اندیشه، راهی به رهایی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نویسنده، با تأکید براندیشهورزی انسان، به مسئله تقابل اندیشهها وضرورت آن در بقای جوامع میپردازد. انسان خود و محیط پیرامونش را میکاود. جوامع امروزی از تندادن به اندیشهورزی در بسترخرد جمعی ناگزیرند.
دوام و پایایی جوامع در گرو تحقق تقابل اندیشهها و عملیشدن فضیلت جمعی است. انسان با اندیشیدن، از عوامل گمراه کننده و مبتنی بر نفی فردیت فاصله میگیرد. با اندیشیدن، انسان باید نیرومندترین باورها و تأثرات خود را به آگاهی تبدیل کند و آنها را بیازماید. پس انسان با اندیشیدن، هستی خود را شکل میدهد. نویسنده با تأکید بر نامتقنانگاری عینیت، بر پرسشگری مدام تأکید میکند و میگوید: زندگی انسان توأم با پرسش است؛ اما این پرسش، دانش متقن نیست، بلکه نوعی دانش متکی بر عدم قطعیت است. نویسنده ادعا میکند: «حقیقت نزد همه انسانهاست، و همه انسانها هنوز به دنیا نیامدهاند». به گمان وی، اینکه انسانها بخواهند پاسخی قطعی به همه پرسشهای خویش بدهند، دامی مهلک است، و با رهیدن از این دام است که همچون جوامع متحد میتوان به ایدههای قابل احترام انسانی دست یافت. اما آیا این پرسشگری مدام و گرایش به عدم قطعیت، موجب آشفتگی و سرگشتگی انسان نمیشود؟ نویسنده، پس از طرح این پرسش، بدون آنکه پاسخی به اصل اشکال بدهد، میگوید: «دستکم اندیشیدن گواه این است که انسان موجودی متمایز، آزاد و اندیشمند است». سپس همه را به شکاکیت و تساهل و مدارا در برابرخصوصیتها فرا میخواند و تصریح میکند که نیاز عصر ما، ایمان بیشتر، سازماندهی عملیتر و یا رهبری نیرومندتر نیست.
دوام و پایایی جوامع در گرو تحقق تقابل اندیشهها و عملیشدن فضیلت جمعی است. انسان با اندیشیدن، از عوامل گمراه کننده و مبتنی بر نفی فردیت فاصله میگیرد. با اندیشیدن، انسان باید نیرومندترین باورها و تأثرات خود را به آگاهی تبدیل کند و آنها را بیازماید. پس انسان با اندیشیدن، هستی خود را شکل میدهد. نویسنده با تأکید بر نامتقنانگاری عینیت، بر پرسشگری مدام تأکید میکند و میگوید: زندگی انسان توأم با پرسش است؛ اما این پرسش، دانش متقن نیست، بلکه نوعی دانش متکی بر عدم قطعیت است. نویسنده ادعا میکند: «حقیقت نزد همه انسانهاست، و همه انسانها هنوز به دنیا نیامدهاند». به گمان وی، اینکه انسانها بخواهند پاسخی قطعی به همه پرسشهای خویش بدهند، دامی مهلک است، و با رهیدن از این دام است که همچون جوامع متحد میتوان به ایدههای قابل احترام انسانی دست یافت. اما آیا این پرسشگری مدام و گرایش به عدم قطعیت، موجب آشفتگی و سرگشتگی انسان نمیشود؟ نویسنده، پس از طرح این پرسش، بدون آنکه پاسخی به اصل اشکال بدهد، میگوید: «دستکم اندیشیدن گواه این است که انسان موجودی متمایز، آزاد و اندیشمند است». سپس همه را به شکاکیت و تساهل و مدارا در برابرخصوصیتها فرا میخواند و تصریح میکند که نیاز عصر ما، ایمان بیشتر، سازماندهی عملیتر و یا رهبری نیرومندتر نیست.