روشن فکری از نوع آمریکایی؛ ترکیبی متناقض
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در گفتمان کلاسیک، روشنفکر کسى است که منتقد قدرت و سنتباشد . اما با توجه به بیانیه اخیر روشنفکران آمریکایى که به دفاع از دولت و سنت آمریکایى پرداخته بودند، باید تعریف عامترى از روشنفکرى ارائه کرد . از این نگاه، روشنفکرى وصفى است راجع به «چگونه نگاه کردن» و نه «چه دیدن» .متن
بحث این نوشته ذیل عنوان «بررسى بیانیه روشنفکران آمریکایى» قرار مىگیرد; اما ناظر به مفاد بیانیه مذکور نیست و به تجزیه و تحلیل فکرى یا سیاسى اجزاى آن نمىپردازد، بلکه مسئلهاى کلى در پیرامون آن را بررسى مىکند .
1 . از آنجا که اعلام نظر تعدادى از استادان و پژوهشگران دانشگاهى آمریکا در دفاع از استراتژى ضدتروریستى دولت آن کشور به عنوان «بیانیه روشنفکران آمریکایى» مشهور گشت، تحلیل این اصطلاح کمک مىکند تا گفتمان کلاسیک روشنفکرى و نگاه آن به «سنت» و «قدرت» بررسى گردد . این بررسى مىتواند نقش این دو عنصر را در فهم بیانیه یادشده آشکار کند .
2 . ریشههاى روشنفکرى در عصر روشنگرى است; یعنى جایى که در آن، فرهیختگانى که بیش از همه هوش فلسفى را با عقل سلیم، و ذوق ادبى را با حس مسئولیت اجتماعى در هم آمیخته بودند، به نقد سنت و قدرت روکردند .
1 - 2 . هنگامى که هوش فلسفى در کنار عقل سلیم قرار گرفت، احتمال زیادى هست که پیامد آن زیر سؤال بردن امورى باشد که در عین آنکه عادى و بدیهى - و لذا برکنار از خطر انکار و تردید - به نظر مىآیند، با قدرى تامل، چه بسا بتوان در راستى یا درستى آنها تردید کرد . پس فلسفه، قدرت فکر غیرعادى را عرضه مىکند و عقل سلیم موضوع فکر عادى را، و حاصل جمع این دو، فکر غیرعادى در امور عادى، یا تاملات خاص در امور عام مىباشد .
2 - 2 . حال اگر این مجموعه با ذوق ادبى و حس مسئولیت اجتماعى ترکیب گردد، بخت زیادى براى آن وجود دارد که زیر سؤال بردن امور عادى و جاافتاده، چیزى بیش از یک دغدغه ذهنى و درونى باشد; یعنى از ذهن به زبان عبور کرده و از آنجا با دیگران ارتباط برقرار نماید; دیگرانى که بیشتر طبق عادت، از آنها انتظار مىرود که در وهله نخست، در برابر «تردید در امور عادى» واکنشى از جنس تعجب از خود نشان دهند .
3 - 2 . در میان امور اینجهانى، هیچ چیز عادىتر و جاافتادهتر از سنت نیست . چه بسا اساسا این یک گزاره تحلیلى و اینهمانى به نظر آید . سنتبیشتر به چیزهایى اطلاق مىشود که موجودیتخود را ضرورتا مدیون تحلیل عقلى و پسند فردى و بهینهسازى نیستند و مشروعیت آنها بیشتر ناشى از کارآمدى آنها در حفظ نظم مستقر است; چیزهایى که قالبهاى رفتارى مورورثى هستند که به دلیل کثرت استعمال صیقل خوردهاند و ازاینرو، تنگناى وجودى و فشار آنها گاه احساس نمىشود . روشنفکرى نقد خود را از سنت آغاز کرد . چون بنا به تعریف، از پشتوانه عقلى بىبهره بود و از این جهت، شکاف فراخى داشت; زیرا به ماجراجویىهاى هوش فلسفى به خوبى راه مىداد .
4 - 2 . اما روشنگرى وقتى از نقد سنت آغاز کرد، به نقد قدرت رسید . نخست از این جهت که قدرت بخشى از سنتبود و دوم ازآن جهت که سنتبخشى از قدرت بود . به این ترتیب، روشنفکرى مىتوانستحتى فقط نقد قدرت باشد; چراکه حفظ قدرت بهوسیله سنتخطایى بود که مىتوانست جهل نامیده شود، ولى حفظ سنتبهوسیله قدرت جرمى بود که مىتوانست اغفال خوانده شود . پس اگر نقد قدرت صورت مىگرفت، نقد سنت هم در دل آن بود . دستکم روایتى قوى از روشنفکرى، نقد قدرت را چنان در دستور کار خود قرار داد که هر «غیرناقد قدرتى» را به ضرورت، «غیرروشنفکر» شمرد .
3 . همزمان که این روایت از روشنفکرى دوام مىیافت و به وصفى براى مبارزاتى تبدیل مىگشت که حاکمیتسیاسى وطن خود را به چالش مىکشید، دولتهاى برترىطلب در عرصه جهانى بروز بیشترى یافتند . پس اگر روشنفکرى نقد قدرت بود، باید نقدى سلسلهمراتبى مىبود تا هرم قدرت را به مبارزه بطلبد; چیزى که از نظریه امپریالیسم تاثیر جدى پذیرفت .
1 - 3 . این راس، بهویژه پس از جنگ جهانى دوم، دولت آمریکا بود . به همین دلیل، در طول نیمه دوم سده بیست، بهویژه در دهههاى شصت و هفتاد، روشنفکرى، که البته نه یک حزب متمرکز بلکه یک انجمن متفرق بود، در هر کجا و با هر حاکمیتى که در ستیز بود، خط سیر و استراتژى مبارزاتى خود را به گونهاى ترسیم مىکرد که دستکم در مواجهه تبلیغى خود، آمریکا را نقطه نشانى نبرد اصلى بهشمار آورد .
2 - 3 . اما آمریکا کشورى است نه مانند کشورهاى دیگر; به دلیل پیشینه نظام دموکراتیک، نداشتن اشرافیتسنتى، نوع ریشههاى ملى و قومى و مذهبى، رفاه عمومى، تحرک اجتماعى و ... از داشتن یک اپوزیسیون گسترده که نقد و بلکه جدال با قدرت سیاسى اولویت اول آن باشد، کمتر بهرهمند بوده است . برخلاف کشورهایى همچون فرانسه و آلمان، سنت نقد قدرت در آمریکا به گونهاى نبوده است که شاخصهاى آن بتوانند چگالى بالا داشته باشند .
3 - 3 . اما اگر بپذیریم که روشنفکرى در روایتى که نقد قدرت را به عنوان مهمترین و بلکه تنها دستور کار خود عرضه مىکرد، دور از چشمان عقل روشنگرى، به صورت یک سنت نقدناپذیر در آمد، مىفهمیم که چرا تعبیر «روشنفکران آمریکایى» نخست ترکیبى تناقضآمیز یا دستکم شگفتانگیز به نظر مىآید .
4 . نگاهى گذرا به کلیات مفاد این نامه نشان مىدهد که روشنفکران آمریکایى، نه تنها از قدرت، بلکه از سنت نیز دفاع کردهاند:
1 - 4 . در جاىجاى نامه یادشده به تقویت و تبرئه حاکمان سیاسى پرداخته شده است . لحن نامه به گونهاى است که حتى اهل بصیرت را هم غافلانه به یاد تعبیرهاى مسئلهدارى همچون روشنفکرنما یا روشنفکر دولتى مىاندازد .
2 - 4 . اما این تمامى مطلب نیست . در بندهایى از بیانیه از ساحت نهادهایى همچون خانواده، مذهب و مانند آن پشتیبانى شده است و از فاصلهافتادن میان لایههایى از جامعه آمریکا و این نهادهاى اجتماعى اظهار تاسف شده است . حتى برخى از امضاکنندگان همپیمان شدهاند که در حفظ این نهادها بکوشند .
1 - 2 - 4 . نخستبه نظر مىرسد که این نوعى بازداشتن از دخل مقدر است . یعنى نویسندگان بیانیه کوشیدهاند براى دفاع از قدرت سیاسى، فعلا پارهاى انتقادهاى اجتماعى را بپذیرند و نوعى امتیاز موقتبه حریف بدهند تا نتواند در مقابل سخن آنها به بعضى امور که نقاط ضعف اجتماعى - فرهنگى دانسته مىشود، استناد کند . اما به گمان من چنین نیست . بافتبیانیه با نظر به منطق درونى آن و نیز با توجه به قرینههاى بیرونى، از جمله گرایشهاى سیاسى امضاکنندگان، بیانگر آن است که دفاع از نهادهاى سنتى مانند مذهب، ایمان، آزادى محدود، خانواده، ازدواج، جمعگرایى و ... جزء ارکان آن است .
3 - 4 . دفاع از قدرت و دفاع از سنت نه تنها تعارضى با هم ندارند، بلکه اساسا تکمیلکننده و مؤید یکدیگرند . همانگونه که پیشتر گفتم سنتبخشى از قدرت و قدرت بخشى از سنت است . بر این مبنا، اعتراض بیانیه به ساختشکنى در قدرت، بدون اعتراض به ساختشکنى در سنت، دفاعى ناتمام بود .
4 - 2 . روشنفکرى آمریکایى، دستکم تا آنجا که در این بیانیه آشکار است و در حدودى که این مجموعه مىتواند یک نمونه معرفىکننده باشد، از چشم راست نو به قضایا مىنگرد و معتقد است که در برابر قدرت باید واقعبین بود . چیزى به نام زندگى آمریکایى وجود دارد که مىتوان با آن درنیامیخت، ولى نمىتوان با آن درآویخت . وجود این قدرت و فاصله آن با خردهقدرتها کافى است تا در قالب سلسله مراتب اقتدار به رسمیتشناخته شود; هرچند این قدرت به اندازه توانش زور نمىگوید و مىکوشد تا حد ممکن گرهى را که با دستباز مىشود با دندان باز نکند و براى فعالیتهاى خود در حد توان از افکار عمومى همراهى بخواهد . ولى در هر حال، این اقتدار، نظم، سلسله مراتب و رشد آهسته و پیوسته است که دنیا را نگه داشته و خواهد داشت . این سلسله مراتب سالها مطرح بود و اکنون که سخن از مساوات مىرود، به صحنه بینالملل نقل مکان کرده است . در صحنه بینالملل هم دو پادشاه در اقلیمى نگنجد .
اما اقتدار، نظم، سلسله مراتب و رشد با زاویه بسته تنها وابسته به نهادهاى قدرت نیست . روشنفکرى آمریکایى بر ضرورت نهادهاى سنت هم پاى مىفشارد . براى این منظور، از لیبرالیسم فرهنگى فاصله مىگیرد و خردگرایى سنتشکار را به بند مىکشد . آزادى افراطى، گریز از هسته سخت اجتماع، فراموش کردن اخلاق، پشت کردن به میراث موروثى، مخالفتبا معنویت و .. . را روى دیگر سکه ساختارشکن نظامى مىداند که هزاران سال تاریخ و میلیونها فرسنگ جغرافیا برکارآمدى آن گواهى مىدهند . تجربه متراکم تاریخى حاکى از آن است که هرگاه قدرت و سنتشکسته گردد، در اندک زمانى، در شکل دیگرى خود را بازتولید مىکند تا دوباره اقتدار، سلسله مراتب، نظم و رشد حاصل شود . آیا انبوه انقلابهاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى سخن روشنفکرى آمریکایى را تایید نمىکند؟
5 . بیانیه مربوط به جنگ عادلانه، در جامعه دانشگاهى و در بیشتر مطبوعات، به نامه روشنفکران آمریکا معروف شد . آیا این از تعبیر گفتمان روشنفکرى حکایت نمىکند . بر مبناى گفتمان کلاسیک روشنفکرى، کاربرد این تعبیر تنها درباره کسانى جایز است که منتقد قدرت و سنتباشند . بنابراین به نظر مىرسد بهکاربردن این تعبیر درباره کسانى که دفاعکننده و تاییدگر قدرت و سنتاند، ما را به پذیرش تعریف عامترى از روشنفکرى واداشته است که روشنفکرى آمریکایى و اروپایى و ... اقسام آناند و این گستره با مفاد عقل روشنگرى همخوانى بیشترى دارد .
1 - 5 . روشنفکرى وصفى است درباره چگونه نگاه کردن و نه درباره چه دیدن . مهم این است که عناصر چهارگانه هوش فلسفى، عقل سلیم، قدرت بیان و حس مسئولیت اجتماعى در این نگاه فراهم باشد . در چنین نگاهى، به احتمال زیاد، انسان و دغدغههاى او، بهطور کلى و بدون اساس قراردادن تقسیمبندىهایى از نوع نژاد، جنسیت و حتى طبقه، محوریت مىیابد . اما - امایى که مهم است - این نوع نگاهکرد آشکار نمىکند که چه دیده مىشود . مىتوان اینگونه نگاه کرد و روشنفکر بود; ولى آنچه به چشم مىآید، چنانکه در این بیانیه رخ مىنماید، کنسرواتیسم جدید، یعنى دفاع از قدرت و سنتبه شیوه مدرن است; یعنى روشنفکرى آمریکایى .
اشاره
اهمیت این نوشتار - همچنان که نویسنده خود اذعان دارد - نه به دلیل بررسى بیانیه روشنفکران آمریکایى، بلکه به دلیل بررسى پیامدهاى فکرى و فرهنگى آن است . از زمان انتشار این بیانیه تا کنون از سوى اندیشمندان آمریکایى و غیرآمریکایى بارها مضامین و مدعاهاى آن تحلیل و نقد شدهاند . ولى بررسى آن به صورت یک سند فرهنگى در چارچوب تفکر مدرنیته و فرهنگ غرب چندان مورد توجه نبوده است . نویسنده این سند را در رابطه با «مفهوم و هویت روشنفکرى» مطالعه کرده و نکتهاى مهم و قابل توجه را یادآورى کرده است . این سخن بهویژه وقتى اهمیت دوچندان مىیابد که خود نویسنده مدافع اندیشه مدرن و جریان روشنفکرى بوده و منتسب بدان است . البته نویسنده این موضوع را با تغییرى ساده در مفهوم روشنفکرى خلاصه کرده است; درحالىکه این تحول معنایى، پیامدها و آثار دگرگونسازى را در ماهیت و جایگاه، روشنفکرى بر جاى مىگذارد که شاید ما را به یک بازخوانى جدید از پیشینه روشنفکرى در غرب فرا خواند .
چنانکه نویسنده محترم نیز تصریح کردهاند . روشنفکرى در غرب و در کشورهاى پیرامون، هویت و اعتبار خویش را به سنتستیزى و قدرتگریزى بازگردانده است، و ازاینرو خود را طبقهاى ممتاز و متشخص معرفى مىکند . نویسنده به خوبى نشان داده است که بزرگترین مدعیان روشنفکرى در آمریکا، با دفاع بىقید و شرط از امپریالیسم و سلطه آمریکا بر جهان و با پذیرش دین، اخلاق، معنویت و خانواده - که پیشتر آنها را از مؤلفههاى فرهنگ سنتى به شمار مىآوردند و در انتظار نابودى و افول آن بودند - بر همه آن ادعاها خط بىاعتبارى کشیدند . ولى باید یادآورى کرد که این ویژگى هرگز به بیانیه یادشده اختصاص ندارد، بلکه جریان روشنفکرى از آغاز تاکنون، بارها و بارها در کنار قدرت و سلطه قرار گرفته و منافع تودهها و ملتهاى محروم را نادیده گرفته است . این نکته بهویژه آنگاه روشن مىشود که قدرت یا هژمونى را نه تنها در سلطه سیاسى، بلکه در سلطه اقتصادى و فرهنگى نیز تعریف کنیم .
مسئله اساسى اینجاست که روشنفکران به دلیل دارا بودن ابزارهاى جدید ارتباطى و رسانهاى و با پشتوانه فرهنگ تهاجمگراى جدید، کوشیدهاند واژه «قدرت» و «سنت» را آنچنان که خود مىخواستهاند، تعریف کنند و برچسب «نامشروعیت» را بر کالایى که دلخواه آنان نبوده است، نصب نمایند . واقعیت این است که روشنفکران همسو با اندیشهها و مکتبهاى رایج در غرب، قدرت را به هژمونى ناهمسو، و سنت را به فرهنگ مقاوم در برابر حضور آن بخش از فرهنگ مدرن که از نظر آنها مشروع بوده است، تفسیر کردهاند . در این راستا، همسویى روشنفکران مشروطه با منافع انگلیسى و روسى به بهانه دفاع از حقوق سیاسى شهروندى، همراهى آنان با استبداد پهلوى به بهانه گسترش مدرنیسم و تقابل آنان با جمهورى اسلامى به دلیل ایستادگى انقلاب در برابر سلطه غرب و بالاخره همسویى روشنفکران با فرهنگ مهاجم غرب در کشورهاى عربى و اسلامى قابل فهم و درک است . روشنفکران در غرب نیز نه تنها بارها در کنار حکومتهاى توتالیتر قرار گرفتهاند، بلکه به ستایش قدرت پرداخته و سلطه را تئوریزه کردهاند . با این نگاه، مىتوان نتیجهگیرى نویسنده را به سراسر تاریخ روشنفکرى گسترش داد و در کنار قدرتستیزىها به موارد بسیارى از قدرتستایى نیز اشاره کرد .
همشهرى، 7/6/81
1 . از آنجا که اعلام نظر تعدادى از استادان و پژوهشگران دانشگاهى آمریکا در دفاع از استراتژى ضدتروریستى دولت آن کشور به عنوان «بیانیه روشنفکران آمریکایى» مشهور گشت، تحلیل این اصطلاح کمک مىکند تا گفتمان کلاسیک روشنفکرى و نگاه آن به «سنت» و «قدرت» بررسى گردد . این بررسى مىتواند نقش این دو عنصر را در فهم بیانیه یادشده آشکار کند .
2 . ریشههاى روشنفکرى در عصر روشنگرى است; یعنى جایى که در آن، فرهیختگانى که بیش از همه هوش فلسفى را با عقل سلیم، و ذوق ادبى را با حس مسئولیت اجتماعى در هم آمیخته بودند، به نقد سنت و قدرت روکردند .
1 - 2 . هنگامى که هوش فلسفى در کنار عقل سلیم قرار گرفت، احتمال زیادى هست که پیامد آن زیر سؤال بردن امورى باشد که در عین آنکه عادى و بدیهى - و لذا برکنار از خطر انکار و تردید - به نظر مىآیند، با قدرى تامل، چه بسا بتوان در راستى یا درستى آنها تردید کرد . پس فلسفه، قدرت فکر غیرعادى را عرضه مىکند و عقل سلیم موضوع فکر عادى را، و حاصل جمع این دو، فکر غیرعادى در امور عادى، یا تاملات خاص در امور عام مىباشد .
2 - 2 . حال اگر این مجموعه با ذوق ادبى و حس مسئولیت اجتماعى ترکیب گردد، بخت زیادى براى آن وجود دارد که زیر سؤال بردن امور عادى و جاافتاده، چیزى بیش از یک دغدغه ذهنى و درونى باشد; یعنى از ذهن به زبان عبور کرده و از آنجا با دیگران ارتباط برقرار نماید; دیگرانى که بیشتر طبق عادت، از آنها انتظار مىرود که در وهله نخست، در برابر «تردید در امور عادى» واکنشى از جنس تعجب از خود نشان دهند .
3 - 2 . در میان امور اینجهانى، هیچ چیز عادىتر و جاافتادهتر از سنت نیست . چه بسا اساسا این یک گزاره تحلیلى و اینهمانى به نظر آید . سنتبیشتر به چیزهایى اطلاق مىشود که موجودیتخود را ضرورتا مدیون تحلیل عقلى و پسند فردى و بهینهسازى نیستند و مشروعیت آنها بیشتر ناشى از کارآمدى آنها در حفظ نظم مستقر است; چیزهایى که قالبهاى رفتارى مورورثى هستند که به دلیل کثرت استعمال صیقل خوردهاند و ازاینرو، تنگناى وجودى و فشار آنها گاه احساس نمىشود . روشنفکرى نقد خود را از سنت آغاز کرد . چون بنا به تعریف، از پشتوانه عقلى بىبهره بود و از این جهت، شکاف فراخى داشت; زیرا به ماجراجویىهاى هوش فلسفى به خوبى راه مىداد .
4 - 2 . اما روشنگرى وقتى از نقد سنت آغاز کرد، به نقد قدرت رسید . نخست از این جهت که قدرت بخشى از سنتبود و دوم ازآن جهت که سنتبخشى از قدرت بود . به این ترتیب، روشنفکرى مىتوانستحتى فقط نقد قدرت باشد; چراکه حفظ قدرت بهوسیله سنتخطایى بود که مىتوانست جهل نامیده شود، ولى حفظ سنتبهوسیله قدرت جرمى بود که مىتوانست اغفال خوانده شود . پس اگر نقد قدرت صورت مىگرفت، نقد سنت هم در دل آن بود . دستکم روایتى قوى از روشنفکرى، نقد قدرت را چنان در دستور کار خود قرار داد که هر «غیرناقد قدرتى» را به ضرورت، «غیرروشنفکر» شمرد .
3 . همزمان که این روایت از روشنفکرى دوام مىیافت و به وصفى براى مبارزاتى تبدیل مىگشت که حاکمیتسیاسى وطن خود را به چالش مىکشید، دولتهاى برترىطلب در عرصه جهانى بروز بیشترى یافتند . پس اگر روشنفکرى نقد قدرت بود، باید نقدى سلسلهمراتبى مىبود تا هرم قدرت را به مبارزه بطلبد; چیزى که از نظریه امپریالیسم تاثیر جدى پذیرفت .
1 - 3 . این راس، بهویژه پس از جنگ جهانى دوم، دولت آمریکا بود . به همین دلیل، در طول نیمه دوم سده بیست، بهویژه در دهههاى شصت و هفتاد، روشنفکرى، که البته نه یک حزب متمرکز بلکه یک انجمن متفرق بود، در هر کجا و با هر حاکمیتى که در ستیز بود، خط سیر و استراتژى مبارزاتى خود را به گونهاى ترسیم مىکرد که دستکم در مواجهه تبلیغى خود، آمریکا را نقطه نشانى نبرد اصلى بهشمار آورد .
2 - 3 . اما آمریکا کشورى است نه مانند کشورهاى دیگر; به دلیل پیشینه نظام دموکراتیک، نداشتن اشرافیتسنتى، نوع ریشههاى ملى و قومى و مذهبى، رفاه عمومى، تحرک اجتماعى و ... از داشتن یک اپوزیسیون گسترده که نقد و بلکه جدال با قدرت سیاسى اولویت اول آن باشد، کمتر بهرهمند بوده است . برخلاف کشورهایى همچون فرانسه و آلمان، سنت نقد قدرت در آمریکا به گونهاى نبوده است که شاخصهاى آن بتوانند چگالى بالا داشته باشند .
3 - 3 . اما اگر بپذیریم که روشنفکرى در روایتى که نقد قدرت را به عنوان مهمترین و بلکه تنها دستور کار خود عرضه مىکرد، دور از چشمان عقل روشنگرى، به صورت یک سنت نقدناپذیر در آمد، مىفهمیم که چرا تعبیر «روشنفکران آمریکایى» نخست ترکیبى تناقضآمیز یا دستکم شگفتانگیز به نظر مىآید .
4 . نگاهى گذرا به کلیات مفاد این نامه نشان مىدهد که روشنفکران آمریکایى، نه تنها از قدرت، بلکه از سنت نیز دفاع کردهاند:
1 - 4 . در جاىجاى نامه یادشده به تقویت و تبرئه حاکمان سیاسى پرداخته شده است . لحن نامه به گونهاى است که حتى اهل بصیرت را هم غافلانه به یاد تعبیرهاى مسئلهدارى همچون روشنفکرنما یا روشنفکر دولتى مىاندازد .
2 - 4 . اما این تمامى مطلب نیست . در بندهایى از بیانیه از ساحت نهادهایى همچون خانواده، مذهب و مانند آن پشتیبانى شده است و از فاصلهافتادن میان لایههایى از جامعه آمریکا و این نهادهاى اجتماعى اظهار تاسف شده است . حتى برخى از امضاکنندگان همپیمان شدهاند که در حفظ این نهادها بکوشند .
1 - 2 - 4 . نخستبه نظر مىرسد که این نوعى بازداشتن از دخل مقدر است . یعنى نویسندگان بیانیه کوشیدهاند براى دفاع از قدرت سیاسى، فعلا پارهاى انتقادهاى اجتماعى را بپذیرند و نوعى امتیاز موقتبه حریف بدهند تا نتواند در مقابل سخن آنها به بعضى امور که نقاط ضعف اجتماعى - فرهنگى دانسته مىشود، استناد کند . اما به گمان من چنین نیست . بافتبیانیه با نظر به منطق درونى آن و نیز با توجه به قرینههاى بیرونى، از جمله گرایشهاى سیاسى امضاکنندگان، بیانگر آن است که دفاع از نهادهاى سنتى مانند مذهب، ایمان، آزادى محدود، خانواده، ازدواج، جمعگرایى و ... جزء ارکان آن است .
3 - 4 . دفاع از قدرت و دفاع از سنت نه تنها تعارضى با هم ندارند، بلکه اساسا تکمیلکننده و مؤید یکدیگرند . همانگونه که پیشتر گفتم سنتبخشى از قدرت و قدرت بخشى از سنت است . بر این مبنا، اعتراض بیانیه به ساختشکنى در قدرت، بدون اعتراض به ساختشکنى در سنت، دفاعى ناتمام بود .
4 - 2 . روشنفکرى آمریکایى، دستکم تا آنجا که در این بیانیه آشکار است و در حدودى که این مجموعه مىتواند یک نمونه معرفىکننده باشد، از چشم راست نو به قضایا مىنگرد و معتقد است که در برابر قدرت باید واقعبین بود . چیزى به نام زندگى آمریکایى وجود دارد که مىتوان با آن درنیامیخت، ولى نمىتوان با آن درآویخت . وجود این قدرت و فاصله آن با خردهقدرتها کافى است تا در قالب سلسله مراتب اقتدار به رسمیتشناخته شود; هرچند این قدرت به اندازه توانش زور نمىگوید و مىکوشد تا حد ممکن گرهى را که با دستباز مىشود با دندان باز نکند و براى فعالیتهاى خود در حد توان از افکار عمومى همراهى بخواهد . ولى در هر حال، این اقتدار، نظم، سلسله مراتب و رشد آهسته و پیوسته است که دنیا را نگه داشته و خواهد داشت . این سلسله مراتب سالها مطرح بود و اکنون که سخن از مساوات مىرود، به صحنه بینالملل نقل مکان کرده است . در صحنه بینالملل هم دو پادشاه در اقلیمى نگنجد .
اما اقتدار، نظم، سلسله مراتب و رشد با زاویه بسته تنها وابسته به نهادهاى قدرت نیست . روشنفکرى آمریکایى بر ضرورت نهادهاى سنت هم پاى مىفشارد . براى این منظور، از لیبرالیسم فرهنگى فاصله مىگیرد و خردگرایى سنتشکار را به بند مىکشد . آزادى افراطى، گریز از هسته سخت اجتماع، فراموش کردن اخلاق، پشت کردن به میراث موروثى، مخالفتبا معنویت و .. . را روى دیگر سکه ساختارشکن نظامى مىداند که هزاران سال تاریخ و میلیونها فرسنگ جغرافیا برکارآمدى آن گواهى مىدهند . تجربه متراکم تاریخى حاکى از آن است که هرگاه قدرت و سنتشکسته گردد، در اندک زمانى، در شکل دیگرى خود را بازتولید مىکند تا دوباره اقتدار، سلسله مراتب، نظم و رشد حاصل شود . آیا انبوه انقلابهاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى سخن روشنفکرى آمریکایى را تایید نمىکند؟
5 . بیانیه مربوط به جنگ عادلانه، در جامعه دانشگاهى و در بیشتر مطبوعات، به نامه روشنفکران آمریکا معروف شد . آیا این از تعبیر گفتمان روشنفکرى حکایت نمىکند . بر مبناى گفتمان کلاسیک روشنفکرى، کاربرد این تعبیر تنها درباره کسانى جایز است که منتقد قدرت و سنتباشند . بنابراین به نظر مىرسد بهکاربردن این تعبیر درباره کسانى که دفاعکننده و تاییدگر قدرت و سنتاند، ما را به پذیرش تعریف عامترى از روشنفکرى واداشته است که روشنفکرى آمریکایى و اروپایى و ... اقسام آناند و این گستره با مفاد عقل روشنگرى همخوانى بیشترى دارد .
1 - 5 . روشنفکرى وصفى است درباره چگونه نگاه کردن و نه درباره چه دیدن . مهم این است که عناصر چهارگانه هوش فلسفى، عقل سلیم، قدرت بیان و حس مسئولیت اجتماعى در این نگاه فراهم باشد . در چنین نگاهى، به احتمال زیاد، انسان و دغدغههاى او، بهطور کلى و بدون اساس قراردادن تقسیمبندىهایى از نوع نژاد، جنسیت و حتى طبقه، محوریت مىیابد . اما - امایى که مهم است - این نوع نگاهکرد آشکار نمىکند که چه دیده مىشود . مىتوان اینگونه نگاه کرد و روشنفکر بود; ولى آنچه به چشم مىآید، چنانکه در این بیانیه رخ مىنماید، کنسرواتیسم جدید، یعنى دفاع از قدرت و سنتبه شیوه مدرن است; یعنى روشنفکرى آمریکایى .
اشاره
اهمیت این نوشتار - همچنان که نویسنده خود اذعان دارد - نه به دلیل بررسى بیانیه روشنفکران آمریکایى، بلکه به دلیل بررسى پیامدهاى فکرى و فرهنگى آن است . از زمان انتشار این بیانیه تا کنون از سوى اندیشمندان آمریکایى و غیرآمریکایى بارها مضامین و مدعاهاى آن تحلیل و نقد شدهاند . ولى بررسى آن به صورت یک سند فرهنگى در چارچوب تفکر مدرنیته و فرهنگ غرب چندان مورد توجه نبوده است . نویسنده این سند را در رابطه با «مفهوم و هویت روشنفکرى» مطالعه کرده و نکتهاى مهم و قابل توجه را یادآورى کرده است . این سخن بهویژه وقتى اهمیت دوچندان مىیابد که خود نویسنده مدافع اندیشه مدرن و جریان روشنفکرى بوده و منتسب بدان است . البته نویسنده این موضوع را با تغییرى ساده در مفهوم روشنفکرى خلاصه کرده است; درحالىکه این تحول معنایى، پیامدها و آثار دگرگونسازى را در ماهیت و جایگاه، روشنفکرى بر جاى مىگذارد که شاید ما را به یک بازخوانى جدید از پیشینه روشنفکرى در غرب فرا خواند .
چنانکه نویسنده محترم نیز تصریح کردهاند . روشنفکرى در غرب و در کشورهاى پیرامون، هویت و اعتبار خویش را به سنتستیزى و قدرتگریزى بازگردانده است، و ازاینرو خود را طبقهاى ممتاز و متشخص معرفى مىکند . نویسنده به خوبى نشان داده است که بزرگترین مدعیان روشنفکرى در آمریکا، با دفاع بىقید و شرط از امپریالیسم و سلطه آمریکا بر جهان و با پذیرش دین، اخلاق، معنویت و خانواده - که پیشتر آنها را از مؤلفههاى فرهنگ سنتى به شمار مىآوردند و در انتظار نابودى و افول آن بودند - بر همه آن ادعاها خط بىاعتبارى کشیدند . ولى باید یادآورى کرد که این ویژگى هرگز به بیانیه یادشده اختصاص ندارد، بلکه جریان روشنفکرى از آغاز تاکنون، بارها و بارها در کنار قدرت و سلطه قرار گرفته و منافع تودهها و ملتهاى محروم را نادیده گرفته است . این نکته بهویژه آنگاه روشن مىشود که قدرت یا هژمونى را نه تنها در سلطه سیاسى، بلکه در سلطه اقتصادى و فرهنگى نیز تعریف کنیم .
مسئله اساسى اینجاست که روشنفکران به دلیل دارا بودن ابزارهاى جدید ارتباطى و رسانهاى و با پشتوانه فرهنگ تهاجمگراى جدید، کوشیدهاند واژه «قدرت» و «سنت» را آنچنان که خود مىخواستهاند، تعریف کنند و برچسب «نامشروعیت» را بر کالایى که دلخواه آنان نبوده است، نصب نمایند . واقعیت این است که روشنفکران همسو با اندیشهها و مکتبهاى رایج در غرب، قدرت را به هژمونى ناهمسو، و سنت را به فرهنگ مقاوم در برابر حضور آن بخش از فرهنگ مدرن که از نظر آنها مشروع بوده است، تفسیر کردهاند . در این راستا، همسویى روشنفکران مشروطه با منافع انگلیسى و روسى به بهانه دفاع از حقوق سیاسى شهروندى، همراهى آنان با استبداد پهلوى به بهانه گسترش مدرنیسم و تقابل آنان با جمهورى اسلامى به دلیل ایستادگى انقلاب در برابر سلطه غرب و بالاخره همسویى روشنفکران با فرهنگ مهاجم غرب در کشورهاى عربى و اسلامى قابل فهم و درک است . روشنفکران در غرب نیز نه تنها بارها در کنار حکومتهاى توتالیتر قرار گرفتهاند، بلکه به ستایش قدرت پرداخته و سلطه را تئوریزه کردهاند . با این نگاه، مىتوان نتیجهگیرى نویسنده را به سراسر تاریخ روشنفکرى گسترش داد و در کنار قدرتستیزىها به موارد بسیارى از قدرتستایى نیز اشاره کرد .
همشهرى، 7/6/81