دین و دانشگاه در ایران
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده در این مقاله به چالشهاى موجود میان کارکرد اصلى دانشگاه که تولید معرفت علمى است، با باورها و ارزشهاى برآمده از التزام به مرجعیت دین مىپردازد و تحقیقى پیمایشى را بر اساس نمونهاى از دانشجویان ارائه مىدهد .متن
دانشگاه پدیدهاى مدرن است که گاه از آن به عنوان هسته اصلى تداومبخش مدرنیته یاد مىشود . به همین جهت، در فرهنگ و ساختار آن، حضور ارزشهاى مرتبط با مدرنیته را مىتوان یافت . دانشگاه در خاستگاه اصلىاش (غرب) با مجموعهاى از ارزشها و باورها پیوند دارد که مرتون از آن به عنوان «اخلاقیات علمى» یاد مىکند; هنجارهایى که ذیل عنوان عامگرایى، اشتراکگرایى، بىطرفى عاطفى و شک سازمانیافته طبقهبندى شده است . دانشگاه با چنین فرهنگى، در جریان گسترش نظام سرمایهدارى، به همراه دیگر پدیدههایى که خاستگاهشان غرب است، به جامعههاى دیگر منتقل گردید و در طول زمان، به صورت بخشى از ساختار این جوامع درآمد . دانشگاه در ایران نیز از این قاعده مستثنا نیست; با این تفاوت که در ایران - برخلاف بعضى کشورهاى دیگر، همچون ژاپن، که دانشگاههاى جدید در پیوند با سنت آموزشى گذشته بنیان گذاشته شد - دانشگاه در یک گسست تقریبا کامل از نهادهاى آموزشى گذشته شکل گرفت و نیروهاى پشتیبانىکننده آن، زمانى به تاسیس آن همت گمارند و آن را تقویت کردند که در تقابل با نیروهاى اجتماعى دیگرى چون روحانیت قرار داشتند . لذا دانشگاه در ایران، افزون بر کارکردهایش در جهان سوم، کارکرد تقویتکننده بنیانهاى یک بخش از جامعه در مقابل بخش دیگر را هم پیدا نمود، و از آنجا که دانشگاه با بدنه نخبگان سیاسى پیوند داشت - آن هم نخبگانى که عمدتا در معارضه با سنتبودند - این مداخله، مقابله با سنت، بهویژه در عرصه دین، را تقویت مىکرد .
انقلاب اسلامى واقعهاى بود که در آن، شرایط محیطى دانشگاه دچار تغییر اساسى گردید . انقلاب با داعیه بازگرداندن دین به عرصه زندگى اجتماعى و تفکیکناپذیرى دین از سیاستشکل گرفت و نیروهاى پشتیبان آن را طیفى از نیروهاى سنتى تا معترضین به جریان نوسازى تشکیل مىدادند . این شعارها، در کنار جهتگیرى مقابله با فرهنگ غربى، امورى بود که به صورت پنهان و آشکار، فرهنگ دانشگاهى را به مبارزه مىطلبید و از آنجا که دانشگاه ایران به عنوان دانشگاهى جهان سومى در معرض نفوذ قدرت سیاسى قرار داشت، در این مرحله که سیاستبا دین آمیخته شده بود، از طریق این نفوذ، عنصر دینى حضور بیشترى در دانشگاه پیدا کرد .
افزون بر این تغییرات محیطى، تلاشهاى مستقیم در جهت تغییر فضاى فرهنگى دانشگاهها از سوى حکومت و انقلابیون، اقدام دیگرى است که به چالش درون دانشگاه ابعاد جدیدى مىبخشید . از جمله مىتوان به «انقلاب فرهنگى» به عنوان یکى از اقدامات فراگیر و پردامنه اشاره نمود . انقلاب فرهنگى با هدف تغییر در فرهنگ دانشگاهى و تغییر نیروهاى درونى آن انجام گرفت . گسترش ارزشهاى دینى و سیاسى در کنار ارزشها و هنجارهاى علم، به شکل ایجاد دو سپهر ارزشى و هنجارى در آمده است که استاد و دانشجو باید به لحاظهاى مختلف خود را با آنها سازگار نمایند .
به نظر مىرسد چالش مورد اشاره چالشى پایدار است که در ضرورتهاى کارکردى جامعه ریشه دارد و نتیجه شرایط ساختارى است . از یک سو، در ساختار کلان نظام جهانى، براى حفظ درجهاى از استقلال و فرهنگ و هویت، تکیه بر فرهنگ بومى و اسلامى ضرورتى است که نمىتوان بر آن چشم بست . از سوى دیگر، براى ادامه حیات در شرایط کنونى جهان، علم و به تبع آن تکنولوژى، به عنوان ابزار قدرت و قدرتمندى، ضرورتى است که نمىتوان آن را نادیده گرفت . با قبول درجاتى از چالش و ناسازگارى میان دو مجموعه از ارزشهاى علم و دین و تاثیرپذیرى آنها از یکدیگر، اکنون این پرسش مطرح مىشود که این چالش به چه شکلى مىتواند حل شود و افرادى که با این چالش درگیرند، چگونه آن را حل مىکنند یا مىتوانند حل کنند؟
مرور تاریخى چالش علم و دین نشان مىدهد که در جریان توسعه علم، در پرتو یافتههاى گوناگون علمى و فکرى چند قرن اخیر، شکلهاى مختلف دینورزى پدید آمده است که هر یک، با توجه به تاکیدى که بر سایر اقسام معرفت داشتهاند و به میزان توجه و اصالتدادن به عقل و تجربه و نوع آن، نوعى از دین ورزى را قابل دفاع دانستهاند .
مىتوان گفت اگر دین سنتى را دینى در نظر بگیریم که در آن اعتقاد به وحى و نص محور است و عقل مددرسان آن مىباشد، با توسعه معرفت علمى، که با توسعه عقلگرایى همراه است، صورتهاى دیگرى از دینورزى پدید مىآید که مهمترین آن عبارتاند از:
1 . دینى که در آن، عقل و علم، همتراز و همراه با وحى، ما را به خدا رهنمون مىشوند (دین اهل ذوق) ;
2 . دینى که در آن عقل و علم، مستقل از وحى و حاکم بر وحى، ما را به خدا رهنمون مىشوند (شریعت عقلى دئیسم) ;
3 . نفى دین توسط عقل و علم که با علمگرایى، عقلگرایى و تجربهگرایى خام همراه است;
4 . دین شخصى که بر تجربه شخصى از امر قدسى استوار است و قلمرو آن از عقل و علم تفکیک شده است;
5 . دین اخلاقى که بر تجربه اخلاقى تکیه مىکند و قلمروى هستىشناختى را ترک مىگوید;
6 . نصگرایى و بنیادگرایى که بر نقد و نفى علم و عقلانیت جدید از یک سو، و تاکید بر وحى و سنت، از سوى دیگر، استوار است;
7 . تلقى نمادى از آموزههاى دینى مغایر با یافتههاى علمى .
برخورد با غرب و اندیشههاى آن در ایران سبب شده است تا رویکردهاى مشابهى در این زمینه از سوى روشنفکران و روحانیت اتخاذ شود . حفظ رویکرد سنتى در مقابل علم جدید از سوى روحانیت، مشابه رویکرد نصگرایانه است .
روشنفکران دینى گروهى هستند که کوشیدهاند تا به نحوى میان علم و دین سازگارى برقرار کنند . رزاقى در نوعى گونهشناسى از گفتمان روشنفکران دینى، به گونهاى همین تفاوت برداشت را در سه پارادایم احیا و اصلاح دین، انقلابىگرى و عرفىگرى نمایانده است . از نگاه او «احیا و اصلاح» عبارت است از تجدید بناى عقلانى نظام اعتقادات دینى بر بنیان عقلانیت، که با نوعى عقلانى کردن قلمرو قدسى همراه است . در پارادایم انقلابىگرى، مفهوم مبارزه سیاسى در تفسیر مفاهیم دینى نقش محورى دارد . این تعبیر، از یک سو، قلمرو دین را به عرصه سیاسى باز مىکند و نوعى گسترش قلمرو است و از سوى دیگر، با نوعى عقلانى و ایدئولوژیک کردن دین همراه است که نوعى سکولاریزاسیون (در بعضى تعابیر آن) است . شریعتى چهره برجسته این اندیشه است . به اعتقاد رزاقى، دوره تسلط پارادایم عرفىگرى به بعد از جنگ تحمیلى باز مىگردد که در آن، با تکیه بر عقلانیت انتقادى، در امر دین بازنگرى مىشود . مخالفتبا تعبیر ایدئولوژیک، تفکیک دین از معرفت دینى، نفى نظریه «دین براى دنیا» ، نقد مدیریت فقهى و تاکید بر مدیریت علمى از ویژگىهاى این پارادایم است .
بنابراین مىتوان گفت دانشگاههاى ایران نیز به میزانى که با باورها و ارزشهاى مرتبط با علم، و در بیانى کلىتر، با مدرنیته درگیر شدهاند، در دینورزى هم از الگوهایى مشابه الگوهاى غربى پیروى کردهاند . متناظر با این فعالیت ذهن در سطح روشنفکران، مىتوان انتظار داشت که در سطح دانشجویان نیز که مصرفکنندگان دانش تولیدشدهاند و سپس به جرگه تولیدکنندگان مىپیوندند، این نوع گرایشها دیده شود .
حال با توجه به آنچه گذشت، با ارائه یک گونه ذهنى (تیپ ایدئال) از دانشجویى که با دین سنتى وارد دانشگاه مىشود، در پى آنیم تا چالشهاى او را در عرصه جدید بررسى کرده و امکانها و راهحلهایى که به لحاظ نظرى براى خروج از این چالشها فرا روى اوست، ارائه کنیم:
در دیندارى سنتى، یکى از باورهاى اساسى و بنیادى، باور به اصالت وحى و متن مقدس است که به صورت تاریخى و از طریق سنتبه ما رسیده است . این امر بدان معناست که یک منبعشناختى به نام وحى وجود دارد که تنها کارکرد عقل در حد ارزیابى امکان تحقق آن است; نه آنکه یک مرجع دریافتکننده باشد . بنابراین هرگونه معرفتبشرى، آنگاه که در تغایر با وحى قرار گیرد، بایستى خود را سازگار کند . از طرفى بر اساس نظریهاى که مبناى تشکیل حکومت اسلامى در ایران است، اگر جامعه بخواهد دیندار باشد، باید احکام دین در آن جارى و سارى گردد . دین از طریق افراد مقدس و سپس از طریق روحانیت تداوم یافته است و کسانى که آن را مىفهمند و تفسیر مىکنند، آنهایند; شناخت دین بیش از آنکه وامدار عقل باشد، وامدار ایمان است .
اکنون فردى با این عقاید را در شرایط فرضى دانشگاه و در چالش با فرهنگ خاص آن قرار مىدهیم تا ببینیم چه تغییراتى در باورها و ارزشهاى او پدید مىآید:
یکى از اهداف دانشگاه و از مهمترین آنها تولید معرفت علمى است . به تناسب این هدف، معرفت علمى به عنوان دانش مطلوب (حقیقت) مورد تاکید قرار مىگیرد . در صورتى که معرفت علمى را در کنار دیگر معرفتها از جمله معرفت فلسفى و مذهبى قرار دهیم، این امر با نوعى ارجحیت قائل شدن براى معرفت علمى نسبتبه سایر معرفتها همراه است . بنابراین مىتوان انتظار داشت که در زمان تحصیل در دانشگاه چنین اعتقادى تقویت گردد . بنابراین مىتوان گفتیکى از چالشها که شاید جدىترین چالش هم باشد، چالش مربوط به مرجعیت علم و وحى (دین) است . مىتوان گفت دانشگاهیان و دانشجویانى که دغدغه دینى دارند، به جهت تعلق و تعهد دوگانه به دین و علم، عمدتا رویکرد نسبىگرایى معرفتى را برمىگزینند که با پذیرش نوعى عرفىشدن و تفکیک عرصهها همراه خواهد بود . و بهترین حالتى که براى این دانشگاه مىتوان انتظار داشت - که با ساختار و اهداف تولید و رشد معرفت علمى سازگارى دارد - همین حالت است . اقبال دانشگاهیان و دانشجویان به آراى سروش در سالهاى اخیر را هم مىتوان بر همین اساس تحلیل کرد . دانشجویانى که از یک سو به مذهب و از سوى دیگر به معرفت علمى تعلق خاطر دارند، در سازگار نمودن آنها با یکدیگر به رویکرد نسبىگرایى معرفتى مطرح شده از سوى دکتر سروش مىرسند . درحالىکه طرد این دیدگاه با توجه به ساختار دانشگاه و اهمیت و توانایى معرفت علمى، نه تنها راه را بر توسعه گرایشهاى دینى در دانشگاه باز نمىکند، بلکه راه را بر علمگرایى افراطى و مخالفتبا مذهب به صورت جزمى هموار مىکند .
در بررسى تجربى ادعاهاى مطرح شده، در تحقیقى که در نیمه دوم سال 79 انجام گرفت، از سویى شاخصى براى سنجش علمگرایى در بین دانشجویان ساخته شد و از سوى دیگر، براى ارزیابى انواع دیندارى، تلقى دانشجویان از دین، راههاى ناختخدا، مناسکگرایى و نظر دانشجویان در خصوص جایگاه روحانیت در دین، مقیاسسازى گردید و در جامعهاى آمارى با 861 نفر نمونه، این تحقیق صورت پذیرفت . (1)
بررسى مقادیر همبستگى میان شاخصهاى علمگرایى و شاخصهاى دینورزى نشان مىدهد که با افزایش نمره فرد از شاخص علمگرایى، مخالفت وى با حصر شناخت دین مستقل از پیامبران، و همترازى شناختخدا از طریق طبیعت و شریعت افزایش مىیابد . به عبارت دیگر، علمگرایى با کاهش باور به راههاى سنتى شناخت دین و به تبع آن، دین سنتى همراه است . قبول همترازى شناختخدا، گرایش بیشتر به دین اهل ذوق، و باور به امکان شناخت دین مستقل از پیامبران، گرایش به دین عقلى را نشان مىدهد . در بحث از ماهیت دین و تلقى فرد از آن، مقادیر همبستگى نشان مىدهد که علمگرایى رابطه معنادارى با تلقى تجربى ندارد; اما با افزایش علمگرایى، تلقى مادىگرایانه از دین تقویت و تلقى سنتى از دین تضعیف مىگردد . با افزایش علمگرایى، باور افراد به مرجعیت روحانیت کاهش یافته و اعتقاد به عدم نیاز به روحانى براى فهم دین و باور به اینکه مىتوان دین را از طریق متخصص غیرروحانى شناخت، افزایش مىیابد . با افزایش علمگرایى، مخالفتبا مناسکگرایى هم افزایش مىیابد . در یک نگاه کلى مىتوان گفت که با افزایش علمگرایى باور افراد به دین سنتى و مؤلفههاى آن کاهش مىیابد .
اشاره
بىتردید پژوهشهایى در زمینه بررسى ساختار نظام آموزشى - پژوهشى دانشگاه و دیگر مراکز تولید علم از جمله ضروریاتى است که نباید به آن بىتوجه بود . از این جهت، تلاش محقق و نویسنده محترم این نوشتار قابل تقدیر است . خلاصه مدعاى این مقاله آن است که ساختار نظام تولید معرفت در دانشگاهها به گونهاى است که به نوعى علمگرایى مىانجامد; حال آنکه ارزشهایى که دستگاه رسمى و مراجع دینى ما از آن حمایت مىکنند و به ترویج آن مىپردازند، نوعى دینورزى است که بر سنت دینى و اعتناى به مرجعیت وحى مبتنى است . ازاینرو، چالشى در ذهن دانشگاهیان ما روى خواهد داد که از آن به چالش میان علمگرایى و دینورزى تعبیر مىشود .
نویسنده محترم این چالش را بر اساس بنیان نظرى بحث، یعنى تنافر علمگرایى و دینورزى سنتى به عنوان فرضیه خود برگزیدهاند و با یک تحقیق پیمایشى و انتخاب گویههایى براى هر یک از دو طرف شاخص، این چالش را به اثبات رساندهاند . با این حال ملاحظاتى در این تحقیق به ذهن مىرسد:
1 . طبیعى است دانشگاههاى ما به دلیل سابقه و نوع ارتباط آنها با علوم در کشورهاى غربى و توسعهیافته، عوارض ناشى از علوم غربى را با خود به همراه دارند . در سالهاى پس از انقلاب، بهویژه پس از انقلاب فرهنگى، همواره بحثهاى نظرى جدىاى درباره وضعیت استراتژیک علوم، خصوصا علوم انسانى، در میان نخبگان جامعه ما وجود داشته است . ارتباط علوم با بنیانهاى نظرى دینى و مقوله اسلامى شدن یا اسلامى کردن دانشگاه و اسلامى کردن علوم انسانى، و امورى از این دستبیانگر نگاههاى متفاوت و در عین حال حساسیت این بحث است . به همین دلیل، لازم است ابعاد این مسئله و اساسا رویکرد معقول در قبال دستگاههاى تولید کننده علم، به خوبى روشن گردد تا نزاع میان هواداران علم جدید و فرآیند تولید آن در غرب با سنتگرایان داورى شود . جوانان ما همواره با شعار تکریم علم و دانش و لزوم اخذ آن بدون نگاه به منشا آن روبهرو بودهاند و حتى کسانى ادعا مىکردند اساسا ارزشهاى دینى ما اقتضا دارد که علوم غربى را فراگیریم و به گسترش آن بپردازیم . از سوى دیگر، ادعا مىشود که علم غربى بر بنیانى الحادى و جدا از نگرش دینى استوار شده است و نباید آن را در امتداد علومى دانست که مورد تایید عالمان دینمدار ما بوده است و میان علم غربى و علم دینى گسست غیرقابل انکارى است که عدم توجه دانشپژوهان ما به آن عواقب بس خطرناکى را درپى خواهد داشت .
3 . با فرض پذیرش این نکته که انفجار علمى در غرب با سائقههایى غیر دینى صورت گرفته است و علم در آنجا هدفى متعالى نداشته است و رویکرد غربىها به علم چیزى بیشتر از اعتناى به تجربه - درحد ارزش معرفتى آن - و بیشتر بر مبناى اصالت علم است، آیا ساختار دانشگاهى ما الزاما این عوارض را در پى خواهد داشت؟ آیا مىتوان به گونهاى به گسترش و گزینش علم پرداخت که از بنیانهاى معرفتى غرب و ارزشهاى آنجا بهدور باشد، یا اینکه علم غربى حاصل نگرش غربى است و این دو از هم تفکیکناپذیرند؟ آیا این علوم را در بستر دیگرى نمىتوان بازخوانى کرد؟
از آنجا که ظاهرا نویسنده محترم نگاه جامعهشناسانه به این مطلب داشتهاند، اینگونه پذیرفتهاند که علوم دانشگاهى که برآمده از غرب و دوران مدرنیتهاند، با عوارض خود و بدون تغییر، بلکه با دشوارىهاى بیشتر، در بستر دانشگاههاى ما مىروید . گویا خواستهاند بر این نکته تاکید کنند که حتى اگر به لحاظ منطقى این تفکیک ممکن باشد، اما نباید جبرهاى ساختارى و اجتماعى را که نتیجه کارکرد پرسابقه این علوم در غرب است نادیده گرفت .
4. نویسنده محترم با پذیرش مطلب فوق مدعى مىشوند که بهطور طبیعى این نگرش به علم ناسازگار با هرگونه دینورزى است و معتقدند دیدگاه مبتنى بر «عقلانیت انتقادى» که امثال آقاى سروش مروج آناند، پارادایمى است که بهتر از بقیه مىتواند به رفع چالش بپردازد; چرا که به گونهاى میان حوزه علم و حوزه دین تفکیک ایجاد مىکنند که این چالش را به حداقل مىرسانند . بر این اساس، از نگاه جامعهشناختى، معتقد مىشوند که نباید با دیدگاه «عقلانیت انتقادى» به مخالفتبرخاست; زیرا این مخالفتبه علمگرایى افراطى دامن خواهد زد و به گسترش چالش خواهد انجامید و نتیجه آن، دینگریزى بیشتر خواهد بود; یعنى نتیجه تحقیق نویسنده محترم این است که حفظ دینورزى در دانشگاه، پذیرش نوعى رویکرد به مسائل دینى و معرفت دینى است که از آن به «عقلانیت دینى» تعبیر مىکنند و اذعان مىکنند که این نگاه و پارادایم، که بیشتر پس از جنگ تحمیلى در صحنه مطالعات دینى و در حوزه روشنفکرى دینى خودنمایى کرد، به عرفىگرایى و سکولاریسم دامن مىزند .
5 . بنابراین نویسنده محترم توصیه مىکند که حفظ دینورزى در دانشگاه تنها از این طریق ممکن است که چالش علمگرایى و دینورزى را از این طریق حل کنیم; اما این پرسش بسیار جدى است که اگر رویکرد «عقلانیت انتقادى» قابل قبول نباشد چه باید کرد؟ آیا نویسنده محترم از سر مصلحتجویى این توصیه را مطرح کردهاند؟ شاید محمل صحیح فرمایش ایشان این است که بهگونهاى علمى و روشمند، و نه صرفا از سر انتقاد، با این موضع برخورد شود; زیرا دانشجویانى که با این رویکرد کنار آمدهاند، در نتیجه واکنشهاى ما به رویکردهاى افراطى کشیده خواهند شد .
6 . در تبیین چالش میان علمگرایى و دینورزى، بعضى از نکاتى را که نویسنده محترم مدنظر قرار دادهاند، بهطور جدى قابل تامل است; به عنوان نمونه ایشان بیان مىکنند که دینورزىاى را که روحانیت از آن دفاع مىکند، بر نوعى معرفت دینى مبتنى است که بیشتر، بهجاى آنکه بر مبنایى عقلى استوار باشد، ایمانمدار است و عقل را تنها در حدى که انسان را به خاستگاه وحى نزدیک کند مىپذیرد و نه بیشتر . حال آنکه اگر منظور آن است که در دینورزى سنتى - که مورد حمایت و تاکید و تایید روحانیت است - عقل را به عنوان منبع معرفتى در ساحت فهم گزارههاى دینى و شناخت رهنمودهاى دینى بهکار نمىگیرند و همواره عقل را محکوم مىدانند نه حاکم، این ادعا را نه دانشجویان مىپذیرند تا در پسزمینه ذهنى آنان نوعى واکنش نسبتبه آن و در جهت علمگرایى افراطى ایجاد شود و نه اساسا چنین موضعى از جانب عالمان دینى ما ابراز شده است .
7 . در این تحقیق پیمایشى، گویههایى مطرح مىشود که به نظر مىرسد میان آنچه دانشجو متوجه مىشود و برمىگزیند و تحلیلى که نویسنده محترم از آن دارند، تفاوت وجود دارد; به عنوان مثال، در مورد این گویه که «اعتقادى که علم بر آن صحه نگذارد مردود است» نمىتوان مطمئن بود که فهم دانشجویان از علم در اینجا معرفت علمى تجربى غیریقینى است که بتوان علمگرایى به معناى scientism را از آن استنباط کرد .
8 . در هر صورت، واقعیت آن است که نمىتوان عوارض دانشگاه و علوم دانشگاهى را نادیده گرفت و قطعا در برنامهریزىها باید موضعى اتخاذ کرد که در عین توسعه علم، بتوان به دینورزى معیار رسید .
پىنوشت:
1) جدولها در اصل مقاله آمده است .
ایران ، 10 - 13/6/81
انقلاب اسلامى واقعهاى بود که در آن، شرایط محیطى دانشگاه دچار تغییر اساسى گردید . انقلاب با داعیه بازگرداندن دین به عرصه زندگى اجتماعى و تفکیکناپذیرى دین از سیاستشکل گرفت و نیروهاى پشتیبان آن را طیفى از نیروهاى سنتى تا معترضین به جریان نوسازى تشکیل مىدادند . این شعارها، در کنار جهتگیرى مقابله با فرهنگ غربى، امورى بود که به صورت پنهان و آشکار، فرهنگ دانشگاهى را به مبارزه مىطلبید و از آنجا که دانشگاه ایران به عنوان دانشگاهى جهان سومى در معرض نفوذ قدرت سیاسى قرار داشت، در این مرحله که سیاستبا دین آمیخته شده بود، از طریق این نفوذ، عنصر دینى حضور بیشترى در دانشگاه پیدا کرد .
افزون بر این تغییرات محیطى، تلاشهاى مستقیم در جهت تغییر فضاى فرهنگى دانشگاهها از سوى حکومت و انقلابیون، اقدام دیگرى است که به چالش درون دانشگاه ابعاد جدیدى مىبخشید . از جمله مىتوان به «انقلاب فرهنگى» به عنوان یکى از اقدامات فراگیر و پردامنه اشاره نمود . انقلاب فرهنگى با هدف تغییر در فرهنگ دانشگاهى و تغییر نیروهاى درونى آن انجام گرفت . گسترش ارزشهاى دینى و سیاسى در کنار ارزشها و هنجارهاى علم، به شکل ایجاد دو سپهر ارزشى و هنجارى در آمده است که استاد و دانشجو باید به لحاظهاى مختلف خود را با آنها سازگار نمایند .
به نظر مىرسد چالش مورد اشاره چالشى پایدار است که در ضرورتهاى کارکردى جامعه ریشه دارد و نتیجه شرایط ساختارى است . از یک سو، در ساختار کلان نظام جهانى، براى حفظ درجهاى از استقلال و فرهنگ و هویت، تکیه بر فرهنگ بومى و اسلامى ضرورتى است که نمىتوان بر آن چشم بست . از سوى دیگر، براى ادامه حیات در شرایط کنونى جهان، علم و به تبع آن تکنولوژى، به عنوان ابزار قدرت و قدرتمندى، ضرورتى است که نمىتوان آن را نادیده گرفت . با قبول درجاتى از چالش و ناسازگارى میان دو مجموعه از ارزشهاى علم و دین و تاثیرپذیرى آنها از یکدیگر، اکنون این پرسش مطرح مىشود که این چالش به چه شکلى مىتواند حل شود و افرادى که با این چالش درگیرند، چگونه آن را حل مىکنند یا مىتوانند حل کنند؟
مرور تاریخى چالش علم و دین نشان مىدهد که در جریان توسعه علم، در پرتو یافتههاى گوناگون علمى و فکرى چند قرن اخیر، شکلهاى مختلف دینورزى پدید آمده است که هر یک، با توجه به تاکیدى که بر سایر اقسام معرفت داشتهاند و به میزان توجه و اصالتدادن به عقل و تجربه و نوع آن، نوعى از دین ورزى را قابل دفاع دانستهاند .
مىتوان گفت اگر دین سنتى را دینى در نظر بگیریم که در آن اعتقاد به وحى و نص محور است و عقل مددرسان آن مىباشد، با توسعه معرفت علمى، که با توسعه عقلگرایى همراه است، صورتهاى دیگرى از دینورزى پدید مىآید که مهمترین آن عبارتاند از:
1 . دینى که در آن، عقل و علم، همتراز و همراه با وحى، ما را به خدا رهنمون مىشوند (دین اهل ذوق) ;
2 . دینى که در آن عقل و علم، مستقل از وحى و حاکم بر وحى، ما را به خدا رهنمون مىشوند (شریعت عقلى دئیسم) ;
3 . نفى دین توسط عقل و علم که با علمگرایى، عقلگرایى و تجربهگرایى خام همراه است;
4 . دین شخصى که بر تجربه شخصى از امر قدسى استوار است و قلمرو آن از عقل و علم تفکیک شده است;
5 . دین اخلاقى که بر تجربه اخلاقى تکیه مىکند و قلمروى هستىشناختى را ترک مىگوید;
6 . نصگرایى و بنیادگرایى که بر نقد و نفى علم و عقلانیت جدید از یک سو، و تاکید بر وحى و سنت، از سوى دیگر، استوار است;
7 . تلقى نمادى از آموزههاى دینى مغایر با یافتههاى علمى .
برخورد با غرب و اندیشههاى آن در ایران سبب شده است تا رویکردهاى مشابهى در این زمینه از سوى روشنفکران و روحانیت اتخاذ شود . حفظ رویکرد سنتى در مقابل علم جدید از سوى روحانیت، مشابه رویکرد نصگرایانه است .
روشنفکران دینى گروهى هستند که کوشیدهاند تا به نحوى میان علم و دین سازگارى برقرار کنند . رزاقى در نوعى گونهشناسى از گفتمان روشنفکران دینى، به گونهاى همین تفاوت برداشت را در سه پارادایم احیا و اصلاح دین، انقلابىگرى و عرفىگرى نمایانده است . از نگاه او «احیا و اصلاح» عبارت است از تجدید بناى عقلانى نظام اعتقادات دینى بر بنیان عقلانیت، که با نوعى عقلانى کردن قلمرو قدسى همراه است . در پارادایم انقلابىگرى، مفهوم مبارزه سیاسى در تفسیر مفاهیم دینى نقش محورى دارد . این تعبیر، از یک سو، قلمرو دین را به عرصه سیاسى باز مىکند و نوعى گسترش قلمرو است و از سوى دیگر، با نوعى عقلانى و ایدئولوژیک کردن دین همراه است که نوعى سکولاریزاسیون (در بعضى تعابیر آن) است . شریعتى چهره برجسته این اندیشه است . به اعتقاد رزاقى، دوره تسلط پارادایم عرفىگرى به بعد از جنگ تحمیلى باز مىگردد که در آن، با تکیه بر عقلانیت انتقادى، در امر دین بازنگرى مىشود . مخالفتبا تعبیر ایدئولوژیک، تفکیک دین از معرفت دینى، نفى نظریه «دین براى دنیا» ، نقد مدیریت فقهى و تاکید بر مدیریت علمى از ویژگىهاى این پارادایم است .
بنابراین مىتوان گفت دانشگاههاى ایران نیز به میزانى که با باورها و ارزشهاى مرتبط با علم، و در بیانى کلىتر، با مدرنیته درگیر شدهاند، در دینورزى هم از الگوهایى مشابه الگوهاى غربى پیروى کردهاند . متناظر با این فعالیت ذهن در سطح روشنفکران، مىتوان انتظار داشت که در سطح دانشجویان نیز که مصرفکنندگان دانش تولیدشدهاند و سپس به جرگه تولیدکنندگان مىپیوندند، این نوع گرایشها دیده شود .
حال با توجه به آنچه گذشت، با ارائه یک گونه ذهنى (تیپ ایدئال) از دانشجویى که با دین سنتى وارد دانشگاه مىشود، در پى آنیم تا چالشهاى او را در عرصه جدید بررسى کرده و امکانها و راهحلهایى که به لحاظ نظرى براى خروج از این چالشها فرا روى اوست، ارائه کنیم:
در دیندارى سنتى، یکى از باورهاى اساسى و بنیادى، باور به اصالت وحى و متن مقدس است که به صورت تاریخى و از طریق سنتبه ما رسیده است . این امر بدان معناست که یک منبعشناختى به نام وحى وجود دارد که تنها کارکرد عقل در حد ارزیابى امکان تحقق آن است; نه آنکه یک مرجع دریافتکننده باشد . بنابراین هرگونه معرفتبشرى، آنگاه که در تغایر با وحى قرار گیرد، بایستى خود را سازگار کند . از طرفى بر اساس نظریهاى که مبناى تشکیل حکومت اسلامى در ایران است، اگر جامعه بخواهد دیندار باشد، باید احکام دین در آن جارى و سارى گردد . دین از طریق افراد مقدس و سپس از طریق روحانیت تداوم یافته است و کسانى که آن را مىفهمند و تفسیر مىکنند، آنهایند; شناخت دین بیش از آنکه وامدار عقل باشد، وامدار ایمان است .
اکنون فردى با این عقاید را در شرایط فرضى دانشگاه و در چالش با فرهنگ خاص آن قرار مىدهیم تا ببینیم چه تغییراتى در باورها و ارزشهاى او پدید مىآید:
یکى از اهداف دانشگاه و از مهمترین آنها تولید معرفت علمى است . به تناسب این هدف، معرفت علمى به عنوان دانش مطلوب (حقیقت) مورد تاکید قرار مىگیرد . در صورتى که معرفت علمى را در کنار دیگر معرفتها از جمله معرفت فلسفى و مذهبى قرار دهیم، این امر با نوعى ارجحیت قائل شدن براى معرفت علمى نسبتبه سایر معرفتها همراه است . بنابراین مىتوان انتظار داشت که در زمان تحصیل در دانشگاه چنین اعتقادى تقویت گردد . بنابراین مىتوان گفتیکى از چالشها که شاید جدىترین چالش هم باشد، چالش مربوط به مرجعیت علم و وحى (دین) است . مىتوان گفت دانشگاهیان و دانشجویانى که دغدغه دینى دارند، به جهت تعلق و تعهد دوگانه به دین و علم، عمدتا رویکرد نسبىگرایى معرفتى را برمىگزینند که با پذیرش نوعى عرفىشدن و تفکیک عرصهها همراه خواهد بود . و بهترین حالتى که براى این دانشگاه مىتوان انتظار داشت - که با ساختار و اهداف تولید و رشد معرفت علمى سازگارى دارد - همین حالت است . اقبال دانشگاهیان و دانشجویان به آراى سروش در سالهاى اخیر را هم مىتوان بر همین اساس تحلیل کرد . دانشجویانى که از یک سو به مذهب و از سوى دیگر به معرفت علمى تعلق خاطر دارند، در سازگار نمودن آنها با یکدیگر به رویکرد نسبىگرایى معرفتى مطرح شده از سوى دکتر سروش مىرسند . درحالىکه طرد این دیدگاه با توجه به ساختار دانشگاه و اهمیت و توانایى معرفت علمى، نه تنها راه را بر توسعه گرایشهاى دینى در دانشگاه باز نمىکند، بلکه راه را بر علمگرایى افراطى و مخالفتبا مذهب به صورت جزمى هموار مىکند .
در بررسى تجربى ادعاهاى مطرح شده، در تحقیقى که در نیمه دوم سال 79 انجام گرفت، از سویى شاخصى براى سنجش علمگرایى در بین دانشجویان ساخته شد و از سوى دیگر، براى ارزیابى انواع دیندارى، تلقى دانشجویان از دین، راههاى ناختخدا، مناسکگرایى و نظر دانشجویان در خصوص جایگاه روحانیت در دین، مقیاسسازى گردید و در جامعهاى آمارى با 861 نفر نمونه، این تحقیق صورت پذیرفت . (1)
بررسى مقادیر همبستگى میان شاخصهاى علمگرایى و شاخصهاى دینورزى نشان مىدهد که با افزایش نمره فرد از شاخص علمگرایى، مخالفت وى با حصر شناخت دین مستقل از پیامبران، و همترازى شناختخدا از طریق طبیعت و شریعت افزایش مىیابد . به عبارت دیگر، علمگرایى با کاهش باور به راههاى سنتى شناخت دین و به تبع آن، دین سنتى همراه است . قبول همترازى شناختخدا، گرایش بیشتر به دین اهل ذوق، و باور به امکان شناخت دین مستقل از پیامبران، گرایش به دین عقلى را نشان مىدهد . در بحث از ماهیت دین و تلقى فرد از آن، مقادیر همبستگى نشان مىدهد که علمگرایى رابطه معنادارى با تلقى تجربى ندارد; اما با افزایش علمگرایى، تلقى مادىگرایانه از دین تقویت و تلقى سنتى از دین تضعیف مىگردد . با افزایش علمگرایى، باور افراد به مرجعیت روحانیت کاهش یافته و اعتقاد به عدم نیاز به روحانى براى فهم دین و باور به اینکه مىتوان دین را از طریق متخصص غیرروحانى شناخت، افزایش مىیابد . با افزایش علمگرایى، مخالفتبا مناسکگرایى هم افزایش مىیابد . در یک نگاه کلى مىتوان گفت که با افزایش علمگرایى باور افراد به دین سنتى و مؤلفههاى آن کاهش مىیابد .
اشاره
بىتردید پژوهشهایى در زمینه بررسى ساختار نظام آموزشى - پژوهشى دانشگاه و دیگر مراکز تولید علم از جمله ضروریاتى است که نباید به آن بىتوجه بود . از این جهت، تلاش محقق و نویسنده محترم این نوشتار قابل تقدیر است . خلاصه مدعاى این مقاله آن است که ساختار نظام تولید معرفت در دانشگاهها به گونهاى است که به نوعى علمگرایى مىانجامد; حال آنکه ارزشهایى که دستگاه رسمى و مراجع دینى ما از آن حمایت مىکنند و به ترویج آن مىپردازند، نوعى دینورزى است که بر سنت دینى و اعتناى به مرجعیت وحى مبتنى است . ازاینرو، چالشى در ذهن دانشگاهیان ما روى خواهد داد که از آن به چالش میان علمگرایى و دینورزى تعبیر مىشود .
نویسنده محترم این چالش را بر اساس بنیان نظرى بحث، یعنى تنافر علمگرایى و دینورزى سنتى به عنوان فرضیه خود برگزیدهاند و با یک تحقیق پیمایشى و انتخاب گویههایى براى هر یک از دو طرف شاخص، این چالش را به اثبات رساندهاند . با این حال ملاحظاتى در این تحقیق به ذهن مىرسد:
1 . طبیعى است دانشگاههاى ما به دلیل سابقه و نوع ارتباط آنها با علوم در کشورهاى غربى و توسعهیافته، عوارض ناشى از علوم غربى را با خود به همراه دارند . در سالهاى پس از انقلاب، بهویژه پس از انقلاب فرهنگى، همواره بحثهاى نظرى جدىاى درباره وضعیت استراتژیک علوم، خصوصا علوم انسانى، در میان نخبگان جامعه ما وجود داشته است . ارتباط علوم با بنیانهاى نظرى دینى و مقوله اسلامى شدن یا اسلامى کردن دانشگاه و اسلامى کردن علوم انسانى، و امورى از این دستبیانگر نگاههاى متفاوت و در عین حال حساسیت این بحث است . به همین دلیل، لازم است ابعاد این مسئله و اساسا رویکرد معقول در قبال دستگاههاى تولید کننده علم، به خوبى روشن گردد تا نزاع میان هواداران علم جدید و فرآیند تولید آن در غرب با سنتگرایان داورى شود . جوانان ما همواره با شعار تکریم علم و دانش و لزوم اخذ آن بدون نگاه به منشا آن روبهرو بودهاند و حتى کسانى ادعا مىکردند اساسا ارزشهاى دینى ما اقتضا دارد که علوم غربى را فراگیریم و به گسترش آن بپردازیم . از سوى دیگر، ادعا مىشود که علم غربى بر بنیانى الحادى و جدا از نگرش دینى استوار شده است و نباید آن را در امتداد علومى دانست که مورد تایید عالمان دینمدار ما بوده است و میان علم غربى و علم دینى گسست غیرقابل انکارى است که عدم توجه دانشپژوهان ما به آن عواقب بس خطرناکى را درپى خواهد داشت .
3 . با فرض پذیرش این نکته که انفجار علمى در غرب با سائقههایى غیر دینى صورت گرفته است و علم در آنجا هدفى متعالى نداشته است و رویکرد غربىها به علم چیزى بیشتر از اعتناى به تجربه - درحد ارزش معرفتى آن - و بیشتر بر مبناى اصالت علم است، آیا ساختار دانشگاهى ما الزاما این عوارض را در پى خواهد داشت؟ آیا مىتوان به گونهاى به گسترش و گزینش علم پرداخت که از بنیانهاى معرفتى غرب و ارزشهاى آنجا بهدور باشد، یا اینکه علم غربى حاصل نگرش غربى است و این دو از هم تفکیکناپذیرند؟ آیا این علوم را در بستر دیگرى نمىتوان بازخوانى کرد؟
از آنجا که ظاهرا نویسنده محترم نگاه جامعهشناسانه به این مطلب داشتهاند، اینگونه پذیرفتهاند که علوم دانشگاهى که برآمده از غرب و دوران مدرنیتهاند، با عوارض خود و بدون تغییر، بلکه با دشوارىهاى بیشتر، در بستر دانشگاههاى ما مىروید . گویا خواستهاند بر این نکته تاکید کنند که حتى اگر به لحاظ منطقى این تفکیک ممکن باشد، اما نباید جبرهاى ساختارى و اجتماعى را که نتیجه کارکرد پرسابقه این علوم در غرب است نادیده گرفت .
4. نویسنده محترم با پذیرش مطلب فوق مدعى مىشوند که بهطور طبیعى این نگرش به علم ناسازگار با هرگونه دینورزى است و معتقدند دیدگاه مبتنى بر «عقلانیت انتقادى» که امثال آقاى سروش مروج آناند، پارادایمى است که بهتر از بقیه مىتواند به رفع چالش بپردازد; چرا که به گونهاى میان حوزه علم و حوزه دین تفکیک ایجاد مىکنند که این چالش را به حداقل مىرسانند . بر این اساس، از نگاه جامعهشناختى، معتقد مىشوند که نباید با دیدگاه «عقلانیت انتقادى» به مخالفتبرخاست; زیرا این مخالفتبه علمگرایى افراطى دامن خواهد زد و به گسترش چالش خواهد انجامید و نتیجه آن، دینگریزى بیشتر خواهد بود; یعنى نتیجه تحقیق نویسنده محترم این است که حفظ دینورزى در دانشگاه، پذیرش نوعى رویکرد به مسائل دینى و معرفت دینى است که از آن به «عقلانیت دینى» تعبیر مىکنند و اذعان مىکنند که این نگاه و پارادایم، که بیشتر پس از جنگ تحمیلى در صحنه مطالعات دینى و در حوزه روشنفکرى دینى خودنمایى کرد، به عرفىگرایى و سکولاریسم دامن مىزند .
5 . بنابراین نویسنده محترم توصیه مىکند که حفظ دینورزى در دانشگاه تنها از این طریق ممکن است که چالش علمگرایى و دینورزى را از این طریق حل کنیم; اما این پرسش بسیار جدى است که اگر رویکرد «عقلانیت انتقادى» قابل قبول نباشد چه باید کرد؟ آیا نویسنده محترم از سر مصلحتجویى این توصیه را مطرح کردهاند؟ شاید محمل صحیح فرمایش ایشان این است که بهگونهاى علمى و روشمند، و نه صرفا از سر انتقاد، با این موضع برخورد شود; زیرا دانشجویانى که با این رویکرد کنار آمدهاند، در نتیجه واکنشهاى ما به رویکردهاى افراطى کشیده خواهند شد .
6 . در تبیین چالش میان علمگرایى و دینورزى، بعضى از نکاتى را که نویسنده محترم مدنظر قرار دادهاند، بهطور جدى قابل تامل است; به عنوان نمونه ایشان بیان مىکنند که دینورزىاى را که روحانیت از آن دفاع مىکند، بر نوعى معرفت دینى مبتنى است که بیشتر، بهجاى آنکه بر مبنایى عقلى استوار باشد، ایمانمدار است و عقل را تنها در حدى که انسان را به خاستگاه وحى نزدیک کند مىپذیرد و نه بیشتر . حال آنکه اگر منظور آن است که در دینورزى سنتى - که مورد حمایت و تاکید و تایید روحانیت است - عقل را به عنوان منبع معرفتى در ساحت فهم گزارههاى دینى و شناخت رهنمودهاى دینى بهکار نمىگیرند و همواره عقل را محکوم مىدانند نه حاکم، این ادعا را نه دانشجویان مىپذیرند تا در پسزمینه ذهنى آنان نوعى واکنش نسبتبه آن و در جهت علمگرایى افراطى ایجاد شود و نه اساسا چنین موضعى از جانب عالمان دینى ما ابراز شده است .
7 . در این تحقیق پیمایشى، گویههایى مطرح مىشود که به نظر مىرسد میان آنچه دانشجو متوجه مىشود و برمىگزیند و تحلیلى که نویسنده محترم از آن دارند، تفاوت وجود دارد; به عنوان مثال، در مورد این گویه که «اعتقادى که علم بر آن صحه نگذارد مردود است» نمىتوان مطمئن بود که فهم دانشجویان از علم در اینجا معرفت علمى تجربى غیریقینى است که بتوان علمگرایى به معناى scientism را از آن استنباط کرد .
8 . در هر صورت، واقعیت آن است که نمىتوان عوارض دانشگاه و علوم دانشگاهى را نادیده گرفت و قطعا در برنامهریزىها باید موضعى اتخاذ کرد که در عین توسعه علم، بتوان به دینورزى معیار رسید .
پىنوشت:
1) جدولها در اصل مقاله آمده است .
ایران ، 10 - 13/6/81