روحانیت به کجا می رود؟
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در شماره گذشته بازتاب اندیشه خلاصه سخنرانى آقاى آغاجرى در موضوع روحانیت آورده شد . در این شماره نیز گفتوگوى نشریه سپیده با مدیرمسئول سابق هفتهنامه آوا، آورده مىشود . آقاى ایزدى، که مهندس راه و ساختمان است و مطالعاتى نیز در زمینه تاریخ معاصر دارد، در مورد نظام آموزشى حوزههاى علمیه، رابطه آنها با دانشگاهها، روحانیت و القاب و عناوین آن، و آینده روحانیتبه اظهار نظر پرداخته است .متن
در ایران، تا اواخر قرن سیزدهم میلادى، نظام آموزش علوم اسلامى، که همان نظام آموزشى حوزههاى علمیه امروز است، تداوم داشت و به نظر مىرسد یگانه نظام آموزشى موجود بود .
از ادیبان و شاعران که بگذریم، دانشمندان فرهنگساز تمدن ایران اسلامى، که همگى از سرآمدان علوم طبیعى، ریاضى، هیئت، زمینشناسى، معمارى، فیزیک و سایر علوم بودند، به سبک حوزویان درس خواندهاند .
پس از آنکه سیستم جدید آموزشى در ایران پىریزى شد و تدریس فیزیک، جغرافیا، ریاضیات و امثال اینها، به صورت کلاسیک، آغاز شد، متاسفانه روحانیان به خاطر نگرانىاى که از آمدن فرهنگ غرب داشتند، در مقابل این گونه دروس موضع گرفتند . از سویى، دانشآموختگان غرب عقبافتادگى ایرانیان در دوره قاجار را محصول نظام آموزشى سنتى مىدانستند . این همه باعثشد فراگیرى علم، دوسیستمى شود و تحصیلکردههاى جدید، تحت عنوان روشنفکر، صف خود را از تحصیلکردههاى حوزههاى علمیه جدا کنند . اینگونه بود که جدال روحانى و روشنفکر پیش آمد .
پیش از آنکه سیستم آموزشى کشور دوگانه شود و تدریس علوم اسلامى به حوزههاى علمیه و تحصیل علوم روز به خارج از حوزهها تخصیص یابد، لباس تحصیلکردهها لباس محلى مردم ایران بوده است . در واقع، چنان نیست که لباس مخصوصى براى علما و دانشمندان طراحى شده باشد تا به مرور، آن را لباس پیغمبر و ائمه معرفى کنند .
پس از پیروزى انقلاب، اینگونه تبیلغ مىشود که روحانیان در طول تاریخ شیعه، محور همه تحرکات مثبت اجتماعى و حوادث سرنوشتساز بودهاند . نظر شما در این باب چیست و آیا مىتوان تاریخ ایران را از این زاویه بررسى کرد؟
همانطور که عرض کردم، قبل از مشروطه و حوادث مقدماتى پیش از آن، همه علماى ایران، در هر زمینهاى که تخصص داشتند، یک دسته بودند و مانند امروز، دانشمندان به روحانى و روشنفکر یا حوزوى و دانشگاهى تقسیم نمىشدند . از طرفى، نمىتوانیم بگوییم علماى ده - دوازده قرن پس از اسلام، همان تعریفى را داشتهاند که ما امروزه از روحانى داریم .
بالاخره هر اتفاقى که در کشور مىافتاده است، دانشمندان و علما بىنقش نبودهاند، و اگر بخواهیم همه علماى علوم مختلف گذشته را که در تحولات فرهنگى، سیاسى و اجتماعى نقش داشتهاند، روحانى بنامیم، چنین فکرى القا مىشود که پس روحانیان محور همه تحولات مترقى بودهاند . اما واقعیت این است که علما غیر از روحانیان امروزى بودند .
این اصطلاحاتى که امروزه قبل از اسامى علما مىآید تا درجه سواد آنان را مشخص کند - مثل حجتالاسلام، آیتالله، آیتالله العظمى - از کجا آمدهاند و چه اهمیتى دارند؟
البته من در رابطه با چگونگى ورود این عبارات به حوزههاى علمیه و اینکه چه کسى آنها را خلق کرده است، مطالعه نداشتهام و حقیقتا نمىدانم این درجهبندى چگونه رواج پیدا کرده است . اما این امر ظاهرا نباید بیش از یکى دو قرن سابقه داشته باشد; شاید هم کمتر . آنچه مشخص است این است که 1) این عنوانها جدید هستند و 2) فقط براى کسانى بهکار مىروند که لباس روحانى مىپوشند . ما در کشورمان مجتهدان بزرگى داریم که در لباس روحانیت نیستند . وقتى کتابهاى تاریخى مربوط به حوزههاى علمیه یا زندگى علماى شیعه تا همین اواخر دوره قاجار را مىخوانیم، چنین عباراتى دیده نمىشود . همه با عناوین سید، شیخ، ملا، آخوند و میرزا شناخته مىشوند . امروزه بعضى از همین عناوین، که پیشوند شخصیتهاى بسیار مهمى در حوزههاى شیعه بوده، بار خاصى پیدا کرده است . براى مثال، کلمه «آخوند» براى یکى از اعاظم علماى مشروطه، یعنى آخوند محمد کاظم خراسانى بهکار مىرود; اما در حال حاضر، کلمه آخوند نماد تضعیف کننده مقام علمى شده است . عناوینى چون ثقةالاسلام، علامه یا حتى حجتالاسلام، سابقهاى تاریخى دارند; اما به ندرت بهکار مىرفتهاند . همه این عناوین زاید و به نظر من، فاقد هر ارزش مقایسهاى یا هر ارزش دیگرى مىباشند . اینها عناوینى دنیایى هستند که آخرت هیچکس را نمىسازند .
مىدانیم که در حوزههاى علمیه، در استنباط از علوم مختلف، اختلافاتى وجود دارد که به اختلافاتطلبگى مشهورند . این نوع اختلافات گاهى اوقات به بیرون از حوزهها کشیده مىشوند و دیگر دعواىطلبگى محسوب نمىشوند و حتى به یک رشته کشمکشهاى اجتماعى مىانجامند . به نظر شما آیا این اختلافات مىتواند در رشد علم و آگاهى مؤثر باشد، یا اینکه به حال علم و اجتماع مضر مىباشند؟ اصولا نظرتان در مورد اختلاف بین روحانیان چیست؟
پاسخ دادن به این سؤال سخت است . من حرفهاى زیادى در این رابطه دارم; اما بهتر است این سؤال را از تحصیلکردههاى حوزهها بپرسید . تنها بهطور خلاصه به دو - سه نکته اشاره مىکنم: نکته اول آن است که اگر اختلافات مذکور در حد همان دعواى طلبگى باقى بماند، خیلى خوب و مفید است . اما چون روحانیان و علما همواره با مردم سروکار داشته و در واقع، به رشد اطلاعات دینى مردم مىپرداختهاند، بعضى از این دعواهاى علمى و نظرى به اختلافات اجتماعى منجر مىشده و پاى مریدان و هواداران آنها را نیز به میدان منازعات باز مىکرده است . درگیرىهاى مشهور حیدرى و نعمتى از این نوع است . الان هم بسیارى از درگیرىهاى جناحهاى سیاسى، که حتى به کوچه و خیابان نیز کشیده مىشود، معلول همین اختلاف نظر روحانیان در برداشت از اسلام است که به هواداران منتقل مىشود .
امروزه که قدرت در دست روحانیان است، اختلاف میان آنها براى اسلام و مسلمانان ضررهاى جبرانناپذیرى در پى دارد . ما شاهد هستیم آن دسته از روحانیانى که قدرت برخورد با مخالفان خود را دارند، از این قدرت بیشترین بهره را مىبرند و با کمال تاسف، باید عرض کنم که اختلاف بین علما و روحانیان در شرایط فعلى باعث مىشود جوانان از آنان روىگردان شوند . ظاهرا دعواى طلبگى به دعواى قدرت تبدیل شده است .
شما آینده روحانیان را چگونه مىبینید؟ اگر این وضع به همین صورتى که گفتید ادامه پیدا کند، آیا حوزههاى علمیه رو به زوال نمىروند؟
شرایط فعلى روحانیان، شرایطى نیست که بتوان آینده این صنف از دانشوران را بهطور دقیق پیشبینى کرد . اما در مجموع من به آینده آنها چندان خوشبین نیستم، مگر آنکه منش و رفتار خود را تغییر دهند; خصوصا آنها که داراى قدرت حکومتى هستند .
شاید اشکال در من باشد که خوشبین نیستم . در هر حال، من خوشبین نیستم; زیرا اولا اهمیت روحانیان، بیشتر در دورى از دنیا، یعنى داشتن تقوى و زىطلبگى است . آنچه ما از روحانیان دستاندکار مملکت مىبینیم غیر از این است . ثانیا معلوم نیست کشور ما بتواند براى همیشه داراى دو سیستم آموزشى باشد . اکنون که حوزههاى علمیه به تعلیم و تدریس علوم اسلامى و الاهیات مشغولاند، در بسیارى از شهرهاى ایران، در دانشگاههاى دولتى، دانشگاه آزاد اسلامى و مؤسسات خصوصى آموزش عالى، دورههاى الاهیات، علوم اسلامى، حدیث، قرآن، حقوق، اقتصاد، ادبیات عرب و ... ارائه مىشوند و در واقع، عموم حوزوى به صورت کلاسیک عرضه مىشوند .
ثالثا، زمان دود چراغ خوردن، دهها سال بهطور مداوم در حجرههاى نهچندان مناسب نشستن و روى کتاب کار کردن گذشته است . امروزه آموزش به سرعت ماشینى و الکترونیکى مىشود، و این امر، سرعت تحقیق را صدها برابر افزایش داده است .
موضوع دیگر این است که حوزهها در رژیمهاى گذشته، در مقابل دانشگاههایى قرار داشتند که به شیوه اسلامى اداره نمىشدند; اما آنگاه که حکومت اسلامى برقرار است و دانشگاهها نیز بر حسب مقررات این حکومت اداره مىشوند، سیستم آموزش حوزوى جایگاه خود را به مرور از دست مىدهد . وانگهى حوزههاى علمیه ایران به مرور به سمتحکومتى شدن پیش مىرود و آفتبزرگ حوزهها همین است که با قدرت عجین شوند .
نکته دیگر این است که وسایل متعدد آموزشى و ارتباطى، خودکفایى مردم در فراگیرى علوم و گسترش روزافزون مطالعات تخصصى غیر معممین، بهویژه در زمینه علوم اسلامى، کار را به جایى مىرساند که آموزش علوم اسلامى از انحصار روحانیان خارج مىشود .
اشاره
1 . یکى از عوامل دوگانگى نظام آموزشى کشورمان را مىتوان همان چیزى دانست که آقاى ایزدى به آن اشاره کردهاند: نگرانى روحانیان از آمدن فرهنگ غرب . این نگرانى بهحق بود; زیرا این فرهنگ، چنان که همه مىدانند، فرهنگى سکولار و دینگریز است و بر پایههایى غیردینى، و بعضا ضددینى، بنیان نهاده شده است . بنابراین دغدغه روحانیان از تشخیص تعارض نهفته در فرهنگ غرب با فرهنگ دینى پدید آمده است . در عین حال، باید توجه داشت که در غرب مسیحى نیز این دوگانگى در نظام آموزشى وجود داشته و دارد . در حال حاضر نیز در فرهنگ مسیحى - در واتیکان، انگلستان، فرانسه و سایر کشورهاى غربى - نظام آموزش حوزوى وجود دارد . این دوگانگى، با مرور زمان، نه تنها از بین نرفته است، بلکه نهادینه نیز شده است .
2 . بنابر آنچه ذکر شد، نباید به از بین رفتن این دوگانگى، یا انحلال نظام آموزشى حوزوى دل بست . آنچه آقاى ایزدى در انتهاى گفتوگو بیان کرده است تنها مىتواند بیانگر یک آرزو باشد، نه پیشبینى مبتنى بر واقعیتها; زیرا پرواضح است که فرهنگ دینى ما مسلمانان و حوزههاى علمیه ما شیعیان انعطافپذیرى فوقالعادهاى دارد و مىتواند با شرایط متفاوت زمان تطبیق پیدا کند . پیراسته بودن از خرافات در مسائل زیربنایى و اساسى، امتیازى است که فرهنگ دینى ما را براى انسانهاى آشنا با فرهنگ جدید غربى، پذیرفتنىتر از فرهنگ مسیحیت مىسازد . اگر در فرهنگ غرب مسیحى حوزههاى علمیه توانستهاند دوام و گسترش پیدا کنند، این امر در فرهنگ اسلامى به مراتب شدنىتر و دسترسپذیرتر است .
3 . آقاى ایزدى، با اشاره به اینکه در گذشته دانشمندان با هر تخصصى، درسهاى اسلامى خوانده و در حوزههاى علمیه تحصیل کرده بودند، مدعى مىشوند که این دانشمندان را نباید روحانى نامید، بلکه آنان صرفا دانشمند بودند، و اگر در همه تحولات دوازده قرن اول اسلام، دانشمندان و علما نقش داشتهاند، نباید آن را به پاى روحانیت نوشت . ایشان استدلال محکمى عرضه نکردهاند که چرا نباید آن دانشمندان را روحانى دانست . گویا این مسئله به طرز تلقى ایشان از مفهوم «روحانى» باز مىگردد . در نظر ایشان، روحانى کسى است که لباسى خاص به تن دارد . اما اگر مطلب با دقتبیشترى دنبال شود، روشن خواهد شد که در تاریخ حوزهها و روحانیت، در نامگذارى و ایجاد عناوین، تحولاتى طبیعى پدید آمده است; چنان که خود آقاى ایزدى به تحول القاب اشاره کرده است . این تحولات نباید سبب شود استمرار روح حاکم بر حوزهها، در تعالیم و اخلاق و محصولاتش، نادیده گرفته شود . در تمام این دوران، روح حاکم همان تعلیم علوم دینى، و محور کار حوزهها، یادگیرى و پژوهش در علوم دینى بوده است . به هر علم دیگرى - مانند هیئت، ریاضیات، نجوم، طب و مانند آن - که روى مىآوردند، به نحوى با علوم دینى پیوند مىخورد . بنابراین مىتوان گفت همین حوزههاى علمیهاند که در طول تاریخ تاثیرگذار بودهاند و اینک نیز محور تاثیرات زیادى هستند; خواه نام محصولات انسانى آنها روحانى باشد خواه شیخ یا ملا و مانند آن .
4 . در مورد رواج رشتههاى دینى در دانشگاهها باید گفت که دانشگاهها هر اندازه که به تربیت دانشجو در زمینه علوم دینى بپردازند، نمىتوانند حتى به نیمى از عمق پژوهشهاى حوزوى دست پیدا کنند . دلیل این امر نه در ضعف توان علمى دانشجویان یا استادان دانشگاه، که در نظام آموزشى دانشگاه است که چنین توانى را ندارد .
از سوى دیگر، اکنون تحولات سریع حوزههاى علمى و مکانیزه شدن تحقیقات در حوزههاى علمیه گوى سبقت را از دانشگاهها ربوده است . متاسفانه جناب ایزدى، به جهتبىاطلاعى از این امر، راه ناصوابى را در گفتوگویشان پیمودهاند . همان لوحهایى که از بحارالانوار ساخته شده و آقاى ایزدى به آن اشاره کردهاند، محصول پژوهشهاى روحانیان است .
5 . در مورد القابى که به روحانیان و عالمان دینى داده مىشود، باید گفت که تا حدود زیادى حق با آقاى ایزدى است . البته ایشان به سابقه تاریخى بلند پارهاى از این القاب و غیر آنها اشاره نکرده است . القابى مانند حجتالاسلام (براى امام محمد غزالى)، ثقةالاسلام (براى شیخ کلینى)، شیخالاسلام (براى بسیارى از روحانیانى که در دربار امویان و عباسیان صاحب منصب بودند) و ... در طول تاریخ همواره بیانگر سطح علمى دانشمندان بوده است . هرچند به مرور زمان، تحولاتى در نحوه و معیار اطلاق آنها پدید آمده است . علت این تحولات را شاید بتوان در فقدان تعریف دقیق سطوح علمى و نداشتن مدرک و مدارج علمى و آزادى تحصیلات حوزوى و مواد آن دانست .
به هر تقدیر چنانچه بتوان از میزان این القاب کاست و القاب محدودى را با تعریفى مشخص وضع کرد که هرکدام نمایانگر سطح علمى روحانیان باشد، هم تکلیف مردم روشن مىشود، و هم از سوء استفاده جلوگیرى مىشود و جلوى لقبسازىهاى بىمحتوا گرفته مىشود . در این صورت، به افراد بىسواد اجازه داده نمىشود که با استفاده از لقب آیتالله یا آیتالله العظمى داد اجتهاد و مرجعیتسر دهند و براى رضاى خاطر شیفتگان فرهنگ غرب، فتواهایى صادر کنند که مبنایى علمى ندارد و تنها بهکار رنگ و لعاب اسلامى زدن به ارزشهاى سکولار مىآیند . از آن طرف، نیز بستهذهنانى که به تحول موضوعات و مسائل بشرى بىتوجهاند و تنها مىتوانند اسلام را در قالبهاى کهن مورد مطالعه و استنباط قرار دهند و با تحجر ذهنى به تحجر احکام فتوا مىدهند نیز گرفته خواهد شد . اگر اعطاى القاب روحانیان بر اساس ضوابط معین و ملاکهاى صرفا علمى واخلاقى باشد، نه جایى براى دستاندازى سیاستبازان حرفهاى به ساحت مرجعیتباقى مىماند، نه خشکمغزان و زهدفروشان به ظاهر دنیاگریز مىتوانند در مراتب عالى روحانیت جایى داشته باشند .
6 . اگر از بعضى روحانیان دستاندرکار مسائل حکومتى، شیوهاى غیر از مشى طلبگى مشاهده مىشود، اولا، نباید آن را به همه شاغلان در منصبهاى حکومتى سرایت داد; زیرا در میان آنان هستند کسانى که زاهدانه زندگى مىکنند و با وجود دسترسى به پول و امکانات وسیع، در سطحى بسیار عادى و مانند قشرهاى متوسط مردم زندگى مىکنند (اگر خواسته باشید نمونههایى را با ذکر خواهیم کرد) . ثانیا، روحانیان حکومتى شاید تنها 10% از کل روحانیان باشند و نباید حکم 10% را به مجموعه همه علما و روحانیان سرایت داد .
سپیده ، ش 6
از ادیبان و شاعران که بگذریم، دانشمندان فرهنگساز تمدن ایران اسلامى، که همگى از سرآمدان علوم طبیعى، ریاضى، هیئت، زمینشناسى، معمارى، فیزیک و سایر علوم بودند، به سبک حوزویان درس خواندهاند .
پس از آنکه سیستم جدید آموزشى در ایران پىریزى شد و تدریس فیزیک، جغرافیا، ریاضیات و امثال اینها، به صورت کلاسیک، آغاز شد، متاسفانه روحانیان به خاطر نگرانىاى که از آمدن فرهنگ غرب داشتند، در مقابل این گونه دروس موضع گرفتند . از سویى، دانشآموختگان غرب عقبافتادگى ایرانیان در دوره قاجار را محصول نظام آموزشى سنتى مىدانستند . این همه باعثشد فراگیرى علم، دوسیستمى شود و تحصیلکردههاى جدید، تحت عنوان روشنفکر، صف خود را از تحصیلکردههاى حوزههاى علمیه جدا کنند . اینگونه بود که جدال روحانى و روشنفکر پیش آمد .
پیش از آنکه سیستم آموزشى کشور دوگانه شود و تدریس علوم اسلامى به حوزههاى علمیه و تحصیل علوم روز به خارج از حوزهها تخصیص یابد، لباس تحصیلکردهها لباس محلى مردم ایران بوده است . در واقع، چنان نیست که لباس مخصوصى براى علما و دانشمندان طراحى شده باشد تا به مرور، آن را لباس پیغمبر و ائمه معرفى کنند .
پس از پیروزى انقلاب، اینگونه تبیلغ مىشود که روحانیان در طول تاریخ شیعه، محور همه تحرکات مثبت اجتماعى و حوادث سرنوشتساز بودهاند . نظر شما در این باب چیست و آیا مىتوان تاریخ ایران را از این زاویه بررسى کرد؟
همانطور که عرض کردم، قبل از مشروطه و حوادث مقدماتى پیش از آن، همه علماى ایران، در هر زمینهاى که تخصص داشتند، یک دسته بودند و مانند امروز، دانشمندان به روحانى و روشنفکر یا حوزوى و دانشگاهى تقسیم نمىشدند . از طرفى، نمىتوانیم بگوییم علماى ده - دوازده قرن پس از اسلام، همان تعریفى را داشتهاند که ما امروزه از روحانى داریم .
بالاخره هر اتفاقى که در کشور مىافتاده است، دانشمندان و علما بىنقش نبودهاند، و اگر بخواهیم همه علماى علوم مختلف گذشته را که در تحولات فرهنگى، سیاسى و اجتماعى نقش داشتهاند، روحانى بنامیم، چنین فکرى القا مىشود که پس روحانیان محور همه تحولات مترقى بودهاند . اما واقعیت این است که علما غیر از روحانیان امروزى بودند .
این اصطلاحاتى که امروزه قبل از اسامى علما مىآید تا درجه سواد آنان را مشخص کند - مثل حجتالاسلام، آیتالله، آیتالله العظمى - از کجا آمدهاند و چه اهمیتى دارند؟
البته من در رابطه با چگونگى ورود این عبارات به حوزههاى علمیه و اینکه چه کسى آنها را خلق کرده است، مطالعه نداشتهام و حقیقتا نمىدانم این درجهبندى چگونه رواج پیدا کرده است . اما این امر ظاهرا نباید بیش از یکى دو قرن سابقه داشته باشد; شاید هم کمتر . آنچه مشخص است این است که 1) این عنوانها جدید هستند و 2) فقط براى کسانى بهکار مىروند که لباس روحانى مىپوشند . ما در کشورمان مجتهدان بزرگى داریم که در لباس روحانیت نیستند . وقتى کتابهاى تاریخى مربوط به حوزههاى علمیه یا زندگى علماى شیعه تا همین اواخر دوره قاجار را مىخوانیم، چنین عباراتى دیده نمىشود . همه با عناوین سید، شیخ، ملا، آخوند و میرزا شناخته مىشوند . امروزه بعضى از همین عناوین، که پیشوند شخصیتهاى بسیار مهمى در حوزههاى شیعه بوده، بار خاصى پیدا کرده است . براى مثال، کلمه «آخوند» براى یکى از اعاظم علماى مشروطه، یعنى آخوند محمد کاظم خراسانى بهکار مىرود; اما در حال حاضر، کلمه آخوند نماد تضعیف کننده مقام علمى شده است . عناوینى چون ثقةالاسلام، علامه یا حتى حجتالاسلام، سابقهاى تاریخى دارند; اما به ندرت بهکار مىرفتهاند . همه این عناوین زاید و به نظر من، فاقد هر ارزش مقایسهاى یا هر ارزش دیگرى مىباشند . اینها عناوینى دنیایى هستند که آخرت هیچکس را نمىسازند .
مىدانیم که در حوزههاى علمیه، در استنباط از علوم مختلف، اختلافاتى وجود دارد که به اختلافاتطلبگى مشهورند . این نوع اختلافات گاهى اوقات به بیرون از حوزهها کشیده مىشوند و دیگر دعواىطلبگى محسوب نمىشوند و حتى به یک رشته کشمکشهاى اجتماعى مىانجامند . به نظر شما آیا این اختلافات مىتواند در رشد علم و آگاهى مؤثر باشد، یا اینکه به حال علم و اجتماع مضر مىباشند؟ اصولا نظرتان در مورد اختلاف بین روحانیان چیست؟
پاسخ دادن به این سؤال سخت است . من حرفهاى زیادى در این رابطه دارم; اما بهتر است این سؤال را از تحصیلکردههاى حوزهها بپرسید . تنها بهطور خلاصه به دو - سه نکته اشاره مىکنم: نکته اول آن است که اگر اختلافات مذکور در حد همان دعواى طلبگى باقى بماند، خیلى خوب و مفید است . اما چون روحانیان و علما همواره با مردم سروکار داشته و در واقع، به رشد اطلاعات دینى مردم مىپرداختهاند، بعضى از این دعواهاى علمى و نظرى به اختلافات اجتماعى منجر مىشده و پاى مریدان و هواداران آنها را نیز به میدان منازعات باز مىکرده است . درگیرىهاى مشهور حیدرى و نعمتى از این نوع است . الان هم بسیارى از درگیرىهاى جناحهاى سیاسى، که حتى به کوچه و خیابان نیز کشیده مىشود، معلول همین اختلاف نظر روحانیان در برداشت از اسلام است که به هواداران منتقل مىشود .
امروزه که قدرت در دست روحانیان است، اختلاف میان آنها براى اسلام و مسلمانان ضررهاى جبرانناپذیرى در پى دارد . ما شاهد هستیم آن دسته از روحانیانى که قدرت برخورد با مخالفان خود را دارند، از این قدرت بیشترین بهره را مىبرند و با کمال تاسف، باید عرض کنم که اختلاف بین علما و روحانیان در شرایط فعلى باعث مىشود جوانان از آنان روىگردان شوند . ظاهرا دعواى طلبگى به دعواى قدرت تبدیل شده است .
شما آینده روحانیان را چگونه مىبینید؟ اگر این وضع به همین صورتى که گفتید ادامه پیدا کند، آیا حوزههاى علمیه رو به زوال نمىروند؟
شرایط فعلى روحانیان، شرایطى نیست که بتوان آینده این صنف از دانشوران را بهطور دقیق پیشبینى کرد . اما در مجموع من به آینده آنها چندان خوشبین نیستم، مگر آنکه منش و رفتار خود را تغییر دهند; خصوصا آنها که داراى قدرت حکومتى هستند .
شاید اشکال در من باشد که خوشبین نیستم . در هر حال، من خوشبین نیستم; زیرا اولا اهمیت روحانیان، بیشتر در دورى از دنیا، یعنى داشتن تقوى و زىطلبگى است . آنچه ما از روحانیان دستاندکار مملکت مىبینیم غیر از این است . ثانیا معلوم نیست کشور ما بتواند براى همیشه داراى دو سیستم آموزشى باشد . اکنون که حوزههاى علمیه به تعلیم و تدریس علوم اسلامى و الاهیات مشغولاند، در بسیارى از شهرهاى ایران، در دانشگاههاى دولتى، دانشگاه آزاد اسلامى و مؤسسات خصوصى آموزش عالى، دورههاى الاهیات، علوم اسلامى، حدیث، قرآن، حقوق، اقتصاد، ادبیات عرب و ... ارائه مىشوند و در واقع، عموم حوزوى به صورت کلاسیک عرضه مىشوند .
ثالثا، زمان دود چراغ خوردن، دهها سال بهطور مداوم در حجرههاى نهچندان مناسب نشستن و روى کتاب کار کردن گذشته است . امروزه آموزش به سرعت ماشینى و الکترونیکى مىشود، و این امر، سرعت تحقیق را صدها برابر افزایش داده است .
موضوع دیگر این است که حوزهها در رژیمهاى گذشته، در مقابل دانشگاههایى قرار داشتند که به شیوه اسلامى اداره نمىشدند; اما آنگاه که حکومت اسلامى برقرار است و دانشگاهها نیز بر حسب مقررات این حکومت اداره مىشوند، سیستم آموزش حوزوى جایگاه خود را به مرور از دست مىدهد . وانگهى حوزههاى علمیه ایران به مرور به سمتحکومتى شدن پیش مىرود و آفتبزرگ حوزهها همین است که با قدرت عجین شوند .
نکته دیگر این است که وسایل متعدد آموزشى و ارتباطى، خودکفایى مردم در فراگیرى علوم و گسترش روزافزون مطالعات تخصصى غیر معممین، بهویژه در زمینه علوم اسلامى، کار را به جایى مىرساند که آموزش علوم اسلامى از انحصار روحانیان خارج مىشود .
اشاره
1 . یکى از عوامل دوگانگى نظام آموزشى کشورمان را مىتوان همان چیزى دانست که آقاى ایزدى به آن اشاره کردهاند: نگرانى روحانیان از آمدن فرهنگ غرب . این نگرانى بهحق بود; زیرا این فرهنگ، چنان که همه مىدانند، فرهنگى سکولار و دینگریز است و بر پایههایى غیردینى، و بعضا ضددینى، بنیان نهاده شده است . بنابراین دغدغه روحانیان از تشخیص تعارض نهفته در فرهنگ غرب با فرهنگ دینى پدید آمده است . در عین حال، باید توجه داشت که در غرب مسیحى نیز این دوگانگى در نظام آموزشى وجود داشته و دارد . در حال حاضر نیز در فرهنگ مسیحى - در واتیکان، انگلستان، فرانسه و سایر کشورهاى غربى - نظام آموزش حوزوى وجود دارد . این دوگانگى، با مرور زمان، نه تنها از بین نرفته است، بلکه نهادینه نیز شده است .
2 . بنابر آنچه ذکر شد، نباید به از بین رفتن این دوگانگى، یا انحلال نظام آموزشى حوزوى دل بست . آنچه آقاى ایزدى در انتهاى گفتوگو بیان کرده است تنها مىتواند بیانگر یک آرزو باشد، نه پیشبینى مبتنى بر واقعیتها; زیرا پرواضح است که فرهنگ دینى ما مسلمانان و حوزههاى علمیه ما شیعیان انعطافپذیرى فوقالعادهاى دارد و مىتواند با شرایط متفاوت زمان تطبیق پیدا کند . پیراسته بودن از خرافات در مسائل زیربنایى و اساسى، امتیازى است که فرهنگ دینى ما را براى انسانهاى آشنا با فرهنگ جدید غربى، پذیرفتنىتر از فرهنگ مسیحیت مىسازد . اگر در فرهنگ غرب مسیحى حوزههاى علمیه توانستهاند دوام و گسترش پیدا کنند، این امر در فرهنگ اسلامى به مراتب شدنىتر و دسترسپذیرتر است .
3 . آقاى ایزدى، با اشاره به اینکه در گذشته دانشمندان با هر تخصصى، درسهاى اسلامى خوانده و در حوزههاى علمیه تحصیل کرده بودند، مدعى مىشوند که این دانشمندان را نباید روحانى نامید، بلکه آنان صرفا دانشمند بودند، و اگر در همه تحولات دوازده قرن اول اسلام، دانشمندان و علما نقش داشتهاند، نباید آن را به پاى روحانیت نوشت . ایشان استدلال محکمى عرضه نکردهاند که چرا نباید آن دانشمندان را روحانى دانست . گویا این مسئله به طرز تلقى ایشان از مفهوم «روحانى» باز مىگردد . در نظر ایشان، روحانى کسى است که لباسى خاص به تن دارد . اما اگر مطلب با دقتبیشترى دنبال شود، روشن خواهد شد که در تاریخ حوزهها و روحانیت، در نامگذارى و ایجاد عناوین، تحولاتى طبیعى پدید آمده است; چنان که خود آقاى ایزدى به تحول القاب اشاره کرده است . این تحولات نباید سبب شود استمرار روح حاکم بر حوزهها، در تعالیم و اخلاق و محصولاتش، نادیده گرفته شود . در تمام این دوران، روح حاکم همان تعلیم علوم دینى، و محور کار حوزهها، یادگیرى و پژوهش در علوم دینى بوده است . به هر علم دیگرى - مانند هیئت، ریاضیات، نجوم، طب و مانند آن - که روى مىآوردند، به نحوى با علوم دینى پیوند مىخورد . بنابراین مىتوان گفت همین حوزههاى علمیهاند که در طول تاریخ تاثیرگذار بودهاند و اینک نیز محور تاثیرات زیادى هستند; خواه نام محصولات انسانى آنها روحانى باشد خواه شیخ یا ملا و مانند آن .
4 . در مورد رواج رشتههاى دینى در دانشگاهها باید گفت که دانشگاهها هر اندازه که به تربیت دانشجو در زمینه علوم دینى بپردازند، نمىتوانند حتى به نیمى از عمق پژوهشهاى حوزوى دست پیدا کنند . دلیل این امر نه در ضعف توان علمى دانشجویان یا استادان دانشگاه، که در نظام آموزشى دانشگاه است که چنین توانى را ندارد .
از سوى دیگر، اکنون تحولات سریع حوزههاى علمى و مکانیزه شدن تحقیقات در حوزههاى علمیه گوى سبقت را از دانشگاهها ربوده است . متاسفانه جناب ایزدى، به جهتبىاطلاعى از این امر، راه ناصوابى را در گفتوگویشان پیمودهاند . همان لوحهایى که از بحارالانوار ساخته شده و آقاى ایزدى به آن اشاره کردهاند، محصول پژوهشهاى روحانیان است .
5 . در مورد القابى که به روحانیان و عالمان دینى داده مىشود، باید گفت که تا حدود زیادى حق با آقاى ایزدى است . البته ایشان به سابقه تاریخى بلند پارهاى از این القاب و غیر آنها اشاره نکرده است . القابى مانند حجتالاسلام (براى امام محمد غزالى)، ثقةالاسلام (براى شیخ کلینى)، شیخالاسلام (براى بسیارى از روحانیانى که در دربار امویان و عباسیان صاحب منصب بودند) و ... در طول تاریخ همواره بیانگر سطح علمى دانشمندان بوده است . هرچند به مرور زمان، تحولاتى در نحوه و معیار اطلاق آنها پدید آمده است . علت این تحولات را شاید بتوان در فقدان تعریف دقیق سطوح علمى و نداشتن مدرک و مدارج علمى و آزادى تحصیلات حوزوى و مواد آن دانست .
به هر تقدیر چنانچه بتوان از میزان این القاب کاست و القاب محدودى را با تعریفى مشخص وضع کرد که هرکدام نمایانگر سطح علمى روحانیان باشد، هم تکلیف مردم روشن مىشود، و هم از سوء استفاده جلوگیرى مىشود و جلوى لقبسازىهاى بىمحتوا گرفته مىشود . در این صورت، به افراد بىسواد اجازه داده نمىشود که با استفاده از لقب آیتالله یا آیتالله العظمى داد اجتهاد و مرجعیتسر دهند و براى رضاى خاطر شیفتگان فرهنگ غرب، فتواهایى صادر کنند که مبنایى علمى ندارد و تنها بهکار رنگ و لعاب اسلامى زدن به ارزشهاى سکولار مىآیند . از آن طرف، نیز بستهذهنانى که به تحول موضوعات و مسائل بشرى بىتوجهاند و تنها مىتوانند اسلام را در قالبهاى کهن مورد مطالعه و استنباط قرار دهند و با تحجر ذهنى به تحجر احکام فتوا مىدهند نیز گرفته خواهد شد . اگر اعطاى القاب روحانیان بر اساس ضوابط معین و ملاکهاى صرفا علمى واخلاقى باشد، نه جایى براى دستاندازى سیاستبازان حرفهاى به ساحت مرجعیتباقى مىماند، نه خشکمغزان و زهدفروشان به ظاهر دنیاگریز مىتوانند در مراتب عالى روحانیت جایى داشته باشند .
6 . اگر از بعضى روحانیان دستاندرکار مسائل حکومتى، شیوهاى غیر از مشى طلبگى مشاهده مىشود، اولا، نباید آن را به همه شاغلان در منصبهاى حکومتى سرایت داد; زیرا در میان آنان هستند کسانى که زاهدانه زندگى مىکنند و با وجود دسترسى به پول و امکانات وسیع، در سطحى بسیار عادى و مانند قشرهاى متوسط مردم زندگى مىکنند (اگر خواسته باشید نمونههایى را با ذکر خواهیم کرد) . ثانیا، روحانیان حکومتى شاید تنها 10% از کل روحانیان باشند و نباید حکم 10% را به مجموعه همه علما و روحانیان سرایت داد .
سپیده ، ش 6