آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

سخن‏رانى آقاى آغاجرى در همدان که واکنش‏ها و بازتاب‏هاى متفاوتى در مطبوعات داشت، هم‏چنان به طور کامل منعکس نشده است . از آن‏جا که این سخن‏رانى سهم بسیارى در ایجاد جریاناتى به سود یا زیان سخن‏ران در مطبوعات داشته و مضامین آن به طور ضمنى در مطبوعات منعکس شده، بر آن شدیم تا خلاصه‏اى گویا و واقع‏نما از آن را در این شماره‏ى بازتاب اندیشه بیاوریم و آن را به اجمال بررسى کنیم . موضوع اصلى سخن، طرح پروتستانتیسم اسلامى است که گوینده، آن را بر پایه‏ى نظریه‏ى دکتر شریعتى مطرح ساخته و در ضمن آن، به نقد روحانیت اسلامى و جایگاه آن پرداخته است و حتى و به این نیز اکتفا نشده و توهین و افترا نیز در کار آمده است . صرف‏نظر از توهین‏هاى وى، اصل گفتار نیز از جهات متفاوتى قابل تامل است و جاى نقد بسیار دارد .

متن

موضوع سخن امروز من، پروژه‏ى پروتستانتیسم و دکتر على شریعتى است .
دکتر شریعتى در مواجهه با دو دیدگاه معروف درباره‏ى تقدم ذهن بر عین یا بر عکس، معتقد به یک دیدگاه ترکیبى بود و بر آن بود که نمى‏توان ذهن و عین را کاملا از هم جدا ساخت . فرهنگ جامعه از اقتصاد آن جدا نیست . نوع اندیشه و تفکر مردم با نوع معیشت و اقتصاد و مجموعه‏ى شرایط واقع زندگى آنان گونه‏اى هم‏بستگى و ارتباط دارد . به همین دلیل شریعتى معتقد بود تحلیل و نظریه‏ى درست، ترکیبى از نظریه‏ى مارکس و نظریه‏ى وبر است، و بعد در واقع با یک مونتاژ ماهرانه مى‏گفت من نه به کارل مارکس معتقدم و نه به ماکس وبر بلکه به مارکس وبر، یعنى ترکیبى از مارکس و وبر، اعتقاد دارم .
دکتر شریعتى در عین حال که عامل اقتصاد را مهم مى‏دانست، هیچ‏گاه صرف وجود فقر را عامل قیام و انقلاب در جامعه نمى‏شمرد . به همین دلیل وى در نظریه‏ى جامعه‏شناسى خود اساسا بر آگاهى و خودآگاهى تکیه مى‏کند و تمام پروژه‏هاى او نیز در همین دو کلمه‏ى آگاهى و خودآگاهى خلاصه مى‏شود .
از دوره‏ى قاجاریه در ایران قرن نوزدهم جامعه‏ى ما گرفتار دوگانگى شد; نوعى دوگانگى میان جامعه‏اى سنتى، عقب مانده و توسعه‏نیافته در زمینه‏هاى تکنیکى (علمى، سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى)، در برخورد با دنیاى جدیدى که صاحب علم، تکنیک، اقتصاد و نظام‏هاى سیاسى نو و پیش‏رفته بود . در چنین جامعه‏اى، بحرانى عظیم در میان اندیشمندان و متفکران و نخبگان ایرانى به وجود آمد; بحران مدرنیته و بحران گرفتارى در بن‏بست توسعه‏نیافتگى در تمام زمینه‏ها . اولین پرسشى که در این فضا مطرح شد آن بود که ما براى بیرون رفتن از این بن‏بست، چه باید بکنیم؟ آراى دکتر شریعتى یکى از پاسخ‏هاى این سؤال است، و البته رساله‏هاى بسیارى در تاریخ معاصر جهان به این موضوع اختصاص یافته است .
شریعتى معتقد بود اندیشه و فرهنگ زیربنا و علت‏العلل همه‏ى مشکلات ما در ایران است و تا زمانى که اندیشه و فرهنگ و تفکر جامعه تغییر نکند، با تغییر رژیم‏ها هیچ مشکلى به طور اساسى حل نمى‏شود . اما از آن‏جا که در جامعه‏ى ایران، مذهب اساسى‏ترین هسته‏ى فرهنگ است، جامعه و فرهنگ ایرانى در تمام دوره‏ها اساسا جامعه و فرهنگى مذهبى بوده است; چه در دوره‏ى قبل از اسلام و در عصر ساسانى و زرتشتى، چه در دوره‏ى بعد از اسلام; چه در مرحله‏ى قبل از صفویه، یعنى آن زمانى که اکثریت ایرانیان هنوز به تشیع نگرویده بودند، و چه بعد از آن . در فرهنگ ایران اساسى‏ترین هسته، مذهب است . دکتر شریعتى با تحلیل خود از جامعه‏ى ایران و با شناختى که از تجربه‏ى پروتستانتیسم مسیحى داشت‏به این جمع‏بندى رسیده بود .
پروتستانتیسم مى‏گفت ما باید مسیحیت را از دست روحانیت‏سنتى کلیسا آزاد کنیم . مسیح را باید از پاپ نجات داد . تز خودکشیشى، تز کالون بود که مى‏گفت ما براى ارتباط با خدا و فهم کتاب مقدس احتیاج به واسطه نداریم . کتاب مقدس، خدا و پیامبر، همه را به طور مستقیم مورد خطاب قرار داده‏اند . مگر وقتى مسیح با مردم اورشلیم سخن مى‏گفت واسطه داشت که کلمات او را بگیرند و براى مردم شرح و بسط دهند؟ مسیح بى‏واسطه مى‏گفت و مؤمنان و مخاطبان مى‏شنیدند و مى‏فهمیدند; یعنى همه‏ى انسان‏ها، همه‏ى مسیحیان، همه‏ى مؤمنان به طور مستقیم مخاطب مسیح و کتاب مقدس‏اند . نیازى نیست که ما براى فهم کتاب مقدس، سراغ طبقه‏اى به نام روحانى و اسقف برویم . هر کس خودش کشیش خودش است .
البته پروتستانتیسم مسبوق به نگاه دیگرى نیز بود; چون قبل از شروع نهضت پروتستانتیسم در اروپا نهضت دیگرى به نام اومانیسم آغاز شده بود . اومانیسم مى‏گفت انسان در مقابل کلیسا ارزش دارد . کلیسا خدا را مطرح مى‏ساخت، و به نام خدا و نایب خدا و نایب مسیح، که پاپ و روحانیت مسیح بود، انسان‏ها را قربانى مى‏کرد .
مى‏گفتند انسان هیچ ارزشى ندارد . انسان اصلا ناپاک و گناهکار است; گنهکار ذاتى . انسان ذاتا گناهکار به دنیا آمده است و تنها زمانى مى‏تواند امید به پاک شدن و رفتن به بهشت داشته باشد که دست پاک جانشین مسیح بر سر او کشیده شود و او را لمس کند و واسطه‏ى او با خداوند بشود . اومانیست‏ها به این امر اعتراض داشتند . آنان مى‏گفتند انسان ارزشمند است، انسان به منزله‏ى انسان، اصیل است .
دکتر شریعتى این تجربه را به خوبى مطالعه کرده بود . وقتى در جامعه‏ى خودش تامل کرد به این نتیجه رسید که ما در مقام یک روشن‏فکر، اگر خواستار تحول در جامعه‏ى خودمان هستیم و اگر مى‏خواهیم جامعه‏مان را از عقب‏ماندگى نجات دهیم، باید خود این جامعه را بشناسیم و ببینیم کدام عامل است که اگر دچار انحطاط شود جامعه را به خاک مى‏نشاند و اگر رو به ترقى برود جامعه را مترقى خواهد ساخت؟ این هسته‏ى اصلى و مرکزى چیست؟ او به این نتیجه رسید که دین جامعه‏ى ما، یعنى جامعه‏ى در حال انحطاط، و اساسا پروبلماتیک دو قرن اخیر، یعنى آن صورت مسئله ساز و ساختار معضل و مشکل جامعه‏ى ایران را مى‏توان در چارچوب انحطاط مورد بررسى قرار داد . در مرکز این انحطاط، دین قرار داشت; دین منحط . اگر آن دین منحط تغییر پیدا نکند و اصلاح نشود امید هیچ اصلاحى نیست . به همین دلیل دکتر شریعتى تمام رساله‏اش و برنامه‏ها و چارچوب‏هاى حرکتش را در یک پروژه خلاصه کرد: پروژه پروتستانتیسم اسلامى .
یکى از کارهاى شریعتى در این راه، تفکیک اسلام ذاتى از اسلام تاریخى بود . بسیارى از چیزهایى که نهاد رسمى و سنتى دین، و متولیان رسمى آن به نام اسلام مطرح مى‏کنند، اسلام ذاتى نیست . این اسلام تاریخى است . اسلام تاریخى یعنى آنچه روحانیون و علما و مردمان اعصار و قرون گذشته اندیشیده‏اند و تجربه کرده‏اند بر روى هم جمع آمده و امروز صرفا به دلیل این‏که مربوط به گذشته است مقدس شده و لباس دین به تن کرده است .
دکتر شریعتى مى‏خواست‏با این پدیده مخالفت کند: تفکیک اسلام ذاتى از اسلام تاریخى . اسلام تاریخى یعنى حاصل استنباطها، فهم‏ها، درک‏ها و سنت‏ها و عرف‏هاى گذشته . هر نسلى براى خودش تجربه‏اى داشته است . یک عرفى داشته است . اینها را نباید به متون و خطوطى لایتغیر و ابدى تبدیل کرد و به آنها تقدس بخشید .
ما اسلام را با یک شیوه و متد دیگرى مى‏فهمیم . در همه‏ى زمینه‏ها اعم از اقتصاد، سیاست، علوم، آداب معاشرت، آداب زندگى اجتماعى، علم، فلسفه و تمام وجوه زندگى، و نیز در حکومت، سیاست، و شناخت اسلام براى انسان امروزى، هر دوره و نسلى باید این‏چنین فکر کند که هم‏اکنون او خود مخاطب خداوند، پیامبر و کتاب مقدس است . همان طور که مردمان عصر نزول مخاطب پیامبر بودند، امروز ما هم مخاطب پیامبر هستیم و همان طورى که آن مخاطبان با توجه به موقعیت اجتماعى و تاریخى خودشان این پیام را فهم کردند ما نیز حق داریم آن را بر اساس موقعیت‏خودمان و متناسب با خودمان فهم کنیم .
دکتر شریعتى مى‏خواست این واسطه‏هاى کاذب را بردارد . به همین دلیل، بحث ایشان درباره‏ى روحانیت، بسیار جدى است و ما امروزه هم‏چنان به آن نیاز داریم . ما در اسلام طبقه‏ى روحانى نداشتیم . طبقه‏ى روحانى در تاریخ ما پدیده‏اى جدید است . بسیارى از این عناوین آن‏چنان تازه است که گاه عمرش از پنجاه - شصت‏سال نیز فراتر نمى‏رود: سلسله مراتب آیت‏الله، حجت‏الاسلام، ثقة‏الاسلام، چى چى‏الاسلام، چى چى‏الاسلام .
نهادى که دکتر شریعتى آن را نقد مى‏کرد چنین نهاد عوام‏زده‏اى است . نهادى که عوام‏زده باشد نمى‏تواند جامعه را ترقى بدهد; به‏خصوص اگر رزق و روزى‏اش دست این عوام باشد; چراکه فرد مى‏ترسد و مى‏گوید اگر من آمدم در این منبر یک سرى حرف‏ها زدم که به ذائقه‏ى این صاحب مجلس خوش نیامد خوب فردا من را دعوت نمى‏کند . عوام‏زدگى پدیده‏ى بسیار بدى است . عمل‏کرد روحانى سنتى ما جالب است . از یک طرف روحانى بود بر فراز مسیر جسمانى‏ها; اما از سوى دیگر دنباله‏رو خود همین عوام جسمانى بود . این هم دیالکتیک عجیبى است .
دکتر شریعتى با تفکیک عالم و روحانى مى‏گفت: معلم در سر کلاس درس مرید نمى‏خواهد . ما یا دانش‏جو یا دانش‏آموزیم، یا معلم و استاد . نه معلم و استاد به دانش‏آموز یا دانش‏جویش به چشم مرید نگاه مى‏کند، نه متعلم به استاد و معلمش به چشم مراد مى‏نگرد .
بسا که در خود حوزه‏هاى علمیه‏ى ما نیز تا حدودى همین رابطه برقرار است . البته به آن معلمى که دارد درس خارج مى‏دهد به چشم معلم نگاه مى‏کند بلند مى‏شود انتقاد مى‏کند، جر و بحث مى‏کند، شریعتى مى‏گفت: رابطه‏ى دین‏شناسان با مردم رابطه‏ى معلم و متعلم است، نه رابطه‏ى مراد و مرید، و نه رابطه‏ى مقلد و مقلد . مگر مردم میمون هستند که تقلید کنند . در رابطه‏ى تعلم، متعلم مى‏فهمد و بعد عمل مى‏کند و بعد سعى مى‏کند فهمش را رشد بدهد تا روزى از این معلم بى‏نیاز شود و بتواند مستقیم مراجعه کند، درک کند، بفهمد، و استنباط نماید .
رابطه‏ى نهاد سنتى با عوام، رابطه‏ى مراد و مرید است; یعنى این‏که مراد همیشه مراد باشد و مرید همیشه مرید، و تا ابد این حلقه بر گردنش بماند .
البته این طبقه ابتدا امامان معصوم را لاهوتى مى‏کرد تا بعد خودش بتواند به مثابه‏ى نایبان آن امام معصوم، لاهوتى بشود .
در طرح پروتستانتیسم اسلامى تکیه بر عقل، علم، زمان و تجربه، و در واقع فهم و درک دین با این عناصر، آشتى دنیا با آخرت، مبارزه با آن تفکیک سنتى، تفکیک دین و دنیا، و دین و زندگى بشرى جایگاه ویژه‏اى دارد . بر این اساس طرح اومانیسم اسلامى، به نظر من طرح بسیار مهمى است .
اهمیت این بحث، به‏خصوص امروز از زمان دکتر شریعتى بیش‏تر است . چون در آن دوره نه نهاد سنتى مذهبى ما قدرت داشت و نه دین در منصب حکومت و دولت نشسته بود . اما امروز دین در مسند حکومت نشسته است و روحانیت‏بر کرسى قدرت . بنابراین، طرح بحث اومانیسم اسلامى بسیار مهم است .
در جامعه‏ى ما گاهى تعارفاتى درباره‏ى مردم مى‏کنند که مردم خیلى حق دارند بفهمند، مردم سرور و ولى‏نعمت ما هستند اما وقتى پاى راى‏گیرى و نظردادن و تصمیم‏گیرى به میان مى‏آید، مردم قدرت تصمیم‏گیرى ندارند، مردم احتیاج به قیم دارند، مردم نمى‏فهمند .
وقتى انسان کرامت داشت نمى‏شود او را شکنجه کرد . این دینى که به نوعى شکنجه‏ى انسان را تخم‏ریزى مى‏کند خیلى عجیب است .
اسلامى که امروز با آن مواجهیم دیگر اسلام عامیانه نیست، اسلام آمرانه است . این اسلام که ما با آن روبه‏رو هستیم پوپولیستى نیست، یک دین اومانیستى است; یعنى دینى که افراد را به افسار قدرت و حاکمیت مبدل مى‏سازد . اسلامى که ما امروز با آن مواجه هستیم اسلام بنیادگراست نه سنت‏گرا .
آن روزها شریعتى و نوگرایان دینى، از روحانى تا غیر روحانى، از عالم دینى تا عالم دانشگاهى، از طالقانى، مهندس بازرگان، استاد محمد تقى شریعتى، شهید بهشتى، شهید مطهرى، و بسیارى دیگر که نامشان را مى‏دانید و بالاخره در راس همه‏ى آنان رهبر بزرگ انقلاب امام خمینى‏قدس سره، همه‏ى اینان تلاش مى‏کردند به آن روحانیت‏سنت‏گراى عوام‏زده‏ى عامیانه بگویند که نه آقا اسلام با زندگى ارتباط دارد، و دین راجع به وضع زندگى و جامعه و سیاست‏بى‏اعتنا نیست . اما امروز الحمدلله والمنه تمام آن علمایى که تا پیروزى انقلاب اسلامى کارى با این مسائل نداشتند، بعد که انقلاب اسلامى پیروز شد و حکومت اسلامى بر پا گشت آمدند و خیلى از قدیمى‏ها را بیرون گذاشتند .
در عصر شریعتى، اسلام خارج از قدرت بود، روحانیت‏خارج از دولت‏بود، و احکام آن اسلام سنت‏گرا اساسا احکام معطوف به نوعى واقع‏گرایى بود . اما امروز اسلام در قدرت است، روحانیت در دولت است، و احکام این دین بنیادگرا معطوف به قدرت است . روحانیت عوام‏زده‏ى زمان شریعتى یک چیز بود و روحانیت قدرت‏زده‏ى زمان ما چیز دیگرى است، و این‏جاست که به نظر من پروتستانتیسم اسلامى بسیار جدى‏تر مى‏شود . امروز ما نیازمند دینى هستیم که براى انسان احترام و ارزش قائل باشد . اسلام بنیادگرا با توسل به آن عناصر بنیادگرایانه‏اش خیلى شدیدتر از اسلام سنت‏گرا ارزش‏هاى انسان را لگدمال مى‏کند: هر که با من نیست دشمن من است . به هر صورت مسلمان بودن انقلابى بودن در طول انقلاب، اهل تقوا و جهاد و نمى‏دانم چه و چه بودن، ایرانى و مسلمان و ... هرچه مى‏خواهى باش، در صف ما باشى صف اسلام ناب است!
بدترین رفتار را با دخترانى مى‏کنند که عضو انجمن اسلامى هستند، محجبه هستند، با چادر هستند، اهل نماز و تقوا و همه چیز هستند، و تنها یک چیز نیستند و آن این‏که زیر علم آنها نیستند (تشویق حضار)، هر کسى زیر این علم نباشد هر که مى‏خواهد باشد . در حالى که اسلام سنت‏گرا این را نمى‏گفت . اسلام سنت‏گرا اهل اسلام شریعت است و به ظواهر هم احترام مى‏گذارد . وقتى کسى گفت من مسلمانم همین کافى است که ما براى او حقوق قائل شویم . اسلام بنیادگرا این را نمى‏گوید بلکه مى‏گوید این چون با علم‏دار ما نیست هر کارى که با او بکنید مباح است . ما امروز هم به یک اومانیسم اسلامى احتیاج داریم . این نگاه تا حدود زیادى در قانون اساسى بیان شده است .
اشاره
آقاى آغاجرى که خود را هم‏فکر و هم‏سخن دکتر شریعتى مى‏داند، نظریه‏ى دوره‏ى اولیه‏ى تفکر دکتر شریعتى را درباره‏ى روحانیت مبناى سخن خود قرار داده است و تنها به انتقادهاى دکتر شریعتى درباره‏ى روحانیت توجه کرده و تعریف‏ها و اظهار ارادت‏هاى وى را به روحانیت در نظر نیاورده است و حتى گفته‏ى دکتر شریعتى را در مسئله‏ى تقلید نادیده مى‏گیرد (شریعتى تقلید را امرى عقلى که «باعث لذت مقلد و اشباع عقل او» مى‏شود مى‏داند) . یک‏سویه‏نگرى در تحلیل مسائل تاریخى، هم مى‏تواند رهزن اندیشه باشد و هم در مسائل حساس، برهم زننده‏ى آرامش اجتماع . جو احساسى حاکم بر سخن‏رانى، که با شنیدن نوار آن به خوبى قابل فهم است، از روى‏کرد عقلانى و علمى به مسئله کاسته است و سبب شده، به گفته خود آقاى آغاجرى در مصاحبه‏هاى بعدى، (1) پاره‏اى مطالب، ناقص مطرح شود . اى کاش جناب آغاجرى در فضایى علمى، آکادمیک و به دور از احساس، مطالب خود را مطرح مى‏ساختند و از در آمیختن بحث‏هاى علمى با انگیزه‏ها و انگ‏هاى سیاسى پرهیز مى‏کردند تا هم از در افتادن به ورطه‏ى مغالطه، اهانت و تخریب مقدسات مردم در امان باشند، هم بحث ایشان آثارى مفید بر جاى مى‏گذاشت; اما متاسفانه چنین نشد و اینک با آثار منفى سخنان ایشان مواجهیم .
در هر حال، سخن‏رانى یادشده به رغم این‏که نکته‏اى تازه در بر نداشت، واجد مطالب درست و نادرستى بود که به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏کنیم:
1 . بى‏شک روحانیت‏شیعه، در طول تاریخ هزار و چند صد ساله‏ى خود، فراز و نشیب‏هایى داشته است . به دلیل باز بودن باب اجتهاد در فرهنگ تشیع، دیدگاه‏ها و گرایش‏هاى متنوعى در میان روحانیون شیعه پدید آمده است . هم‏چنین به دلیل دور بودن آنان از حکومت، ابعاد اجتماعى و سیاسى اسلام آن‏چنان‏که باید و شاید مورد کاوش علمى و استنباط فقهى و کلامى واقع نشده است . اثر دیگر این جدایى ناخواسته، پدید آمدن نوعى تاخیر فرهنگى در میان آنان بوده است; هرچند همواره استثنائاتى وجود داشته است . بنابراین به‏طور طبیعى در ادوار گذشته مخالفت‏هایى با پدیده‏هاى جدید در میان روحانیون وجود داشته است; اما باید دید آیا این مخالفت‏ها بر اساس مبانى نظرى خاصى استوار بوده یا صرفا بر اثر تاخیر فرهنگى و بدون وجود نظریه‏اى در برابر تغییر . نظریه‏ى رایج در میان علما و دانشمندان مسلمان در حوزه‏هاى علمیه هیچ گاه مقتضى مقاومت در برابر تحول پدیده‏هاى مختلف زندگى این جهانى نبوده است . بر عکس، همواره از اجتهاد آزاد شیعى، به مثابه‏ى ابزارى براى تطبیق حوادث واقعه و موضوعات جدید با اصول و کلیات دینى یاد شده است;
2 . از سوى دیگر، تاریخ پرافتخار روحانیت تشیع نشان‏دهنده‏ى حضور دائمى روحانیان برجسته و متعهد در صحنه‏هاى مبارزه با ظلم و ستم دشمنان دین و ملت‏بوده است . در دوران معاصر هیچ نهضت جدى و مؤثرى در ایران و عراق پدید نیامد، مگر این‏که روحانیت‏شیعه در آن دخالت و رهبرى داشته است; از نهضت تنباکو به رهبرى میرازى شیرازى تا نهضت مشروطه به رهبرى علماى نجف و تهران، از نهضت ملى شدن صنعت نفت‏به رهبرى و حمایت آیت‏الله کاشانى تا ایستادگى در برابر تهدیدهاى دولت روسیه در مجلس شوراى ملى به رهبرى آیت‏الله مدرس، و از نهضت استقلال عراق به رهبرى علماى نجف تا انقلاب اسلامى ایران به رهبرى امام خمینى‏قدس سره . همه‏ى این تلاش‏ها با حضور جدى و مؤثر روحانیت‏با توفیق قرین گشت و هر جا، به هر دلیل، روحانیت‏حضور نداشته، بقیه‏ى قشرهاى جامعه به تنهایى نتوانسته‏اند توفیقى حاصل کنند . این مسئله نشان از نفوذ روحانیان و توجه آنان به مسائل اجتماعى و آگاهى آنان از اوضاع و احوال جهان دارد . بنابراین نمى‏توان اتهام عوام‏گرایى، نادانى، ارتجاع، مخالفت‏با پدیده‏هاى جدید و مانند آن را به روحانیت زد . اگر در میان روحانیان کسانى پیدا شوند که به دلیل ضعف علمى و طى نکردن مدارج بالاى تحصیلات حوزوى، عوام‏گرا و کم‏اطلاع و بر شکل‏هاى کهنه و سنتى زندگى متعصب باشند، دلیل آن نمى‏شود که کل نهاد روحانیت را به باد اتهام بگیریم . در میان دانشجویان دانشگاه‏ها افراد ضعیفى پیدا مى‏شوند که با نمرات پایین و آگاهى کم و تنها با افزودن محفوظات و گذراندن امتحانات قبول مى‏شوند و نه ابتکارى در عرصه‏ى دانش داشته‏اند، نه به خود جرئت طرح سؤالى جدى داده‏اند، و نه در مطالب علمى فراگرفته از استادان مناقشه‏اى کرده‏اند، و کاملا مقلدانه چیزهایى حفظ کرده‏اند و فارغ‏التحصیل شده‏اند . آیا رواست که به دلیل وجود چنین افرادى، که کم هم نیستند، به کل تحصیل‏کردگان دانشگاه‏ها اتهام بى‏سوادى، تقلیدگرایى، غرب‏زدگى و مانند آن زد؟ هم‏چنان‏که این کار روا نیست، اتهام به کل روحانیون یا به نهاد روحانیت نیز نارواست .
امام خمینى‏قدس سره، که انواع توطئه‏ها علیه اسلام و روحانیت را دیده بود و در این زمینه تجربه‏هایى گران‏بها داشت، همواره درباره‏ى مخالفت‏با اصل نهاد روحانیت هشدار مى‏داد و مى‏فرمود:
من این را یک کلمه‏اى است که مى‏گویم براى زمان‏هاى بعد، که شما بعد از من هم توجه به این معنا داشته باشید . هر روزى که دیدید شخصى یا گروهى یا جبهه‏اى یا حزبى، هر کس، بر خلاف روحانیت چیزى گفت ... یا به خلاف کسى که منشا اثر است در روحانیت، از حالا تا هر وقت که شما بودید و بعد نسل‏هاى آینده هم آمدند، هر وقت کسى بر خلاف اصل روحانیت گفت که روحانیت‏باید منزوى بشود، ... ، این نظرش به این شخص نیست، نظرش به آن گروه هم نیست; این نظرش به این است که این قشر که مخالف با اساسى است که آنها دارند، مخالف با این است که مملکت اسلامى تحت‏سلطه غیر باشد، ... با این دوز و کلک‏ها مى‏خواهند روحانیت را از صحنه بیرون کنند و کشور شما را تسلیم کنند یا به طرف شرق، یا به طرف غرب . (2)
3 . آقاى آغاجرى در بخشى از سخنان خود از روحانیت‏به منزله‏ى واسطه‏هاى بین خدا و خلق یاد مى‏کند و مى‏گوید دکتر شریعتى مى‏خواست این واسطه‏ها را حذف کند . «چه کسى گفته که حتما یک آخوند باید امام جماعت‏بایستد . این واسطه‏ها را بر مى‏داشت‏» . در این‏جا باید به فهمى این‏چنین ناقص از روحانیت و جایگاه و نقش آن تاسف خورد . متاسفانه پس از گذشت نزدیک به سى سال از بیان شدن این سخنان از سوى دکتر شریعتى و پس از گذشت‏بیست و سه سال از جمهورى اسلامى، هنوز هم کسانى یافت مى‏شوند که به نقش و جایگاه روحانیت پى نبرده‏اند و در چنبره‏ى پندارهایى هستند که الگو گرفته از جهان غرب است . کدام عالم برجسته‏ى شیعى است که چنان نقش واسطه‏گرى را به روحانیت اسلام نسبت داده است که در جهان مسیحیت وجود دارد؟ چه کسى گفته است که تنظیم روابط میان خدا و خلق باید از طریق واسطه‏ها صورت گیرد؟ آیا اقتدا به یک عالم روحانى در نماز جماعت‏به معناى واسطه گرفتن او در نیایش با خداست؟ پر واضح است که چنین نیست . آیا نباید در جامعه‏ى اسلامى به علم و تقوا ارج نهاد؟ کدام عقل است که بپذیرد با وجود عالمان با تقوا، تقدم در امامت جماعت را به بى‏سودان یا کم‏سوادان و دین‏ناشناسان بدهیم؟ خدشه کردن در این حکم بدیهى عقلى چیزى جز سیاسى‏کارى نمى‏تواند باشد . امام خمینى‏قدس سره با درک عمیق خود چنین حرکاتى را پیش‏بینى مى‏کرد و درباره‏ى آنها هشدار مى‏داد:
توطئه براى این است که اینها در کار نباشند . اینها مى‏گویند روحانى‏ها بروند در مسجدها و همان جا نماز جماعت‏بخوانند . بسیار خوب، شما مى‏گذارید روحانى‏ها در مسجد نماز جماعت‏بخوانند؟ شما توى همان مسجد هم مى‏روید یک عده‏اى را از اشرار مى‏برید . یک نفر آدمى که از اسلام هیچ اطلاعى ندارد جلو وا مى‏دارید . صورت نماز درست مى‏کنید براى این‏که مسجد را هم از اینها بگیرید ... اینها به روحانى هم کارى ندارند . اینها به اسلام کار دارند . (3)
4 . آقاى آغاجرى در قسمت‏حذف واسطه‏ها مى‏گوید: «شریعتى در این زمینه آمد و شکست این تابوها را . به جوانان، به دانشجویان گفت‏خودتان بروید قرآن بخوانید . اگر متد داشته باشید از بسیارى از روحانیون بهتر و حرفه‏اى‏تر مى‏توانید قرآن را بفهمید ... یک دانش‏جو اگر با متد علمى، با روش برود سراغ مطالعه‏ى قرآن، چیزهایى درک مى‏کند و مى‏فهمد که آن آقایى که یک خروار علوم قدیمى هم مى‏داند، اما متد و روش نمى‏داند، هیچ گاه آنها را درک نخواهد کرد» .
امام خمینى‏قدس سره در برابر این‏چنین ادعاهایى که آسان‏باورى را در جوانان رواج مى‏داد و راه را براى برداشت‏هاى ناقص و بسیار سطحى و عجولانه و ناپخته و غیر علمى از قرآن و اسلام باز مى‏کرد، ایستاد و بارها و بارها هشدار داد که نباید روش فقاهت و فهم قرآن را سست و متزلزل کرد . عمق روش اجتهادى باید حفظ شود و البته روز به روز بر غناى آن افزوده گردد . امام درباره‏ى چنین ادعاهایى مى‏فرمود:
یک آیه از قرآن را مى‏گیرند، یک جمله از نهج‏البلاغه را مى‏گیرند و به دیگرهایش هیچ کارى ندارند و با آن یک جمله مى‏خواهند نهج‏البلاغه و قرآن کریم و اسلام را از بین ببرند ... . این هم براى شکستن اسلام و روحانیت است . همین چیزهایى که همه‏ى این اشخاص منحرف ادعا مى‏کنند که ما اسلام را مى‏خواهیم بگوییم غیر آن اسلام سنتى . یکى از مصیبت‏ها این است که یک آدمى که از اسلام نمى‏داند اسلام با سین است‏یا با صاد، از اسلام بى‏اطلاع است، از مدارک اسلام بى‏اطلاع است، این یک کلمه را بر مى‏دارد و مى‏رود پیش جوانان، مى‏خواند و داد مى‏زند و فریاد مى‏زند و جوان‏ها را وادار به یک کارى مى‏کند . (4)
5 . القاب ثقة‏الاسلام، حجة‏الاسلام، آیت‏الله و مانند آن، القابى طبقاتى نیستند; بلکه القابى علمى هستند، درست مانند القاب مهندس، دکتر، کارشناس و کاردان در دانشگاه‏ها . امرى به این واضحى چرا باید مضحکه‏ى دست جناب آغاجرى قرار گیرد؟ آیا ایشان از حرکت‏هاى ضد دینى و ضد روحانى امثال طالبوف، میرزا ملکم خان و کسروى و ... اطلاع ندارند؟ ایشان که بر کرسى تدریس تاریخ در دانشگاه تکیه زده است، چرا باید به راهى برود که روندگانش جز خزلان و نفرت عمومى نصیبى نبرده‏اند .
به گفته‏ى امام: «اسلام بدون روحانیت مانند کشور بدون طبیب است‏» . آیا نباید درجات علمى طبیبان براى مردم روشن شود تا بتوانند به تناسب نیازشان، به افراد مختلف مراجعه کنند؟ آیا نباید تفاوت میان یک روحانى با سواد متوسط که مى‏تواند وعظ و خطابه کند، با یک دانشمند متکلم یا یک فقیه متضلع روشن باشد، تا مردم بدانند در چه مواردى به کدامشان مراجعه کنند؟ القاب یاد شده راهنماى توان علمى و سطح دانش روحانیان است .
البته نباید نادیده انگاشت که در حال حاضر در به کارگیرى این القاب دقت چندانى به کار نمى‏رود و پاره‏اى مریدان بى‏توجه به مراتب علمى اشخاص به آنان القاب بالاتر مى‏دهند . گاهى نیز این امر به اغراض سیاسى آلوده مى‏شود و گروه‏هاى سیاسى سعى مى‏کنند با دادن القاب بالاتر به روحانیان هم‏فکر خود، از پشتوانه قوى‏ترى بهره‏مند شوند . حوزه‏هاى علمیه باید براى این مسئله فکرى بکنند و اعطاى القاب را نظام بیش‏ترى بخشند;
6 . پروتستانتیسم اسلامى نه ممکن است، نه مطلوب; زیرا عوامل مهم پیدایش نهضت پروتستان در جهان مسیحى عبارتند از: واسطه‏گرى روحانیان مسیحى میان انسان و خدا ; خرید و فروش بهشت و دوزخ در عمل اعتراف; انحصار فهم و تفسیر کتاب مقدس در میان کسانى که منصب روحانى دارند (با توجه به این‏که مناصب روحانى نیز اعطایى هستند، و بر پایه‏ى درجات علمى اعطا نمى‏شوند) ; قائل شدن عصمت در مقام فتوا براى پاپ‏ها، به گونه‏اى که هر چه آنان تشخیص مى‏دادند، به منزله‏ى فعل روح‏القدس (یکى از سه خدا) بود، هر چند متعارض با فتواى پاپ پیشین باشد و مانند آن .
هیچ یک از موارد ذکر شده در جهان اسلام یافت نمى‏شود . واسطه گرى میان خدا و خلق وجود ندارد . هر کس باید خود توبه کند و خرید و فروش گناه به‏کلى بى‏معناست . فهم قرآن مخصوص قشر یا طبقه یا گروه خاصى نیست; بلکه هر کس مى‏تواند با احراز شرایط علمى لازم، در هر سلک و لباس و طبقه‏اى که باشد، قرآن را بخواند و بفهمد . در اسلام همه‏ى مسلمانان به قرائت و تدبر در قرآن ترغیب شده‏اند، و فتواى علماى اسلام مصون از خطا نیست . (5)
با این اوصاف سخن گفتن از پروتستانتیسم اسلامى ممکن و مطلوب نیست; زیرا کارى عبث و به منزله‏ى تحصیل حاصل است . از سوى دیگر آزادى نظر عالمان و دانشمندان مسلمان همواره نیاز به پیدایش نهضت اعتراضى (پروتستان) را مرتفع ساخته است;
7 . مفهوم «اومانیسم اسلامى‏» که در سخنان آقاى آغاجرى آمده است، مفهومى پارادوکسیکال است . اومانیسم نهضتى ضد دینى است که انسان را بر جاى خدا مى‏نشاند . اگر مقصود از این اصطلاح، معناى غیر فنى آن است و به مفهوم عام توجه به حقوق انسان به کار مى‏رود، باید گفت این امر در فرهنگ غنى اسلام کاملا مورد توجه قرار گرفته است و در همین فقه موجود، بسیار برجسته است و کافى است اندکى از فقه اطلاع داشته باشیم تا موارد فراوان توجه به حقوق انسان را به وضوح ببینیم . شکنجه که سهل است، کوچک‏ترین اهانت، حتى به مجرمى که جرمش ثابت‏شده است، در فقه اسلام روا شمرده نمى‏شود . مجریان حکم حتى نمى‏توانند به کسى که باید شلاق بخورد یا حتى اعدام شود، کلمه‏اى رکیک و اهانت‏آمیز بگویند . چگونه است که آقاى آغاجرى مى‏گوید: «این چه دینى است که به نوعى، شکنجه‏ى انسان را تخم‏ریزى مى‏کند» . اگر از دعواهاى سیاسى میان مجلس و شوراى نگهبان بگذریم، چه چیزى سبب مى‏شود چنین نسبت ناروایى به اسلام داده شود؟ چه کسى گفته است «هر که با من نیست، دشمن من است .» مسلمانان طرفدار ولایت فقیه و پیرو فقه سنتى هیچ‏گاه چنین دیدگاهى نداشته و ندارند . البته در میان طرفداران انقلاب اسلامى بوده‏اند افراد تندرویى که با نگاه‏هاى تند و افراطى و تنگ و چپ‏روانه‏ى خود، افراد را به دلیل کوچک‏ترین اختلافى، از جرگه‏ى خودى‏ها خارج مى‏ساختند و با هزاران انگ و تهمت او را از صحنه‏ى سیاست و اجتماع حذف مى‏کردند . کارنامه‏ى سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى و نشریه‏ى عصر ما پر است از چنین مواردى . شاید به دلیل چنین سوابق تندى است که آقاى آغاجرى مى‏خواهد از پیشینه‏ى خود توبه کند و به همین دلیل است که مى‏گوید باید اومانیسم اسلامى به راه افتد .
پى‏نوشت:
1) نوروز، 4/4/81
2) صحیفه امام، ج 13، ص 360 - 361
3) همان، ص 359 - 360
4) صحیفه امام، ج 13، ص 364 - 365 .
5) مگر در میان جمعى از اهل سنت که اصطلاحا آنان را مصوبه مى‏نامند . آنان معتقدند هر چه مجتهد فتوا دهد، همان مى‏شود حکم‏الله و دیگر درباره‏ى آن نباید از خطا و صواب سخن گفت . شیعیان و اغلب اهل سنت‏با این نظر مخالف‏اند .

تبلیغات