وضعیت تفکر در ایران
آرشیو
چکیده
جریانهاى فکرى ایران، به رغم تفاوتها و اختلافها، از نظر فقدان «تولید تفکر» با یکدیگر مشابهت دارند . تفکر از جهت منشا، به تاسیسى، ترکیبى و تقلیدى تقسیم مىشود و از جهت کارکرد به زاینده، سوخته و پوسیده قابل دستهبندى است .متن
در بررسى جریانهاى فکرى امروز جامعهى ایران، چنانچه مقسم و مبناى ما «تفکر دینى» باشد، حداقل از سه طیف مهم مىتوانیم نام ببریم . این سه گروه، رویکردهاى متفاوتى در قبال دین و تفکر دینى دارند و مىتوانیم از آنها با سه عنوان «سنتگراى محض» ، «سنتگراى نوگرا» و «نوگراى محض» یاد کنیم .
سنتگرایان محض کسانى هستند که دین را تنها منبع اصیل براى شکل بخشیدن به زندگى مىدانند . دین، نزد ایشان، گنجى پنهان و عظیم است که مىباید با ابزارى به نام عقل، حقایق مکنون آن را، که درعینحال مورد نیاز زندگى ما نیز مىباشد، استخراج کنیم . اینان براى شکل بخشیدن به حیات خود، به منبعى که مهمتر از دین باشد یا حتى در عرض آن باشد، اعتقاد ندارند .
اما سنتگرایان نوگرا، با اینکه جایگاه ویژهاى براى دین قائل هستند و آن را از مهمترین منابع شکل بخشیدن به زندگى مىدانند، آن را تنها منبع نمىدانند . ایشان عقل را نیز منبعى دیگر قلمداد مىکنند که در کنار دین مىتواند به شناخت و حیات ما شکل دهد، و در عین حال آن را ابزارى براى استخراج حقایق از متون دینى مىشمارند . ولى در نظر نوگرایان محض، مهمترین و اصلىترین منبع تاثیرگذار بر شناخت و شکلدهى حیات آدمى، عقل اوست، نه چیز دیگر . عقل در این نگرش، هم ابزار است و هم منبع; و دین صرفا یکى از منابع تاثیرگذار بر زیستن ماست، و نه لزوما تنها منبع یا مهمترین منبع .
اما عقلى که ما از آن یاد مىکنیم نزد این سه گروه تعریف و کارکرد یکسان و مشابه ندارد:
عقل مطرح در میان سنتگرایان محض و سنتگرایان نوگرا، به رغم تفاوتهایى که دارند، یک عقل متعبد به دین و همآهنگ با آن است; اما عقل مطرح نزد نوگرایان محض، عقلى برهنه از هر گونه تسلیم و انقیاد است . این عقل نهتنها در برابر دین، که در برابر هیچ موضوع و موجود دیگر تعهد و تقیدى ندارد . از این رو، بنیاد این عقل در شوریدگى و عصیان است .
این سه جریان فکرى به رغم تفاوتهایشان، از لحاظ «عدم تولید فکر» با یکدیگر اشتراک دارند . لازمهى طرح این سخن، آن نیست که ما ضرورتا باید تفکر دیگرى در عرض این سه نوع تفکر به منزلهى بدیل و جانشین ارائه کنیم; گرچه ارائه کردن آن نیز غیرممکن و محال نیست . بنابراین نمرهى منفى دادن به این سه جریان فکرى از لحاظ عدم تولید فکر به معناى آن نیست که این سه جریان فکرى هیچ نقطهى قوت و مثبتى از جهات دیگر ندارند .
گفتیم این سه طایفهى فکرى، فاقد جهت «تولید تفکر» هستند و به همین دلیل، عمدا از عناوین نوگرا یاد کردیم نه نواندیش; یعنى نه جریان سنتگراى نوگرا، و نه جریان نوگراى محض، به معناى دقیق کلمه نواندیش نیستند و تولید فکر ندارند و در واقع فکرى تاسیس نمىکنند و نکردهاند; هرچند بالاخره فکر دارند . اما وقتى همین سه طیف فکرى را از لحاظ تفکر فلسفى ارزیابى مىکنیم، در مىیابیم که سنتگرایان محض، چندان با فلسفه و تفکر فلسفى رابطهى خوشى ندارند; گو اینکه به طور معمول بىاطلاع از فلسفهى اسلامى نیستند . سنتگرایان نوگرا نیز به طور غالب به فلسفهى صدرایى معتقدند و حتى مىکوشند با فلسفههاى جدید غرب بر اساس مبانى صدرایى مواجهه کنند . اما من به رغم اعتقاد به نقاط قوت فلسفهى صدرایى در مواجهه با برخى از فلسفههاى جدید، آن را جدى و توانا براى همآوردى با بسیارى از فلسفههاى امروزین نمىدانم و معتقدم چنان نیست که این توان موجود است اما تاکنون به فعلیت نرسیده است .
بیشترینهى نوگرایان محض نیز به رغم اینکه به تفکر فلسفى به معناى عام آن معتقدند، تعلق خاطرى به فلسفهى سنتى و اسلامى ندارند و مبانى فلسفى خود را، بیشتر، از تفکرات فلسفى جدید غرب اخذ و اقتباس مىکنند . همچنین اگر کسانى در میان این نوگرایان پیدا شوند که علاقهمند به فلسفهى اسلامى هستند، تسلط چندانى بر مبانى و مسائل آن ندارند .
در یک تقسیمبندى کلى مىتوان گفت اصطلاحا تفکر، یا تاسیسى استیا ترکیبى یا تقلیدى .
اولین ویژگى تفکر تاسیسى آن است که عالم جدیدى فرا روى ما مىنهد; عالمى جدید با مسائلى جدید و راهحلهایى جدید . در ثانى، صدق و کذب یک تفکر، دخالتى در تاسیسى بودن آن ندارد . با این ترتیب براى اینکه یک تفکر را تاسیسى محسوب کنیم، نه حجم مسائل و نه صدق و کذب آنها، مبنا و میزان به شمار مىآید . ویژگى دوم تفکر تاسیسى این است که «روشى» را براى مواجهه با موضوعات در اختیار ما قرار مىدهد که این روش نیز به نوبهى خود جدید است .
ویژگى سوم این نوع تفکر، که شاید به نحوى در دو ویژگى قبل نیز مندرج باشد، آن است که تفکر تاسیسى مسبوق به تجربه نیست; یعنى تفکر تاسیسى تا پیش از اینکه ما آن را بهکار بندیم در جاى دیگر استفاده نشده است .
بر اساس این ویژگى، میان تفکر تاسیسى و تفکر تقلیدى یک گام بیشتر فاصله نیست، و آن گام «تکرار» است; یعنى همین که این تفکر با روشهایش به دست دیگران به کار گرفته شد، از وادى تاسیس به وادى تقلید در غلتیده است . در واقع تفکر تاسیسى ظرفیتى دارد که لزوما مؤسس آن تفکر نمىتواند همهى آن را به فعلیتبرساند و دیگرانى باید بیایند که با همان مبنا توانایىهاى بالقوهى این تفکر را در حل مسائل به فعلیتبرسانند .
اما مراد از تفکر ترکیبى، تفکرى است که دو قسم دارد: تفکر بومى و تفکر التقاطى . این هر دو برآمده از دو یا چند تفکر دیگرند; با این تفاوت که تفکر بومى به لحاظ ارزشى بیشتر جنبهى مثبت دارد و تفکر التقاطى به لحاظ ارزشى جنبهى منفى .
تفکر بومى، هم مىتواند به لحاظ منشا، تاسیسى باشد و هم ممکن است تاسیسى نباشد یعنى تقلیدى باشد . تفکر بومى را بیشتر بر اساس هماهنگى با محیطى که در آن مصرف مىشود تعریف مىکنیم . در نهایت، تفکر تقلیدى تفکرى است که ویژگىهاى تفکر تاسیسى را ندارد; گرچه مىتواند در تفکر بومى حضور داشته باشد; اما همانطور که گفتیم لزوما تفکر بومى، تقلیدى نیست و لزوما تفکر تقلیدى بومى نیست .
تفکر وارداتى هرچند افقى نوین را به روى ما مىگشاید، تفکر تاسیسى محسوب نمىشود . گفتنى است که ما در این مقام نمىخواهیم صرفا تفکر تاسیسى را از همهى جهات، ارزشمند و مثبت و ممدوح قلمداد کنیم و تفکر تقلیدى را از هر حیث فاقد ارزش و منفى و مذموم .
آنچه گذشت تقسیمى بود که بیشتر ناظر به «منشا» پیدایش تفکر بود; اما مىتوانیم به تناسب اینکه یک تفکر چه مقدار از مشکلات و مسائل ما گرهگشایى مىکند، و کارکرد این تفکر چیست، اقسام دیگرى از تفکر را در نظر بگیریم . به تعبیر بنده، برایناساس برخى از تفکرات، «سوخته» هستند، برخى «پوسیده» و برخى «زاینده» .
براى ساختن یک تفکر تاسیسى یا ایجاد یک تفکر گرهگشا و زاینده، دو نوع نسبت میان معارف بشرى مىتوانیم در نظر بگیریم، و بر اساس این دو نوع نسبت، دربارهى رابطهى خودمان با تفکرات تقلیدى - اعم از غربى یا شرقى - داورى کنیم . این دو نوع نسبت میان معارف بشرى را با دو عنوان مشخص مىکنیم: نسبت و «ارتباط پلکانى» ; نسبت و «ارتباط شبکهاى» یا جدولى .
تفکر پوسیده و تفکر سوخته و تفکر زاینده اعم از آن سه نوع تفکر بومى، تقلیدى و تاسیسى هستند . هر کدام از اینها مىتوانند مصداق یکى از آن تفکرهاى تقلیدى یا تاسیسى یا بومى باشند . اگر بخواهیم در جامعهى فکرى امروز، مصداقى براى این تقسیمبندىهاى ذهنى بهدست دهیم، تفکر هیچیک از اشخاصى همانند مرحوم شریعتى و مرحوم مطهرى - به رغم احترام فوقالعادهاى که برایشان قائل هستیم - در مقام منشا نمىتواند تاسیسى به شمار آید .
به لحاظ ارزشگذارى بهسختى مىتوان یکى از اقسام تفکر را بر دیگرى ترجیح داد; چون به هر حال زندگى آمیزهاى است از مسائل فکرى و عملى; و طبیعى است اگر مبناى ترجیح، آن باشد که مسائل عملى چگونه مىخواهند برطرف شوند، ما دیگر به تاسیسى یا ترکیبى یا تقلیدى بودن «منشا» آنها نظر نخواهیم داشت .
البته اگر بخواهیم تحلیل پدیدارشناسانهاى از جامعهى امروز داشته باشیم، باید گفت تفکر زاینده بیشتر ترجیح دارد، و از همین روى، دستکم در وضعیت کنونى، به تفکر تاسیسى کمتر ارج مىنهند: امروزه ما در پى حل مسائلمان هستیم; حال چه با تفکر بومى باشد چه تفکر تقلیدى . البته تفکر بومى و تقلیدى بیشتر در دسترس است و تاسیسى اندیشیدن، بسیار دشوار; ولى از آنجا که ما به دنبال کارکرد تفکر هستیم، در جامعهى ما تفکر زاینده بیشتر مطرح است; به گونهاى که مىتوان گفت در جامعهى امروز، نه در حوزهى روشنفکرى دینى و نه در حوزهى عالم دینى، تفکر تاسیسى و تاسیسى - کارکردى وجود ندارد .
اما در پاسخ به این سؤال که براى نیل به تفکر تاسیسى در جامعهى فعلى چه مىتوان کرد، باید گفت این امر به یک معنا اساسا تعلیمپذیر نیست; اما بسترهایى را مىتوان فراهم کرد که به نضج گرفتن تفکر تاسیسى کمک کند .
در قدم اول، ایجاد امنیت فردى و اجتماعى تاثیر بسزایى در این امر دارد .
همچنین در متون دینى و اسلامى بجز اوصاف فردىاى که براى عالمان دینى ذکر مىکنند، اوصاف و مسئولیتهاى اجتماعىاى نیز براى آنان بر مىشمارند که بیانگر آن است که عالمان دینى ایدهآل باید کارکرد روشنفکر دینى را نیز داشته باشند; به این معنا که هم زمانهشناس باشند، هم دینشناس . در حالى که وضعیت موجود ما اینگونه نیست . البته در میان حوزویان، نسلى پدید آمده که در حال کار کردن هستند و مىخواهند زمانهشناس هم باشند; اما اینکه این نسل چه زمانى به ثمر بنشیند، یا اصلا به ثمر برسد یا نرسد، قابل پیشبینى نیست .
اگر ما مىخواهیم نقاط ضعف و قوت هر تفکرى روشن گردد، چارهاى جز این نیست که به تفکرات رقیب نیز اجازهى عرض اندام بدهیم . تفکر توانمند، تفکرى نیست که حضور دیگران را بر نتابد; تفکر توانمند آن است که خود حضور یابد و دیگران را نیز به میدان فرا خواند، تا در عرصهى عمل سربلند گردد . البته حضور تفکر رقیب در مواجهه با تفکر حاکم رایج، باید ضابطهمند و قاعدهمند باشد، و گرنه تفکر بدون ضابطه، به هرج و مرج فکرى مىانجامد .
اشاره
در دهههاى گذشته بارها از سوى اندیشمندان و نویسندگان ایرانى به مقولاتى چون «انحطاط» یا «بحران تفکر» در ایران اشاره شده است . این مباحث نشان از یک نابسامانى و آشفتگى فرهنگى در جامعهى ما دارد . البته اینان هر کدام متناسب با پایگاه فکرى و چارچوب ذهنى خویش، شاخصهایى خاص را براى این بحران معرفى کردهاند . آنچه نمىتوان انکار کرد این است که تفکر ایرانى - اسلامى ما در طول دو - سه سدهى گذشته از زایش و پویش باز مانده و سهم شایستهاى در منظومهى تفکر جهانى به خود اختصاص نداده است . درعینحال به نظر مىرسد تاکنون کمتر در زمینهى تاثیر انقلاب اسلامى بر تحولات فکرى و فرهنگى جامعهى ایران مطالعهى جدى صورت گرفته است . آنچه این اشتباه را بیشتر دامن مىزند غفلتیا تغافل از کندى و دیرآمد بودن محصولات فرهنگى و اندیشهاى است . بىآنکه بخواهیم از کاستىها و خلاهاى جدى فرهنگى در کشور چشمپوشى کنیم، باید تفطن داشت که این کاستىها را تنها در کنار دستاوردها مىتوان به طور علمى ارزیابى کرد و سنجید .
بههرحال آقاى اسدى نیز بر این خلاها انگشت گذاشته است . با آنکه تحلیل ایشان را از اساس نمىتوان انکار کرد، در چارچوب تحلیل ایشان جاى تامل و دقتبیشتر وجود دارد . ملاحظات زیر شاید تا حدودى این مسئله را از ابهام و اجمال خارج سازد:
1 . هستهى اصلى تحلیل آقاى اسدى، تفکیک میان تفکر تاسیسى و تقلیدى از یک سو، و تفکر زاینده و سوخته از سوى دیگر است . تعاریفى که براى تفکر تاسیسى و تفکر زاینده ارائه شده است، نیاز به رسیدگى بیشتر دارد . وى تفکر تاسیسى را تفکرى مىداند که «عالم جدیدى را در برابر ما قرار مىدهد; عالم جدید با مسائل جدید و راهحلهاى جدید» و همچنین ارائهى «روش جدید» را نیز از لوازم تفکر تاسیسى مىداند . چنانکه پیداست، تفکر تاسیسى در این معنا تنها ناظر به حوزههاى فلسفى و نظرى است و نمىتوان در علوم و رشتههاى دیگر از آن سخن گفت; مگر اینکه معناى «عالم جدید» را آنقدر وسیع بگیریم که نظریههاى اخلاقى، جامعهشناختى و روانشناختى را نیز شامل شود .
وانگهى باید به یاد داشت که حقیقتا تفکر تاسیسى در این معنا، در طول تاریخ اندیشهى بشرى بسیار نادر و اندکشمار است و به سادگى دستیافتنى نیست . به ویژه آنکه آقاى اسدى یکى از ویژگىهاى این تفکر را آن مىداند که «مسبوق به تجربه نیست و در جاى دیگر استفاده نشده است» . حقیقت آن است که اندیشهى بشرى (برخلاف معارف وحیانى و الاهى) همواره ریشه در آرا و اقوال دیگران دارد، و پس از تامل در آراى گذشتگان، معلوم مىشود که بسیارى از عناصر مکاتب یا فلسفههایى که ادعاى تاسیسى بودن دارند حاصل اندیشههاى دیگران است .
جناب آقاى اسدى شاخص تفکر زاینده را منحصر در کاربردى بودن و گرهگشایى عملى دانسته است . اولا معلوم نیست که گرهگشایى ذهنى در یک تفکر از دیدگاه ایشان چه جایگاه و تعریفى دارد; ثانیا باید دید مفهوم «گرهگشایى» در یک تفکر دقیقا به چه معناست و ما چه زمانى مىتوانیم یک اندیشه را «گرهگشا» بدانیم؟ این نکتهى مهمى است که به سادگى نمىتوان از آن گذشت;
2 . از تعریف و تبیین مفهومى که بگذریم، نکتهى دیگر در زمینهى ارزشمندى اقسام تفکر است . در این گفتوگو بارها تاکید شده است که ما تفکر تاسیسى یا زاینده را به خودى خود ارزشمند نمىدانیم . به نظر مىرسد که دستکم در اینجا بدون توجه به نوعى ارزشگذارى نمىتوان به تبیین مفهومى و تشخیص درست مصادیق تفکر دستیافت; براى نمونه، بىتردید نمىتوان هر گونه نظام فکرى را که صرفا نوپدید است و سابقهاى ندارد، هرچند جنبهى جنایى یا اسطورهاى داشته باشد یا بر پیشفرضهاى غیرقابل دفاع استوار باشد، تفکر تاسیسى نامید . همچنین نمىتوان یک نظریه را به صرف اینکه مشکلات کنونى ما را حل مىکند، بىتوجه به آنکه بر کدامین ایدئولوژى متکى است و به توسعه یا تضییق کدامین ارزشها مىانجامد، تفکر زاینده نامید . در یک کلام، تاسیسى یا زاینده بودن یک تفکر در هر جامعهاى تنها پس از آن مطرح مىشود که مبانى و آرمانهاى آن نظریه پیشاپیش تایید شده باشد;
3 . با ملاحظهى دو نکتهى سابق - یعنى تعدیل و تدقیق در مفاهیم یادشده و توجه به جنبههاى ارزششناختى یک تفکر در یک پارادایم فرهنگى - مىتوان به صورت شفافترى به تحلیل وضعیت تفکر در ایران پرداخت . هر تحلیلگرى باید نخست تلقى خویش را از چارچوبهاى تفکر مطلوب و شاخصهاى آن ارائه کند، سپس با معرفى امکانات و مقدورات عینى، انتظارات خویش را از جامعهى فرهنگى ایران، متناسب با آن نقطهى مطلوب به درستى تبیین کند و برایناساس به نقد و داورى دربارهى وضعیت تفکر در این کشور بپردازد . بدون توجه به این نکات، بیم آن مىرود که یک بحث انتزاعى و احساسى جاىگزین یک مطالعهى علمى و راهگشا گردد .
انتخاب ، 1 - 4/4/81
سنتگرایان محض کسانى هستند که دین را تنها منبع اصیل براى شکل بخشیدن به زندگى مىدانند . دین، نزد ایشان، گنجى پنهان و عظیم است که مىباید با ابزارى به نام عقل، حقایق مکنون آن را، که درعینحال مورد نیاز زندگى ما نیز مىباشد، استخراج کنیم . اینان براى شکل بخشیدن به حیات خود، به منبعى که مهمتر از دین باشد یا حتى در عرض آن باشد، اعتقاد ندارند .
اما سنتگرایان نوگرا، با اینکه جایگاه ویژهاى براى دین قائل هستند و آن را از مهمترین منابع شکل بخشیدن به زندگى مىدانند، آن را تنها منبع نمىدانند . ایشان عقل را نیز منبعى دیگر قلمداد مىکنند که در کنار دین مىتواند به شناخت و حیات ما شکل دهد، و در عین حال آن را ابزارى براى استخراج حقایق از متون دینى مىشمارند . ولى در نظر نوگرایان محض، مهمترین و اصلىترین منبع تاثیرگذار بر شناخت و شکلدهى حیات آدمى، عقل اوست، نه چیز دیگر . عقل در این نگرش، هم ابزار است و هم منبع; و دین صرفا یکى از منابع تاثیرگذار بر زیستن ماست، و نه لزوما تنها منبع یا مهمترین منبع .
اما عقلى که ما از آن یاد مىکنیم نزد این سه گروه تعریف و کارکرد یکسان و مشابه ندارد:
عقل مطرح در میان سنتگرایان محض و سنتگرایان نوگرا، به رغم تفاوتهایى که دارند، یک عقل متعبد به دین و همآهنگ با آن است; اما عقل مطرح نزد نوگرایان محض، عقلى برهنه از هر گونه تسلیم و انقیاد است . این عقل نهتنها در برابر دین، که در برابر هیچ موضوع و موجود دیگر تعهد و تقیدى ندارد . از این رو، بنیاد این عقل در شوریدگى و عصیان است .
این سه جریان فکرى به رغم تفاوتهایشان، از لحاظ «عدم تولید فکر» با یکدیگر اشتراک دارند . لازمهى طرح این سخن، آن نیست که ما ضرورتا باید تفکر دیگرى در عرض این سه نوع تفکر به منزلهى بدیل و جانشین ارائه کنیم; گرچه ارائه کردن آن نیز غیرممکن و محال نیست . بنابراین نمرهى منفى دادن به این سه جریان فکرى از لحاظ عدم تولید فکر به معناى آن نیست که این سه جریان فکرى هیچ نقطهى قوت و مثبتى از جهات دیگر ندارند .
گفتیم این سه طایفهى فکرى، فاقد جهت «تولید تفکر» هستند و به همین دلیل، عمدا از عناوین نوگرا یاد کردیم نه نواندیش; یعنى نه جریان سنتگراى نوگرا، و نه جریان نوگراى محض، به معناى دقیق کلمه نواندیش نیستند و تولید فکر ندارند و در واقع فکرى تاسیس نمىکنند و نکردهاند; هرچند بالاخره فکر دارند . اما وقتى همین سه طیف فکرى را از لحاظ تفکر فلسفى ارزیابى مىکنیم، در مىیابیم که سنتگرایان محض، چندان با فلسفه و تفکر فلسفى رابطهى خوشى ندارند; گو اینکه به طور معمول بىاطلاع از فلسفهى اسلامى نیستند . سنتگرایان نوگرا نیز به طور غالب به فلسفهى صدرایى معتقدند و حتى مىکوشند با فلسفههاى جدید غرب بر اساس مبانى صدرایى مواجهه کنند . اما من به رغم اعتقاد به نقاط قوت فلسفهى صدرایى در مواجهه با برخى از فلسفههاى جدید، آن را جدى و توانا براى همآوردى با بسیارى از فلسفههاى امروزین نمىدانم و معتقدم چنان نیست که این توان موجود است اما تاکنون به فعلیت نرسیده است .
بیشترینهى نوگرایان محض نیز به رغم اینکه به تفکر فلسفى به معناى عام آن معتقدند، تعلق خاطرى به فلسفهى سنتى و اسلامى ندارند و مبانى فلسفى خود را، بیشتر، از تفکرات فلسفى جدید غرب اخذ و اقتباس مىکنند . همچنین اگر کسانى در میان این نوگرایان پیدا شوند که علاقهمند به فلسفهى اسلامى هستند، تسلط چندانى بر مبانى و مسائل آن ندارند .
در یک تقسیمبندى کلى مىتوان گفت اصطلاحا تفکر، یا تاسیسى استیا ترکیبى یا تقلیدى .
اولین ویژگى تفکر تاسیسى آن است که عالم جدیدى فرا روى ما مىنهد; عالمى جدید با مسائلى جدید و راهحلهایى جدید . در ثانى، صدق و کذب یک تفکر، دخالتى در تاسیسى بودن آن ندارد . با این ترتیب براى اینکه یک تفکر را تاسیسى محسوب کنیم، نه حجم مسائل و نه صدق و کذب آنها، مبنا و میزان به شمار مىآید . ویژگى دوم تفکر تاسیسى این است که «روشى» را براى مواجهه با موضوعات در اختیار ما قرار مىدهد که این روش نیز به نوبهى خود جدید است .
ویژگى سوم این نوع تفکر، که شاید به نحوى در دو ویژگى قبل نیز مندرج باشد، آن است که تفکر تاسیسى مسبوق به تجربه نیست; یعنى تفکر تاسیسى تا پیش از اینکه ما آن را بهکار بندیم در جاى دیگر استفاده نشده است .
بر اساس این ویژگى، میان تفکر تاسیسى و تفکر تقلیدى یک گام بیشتر فاصله نیست، و آن گام «تکرار» است; یعنى همین که این تفکر با روشهایش به دست دیگران به کار گرفته شد، از وادى تاسیس به وادى تقلید در غلتیده است . در واقع تفکر تاسیسى ظرفیتى دارد که لزوما مؤسس آن تفکر نمىتواند همهى آن را به فعلیتبرساند و دیگرانى باید بیایند که با همان مبنا توانایىهاى بالقوهى این تفکر را در حل مسائل به فعلیتبرسانند .
اما مراد از تفکر ترکیبى، تفکرى است که دو قسم دارد: تفکر بومى و تفکر التقاطى . این هر دو برآمده از دو یا چند تفکر دیگرند; با این تفاوت که تفکر بومى به لحاظ ارزشى بیشتر جنبهى مثبت دارد و تفکر التقاطى به لحاظ ارزشى جنبهى منفى .
تفکر بومى، هم مىتواند به لحاظ منشا، تاسیسى باشد و هم ممکن است تاسیسى نباشد یعنى تقلیدى باشد . تفکر بومى را بیشتر بر اساس هماهنگى با محیطى که در آن مصرف مىشود تعریف مىکنیم . در نهایت، تفکر تقلیدى تفکرى است که ویژگىهاى تفکر تاسیسى را ندارد; گرچه مىتواند در تفکر بومى حضور داشته باشد; اما همانطور که گفتیم لزوما تفکر بومى، تقلیدى نیست و لزوما تفکر تقلیدى بومى نیست .
تفکر وارداتى هرچند افقى نوین را به روى ما مىگشاید، تفکر تاسیسى محسوب نمىشود . گفتنى است که ما در این مقام نمىخواهیم صرفا تفکر تاسیسى را از همهى جهات، ارزشمند و مثبت و ممدوح قلمداد کنیم و تفکر تقلیدى را از هر حیث فاقد ارزش و منفى و مذموم .
آنچه گذشت تقسیمى بود که بیشتر ناظر به «منشا» پیدایش تفکر بود; اما مىتوانیم به تناسب اینکه یک تفکر چه مقدار از مشکلات و مسائل ما گرهگشایى مىکند، و کارکرد این تفکر چیست، اقسام دیگرى از تفکر را در نظر بگیریم . به تعبیر بنده، برایناساس برخى از تفکرات، «سوخته» هستند، برخى «پوسیده» و برخى «زاینده» .
براى ساختن یک تفکر تاسیسى یا ایجاد یک تفکر گرهگشا و زاینده، دو نوع نسبت میان معارف بشرى مىتوانیم در نظر بگیریم، و بر اساس این دو نوع نسبت، دربارهى رابطهى خودمان با تفکرات تقلیدى - اعم از غربى یا شرقى - داورى کنیم . این دو نوع نسبت میان معارف بشرى را با دو عنوان مشخص مىکنیم: نسبت و «ارتباط پلکانى» ; نسبت و «ارتباط شبکهاى» یا جدولى .
تفکر پوسیده و تفکر سوخته و تفکر زاینده اعم از آن سه نوع تفکر بومى، تقلیدى و تاسیسى هستند . هر کدام از اینها مىتوانند مصداق یکى از آن تفکرهاى تقلیدى یا تاسیسى یا بومى باشند . اگر بخواهیم در جامعهى فکرى امروز، مصداقى براى این تقسیمبندىهاى ذهنى بهدست دهیم، تفکر هیچیک از اشخاصى همانند مرحوم شریعتى و مرحوم مطهرى - به رغم احترام فوقالعادهاى که برایشان قائل هستیم - در مقام منشا نمىتواند تاسیسى به شمار آید .
به لحاظ ارزشگذارى بهسختى مىتوان یکى از اقسام تفکر را بر دیگرى ترجیح داد; چون به هر حال زندگى آمیزهاى است از مسائل فکرى و عملى; و طبیعى است اگر مبناى ترجیح، آن باشد که مسائل عملى چگونه مىخواهند برطرف شوند، ما دیگر به تاسیسى یا ترکیبى یا تقلیدى بودن «منشا» آنها نظر نخواهیم داشت .
البته اگر بخواهیم تحلیل پدیدارشناسانهاى از جامعهى امروز داشته باشیم، باید گفت تفکر زاینده بیشتر ترجیح دارد، و از همین روى، دستکم در وضعیت کنونى، به تفکر تاسیسى کمتر ارج مىنهند: امروزه ما در پى حل مسائلمان هستیم; حال چه با تفکر بومى باشد چه تفکر تقلیدى . البته تفکر بومى و تقلیدى بیشتر در دسترس است و تاسیسى اندیشیدن، بسیار دشوار; ولى از آنجا که ما به دنبال کارکرد تفکر هستیم، در جامعهى ما تفکر زاینده بیشتر مطرح است; به گونهاى که مىتوان گفت در جامعهى امروز، نه در حوزهى روشنفکرى دینى و نه در حوزهى عالم دینى، تفکر تاسیسى و تاسیسى - کارکردى وجود ندارد .
اما در پاسخ به این سؤال که براى نیل به تفکر تاسیسى در جامعهى فعلى چه مىتوان کرد، باید گفت این امر به یک معنا اساسا تعلیمپذیر نیست; اما بسترهایى را مىتوان فراهم کرد که به نضج گرفتن تفکر تاسیسى کمک کند .
در قدم اول، ایجاد امنیت فردى و اجتماعى تاثیر بسزایى در این امر دارد .
همچنین در متون دینى و اسلامى بجز اوصاف فردىاى که براى عالمان دینى ذکر مىکنند، اوصاف و مسئولیتهاى اجتماعىاى نیز براى آنان بر مىشمارند که بیانگر آن است که عالمان دینى ایدهآل باید کارکرد روشنفکر دینى را نیز داشته باشند; به این معنا که هم زمانهشناس باشند، هم دینشناس . در حالى که وضعیت موجود ما اینگونه نیست . البته در میان حوزویان، نسلى پدید آمده که در حال کار کردن هستند و مىخواهند زمانهشناس هم باشند; اما اینکه این نسل چه زمانى به ثمر بنشیند، یا اصلا به ثمر برسد یا نرسد، قابل پیشبینى نیست .
اگر ما مىخواهیم نقاط ضعف و قوت هر تفکرى روشن گردد، چارهاى جز این نیست که به تفکرات رقیب نیز اجازهى عرض اندام بدهیم . تفکر توانمند، تفکرى نیست که حضور دیگران را بر نتابد; تفکر توانمند آن است که خود حضور یابد و دیگران را نیز به میدان فرا خواند، تا در عرصهى عمل سربلند گردد . البته حضور تفکر رقیب در مواجهه با تفکر حاکم رایج، باید ضابطهمند و قاعدهمند باشد، و گرنه تفکر بدون ضابطه، به هرج و مرج فکرى مىانجامد .
اشاره
در دهههاى گذشته بارها از سوى اندیشمندان و نویسندگان ایرانى به مقولاتى چون «انحطاط» یا «بحران تفکر» در ایران اشاره شده است . این مباحث نشان از یک نابسامانى و آشفتگى فرهنگى در جامعهى ما دارد . البته اینان هر کدام متناسب با پایگاه فکرى و چارچوب ذهنى خویش، شاخصهایى خاص را براى این بحران معرفى کردهاند . آنچه نمىتوان انکار کرد این است که تفکر ایرانى - اسلامى ما در طول دو - سه سدهى گذشته از زایش و پویش باز مانده و سهم شایستهاى در منظومهى تفکر جهانى به خود اختصاص نداده است . درعینحال به نظر مىرسد تاکنون کمتر در زمینهى تاثیر انقلاب اسلامى بر تحولات فکرى و فرهنگى جامعهى ایران مطالعهى جدى صورت گرفته است . آنچه این اشتباه را بیشتر دامن مىزند غفلتیا تغافل از کندى و دیرآمد بودن محصولات فرهنگى و اندیشهاى است . بىآنکه بخواهیم از کاستىها و خلاهاى جدى فرهنگى در کشور چشمپوشى کنیم، باید تفطن داشت که این کاستىها را تنها در کنار دستاوردها مىتوان به طور علمى ارزیابى کرد و سنجید .
بههرحال آقاى اسدى نیز بر این خلاها انگشت گذاشته است . با آنکه تحلیل ایشان را از اساس نمىتوان انکار کرد، در چارچوب تحلیل ایشان جاى تامل و دقتبیشتر وجود دارد . ملاحظات زیر شاید تا حدودى این مسئله را از ابهام و اجمال خارج سازد:
1 . هستهى اصلى تحلیل آقاى اسدى، تفکیک میان تفکر تاسیسى و تقلیدى از یک سو، و تفکر زاینده و سوخته از سوى دیگر است . تعاریفى که براى تفکر تاسیسى و تفکر زاینده ارائه شده است، نیاز به رسیدگى بیشتر دارد . وى تفکر تاسیسى را تفکرى مىداند که «عالم جدیدى را در برابر ما قرار مىدهد; عالم جدید با مسائل جدید و راهحلهاى جدید» و همچنین ارائهى «روش جدید» را نیز از لوازم تفکر تاسیسى مىداند . چنانکه پیداست، تفکر تاسیسى در این معنا تنها ناظر به حوزههاى فلسفى و نظرى است و نمىتوان در علوم و رشتههاى دیگر از آن سخن گفت; مگر اینکه معناى «عالم جدید» را آنقدر وسیع بگیریم که نظریههاى اخلاقى، جامعهشناختى و روانشناختى را نیز شامل شود .
وانگهى باید به یاد داشت که حقیقتا تفکر تاسیسى در این معنا، در طول تاریخ اندیشهى بشرى بسیار نادر و اندکشمار است و به سادگى دستیافتنى نیست . به ویژه آنکه آقاى اسدى یکى از ویژگىهاى این تفکر را آن مىداند که «مسبوق به تجربه نیست و در جاى دیگر استفاده نشده است» . حقیقت آن است که اندیشهى بشرى (برخلاف معارف وحیانى و الاهى) همواره ریشه در آرا و اقوال دیگران دارد، و پس از تامل در آراى گذشتگان، معلوم مىشود که بسیارى از عناصر مکاتب یا فلسفههایى که ادعاى تاسیسى بودن دارند حاصل اندیشههاى دیگران است .
جناب آقاى اسدى شاخص تفکر زاینده را منحصر در کاربردى بودن و گرهگشایى عملى دانسته است . اولا معلوم نیست که گرهگشایى ذهنى در یک تفکر از دیدگاه ایشان چه جایگاه و تعریفى دارد; ثانیا باید دید مفهوم «گرهگشایى» در یک تفکر دقیقا به چه معناست و ما چه زمانى مىتوانیم یک اندیشه را «گرهگشا» بدانیم؟ این نکتهى مهمى است که به سادگى نمىتوان از آن گذشت;
2 . از تعریف و تبیین مفهومى که بگذریم، نکتهى دیگر در زمینهى ارزشمندى اقسام تفکر است . در این گفتوگو بارها تاکید شده است که ما تفکر تاسیسى یا زاینده را به خودى خود ارزشمند نمىدانیم . به نظر مىرسد که دستکم در اینجا بدون توجه به نوعى ارزشگذارى نمىتوان به تبیین مفهومى و تشخیص درست مصادیق تفکر دستیافت; براى نمونه، بىتردید نمىتوان هر گونه نظام فکرى را که صرفا نوپدید است و سابقهاى ندارد، هرچند جنبهى جنایى یا اسطورهاى داشته باشد یا بر پیشفرضهاى غیرقابل دفاع استوار باشد، تفکر تاسیسى نامید . همچنین نمىتوان یک نظریه را به صرف اینکه مشکلات کنونى ما را حل مىکند، بىتوجه به آنکه بر کدامین ایدئولوژى متکى است و به توسعه یا تضییق کدامین ارزشها مىانجامد، تفکر زاینده نامید . در یک کلام، تاسیسى یا زاینده بودن یک تفکر در هر جامعهاى تنها پس از آن مطرح مىشود که مبانى و آرمانهاى آن نظریه پیشاپیش تایید شده باشد;
3 . با ملاحظهى دو نکتهى سابق - یعنى تعدیل و تدقیق در مفاهیم یادشده و توجه به جنبههاى ارزششناختى یک تفکر در یک پارادایم فرهنگى - مىتوان به صورت شفافترى به تحلیل وضعیت تفکر در ایران پرداخت . هر تحلیلگرى باید نخست تلقى خویش را از چارچوبهاى تفکر مطلوب و شاخصهاى آن ارائه کند، سپس با معرفى امکانات و مقدورات عینى، انتظارات خویش را از جامعهى فرهنگى ایران، متناسب با آن نقطهى مطلوب به درستى تبیین کند و برایناساس به نقد و داورى دربارهى وضعیت تفکر در این کشور بپردازد . بدون توجه به این نکات، بیم آن مىرود که یک بحث انتزاعى و احساسى جاىگزین یک مطالعهى علمى و راهگشا گردد .
انتخاب ، 1 - 4/4/81