آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

هرچند اسلام اساسا در قالب یک جنبش سیاسى نمودار شد و تفکیک حیات سیاسى از حیات دینى در آن تصورناپذیر بود، اما سیاسى‏تر شدن اسلام در قرن بیستم واکنشى در مقابل گسترش ساخت دولت مطلقه در عصر پهلوى و رشد سکولاریسم بود . این دو عامل، شکاف و چندپارگى فرهنگى میان خرده‏فرهنگ اسلامى و خرده فرهنگ مدرن را تشدید کرد و کوشش براى استخراج نوعى نظام سیاسى، به عنوان جانشین نظام مستقر، از درون اسلام سرعت‏بیشترى یافت .

متن

با توجه به اینکه دین اسلام اساسا از جهتى، در قالب جنبشى سیاسى نمودار شد، از دیدگاه اصول نظرى آن تفکیک حیات سیاسى از حیات دینى غیرقابل‏تصور بود . اما سیاسى‏تر شدن اسلام در قرن بیستم در واکنش به فشارها و تهدیدهاى مدرنیسم و از موضعى تدافعى صورت گرفت . در واقع، هرجا که مدرنیسم مذهب و شیوه زندگى قدیم را تهدید نموده است، واکنش طبیعى تشدید تعلقات مذهبى و بازگشت‏به مذهب و اصول اولیه، و یا به اصطلاح امروزى بنیادگرایى، رخ نموده است . بنیادگرایى، در مذهب مسیحیت، یهودیت و سایر فرقه‏هاى اسلام، تحت‏شرایط مشابهى پدید آمد . به علاوه، دین اسلام به طور کلى متضمن عناصر نیرومندى از نظارت همه‏جانبه است; به این معنى که مدعى نظارت بر ابعاد مختلف زندگى فردى و اجتماعى و سیاسى است و احکام دقیقى درباره وجوه مختلف زندگى دارد . بنابراین تجزیه وجوه مختلف زندگى - براى مثال، تفکیک حوزه خصوصى از حوزه عمومى، حوزه مقدس از حوزه سکولار و یا حوزه سیاسى از حوزه مذهبى - اصولا در آن متصور نیست . در اسلام هیچ‏گاه میان علایق دنیوى و علایق مذهبى تمییز روشنى ارائه نمى‏شود . دین به معنى راه زندگى است و شامل وجوه و ابعاد مختلف آن مى‏گردد . همچنین اسلام با جامعه و جماعت و آداب و مناسک آن سر و کار دارد و ازاین‏رو در شرایط فردگرایانه امکان رشد نمى‏یابد . از آغاز، هدف اسلام تنها رستگارى فردى نبود، بلکه ایجاد و حفظ هم‏بستگى اجتماعى از غایات عمده آن محسوب مى‏شد .
آنچه در مورد اسلام گفته شد، در مورد مذهب شیعه به نحو شدیدترى صادق است . مذهب شیعه اصولا یک جنبش سیاسى مخالف بود و موضوع مخالفت آن را ویژگى‏هاى رهبر سیاسى تشکیل مى‏داد . بعدها دیدگاه‏هاى سیاسى و مخالفت‏آمیز شیعه در مفهوم «امام غایب‏» تجلى یافت . در نتیجه، در دوران غیبت، شورش آشکار از لحاظ نظرى تعطیل شد و امام یا نماینده او به عنوان حاکم و رهبر مشروع و قابل قبول معرفى شدند . پس از دوران نیابت‏خاصه، علما به عنوان نایبان عامه امام مطرح شدند . در غیاب امام، باید حاکم قدرتمند، با صلاحیت و پرهیزگارى حکومت کند که تحت هدایت و ارشاد نیابت عامه امام باشد . بدین سان، آمریت‏سیاسى اصالتا از آن علماست . از لحاظ تاریخى و واقعى هرچند علما، در دوران مورد نظر، قدرت سیاسى را در اختیار نداشتند، لیکن یکى از گروه‏هاى عمده قدرت به شمار مى‏رفتند و در حوزه‏هاى مختلف زندگى اجتماعى و سیاسى نفوذ داشتند . حکومت در این دوران کم و بیش از حمایت نیابت عامه برخوردار بود و برخى از علما هم به توجیه قدرت سیاسى مستقر از منظر فقهى مى‏پرداختند .
رشد مدرنیسم و اندیشه‏هاى خارجى و نهادها و شیوه‏هاى تمدن غربى در ایران، از اواخر قرن نوزدهم به بعد، ناگزیر موجب بروز واکنش‏هایى از جانب نیابت عامه مى‏گردید . واکنش مذهبى به تحولات جدید و نوسازى به شیوه غربى، در طول یک قرن متحول شد و از نظر سیاسى، به تدریج، از موضعى تدافعى به موضعى تهاجمى رسید، و در اندیشه برخى، راه‏حل‏هایى براى مسائل جامعه نو ارائه شد . با این حال، از منظر برخورد با مظاهر مختلف تمدن غربى، به‏تدریج واکنش مذهبى تعدیل گردید و در این مسیر، مواضع مذهبى، خود تا اندازه‏اى نوسازى و تجدید شدند .
برخى از علما و روشن‏فکران آگاهانه به تجدید مذهب به منظور تطبیق آن با شرایط جامعه نو پرداختند و بعضا اندیشه‏ها و اصول مذهبى را درون قالب‏هاى نو عرضه کردند، یا لباسى نو بر قامت مذهب کشیدند و یا براى اندیشه‏هاى مدرن و نیازمندى‏هاى جامعه نو توجیهاتى مذهبى تراشیدند . گسترش علایق روحانیان نسبت‏به مسائل سیاسى داخلى و بین‏المللى، و حضور فعال آنان در صحنه تحولات سیاسى، از اواخر قرن نوزدهم، نشانه تحول در مواضع سنتى آنها بود . تحت تاثیر این تحولات سازماندهى روحانیان نیز تقویت‏شد . قدرت و حیثیت نظام مرجع تقلید مثال دیگرى از تاثیر نیروهاى غیردینى بر امور دینى است .
انقلاب مشروطه موجب پیدایش گرایش‏هاى نوینى در بین روحانیان گردید . برخى تحت تاثیر اندیشه‏هاى لیبرال‏دموکراسى غربى قرار گرفتند، و همان‏گونه که نوع مبارزات با امتیازات خارجى نشان مى‏دهد، نوعى ناسیونالیسم فرهنگى و مذهبى بومى و ضد غربى در گرایش‏هاى علماى دینى ظاهر شد . از این دیدگاه مى‏توان استدلال کرد که در دوران مورد نظر، آنچه موجب سیاسى شدن و فعال شدن مواضع علما گردید، نه مناقشات فکرى بر سر رابطه دین و دولت و یا مشروعیت‏سیاسى حکام و علما، بلکه واکنش‏هاى ناسیونالیستى مذهبى بود . حمایت روحانیان از جنبش مشروطه نیز اصولا در زمینه همین ناسیونالیسم بومى مذهبى قابل فهم است . هرچند از دیدگاه سیاسى، تاکید بر ضرورت محدود کردن قدرت خودکامه به قانون بر اساس سندى مشخص نیز گرایش نوینى در میان علما به شمار مى‏رفت . نائینى کوشید با نفى نظریه دولت استبدادى، دموکراسى پارلمانى و حکومت مشروطه را از نظر فقهى توجیه کند . به نظر او، حکومت غیر دینى اساسا نامشروع و در حکم «غصب اصل تصدى‏» است، و از سوى دیگر، ولایت عامه، در معناى کامل خود، از حدود رسیدگى به امور ایتام و محجورین فراتر رفته و شامل حکومت‏بر جامعه نیز مى‏شود . به نظر او حکومت جور و استبداد هم غصب حق الاهى، هم غصب مقام ولایت و امامت، و هم موجب ظلم به بندگان است; درحالى‏که حکومت محدود و مشروط به قانون، تنها غصب مقام امامت محسوب مى‏شود و بنابراین شر کمترى دربردارد . با این حال، با صدور اجازه حکومت از جانب علما و نیابت عامه، غصب مقام امامت از بین مى‏رود . در غیاب امام، علما جز اینکه از طریق تاسیس نهاد و مجلس براى قدرت شاه حدودى وضع کنند، نمى‏توانند کار دیگرى انجام دهند .
بى‏شک توجیه نهادها و مؤسسات جدید و چارچوب دولت ملى مدرن به وسیله علما، از دیدگاه رفع خلا ایجادشده در عدم تطابق تحولات عینى و ذهنى، از اهمیت عمده‏اى برخوردار بود . اما روى‏هم‏رفته کوشش‏هایى که در زمینه تقریب صورت گرفت، کست‏خورد; به‏ویژه شکست اندیشه نائینى در عمل، مبین ماهیت اساسى تحولات سیاسى ایران در قرن بیستم، تشدید چندپارگى فرهنگى، و تکوین دو خرده‏فرهنگ سیاسى بوده است . علل عمده این شکست عبارت بودند از: 1) گرایش حکومت پهلوى به رکت‏به سوى ساخت قدرت مطلقه نوساز که در آن، زمینه تقریب هرچه بیشتر تضعیف مى‏گردید; 2) گسترش فرآیند نوسازى به شیوه غربى، که موجب تضعیف مواضع روحانیان شد و واکنش‏هایى برانگیخت که به‏صورت تجدیدنظر در نظریه رایج در قانون اساسى و بازاندیشى علماى شیعه در خصوص رابطه قدرت سیاسى و قدرت دینى و بازگشت‏به نظریه امامت ظاهر شد . در نتیجه این تحولات، زمینه وفاق میان خرده‏فرهنگ‏هاى مدرن و اسلامى، به‏تدریج، نقصان یافت و میان مواضع «مشروطه‏خواهى‏» و نظریه سیاسى شیعه شکاف افتاد . در واکنش به چنین تحولاتى، برخى از روحانیان و نویسندگان مذهبى خواستار تقویت مواضع سیاسى و سازمانى نهاد مذهب در مقابل دولت‏شدند .
به‏طور کلى در دوران دولت مطلقه (و تا اندازه زیادى در نتیجه عملکرد آن) شکاف‏ها و چندپارگى‏هاى فرهنگى عمق و شدت بیشترى یافت و به‏ویژه (خرده) فرهنگ اسلامى تقویت‏شد . یکى دیگر از وجوه عمده پاره‏فرهنگ اسلامى تفسیر رادیکال برخى مبلغان اسلامى بود که در میان اقشارى از طبقات متوسط جدید رواج یافت و آمیزه جدیدى از برخى اندیشه‏هاى اسلامى و مدرن عرضه نمود . در این تفسیر نیز ضدیت‏با تمدن غربى، نوعى ناسیونالیسم فرهنگى و کوشش براى احیاى برخى ابعاد ایدئالیزه‏شده اسلام آشکار بود . على شریعتى از مبلغان عمده این تفسیر از اسلام به شمار مى‏رفت . وى بر آن بود که اسلام را به منظور جلب نظر طبقات مدرن در لباسى جدید عرضه کند و با کاربرد واژگان و مفاهیم مدرن، نقش سیاسى اسلام را احیا نماید . تاکید بر فرهنگ محلى و ضدیت‏با تمدن غربى موضوع اصلى اندیشه‏هاى او بود . در حقیقت هدف اصلى مبلغان جدید درهم‏شکستن مبانى دولت ملى مدرنى بود که در عصر دولت مطلقه به همت روشن‏فکران در ایران تکوین یافته بود . شریعتى به‏ویژه مى‏خواست‏با تفسیر آرمان‏ها و ارزش‏هاى شیعه و استفاده از آنها، مبانى نظم فرهنگى و اجتماعى تازه‏اى را به وجود آورد . به همین منظور، وى از تجدید نظر در مفاهیم سنتى مذهب پرهیز نداشت . به نظر او، مردم دیگر نباید در غیبت امام، حکومت جور را تحمل کنند و به صورت منفعلانه انتظار بکشند، بلکه باید در این دوره از اختیار و آزادى خود براى تمهید بازگشت امام بهره گیرند . وظیفه مردم در دوران غیبت، انتخاب رهبر و اعطاى وظایف امامت‏به اوست . مطابق این تفسیر، ادعاى روحانیان در زمینه امامت و ولایت نفى مى‏شود . خرده‏فرهنگى که بر اساس تفسیر نوین از اسلام پیدا شد نیز خرده‏فرهنگ توتالیتر بود و مى‏خواست مجموعه‏اى از ارزش‏هاى مطلق را بر جامعه تحمیل کند و دولت و جامعه جدیدى بر اساس چنان ارزش‏هایى به وجود آورد . این خرده‏فرهنگ اسلامى با خرده فرهنگ علما از حیث مواضعى که در زمینه ماهیت نظام سیاسى، شیوه اعمال قدرت و ویژگى‏هاى متصدیان حکومت اتخاذ کرده بود، تفاوت داشت; ولى از حیث نحوه برخورد با تمدن غرب و شیوه زندگى بسته اجتماعى و فرهنگى، هر دو مواضع مشترکى داشته‏اند .
روى‏هم‏رفته با گسترش ساخت دولت مطلقه و رشد سکولاریسم، شکاف‏ها و چندپارگى‏هاى فرهنگى تشدید شد . خواست‏ها و اعتراضات عمده در پاره‏فرهنگ اسلامى، طبعا بر حسب پایگاه‏هاى اجتماعى تفسیرهاى مختلف، کم‏وبیش متفاوت بود; ولى بى‏تردید از درون دولت مدرن مطلقه، ذهنیت جمعى جدیدى تکوین یافته بود که مشروعیت آن دولت را زیر سؤال مى‏برد . در این دوران، کوشش براى استخراج نوعى نظام سیاسى از درون اسلام به عنوان جانشین نظام مستقر، سرعت‏بیشترى یافت . طبعا تشدید شکاف‏ها و چندپارگى‏هاى اجتماعى - فرهنگى تنها نتیجه تحکیم ساخت دولت مطلقه نبود و عوامل نوسازى اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى به‏طور کلى به آن دامن مى‏زدند .
اشاره
عناصر اصلى این مقاله و تحلیل عمومى حاکم بر آن، چندان نکته تازه و بدیعى در بر ندارد . آنچه به این مقاله اهمیت مى‏دهد، پیشینه و پایگاه فکرى نویسنده است . آقاى بشیریه را در مجموع مى‏توان در ذیل روشن‏فکران سکولار دسته‏بندى کرد که در آثار خود معمولا مقوله حکومت دینى را غیرقابل پذیرش مى‏داند . از این نگاه، محورهاى اصلى این مقاله را با ملاحظاتى کوتاه مرور مى‏کنیم:
1 . آقاى بشیریه پذیرفته است که در اسلام «تجزیه وجوه مختلف زندگى، مثلا تفکیک حوزه خصوصى از حوزه عمومى، حوزه مقدس از حوزه سکولار و یا حوزه سیاسى از حوزه مذهبى، اصولا متصور نیست‏» . و نیز افزوده است که «دین به معنى راه زندگى است و شامل وجوه و ابعاد مختلف آن مى‏گردد» . وى حتى پا را فراتر گذاشته و معتقد است «آنچه در مورد اسلام به‏طور کلى گفته شد، در مورد مذهب شیعه به نحو شدیدترى صادق است‏» . با این وصف، معلوم مى‏شود که آقاى بشیریه، بر خلاف برخى طرفداران سکولاریسم، (1) دست‏کم اسلام را دینى مى‏داند که تفکیک حوزه خصوصى و حوزه عمومى در آن امکان‏پذیر نیست . هرچند وى ظاهرا این پیوند میان اسلام و سیاست را زاییده شرایط تاریخى و سیاسى در عصر ظهور اسلام مى‏داند، به هر حال تصریح مى‏کند که در اسلام، تفکیک حیات سیاسى از حیات دینى «از دیدگاه اصول نظرى آن غیر قابل تصور بود» . این سخن بدین معناست که اسلام با حوزه حیات اجتماعى پیوندى جوهرى و ذاتى دارد . کمترین لازمه این مدعا آن است که طرفداران نظریه سکولاریسم یا باید از اساس با اصول نظرى اسلام به مخالفت‏برخیزند و یا تاویل و تجدیدنظرطلبى خود را تا بنیادى‏ترین عناصر اندیشه اسلامى به پیش برند .
2 . با آنکه آقاى بشیریه سیاسى بودن را عنصر گوهرین دین اسلام مى‏داند، ولى از «سیاسى شدن اسلام در قرن بیستم‏» سخن مى‏گوید و آن را واکنشى در برابر مدرنیسم، و از موضعى تدافعى مى‏داند . تردیدى نیست که مسلمانان، به‏طور عام، و اندیشمندان یا سیاستمداران اسلام‏گرا، به‏طور خاص، بیش‏وکم در سده گذشته به تقابل با مدرنیسم و پیامدهاى آن در جوامع اسلامى پرداخته‏اند; ولى هرگز نمى‏توان این خیزش فرهنگى و اجتماعى را امرى واکنشى و مقطعى تفسیر کرد . جاى این پرسش وجود دارد که حقیقتا اگر در مکتب اسلام چنین بن‏مایه‏هاى اجتماعى و سیاسى وجود ندارد، پس چرا در سراسر جهان اسلام، با همه تنوع فرهنگى و اجتماعى، چنین عکس‏العمل جدى‏اى در مقابل نفوذ و حضور مدرنیته پدیدار شده است .
البته اینکه نویسنده این حرکت را «از موضعى تدافعى‏» مى‏داند، به یک معناى دیگر درست است . جهان اسلام، هرچند در طول دو سده اخیر، به‏تدریج دریافت که فرآیند مدرنیزاسیون یا نوسازى غربى عملا به حذف یا استحاله فرهنگ اسلامى و سرمایه‏هاى بومى مى‏انجامد، اما تنها در چند دهه اخیر است که اجمالا به این ادراک رسیده است که این تقابل را باید در مبانى فکرى و علمى جست‏وجو کند، و با خودباورى براى تاسیس پایه‏ها و پارادایم‏هاى جدید فکرى تلاش کند و در پى بنیان‏گذارى یک تدین نوین اسلامى باشد .
3 . اینکه نویسنده مذهب شیعه را «اصولا یک جنبش سیاسى مخالف در اسلام‏» تعریف مى‏کند و «مسئله مورد مخالفت آن را به ویژگى‏هاى رهبر سیاسى‏» مربوط مى‏داند، یک خطاى فاحش و ارتکاب مغالطه میان سبب و مسبب است . تشیع یا مکتب اهل‏بیت علیهم السلام هرچند جنبش‏هاى سیاسى بسیارى را در پهنه تاریخ اسلامى پدید آورد و مسئله رهبرى سیاسى را نیز با حساسیت ویژه‏اى دنبال کرد، اما این دو تنها آثارى از چارچوب فکرى شیعه‏اند . به گواه تاریخ، اهل‏بیت علیهم السلام به عنوان بهترین و کامل‏ترین حاملان فرهنگ قرآن، قبل از هر چیز به مبانى اعتقادى، اخلاقى و حقوقى شناخته مى‏شوند و مسئله رهبرى نه یگانه مؤلفه فرهنگ شیعه است و نه محدود به رهبرى سیاسى است .
4 . بسیارى از روشن‏فکران دینى و سکولار، در سال‏هاى اخیر، تلاش کرده‏اند تا نشان دهند که نظریه «ولایت‏سیاسى فقیه‏» ابتکار امام خمینى‏قدس سره و زاییده انقلاب اسلامى ایران است‏یا دست‏کم تنها یک نظریه در مقابل انواع دیدگاه‏هاى دیگر است . اما آقاى بشیریه در این مقاله به‏طور ضمنى اعتراف کرده است که اصل این نظریه در بین فقهاى شیعه در طول تاریخ محل اتفاق بوده است و نظرات مرحوم نائینى و امثال او نیز چیزى جز تطبیق همین نظریه در شرایط خاص اجتماعى و سیاسى مشروطه نبوده است . این اعتراف مى‏تواند سرفصل جدیدى در گفتمان سیاسى روشن‏فکران و اسلام‏گرایان در ایران باشد .
5 . محور اصلى مقاله بر این ایده دور مى‏زند که ظهور انقلاب اسلامى یا به‏طور کلى اندیشه اسلام سیاسى نه مولود مطالبات برخاسته از اسلام‏خواهى و استقلال‏طلبى، که از عدم تحقق درست مدرنیزاسیون در جامعه ایران ناشى مى‏شود .
نویسنده معتقد است که به‏رغم تلاش کسانى چون نائینى و شریعتى در نزدیک‏کردن تفکر سنتى با فضاى مدرنیسم، به دلیل تحکیم ساخت دولت مطلقه در رژیم پهلوى و رواج سکولاریسم، خرده‏فرهنگ اسلامى بر خرده‏فرهنگ مدرن فائق آمد; غافل از اینکه عوامل یادشده را تنها باید به عنوان عوامل تشدید کننده به حساب آورد و ریشه این خیزش جدید در جهان اسلام را باید به بیدارى متفکران مسلمان و آمادگى مسلمانان براى بازگشت‏به درون‏مایه‏هاى اصیل اسلامى، به جاى تقلید کورکورانه از فرهنگ و دست‏آوردهاى تمدن غرب، بازگرداند .
پى‏نوشت:
1) از این گروه مى‏توان به على عبدالرازق در کتاب الاسلام و اصول الحکم و مهدى بازرگان در خدا و آخرت; هدف بعثت انبیا اشاره کرد که از منظر درون‏دینى به چنین نتیجه‏اى مى‏رسند و نیز امثال‏عادل ضاهر در الاسس الفلسفیه للعلمانیة و عبدالکریم سروش در مقاله «معنا و مبناى سکولاریسم‏» که با استدلال برون‏دینى به چنین عقیده‏اى مى‏رسند .
همبستگى، 23/5/81

تبلیغات