اصلاحات؛ راهبرد استراتژیک
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این گفتوگو ضمن تبیین ماهیت اصلاحات و تفاوت آن با انقلاب، روند اصلاحات در جامعه ایران را مورد بررسى قرار مىدهد و در پایان، آسیبهاى موجود در جامعه ایرانى را که باید مورد توجه اصلاحگران باشد یادآور مىشود .متن
لطفا تعریفى علمى از مفهوم «اصلاحات» ارائه دهید; به گونهاى که در این تعریف مرز مطالبات اصلاحطلبانه، از یک حرکت انقلابى مشخص شود .
اصلاحات در معناى رایج، به هر اقدام و حرکتى اطلاق مىشود که در جهتسامانبخشى به یک وضعیت نابهسامان و بههم ریخته، یا تصحیح امورى که از روال منطقى و موزون خویش خارج شدهاند، یا بهبود شرایط حاکم بر یک مجموعه فعالیت صورت مىگیرد . جامعهشناسان انقلاب، «اصلاحات» را از آن حیث که ناظر بر عنصر «تغییر و نوآورى» است، از مفاهیم قرین با «انقلاب» مىشناسند; لکن از جنبههاى دیگر، آن را در برابر مفهوم «انقلاب» قرار مىدهند . از جنبه دوم، حداقل پنجیا شش ویژگى، این دو مفهوم را از یکدیگر جدا مىسازد:
1 . پاسخ یک حرکت اصلاحى به «نحوه تغییر» این است که طالب یک تغییر آرام و تدریجى است; به نحوى که حداقل التهاب و تنش را پدید مىآورد;
2 . تغییر، در حرکت اصلاحى، «سطحى» و «محدود» است، برخلاف انقلاب که خواهان یک سلسله تغییرات بنیادى و عمیق در ساختارها و مناسبات است;
3 . حرکت اصلاحى در طرح خواستههاى خویش از روشهاى «مسالمتآمیز» و راهکارهاى «قانونى» استفاده مىکند، و روشهاى خشن و فراقانونى، تنها در مطالبات انقلابى معنا و کاربرد مىیابد;
4 . حمایت از تغییرات انقلابى، در مرحله بلوغ، گسترده و تودهوار است; درحالىکه طالبان تغییرات اصلاحى نوعا «محدود» و عمدتا در بین «خواص» اند . اساسا کشف و شناخت نقصانها به آگاهى، تخصص و انگیزههاى بیشترى نیاز دارد که در شرایط متعارف، تنها در میان خواص و نخبگان جامعه پیدا مىشود;
5 . تفاوت دیگر این دو در «سطح تغییرات» است . یک حرکت انقلابى وقتى براى سرنگونى نظام حاکم شعار مىدهد، تقریبا تمام مقصود خویش را که همانا تغییر در همه چیز استبیان کرده است . اما از یک حرکت اصلاحى که به هر صورت کلیتیک نظام را قبول دارد، کسى به سادگى نمىپذیرد که به صورت طرح مبهم و کلى شعار اصلاحات، خواسته دقیق خویش را بیانناکرده بگذرد;
6 . ویژگى ششمى که مىتوان براى یک حرکت اصلاحى طالب تغییر برشمرد، این است که بر خلاف انقلاب که منجر به یک گسست و انقطاع تاریخى در یک جامعه مىگردد، تحولات اصلاحى، پیوند و «اتصال ناگسستنى» با گذشته خویش دارند .
در اینجا به همین میزان از ویژگىها و مشخصات بسنده مىکنیم . اما لازم مىدانم به این نکته اشاره کنم که ظهور لغت اصلاحات در ادبیات سیاسى و ژورنالیستى ما به مفهوم و منظورى که امروز از آن فهمیده مىشود، به یکى دو سال بعد از انتخابات دوم خرداد و روى کار آمدن دولت آقاى خاتمى برمىگردد . گمان من بر آن است که این اصطلاح را اولبار رسانههاى خارجى در انتساب آن به روىکرد این دولتبه کار بردند . مسلما آنان از واژه اصلاحات یا اصلاحگرا برداشتخاصى دارند که به حافظه تاریخى انسان غربى باز مىگردد . انسان غربى از اصلاحات، (1) دستکم سه خاطره تاریخى خاص دارد و این واژه را با همین پسزمینههاى تاریخى درباره دیگران به کار مىبرد . این زمینههاى تاریخى، یکى جنبش «اصلاح دین» در قرن شانزدهم است که همگام با حوادث دیگرى در اروپا به طرد و انزواى دین از حیات سیاسى - اجتماعى غرب انجامید . دوم، «جریان تنظیمات و اصلاحات» در دهههاى پایانى عمر امپراتورى عثمانى است که از دل آن، حکومت لائیک ترکهاى جوان سر بر آورد و دیگرى، «پروستاریکاى گورباچف» در شوروى است که به فروپاشى ابرقدرت رقیب و کنارهگیرى رهیافتهاى ایدئولوژیک منجر گردید . هر سه این خاطرات که با نام اصلاحات نیز همراه بوده، به نحوى یادآور پیروزى مدرنیته و لیبرال دموکراسى بر رقباى قدر خویش بوده است . گمان ایشان بر این است که این واژه مقدس، مىتواند اسم رمز پیروزىهاى بعدى در صحنههاى دیگر و در برابر رقباى دیگر آنها نیز باشد; از همین روست که از حرکتهایى که به نحوى با تلقى مثبت از غرب شکل مىگیرند، یا مقاومت آنان در برابر غرب به نوعى دچار تنازل و تخفیف شده است، با این اصطلاح یاد مىکنند .
غرض بنده از بیان این ریشه تاریخى تاکید بر ضرورت پیشگفته درباره لزوم مرزبندى میان داعیهداران اصلاحات و شفافسازى هرچه بیشتر این شعار است .
شما بر عدم شفافیت این شعار بسیار تاکید مىکنید . اگر ممکن استبفرمایید از نظر شما کدام جنبه از این موضوع هنوز ابهام و اجمال دارد؟
بنده بهجد معتقدم که اصلاحات همچنان در حد یک شعار، یک ایده کلى و یک اعلام آمادگى صرف براى تغییر، و نه بیش از آن باقى مانده است و به نظر مىرسد چون شعار و ایده فراگیر و جذابى است و مىتواند گرایشهاى مختلف را، از طیف منتقدان و معترضان درون نظام گرفته تا مخالفان برانداز بیرون نظام، به گرد خویش جمع کند، آگاهانه و هوشیارانه در همین حد شعارى و کلى حفظ شده است; چراکه هرگونه تفصیل و توضیح و بهخصوص ارائه آن در قالب یک برنامه مدون و مشخص، مىتواند این اجماع و اتفاق سیاسى را دستخوش تشتت و اختلاف سازد . اگر شما مجموعه تعاریف و توضیحات پرچمداران و هواداران اصلاحات را جمعآورى و مقولهبندى کنید متوجه مىشوید که چقدر این ایده و شعار و آرمان، دچار آشفتگى و ابهام است و چقدر براى این ابهامزدایى، کم کار شده است و به شکل عامدانهاى از آن احتراز مىشود .
ضرورت اتکاى یک حرکت اصلاحى بر تحلیلى تئوریک و کلان از اوضاع و از روند تحولات و از عوامل تاثیرگذار و همچنین لزوم ارتزاق آن از یک منبع ایدئولوژیک براى تشخیص نقصانها و شناخت و ترسیم اهداف و ارائه تصویرى از آینده، از ملزومات اجتنابناپذیر یک حرکت اصلاحى سنجیده، اراده شده و شفاف است .
اینکه پرچمداران اصلاحات ندانند و نتوانند مسیر حرکتخویش و وضع آینده آن را در چارچوب یک نظریه توانمند، بیان و پیشبینى کنند و نخواهند یا نتوانند اهداف و مسیر و غایت مطلوب خود را به روشنى معرفى نمایند و به عبارتى همه چیز را به دست اتفاقات ناشناخته دستهاى پنهان بسپارند و هیچ کنترلى بر اوضاع و بر عوامل تاثیرگذار بر آن نداشته باشند، بههیچوجه مقبول و قابل دفاع نیست . بنده از این نظر براى جامعه ایران نگرانم; چرا که دستکم از چندتن از پرچمداران اصلاحات، به تصریح شنیدهام که هیچ تصور و پیشبینى روشنى از آینده حرکتخویش ندارند .
شما بهطور قطع مىدانید که دورههاى متوالى «گذار» ، چه آسیبهاى ماندگارى بر ساخت اجتماعى و وضع روانى آحاد آن وارد مىآورد، و همانند اثر بىهوشىهاى متوالى و تشنجهاى پشتسر هم بر بیمار محتضر است . مگر یک بیمار یا یک جامعه، چقدر طاقت تحمل شوکهاى پیاپى را بدون درمانى اساسى و ریشهاى دارد: شوک انقلاب، شوک جنگ، شوک رشد شتابان، شوک توسعه سیاسى، شوک دعواى اصلاحات و ... به اضافه هزاران درد مزمن دیگر .
شما چه پاسخ و پیشنهادى دارید؟
اگر بخواهم پاسخ شما را بدهم، ناگزیرم ابتدا تصویرى موجز از وضعیت موجود جامعه ایران ارائه دهم . مهمترین نقاط آسیبى جامعه ایران را مىتوان اینچنین فهرست کرد:
درگیرشدن در یک جنگ طولانى فراگیر; عقبماندگى مزمن جامعه ایران به اضافه عقبافتادگىهاى ناشى از دو واقعه انقلاب و جنگ; ساخت جمعیتى جوان; قرار داشتن در یک موقعیتحساس ژئوپولیتیک; ورود منفعلانه به عصر «انفجار اطلاعات» و «بسط ارتباطات» ; کمتجربگى مسئولان و متولیان در تمام سطوح و بدیعبودن برخى از ساختارهاى سیاسى و ادارى از یک طرف و بالا بودن سطح انتظارات از جانب دیگر; و وجود برخى موانع و مقاومتهاى سخت در عرصه جهانى در برابر ایران .
بر این مجموعه مىتوان فهرستى از سیاستها و جهتگیرىهاى غلط، برنامههاى ضعیف و عملکردهاى سوء بعضى از مسئولان را اضافه کرد که پس از سپرى شدن یک دهه، اینک آثار و عوارض خود را نمایان ساخته است .
به اعتقاد بنده براى جامعهاى که با چنین فهرستبلندى از تهدیدات و عوامل بیمارگون مواجه است، مهمترین ضرورت، حفظ انسجام و یکپارچگى درونى است که قوام و بقا و امکان بهسازى یک جامعه، تماما منوط به آن است . محور قرار گرفتن «انسجام اجتماعى» به منظور بازگرداندن آن به سطح مقبول و حالت متعارف، لاجرم مستلزم اعمال برخى تعدیلهاى مهم در مدل توسعه امروز جامعه ایران است:
- دغدغه انسجام اجتماعى، سیاستگذاران و برنامهریزان توسعه را ملزم به اتخاذ الگوهاى فراگیر، موزون و متعادل توسعه مىسازد; چرا که رشدهاى تکبعدى، ضمن برهم زدن تعادل و باقىگذاردن عوارض سوء و پیشبینى نشده در دیگر بخشها، موجب تشدید شکاف و نابرابرى در جامعه مىگردد و انسجام اجتماعى را تضعیف مىکند;
- همان دغدغه آنان را ملزم مىسازد تا با کنترل شتاب توسعه، از افزودن بر التهاب و نابهسامانىهاى «دوره گذار» خوددارى ورزند . اگر در رانندگى، سرعت غیر مجازى که کنترل وسیله نقلیه را به حداقل مىرساند صحیح باشد در توسعه هم صحیح خواهد بود;
- باید سراغ الگوهایى رفت که نقش اساسى را در آنها «عامل انسانى» ایفا مىکند و بیشترین حجم از نیروهاى بالقوه فعال اجتماعى را با خود همراه و درگیر مىسازد . مدلهاى توسعهاى «رشدمحور» به دلیل افزایش نابرابرىها و اتکا به صاحبان مکنت و وانهادن دیگر قشرهاى اجتماعى، معمولا بیشترین آسیب را به انسجام اجتماعى وارد مىسازند، درحالىکه مدلهاى «توزیعمحور» آن را تقویت مىکنند . در اتخاذ الگوى مناسب باید تلاش شود عناصر پارادوکسیکال توسعه در نقاط تعادل، به یکدیگر برسند .
جامعه ما، هم به دلیل عمق تخریب گذشته، هم به دلیل آرمانهاى انقلاب و هم به دلیل ضرورت بازیابى «انسجام اجتماعى» بیش از هر جامعه دیگر یا هر زمان دیگر نیازمند عطف توجه به مسئله «عدالت» است; آن هم نه عدالت توزیعى و مقطعى بلکه دالتساختارى و پایدار . به عقیده بنده به مقوله آزادى نیز باید از منظر بسط عدالت نگریست وگرنه در شرایط نابرابرساختى، به ضد خود بدل مىشود و با تشدید نابرابرىها، به طریق دیگرى، انسانها از این حق ذاتى و طبیعى محروم مىشوند;
- دغدغه انسجام اجتماعى، توجهات را به سوى قشرهاى فراموششده، کمتوقع و حاشیهاى، به سوى مسائل و معضلات موجود در حوزههاى مغفولمانده فرهنگى و اجتماعى، و نیز به سمتبازسازى و تقویت هویت تمدنى این جامعه معطوف مىسازد .
جامعه ما به دلیل همان نارسایىها و تهدیداتى که گذشت، هنوز به لحاظ ساختارى از قوام و استحکام یک جامعه متعارف، و از ثبات و آرامش یک جامعه سالم برخوردار نگردیده است . در پیشگرفتن الگوى توسعه سیاسى و استفاده از ساز و کارهاى حزبى و رقابتى و تشدید تکثر و تنافر درونى، به مثابه یک راهکار محورى، بدون در نظر گرفتن اوضاع «اجتماعى» جامعه ایران و معضلاتى که بر شمرده شد، به اعتقاد بنده خطاى استراتژیک جریان دوم خرداد بوده است . توسعه سیاسى به شکل دفعى و تزریقى و بدون پیمودن مقدمات و فراهم آوردن ملزومات و مقومات آن چیزى جز صورت فانتزى و ویترینى از توسعه پدید نخواهد آورد و جز به سرگرمى اوقات فراغت نخبگان مرفه و بریده از اجتماع بدل نخواهد شد .
اشاره
توجه به شرایط خاص دوران گذار در یک جامعه و عنایتبه میزان قابلیت پذیرش شاخصهاى اصلاحات در آن، مهمترین مسئله در هر اصلاحات است، که آقاى شجاعى زند با توجه به فهم خود از این شرایط تذکرات مفیدى ارائه مىدهند . روىکرد ایشان در توجیه و نقد اصلاحات، بیشتر بر محوریت ضرورت انسجام اجتماعى است و دغدغه اصلى ایشان را همین مسئله تشکیل مىدهد . بىتردید در دوران گذار، عدم توجه به عوامل پایدارى اجتماعى هر گونه الگوى توسعه مىتواند به نتایج معکوس منتهى شود . عدم ارتقاى عامل همبستگى اجتماعى از جمله مشکلات اجتماعى - سیاسى ماست که بهطور مشخص با ورود ایران به دوران سازندگى به مرور آغاز مىشود . متاسفانه این مشکل در سالهاى بعد به طور جدى رخ نمود و از آنجا که اقدامات جدى در جهت پایدارى و وفاق اجتماعى صورت نپذیرفت، روىکرد دولتمردان به رفتارهاى سیاسى خاص دوران توسعه سیاسى نیز چه بسا بر این مشکل افزود . در هر صورت، همانطور که در گفتوگوى آقاى شجاعى زند نیز بیان شده است، بحران فقدان وفاق اجتماعى مناسب از جمله مشکلات جدى بر سر راه اصلاحاتى است که بیش از آنکه به انسجام اجتماعى بینجامد بر طبل گسیختگى اجتماعى مىکوبد .
پىنوشت:
اصلاحات در معناى رایج، به هر اقدام و حرکتى اطلاق مىشود که در جهتسامانبخشى به یک وضعیت نابهسامان و بههم ریخته، یا تصحیح امورى که از روال منطقى و موزون خویش خارج شدهاند، یا بهبود شرایط حاکم بر یک مجموعه فعالیت صورت مىگیرد . جامعهشناسان انقلاب، «اصلاحات» را از آن حیث که ناظر بر عنصر «تغییر و نوآورى» است، از مفاهیم قرین با «انقلاب» مىشناسند; لکن از جنبههاى دیگر، آن را در برابر مفهوم «انقلاب» قرار مىدهند . از جنبه دوم، حداقل پنجیا شش ویژگى، این دو مفهوم را از یکدیگر جدا مىسازد:
1 . پاسخ یک حرکت اصلاحى به «نحوه تغییر» این است که طالب یک تغییر آرام و تدریجى است; به نحوى که حداقل التهاب و تنش را پدید مىآورد;
2 . تغییر، در حرکت اصلاحى، «سطحى» و «محدود» است، برخلاف انقلاب که خواهان یک سلسله تغییرات بنیادى و عمیق در ساختارها و مناسبات است;
3 . حرکت اصلاحى در طرح خواستههاى خویش از روشهاى «مسالمتآمیز» و راهکارهاى «قانونى» استفاده مىکند، و روشهاى خشن و فراقانونى، تنها در مطالبات انقلابى معنا و کاربرد مىیابد;
4 . حمایت از تغییرات انقلابى، در مرحله بلوغ، گسترده و تودهوار است; درحالىکه طالبان تغییرات اصلاحى نوعا «محدود» و عمدتا در بین «خواص» اند . اساسا کشف و شناخت نقصانها به آگاهى، تخصص و انگیزههاى بیشترى نیاز دارد که در شرایط متعارف، تنها در میان خواص و نخبگان جامعه پیدا مىشود;
5 . تفاوت دیگر این دو در «سطح تغییرات» است . یک حرکت انقلابى وقتى براى سرنگونى نظام حاکم شعار مىدهد، تقریبا تمام مقصود خویش را که همانا تغییر در همه چیز استبیان کرده است . اما از یک حرکت اصلاحى که به هر صورت کلیتیک نظام را قبول دارد، کسى به سادگى نمىپذیرد که به صورت طرح مبهم و کلى شعار اصلاحات، خواسته دقیق خویش را بیانناکرده بگذرد;
6 . ویژگى ششمى که مىتوان براى یک حرکت اصلاحى طالب تغییر برشمرد، این است که بر خلاف انقلاب که منجر به یک گسست و انقطاع تاریخى در یک جامعه مىگردد، تحولات اصلاحى، پیوند و «اتصال ناگسستنى» با گذشته خویش دارند .
در اینجا به همین میزان از ویژگىها و مشخصات بسنده مىکنیم . اما لازم مىدانم به این نکته اشاره کنم که ظهور لغت اصلاحات در ادبیات سیاسى و ژورنالیستى ما به مفهوم و منظورى که امروز از آن فهمیده مىشود، به یکى دو سال بعد از انتخابات دوم خرداد و روى کار آمدن دولت آقاى خاتمى برمىگردد . گمان من بر آن است که این اصطلاح را اولبار رسانههاى خارجى در انتساب آن به روىکرد این دولتبه کار بردند . مسلما آنان از واژه اصلاحات یا اصلاحگرا برداشتخاصى دارند که به حافظه تاریخى انسان غربى باز مىگردد . انسان غربى از اصلاحات، (1) دستکم سه خاطره تاریخى خاص دارد و این واژه را با همین پسزمینههاى تاریخى درباره دیگران به کار مىبرد . این زمینههاى تاریخى، یکى جنبش «اصلاح دین» در قرن شانزدهم است که همگام با حوادث دیگرى در اروپا به طرد و انزواى دین از حیات سیاسى - اجتماعى غرب انجامید . دوم، «جریان تنظیمات و اصلاحات» در دهههاى پایانى عمر امپراتورى عثمانى است که از دل آن، حکومت لائیک ترکهاى جوان سر بر آورد و دیگرى، «پروستاریکاى گورباچف» در شوروى است که به فروپاشى ابرقدرت رقیب و کنارهگیرى رهیافتهاى ایدئولوژیک منجر گردید . هر سه این خاطرات که با نام اصلاحات نیز همراه بوده، به نحوى یادآور پیروزى مدرنیته و لیبرال دموکراسى بر رقباى قدر خویش بوده است . گمان ایشان بر این است که این واژه مقدس، مىتواند اسم رمز پیروزىهاى بعدى در صحنههاى دیگر و در برابر رقباى دیگر آنها نیز باشد; از همین روست که از حرکتهایى که به نحوى با تلقى مثبت از غرب شکل مىگیرند، یا مقاومت آنان در برابر غرب به نوعى دچار تنازل و تخفیف شده است، با این اصطلاح یاد مىکنند .
غرض بنده از بیان این ریشه تاریخى تاکید بر ضرورت پیشگفته درباره لزوم مرزبندى میان داعیهداران اصلاحات و شفافسازى هرچه بیشتر این شعار است .
شما بر عدم شفافیت این شعار بسیار تاکید مىکنید . اگر ممکن استبفرمایید از نظر شما کدام جنبه از این موضوع هنوز ابهام و اجمال دارد؟
بنده بهجد معتقدم که اصلاحات همچنان در حد یک شعار، یک ایده کلى و یک اعلام آمادگى صرف براى تغییر، و نه بیش از آن باقى مانده است و به نظر مىرسد چون شعار و ایده فراگیر و جذابى است و مىتواند گرایشهاى مختلف را، از طیف منتقدان و معترضان درون نظام گرفته تا مخالفان برانداز بیرون نظام، به گرد خویش جمع کند، آگاهانه و هوشیارانه در همین حد شعارى و کلى حفظ شده است; چراکه هرگونه تفصیل و توضیح و بهخصوص ارائه آن در قالب یک برنامه مدون و مشخص، مىتواند این اجماع و اتفاق سیاسى را دستخوش تشتت و اختلاف سازد . اگر شما مجموعه تعاریف و توضیحات پرچمداران و هواداران اصلاحات را جمعآورى و مقولهبندى کنید متوجه مىشوید که چقدر این ایده و شعار و آرمان، دچار آشفتگى و ابهام است و چقدر براى این ابهامزدایى، کم کار شده است و به شکل عامدانهاى از آن احتراز مىشود .
ضرورت اتکاى یک حرکت اصلاحى بر تحلیلى تئوریک و کلان از اوضاع و از روند تحولات و از عوامل تاثیرگذار و همچنین لزوم ارتزاق آن از یک منبع ایدئولوژیک براى تشخیص نقصانها و شناخت و ترسیم اهداف و ارائه تصویرى از آینده، از ملزومات اجتنابناپذیر یک حرکت اصلاحى سنجیده، اراده شده و شفاف است .
اینکه پرچمداران اصلاحات ندانند و نتوانند مسیر حرکتخویش و وضع آینده آن را در چارچوب یک نظریه توانمند، بیان و پیشبینى کنند و نخواهند یا نتوانند اهداف و مسیر و غایت مطلوب خود را به روشنى معرفى نمایند و به عبارتى همه چیز را به دست اتفاقات ناشناخته دستهاى پنهان بسپارند و هیچ کنترلى بر اوضاع و بر عوامل تاثیرگذار بر آن نداشته باشند، بههیچوجه مقبول و قابل دفاع نیست . بنده از این نظر براى جامعه ایران نگرانم; چرا که دستکم از چندتن از پرچمداران اصلاحات، به تصریح شنیدهام که هیچ تصور و پیشبینى روشنى از آینده حرکتخویش ندارند .
شما بهطور قطع مىدانید که دورههاى متوالى «گذار» ، چه آسیبهاى ماندگارى بر ساخت اجتماعى و وضع روانى آحاد آن وارد مىآورد، و همانند اثر بىهوشىهاى متوالى و تشنجهاى پشتسر هم بر بیمار محتضر است . مگر یک بیمار یا یک جامعه، چقدر طاقت تحمل شوکهاى پیاپى را بدون درمانى اساسى و ریشهاى دارد: شوک انقلاب، شوک جنگ، شوک رشد شتابان، شوک توسعه سیاسى، شوک دعواى اصلاحات و ... به اضافه هزاران درد مزمن دیگر .
شما چه پاسخ و پیشنهادى دارید؟
اگر بخواهم پاسخ شما را بدهم، ناگزیرم ابتدا تصویرى موجز از وضعیت موجود جامعه ایران ارائه دهم . مهمترین نقاط آسیبى جامعه ایران را مىتوان اینچنین فهرست کرد:
درگیرشدن در یک جنگ طولانى فراگیر; عقبماندگى مزمن جامعه ایران به اضافه عقبافتادگىهاى ناشى از دو واقعه انقلاب و جنگ; ساخت جمعیتى جوان; قرار داشتن در یک موقعیتحساس ژئوپولیتیک; ورود منفعلانه به عصر «انفجار اطلاعات» و «بسط ارتباطات» ; کمتجربگى مسئولان و متولیان در تمام سطوح و بدیعبودن برخى از ساختارهاى سیاسى و ادارى از یک طرف و بالا بودن سطح انتظارات از جانب دیگر; و وجود برخى موانع و مقاومتهاى سخت در عرصه جهانى در برابر ایران .
بر این مجموعه مىتوان فهرستى از سیاستها و جهتگیرىهاى غلط، برنامههاى ضعیف و عملکردهاى سوء بعضى از مسئولان را اضافه کرد که پس از سپرى شدن یک دهه، اینک آثار و عوارض خود را نمایان ساخته است .
به اعتقاد بنده براى جامعهاى که با چنین فهرستبلندى از تهدیدات و عوامل بیمارگون مواجه است، مهمترین ضرورت، حفظ انسجام و یکپارچگى درونى است که قوام و بقا و امکان بهسازى یک جامعه، تماما منوط به آن است . محور قرار گرفتن «انسجام اجتماعى» به منظور بازگرداندن آن به سطح مقبول و حالت متعارف، لاجرم مستلزم اعمال برخى تعدیلهاى مهم در مدل توسعه امروز جامعه ایران است:
- دغدغه انسجام اجتماعى، سیاستگذاران و برنامهریزان توسعه را ملزم به اتخاذ الگوهاى فراگیر، موزون و متعادل توسعه مىسازد; چرا که رشدهاى تکبعدى، ضمن برهم زدن تعادل و باقىگذاردن عوارض سوء و پیشبینى نشده در دیگر بخشها، موجب تشدید شکاف و نابرابرى در جامعه مىگردد و انسجام اجتماعى را تضعیف مىکند;
- همان دغدغه آنان را ملزم مىسازد تا با کنترل شتاب توسعه، از افزودن بر التهاب و نابهسامانىهاى «دوره گذار» خوددارى ورزند . اگر در رانندگى، سرعت غیر مجازى که کنترل وسیله نقلیه را به حداقل مىرساند صحیح باشد در توسعه هم صحیح خواهد بود;
- باید سراغ الگوهایى رفت که نقش اساسى را در آنها «عامل انسانى» ایفا مىکند و بیشترین حجم از نیروهاى بالقوه فعال اجتماعى را با خود همراه و درگیر مىسازد . مدلهاى توسعهاى «رشدمحور» به دلیل افزایش نابرابرىها و اتکا به صاحبان مکنت و وانهادن دیگر قشرهاى اجتماعى، معمولا بیشترین آسیب را به انسجام اجتماعى وارد مىسازند، درحالىکه مدلهاى «توزیعمحور» آن را تقویت مىکنند . در اتخاذ الگوى مناسب باید تلاش شود عناصر پارادوکسیکال توسعه در نقاط تعادل، به یکدیگر برسند .
جامعه ما، هم به دلیل عمق تخریب گذشته، هم به دلیل آرمانهاى انقلاب و هم به دلیل ضرورت بازیابى «انسجام اجتماعى» بیش از هر جامعه دیگر یا هر زمان دیگر نیازمند عطف توجه به مسئله «عدالت» است; آن هم نه عدالت توزیعى و مقطعى بلکه دالتساختارى و پایدار . به عقیده بنده به مقوله آزادى نیز باید از منظر بسط عدالت نگریست وگرنه در شرایط نابرابرساختى، به ضد خود بدل مىشود و با تشدید نابرابرىها، به طریق دیگرى، انسانها از این حق ذاتى و طبیعى محروم مىشوند;
- دغدغه انسجام اجتماعى، توجهات را به سوى قشرهاى فراموششده، کمتوقع و حاشیهاى، به سوى مسائل و معضلات موجود در حوزههاى مغفولمانده فرهنگى و اجتماعى، و نیز به سمتبازسازى و تقویت هویت تمدنى این جامعه معطوف مىسازد .
جامعه ما به دلیل همان نارسایىها و تهدیداتى که گذشت، هنوز به لحاظ ساختارى از قوام و استحکام یک جامعه متعارف، و از ثبات و آرامش یک جامعه سالم برخوردار نگردیده است . در پیشگرفتن الگوى توسعه سیاسى و استفاده از ساز و کارهاى حزبى و رقابتى و تشدید تکثر و تنافر درونى، به مثابه یک راهکار محورى، بدون در نظر گرفتن اوضاع «اجتماعى» جامعه ایران و معضلاتى که بر شمرده شد، به اعتقاد بنده خطاى استراتژیک جریان دوم خرداد بوده است . توسعه سیاسى به شکل دفعى و تزریقى و بدون پیمودن مقدمات و فراهم آوردن ملزومات و مقومات آن چیزى جز صورت فانتزى و ویترینى از توسعه پدید نخواهد آورد و جز به سرگرمى اوقات فراغت نخبگان مرفه و بریده از اجتماع بدل نخواهد شد .
اشاره
توجه به شرایط خاص دوران گذار در یک جامعه و عنایتبه میزان قابلیت پذیرش شاخصهاى اصلاحات در آن، مهمترین مسئله در هر اصلاحات است، که آقاى شجاعى زند با توجه به فهم خود از این شرایط تذکرات مفیدى ارائه مىدهند . روىکرد ایشان در توجیه و نقد اصلاحات، بیشتر بر محوریت ضرورت انسجام اجتماعى است و دغدغه اصلى ایشان را همین مسئله تشکیل مىدهد . بىتردید در دوران گذار، عدم توجه به عوامل پایدارى اجتماعى هر گونه الگوى توسعه مىتواند به نتایج معکوس منتهى شود . عدم ارتقاى عامل همبستگى اجتماعى از جمله مشکلات اجتماعى - سیاسى ماست که بهطور مشخص با ورود ایران به دوران سازندگى به مرور آغاز مىشود . متاسفانه این مشکل در سالهاى بعد به طور جدى رخ نمود و از آنجا که اقدامات جدى در جهت پایدارى و وفاق اجتماعى صورت نپذیرفت، روىکرد دولتمردان به رفتارهاى سیاسى خاص دوران توسعه سیاسى نیز چه بسا بر این مشکل افزود . در هر صورت، همانطور که در گفتوگوى آقاى شجاعى زند نیز بیان شده است، بحران فقدان وفاق اجتماعى مناسب از جمله مشکلات جدى بر سر راه اصلاحاتى است که بیش از آنکه به انسجام اجتماعى بینجامد بر طبل گسیختگى اجتماعى مىکوبد .
پىنوشت:
1. reformation.
بینش سبز، ش 9