توهم صرع در لویاتان
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
رسالت، 25/7/81
این مقاله مروری است بر آرای توماس هابز در باب دین و حکومت. هابز در کتاب لویاتان ملحدی مادیگراست که الاهیات مسیحی را به سخره میگیرد. محور اصلی کتاب، جدایی دین از سیاست و نفی ارتباط حکومت و الوهیت است. این گرایش ناشی از نارسایی مفاهیم کلیسا و نامعقول بودن آنهاست. کلیسا تصویری انسانی از خدا ارائه میدهد. اگر علیت خدا در عرض سایر علّتها باشد، با پیشرفت علم، گام به گام عقب رانده خواهد شد. افزون بر این، کتاب مقدس از هرگونه مطلب استوار در باب حکومت خالی است. حق حاکمیت، از دیدگاه هابز، منحصراً در اختیار کسی است که صلح و امنیت را ایجاد میکند. اقتدار مدنی موردنظر hو بر پایه قراردادهای اجتماعی است. هابز یک نسبیتگراست و ملاک خوبی و بدی را در تأمین منافع میداند. به عقیده او، همه انسانها به دنبال قدرتاند و باید با قدرتی بزرگتر مهار گردند. هرچند همه باید داوریهای خصوصی خود را تسلیم اراده عمومی کنند، اما حکومت مرکزی نیز لازم است. به نظر هابز حاکم باید مطلقالعنان باشد و فرمان حاکم عین قانون است؛ زیرا قانون بد از بیقانونی بدتر است. گویا هابز نمیتواند مرحلهای را بین اغتشاش و حکومت مطلق تصور کند. به نظر او مردم گرگاند و حاکم گرگترین آنهاست. در بخش دوم مقاله، میان حکومت اسلامی و حکومت مسیحی کلیسایی مقایسهای صورت گرفته است. از ویژگیهای اسلام، مفاهیم آشکار و قابلدفاع عقلانی است. هابز دین را مانند حبّی میداند که باید بلعیده شود تا اثر کند و اگر جویده شود، تلخیاش آشکار میگردد و بیمار آن را بیرون میاندازد. امّا در اسلام، زیربنای دیانتْ تقلیدی نیست. عقل اسلامی منبع استنباط حکم شرعی و در خدمت دین است و عقل ابزاری پذیرفته نیست. اسلام، بر خلاف مسیحیت، پر از قوانین اداره دنیاست و ضمن صحه گذاشتن بر لذتهای دنیایی، لذات آخرتی را اصل میداند. اگرچه در اسلام تأمین مصالح اجتماعی از اهداف حکومت است، ولی همین هدف در جهت هدفی والاتر، یعنی قرب الاهی، است. در اسلام حق حاکمیت باید منتسب به خدا باشد. انعطافپذیری و توجه به مقتضیات زمان نیز که برخاسته از گشودهبودن باب اجتهاد است، از ویژگیهای دین اسلام شمرده میشود. همچنین اسلام نه تکلیفگرایی کلیسا را میپذیرد و نه حقگرایی سکولاریسم را، بلکه حق و تکلیف را توأم ارائه میکند و آنها را دو روی یک سکه میداند.
این مقاله مروری است بر آرای توماس هابز در باب دین و حکومت. هابز در کتاب لویاتان ملحدی مادیگراست که الاهیات مسیحی را به سخره میگیرد. محور اصلی کتاب، جدایی دین از سیاست و نفی ارتباط حکومت و الوهیت است. این گرایش ناشی از نارسایی مفاهیم کلیسا و نامعقول بودن آنهاست. کلیسا تصویری انسانی از خدا ارائه میدهد. اگر علیت خدا در عرض سایر علّتها باشد، با پیشرفت علم، گام به گام عقب رانده خواهد شد. افزون بر این، کتاب مقدس از هرگونه مطلب استوار در باب حکومت خالی است. حق حاکمیت، از دیدگاه هابز، منحصراً در اختیار کسی است که صلح و امنیت را ایجاد میکند. اقتدار مدنی موردنظر hو بر پایه قراردادهای اجتماعی است. هابز یک نسبیتگراست و ملاک خوبی و بدی را در تأمین منافع میداند. به عقیده او، همه انسانها به دنبال قدرتاند و باید با قدرتی بزرگتر مهار گردند. هرچند همه باید داوریهای خصوصی خود را تسلیم اراده عمومی کنند، اما حکومت مرکزی نیز لازم است. به نظر هابز حاکم باید مطلقالعنان باشد و فرمان حاکم عین قانون است؛ زیرا قانون بد از بیقانونی بدتر است. گویا هابز نمیتواند مرحلهای را بین اغتشاش و حکومت مطلق تصور کند. به نظر او مردم گرگاند و حاکم گرگترین آنهاست. در بخش دوم مقاله، میان حکومت اسلامی و حکومت مسیحی کلیسایی مقایسهای صورت گرفته است. از ویژگیهای اسلام، مفاهیم آشکار و قابلدفاع عقلانی است. هابز دین را مانند حبّی میداند که باید بلعیده شود تا اثر کند و اگر جویده شود، تلخیاش آشکار میگردد و بیمار آن را بیرون میاندازد. امّا در اسلام، زیربنای دیانتْ تقلیدی نیست. عقل اسلامی منبع استنباط حکم شرعی و در خدمت دین است و عقل ابزاری پذیرفته نیست. اسلام، بر خلاف مسیحیت، پر از قوانین اداره دنیاست و ضمن صحه گذاشتن بر لذتهای دنیایی، لذات آخرتی را اصل میداند. اگرچه در اسلام تأمین مصالح اجتماعی از اهداف حکومت است، ولی همین هدف در جهت هدفی والاتر، یعنی قرب الاهی، است. در اسلام حق حاکمیت باید منتسب به خدا باشد. انعطافپذیری و توجه به مقتضیات زمان نیز که برخاسته از گشودهبودن باب اجتهاد است، از ویژگیهای دین اسلام شمرده میشود. همچنین اسلام نه تکلیفگرایی کلیسا را میپذیرد و نه حقگرایی سکولاریسم را، بلکه حق و تکلیف را توأم ارائه میکند و آنها را دو روی یک سکه میداند.