اسلام و نو شدن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
توجه اسلام به عصر زرین در گذشته، به معناى تلاش براى وارونه کردن مسیر تحولات به منظور بازسازى کامل عصر نبوى نبوده است . نوگرایى آن نیز به معناى وا نهادن الگوها و آرمانهاى کهن و حرکت در فضاهاى مبهم و نامعین با چراغ خاموش نیست . توسعهى انسانى و پیشرفت جوامع بشرى منحصر و محدود به الگوى مدرنیتهى غربى نیست .متن
یکى از پیشفرضهاى مسلم و مورد اجماع نظریهپردازان مدرنیته، تقابل ارزشگذارى شدهى «سنت» و «مدرنیته» است . این فرض، حاوى مدعاى اثباتنشدهى دیگرى نیز دربارهى باورها و تعلقات دینى هست; بدین معنا که آنها را بىهیچ تمیز و استثنایى از مهمترین اجزا و همبستههاى سنت مىشمارد و در نتیجه دین به معناى اعم را همسنخ و همتراز سنت و در تقابل و چالش با هر نوع توسعه، پیشرفت، و نوگرایى قرار مىدهد .
این شبهه بیش از هر چیز از تعمیم غیرقابل توجیه یک مصداق و یک وضعیتیا یک موقعیت، به تمامى ادیان و وضعیتهاى مختلف ناشى شده است; در عین حال مؤیداتى را نیز در خود ادیان یافته است . تقدس و اعتبارى که نوعا ادیان براى عصر ظهور و دورهى زندگى بنیانگذار خویش قائل هستند، اهتمام و جدیتى که در تبعیت و انطباق با آن سیرهى عملى و آن تجربهى مقدس به کار مىبرند، و همچنین غلبه و نفوذ روحى و ذهنى مؤمنان سلف، که حافظان و ناقلان اصلى آن گوهر مقدس به نسلهاى بعد از خود بودهاند، و نیز ارزش و اهمیت تفاسیر و تعلیمات ایشان، که به پشتوانهى سنت نیز مستظهر گردیده است، بیش از پیش بر این گمان صحه مىگذارد که کشش و رغبت ادیان بیشتر به سوى گذشته است تا آینده .
در این جا به مواردى از این نکات خدشهبرانگیز اشاره خواهیم داشت:
1 . فرض وجود عصر طلایى، به مثابهى یک الگوى مقدس در گذشته، لزوما به محافظهکارى، رکود و قناعتبه وضع موجود منجر نمىشود; بلکه با دمیدن در روح آرمانخواهى پیروان، انگیزههاى ایشان را براى تغییر وضع موجود تقویت مىکند، و البته از این حیث در مسیرى متفاوت با قافلهى نوگرایانى قرار مىگیرند که ظاهرا به هیچ الگو و آرمانشهر از پیشتعریفشدهاى براى آیندهى خویش سر نمىسپارند و تمکین نمىکنند;
2 . عصر طلایى در گذشتهى ادیان، حکم صورت مثالى و نمونهى آرمانى را براى دیندارانى دارد که مىخواهند با الهام از آن و استخراج اصول اساسى و ارکان و عناصر اصلى، نمونههاى عینى و روزآمدشدهى آن را متناسب با امکانات و مقتضیات جدید، از نو بنا کنند . لازمهى برداشتى غیر از این، مخالفت ادیان با هر گونه بسط و گسترش جغرافیایى و در نوردیدن مرزهاى قومى - نژادى اولیه بوده است; در حالى که چنین امتناعى لااقل در ادیان جهانى و تبلیغى وجود نداشته است . به علاوه، این گمان با تجربهى تمدنسازى ادیان مغایرت دارد; در حالى که در عقبهى بزرگترین تمدنهاى بشرى، حضور لااقل یک دین بزرگ قابل بازشناسى است . تعقیب ایدهها و آرمانهاى بلند بشرى که با گذشت قرون، هنوز مجال و امکان تحقق کامل نیافتهاند و همچنان بشر در حسرت آنها به سر مىبرد معناى سنتگرایى و کهنهپرستى ندارد; بلکه اصرار بر تکرار مدلها، روشها و راهها و عملکردهاى ناموفق و نامقبول گذشته است که شایستهى چنین اتفاقى مىباشد;
3 . همچنان که زیستن در «اینجا» و «اکنون» به شکل مطلق ممکن نیست، و همانطور که نمىتوان از یک «آیندهى ناب» دم زد، توقف یا بازگشت کامل به گذشتهى مقدس نیز براى هیچ نحلهى سنتگرایى میسر نیست;
4 . با وجود آن که برخى ادیان و مشخصا اسلام، به یک برههى تاریخى بسیار مقدس، به مثابهى یک الگو و یک نمونهى آرمانى اعتقاد و نظر دارند، و با اینکه تلاش مىکنند تا از آن سیرهى کهن و از آن تجربیات نیکو و سنن صالح و مؤمنان سلف در ساختن آیندهى خویش بهره ببرند، درعینحال، نویدها و مواعید بسیارى نیز دربارهى برتر و متکاملتر بودن آیندهى مؤمنان خلف در مقایسه با گذشتگان مطرح مىسازند; چندان که گویى یک مرام آرمانى هستند و عصر زرین را براى آیندهى پیروان خویش پیشبینى مىکنند;
5 . اگر از سر تامل و دقت ملاحظه شود، مىبینیم که اکثر ایدههاى غیردینى نوسازى و پیشرفت، چیزى جز بازگویى آرمانهاى کهن در قالبهاى جدید نیستند، که امروز با پیشى جستن بر دیگر الگوهاى رقیب، خود را تنها آیندهى محتوم بشر مىدانند، و دیگر منادیان سعادت و نیکبختى را به کهنگى و ارتجاع متهم مىسازد . این ایدهها در طرح اساسىترین آرمانهاى خویش، کمابیش مدیون گذشتهى بشرند و مىتوان به وضوح رد هر یک از مطالبات آنها را تا گذشتههاى بسیار دور دنبال کرد .
حقیقت آن است که مدرنیته، برخلاف عنوانش، یک جریان محبوس و متوقف در حال است که برخلاف آرمانگرایان دینى و غیردینى، حاضر به هزینه کردن حلواى نقد براى شهد گواراى پسین، یا کشت امروز پدران براى برداشت فرداى فرزندان نیست .
بنابراین مدرنیته و سنت، بیش از آنکه دو حقیقت مطلق باشند، دو برههى تاریخى، دو آموزهى کلامى، و دو مفهوم اعتبارى و به شدت نسبى هستند که نمىتوان مصادیق اصیلى براى آنها برشمرد، یا حکم پایدارى برایشان صادر کرد; ضمن اینکه هیچگاه این دو مفهوم کاملا از هم بیگانه و تهى نبودهاند; در بستر زمان، به شدت سیال و به یکدیگر تبدیلپذیرند .
توفیق و امتیاز مسلمانان بر پیروان دیگر ادیان شاید در این نکته باشد که براى ساختن مدینهى فاضلهى خویش، علاوه بر آموزهها و راهنمایىهاى نظرى، از یک مدل مثالى و تجربهى عملى در مدینةالنبى نیز برخوردارند . پس اهمیت گذشته نزد مسلمانان، هیچگاه به معناى تلاش براى وارونه کردن مسیر تحولات به منظور بازسازى طابقالنعل بالنعل عصر نبوى نبوده است . همچنین نوگرایى و نوجویى آن نیز به معناى وانهادن الگوها و آرمانهاى کهن و حرکت در فضاهاى مبهم و نامعین با چراغ خاموش نیست .
با ملاحظهى نشانهها و تاکیدهاى فراوان در آموزههاى اسلامى، چنین به نظر مىرسد که این دین درصدد برقرارى نوعى پیوند، تعادل، و تعاضد میان گذشته، حال، و آیندهى تاریخى پیروان خویش است و در یک رفت و برگشت دائمى میان سه برههى زمانى به سر مىبرد . در ادامه برخى از این موارد را از نظر مىگذرانیم .
بنابراین در بحث از نسبت اسلام و مدرنیته، به منزلهى یکى از عوامل یا آثار عرفى شدن، این نتایج قابل حصول است:
1 . توسعهى انسانى و پیشرفت جوامع بشرى، منحصر در یک مسیر و محدود به یک الگو نیست; از این رو نمىتوان مدرنیتهى غربى را با تمام قدرت، نفوذ و توفیقات نسبى آن در بعضى از ابعاد، تنها انتخاب بشرى از این باب دانست;
2 . با اینکه از «ازدواج مسیحیت» و «مدرنیته» در غرب، مولودى به نام «عرفى شدن» پدید آمده است، درعینحال نمىتوان انتظار داشت که لزوما از مواجهه و قرابت هر سنت دینى دیگر با امر توسعه و تجدد، چنین پدیدهاى ظاهر شود . نطفههاى عرفى شدن را بیش از دین بما هو دین و تجدد به معناى اعم، باید در مسیحیتبه مثابهى یک دین خاص و در مدرنیته به منزلهى یک تجربهى غربى جستوجو کرد;
3 . تمامى ادیان و مرامهاى آرمانى به میزانى گذشتهگرا هستند; درعینحال ظرفیتها و الزاماتى براى حضور در آینده دارند . این ظرفیت و الزام در اسلام، بر حسب بسیارى از شواهد و قرائن، به مراتب بیش از سایر ادیان تاریخى است . رسالتبشرى و جهانى آن و ضرورت ماندگارىاش باعثشده است تا ظرفیتها و مستلزمات تغییرپذیرى و نوگرایى، در عین حفظ ثبات و پایدارى، در این آیین به کمال خویش برسد;
4 . نتیجه اینکه تجدد، فىنفسه نه عامل عرفى شدن و نه پىآمد التزامى آن است; ازاینرو نمىتواند خطرى براى اسلام محسوب شود . اما این تهدید از سوى مدرنیتهى غربى به دلیل تلقى متفاوتش از دنیا، انسان، و عقل و نیز جهتگیرىهاى خاصش در قبال ماوراءالطبیعه، خداوند، و وحى به طور جدى وجود دارد .
اشاره
موضوع مقالهى حاضر یکى از مباحث مهم و مطرح در دنیاى معاصر اسلامى است که به دلیل رشد اسلامگرایى در جهان، حتى مورد توجه متفکران غربى نیز قرار گرفته است . بحثحاضر در واقع پاسخ به این پرسش است که ظرفیتهاى درونى اسلام براى همگامى با تحولات نوشوندهى جوامع بشرى چگونه است؟ چنانکه مىدانیم، پیشتر در برابر این پرسش، دو اندیشهى متضاد شکل گرفته بود . از یک سو نظریهپردازان لائیک چپ و راستبر این گمان بودهاند که اسلام یک حقیقت تاریخى است که قابلیت انطباق با شرایط نوین را ندارد، و از دیگر سو روشنفکران دینى با اعتقاد به همگامى اسلام با تحولات مدرن، درصدد تاویل و بازسازى مفاهیم دینى براى تطبیق با مؤلفههاى مدرنیته برآمدهاند . اما اندیشمندان اسلامى همواره به نقد هر دو دیدگاه پرداختهاند و نظرگاه اسلامى را به مثابهى راه سومى تصویر کردهاند . ظهور انقلاب اسلامى نهتنها به تقویت این نگاه سوم انجامید، بلکه عملا جوانههاى حضور آن را در عرصهى اجتماعى و بینالمللى فراهم ساخت .
تحلیل آقاى شجاعى زند در این مقاله و سایر نوشتههاى ایشان را در مجموع باید تلاشى براى تبیین همین نظریهى سوم قلمداد کرد . مهمترین ارکان این نظریه را در پنج اصل زیر مىتوان تنسیق کرد: 1 . عطف توجه اسلام به عصر نبوى تنها تاکیدى بر اصول و ارزشهاى وحیانى آن دوره است و به بافت اجتماعى و اقتصادى یا هنجارهاى اخلاقى و حقوقى آن دورهى تاریخى مربوط نمىشود . بنابراین گذشتهگرایى در اندیشهى اسلامى به معناى ارتجاع و التزام به وضعیت زمانى خاص نیست; 2 . آیندهنگرى و طرح مدینهى فاضله یکى از مقومات دیدگاه اسلامى است . بنابراین نارضایتى از وضعیت موجود و اقدام براى تحقق آیندهى مطلوب، تلاش براى پیشرفت و تحقق توسعهى انسانى و اجتماعى در راستاى آرمانهاى اسلامى را یکى از وظائف شرعى مسلمانان قرار مىدهد; 3 . تحول و پیشرفتیکى از ضرورتهاى تاریخ و طبیعتبشرى است . ازاینرو ایستایى و بازگشتبه گذشته مختوم به شکست است و تنها راه پایایى و پویایى، اقدام براى طراحى و اجراى الگوهاى نوین پیشرفت و تحول علمى و اجتماعى است; 4 . برخلاف انگارهى طرفداران مدرنیته، پیشرفت و توسعهى انسانى، تنها یک الگوى مشخص و معین ندارد بلکه متناسب با آرمانها و ارزشهاى پذیرفته شده مىتوان به الگوها و مدلهاى متناسب دستیافت; 5 . الگوى مطلوب توسعه از دیدگاه اسلام با آنچه در تاریخ جدید غرب و بر پایهى ایدئولوژىهاى مادى شکل گرفته است، تفاوتى آشکار و محسوس دارد . ازاینرو ضمن بهرهگیرى از تجربیات و دستاوردهاى عام بشرى به هیچ روى نمىتوان الگوها و انگارههاى توسعهى غربى را براى بازسازى و اصلاح جامعهى اسلامى اقتباس کرد .
البته این نگاه سوم در درون خود قرائتها و تحلیلهاى مختلفى دارد که هنوز هم در میان صاحبنظران مورد بحث و گفتوگو است . مطالب این مقاله برخى از مبانى نظرى این نظریه را روشن ساخته است اما آنچه بیشتر بدان نیازمندیم، تبیین عناصر و الگوهاى عینى و عملى این نظریه است . تا زمانى که این مبانى به مدلهاى مشخص و کاربردى تبدیل نشود، خطر غلبهى دو دیدگاه نخستبر نخبگان و کارگزاران اجرایى نظام وجود دارد و جریان «عرفى شدن» و حتى نظریهى «عرفىگرایى» مىتواند در جامعهى علمى ما نفوذ کند .
همبستگى، 12/4/81
این شبهه بیش از هر چیز از تعمیم غیرقابل توجیه یک مصداق و یک وضعیتیا یک موقعیت، به تمامى ادیان و وضعیتهاى مختلف ناشى شده است; در عین حال مؤیداتى را نیز در خود ادیان یافته است . تقدس و اعتبارى که نوعا ادیان براى عصر ظهور و دورهى زندگى بنیانگذار خویش قائل هستند، اهتمام و جدیتى که در تبعیت و انطباق با آن سیرهى عملى و آن تجربهى مقدس به کار مىبرند، و همچنین غلبه و نفوذ روحى و ذهنى مؤمنان سلف، که حافظان و ناقلان اصلى آن گوهر مقدس به نسلهاى بعد از خود بودهاند، و نیز ارزش و اهمیت تفاسیر و تعلیمات ایشان، که به پشتوانهى سنت نیز مستظهر گردیده است، بیش از پیش بر این گمان صحه مىگذارد که کشش و رغبت ادیان بیشتر به سوى گذشته است تا آینده .
در این جا به مواردى از این نکات خدشهبرانگیز اشاره خواهیم داشت:
1 . فرض وجود عصر طلایى، به مثابهى یک الگوى مقدس در گذشته، لزوما به محافظهکارى، رکود و قناعتبه وضع موجود منجر نمىشود; بلکه با دمیدن در روح آرمانخواهى پیروان، انگیزههاى ایشان را براى تغییر وضع موجود تقویت مىکند، و البته از این حیث در مسیرى متفاوت با قافلهى نوگرایانى قرار مىگیرند که ظاهرا به هیچ الگو و آرمانشهر از پیشتعریفشدهاى براى آیندهى خویش سر نمىسپارند و تمکین نمىکنند;
2 . عصر طلایى در گذشتهى ادیان، حکم صورت مثالى و نمونهى آرمانى را براى دیندارانى دارد که مىخواهند با الهام از آن و استخراج اصول اساسى و ارکان و عناصر اصلى، نمونههاى عینى و روزآمدشدهى آن را متناسب با امکانات و مقتضیات جدید، از نو بنا کنند . لازمهى برداشتى غیر از این، مخالفت ادیان با هر گونه بسط و گسترش جغرافیایى و در نوردیدن مرزهاى قومى - نژادى اولیه بوده است; در حالى که چنین امتناعى لااقل در ادیان جهانى و تبلیغى وجود نداشته است . به علاوه، این گمان با تجربهى تمدنسازى ادیان مغایرت دارد; در حالى که در عقبهى بزرگترین تمدنهاى بشرى، حضور لااقل یک دین بزرگ قابل بازشناسى است . تعقیب ایدهها و آرمانهاى بلند بشرى که با گذشت قرون، هنوز مجال و امکان تحقق کامل نیافتهاند و همچنان بشر در حسرت آنها به سر مىبرد معناى سنتگرایى و کهنهپرستى ندارد; بلکه اصرار بر تکرار مدلها، روشها و راهها و عملکردهاى ناموفق و نامقبول گذشته است که شایستهى چنین اتفاقى مىباشد;
3 . همچنان که زیستن در «اینجا» و «اکنون» به شکل مطلق ممکن نیست، و همانطور که نمىتوان از یک «آیندهى ناب» دم زد، توقف یا بازگشت کامل به گذشتهى مقدس نیز براى هیچ نحلهى سنتگرایى میسر نیست;
4 . با وجود آن که برخى ادیان و مشخصا اسلام، به یک برههى تاریخى بسیار مقدس، به مثابهى یک الگو و یک نمونهى آرمانى اعتقاد و نظر دارند، و با اینکه تلاش مىکنند تا از آن سیرهى کهن و از آن تجربیات نیکو و سنن صالح و مؤمنان سلف در ساختن آیندهى خویش بهره ببرند، درعینحال، نویدها و مواعید بسیارى نیز دربارهى برتر و متکاملتر بودن آیندهى مؤمنان خلف در مقایسه با گذشتگان مطرح مىسازند; چندان که گویى یک مرام آرمانى هستند و عصر زرین را براى آیندهى پیروان خویش پیشبینى مىکنند;
5 . اگر از سر تامل و دقت ملاحظه شود، مىبینیم که اکثر ایدههاى غیردینى نوسازى و پیشرفت، چیزى جز بازگویى آرمانهاى کهن در قالبهاى جدید نیستند، که امروز با پیشى جستن بر دیگر الگوهاى رقیب، خود را تنها آیندهى محتوم بشر مىدانند، و دیگر منادیان سعادت و نیکبختى را به کهنگى و ارتجاع متهم مىسازد . این ایدهها در طرح اساسىترین آرمانهاى خویش، کمابیش مدیون گذشتهى بشرند و مىتوان به وضوح رد هر یک از مطالبات آنها را تا گذشتههاى بسیار دور دنبال کرد .
حقیقت آن است که مدرنیته، برخلاف عنوانش، یک جریان محبوس و متوقف در حال است که برخلاف آرمانگرایان دینى و غیردینى، حاضر به هزینه کردن حلواى نقد براى شهد گواراى پسین، یا کشت امروز پدران براى برداشت فرداى فرزندان نیست .
بنابراین مدرنیته و سنت، بیش از آنکه دو حقیقت مطلق باشند، دو برههى تاریخى، دو آموزهى کلامى، و دو مفهوم اعتبارى و به شدت نسبى هستند که نمىتوان مصادیق اصیلى براى آنها برشمرد، یا حکم پایدارى برایشان صادر کرد; ضمن اینکه هیچگاه این دو مفهوم کاملا از هم بیگانه و تهى نبودهاند; در بستر زمان، به شدت سیال و به یکدیگر تبدیلپذیرند .
توفیق و امتیاز مسلمانان بر پیروان دیگر ادیان شاید در این نکته باشد که براى ساختن مدینهى فاضلهى خویش، علاوه بر آموزهها و راهنمایىهاى نظرى، از یک مدل مثالى و تجربهى عملى در مدینةالنبى نیز برخوردارند . پس اهمیت گذشته نزد مسلمانان، هیچگاه به معناى تلاش براى وارونه کردن مسیر تحولات به منظور بازسازى طابقالنعل بالنعل عصر نبوى نبوده است . همچنین نوگرایى و نوجویى آن نیز به معناى وانهادن الگوها و آرمانهاى کهن و حرکت در فضاهاى مبهم و نامعین با چراغ خاموش نیست .
با ملاحظهى نشانهها و تاکیدهاى فراوان در آموزههاى اسلامى، چنین به نظر مىرسد که این دین درصدد برقرارى نوعى پیوند، تعادل، و تعاضد میان گذشته، حال، و آیندهى تاریخى پیروان خویش است و در یک رفت و برگشت دائمى میان سه برههى زمانى به سر مىبرد . در ادامه برخى از این موارد را از نظر مىگذرانیم .
بنابراین در بحث از نسبت اسلام و مدرنیته، به منزلهى یکى از عوامل یا آثار عرفى شدن، این نتایج قابل حصول است:
1 . توسعهى انسانى و پیشرفت جوامع بشرى، منحصر در یک مسیر و محدود به یک الگو نیست; از این رو نمىتوان مدرنیتهى غربى را با تمام قدرت، نفوذ و توفیقات نسبى آن در بعضى از ابعاد، تنها انتخاب بشرى از این باب دانست;
2 . با اینکه از «ازدواج مسیحیت» و «مدرنیته» در غرب، مولودى به نام «عرفى شدن» پدید آمده است، درعینحال نمىتوان انتظار داشت که لزوما از مواجهه و قرابت هر سنت دینى دیگر با امر توسعه و تجدد، چنین پدیدهاى ظاهر شود . نطفههاى عرفى شدن را بیش از دین بما هو دین و تجدد به معناى اعم، باید در مسیحیتبه مثابهى یک دین خاص و در مدرنیته به منزلهى یک تجربهى غربى جستوجو کرد;
3 . تمامى ادیان و مرامهاى آرمانى به میزانى گذشتهگرا هستند; درعینحال ظرفیتها و الزاماتى براى حضور در آینده دارند . این ظرفیت و الزام در اسلام، بر حسب بسیارى از شواهد و قرائن، به مراتب بیش از سایر ادیان تاریخى است . رسالتبشرى و جهانى آن و ضرورت ماندگارىاش باعثشده است تا ظرفیتها و مستلزمات تغییرپذیرى و نوگرایى، در عین حفظ ثبات و پایدارى، در این آیین به کمال خویش برسد;
4 . نتیجه اینکه تجدد، فىنفسه نه عامل عرفى شدن و نه پىآمد التزامى آن است; ازاینرو نمىتواند خطرى براى اسلام محسوب شود . اما این تهدید از سوى مدرنیتهى غربى به دلیل تلقى متفاوتش از دنیا، انسان، و عقل و نیز جهتگیرىهاى خاصش در قبال ماوراءالطبیعه، خداوند، و وحى به طور جدى وجود دارد .
اشاره
موضوع مقالهى حاضر یکى از مباحث مهم و مطرح در دنیاى معاصر اسلامى است که به دلیل رشد اسلامگرایى در جهان، حتى مورد توجه متفکران غربى نیز قرار گرفته است . بحثحاضر در واقع پاسخ به این پرسش است که ظرفیتهاى درونى اسلام براى همگامى با تحولات نوشوندهى جوامع بشرى چگونه است؟ چنانکه مىدانیم، پیشتر در برابر این پرسش، دو اندیشهى متضاد شکل گرفته بود . از یک سو نظریهپردازان لائیک چپ و راستبر این گمان بودهاند که اسلام یک حقیقت تاریخى است که قابلیت انطباق با شرایط نوین را ندارد، و از دیگر سو روشنفکران دینى با اعتقاد به همگامى اسلام با تحولات مدرن، درصدد تاویل و بازسازى مفاهیم دینى براى تطبیق با مؤلفههاى مدرنیته برآمدهاند . اما اندیشمندان اسلامى همواره به نقد هر دو دیدگاه پرداختهاند و نظرگاه اسلامى را به مثابهى راه سومى تصویر کردهاند . ظهور انقلاب اسلامى نهتنها به تقویت این نگاه سوم انجامید، بلکه عملا جوانههاى حضور آن را در عرصهى اجتماعى و بینالمللى فراهم ساخت .
تحلیل آقاى شجاعى زند در این مقاله و سایر نوشتههاى ایشان را در مجموع باید تلاشى براى تبیین همین نظریهى سوم قلمداد کرد . مهمترین ارکان این نظریه را در پنج اصل زیر مىتوان تنسیق کرد: 1 . عطف توجه اسلام به عصر نبوى تنها تاکیدى بر اصول و ارزشهاى وحیانى آن دوره است و به بافت اجتماعى و اقتصادى یا هنجارهاى اخلاقى و حقوقى آن دورهى تاریخى مربوط نمىشود . بنابراین گذشتهگرایى در اندیشهى اسلامى به معناى ارتجاع و التزام به وضعیت زمانى خاص نیست; 2 . آیندهنگرى و طرح مدینهى فاضله یکى از مقومات دیدگاه اسلامى است . بنابراین نارضایتى از وضعیت موجود و اقدام براى تحقق آیندهى مطلوب، تلاش براى پیشرفت و تحقق توسعهى انسانى و اجتماعى در راستاى آرمانهاى اسلامى را یکى از وظائف شرعى مسلمانان قرار مىدهد; 3 . تحول و پیشرفتیکى از ضرورتهاى تاریخ و طبیعتبشرى است . ازاینرو ایستایى و بازگشتبه گذشته مختوم به شکست است و تنها راه پایایى و پویایى، اقدام براى طراحى و اجراى الگوهاى نوین پیشرفت و تحول علمى و اجتماعى است; 4 . برخلاف انگارهى طرفداران مدرنیته، پیشرفت و توسعهى انسانى، تنها یک الگوى مشخص و معین ندارد بلکه متناسب با آرمانها و ارزشهاى پذیرفته شده مىتوان به الگوها و مدلهاى متناسب دستیافت; 5 . الگوى مطلوب توسعه از دیدگاه اسلام با آنچه در تاریخ جدید غرب و بر پایهى ایدئولوژىهاى مادى شکل گرفته است، تفاوتى آشکار و محسوس دارد . ازاینرو ضمن بهرهگیرى از تجربیات و دستاوردهاى عام بشرى به هیچ روى نمىتوان الگوها و انگارههاى توسعهى غربى را براى بازسازى و اصلاح جامعهى اسلامى اقتباس کرد .
البته این نگاه سوم در درون خود قرائتها و تحلیلهاى مختلفى دارد که هنوز هم در میان صاحبنظران مورد بحث و گفتوگو است . مطالب این مقاله برخى از مبانى نظرى این نظریه را روشن ساخته است اما آنچه بیشتر بدان نیازمندیم، تبیین عناصر و الگوهاى عینى و عملى این نظریه است . تا زمانى که این مبانى به مدلهاى مشخص و کاربردى تبدیل نشود، خطر غلبهى دو دیدگاه نخستبر نخبگان و کارگزاران اجرایى نظام وجود دارد و جریان «عرفى شدن» و حتى نظریهى «عرفىگرایى» مىتواند در جامعهى علمى ما نفوذ کند .
همبستگى، 12/4/81