عقلانیت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقاى ملکیان به دو نوع عقلانیت نظرى و عملى اشاره مىکنند و مىگویند عقلانیت نظرى در زمینه اتخاذ راى و نظر دخالت دارد و عقلانیت عملى به مقام عمل و تصمیمگیرى ارتباط پیدا مىکند . ایشان عقلانیت نظرى را شش قسم، و عقلانیت عملى را سه قسم مىداند .متن
درباره عقلانیت به عنوان بزرگترین و ارزشمندترین فضیلت ذهنى آدمى یا به تعبیر دقیقتر، بزرگترین و ارزشمندترین فضیلت فکرى، عقیدتى و معرفتى آدمى، از جنبهها و دیدگاههاى گوناگون مىتوان سخن گفت . من به همه این جنبهها و دیدگاهها کارى ندارم و تنها از دو دیدگاه به مسئله عقلانیتخواهم پرداخت: نخست، آنکه عقلانى زندگى کردن، به صورت دقیق، به معناى چگونه زندگى کردن است؟ یا به تعبیر دیگر، مظاهر عقلانى زیستن چیست؟ دوم، اینکه براى عقلانى زندگى کردن چه ورزههاى درونى لازم داریم؟ چه چیزهایى را باید با تمرین و ریاضتکشیدن، به خود بباورانیم؟
نخست، به نکته اول مىپردازم . وقتى مىگویند کسى عقلانى زندگى مىکند یا کسى عزم خود را جزم کرده است که عقلانى زندگى کند، یعنى مىخواهد چه کار کند؟ در اینجاست که به مقدمات عقلانیت، به عناصر و مؤلفههاى عقلانیت مىرسیم . عناصر، مؤلفهها یا مقدمات عقلانیت، در یک تقسیمبندى کلى، بر دو قسماند: 1 . مؤلفههاى عقلانیت، نظرى; 2 . مؤلفههاى عقلانیت عملى . عقلانیت نظرى هنگامى مورد پیدا مىکند که بخواهیم به گزارهاى باور پیدا کنیم یا باور پیدا نکنیم . اما گاه ما در مقام عمل مىخواهیم عقلانى باشیم; مىخواهیم تصمیمگیرىهاى عقلانى داشته باشیم; اعمال عقلانى داشته باشیم . این قسم دوم را عقلانیت عملى تعبیر مىکنم .
نخست، به مؤلفههاى عقلانیت نظرى مىپردازم: اولین مؤلفه عقلانیت نظرى این است که در مقام عقیده، راى و نظر چنان سلوک کنیم که تا آنجا که مىتوانیم، دچار تناقض نشویم و تا جایى که مىتوانیم، قواعد منطقى را زیر پا نگذاریم .
مهمترین قاعده منطقى «اصل تناقض» است . البته قواعد منطقى دیگرى هم هستند که انسان باید در افکارش آنها را کاملا پاس بدارد و رعایت کند; ولى بدون تردید مهمترین قاعده منطقى این است که انسان مرتکب تناقض نشود .
دومین مؤلفه عقلانیت نظرى این است که انسان قاعدههاى ریاضیات را معتبر بداند . مگر مىشود کسى قانونهاى ریاضیات را معتبر نداند؟ همه ما، در نگاه نخست، گمان مىکنیم همه قواعد ریاضیات را معتبر مىدانیم . اما گاه در جاهاى بسیار ظریف و لطیفى، شخص مىتواند مچ ما را بگیرد و بگوید: «معلوم مىشود تو هنوز قوانین ریاضى را نپذیرفتهاى»
بلافاصله بعد از ریاضیات به نکته سومى هم مىرسیم . آن نکته چیزى است در برزخ بین ریاضیات و علوم تجربى، که همان حساب احتمالات است . حساب احتمالات یک حوزه معرفتى است که از سویى، به ریاضیات مربوط است، و از سوى دیگر، با دانشهاى تجربى، که در فقره چهارم خواهد آمد، ارتباط دارد .
است . منطق بر اساس قیاس است و رعایت منطق، همان اهتمام ورزیدن به قیاس (2) است . در علوم تجربى، تمام توجه به استقراست . اگر ما به آخرین دریافتها و دستاوردهاى دانش تجربى بها بدهیم، در واقع، به استقرا بها دادهایم . البته منظور از علوم تجربى تنها دانشهاى طبیعى، یعنى فیزیک، شیمى و زیستشناسى نیست، بلکه علوم تجربى انسانى هم محل توجه است . باید بپذیریم آنچه در فیزیک به عنوان آخرین دستاورد فیزیک مورد قبول فیزیکدانان است، باید مورد قبول ما هم باشد; همینطور آنچه در شیمى و روانشناسى و جامعهشناسى است . اما آیا واقعا اینگونه است؟ واقعا ما همه اینها را پذیرفتهایم؟ یا گاه باورهایى داریم که با علوم تجربى ناسازگارند، ولى به این ناسازگارى اعتنا نمىکنیم و این باورها را برتر از علوم تجربى مىنشانیم . گویا به نظر ما، اعتبارى که باید براى آن باورها قائل شد، به مراتب بیش از اعتبارى است که براى علوم تجربى قائلیم . طبعا هیچگاه نباید اینها را با علوم تجربى به معارضه برد و اگر هم معارضهاى با هم داشتند، نباید برترى را به علوم تجربى داد . این خلاف عقلانیت است; زیرا چون علوم تجربى دانشهایى بىطرف هستند; یعنى علومى نیستند که هوادار مکتب یا مسلک خاصى باشند . علومى هستند که هرگز جنبه ایدئولوژیک ندارند و چون ایدئولوژیک نیستند، فراتر از همه ایدئولوژىها مىنشینند و همه ایدئولوژىها باید خود را با آنها وفق دهند; نه اینکه بخواهند علوم تجربى را با خود دمساز کنند . آخرین دستاوردهاى علوم تجربى نوعى تحول و دگرگونى در علوم تجربى معمول و متعارف است و هیچگاه نمىتوان به یک دستاورد بسنده کرد و گفتبعد از این دستاورد، دستاورد دیگرى را نمىپذیریم; بلکه همیشه باید آخرین آرا و نظریههایى را که مورد قبول است، پذیرفت .
قسم پنجم، عقلانیتى است که نه مثل عقلانیت قسم اول، مبتنى بر قیاس است و نه مثل نوع چهارم، بر استقرا مبتنى است; بلکه ابتناى آن بر چیزى است که منطقیان از زمان پیرس، فیلسوف و منطقدان معروف آمریکایى، به آن «بهترین تبیین» مىگویند . بهترین تبیین و پذیرفتن بهترین تبیین به این معناست که اگر با پدیدهاى روبهرو شدیم و براى چرایى آن، چند نظریه ارائه شد، باید نظریهاى را که بهترین نظریه استبپذیریم; هرچند خود این نظریه هم بىعیب و نقص نباشد .
حال بهترین تبیین به چه معناست؟ چه تبیینى نسبتبه تبیینهاى رقیب و بدیل خود بهترین است؟ یک تبیین دستکم باید سه ویژگى داشته باشد تا بر رقیبان خود برتر دانسته شود و بهتر از رقیبانش تلقى شود: (1) پیشفرضهاى کمترى داشته باشد . تعداد پیشفرضهایى که باید داشته باشیم، هرچه کمتر باشد، این تبیین، تبیین موفقترى است; (2) پیشفرضهاى تبیینها باید پیشفرضهایى باشند که انسانهاى بیشترى آنها را پذیرفته باشند . هرچه انسانهاى بیشترى پیشفرض یا مجموعه پیشفرضهاى یک تبیین را پذیرفته باشند، آن تبیین، تبیین موفقترى است; (3) هرچه تبیین بتواند، گذشته از پدیده مورد بحث، پدیدههاى بیشترى را تبیین کند - یعنى در تبیین پدیدههاى دیگر هم کموبیش کمک کند - تبیین موفقترى است .
قسم ششم، عقلانیتى است که در آن، فرد آنچه را که در نتیجه بررسى خویش، بدان علم قطعى یافته، به سبب چیزهایى که دیگران مىگویند، رها نکند; یعنى اگر من خود چیزهایى یافتهام، به سبب چیزهایى که دیگران مىگویند، دست از یافتههایم بر ندارم .
زندگى اصیل زندگىاى است که در آن، انسان بر اساس فهم و تشخیص شخص خودش عمل کند; نه بر اساس آنچه دیگران به او مىگویند . زندگى غیراصیل، به یک معنا یعنى زندگى بر اساس افکار عمومى، زندگى مطابق با فهم عرفى، زندگى تقلیدى، و زندگى ناشى از تعبد بىوجه . اینگونه زندگى، به گفته فیلسوفان اگزیستانسیالیست، زندگى عاریتى است .
از این شش قسم به عقلانیت نظرى تعبیر مىکنیم; چون در مقام اتخاذ راى، عقیده و باور دخالت دارند .
اما یک سلسله عقلانیتهاى عملى هم داریم . یعنى در مقام عمل و تصمیمگیرىها نیز باید عقلانیت را پاس داشت . عقلانیت عملى دستکم سه مؤلفه جدى دارد که همراه با شش مؤلفهاى که پیشتر گفتم، در مجموع نه مؤلفه مىشوند . نخستین مؤلفه عقلانیت عملى در باب هدفهاى زندگى است . یک انسان عقلانى همیشه باید در این اندیشه باشد که آیا هدفهایى که من براى زندگى خود برگزیدهام، اهداف درخورى هستند؟ هرگاه هدفى را در زندگى برگزینم که مجموعه خسارتها و هزینههایى که براى رسیدن به آن باید تحمل کرد، بیش از سودى باشد که از رسیدن به آن هدف عایدم مىشود، در این صورت، هدفم را عقلانى انتخاب نکردهام . ممکن است نسلهایى بیایند و بروند و همه عمر و توانایىهاى خود را صرف رسیدن به اهدافى کنند که از دید یک آدم اندیشمند و متفکر، از دست دادن یک چیز بزرگ براى بهدست آوردن چیزى بسیار کوچک باشد . همیشه انسانهاى عاقل درباره اهدافى که در راس هرم اهداف زندگى آنهاست، این فکر را مىکنند که آیا این اهداف - با این همه نیرویى که مصروف آنها مىشود - اهداف درخورى هستند یا نه .
مؤلفه بعدى عقلانیت عملى، عقلانیت عملى در باب وسایل است . عقلانیت عملى در باب وسیله به این معنى است که وقتى انسان هدفى را برگزید، تنها در پى وسیلههایى برود که او را زودتر، مطمئنتر و بدون عواقب به هدف برسانند . این سه ویژگى باید در ناحیه وسیلهها وجود داشته باشد . اگر هدفى را برگزیده باشم و براى رسیدن به آن، وسایلى را انتخاب کرده باشم که راه مرا دور مىکنند، یا درجه اطمینان رسیدن به هدف در آنها کم است، یا اگر هم مرا به هدف برسانند، بعدها عواقب بدى به همراه خواهند داشت، روش من عقلانى نیست .
آخرین نوع عقلانیت عملى به یکى از اعمال ویژه ما انسانها مربوط است . یکى از اعمال ویژه ما، که شاید مهمترین عملى است که هر کس در زندگیش انجام مىدهد، سخن گفتن است . سخن گفتن یک عمل است; همچنین مهمترین عملى است که هر کس در زندگیش انجام مىدهد . حال عقلانى بودن سخن به چیست؟ پیشتر درباره کل اعمال گفتم که عقلانى بودن هر عملى به آن است که بتواند ما را زودتر، مطمئنتر و بدون عواقب، به هدف برساند . پس اگر مىخواهیم بدانیم چه سخنى عقلانى است، باید دید مراد ما از سخن گفتن چیست و از سخن گفتن چه هدفى را دنبال مىکنیم . واقعیت این است که سخن گفتن کارکردهاى فراوانى دارد; ولى مهمترین کارکرد آن این است که من مىخواهم آنچه را در ذهن و ضمیرم مىگذرد، به مخاطب انتقال دهم . این مهمترین هدف سخن گفتن است . البته در سخن گفتن اهداف دیگرى هم هست، - ولى مهمترینش این است که من مىخواهم آنچه را در ذهن و ضمیرم مىگذرد - چه در ناحیه عقایدم چه در ناحیه احساسات و عواطفم چه در ناحیه خواستهها و نیازهایم - به مخاطب خود انتقال دهم . اگر بهگونهاى سخن بگویم که به سریعترین و مطمئنترین و بىعواقبترین صورت بتوانم ما فىالضمیر خودم را به شما انتقال دهم، عقلانیت گفتارى دارم . براى رسیدن به این منظور، گفتار باید هفت ویژگى داشته باشد (با دقت در این هفت ویژگى درخواهید یافت که کدامیک از گفتههاى ما این ویژگىها را دارند یا ندارند):
1 . نخستین ویژگى گفتار عقلانى آن است که نباید پیچیدگى داشته باشد; یعنى دشوار و سخت نباشد . کسى که بتواند در عین حال که عمیق سخن مىگوید روشن هم سخن بگوید، در واقع، اولین مؤلفه عقلانیت گفتارى را داراست .
2 . سخن باید بدون ابهام باشد . واژههاى مبهم عقلانیت گفتارى ندارند . سخن مبهم سخنى است که در آن، الفاظى مثل کم، زیاد، شدید و ضعیف بهکار مىرود یا الفاظى بهکار مىرود که اساسا حدود و ثغور مفهومىشان مشخص نیست . در واقع، در اینگونه سخنان، عقلانیت گفتارى نقض شده است .
3 . سخن ما نباید ایهام داشته باشد . ایهام بدان معناست که سخنى دو معنا یا سه معنا داشته باشد و من یکى از آن دو یا سه معنا را اراده کرده باشم، و شما ممکن است معناى دیگرى را استنباط کنید . «ابهام» با «ایهام» متفاوت است . ایهام یعنى سخن من بهگونهاى باشد که دو معنا داشته باشد . وقتى مىگویم خیلى یا کم، یک معنا بیشتر ندارد; بلکه خود آن معناى یگانه ابهام دارد . اما گاهى سخن مبهم نیست، بلکه موهم است; یعنى ایهام دارد . حافظ مىگوید:
نه من ز بىعملى در جهان ملولم و بس
ملامت علما هم زعلم بىعمل است
لغت «عمل» در زمان حافظ دو معنا داشت: یکى همان معناى امروزى بود که مىگوییم علم و عمل; معناى دیگرى هم داشت و آن، مقام دولتى بود . حافظ در این شعر مىگوید تنها من نیستم که از بىعملى سرافکندهام، یعنى ناراحتم که چرا عمل ندارم; بلکه ملامت علما هم به خاطر آن است که علم بىعمل دارند . یعنى چه؟ عدهاى مىگویند که ما علم داریم، ولى عمل نمىکنیم; یا اینکه مىگویند ما علم داریم، ولى چرا کسى به ما مقام نمىدهد . این سخن، یک سخن ایهامدار است .
4 . در گفتار، باید درباره موضوع گفتار صحبت کرد; نه درباره چیزهاى دیگر . وقتى موضوع سخنرانى من عقلانیت است، اگر درباره هر چیز دیگرى غیر از عقلانیتسخن بگویم، هرچند عمیقترین و ارزشمندترین سخنان هم باشد، عقلانیت گفتارى ندارم; چرا که قرار بوده است درباره عقلانیتسخن بگویم . مىگویند نظرتان درباره X چیست . آن شخص در مورد هر چیزى مگر X حرف مىزند . در کشور ما نیز وقتى از کسى - از سیاستمداران گرفته تا مردم کوچه و بازار و حتى عالمان - مىپرسند نظر شما درباره X چیست، منظور آن است، شما فقط حق ندارید درباره X حرف بزنید و اجازه دارید درباره هر چیز دیگرى حرف بزنید . وقتى شما پرسش خاصى دارید، درباره هر چیزى سخن مىگویند غیر از آن موضوع . این سخنان، هرچه درست، متین و قابل دفاع باشد، سخنانى است که عقلانیت ندارد .
5 . سخن باید نه مفصلتر از حدى باشد که براى هدف کافى است و نه مختصرتر از آن باشد .
6 . گفتار اقتضا مىکند که انسان همواره در نظر داشته باشد که راى خود را بیان مىکند . بین عالم را گزارش کردن و آراى خود را درباره عالم گفتن فرق بسیارى است . فرض کنید من به چراغى نگاه مىکنم و مىبینم سرخ است . دوگونه مىتوانم حرف بزنم: یکى اینکه بگویم رنگ این چراغ سرخ است; دیگر اینکه بگویم رنگ این چراغ به نظر من سرخ مىآید . چه فرقى دارد؟ گزاره اول ادعایى درباره عالم است; ولى گزاره دوم ادعایى است درباره تلقى من از عالم . در گزاره دوم، نگفتهام عالم اینگونه است; گفتهام به نظر من، عالم اینطورى است . اقتضاى عقلانیت گفتارى این است که در عمل - چه تصریحا و چه تلویحا - به این نکته برسیم که ما عالم به ماکان و مایکون نیستیم . ما ساختار و سرشت و کارکرد جهان را نمىدانیم . مىتوانیم بگوییم که عالم به نظر ما اینگونه است . این اقتضا یک نوع عقلانیت است; چون هرگونه دیگر سخن بگوییم، ادعایى کردهایم که فراتر از توان ماست و چنین ادعایى; ادعاى خدایىکردن است; ادعایى که هیچ انسانى نمىتواند بکند .
اشاره
1 . بىتردید عقلانیت مهمترین فضیلت و ارزشمندترین گوهر انسانى است; تا جایى که در آموزههاى اسلامى آن را برتر از دین و فضایل اخلاقى نیز نشاندهاند و گفتهاند که هرجا عقل باشد، دین و حیا (اخلاق) نیز هست . (3) آقاى ملکیان گفتهاند که «اگر بخواهیم اخلاقى زندگى کنیم، باید عقلانى زندگى کنیم» . این را نیز مىافزاییم که اگر بخواهیم دینى زندگى کنیم، باید عقلانى زندگى کنیم . بنابراین بیش از این مقدار نیز مىتوان بر عقلانیت تاکید ورزید .
2 . با این حال، توجه به این نکته حائز اهمیت است که «عقلانیت چیست» و «کدام عقلانیت» را باید پیروى کرد . انواع ششگانهاى که آقاى ملکیان در بعد نظرى عقلانیت آوردهاند، با قیدهایى قابل پذیرشاند; اما آیا خارج از شش قسم یادشده، هیچ نوع دیگرى از عقلانیت وجود ندارد؟ به عنوان نمونه، عقلانیت تاریخى (4) را ذکر نکردهاند و جاى گرفتن آن درون یکى از شش قسم یادشده، چندان موجه به نظر نمىرسد . همچنین ایشان در عقلانیت عملى، از عقلانیت ارزششناختى (5) و عقلانیت وظیفهشناختى (6) سخن نگفتهاند . مگر آنکه فرض کنیم این دو نوع عقلانیت در عقلانیت «هدف - وسیلهاى» (7) قرار مىگیرند که آقاى ملکیان آن را در دو بند عقلانیت عملى آوردهاند . اما در اینکه آن دو نوع عقلانیت، همان عقلانیت هدف - وسیلهاى هستند، اختلاف نظر وجود دارد . (8) همچنین باید به عقلانیت ناظر به دیدگاه زندگى (9) و عقلانیت مقدس (10) اشاره کرد که آقاى ملکیان از آنها نیز سخنى نگفتهاند . (11) توجه به تفاوت عقلانیت درونى (12) و عقلانیتبیرونى (13) نیز ضرورى است .
3 . آقاى ملکیان معتقدند که «ما باید بپذیریم که آنچه در فیزیک به عنوان آخرین دستاورد فیزیک مورد قبول فیزیکدانان است، باید مورد قبول ما هم باشد; و آنچه در شیمى و روانشناسى و ...» سؤال اول این است که آیا مىتوان در علوم تجربى نظریهاى را معرفى کرد که به عنوان آخرین دستاورد آن علوم، مورد وفاق عمومى باشد؟ هرچه تحقیقات جدیدتر مىگردد، نظریههاى علمى گوناگونترى به عرصه مىآیند و نمىتوان به صرف آنکه جامعه علمى آمریکا یا دانشگاه آکسفورد انگلستان یا ... آن یا این نظریه را ترجیح دادهاند، ما نیز خود را پیرو آنها کنیم و بگوییم پس باید این نظریه را پذیرفت . در واقع، به دلیل آنکه دستاوردهاى فیزیک، شیمى، روانشناسى، و ... امورى ثابت و واحد نیستند و مشحون از نظریه (14) هستند، دلیلى ندارد که این نظریهها را بر همهچیز مقدم بدانیم . این سخن به معناى بىاعتنایى به علوم تجربى نیست، بلکه به معناى شناختن حد و منزلت این علوم، و در جاى خود نشاندن آنهاست . امروزه عصر علمپرستى افراطى سپرى شده است و با وجود کثرت نظریههاى برگرفته از استقرا، نمىتوان بر یک نظریه پافشارى کرد . نظریههاى علمى هرکدام کارآیى ویژه خود را دارند و از هرکدام، مىتوان به تناسب نیاز بهره برد . ازاینرو، نباید علوم تجربى را جاىگزین همه فلسفهها و دانشهاى غیرتجربى کرد .
4 . این گفته که علوم تجربى «علومى هستند که اصلا جنبه ایدئولوژیک ندارند و چون ایدئولوژیک نیستند، وراى همه ایدئولوژىها مىنشینند و همه ایدئولوژىها باید خود را با آن وفق دهند» پذیرفتنى نیست; زیرا علوم تجربى نیز مانند دیگر جنبههاى زندگى بشر، ایدئولوژیک هستند . نمىتوان از انسان توقع داشتبىطرف و فارغ از ارزشها و گرایشها باشد . یکى از علتهاى پذیرش یک نظریه یا یک فرضیه از میان صدها فرضیه محتمل، تطابق داشتن با گرایشها و ارزشها و نگرشهاى دانشمندان است . علم فارغ از ارزش، آرمانى دستنیافتنى و رؤیایى تعبیرناشدنى است . بنابراین نمىتوان گفت همه ایدئولوژىها باید خود را با علوم تجربى وفق دهند .
همچنین لازم به یادآورى است که دین امرى فراتر از ایدئولوژى و فربهتر از آن است; دین منبعى است که انسان مىتواند با تکیه بر آن، ایدئولوژىهاى مورد نیاز زمان خود را استخراج کند . ایدئولوژى علمى نیز از این قاعده مستثنا نیست; یعنى دین مىتواند منبع الهامبخش و ارزشآفرینى براى دانشمندان باشد تا با اتکا به آموزههاى آن، نگرههاى جدیدى به واقعیت پیدا کنند و این نگرهها، روز به روز، همپاى تحول دانش بشر، متکاملتر، ژرفتر و کارآمدتر شود . این نگرههاى کلى هستند که مىتوانند تحولات ژرف و عمیقى در علم بیافرینند و موجب بالندگى آن گردند . دین، به ویژه اسلام، به تفکر و تامل همیشگى دعوت مىکند و این به یک عصر و یک نسل اختصاص ندارد . بنابراین اگر قرار باشد یکى از شاخههاى علوم خود را با بقیه همساز و دمساز کند، این علوم تجربى است که باید خود را با علوم و آموزههاى دینى هماهنگ سازد; نه برعکس .
5 . آنچه در عقلانیت قسم ششم آمده است، اگر خوب درک نشود، بدآموزى دارد . آقاى ملکیان گفتهاند: «عقلانیت قسم ششم اینگونه است که فرد آنچه را که بر اثر بررسى خویش [بدان] علم قطعى پیدا کرده به خاطر چیزهایى که دیگران مىگویند، رها نکند» . بله! اگر کسى به موضوعى علم قطعى پیدا کرد، باید همانگونه که آقاى ملکیان مىگوید، عمل کند . اما مگر ما انسانها چه اندازه مىتوانیم علم قطعى داشته باشیم . آیا مىتوان گفت که حتى یکهزارم علوم مورد نیازمان را به علم قطعى مىدانیم؟ گمان نمىکنم چنین باشد . علم قطعى در بیشتر دانشهاى بشر یافت نمىشود . علوم تجربى تماما بر پایه نظریههایى استوارند که حداکثر ظنىاند، و ظنىبودن آنها البته مسلتزم نپذیرفتن آنها نیست . در فلسفه و دیگر معارف ناظر به واقع نیز علم قطعى کم یافت مىشود . منطق و ریاضیات نیز که قطعى هستند، علوم ناظر به واقع نیستند . حال اگر کسى یافتشود که به همه دانشهاى زمان خویش احاطه داشته باشد، شاید بتوان گفتیکهزارم علوم را به علم قطعى مىداند; اما آیا چنین کسى یافت مىشود؟ اغلب انسانها یکهزارم علوم زمان خود را نمىدانند و تنها مىتوانند در یک یا چند رشته انگشتشمار اطلاعات لازم را به دست آورند و در دیگر علوم، از اهل فن و متخصصان تقلید مىکنند .
بنابراین انسان در زندگى اصیل خود محتاج آن است که به کس یا کسانى اعتماد کند و به آنچه آنان به او توصیه مىکنند، عمل نماید . اینکه در اغلب موارد به فهم و تشخیص خود عمل کنیم و در تنظیم مسائل حیات به فهم دیگران بىاعتنا باشیم، نه ممکن است و نه مطلوب . ممکن نیست، به دلیل آنچه گفته شد و مطلوب نیست، به این دلیل که عمل به جهل در ما زیاد خواهد شد . انسان همچنان که نیازمند شناختن ارزش عقل خود است، نیازمند شناختن حد آن نیز هست . باید دانست که عقل آدمى بسیارى از امور را در نمىیابد و باید به عقلى برتر اتکا کند . اینجاست که خود عقل انسان را به آستان وحى مىکشاند و سر تعبد و تسلیم به درگاه خدا فرود مىآورد . گریز از تعبد در نظر عقل واقعنگر، جهالتى است که انسان جدید را فرا گرفته است و او را در دام پرستش هوا و پیروى شیطان انداخته است .
6 . آقاى ملکیان هفت ویژگى براى عقلانیتسخن ذکر کردهاند که در این مقاله به شش مورد آنها پرداخته شده است . مورد دیگر، که در جاهاى دیگر بیان کردهاند، عبارت است از «سخن گفتن با مدعیات واضح و ادله قوى» . همه این هفت مورد از لوازم عقلانى بودن سخن هستند; اما باید موارد دیگرى را نیز افزود که پارهاى از آنها بسیار پراهمیت و پرتاثیرند . یک مورد کتمان نکردن حق است . لازمه عقلانى بودن سخن آن است که حقیقت در آن پنهان و پوشیده نشده باشد و نیز باطل بر جاى حق ننشسته باشد . قرآن کریم مىفرماید: «و لا تلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون» . (15) نیمگویى نکردن و همه حق را آشکار ساختن نیز از دیگر لوازم عقلانیتسخن است . همچنین بهجا سخن گفتن و تناسب داشتن آن با شرایط گفتار و نوشتار، تناسب آن با گنجایش مخاطب و هاضمه او از دیگر شرایط عقلانى بودن سخن است . پاىبندى به گفتار و تطابق گفتار با کردار نیز شرط عقلانیت است . قرآن کریم در این زمینه مىگوید: «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون».(16)
پىنوشت:
1. induction.
2. deduction.
3) رک: اصول کافى، کتاب العقل و الجهل
4. historical rationality.
5. axiological rationality.
6. deontological rationality.
7. means - end rationality.
8) مایکل استنمارک در کتاب زیر، در این مورد بحث کرده است:
Rationality in Science, Religion, and Everyday Life: a Critical Evaluation of Four Models of Rationality, Notre Dame, University of Notre Dame press.
9. Life - viewrationality.
10. holisticrationality.
11) رک: همان منبع پیشگفته .
12. internalrationality.
13. externalrationality.
14. theory - laden.
15) بقره، 42 .
16) بقره، 44 .
گلستان ایران ، 11 و 18/6/81
نخست، به نکته اول مىپردازم . وقتى مىگویند کسى عقلانى زندگى مىکند یا کسى عزم خود را جزم کرده است که عقلانى زندگى کند، یعنى مىخواهد چه کار کند؟ در اینجاست که به مقدمات عقلانیت، به عناصر و مؤلفههاى عقلانیت مىرسیم . عناصر، مؤلفهها یا مقدمات عقلانیت، در یک تقسیمبندى کلى، بر دو قسماند: 1 . مؤلفههاى عقلانیت، نظرى; 2 . مؤلفههاى عقلانیت عملى . عقلانیت نظرى هنگامى مورد پیدا مىکند که بخواهیم به گزارهاى باور پیدا کنیم یا باور پیدا نکنیم . اما گاه ما در مقام عمل مىخواهیم عقلانى باشیم; مىخواهیم تصمیمگیرىهاى عقلانى داشته باشیم; اعمال عقلانى داشته باشیم . این قسم دوم را عقلانیت عملى تعبیر مىکنم .
نخست، به مؤلفههاى عقلانیت نظرى مىپردازم: اولین مؤلفه عقلانیت نظرى این است که در مقام عقیده، راى و نظر چنان سلوک کنیم که تا آنجا که مىتوانیم، دچار تناقض نشویم و تا جایى که مىتوانیم، قواعد منطقى را زیر پا نگذاریم .
مهمترین قاعده منطقى «اصل تناقض» است . البته قواعد منطقى دیگرى هم هستند که انسان باید در افکارش آنها را کاملا پاس بدارد و رعایت کند; ولى بدون تردید مهمترین قاعده منطقى این است که انسان مرتکب تناقض نشود .
دومین مؤلفه عقلانیت نظرى این است که انسان قاعدههاى ریاضیات را معتبر بداند . مگر مىشود کسى قانونهاى ریاضیات را معتبر نداند؟ همه ما، در نگاه نخست، گمان مىکنیم همه قواعد ریاضیات را معتبر مىدانیم . اما گاه در جاهاى بسیار ظریف و لطیفى، شخص مىتواند مچ ما را بگیرد و بگوید: «معلوم مىشود تو هنوز قوانین ریاضى را نپذیرفتهاى»
بلافاصله بعد از ریاضیات به نکته سومى هم مىرسیم . آن نکته چیزى است در برزخ بین ریاضیات و علوم تجربى، که همان حساب احتمالات است . حساب احتمالات یک حوزه معرفتى است که از سویى، به ریاضیات مربوط است، و از سوى دیگر، با دانشهاى تجربى، که در فقره چهارم خواهد آمد، ارتباط دارد .
است . منطق بر اساس قیاس است و رعایت منطق، همان اهتمام ورزیدن به قیاس (2) است . در علوم تجربى، تمام توجه به استقراست . اگر ما به آخرین دریافتها و دستاوردهاى دانش تجربى بها بدهیم، در واقع، به استقرا بها دادهایم . البته منظور از علوم تجربى تنها دانشهاى طبیعى، یعنى فیزیک، شیمى و زیستشناسى نیست، بلکه علوم تجربى انسانى هم محل توجه است . باید بپذیریم آنچه در فیزیک به عنوان آخرین دستاورد فیزیک مورد قبول فیزیکدانان است، باید مورد قبول ما هم باشد; همینطور آنچه در شیمى و روانشناسى و جامعهشناسى است . اما آیا واقعا اینگونه است؟ واقعا ما همه اینها را پذیرفتهایم؟ یا گاه باورهایى داریم که با علوم تجربى ناسازگارند، ولى به این ناسازگارى اعتنا نمىکنیم و این باورها را برتر از علوم تجربى مىنشانیم . گویا به نظر ما، اعتبارى که باید براى آن باورها قائل شد، به مراتب بیش از اعتبارى است که براى علوم تجربى قائلیم . طبعا هیچگاه نباید اینها را با علوم تجربى به معارضه برد و اگر هم معارضهاى با هم داشتند، نباید برترى را به علوم تجربى داد . این خلاف عقلانیت است; زیرا چون علوم تجربى دانشهایى بىطرف هستند; یعنى علومى نیستند که هوادار مکتب یا مسلک خاصى باشند . علومى هستند که هرگز جنبه ایدئولوژیک ندارند و چون ایدئولوژیک نیستند، فراتر از همه ایدئولوژىها مىنشینند و همه ایدئولوژىها باید خود را با آنها وفق دهند; نه اینکه بخواهند علوم تجربى را با خود دمساز کنند . آخرین دستاوردهاى علوم تجربى نوعى تحول و دگرگونى در علوم تجربى معمول و متعارف است و هیچگاه نمىتوان به یک دستاورد بسنده کرد و گفتبعد از این دستاورد، دستاورد دیگرى را نمىپذیریم; بلکه همیشه باید آخرین آرا و نظریههایى را که مورد قبول است، پذیرفت .
قسم پنجم، عقلانیتى است که نه مثل عقلانیت قسم اول، مبتنى بر قیاس است و نه مثل نوع چهارم، بر استقرا مبتنى است; بلکه ابتناى آن بر چیزى است که منطقیان از زمان پیرس، فیلسوف و منطقدان معروف آمریکایى، به آن «بهترین تبیین» مىگویند . بهترین تبیین و پذیرفتن بهترین تبیین به این معناست که اگر با پدیدهاى روبهرو شدیم و براى چرایى آن، چند نظریه ارائه شد، باید نظریهاى را که بهترین نظریه استبپذیریم; هرچند خود این نظریه هم بىعیب و نقص نباشد .
حال بهترین تبیین به چه معناست؟ چه تبیینى نسبتبه تبیینهاى رقیب و بدیل خود بهترین است؟ یک تبیین دستکم باید سه ویژگى داشته باشد تا بر رقیبان خود برتر دانسته شود و بهتر از رقیبانش تلقى شود: (1) پیشفرضهاى کمترى داشته باشد . تعداد پیشفرضهایى که باید داشته باشیم، هرچه کمتر باشد، این تبیین، تبیین موفقترى است; (2) پیشفرضهاى تبیینها باید پیشفرضهایى باشند که انسانهاى بیشترى آنها را پذیرفته باشند . هرچه انسانهاى بیشترى پیشفرض یا مجموعه پیشفرضهاى یک تبیین را پذیرفته باشند، آن تبیین، تبیین موفقترى است; (3) هرچه تبیین بتواند، گذشته از پدیده مورد بحث، پدیدههاى بیشترى را تبیین کند - یعنى در تبیین پدیدههاى دیگر هم کموبیش کمک کند - تبیین موفقترى است .
قسم ششم، عقلانیتى است که در آن، فرد آنچه را که در نتیجه بررسى خویش، بدان علم قطعى یافته، به سبب چیزهایى که دیگران مىگویند، رها نکند; یعنى اگر من خود چیزهایى یافتهام، به سبب چیزهایى که دیگران مىگویند، دست از یافتههایم بر ندارم .
زندگى اصیل زندگىاى است که در آن، انسان بر اساس فهم و تشخیص شخص خودش عمل کند; نه بر اساس آنچه دیگران به او مىگویند . زندگى غیراصیل، به یک معنا یعنى زندگى بر اساس افکار عمومى، زندگى مطابق با فهم عرفى، زندگى تقلیدى، و زندگى ناشى از تعبد بىوجه . اینگونه زندگى، به گفته فیلسوفان اگزیستانسیالیست، زندگى عاریتى است .
از این شش قسم به عقلانیت نظرى تعبیر مىکنیم; چون در مقام اتخاذ راى، عقیده و باور دخالت دارند .
اما یک سلسله عقلانیتهاى عملى هم داریم . یعنى در مقام عمل و تصمیمگیرىها نیز باید عقلانیت را پاس داشت . عقلانیت عملى دستکم سه مؤلفه جدى دارد که همراه با شش مؤلفهاى که پیشتر گفتم، در مجموع نه مؤلفه مىشوند . نخستین مؤلفه عقلانیت عملى در باب هدفهاى زندگى است . یک انسان عقلانى همیشه باید در این اندیشه باشد که آیا هدفهایى که من براى زندگى خود برگزیدهام، اهداف درخورى هستند؟ هرگاه هدفى را در زندگى برگزینم که مجموعه خسارتها و هزینههایى که براى رسیدن به آن باید تحمل کرد، بیش از سودى باشد که از رسیدن به آن هدف عایدم مىشود، در این صورت، هدفم را عقلانى انتخاب نکردهام . ممکن است نسلهایى بیایند و بروند و همه عمر و توانایىهاى خود را صرف رسیدن به اهدافى کنند که از دید یک آدم اندیشمند و متفکر، از دست دادن یک چیز بزرگ براى بهدست آوردن چیزى بسیار کوچک باشد . همیشه انسانهاى عاقل درباره اهدافى که در راس هرم اهداف زندگى آنهاست، این فکر را مىکنند که آیا این اهداف - با این همه نیرویى که مصروف آنها مىشود - اهداف درخورى هستند یا نه .
مؤلفه بعدى عقلانیت عملى، عقلانیت عملى در باب وسایل است . عقلانیت عملى در باب وسیله به این معنى است که وقتى انسان هدفى را برگزید، تنها در پى وسیلههایى برود که او را زودتر، مطمئنتر و بدون عواقب به هدف برسانند . این سه ویژگى باید در ناحیه وسیلهها وجود داشته باشد . اگر هدفى را برگزیده باشم و براى رسیدن به آن، وسایلى را انتخاب کرده باشم که راه مرا دور مىکنند، یا درجه اطمینان رسیدن به هدف در آنها کم است، یا اگر هم مرا به هدف برسانند، بعدها عواقب بدى به همراه خواهند داشت، روش من عقلانى نیست .
آخرین نوع عقلانیت عملى به یکى از اعمال ویژه ما انسانها مربوط است . یکى از اعمال ویژه ما، که شاید مهمترین عملى است که هر کس در زندگیش انجام مىدهد، سخن گفتن است . سخن گفتن یک عمل است; همچنین مهمترین عملى است که هر کس در زندگیش انجام مىدهد . حال عقلانى بودن سخن به چیست؟ پیشتر درباره کل اعمال گفتم که عقلانى بودن هر عملى به آن است که بتواند ما را زودتر، مطمئنتر و بدون عواقب، به هدف برساند . پس اگر مىخواهیم بدانیم چه سخنى عقلانى است، باید دید مراد ما از سخن گفتن چیست و از سخن گفتن چه هدفى را دنبال مىکنیم . واقعیت این است که سخن گفتن کارکردهاى فراوانى دارد; ولى مهمترین کارکرد آن این است که من مىخواهم آنچه را در ذهن و ضمیرم مىگذرد، به مخاطب انتقال دهم . این مهمترین هدف سخن گفتن است . البته در سخن گفتن اهداف دیگرى هم هست، - ولى مهمترینش این است که من مىخواهم آنچه را در ذهن و ضمیرم مىگذرد - چه در ناحیه عقایدم چه در ناحیه احساسات و عواطفم چه در ناحیه خواستهها و نیازهایم - به مخاطب خود انتقال دهم . اگر بهگونهاى سخن بگویم که به سریعترین و مطمئنترین و بىعواقبترین صورت بتوانم ما فىالضمیر خودم را به شما انتقال دهم، عقلانیت گفتارى دارم . براى رسیدن به این منظور، گفتار باید هفت ویژگى داشته باشد (با دقت در این هفت ویژگى درخواهید یافت که کدامیک از گفتههاى ما این ویژگىها را دارند یا ندارند):
1 . نخستین ویژگى گفتار عقلانى آن است که نباید پیچیدگى داشته باشد; یعنى دشوار و سخت نباشد . کسى که بتواند در عین حال که عمیق سخن مىگوید روشن هم سخن بگوید، در واقع، اولین مؤلفه عقلانیت گفتارى را داراست .
2 . سخن باید بدون ابهام باشد . واژههاى مبهم عقلانیت گفتارى ندارند . سخن مبهم سخنى است که در آن، الفاظى مثل کم، زیاد، شدید و ضعیف بهکار مىرود یا الفاظى بهکار مىرود که اساسا حدود و ثغور مفهومىشان مشخص نیست . در واقع، در اینگونه سخنان، عقلانیت گفتارى نقض شده است .
3 . سخن ما نباید ایهام داشته باشد . ایهام بدان معناست که سخنى دو معنا یا سه معنا داشته باشد و من یکى از آن دو یا سه معنا را اراده کرده باشم، و شما ممکن است معناى دیگرى را استنباط کنید . «ابهام» با «ایهام» متفاوت است . ایهام یعنى سخن من بهگونهاى باشد که دو معنا داشته باشد . وقتى مىگویم خیلى یا کم، یک معنا بیشتر ندارد; بلکه خود آن معناى یگانه ابهام دارد . اما گاهى سخن مبهم نیست، بلکه موهم است; یعنى ایهام دارد . حافظ مىگوید:
نه من ز بىعملى در جهان ملولم و بس
ملامت علما هم زعلم بىعمل است
لغت «عمل» در زمان حافظ دو معنا داشت: یکى همان معناى امروزى بود که مىگوییم علم و عمل; معناى دیگرى هم داشت و آن، مقام دولتى بود . حافظ در این شعر مىگوید تنها من نیستم که از بىعملى سرافکندهام، یعنى ناراحتم که چرا عمل ندارم; بلکه ملامت علما هم به خاطر آن است که علم بىعمل دارند . یعنى چه؟ عدهاى مىگویند که ما علم داریم، ولى عمل نمىکنیم; یا اینکه مىگویند ما علم داریم، ولى چرا کسى به ما مقام نمىدهد . این سخن، یک سخن ایهامدار است .
4 . در گفتار، باید درباره موضوع گفتار صحبت کرد; نه درباره چیزهاى دیگر . وقتى موضوع سخنرانى من عقلانیت است، اگر درباره هر چیز دیگرى غیر از عقلانیتسخن بگویم، هرچند عمیقترین و ارزشمندترین سخنان هم باشد، عقلانیت گفتارى ندارم; چرا که قرار بوده است درباره عقلانیتسخن بگویم . مىگویند نظرتان درباره X چیست . آن شخص در مورد هر چیزى مگر X حرف مىزند . در کشور ما نیز وقتى از کسى - از سیاستمداران گرفته تا مردم کوچه و بازار و حتى عالمان - مىپرسند نظر شما درباره X چیست، منظور آن است، شما فقط حق ندارید درباره X حرف بزنید و اجازه دارید درباره هر چیز دیگرى حرف بزنید . وقتى شما پرسش خاصى دارید، درباره هر چیزى سخن مىگویند غیر از آن موضوع . این سخنان، هرچه درست، متین و قابل دفاع باشد، سخنانى است که عقلانیت ندارد .
5 . سخن باید نه مفصلتر از حدى باشد که براى هدف کافى است و نه مختصرتر از آن باشد .
6 . گفتار اقتضا مىکند که انسان همواره در نظر داشته باشد که راى خود را بیان مىکند . بین عالم را گزارش کردن و آراى خود را درباره عالم گفتن فرق بسیارى است . فرض کنید من به چراغى نگاه مىکنم و مىبینم سرخ است . دوگونه مىتوانم حرف بزنم: یکى اینکه بگویم رنگ این چراغ سرخ است; دیگر اینکه بگویم رنگ این چراغ به نظر من سرخ مىآید . چه فرقى دارد؟ گزاره اول ادعایى درباره عالم است; ولى گزاره دوم ادعایى است درباره تلقى من از عالم . در گزاره دوم، نگفتهام عالم اینگونه است; گفتهام به نظر من، عالم اینطورى است . اقتضاى عقلانیت گفتارى این است که در عمل - چه تصریحا و چه تلویحا - به این نکته برسیم که ما عالم به ماکان و مایکون نیستیم . ما ساختار و سرشت و کارکرد جهان را نمىدانیم . مىتوانیم بگوییم که عالم به نظر ما اینگونه است . این اقتضا یک نوع عقلانیت است; چون هرگونه دیگر سخن بگوییم، ادعایى کردهایم که فراتر از توان ماست و چنین ادعایى; ادعاى خدایىکردن است; ادعایى که هیچ انسانى نمىتواند بکند .
اشاره
1 . بىتردید عقلانیت مهمترین فضیلت و ارزشمندترین گوهر انسانى است; تا جایى که در آموزههاى اسلامى آن را برتر از دین و فضایل اخلاقى نیز نشاندهاند و گفتهاند که هرجا عقل باشد، دین و حیا (اخلاق) نیز هست . (3) آقاى ملکیان گفتهاند که «اگر بخواهیم اخلاقى زندگى کنیم، باید عقلانى زندگى کنیم» . این را نیز مىافزاییم که اگر بخواهیم دینى زندگى کنیم، باید عقلانى زندگى کنیم . بنابراین بیش از این مقدار نیز مىتوان بر عقلانیت تاکید ورزید .
2 . با این حال، توجه به این نکته حائز اهمیت است که «عقلانیت چیست» و «کدام عقلانیت» را باید پیروى کرد . انواع ششگانهاى که آقاى ملکیان در بعد نظرى عقلانیت آوردهاند، با قیدهایى قابل پذیرشاند; اما آیا خارج از شش قسم یادشده، هیچ نوع دیگرى از عقلانیت وجود ندارد؟ به عنوان نمونه، عقلانیت تاریخى (4) را ذکر نکردهاند و جاى گرفتن آن درون یکى از شش قسم یادشده، چندان موجه به نظر نمىرسد . همچنین ایشان در عقلانیت عملى، از عقلانیت ارزششناختى (5) و عقلانیت وظیفهشناختى (6) سخن نگفتهاند . مگر آنکه فرض کنیم این دو نوع عقلانیت در عقلانیت «هدف - وسیلهاى» (7) قرار مىگیرند که آقاى ملکیان آن را در دو بند عقلانیت عملى آوردهاند . اما در اینکه آن دو نوع عقلانیت، همان عقلانیت هدف - وسیلهاى هستند، اختلاف نظر وجود دارد . (8) همچنین باید به عقلانیت ناظر به دیدگاه زندگى (9) و عقلانیت مقدس (10) اشاره کرد که آقاى ملکیان از آنها نیز سخنى نگفتهاند . (11) توجه به تفاوت عقلانیت درونى (12) و عقلانیتبیرونى (13) نیز ضرورى است .
3 . آقاى ملکیان معتقدند که «ما باید بپذیریم که آنچه در فیزیک به عنوان آخرین دستاورد فیزیک مورد قبول فیزیکدانان است، باید مورد قبول ما هم باشد; و آنچه در شیمى و روانشناسى و ...» سؤال اول این است که آیا مىتوان در علوم تجربى نظریهاى را معرفى کرد که به عنوان آخرین دستاورد آن علوم، مورد وفاق عمومى باشد؟ هرچه تحقیقات جدیدتر مىگردد، نظریههاى علمى گوناگونترى به عرصه مىآیند و نمىتوان به صرف آنکه جامعه علمى آمریکا یا دانشگاه آکسفورد انگلستان یا ... آن یا این نظریه را ترجیح دادهاند، ما نیز خود را پیرو آنها کنیم و بگوییم پس باید این نظریه را پذیرفت . در واقع، به دلیل آنکه دستاوردهاى فیزیک، شیمى، روانشناسى، و ... امورى ثابت و واحد نیستند و مشحون از نظریه (14) هستند، دلیلى ندارد که این نظریهها را بر همهچیز مقدم بدانیم . این سخن به معناى بىاعتنایى به علوم تجربى نیست، بلکه به معناى شناختن حد و منزلت این علوم، و در جاى خود نشاندن آنهاست . امروزه عصر علمپرستى افراطى سپرى شده است و با وجود کثرت نظریههاى برگرفته از استقرا، نمىتوان بر یک نظریه پافشارى کرد . نظریههاى علمى هرکدام کارآیى ویژه خود را دارند و از هرکدام، مىتوان به تناسب نیاز بهره برد . ازاینرو، نباید علوم تجربى را جاىگزین همه فلسفهها و دانشهاى غیرتجربى کرد .
4 . این گفته که علوم تجربى «علومى هستند که اصلا جنبه ایدئولوژیک ندارند و چون ایدئولوژیک نیستند، وراى همه ایدئولوژىها مىنشینند و همه ایدئولوژىها باید خود را با آن وفق دهند» پذیرفتنى نیست; زیرا علوم تجربى نیز مانند دیگر جنبههاى زندگى بشر، ایدئولوژیک هستند . نمىتوان از انسان توقع داشتبىطرف و فارغ از ارزشها و گرایشها باشد . یکى از علتهاى پذیرش یک نظریه یا یک فرضیه از میان صدها فرضیه محتمل، تطابق داشتن با گرایشها و ارزشها و نگرشهاى دانشمندان است . علم فارغ از ارزش، آرمانى دستنیافتنى و رؤیایى تعبیرناشدنى است . بنابراین نمىتوان گفت همه ایدئولوژىها باید خود را با علوم تجربى وفق دهند .
همچنین لازم به یادآورى است که دین امرى فراتر از ایدئولوژى و فربهتر از آن است; دین منبعى است که انسان مىتواند با تکیه بر آن، ایدئولوژىهاى مورد نیاز زمان خود را استخراج کند . ایدئولوژى علمى نیز از این قاعده مستثنا نیست; یعنى دین مىتواند منبع الهامبخش و ارزشآفرینى براى دانشمندان باشد تا با اتکا به آموزههاى آن، نگرههاى جدیدى به واقعیت پیدا کنند و این نگرهها، روز به روز، همپاى تحول دانش بشر، متکاملتر، ژرفتر و کارآمدتر شود . این نگرههاى کلى هستند که مىتوانند تحولات ژرف و عمیقى در علم بیافرینند و موجب بالندگى آن گردند . دین، به ویژه اسلام، به تفکر و تامل همیشگى دعوت مىکند و این به یک عصر و یک نسل اختصاص ندارد . بنابراین اگر قرار باشد یکى از شاخههاى علوم خود را با بقیه همساز و دمساز کند، این علوم تجربى است که باید خود را با علوم و آموزههاى دینى هماهنگ سازد; نه برعکس .
5 . آنچه در عقلانیت قسم ششم آمده است، اگر خوب درک نشود، بدآموزى دارد . آقاى ملکیان گفتهاند: «عقلانیت قسم ششم اینگونه است که فرد آنچه را که بر اثر بررسى خویش [بدان] علم قطعى پیدا کرده به خاطر چیزهایى که دیگران مىگویند، رها نکند» . بله! اگر کسى به موضوعى علم قطعى پیدا کرد، باید همانگونه که آقاى ملکیان مىگوید، عمل کند . اما مگر ما انسانها چه اندازه مىتوانیم علم قطعى داشته باشیم . آیا مىتوان گفت که حتى یکهزارم علوم مورد نیازمان را به علم قطعى مىدانیم؟ گمان نمىکنم چنین باشد . علم قطعى در بیشتر دانشهاى بشر یافت نمىشود . علوم تجربى تماما بر پایه نظریههایى استوارند که حداکثر ظنىاند، و ظنىبودن آنها البته مسلتزم نپذیرفتن آنها نیست . در فلسفه و دیگر معارف ناظر به واقع نیز علم قطعى کم یافت مىشود . منطق و ریاضیات نیز که قطعى هستند، علوم ناظر به واقع نیستند . حال اگر کسى یافتشود که به همه دانشهاى زمان خویش احاطه داشته باشد، شاید بتوان گفتیکهزارم علوم را به علم قطعى مىداند; اما آیا چنین کسى یافت مىشود؟ اغلب انسانها یکهزارم علوم زمان خود را نمىدانند و تنها مىتوانند در یک یا چند رشته انگشتشمار اطلاعات لازم را به دست آورند و در دیگر علوم، از اهل فن و متخصصان تقلید مىکنند .
بنابراین انسان در زندگى اصیل خود محتاج آن است که به کس یا کسانى اعتماد کند و به آنچه آنان به او توصیه مىکنند، عمل نماید . اینکه در اغلب موارد به فهم و تشخیص خود عمل کنیم و در تنظیم مسائل حیات به فهم دیگران بىاعتنا باشیم، نه ممکن است و نه مطلوب . ممکن نیست، به دلیل آنچه گفته شد و مطلوب نیست، به این دلیل که عمل به جهل در ما زیاد خواهد شد . انسان همچنان که نیازمند شناختن ارزش عقل خود است، نیازمند شناختن حد آن نیز هست . باید دانست که عقل آدمى بسیارى از امور را در نمىیابد و باید به عقلى برتر اتکا کند . اینجاست که خود عقل انسان را به آستان وحى مىکشاند و سر تعبد و تسلیم به درگاه خدا فرود مىآورد . گریز از تعبد در نظر عقل واقعنگر، جهالتى است که انسان جدید را فرا گرفته است و او را در دام پرستش هوا و پیروى شیطان انداخته است .
6 . آقاى ملکیان هفت ویژگى براى عقلانیتسخن ذکر کردهاند که در این مقاله به شش مورد آنها پرداخته شده است . مورد دیگر، که در جاهاى دیگر بیان کردهاند، عبارت است از «سخن گفتن با مدعیات واضح و ادله قوى» . همه این هفت مورد از لوازم عقلانى بودن سخن هستند; اما باید موارد دیگرى را نیز افزود که پارهاى از آنها بسیار پراهمیت و پرتاثیرند . یک مورد کتمان نکردن حق است . لازمه عقلانى بودن سخن آن است که حقیقت در آن پنهان و پوشیده نشده باشد و نیز باطل بر جاى حق ننشسته باشد . قرآن کریم مىفرماید: «و لا تلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون» . (15) نیمگویى نکردن و همه حق را آشکار ساختن نیز از دیگر لوازم عقلانیتسخن است . همچنین بهجا سخن گفتن و تناسب داشتن آن با شرایط گفتار و نوشتار، تناسب آن با گنجایش مخاطب و هاضمه او از دیگر شرایط عقلانى بودن سخن است . پاىبندى به گفتار و تطابق گفتار با کردار نیز شرط عقلانیت است . قرآن کریم در این زمینه مىگوید: «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون».(16)
پىنوشت:
1. induction.
2. deduction.
3) رک: اصول کافى، کتاب العقل و الجهل
4. historical rationality.
5. axiological rationality.
6. deontological rationality.
7. means - end rationality.
8) مایکل استنمارک در کتاب زیر، در این مورد بحث کرده است:
Rationality in Science, Religion, and Everyday Life: a Critical Evaluation of Four Models of Rationality, Notre Dame, University of Notre Dame press.
9. Life - viewrationality.
10. holisticrationality.
11) رک: همان منبع پیشگفته .
12. internalrationality.
13. externalrationality.
14. theory - laden.
15) بقره، 42 .
16) بقره، 44 .
گلستان ایران ، 11 و 18/6/81