مفهوم آزادی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
به نظر آقای جلال الدین فارسی آزادی واقعیتی است که مخصوص وجود انسان است و نوعی شدن و کیفیتی از بودن است که تنها در جایی معنا مییابد که امکان اسارت وجود داشته باشد. ایشان هشت نوع آزادی را در چهار محیط درونی، طبیعی، اجتماعی و بینالمللی برمیشمارد. تعریف آقای فارسی از آزادی به گونهای است که پارهای مفاهیم دیگر، همچون استقلال، را نیز دربرمیگیرد.متن
اگر اجازه دهید، گفتوگوی خود را درباره برداشت شما از مفهوم آزادی آغاز کنیم.
آزادی واقعیتی است که در وجود انسان به عنوان فرد، در وجود یک گروه اجتماعی، در وجود یک ملت و نیز در وجود بشریت تحقق پیدا میکند؛ یعنی آزادی چیزی به عناصر علم شیمی یا مواد آلی یا گیاهان و جانوران مربوط نیست، بلکه آزادی مربوط به انسان است. آزادی یک «شدن» است؛ کیفیتی از بودن است؛ خود را به وضعیتی در آوردن است. آزادی وضعیتی است که در محیط برای انسان پیدا میشود؛ اما نه در یک محیط، بلکه در چهار محیط: (1) در محیط درونی انسان؛ (2) در محیط طبیعی؛ (3) در محیط اجتماعی؛ و (4) در محیط بینالملل. نویسنده، در ادامه، از هشت گونه آزادی سخن میگوید که از میان آنها، بعضی برای افرادند و هر فرد میتواند به این آزادیها درآید و این آزادیها را در وجود خود و در وضعیت محیطی برای خود محقق سازد. بعضی از این آزادیها، از طریق فرد، در ملت یا در گروه اجتماعی و یا در اکثریت ملت تحقق مییابد. یک نوع آزادی، هم برای فرد، هم برای گروه اجتماعی، هم برای ملت و قوم و هم برای بشریت در مجموع تحقق مییابد و آن آزادی در محیط طبیعی است. علوم طبیعی متکفل تحقق این آزادیاند و آن آزادی، رها شدن از آثار مخل و مفسد زیستن موجود در طبیعت ـ مثل سیل، زلزله، میکربها، عوامل بیماریزا و عوامل مهلک موجود در طبیعت ـ است. این همان کاری است که بشریت همواره مشغول آن است و مدرنیته در آن موفق شده است. ما در برابر هر حالت آزادی، یک حالتی از اسارت داریم که متناظر با آن است. ما نباید آزادی را بر حالتی که در آن، در برابر عوامل مخل و مفسد زیستن امنیت داریم، اطلاق کنیم؛ بلکه باید به سیر از حالت اسارت به حالت مقابل آن اطلاق کنیم.
این هشت نوع آزادی عبارتاند از:
1. آزادی در محیط طبیعی: عوامل طبیعی، یا عوامل انسانی و طبیعی هر دو، انسان را به فقر مینشانند و این، زمینهساز کفر میشود. اگر کسی نتواند زندگی جانوری و زیستی خود را تأمین کند، نمیتواند رشد کند! این آزادی هم در مورد بشریت تحقق دارد.
2. آزادی در محیط درونی: چون انسان نه تنها میتواند از هشت حالت اسارت به هشت حالت آزادی ارتقا یابد، به لحاظ ساختاری این توانایی را دارد که از یکایک هشت حالت آزادی، خود را به یکایک هشت حالت اسارت تنزل دهد. این تنزل چگونه رخ میدهد؟ عواملی در ساختار وجودی او هست از جمله سائقههای عضوی که رخنهپذیر و آسیبپذیرند؛ چنانکه مغز و عقل و ذهن ما هم همین آسیبپذیری را دارد، ولی در اساس در خدمت وجود ماست. یکی از این سائقهها، «آز» است، که خداوند از آن با هوای نفس، حب شهوات و... تعبیر فرمود. آز در خدمت زیستن ما نیست؛ چنانکه حقگرایی ـ که محرک سومی در وجود انسان است ـ در خدمت زیستن نیست، بلکه در خدمت رشد معنوی است. آز در خدمت زیستن نیست، ولی میتواند موجب فرآیند انحطاط فرد باشد. این را همه تجربه کردهایم.
3. آزادی در محیط اجتماعی: در محیط اجتماعی نیز چهار اسارت و چهار آزادی تحقق مییابد:
الف) اینکه غیر از خداوند متعال، سلطهای به نام سلطه تقنینی و سلطه قانونگذاری بر ما چیره گردد؛ یعنی کسی بگوید من به جای خدا اوامر و نواهی دارم. در اینجا اسارت سیاسی و آزادی سیاسی را داریم که 90 درصد ادبیات آزادی غرب را همین آزادی، یعنی رابطه فرد و دولت تشکیل میدهد.
ب) سلطه مالکانه. وقتی مالکانِ وسایل تولید، تلقی سلطه مالکانه، یعنی داشتن حق مالکیت غیرمشروطه برای خود قائلاند و این را امتیازی در وجود خود نسبت به دیگران میبینند، همان مفاسدی پیدا میشود که مارکس آنها را در کتاب سرمایه خودش بیان کرده است. در مقابل این اسارت، آزادی از این سلطه را داریم. روشهای سوسیالیستی و مکتبهای آنان، برای آزاد کردن تودههای بشر از این سلطه مالکانه، درست شدهاند.
ج) سلطه کاهنانه. اینکه کسی بگوید من به جای دیگران میاندیشم و اندیشههای مرا دیگران باید بپذیرند یا بگوید که تنها من واسطه بیان احکام الاهی یا تفهیم دین هستم و کس دیگری حق ندارد و مجاز نیست.
د) سنت حاکم و میراث فرهنگی گذشته. ما از بدو تاریخ تاکنون و الیالابد، دو سنت و دو میراث فرهنگی به صورت جهان بینی، معتقدات و اندیشهها، احکام، روابط اجتماعی، سیستم حکومتی و امثال اینها داریم که یکی توحیدی و دیگری الحادی است. انسان برای اینکه از میراث فرهنگ الحادی و شرکآمیز آزاد گردد و سنت توحیدی را که به نفع او و آزادی او است بپذیرد، باید همواره خردورز بماند و بیندیشد. هر نسلی هم برای اینکه تشخیص بدهد که آیا این میراث فرهنگی، توحیدی است یا طاغوتی و الحادی و شرکآمیز، باید خودش درباره آن بیندیشد. مهمترین نکته در بحث اسارت و آزادی، مسئله تبعیت است. در واقع ما یا از پیامبر خدا تبعیت میکنیم یا از ابلیس و هوای نفس و مستکبر و سلطهگر و طاغوت و یا از میراث فرهنگی گذشتگان وا ز نیاکان. هر کدام از اینها، ما را یا اسیر میکند یا آزاد. تبعیت از خدا و پیامبر ما را آزاد و تبعیت از دیگران، ما را اسیر میکند.
4. آزادی در محیط بینالملل: تا اینجا به چهار آزادی در محیط اجتماعی و دو آزادی در محیط بیرونی و یک آزادی در محیط طبیعی اشاره کردیم. یک آزادی هم برای ملت و یکایک گروههای ملت و گروههای اجتماعی در محیط بینالمللی به تحقق میپیوندند و آن آزادی از سلطه استعمار و استعمارگران بیگانه و مهاجمان خارجی و دولتهای خارجی است که به این آزادی، آزادی ملی میگوییم و نامش استقلال است. استقلال یعنی توانایی جلوگیری از دخالت دولتها و متجاوزان خارجی از مداخله در تعیین سرنوشت ما که آزادی بسیار بزرگی است.
ظاهرا شما آزادی را به گونهای تعریف میکنید که بسیاری از خواستههای دیگر انسان را هم در بر میگیرد. در تعریف شما، عدالت هم میتواند به آزادی تحویل بشود؛ همانگونه که استقلال هم گونهای از آزادی معرفی شد. اما در اینجا این پرسش مطرح میشود که آیا پیگیری همزمان اینها با همدیگر، شدنی است و یا در بعضی جاها، برخی از این مفاهیم، رودرروی هم تعریف میشوند؟
اساسا سیر تقربالیاللّه امکان ندارد، جز اینکه ما همزمان هشت اسارت را ترک کنیم و به هشت آزادی ارتقا یابیم. متأسفانه مردم با معادلهای قرآنی و اسلامی اسارت و آزادی آشنایی ندارند؛ اما اینها معادلها و تعبیرهایی در قرآن دارند. به عنوان نمونه، کلمه آزادی و اسارت در قرآن معادل دارد. یکی از رسالتهای پیامبرخاتم، و به تبع آن تمام پیامبران، این است: «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ»(اعراف، 157) پیامبراکرم پرچمدار آزادی همه انسانها است، ولی تحقق آزادی به اراده هر فرد انسان است که در خودش تحقق ببخشد. بنابراین پیامبر میتواند کمک کند و خداوند هم کمک میکند؛ اما اگر فرد خود تصمیم نگیرد، آزاد نمیشود.
قرآن میفرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إلاّ إبْلیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السّاجِدینَ»(اعراف، 11)؛ یعنی خداوند میفرماید ما ساختار نظام هستی و آدمی و ارتباطش با موجودات دیگر را اینگونه تعیین کردیم که همه نیروها و موجودات نظام هستی به خدمت انسان درآیند. اینکه به خدمتش در آیند، یعنی چه؟ یعنی به سیر تقرب او و سیر او از هشت حالت اسارت به هشت حالت آزادی کمک کنند. همه اطاعت کردند، جز ابلیس.
ابلیس نام کلی مجموعه عوامل مخل و مفسد زیستن و رشد معنوی است. شیطان چه گفت؟ گفت اگر به من مهلت بدهید، تا قیامت «لأَحْتَنِکَنَّ ذُرّیَّتَهُ إلاّ قَلیلاً»(اسراء، 62) خداوند هم اجازه داد: «اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإنَّ جَهَنَّمَ جَزاوءُکُمْ جَزاءً مَوْفُورًا»(اسراء، 63) تمام مستکبران و دنیادارانْ جزء ابلیسها هستند.
«احتنکن» یعنی به آدمی دهانه میزنم؛ همانگونه که به اسب دهانه میزنند. خداوند درباره پیامبران گفت اینها پرچمدارانی هستند که یکی از ماموریتهای اصلیشان این است که بشر را از «اصر»؛ یعنی الزامات سیاسی و حقوقی طاغوتی که بر اینها فشار میآورد و زیر بارش له میشوند، آزاد کنند. همچنین «اغلال» یعنی اسارتها که گوناگوناند. نتیجه عمل کسانی که حالتهای اسارت را بپذیرند، چیست؟ خداوند میفرماید: اینان را به اسارتگاه جهنم میفرستم. جهنم اسارتگاه است: «إنَّ کِتابَ الفُجّارِ لَفی سِجّینٍ»(مطففین، 7). سجین، یعنی اسارتگاه؛ یعنی زندان بسیار تنگ و پر فشار. چگونه؟ «إنّا أعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَ أغْلالاً وَ سَعیرًا»(انسان، 4). همان اغلالی را که پیامبران آمدهاند تا بردارند، جهنمیان این اغلال را میپذیرند؛ چون پیرو پیامبران نمیشوند و به آزادی خود کمک نمیکنند.
حال اگر اسارت را بپذیریم، دیگر به آن اسارت نمیگویند؛ یعنی وقتی ما آن را از آنِ خود کردیم، این ذلت میشود. نقطه مقابلش وقتی است که ما آزادی را به اراده خودمان، از آنِ خود کنیم و در وجودِ خود تحقق ببخشیم؛ این میشود عزت: «وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُوءْمِنینَ»(منافقون، 8). در احادیث ما آمده است که خداوند هر گناهی را میبخشد غیر از این گناه که انسان تن به ذلت دهد.
در قرآن تعبیرهای دیگری هم هست که فرصت طرح آن نیست؛ اما بنده معتقدم تمام قرآن، از آغاز تا پایان، بحث اسارت و آزادی است. به عنوان مقدمه، بحث خروج از ظلمات به نور مطرح است که جنبه معرفتی دارد. این سیر تقرب است و سرانجامش بهشت میباشد. بهشت ـ چه بهشت برزخی و چه در امتدادش بهشت قیامت ـ کجاست؟ بهشت. محیط آزاد است. محیط آزاد کجاست؟ آنجا که عوامل مخل و مفسد نباشند. مُنتسکیو دویست و پنجاه سال پیش، آزادی را اینگونه تعریف میکند که آزادی آن است که انسان در حدود قانون، کاری را که دلش میخواهد بتواند انجام بدهد؛ یعنی حدش را با قانون معین میکند. این خود یک اسارت است. ما میگوییم: حد قانون، آزادیهای آدمی است. قانونگذار، امروز یا فردا یا ده سال دیگر، قانون را تغییر میدهد؛ اما آزادیها واقعیتی است که قانونگذاران باید آن را رعایت کنند. آزادیها مرز ندارند و مرز آن، قانون هم نیست. آزادی نامتناهی است؛ چرا که سیر تقربالیاللّه نامتناهی است.
ده چیز باید تغییر کند تا آزادی تحقق یابد؛ اما این کسانی که امروز دم از آزادی میزنند، هیچ کدام تعریف درستی از آزادی ندارند. من کتابهای متفکرانی چون استوارت میل، هابز، لاک و امثالشان را دیدهام. غیر از اینها، کسانی هستند که فیلسوفان حقوق میباشند و در فرانسه مشهورند. اینها هم یکی از آزادیها را، آزادی در درون میدانند. راسل که ملحد هم هست، همین را معتقد است. میگوید: آزادی در درون و جهاد با نفس را دین آموخته است؛ یعنی او هم به آزادی و اسارت در درون قائل است؛ اما اینها انگار ملحدتر از آناند که حتی به چیزی که راسلِ ملحد به آن معتقد بود، باور داشته باشند؛ زیرا سطحشان از نظر علمی، فوقالعاده پایین است. در میان آنان کسانی که تظاهر به دین میکنند و میگویند ما دین را قبول داریم، شاید یک آیه هم نمیدانند؛ درحالیکه تمام قرآن به آزادی یا اسارت یا مقدماتش مربوط است.
افزون بر این هشت اسارت و آزادی، ما در قرآن آیهای داریم که نشان میدهد اسارت و آزادی دیگری هم هست. جالب است بدانید که روانشناسان، متفکران و فیلسوفانی در غرب نیز به این نکته توجه کردهاند. آیه این است: «إنْ یَتَّبِعُونَ إلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی اْلأَنْفُسُ»(نجم، 23)؛ «یتبعون، یعنی به تبع درآوردن؛ یعنی به اسارت درآمدن و اسارت و ذلت را پذیرفتن؛ یعنی انحطاط و بعد از خدا را از آن خود کردن. در اینجا دیگر نه شیطان مطرح است نه ابلیس نه مستکبر نه بردهدار و نه میراث نیاکان، بلکه گمان خود انسان مطرح است؛ یعنی ممکن است انسان از نظر اندیشه، تابع گمانهای خویش باشد، به جای اینکه از یقینیات و معلومات محکم و استوار تبعیّت بکند. از همین روست که روانشناسان و اندیشمندان غربی میگویند: انسان کالا شده است؛ چون اسیر کالا و ماشین گردیده است.
اشاره
1. آقای جلالالدین فارسی، با استفاده از قرآن، مفهوم آزادی را در برابر اسارت معنا میکند. گو اینکه در این گفتوگو مفهوم آزادیِ موردنظر ایشان، به روشنی تعریف نشده است و همچنان در پس پرده ابهام قرار دارد. ایشان بیشتر به مصداقها و انواع آزادی توجه کردهاند و ماهیت آزادی، چندان که باید و شاید، شکافته نشده است. در هر حال، توجه ایشان به انواع گوناگون آزادی و تمایز گذاردن و مورد توجه دادن همه انواع آزادی امری شایسته تقدیر است؛ زیرا این کاری است که بسیاری از روشنفکران وطنی از آن سر باز زدهاند و تنها به آزادیهای اجتماعی توجه کردهاند. درحالیکه آزادیهای اجتماعی در مفهوم درست خود، مستلزم آزادیهای دیگر، بهویژه آزادی درونی، است و بدون آن، به نوعی سلطهجویی بیمهار تبدیل میشود که بدترین شکل آن در نوع سیاستهای ماکیاولی غربی نمایان است.
2. آقای فارسی معتقد است بشر مدرن در رها کردن خود از اسارت طبیعت موفق عمل کرده است. از نظر ایشان «علوم طبیعی متکفل تحقق این آزادیاند و آن آزادی، رهاشدن از آثار مخل و مفسد زیستن موجود در طبیعت، مثل سیل، زلزله، میکربها، عوامل بیماریزا و عوامل مهلک موجود در طبیعت است». به نظر میرسد آقای فارسی تنها به بخشی از آثار علوم طبیعی توجه داشتهاند و بخشهایی را نادیده گرفتهاند. به عنوان نمونه، درست است که با پیشرفت علم و فنآوری (= تکنولوژی) انسان توانسته است بر بخشی از قوای طبیعت پیروز گردد، اما در همان حال، همین فنآوری پیشرفته موجب نابودی بخشی دیگر از قوای طبیعت گشته و سلامت زیستی او را به خطر انداخته است. پارگی لایه اوزن تنها یکی از نمونههاست، که موجب گرم شدن چند درجهای جوّ زمین و کمشدن بارندگی و بهخطر افتادن محیط زیست گردیده است. نابودی جنگلها، استخراج بیمهابای معادن، مصرف بیرویه منابع و تولید روزافزون زباله ـ از زبالههای خانگی و پسابهای شهری و کارخانجات گرفته تا زبالههای اتمی ـ از میان رفتن آرامش موجود در طبیعت و افزایش بیماریهای قلبی و عروقی که بر اثر دورافتادگی از محیط طبیعی پدید آمده است و... نمونههای دیگر اسارت در محیط طبیعی است که به دست خود بشر و با دستکاری محیط طبیعی پدید آمده است. بر این موارد باید ناهنجاریهای اخلاقی، روانشناختی و اجتماعی را افزود که موجب پدیدآمدن انواع اسارتهای روانی و فیزیولوژیک و مانند آن میگردند.
آزادی واقعیتی است که در وجود انسان به عنوان فرد، در وجود یک گروه اجتماعی، در وجود یک ملت و نیز در وجود بشریت تحقق پیدا میکند؛ یعنی آزادی چیزی به عناصر علم شیمی یا مواد آلی یا گیاهان و جانوران مربوط نیست، بلکه آزادی مربوط به انسان است. آزادی یک «شدن» است؛ کیفیتی از بودن است؛ خود را به وضعیتی در آوردن است. آزادی وضعیتی است که در محیط برای انسان پیدا میشود؛ اما نه در یک محیط، بلکه در چهار محیط: (1) در محیط درونی انسان؛ (2) در محیط طبیعی؛ (3) در محیط اجتماعی؛ و (4) در محیط بینالملل. نویسنده، در ادامه، از هشت گونه آزادی سخن میگوید که از میان آنها، بعضی برای افرادند و هر فرد میتواند به این آزادیها درآید و این آزادیها را در وجود خود و در وضعیت محیطی برای خود محقق سازد. بعضی از این آزادیها، از طریق فرد، در ملت یا در گروه اجتماعی و یا در اکثریت ملت تحقق مییابد. یک نوع آزادی، هم برای فرد، هم برای گروه اجتماعی، هم برای ملت و قوم و هم برای بشریت در مجموع تحقق مییابد و آن آزادی در محیط طبیعی است. علوم طبیعی متکفل تحقق این آزادیاند و آن آزادی، رها شدن از آثار مخل و مفسد زیستن موجود در طبیعت ـ مثل سیل، زلزله، میکربها، عوامل بیماریزا و عوامل مهلک موجود در طبیعت ـ است. این همان کاری است که بشریت همواره مشغول آن است و مدرنیته در آن موفق شده است. ما در برابر هر حالت آزادی، یک حالتی از اسارت داریم که متناظر با آن است. ما نباید آزادی را بر حالتی که در آن، در برابر عوامل مخل و مفسد زیستن امنیت داریم، اطلاق کنیم؛ بلکه باید به سیر از حالت اسارت به حالت مقابل آن اطلاق کنیم.
این هشت نوع آزادی عبارتاند از:
1. آزادی در محیط طبیعی: عوامل طبیعی، یا عوامل انسانی و طبیعی هر دو، انسان را به فقر مینشانند و این، زمینهساز کفر میشود. اگر کسی نتواند زندگی جانوری و زیستی خود را تأمین کند، نمیتواند رشد کند! این آزادی هم در مورد بشریت تحقق دارد.
2. آزادی در محیط درونی: چون انسان نه تنها میتواند از هشت حالت اسارت به هشت حالت آزادی ارتقا یابد، به لحاظ ساختاری این توانایی را دارد که از یکایک هشت حالت آزادی، خود را به یکایک هشت حالت اسارت تنزل دهد. این تنزل چگونه رخ میدهد؟ عواملی در ساختار وجودی او هست از جمله سائقههای عضوی که رخنهپذیر و آسیبپذیرند؛ چنانکه مغز و عقل و ذهن ما هم همین آسیبپذیری را دارد، ولی در اساس در خدمت وجود ماست. یکی از این سائقهها، «آز» است، که خداوند از آن با هوای نفس، حب شهوات و... تعبیر فرمود. آز در خدمت زیستن ما نیست؛ چنانکه حقگرایی ـ که محرک سومی در وجود انسان است ـ در خدمت زیستن نیست، بلکه در خدمت رشد معنوی است. آز در خدمت زیستن نیست، ولی میتواند موجب فرآیند انحطاط فرد باشد. این را همه تجربه کردهایم.
3. آزادی در محیط اجتماعی: در محیط اجتماعی نیز چهار اسارت و چهار آزادی تحقق مییابد:
الف) اینکه غیر از خداوند متعال، سلطهای به نام سلطه تقنینی و سلطه قانونگذاری بر ما چیره گردد؛ یعنی کسی بگوید من به جای خدا اوامر و نواهی دارم. در اینجا اسارت سیاسی و آزادی سیاسی را داریم که 90 درصد ادبیات آزادی غرب را همین آزادی، یعنی رابطه فرد و دولت تشکیل میدهد.
ب) سلطه مالکانه. وقتی مالکانِ وسایل تولید، تلقی سلطه مالکانه، یعنی داشتن حق مالکیت غیرمشروطه برای خود قائلاند و این را امتیازی در وجود خود نسبت به دیگران میبینند، همان مفاسدی پیدا میشود که مارکس آنها را در کتاب سرمایه خودش بیان کرده است. در مقابل این اسارت، آزادی از این سلطه را داریم. روشهای سوسیالیستی و مکتبهای آنان، برای آزاد کردن تودههای بشر از این سلطه مالکانه، درست شدهاند.
ج) سلطه کاهنانه. اینکه کسی بگوید من به جای دیگران میاندیشم و اندیشههای مرا دیگران باید بپذیرند یا بگوید که تنها من واسطه بیان احکام الاهی یا تفهیم دین هستم و کس دیگری حق ندارد و مجاز نیست.
د) سنت حاکم و میراث فرهنگی گذشته. ما از بدو تاریخ تاکنون و الیالابد، دو سنت و دو میراث فرهنگی به صورت جهان بینی، معتقدات و اندیشهها، احکام، روابط اجتماعی، سیستم حکومتی و امثال اینها داریم که یکی توحیدی و دیگری الحادی است. انسان برای اینکه از میراث فرهنگ الحادی و شرکآمیز آزاد گردد و سنت توحیدی را که به نفع او و آزادی او است بپذیرد، باید همواره خردورز بماند و بیندیشد. هر نسلی هم برای اینکه تشخیص بدهد که آیا این میراث فرهنگی، توحیدی است یا طاغوتی و الحادی و شرکآمیز، باید خودش درباره آن بیندیشد. مهمترین نکته در بحث اسارت و آزادی، مسئله تبعیت است. در واقع ما یا از پیامبر خدا تبعیت میکنیم یا از ابلیس و هوای نفس و مستکبر و سلطهگر و طاغوت و یا از میراث فرهنگی گذشتگان وا ز نیاکان. هر کدام از اینها، ما را یا اسیر میکند یا آزاد. تبعیت از خدا و پیامبر ما را آزاد و تبعیت از دیگران، ما را اسیر میکند.
4. آزادی در محیط بینالملل: تا اینجا به چهار آزادی در محیط اجتماعی و دو آزادی در محیط بیرونی و یک آزادی در محیط طبیعی اشاره کردیم. یک آزادی هم برای ملت و یکایک گروههای ملت و گروههای اجتماعی در محیط بینالمللی به تحقق میپیوندند و آن آزادی از سلطه استعمار و استعمارگران بیگانه و مهاجمان خارجی و دولتهای خارجی است که به این آزادی، آزادی ملی میگوییم و نامش استقلال است. استقلال یعنی توانایی جلوگیری از دخالت دولتها و متجاوزان خارجی از مداخله در تعیین سرنوشت ما که آزادی بسیار بزرگی است.
ظاهرا شما آزادی را به گونهای تعریف میکنید که بسیاری از خواستههای دیگر انسان را هم در بر میگیرد. در تعریف شما، عدالت هم میتواند به آزادی تحویل بشود؛ همانگونه که استقلال هم گونهای از آزادی معرفی شد. اما در اینجا این پرسش مطرح میشود که آیا پیگیری همزمان اینها با همدیگر، شدنی است و یا در بعضی جاها، برخی از این مفاهیم، رودرروی هم تعریف میشوند؟
اساسا سیر تقربالیاللّه امکان ندارد، جز اینکه ما همزمان هشت اسارت را ترک کنیم و به هشت آزادی ارتقا یابیم. متأسفانه مردم با معادلهای قرآنی و اسلامی اسارت و آزادی آشنایی ندارند؛ اما اینها معادلها و تعبیرهایی در قرآن دارند. به عنوان نمونه، کلمه آزادی و اسارت در قرآن معادل دارد. یکی از رسالتهای پیامبرخاتم، و به تبع آن تمام پیامبران، این است: «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ»(اعراف، 157) پیامبراکرم پرچمدار آزادی همه انسانها است، ولی تحقق آزادی به اراده هر فرد انسان است که در خودش تحقق ببخشد. بنابراین پیامبر میتواند کمک کند و خداوند هم کمک میکند؛ اما اگر فرد خود تصمیم نگیرد، آزاد نمیشود.
قرآن میفرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إلاّ إبْلیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السّاجِدینَ»(اعراف، 11)؛ یعنی خداوند میفرماید ما ساختار نظام هستی و آدمی و ارتباطش با موجودات دیگر را اینگونه تعیین کردیم که همه نیروها و موجودات نظام هستی به خدمت انسان درآیند. اینکه به خدمتش در آیند، یعنی چه؟ یعنی به سیر تقرب او و سیر او از هشت حالت اسارت به هشت حالت آزادی کمک کنند. همه اطاعت کردند، جز ابلیس.
ابلیس نام کلی مجموعه عوامل مخل و مفسد زیستن و رشد معنوی است. شیطان چه گفت؟ گفت اگر به من مهلت بدهید، تا قیامت «لأَحْتَنِکَنَّ ذُرّیَّتَهُ إلاّ قَلیلاً»(اسراء، 62) خداوند هم اجازه داد: «اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإنَّ جَهَنَّمَ جَزاوءُکُمْ جَزاءً مَوْفُورًا»(اسراء، 63) تمام مستکبران و دنیادارانْ جزء ابلیسها هستند.
«احتنکن» یعنی به آدمی دهانه میزنم؛ همانگونه که به اسب دهانه میزنند. خداوند درباره پیامبران گفت اینها پرچمدارانی هستند که یکی از ماموریتهای اصلیشان این است که بشر را از «اصر»؛ یعنی الزامات سیاسی و حقوقی طاغوتی که بر اینها فشار میآورد و زیر بارش له میشوند، آزاد کنند. همچنین «اغلال» یعنی اسارتها که گوناگوناند. نتیجه عمل کسانی که حالتهای اسارت را بپذیرند، چیست؟ خداوند میفرماید: اینان را به اسارتگاه جهنم میفرستم. جهنم اسارتگاه است: «إنَّ کِتابَ الفُجّارِ لَفی سِجّینٍ»(مطففین، 7). سجین، یعنی اسارتگاه؛ یعنی زندان بسیار تنگ و پر فشار. چگونه؟ «إنّا أعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَ أغْلالاً وَ سَعیرًا»(انسان، 4). همان اغلالی را که پیامبران آمدهاند تا بردارند، جهنمیان این اغلال را میپذیرند؛ چون پیرو پیامبران نمیشوند و به آزادی خود کمک نمیکنند.
حال اگر اسارت را بپذیریم، دیگر به آن اسارت نمیگویند؛ یعنی وقتی ما آن را از آنِ خود کردیم، این ذلت میشود. نقطه مقابلش وقتی است که ما آزادی را به اراده خودمان، از آنِ خود کنیم و در وجودِ خود تحقق ببخشیم؛ این میشود عزت: «وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُوءْمِنینَ»(منافقون، 8). در احادیث ما آمده است که خداوند هر گناهی را میبخشد غیر از این گناه که انسان تن به ذلت دهد.
در قرآن تعبیرهای دیگری هم هست که فرصت طرح آن نیست؛ اما بنده معتقدم تمام قرآن، از آغاز تا پایان، بحث اسارت و آزادی است. به عنوان مقدمه، بحث خروج از ظلمات به نور مطرح است که جنبه معرفتی دارد. این سیر تقرب است و سرانجامش بهشت میباشد. بهشت ـ چه بهشت برزخی و چه در امتدادش بهشت قیامت ـ کجاست؟ بهشت. محیط آزاد است. محیط آزاد کجاست؟ آنجا که عوامل مخل و مفسد نباشند. مُنتسکیو دویست و پنجاه سال پیش، آزادی را اینگونه تعریف میکند که آزادی آن است که انسان در حدود قانون، کاری را که دلش میخواهد بتواند انجام بدهد؛ یعنی حدش را با قانون معین میکند. این خود یک اسارت است. ما میگوییم: حد قانون، آزادیهای آدمی است. قانونگذار، امروز یا فردا یا ده سال دیگر، قانون را تغییر میدهد؛ اما آزادیها واقعیتی است که قانونگذاران باید آن را رعایت کنند. آزادیها مرز ندارند و مرز آن، قانون هم نیست. آزادی نامتناهی است؛ چرا که سیر تقربالیاللّه نامتناهی است.
ده چیز باید تغییر کند تا آزادی تحقق یابد؛ اما این کسانی که امروز دم از آزادی میزنند، هیچ کدام تعریف درستی از آزادی ندارند. من کتابهای متفکرانی چون استوارت میل، هابز، لاک و امثالشان را دیدهام. غیر از اینها، کسانی هستند که فیلسوفان حقوق میباشند و در فرانسه مشهورند. اینها هم یکی از آزادیها را، آزادی در درون میدانند. راسل که ملحد هم هست، همین را معتقد است. میگوید: آزادی در درون و جهاد با نفس را دین آموخته است؛ یعنی او هم به آزادی و اسارت در درون قائل است؛ اما اینها انگار ملحدتر از آناند که حتی به چیزی که راسلِ ملحد به آن معتقد بود، باور داشته باشند؛ زیرا سطحشان از نظر علمی، فوقالعاده پایین است. در میان آنان کسانی که تظاهر به دین میکنند و میگویند ما دین را قبول داریم، شاید یک آیه هم نمیدانند؛ درحالیکه تمام قرآن به آزادی یا اسارت یا مقدماتش مربوط است.
افزون بر این هشت اسارت و آزادی، ما در قرآن آیهای داریم که نشان میدهد اسارت و آزادی دیگری هم هست. جالب است بدانید که روانشناسان، متفکران و فیلسوفانی در غرب نیز به این نکته توجه کردهاند. آیه این است: «إنْ یَتَّبِعُونَ إلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی اْلأَنْفُسُ»(نجم، 23)؛ «یتبعون، یعنی به تبع درآوردن؛ یعنی به اسارت درآمدن و اسارت و ذلت را پذیرفتن؛ یعنی انحطاط و بعد از خدا را از آن خود کردن. در اینجا دیگر نه شیطان مطرح است نه ابلیس نه مستکبر نه بردهدار و نه میراث نیاکان، بلکه گمان خود انسان مطرح است؛ یعنی ممکن است انسان از نظر اندیشه، تابع گمانهای خویش باشد، به جای اینکه از یقینیات و معلومات محکم و استوار تبعیّت بکند. از همین روست که روانشناسان و اندیشمندان غربی میگویند: انسان کالا شده است؛ چون اسیر کالا و ماشین گردیده است.
اشاره
1. آقای جلالالدین فارسی، با استفاده از قرآن، مفهوم آزادی را در برابر اسارت معنا میکند. گو اینکه در این گفتوگو مفهوم آزادیِ موردنظر ایشان، به روشنی تعریف نشده است و همچنان در پس پرده ابهام قرار دارد. ایشان بیشتر به مصداقها و انواع آزادی توجه کردهاند و ماهیت آزادی، چندان که باید و شاید، شکافته نشده است. در هر حال، توجه ایشان به انواع گوناگون آزادی و تمایز گذاردن و مورد توجه دادن همه انواع آزادی امری شایسته تقدیر است؛ زیرا این کاری است که بسیاری از روشنفکران وطنی از آن سر باز زدهاند و تنها به آزادیهای اجتماعی توجه کردهاند. درحالیکه آزادیهای اجتماعی در مفهوم درست خود، مستلزم آزادیهای دیگر، بهویژه آزادی درونی، است و بدون آن، به نوعی سلطهجویی بیمهار تبدیل میشود که بدترین شکل آن در نوع سیاستهای ماکیاولی غربی نمایان است.
2. آقای فارسی معتقد است بشر مدرن در رها کردن خود از اسارت طبیعت موفق عمل کرده است. از نظر ایشان «علوم طبیعی متکفل تحقق این آزادیاند و آن آزادی، رهاشدن از آثار مخل و مفسد زیستن موجود در طبیعت، مثل سیل، زلزله، میکربها، عوامل بیماریزا و عوامل مهلک موجود در طبیعت است». به نظر میرسد آقای فارسی تنها به بخشی از آثار علوم طبیعی توجه داشتهاند و بخشهایی را نادیده گرفتهاند. به عنوان نمونه، درست است که با پیشرفت علم و فنآوری (= تکنولوژی) انسان توانسته است بر بخشی از قوای طبیعت پیروز گردد، اما در همان حال، همین فنآوری پیشرفته موجب نابودی بخشی دیگر از قوای طبیعت گشته و سلامت زیستی او را به خطر انداخته است. پارگی لایه اوزن تنها یکی از نمونههاست، که موجب گرم شدن چند درجهای جوّ زمین و کمشدن بارندگی و بهخطر افتادن محیط زیست گردیده است. نابودی جنگلها، استخراج بیمهابای معادن، مصرف بیرویه منابع و تولید روزافزون زباله ـ از زبالههای خانگی و پسابهای شهری و کارخانجات گرفته تا زبالههای اتمی ـ از میان رفتن آرامش موجود در طبیعت و افزایش بیماریهای قلبی و عروقی که بر اثر دورافتادگی از محیط طبیعی پدید آمده است و... نمونههای دیگر اسارت در محیط طبیعی است که به دست خود بشر و با دستکاری محیط طبیعی پدید آمده است. بر این موارد باید ناهنجاریهای اخلاقی، روانشناختی و اجتماعی را افزود که موجب پدیدآمدن انواع اسارتهای روانی و فیزیولوژیک و مانند آن میگردند.