آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

انسان‏شناسى فلسفى، هر چند به صورت یک رشته در مباحث فلسفى بسیار دیر پدید آمد، از لحاظ موضوعى از دیرباز مطرح بوده است . انسان‏شناسى فلسفى با انسان‏شناسى علمى تفاوت‏هایى دارد; در میان عالمان انسان شناس بیشتر ابعاد کمى و تجربى پدیده‏هاى انسانى مد نظر است; اما در انسان‏شناسى فلسفى، هدف کوشش براى جمع زدن دستاوردهاى علوم مختلفى است که درباره انسان وجود دارد . فراتر از این، مى‏توانیم بگوییم حتى در بن «علوم‏» و نوع روش و رهیافتى که نسبت‏به انسان دارند، تلقى فیلسوفانه‏اى از انسان نهفته است . در واقع، انسان‏شناسى فلسفى، زیر بناى علوم است و مقصود از انسان‏شناسى فلسفى نیز فقط حاصل جمع علوم دیگر نیست .
یکى از مباحثى که در انسان‏شناسى فلسفى وجود دارد، آن است که آیا ویژگى خاص انسان، به عنوان موجودى از موجودات این عالم، را مى‏توانیم به دست آوریم؟ در این باب آراى تنوعى وجود دارد . طبق تعاریف قدیم، انسان «حیوان ناطق‏» است; اما بر اساس تعاریف جدیدتر، به خصوص دو سده گذشته، اوصاف دیگرى درباره انسان مطرح شده است; اوصافى چون «ابزارساز بودن‏» ، «نهادساز بودن‏» و ... .
انسان‏شناسى منحصر به فلسفه نیست و در دایره علوم و ادیان نیز مطرح است . انسان‏شناسى در دایره ادیان، از پیشینه بیشترى برخوردار است و همچنین بیشترین تاثیر را در طول تاریخ بشر داشته است .
آقاى بهشتى در ادامه به جایگاه انسان‏شناسى فلسفى در سنت فکرى خودمان اشاره مى‏کند . به نظر ایشان، کمتر اثرى از فیلسوفان مسلمان را مى‏توان یافت که در آن، مباحث مربوط به انسان ، به گونه‏اى حاشیه‏اى یا پراکنده به چشم نخورد; اما تاکنون به صورت متمرکز بر روى این موضوع کار نشده است . موضوع انسان از منظر فلسفى و حتى از منظرى غیر فلسفى کمتر در آثار فلاسفه ما به صورت متمرکز رخ مى‏نماید . البته این وضعیت منحصر به سنت فکرى ما نیست .
سؤال دیگرى که درباره انسان‏شناسى فلسفى بنیادین پیش مى‏آید و آقاى بهشتى بدان پاسخ مى‏گوید، آن است که آیا آنجا که ظاهرا چیستى انسان تنها از طریق تجلیات بیرونى وجود انسانى قابل دریافت است و شناخت این تجلیات را نیز علوم مختلفى نظیر تاریخ و جامعه‏شناسى و ... بر عهده دارند، دیگر چیزى باقى مى‏ماند که به‏طور بنیادین، موضوع پرسش انسان‏شناسى فلسفى باشد .
انتخاب، 21 و 23/6/81

تبلیغات