آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

توجه اسلام به عصر زرین در گذشته، به معناى تلاش براى وارونه کردن مسیر تحولات به منظور بازسازى کامل عصر نبوى نبوده است . نوگرایى آن نیز به معناى وا نهادن الگوها و آرمان‏هاى کهن و حرکت در فضاهاى مبهم و نامعین با چراغ خاموش نیست . توسعه‏ى انسانى و پیش‏رفت جوامع بشرى منحصر و محدود به الگوى مدرنیته‏ى غربى نیست .

متن

یکى از پیش‏فرض‏هاى مسلم و مورد اجماع نظریه‏پردازان مدرنیته، تقابل ارزش‏گذارى شده‏ى «سنت‏» و «مدرنیته‏» است . این فرض، حاوى مدعاى اثبات‏نشده‏ى دیگرى نیز درباره‏ى باورها و تعلقات دینى هست; بدین معنا که آنها را بى‏هیچ تمیز و استثنایى از مهم‏ترین اجزا و هم‏بسته‏هاى سنت مى‏شمارد و در نتیجه دین به معناى اعم را هم‏سنخ و هم‏تراز سنت و در تقابل و چالش با هر نوع توسعه، پیش‏رفت، و نوگرایى قرار مى‏دهد .
این شبهه بیش از هر چیز از تعمیم غیرقابل توجیه یک مصداق و یک وضعیت‏یا یک موقعیت، به تمامى ادیان و وضعیت‏هاى مختلف ناشى شده است; در عین حال مؤیداتى را نیز در خود ادیان یافته است . تقدس و اعتبارى که نوعا ادیان براى عصر ظهور و دوره‏ى زندگى بنیان‏گذار خویش قائل هستند، اهتمام و جدیتى که در تبعیت و انطباق با آن سیره‏ى عملى و آن تجربه‏ى مقدس به کار مى‏برند، و هم‏چنین غلبه و نفوذ روحى و ذهنى مؤمنان سلف، که حافظان و ناقلان اصلى آن گوهر مقدس به نسل‏هاى بعد از خود بوده‏اند، و نیز ارزش و اهمیت تفاسیر و تعلیمات ایشان، که به پشتوانه‏ى سنت نیز مستظهر گردیده است، بیش از پیش بر این گمان صحه مى‏گذارد که کشش و رغبت ادیان بیش‏تر به سوى گذشته است تا آینده .
در این جا به مواردى از این نکات خدشه‏برانگیز اشاره خواهیم داشت:
1 . فرض وجود عصر طلایى، به مثابه‏ى یک الگوى مقدس در گذشته، لزوما به محافظه‏کارى، رکود و قناعت‏به وضع موجود منجر نمى‏شود; بلکه با دمیدن در روح آرمان‏خواهى پیروان، انگیزه‏هاى ایشان را براى تغییر وضع موجود تقویت مى‏کند، و البته از این حیث در مسیرى متفاوت با قافله‏ى نوگرایانى قرار مى‏گیرند که ظاهرا به هیچ الگو و آرمان‏شهر از پیش‏تعریف‏شده‏اى براى آینده‏ى خویش سر نمى‏سپارند و تمکین نمى‏کنند;
2 . عصر طلایى در گذشته‏ى ادیان، حکم صورت مثالى و نمونه‏ى آرمانى را براى دین‏دارانى دارد که مى‏خواهند با الهام از آن و استخراج اصول اساسى و ارکان و عناصر اصلى، نمونه‏هاى عینى و روزآمدشده‏ى آن را متناسب با امکانات و مقتضیات جدید، از نو بنا کنند . لازمه‏ى برداشتى غیر از این، مخالفت ادیان با هر گونه بسط و گسترش جغرافیایى و در نوردیدن مرزهاى قومى - نژادى اولیه بوده است; در حالى که چنین امتناعى لااقل در ادیان جهانى و تبلیغى وجود نداشته است . به علاوه، این گمان با تجربه‏ى تمدن‏سازى ادیان مغایرت دارد; در حالى که در عقبه‏ى بزرگ‏ترین تمدن‏هاى بشرى، حضور لااقل یک دین بزرگ قابل بازشناسى است . تعقیب ایده‏ها و آرمان‏هاى بلند بشرى که با گذشت قرون، هنوز مجال و امکان تحقق کامل نیافته‏اند و هم‏چنان بشر در حسرت آنها به سر مى‏برد معناى سنت‏گرایى و کهنه‏پرستى ندارد; بلکه اصرار بر تکرار مدل‏ها، روش‏ها و راه‏ها و عمل‏کردهاى ناموفق و نامقبول گذشته است که شایسته‏ى چنین اتفاقى مى‏باشد;
3 . هم‏چنان که زیستن در «این‏جا» و «اکنون‏» به شکل مطلق ممکن نیست، و همان‏طور که نمى‏توان از یک «آینده‏ى ناب‏» دم زد، توقف یا بازگشت کامل به گذشته‏ى مقدس نیز براى هیچ نحله‏ى سنت‏گرایى میسر نیست;
4 . با وجود آن که برخى ادیان و مشخصا اسلام، به یک برهه‏ى تاریخى بسیار مقدس، به مثابه‏ى یک الگو و یک نمونه‏ى آرمانى اعتقاد و نظر دارند، و با این‏که تلاش مى‏کنند تا از آن سیره‏ى کهن و از آن تجربیات نیکو و سنن صالح و مؤمنان سلف در ساختن آینده‏ى خویش بهره ببرند، درعین‏حال، نویدها و مواعید بسیارى نیز درباره‏ى برتر و متکامل‏تر بودن آینده‏ى مؤمنان خلف در مقایسه با گذشتگان مطرح مى‏سازند; چندان که گویى یک مرام آرمانى هستند و عصر زرین را براى آینده‏ى پیروان خویش پیش‏بینى مى‏کنند;
5 . اگر از سر تامل و دقت ملاحظه شود، مى‏بینیم که اکثر ایده‏هاى غیردینى نوسازى و پیش‏رفت، چیزى جز بازگویى آرمان‏هاى کهن در قالب‏هاى جدید نیستند، که امروز با پیشى جستن بر دیگر الگوهاى رقیب، خود را تنها آینده‏ى محتوم بشر مى‏دانند، و دیگر منادیان سعادت و نیک‏بختى را به کهنگى و ارتجاع متهم مى‏سازد . این ایده‏ها در طرح اساسى‏ترین آرمان‏هاى خویش، کمابیش مدیون گذشته‏ى بشرند و مى‏توان به وضوح رد هر یک از مطالبات آنها را تا گذشته‏هاى بسیار دور دنبال کرد .
حقیقت آن است که مدرنیته، برخلاف عنوانش، یک جریان محبوس و متوقف در حال است که برخلاف آرمان‏گرایان دینى و غیردینى، حاضر به هزینه کردن حلواى نقد براى شهد گواراى پسین، یا کشت امروز پدران براى برداشت فرداى فرزندان نیست .
بنابراین مدرنیته و سنت، بیش از آن‏که دو حقیقت مطلق باشند، دو برهه‏ى تاریخى، دو آموزه‏ى کلامى، و دو مفهوم اعتبارى و به شدت نسبى هستند که نمى‏توان مصادیق اصیلى براى آنها برشمرد، یا حکم پایدارى برایشان صادر کرد; ضمن این‏که هیچ‏گاه این دو مفهوم کاملا از هم بیگانه و تهى نبوده‏اند; در بستر زمان، به شدت سیال و به یکدیگر تبدیل‏پذیرند .
توفیق و امتیاز مسلمانان بر پیروان دیگر ادیان شاید در این نکته باشد که براى ساختن مدینه‏ى فاضله‏ى خویش، علاوه بر آموزه‏ها و راهنمایى‏هاى نظرى، از یک مدل مثالى و تجربه‏ى عملى در مدینة‏النبى نیز برخوردارند . پس اهمیت گذشته نزد مسلمانان، هیچ‏گاه به معناى تلاش براى وارونه کردن مسیر تحولات به منظور بازسازى طابق‏النعل بالنعل عصر نبوى نبوده است . هم‏چنین نوگرایى و نوجویى آن نیز به معناى وانهادن الگوها و آرمان‏هاى کهن و حرکت در فضاهاى مبهم و نامعین با چراغ خاموش نیست .
با ملاحظه‏ى نشانه‏ها و تاکیدهاى فراوان در آموزه‏هاى اسلامى، چنین به نظر مى‏رسد که این دین درصدد برقرارى نوعى پیوند، تعادل، و تعاضد میان گذشته، حال، و آینده‏ى تاریخى پیروان خویش است و در یک رفت و برگشت دائمى میان سه برهه‏ى زمانى به سر مى‏برد . در ادامه برخى از این موارد را از نظر مى‏گذرانیم .
بنابراین در بحث از نسبت اسلام و مدرنیته، به منزله‏ى یکى از عوامل یا آثار عرفى شدن، این نتایج قابل حصول است:
1 . توسعه‏ى انسانى و پیش‏رفت جوامع بشرى، منحصر در یک مسیر و محدود به یک الگو نیست; از این رو نمى‏توان مدرنیته‏ى غربى را با تمام قدرت، نفوذ و توفیقات نسبى آن در بعضى از ابعاد، تنها انتخاب بشرى از این باب دانست;
2 . با این‏که از «ازدواج مسیحیت‏» و «مدرنیته‏» در غرب، مولودى به نام «عرفى شدن‏» پدید آمده است، درعین‏حال نمى‏توان انتظار داشت که لزوما از مواجهه و قرابت هر سنت دینى دیگر با امر توسعه و تجدد، چنین پدیده‏اى ظاهر شود . نطفه‏هاى عرفى شدن را بیش از دین بما هو دین و تجدد به معناى اعم، باید در مسیحیت‏به مثابه‏ى یک دین خاص و در مدرنیته به منزله‏ى یک تجربه‏ى غربى جست‏وجو کرد;
3 . تمامى ادیان و مرام‏هاى آرمانى به میزانى گذشته‏گرا هستند; درعین‏حال ظرفیت‏ها و الزاماتى براى حضور در آینده دارند . این ظرفیت و الزام در اسلام، بر حسب بسیارى از شواهد و قرائن، به مراتب بیش از سایر ادیان تاریخى است . رسالت‏بشرى و جهانى آن و ضرورت ماندگارى‏اش باعث‏شده است تا ظرفیت‏ها و مستلزمات تغییرپذیرى و نوگرایى، در عین حفظ ثبات و پایدارى، در این آیین به کمال خویش برسد;
4 . نتیجه این‏که تجدد، فى‏نفسه نه عامل عرفى شدن و نه پى‏آمد التزامى آن است; ازاین‏رو نمى‏تواند خطرى براى اسلام محسوب شود . اما این تهدید از سوى مدرنیته‏ى غربى به دلیل تلقى متفاوتش از دنیا، انسان، و عقل و نیز جهت‏گیرى‏هاى خاصش در قبال ماوراءالطبیعه، خداوند، و وحى به طور جدى وجود دارد .
اشاره
موضوع مقاله‏ى حاضر یکى از مباحث مهم و مطرح در دنیاى معاصر اسلامى است که به دلیل رشد اسلام‏گرایى در جهان، حتى مورد توجه متفکران غربى نیز قرار گرفته است . بحث‏حاضر در واقع پاسخ به این پرسش است که ظرفیت‏هاى درونى اسلام براى همگامى با تحولات نوشونده‏ى جوامع بشرى چگونه است؟ چنان‏که مى‏دانیم، پیش‏تر در برابر این پرسش، دو اندیشه‏ى متضاد شکل گرفته بود . از یک سو نظریه‏پردازان لائیک چپ و راست‏بر این گمان بوده‏اند که اسلام یک حقیقت تاریخى است که قابلیت انطباق با شرایط نوین را ندارد، و از دیگر سو روشن‏فکران دینى با اعتقاد به همگامى اسلام با تحولات مدرن، درصدد تاویل و بازسازى مفاهیم دینى براى تطبیق با مؤلفه‏هاى مدرنیته برآمده‏اند . اما اندیشمندان اسلامى همواره به نقد هر دو دیدگاه پرداخته‏اند و نظرگاه اسلامى را به مثابه‏ى راه سومى تصویر کرده‏اند . ظهور انقلاب اسلامى نه‏تنها به تقویت این نگاه سوم انجامید، بلکه عملا جوانه‏هاى حضور آن را در عرصه‏ى اجتماعى و بین‏المللى فراهم ساخت .
تحلیل آقاى شجاعى زند در این مقاله و سایر نوشته‏هاى ایشان را در مجموع باید تلاشى براى تبیین همین نظریه‏ى سوم قلمداد کرد . مهم‏ترین ارکان این نظریه را در پنج اصل زیر مى‏توان تنسیق کرد: 1 . عطف توجه اسلام به عصر نبوى تنها تاکیدى بر اصول و ارزش‏هاى وحیانى آن دوره است و به بافت اجتماعى و اقتصادى یا هنجارهاى اخلاقى و حقوقى آن دوره‏ى تاریخى مربوط نمى‏شود . بنابراین گذشته‏گرایى در اندیشه‏ى اسلامى به معناى ارتجاع و التزام به وضعیت زمانى خاص نیست; 2 . آینده‏نگرى و طرح مدینه‏ى فاضله یکى از مقومات دیدگاه اسلامى است . بنابراین نارضایتى از وضعیت موجود و اقدام براى تحقق آینده‏ى مطلوب، تلاش براى پیش‏رفت و تحقق توسعه‏ى انسانى و اجتماعى در راستاى آرمان‏هاى اسلامى را یکى از وظائف شرعى مسلمانان قرار مى‏دهد; 3 . تحول و پیش‏رفت‏یکى از ضرورت‏هاى تاریخ و طبیعت‏بشرى است . ازاین‏رو ایستایى و بازگشت‏به گذشته مختوم به شکست است و تنها راه پایایى و پویایى، اقدام براى طراحى و اجراى الگوهاى نوین پیش‏رفت و تحول علمى و اجتماعى است; 4 . برخلاف انگاره‏ى طرفداران مدرنیته، پیش‏رفت و توسعه‏ى انسانى، تنها یک الگوى مشخص و معین ندارد بلکه متناسب با آرمان‏ها و ارزش‏هاى پذیرفته شده مى‏توان به الگوها و مدل‏هاى متناسب دست‏یافت; 5 . الگوى مطلوب توسعه از دیدگاه اسلام با آنچه در تاریخ جدید غرب و بر پایه‏ى ایدئولوژى‏هاى مادى شکل گرفته است، تفاوتى آشکار و محسوس دارد . ازاین‏رو ضمن بهره‏گیرى از تجربیات و دستاوردهاى عام بشرى به هیچ روى نمى‏توان الگوها و انگاره‏هاى توسعه‏ى غربى را براى بازسازى و اصلاح جامعه‏ى اسلامى اقتباس کرد .
البته این نگاه سوم در درون خود قرائت‏ها و تحلیل‏هاى مختلفى دارد که هنوز هم در میان صاحب‏نظران مورد بحث و گفت‏وگو است . مطالب این مقاله برخى از مبانى نظرى این نظریه را روشن ساخته است اما آنچه بیش‏تر بدان نیازمندیم، تبیین عناصر و الگوهاى عینى و عملى این نظریه است . تا زمانى که این مبانى به مدل‏هاى مشخص و کاربردى تبدیل نشود، خطر غلبه‏ى دو دیدگاه نخست‏بر نخبگان و کارگزاران اجرایى نظام وجود دارد و جریان «عرفى شدن‏» و حتى نظریه‏ى «عرفى‏گرایى‏» مى‏تواند در جامعه‏ى علمى ما نفوذ کند .
همبستگى، 12/4/81

تبلیغات