بحرانی که نطق روشن فکران غرب زده را کور کرد
آرشیو
چکیده
متن
کیهان، 25/7/81
دکتر باوند در این گفتوگو به ریشهیابی ظهور و افول مدرنیته میپردازد. پیدایش مدرنیته به دوران قرون وسطا و حاکمیت دین خرافی برمیگردد. خدای کتاب مقدس، موجودی حسود است و چشم دیدن پیشرفت بشر را ندارد. انبیا نیز انسانهایی گناهکار معرفی میشدند. صاحبان ثروت دم از دین میزدند؛ اما وجه قدسی و معنوی دین مسکوت بود و فساد اخلاقی و اقتصادی در میان عوام و خواص رواج داشت. پس از آن، پروتستانتیسم با شعار بازگشت به مسیحیت واقعی ظهور کرد؛ اما مجبور شد به سکولاریسم تن دهد و دین را امری شخصی معرفی نماید و شریعت را از مسیحیت حذف کند. در این دوره خدا حذف شد و عملاً عقل جای وحی راگرفت و دین به خدمت انسان در آمد. ولی در زمینه سیاست، مغربزمین، که پیرو سیاست فضیلتمدار افلاطون بود، سیاست قدرتمدار ماکیاولی را جایگزین کرد. وی معتقد بود سیاست باید در خدمت واقعیت، یعنی زندگی دنیایی، باشد و در این راه، میتواند اخلاق، دموکراسی و حتی انسانها را قربانی کند. دولت مدرن ماکیاولی مدعی نجات انسانها از دست خدا و همنوعانش، و تأمین رفاه آنهاست. بر خلاف ادعای روشنفکران امروزی، مدرنیته منتقدانی جدی دارد.از جمله، روسو میگوید: انسان نمیتواند هم قانونگذار و هم مجری باشد؛ چون گرفتار سلیقهها و علایق شخصی است؛ پس قانونگذار باید تنها خدا باشد. همچنین نیچه میگفت با مردن خدا بشر نابود میشود. او زیربنای مدرنیته را نه اندیشه، که نیرویی ویرانگر میدانست. با جنگ جهانی دوم، خصلت فاشیستی تئوریزه شده توسط ماکیاولی، خیلی زود در آمریکا ظهور کرد و در حال حاضر، آنان با شعار حمایت از آزادی اجازه قتلعام را به خود میدهند. متأسفانه روشنفکران شرقی نسبت به مدرنیته تعصّب دارند و گرچه شعار نقدپذیری میدهند، اما به نقدهای مدرنیته بیتوجهاند. بحران مدرنیته با حوادث 11 سپتامبر و ظهور خوی وحشیگری غرب، بسیار آشکار شده است. با این وجود، عبدالکریم سروش هم دم از اخلاق و اعتزال میزند. این نشان میدهد که گفتمان غالب روشنفکری ما از آن سوی دنیا تعیین میشود. امروزه ما شدیداً به احیای علمی اندیشههای امام راحل محتاج هستیم. علم و دین، مدیریت علمی و فقهی و... تعارضی با هم ندارند و در کنار هم ساختار واحدی راتشکیل میدهند. روشنفکران فقط به دامنه تفسیربهرأیهای خود از دین میافزایند و حرف دیگری ندارند.
دکتر باوند در این گفتوگو به ریشهیابی ظهور و افول مدرنیته میپردازد. پیدایش مدرنیته به دوران قرون وسطا و حاکمیت دین خرافی برمیگردد. خدای کتاب مقدس، موجودی حسود است و چشم دیدن پیشرفت بشر را ندارد. انبیا نیز انسانهایی گناهکار معرفی میشدند. صاحبان ثروت دم از دین میزدند؛ اما وجه قدسی و معنوی دین مسکوت بود و فساد اخلاقی و اقتصادی در میان عوام و خواص رواج داشت. پس از آن، پروتستانتیسم با شعار بازگشت به مسیحیت واقعی ظهور کرد؛ اما مجبور شد به سکولاریسم تن دهد و دین را امری شخصی معرفی نماید و شریعت را از مسیحیت حذف کند. در این دوره خدا حذف شد و عملاً عقل جای وحی راگرفت و دین به خدمت انسان در آمد. ولی در زمینه سیاست، مغربزمین، که پیرو سیاست فضیلتمدار افلاطون بود، سیاست قدرتمدار ماکیاولی را جایگزین کرد. وی معتقد بود سیاست باید در خدمت واقعیت، یعنی زندگی دنیایی، باشد و در این راه، میتواند اخلاق، دموکراسی و حتی انسانها را قربانی کند. دولت مدرن ماکیاولی مدعی نجات انسانها از دست خدا و همنوعانش، و تأمین رفاه آنهاست. بر خلاف ادعای روشنفکران امروزی، مدرنیته منتقدانی جدی دارد.از جمله، روسو میگوید: انسان نمیتواند هم قانونگذار و هم مجری باشد؛ چون گرفتار سلیقهها و علایق شخصی است؛ پس قانونگذار باید تنها خدا باشد. همچنین نیچه میگفت با مردن خدا بشر نابود میشود. او زیربنای مدرنیته را نه اندیشه، که نیرویی ویرانگر میدانست. با جنگ جهانی دوم، خصلت فاشیستی تئوریزه شده توسط ماکیاولی، خیلی زود در آمریکا ظهور کرد و در حال حاضر، آنان با شعار حمایت از آزادی اجازه قتلعام را به خود میدهند. متأسفانه روشنفکران شرقی نسبت به مدرنیته تعصّب دارند و گرچه شعار نقدپذیری میدهند، اما به نقدهای مدرنیته بیتوجهاند. بحران مدرنیته با حوادث 11 سپتامبر و ظهور خوی وحشیگری غرب، بسیار آشکار شده است. با این وجود، عبدالکریم سروش هم دم از اخلاق و اعتزال میزند. این نشان میدهد که گفتمان غالب روشنفکری ما از آن سوی دنیا تعیین میشود. امروزه ما شدیداً به احیای علمی اندیشههای امام راحل محتاج هستیم. علم و دین، مدیریت علمی و فقهی و... تعارضی با هم ندارند و در کنار هم ساختار واحدی راتشکیل میدهند. روشنفکران فقط به دامنه تفسیربهرأیهای خود از دین میافزایند و حرف دیگری ندارند.