آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

ژان بودریار فیلسوف و جامعه‏شناس بزرگ فرانسوى است که به دلیل دیدگاه‏هایش درباره فرهنگ و ارتباطات بسیار مشهور شده است . دیدگاه‏هاى او درباره فرهنگ جدید او را به یکى از سرشناس‏ترین اندیشمندان پست‏مدرن تبدیل کرده است . مقاله او تحت عنوان «روح تروریسم‏» که اندکى پس از حوادث 11 سپتامبر منتشر شد، جنجال فراوانى برانگیخت . او از مخالفان سرسخت جهانى‏سازى است . در این گفت‏وگو که توسط هفته‏نامه اشپیگل صورت گرفته است، او مى‏کوشد نسبت میان جهانى‏سازى و تروریسم را روشن‏سازد .

متن

آقاى بودریار، شما حملات 11 سپتامبر 2001 را تنها یک حادثه صرف نامیدید و ایالات متحده را متهم کردید که با سوء استفاده از این حادثه میل برترى‏جویى‏اش را ارضا مى‏کند . اکنون که طالبان درهم شکسته شده و بن‏لادن نیز فرارى است، آیا باز هم بر همان باورید؟ آیا وقت آن نرسیده است که آنچه گفته‏اید را تکذیب کنید؟
من از چیزى ستایش نکردم; از چیزى هم انتقاد نکردم و چیزى را هم توجیه نکردم که به دلیل آنها مجبور به عذرخواهى باشم . من در سخنانم فرآیند جهانى‏شدن را تحلیل کردم; فرآیندى که به سبب گسترش بى‏حد و مرزش زمینه نابودى خود را فراهم مى‏سازد .
آیا بدین وسیله نمى‏کوشید افکار عمومى را از این واقعیت منحرف سازید که گروه‏هاى تروریستى مسئول این حملات بوده‏اند؟
طبیعى است که عاملانى وجود داشته‏اند; ولى روح تروریسم و ایجاد ترس، از کارى که آنها کرده‏اند، فراتر است . آمریکایى‏ها مى‏کوشند جنگ را با تمرکز بر این موضوع توجیه کنند، اما حادثه 11 سپتامبر را با تمام ویژگى‏هاى نمادینش نمى‏توان بدین شکل تلافى کرد . بمب‏هایى که بر روى افغانستان ریخته شد، از این حیث اقدام بى‏نتیجه‏اى بود .
به هر حال آمریکا به حکومت طالبان پایان داد واکنون افغان‏ها فرصت‏یافته‏اند که آزادى را از نو شروع کنند . این چیزى است که برنار هانرى لوى، همکار فیلسوف شما، بدان معتقد است .
من با او هم عقیده نیستم . او بمب‏افکن‏هاى ب 52 آمریکایى را مى‏ستاید .
پس به عقیده شما این جنگ، عادلانه نبوده است؟
خیر، به هیچ وجه . بیشتر جنگ‏ها با شعار عدالت‏جویى آغاز مى‏شوند; اما در واقعیت چنین نیستند . حتى اگر جنگى با نیت‏خیر صورت گرفته باشد، درعمل به گونه‏اى دیگر پایان مى‏پذیرد .
آیا آمریکایى‏ها تنها در صورتى به پیروزى مى‏رسیدند که بن‏لادن یا جسدش را در تلویزیون به نمایش مى‏گذاشتند؟
در این صورت هم آمریکا پیروز میدان نبود; او نقش یک شهید را پیدا مى‏کرد . باید عمیق‏تر به مسئله نگریست . مسئله مهم‏تر از به زیرسلطه درآوردن یک قلمرو یا حتى تعقیب یک سازمان خرابکار در یک سرزمین است; مسئله ابعاد متافیزیکى یافته است .
به نظر مى‏رسد شما نمى‏خواهید بپذیرید که انهدام مرکز تجارت جهانى نوعى عمل خشونت‏آمیز بوده است؟
به مطلب خوبى اشاره کردید . اگر این حادثه حتى یک فاجعه محض هم باشد، باز هم اهمیت نمادین آن را نباید فراموش کرد . تنها با در نظر گرفتن آن جنبه است که مى‏توان افسون آن را توجیه کرد . در اینجا حادثه‏اى به وقوع پیوسته است که تاثیرش از خواست پدیدآورندگانش بیشتر است . یک حساسیت، یا یک نفرت عالم‏گیر نسبت‏به نظمى نهایى وجود دارد که نمادش - به کامل‏ترین وجه - همین برج‏هاى دوقولوى مرکز تجارت جهانى است .
بنابراین شما این عملیات تروریستى را واکنشى اجتناب‏ناپذیر به نظم و نظامى مى‏دانید که به جنون قدرت گرفتار شده است؟
این نظم یا نظامى که شما مى‏گویید، با مطالبات روزافزون خود، زمینه تحقق این حوادث فاجعه‏آمیز را فراهم ساخته است . جنون مزمن جهانى‏سازى موجب پیدایش دیوانگانى در مقابل خود خواهد شد; همان‏گونه که یک جامعه نامتعادل، بیماران روانى مخصوص به خود را پدید مى‏آورد . اینها همه نشانه‏هاى بیمارى هستند; تروریسم همه‏جا هست . تروریسم به جایى مانند افغانستان به عنوان موطن نیاز ندارد .
شما به جهانى‏سازى و به روند مقاومت در برابر آن به عنوان بیمارى نگاه مى‏کنید . آیا در نظریه جنجالى شما جنبه‏هاى اخلاقى حوادث کنار گذاشته نشده‏اند؟
دیدگاه من کاملا اخلاق‏گرایانه است; جنبه اخلاقى دیدگاه من صداقت آن است . به نظر من چشم بستن بر روى حقایق کارى غیراخلاقى است . من مى‏کوشم وقایع را آن‏گونه که هست، تجزیه و تحلیل کنم . هرکس غیر از این انجام دهد، تاریخ را تحریف کرده است . من هیچ‏گاه اعمال تروریستى را توجیه نکرده‏ام . از نظر من تروریسم، شکل جدید انقلاب علیه سرمایه‏دارى و استبداد نیست . هیچ ایدئولوژى، هیچ مکتب مبارزى و هیچ بنیادگرایى، تروریسم را توجیه نمى‏کند .
شما مى‏گویید جهانى‏سازى موجب نابودى کشورهاى بانى آن مى‏شود . چرا باید جهانى‏سازى به کشتار منجر شود . در حالى که جهانى‏سازى به همگان وعده آزادى و رفاه و سعادت مى‏دهد؟
این تصورى از یک آرمان‏شهر است; اما در حقیقت‏یک وعده تبلیغاتى بیش نیست . چنین آرمان‏شهرهاى پوزیتیویستى، چیزى جز یک نظام سرکوب و خشونت‏به بار نخواهند آورد . فاشیسم و کمونیسم هم نوعى جهانى‏سازى بودند . جهانى شدن درست مانند استعمار، مبتنى بر زور به پیش مى‏رود و تعداد قربانیان آن به مراتب بیش از کسانى است که از آن بهره‏مند مى‏گردند . البته آمریکا مى‏تواند هر کشورى مثل افغانستان را بدین شکل از جهانى‏سازى آزاد کند; اما این آزادى چیز غریبى خواهد بود! آنهایى که این سعادت نصیبشان شده است، آن را دفع خواهند کرد; حتى اگر مجبور باشند به ترور دست‏خواهند زد .
جهانى‏سازى به عنوان مرحله پایانى عصر روشنگرى تبلیغ مى‏شود; چیزى که تمام تضادها را به فرجام مى‏رساند . اما جهانى‏سازى، همه ارزش‏ها را به کالاهاى قابل داد و ستد تبدیل مى‏کند . این فرایند، پرخاشگرى وحشتناکى را دامن خواهد زد; چرا که غایتش تک‏ساحتى کردن همه آرمان‏ها و ارزش‏هاست . در چنین فرهنگى هر چیز که فاقد ارزش مادى باشد، حذف خواهد شد . مى‏بینید که من در تحلیل‏هایم کاملا اخلاقگرا هستم .
آیا جهانى‏سازى ارزش‏هایى چون آزادى، دموکراسى و حقوق بشر را در پى نخواهد داشت؟
باید میان جهانى‏بودن، جهانى‏سازى و جهان‏شمول بودن تفاوت قائل شد . ارزش‏هاى روشنگرى، ارزش‏هاى جهان‏شمولى بودند که جنبه آرمانى داشتند . وقتى از آزادى صحبت مى‏کنید، باید بدانید که آزادى تنها یک حق نیست، بلکه یک تکلیف و مسئولیت دائمى است . در جهانى‏سازى این نوع مسئولیت از میان خواهد رفت و تنها دادوستد باقى‏خواهد ماند . جهانى‏سازى تنها به آزادى تظاهر مى‏کند، اما در حقیقت درصدد خارج کردن آن از نظام جهانى است . منحصر کردن تمام اصول با قانون بازار، با اصل آزادى مغایر است و تنها توهم آن را موجب مى‏شود .
آیا شناخت ابعاد مختلف و نامحدود آزادى بشر نمى‏تواند تضمینى براى حفظ آن باشد؟
ببینید، آنچه اکنون به عنوان حقوق بشر مطرح مى‏شود، تنها پوششى براى پوشاندن حقیقت است . در روند جهانى‏سازى، حقوق بشر تنها به یک بهانه تبدیل شده است . به‏طور خلاصه باید گفت‏حقوق بشر تنها تبلیغات است . آیا این یک تناقض نیست که غرب در حال حاضر از حقوق بشر به عنوان سلاحى علیه دیگران استفاده مى‏کند . با این شعار که «یا باید ارزش‏هاى ما را بپذیرید یا اینکه ...» همه را به سکوت وادار مى‏کند . به عبارت دیگر دموکراسى را با تهدید و جبر به همه حقنه مى‏کنند . این نوع از دموکراسى در حقیقت چیزى جز دیکتاتورى نیست .
منظورتان این است که ما اکنون به پایان تاریخ، یعنى به حاکمیت مطلق دموکراسى رسیده‏ایم؟ آیا این دیکتاتورى جهانى است؟
مسلم است . تردیدى نیست که در مقابل چنین چیزى عکس‏العمل خشونت‏آمیز بروز خواهد نمود . تروریسم زمانى پدید مى‏آید که وسیله دیگرى براى دفاع وجود نداشته باشد . ولى نظام جهانى هر چیزى را که در مقابل خود مى‏بیند، به عنوان تروریسم قلمداد مى‏کند . متاسفانه ارزش‏هاى غرب دوگانه شده است: از سویى، در یک لحظه معین تاریخى تاثیرى مثبت‏بر جاى مى‏گذارند و موجب پیشرفت مى‏شوند و در لحظه دیگر چنان موجب غرور و تبختر مى‏گردند که در عمل بنیادهاى خود را در هم مى‏شکنند .
اگر این‏گونه که مى‏گویید تضاد میان جهانى‏سازى و تروریسم لاینحل است، پس جنگ علیه تروریسم چه فایده‏اى دارد؟
بوش مى‏خواهد میان دوستان و دشمنان آمریکا خطى بکشد و دوستانش را به سمت‏خود بکشاند . تعبیر او از این جنگ، جنگ با گرگ‏هاست; ولى جنگ او علیه ویروس است، و جنگ علیه ویروس کارآیى ندارد; چرا که ویروس بیرون از ما نیست، بلکه درون ماست . دیگر نمى‏توان میان دوستان و دشمنان خط مرزى کشید; دشمن درون فرهنگى است که خود به جنگ با خود پرداخته است . اگر بتوان گفت این جنگ چهارم جهانى است; جنگى که علیه ملت‏ها یا ایدئولوژى‏ها یا نظام‏ها نیست، بلکه جنگى است میان انسان با خودش .
بنابراین در این جنگ پیروزى وجود نخواهد داشت .
هیچ‏کس نمى‏تواند عاقبت را پیش‏بینى کند . آنچه به بازى گرفته شده است، خود بشر مى‏باشد .
آیا گسترش جهانى تمدن غرب، خود نشانه اهمیت و جذابیت [یا حقانیت] آن نیست؟
چرا یکباره نمى‏گویید «برترى‏اش‏» . فرهنگ‏ها مثل زبان‏ها هستند; هر کدام براى خود جذابیت و اهمیتى دارند . حتى به نوبه خود هرکدام اثرى هنرى به‏شمار مى‏آیند . زبان‏ها سلسله مراتب ندارند . شاید کسانى بکوشند یک زبان را به زبان جهانى تبدیل کنند، اما این کار خطرى مهیب درپى خواهد داشت .
اشاره
این گفت‏وگو به‏رغم کوتاهى‏اش نکات دقیق و ارزنده‏اى پیرامون فرهنگ مدرن، حقوق بشر، جهانى‏سازى و تروریسم دارد و برخلاف موج تبلیغاتى - سیاسى رسانه‏هاى آمریکایى که در تشویش افکار عمومى جهان نسبت‏به اغراض پشت پرده خود مى‏کوشند، او همچون برخى دیگر از متفکران اروپایى و آمریکایى با تفکیک قائل‏شدن میان مباحث، مى‏کوشد ریشه واقعى تروریسم را در متن و بطن فرهنگ مدرنیته جست‏وجو کند .
1 . نگرش بودریار به «جنبه‏هاى نمادین‏» حادثه سپتامبر و تاکید او بر «ابعاد متافیزیکى‏» این حادثه، نکته‏اى است که اغلب سیاست‏مداران و روشن‏فکران غربى از آن غفلت‏یا تغافل مى‏کنند . اگرچه او به دلیل ناآشنایى با فرهنگ اسلامى و موج اسلام‏خواهى در جهان اسلام نتوانسته است‏به درستى از این حقایق متافیزیکى و بنیادین پرده‏بردارد، ولى آنچه او در مورد تضادها یا بحران‏هاى درونى فرهنگ جدید غرب و تاثیرگذارى آن بر رشد به‏اصطلاح تروریسم بیان داشته است، مغتنم و قابل استفاده است .
2 . این اندیشمند معاصر به خوبى آگاه است که آزادى یک مسئله ارزشى و فرهنگى است و تعریف غرب از آزادى لزوما مورد پذیرش دیگران نخواهد بود . آنچه او به‏درستى تاکید مى‏کند «کالاسازى‏» همه ارزش‏ها و آرمان‏هاست . او مى‏نویسد: «جهانى‏سازى، همه ارزش‏ها را به کالاهاى قابل داد و ستد تبدیل مى‏کند . این فرایند، پرخاشگرى وحشتناکى را دامن خواهد زد; چرا که غایتش تک‏ساحتى کردن همه آرمان‏ها و ارزش‏هاست . در چنین فرهنگى هر چیز که فاقد ارزش مادى باشد، حذف خواهد شد» . این ژرف‏اندیشى البته مى‏تواند آغاز یک بازاندیشى در ارزش‏هاى مدرن باشد، ولى بودریار همانند بسیارى دیگر از متفکران پست‏مدرن، آرمان و ارزش‏هاى «چندساحتى‏» را تعریف نمى‏کند و نشان نمى‏دهد که «ارزش‏هاى فرامادى‏» را چگونه و بر چه مبنایى مى‏توان ارائه کرد . به نظر مى‏رسد که از میان پست‏مدرن‏ها، کسانى چون بودریار براى حضور در یک گفتمان اخلاقى و دینى آمادگى بیشترى دارند .
3 . وى در این گفت‏وگو و در آثار دیگرش به «جنبه‏هاى ابزارى‏» ارزش‏هاى مدرن پرداخته است و نشان داده است که چگونه غرب از آزادى، دموکراسى، جهانى شدن و ... تعریف‏هایى دوگانه و چندگانه ارائه مى‏کند و در هر فرصت از آنها به گونه‏اى دلخواه و خودخواهانه بهره مى‏جوید . او حتى معتقد است که این ارزش‏ها در ذات خود دوچهره و دوگانه‏اند: «از سویى، در یک لحظه معین تاریخى تاثیرى مثبت‏بر جاى مى‏گذارند و موجب پیشرفت مى‏شوند و در لحظه دیگر چنان موجب غرور و تبختر مى‏گردند که در عمل بنیادهاى خود را در هم مى‏شکنند» . اگر این دوگانگى ارزش‏هاى غربى را جدى بگیریم، جا دارد که درباره علل این دوگانگى و تاثیرهاى چندگونه آن تحقیق و پژوهش صورت گیرد . شاید این نکته دریچه‏اى دیگر فراروى غرب‏شناسان قرار دهد .
جام‏جم، 28/6/81

تبلیغات