آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

در گفتمان کلاسیک، روشن‏فکر کسى است که منتقد قدرت و سنت‏باشد . اما با توجه به بیانیه اخیر روشن‏فکران آمریکایى که به دفاع از دولت و سنت آمریکایى پرداخته بودند، باید تعریف عام‏ترى از روشن‏فکرى ارائه کرد . از این نگاه، روشن‏فکرى وصفى است راجع به «چگونه نگاه کردن‏» و نه «چه دیدن‏» .

متن

بحث این نوشته ذیل عنوان «بررسى بیانیه روشن‏فکران آمریکایى‏» قرار مى‏گیرد; اما ناظر به مفاد بیانیه مذکور نیست و به تجزیه و تحلیل فکرى یا سیاسى اجزاى آن نمى‏پردازد، بلکه مسئله‏اى کلى در پیرامون آن را بررسى مى‏کند .
1 . از آنجا که اعلام نظر تعدادى از استادان و پژوهشگران دانشگاهى آمریکا در دفاع از استراتژى ضدتروریستى دولت آن کشور به عنوان «بیانیه روشن‏فکران آمریکایى‏» مشهور گشت، تحلیل این اصطلاح کمک مى‏کند تا گفتمان کلاسیک روشن‏فکرى و نگاه آن به «سنت‏» و «قدرت‏» بررسى گردد . این بررسى مى‏تواند نقش این دو عنصر را در فهم بیانیه یادشده آشکار کند .
2 . ریشه‏هاى روشن‏فکرى در عصر روشنگرى است; یعنى جایى که در آن، فرهیختگانى که بیش از همه هوش فلسفى را با عقل سلیم، و ذوق ادبى را با حس مسئولیت اجتماعى در هم آمیخته بودند، به نقد سنت و قدرت روکردند .
1 - 2 . هنگامى که هوش فلسفى در کنار عقل سلیم قرار گرفت، احتمال زیادى هست که پیامد آن زیر سؤال بردن امورى باشد که در عین آنکه عادى و بدیهى - و لذا برکنار از خطر انکار و تردید - به نظر مى‏آیند، با قدرى تامل، چه بسا بتوان در راستى یا درستى آنها تردید کرد . پس فلسفه، قدرت فکر غیرعادى را عرضه مى‏کند و عقل سلیم موضوع فکر عادى را، و حاصل جمع این دو، فکر غیرعادى در امور عادى، یا تاملات خاص در امور عام مى‏باشد .
2 - 2 . حال اگر این مجموعه با ذوق ادبى و حس مسئولیت اجتماعى ترکیب گردد، بخت زیادى براى آن وجود دارد که زیر سؤال بردن امور عادى و جاافتاده، چیزى بیش از یک دغدغه ذهنى و درونى باشد; یعنى از ذهن به زبان عبور کرده و از آنجا با دیگران ارتباط برقرار نماید; دیگرانى که بیشتر طبق عادت، از آنها انتظار مى‏رود که در وهله نخست، در برابر «تردید در امور عادى‏» واکنشى از جنس تعجب از خود نشان دهند .
3 - 2 . در میان امور این‏جهانى، هیچ چیز عادى‏تر و جاافتاده‏تر از سنت نیست . چه بسا اساسا این یک گزاره تحلیلى و این‏همانى به نظر آید . سنت‏بیشتر به چیزهایى اطلاق مى‏شود که موجودیت‏خود را ضرورتا مدیون تحلیل عقلى و پسند فردى و بهینه‏سازى نیستند و مشروعیت آنها بیشتر ناشى از کارآمدى آنها در حفظ نظم مستقر است; چیزهایى که قالب‏هاى رفتارى مورورثى هستند که به دلیل کثرت استعمال صیقل خورده‏اند و ازاین‏رو، تنگناى وجودى و فشار آنها گاه احساس نمى‏شود . روشن‏فکرى نقد خود را از سنت آغاز کرد . چون بنا به تعریف، از پشتوانه عقلى بى‏بهره بود و از این جهت، شکاف فراخى داشت; زیرا به ماجراجویى‏هاى هوش فلسفى به خوبى راه مى‏داد .
4 - 2 . اما روشنگرى وقتى از نقد سنت آغاز کرد، به نقد قدرت رسید . نخست از این جهت که قدرت بخشى از سنت‏بود و دوم ازآن جهت که سنت‏بخشى از قدرت بود . به این ترتیب، روشن‏فکرى مى‏توانست‏حتى فقط نقد قدرت باشد; چراکه حفظ قدرت به‏وسیله سنت‏خطایى بود که مى‏توانست جهل نامیده شود، ولى حفظ سنت‏به‏وسیله قدرت جرمى بود که مى‏توانست اغفال خوانده شود . پس اگر نقد قدرت صورت مى‏گرفت، نقد سنت هم در دل آن بود . دست‏کم روایتى قوى از روشن‏فکرى، نقد قدرت را چنان در دستور کار خود قرار داد که هر «غیرناقد قدرتى‏» را به ضرورت، «غیرروشن‏فکر» شمرد .
3 . هم‏زمان که این روایت از روشن‏فکرى دوام مى‏یافت و به وصفى براى مبارزاتى تبدیل مى‏گشت که حاکمیت‏سیاسى وطن خود را به چالش مى‏کشید، دولت‏هاى برترى‏طلب در عرصه جهانى بروز بیشترى یافتند . پس اگر روشن‏فکرى نقد قدرت بود، باید نقدى سلسله‏مراتبى مى‏بود تا هرم قدرت را به مبارزه بطلبد; چیزى که از نظریه امپریالیسم تاثیر جدى پذیرفت .
1 - 3 . این راس، به‏ویژه پس از جنگ جهانى دوم، دولت آمریکا بود . به همین دلیل، در طول نیمه دوم سده بیست، به‏ویژه در دهه‏هاى شصت و هفتاد، روشن‏فکرى، که البته نه یک حزب متمرکز بلکه یک انجمن متفرق بود، در هر کجا و با هر حاکمیتى که در ستیز بود، خط سیر و استراتژى مبارزاتى خود را به گونه‏اى ترسیم مى‏کرد که دست‏کم در مواجهه تبلیغى خود، آمریکا را نقطه نشانى نبرد اصلى به‏شمار آورد .
2 - 3 . اما آمریکا کشورى است نه مانند کشورهاى دیگر; به دلیل پیشینه نظام دموکراتیک، نداشتن اشرافیت‏سنتى، نوع ریشه‏هاى ملى و قومى و مذهبى، رفاه عمومى، تحرک اجتماعى و ... از داشتن یک اپوزیسیون گسترده که نقد و بلکه جدال با قدرت سیاسى اولویت اول آن باشد، کمتر بهره‏مند بوده است . برخلاف کشورهایى همچون فرانسه و آلمان، سنت نقد قدرت در آمریکا به گونه‏اى نبوده است که شاخص‏هاى آن بتوانند چگالى بالا داشته باشند .
3 - 3 . اما اگر بپذیریم که روشن‏فکرى در روایتى که نقد قدرت را به عنوان مهم‏ترین و بلکه تنها دستور کار خود عرضه مى‏کرد، دور از چشمان عقل روشنگرى، به صورت یک سنت نقدناپذیر در آمد، مى‏فهمیم که چرا تعبیر «روشن‏فکران آمریکایى‏» نخست ترکیبى تناقض‏آمیز یا دست‏کم شگفت‏انگیز به نظر مى‏آید .
4 . نگاهى گذرا به کلیات مفاد این نامه نشان مى‏دهد که روشن‏فکران آمریکایى، نه تنها از قدرت، بلکه از سنت نیز دفاع کرده‏اند:
1 - 4 . در جاى‏جاى نامه یادشده به تقویت و تبرئه حاکمان سیاسى پرداخته شده است . لحن نامه به گونه‏اى است که حتى اهل بصیرت را هم غافلانه به یاد تعبیرهاى مسئله‏دارى همچون روشن‏فکرنما یا روشن‏فکر دولتى مى‏اندازد .
2 - 4 . اما این تمامى مطلب نیست . در بندهایى از بیانیه از ساحت نهادهایى همچون خانواده، مذهب و مانند آن پشتیبانى شده است و از فاصله‏افتادن میان لایه‏هایى از جامعه آمریکا و این نهادهاى اجتماعى اظهار تاسف شده است . حتى برخى از امضاکنندگان هم‏پیمان شده‏اند که در حفظ این نهادها بکوشند .
1 - 2 - 4 . نخست‏به نظر مى‏رسد که این نوعى بازداشتن از دخل مقدر است . یعنى نویسندگان بیانیه کوشیده‏اند براى دفاع از قدرت سیاسى، فعلا پاره‏اى انتقادهاى اجتماعى را بپذیرند و نوعى امتیاز موقت‏به حریف بدهند تا نتواند در مقابل سخن آنها به بعضى امور که نقاط ضعف اجتماعى - فرهنگى دانسته مى‏شود، استناد کند . اما به گمان من چنین نیست . بافت‏بیانیه با نظر به منطق درونى آن و نیز با توجه به قرینه‏هاى بیرونى، از جمله گرایش‏هاى سیاسى امضاکنندگان، بیانگر آن است که دفاع از نهادهاى سنتى مانند مذهب، ایمان، آزادى محدود، خانواده، ازدواج، جمع‏گرایى و ... جزء ارکان آن است .
3 - 4 . دفاع از قدرت و دفاع از سنت نه تنها تعارضى با هم ندارند، بلکه اساسا تکمیل‏کننده و مؤید یکدیگرند . همان‏گونه که پیش‏تر گفتم سنت‏بخشى از قدرت و قدرت بخشى از سنت است . بر این مبنا، اعتراض بیانیه به ساخت‏شکنى در قدرت، بدون اعتراض به ساخت‏شکنى در سنت، دفاعى ناتمام بود .
4 - 2 . روشن‏فکرى آمریکایى، دست‏کم تا آنجا که در این بیانیه آشکار است و در حدودى که این مجموعه مى‏تواند یک نمونه معرفى‏کننده باشد، از چشم راست نو به قضایا مى‏نگرد و معتقد است که در برابر قدرت باید واقع‏بین بود . چیزى به نام زندگى آمریکایى وجود دارد که مى‏توان با آن درنیامیخت، ولى نمى‏توان با آن درآویخت . وجود این قدرت و فاصله آن با خرده‏قدرت‏ها کافى است تا در قالب سلسله مراتب اقتدار به رسمیت‏شناخته شود; هرچند این قدرت به اندازه توانش زور نمى‏گوید و مى‏کوشد تا حد ممکن گرهى را که با دست‏باز مى‏شود با دندان باز نکند و براى فعالیت‏هاى خود در حد توان از افکار عمومى همراهى بخواهد . ولى در هر حال، این اقتدار، نظم، سلسله مراتب و رشد آهسته و پیوسته است که دنیا را نگه داشته و خواهد داشت . این سلسله مراتب سال‏ها مطرح بود و اکنون که سخن از مساوات مى‏رود، به صحنه بین‏الملل نقل مکان کرده است . در صحنه بین‏الملل هم دو پادشاه در اقلیمى نگنجد .
اما اقتدار، نظم، سلسله مراتب و رشد با زاویه بسته تنها وابسته به نهادهاى قدرت نیست . روشن‏فکرى آمریکایى بر ضرورت نهادهاى سنت هم پاى مى‏فشارد . براى این منظور، از لیبرالیسم فرهنگى فاصله مى‏گیرد و خردگرایى سنت‏شکار را به بند مى‏کشد . آزادى افراطى، گریز از هسته سخت اجتماع، فراموش کردن اخلاق، پشت کردن به میراث موروثى، مخالفت‏با معنویت و .. . را روى دیگر سکه ساختارشکن نظامى مى‏داند که هزاران سال تاریخ و میلیون‏ها فرسنگ جغرافیا برکارآمدى آن گواهى مى‏دهند . تجربه متراکم تاریخى حاکى از آن است که هرگاه قدرت و سنت‏شکسته گردد، در اندک زمانى، در شکل دیگرى خود را بازتولید مى‏کند تا دوباره اقتدار، سلسله مراتب، نظم و رشد حاصل شود . آیا انبوه انقلاب‏هاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى سخن روشن‏فکرى آمریکایى را تایید نمى‏کند؟
5 . بیانیه مربوط به جنگ عادلانه، در جامعه دانشگاهى و در بیشتر مطبوعات، به نامه روشن‏فکران آمریکا معروف شد . آیا این از تعبیر گفتمان روشن‏فکرى حکایت نمى‏کند . بر مبناى گفتمان کلاسیک روشن‏فکرى، کاربرد این تعبیر تنها درباره کسانى جایز است که منتقد قدرت و سنت‏باشند . بنابراین به نظر مى‏رسد به‏کاربردن این تعبیر درباره کسانى که دفاع‏کننده و تاییدگر قدرت و سنت‏اند، ما را به پذیرش تعریف عام‏ترى از روشن‏فکرى واداشته است که روشن‏فکرى آمریکایى و اروپایى و ... اقسام آن‏اند و این گستره با مفاد عقل روشنگرى هم‏خوانى بیشترى دارد .
1 - 5 . روشن‏فکرى وصفى است درباره چگونه نگاه کردن و نه درباره چه دیدن . مهم این است که عناصر چهارگانه هوش فلسفى، عقل سلیم، قدرت بیان و حس مسئولیت اجتماعى در این نگاه فراهم باشد . در چنین نگاهى، به احتمال زیاد، انسان و دغدغه‏هاى او، به‏طور کلى و بدون اساس قراردادن تقسیم‏بندى‏هایى از نوع نژاد، جنسیت و حتى طبقه، محوریت مى‏یابد . اما - امایى که مهم است - این نوع نگاه‏کرد آشکار نمى‏کند که چه دیده مى‏شود . مى‏توان این‏گونه نگاه کرد و روشن‏فکر بود; ولى آنچه به چشم مى‏آید، چنان‏که در این بیانیه رخ مى‏نماید، کنسرواتیسم جدید، یعنى دفاع از قدرت و سنت‏به شیوه مدرن است; یعنى روشن‏فکرى آمریکایى .
اشاره
اهمیت این نوشتار - هم‏چنان که نویسنده خود اذعان دارد - نه به دلیل بررسى بیانیه روشن‏فکران آمریکایى، بلکه به دلیل بررسى پیامدهاى فکرى و فرهنگى آن است . از زمان انتشار این بیانیه تا کنون از سوى اندیشمندان آمریکایى و غیرآمریکایى بارها مضامین و مدعاهاى آن تحلیل و نقد شده‏اند . ولى بررسى آن به صورت یک سند فرهنگى در چارچوب تفکر مدرنیته و فرهنگ غرب چندان مورد توجه نبوده است . نویسنده این سند را در رابطه با «مفهوم و هویت روشن‏فکرى‏» مطالعه کرده و نکته‏اى مهم و قابل توجه را یادآورى کرده است . این سخن به‏ویژه وقتى اهمیت دوچندان مى‏یابد که خود نویسنده مدافع اندیشه مدرن و جریان روشن‏فکرى بوده و منتسب بدان است . البته نویسنده این موضوع را با تغییرى ساده در مفهوم روشن‏فکرى خلاصه کرده است; درحالى‏که این تحول معنایى، پیامدها و آثار دگرگون‏سازى را در ماهیت و جایگاه، روشن‏فکرى بر جاى مى‏گذارد که شاید ما را به یک بازخوانى جدید از پیشینه روشن‏فکرى در غرب فرا خواند .
چنان‏که نویسنده محترم نیز تصریح کرده‏اند . روشن‏فکرى در غرب و در کشورهاى پیرامون، هویت و اعتبار خویش را به سنت‏ستیزى و قدرت‏گریزى بازگردانده است، و ازاین‏رو خود را طبقه‏اى ممتاز و متشخص معرفى مى‏کند . نویسنده به خوبى نشان داده است که بزرگ‏ترین مدعیان روشن‏فکرى در آمریکا، با دفاع بى‏قید و شرط از امپریالیسم و سلطه آمریکا بر جهان و با پذیرش دین، اخلاق، معنویت و خانواده - که پیش‏تر آنها را از مؤلفه‏هاى فرهنگ سنتى به شمار مى‏آوردند و در انتظار نابودى و افول آن بودند - بر همه آن ادعاها خط بى‏اعتبارى کشیدند . ولى باید یادآورى کرد که این ویژگى هرگز به بیانیه یادشده اختصاص ندارد، بلکه جریان روشن‏فکرى از آغاز تاکنون، بارها و بارها در کنار قدرت و سلطه قرار گرفته و منافع توده‏ها و ملت‏هاى محروم را نادیده گرفته است . این نکته به‏ویژه آن‏گاه روشن مى‏شود که قدرت یا هژمونى را نه تنها در سلطه سیاسى، بلکه در سلطه اقتصادى و فرهنگى نیز تعریف کنیم .
مسئله اساسى اینجاست که روشن‏فکران به دلیل دارا بودن ابزارهاى جدید ارتباطى و رسانه‏اى و با پشتوانه فرهنگ تهاجم‏گراى جدید، کوشیده‏اند واژه «قدرت‏» و «سنت‏» را آن‏چنان که خود مى‏خواسته‏اند، تعریف کنند و برچسب «نامشروعیت‏» را بر کالایى که دلخواه آنان نبوده است، نصب نمایند . واقعیت این است که روشن‏فکران همسو با اندیشه‏ها و مکتب‏هاى رایج در غرب، قدرت را به هژمونى ناهمسو، و سنت را به فرهنگ مقاوم در برابر حضور آن بخش از فرهنگ مدرن که از نظر آنها مشروع بوده است، تفسیر کرده‏اند . در این راستا، همسویى روشن‏فکران مشروطه با منافع انگلیسى و روسى به بهانه دفاع از حقوق سیاسى شهروندى، همراهى آنان با استبداد پهلوى به بهانه گسترش مدرنیسم و تقابل آنان با جمهورى اسلامى به دلیل ایستادگى انقلاب در برابر سلطه غرب و بالاخره همسویى روشن‏فکران با فرهنگ مهاجم غرب در کشورهاى عربى و اسلامى قابل فهم و درک است . روشن‏فکران در غرب نیز نه تنها بارها در کنار حکومت‏هاى توتالیتر قرار گرفته‏اند، بلکه به ستایش قدرت پرداخته و سلطه را تئوریزه کرده‏اند . با این نگاه، مى‏توان نتیجه‏گیرى نویسنده را به سراسر تاریخ روشن‏فکرى گسترش داد و در کنار قدرت‏ستیزى‏ها به موارد بسیارى از قدرت‏ستایى نیز اشاره کرد .
همشهرى، 7/6/81

تبلیغات