گزیده ای از سخنرانی هاشم آغاجری
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
سخنرانى آقاى آغاجرى در همدان که واکنشها و بازتابهاى متفاوتى در مطبوعات داشت، همچنان به طور کامل منعکس نشده است . از آنجا که این سخنرانى سهم بسیارى در ایجاد جریاناتى به سود یا زیان سخنران در مطبوعات داشته و مضامین آن به طور ضمنى در مطبوعات منعکس شده، بر آن شدیم تا خلاصهاى گویا و واقعنما از آن را در این شمارهى بازتاب اندیشه بیاوریم و آن را به اجمال بررسى کنیم . موضوع اصلى سخن، طرح پروتستانتیسم اسلامى است که گوینده، آن را بر پایهى نظریهى دکتر شریعتى مطرح ساخته و در ضمن آن، به نقد روحانیت اسلامى و جایگاه آن پرداخته است و حتى و به این نیز اکتفا نشده و توهین و افترا نیز در کار آمده است . صرفنظر از توهینهاى وى، اصل گفتار نیز از جهات متفاوتى قابل تامل است و جاى نقد بسیار دارد .متن
موضوع سخن امروز من، پروژهى پروتستانتیسم و دکتر على شریعتى است .
دکتر شریعتى در مواجهه با دو دیدگاه معروف دربارهى تقدم ذهن بر عین یا بر عکس، معتقد به یک دیدگاه ترکیبى بود و بر آن بود که نمىتوان ذهن و عین را کاملا از هم جدا ساخت . فرهنگ جامعه از اقتصاد آن جدا نیست . نوع اندیشه و تفکر مردم با نوع معیشت و اقتصاد و مجموعهى شرایط واقع زندگى آنان گونهاى همبستگى و ارتباط دارد . به همین دلیل شریعتى معتقد بود تحلیل و نظریهى درست، ترکیبى از نظریهى مارکس و نظریهى وبر است، و بعد در واقع با یک مونتاژ ماهرانه مىگفت من نه به کارل مارکس معتقدم و نه به ماکس وبر بلکه به مارکس وبر، یعنى ترکیبى از مارکس و وبر، اعتقاد دارم .
دکتر شریعتى در عین حال که عامل اقتصاد را مهم مىدانست، هیچگاه صرف وجود فقر را عامل قیام و انقلاب در جامعه نمىشمرد . به همین دلیل وى در نظریهى جامعهشناسى خود اساسا بر آگاهى و خودآگاهى تکیه مىکند و تمام پروژههاى او نیز در همین دو کلمهى آگاهى و خودآگاهى خلاصه مىشود .
از دورهى قاجاریه در ایران قرن نوزدهم جامعهى ما گرفتار دوگانگى شد; نوعى دوگانگى میان جامعهاى سنتى، عقب مانده و توسعهنیافته در زمینههاى تکنیکى (علمى، سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى)، در برخورد با دنیاى جدیدى که صاحب علم، تکنیک، اقتصاد و نظامهاى سیاسى نو و پیشرفته بود . در چنین جامعهاى، بحرانى عظیم در میان اندیشمندان و متفکران و نخبگان ایرانى به وجود آمد; بحران مدرنیته و بحران گرفتارى در بنبست توسعهنیافتگى در تمام زمینهها . اولین پرسشى که در این فضا مطرح شد آن بود که ما براى بیرون رفتن از این بنبست، چه باید بکنیم؟ آراى دکتر شریعتى یکى از پاسخهاى این سؤال است، و البته رسالههاى بسیارى در تاریخ معاصر جهان به این موضوع اختصاص یافته است .
شریعتى معتقد بود اندیشه و فرهنگ زیربنا و علتالعلل همهى مشکلات ما در ایران است و تا زمانى که اندیشه و فرهنگ و تفکر جامعه تغییر نکند، با تغییر رژیمها هیچ مشکلى به طور اساسى حل نمىشود . اما از آنجا که در جامعهى ایران، مذهب اساسىترین هستهى فرهنگ است، جامعه و فرهنگ ایرانى در تمام دورهها اساسا جامعه و فرهنگى مذهبى بوده است; چه در دورهى قبل از اسلام و در عصر ساسانى و زرتشتى، چه در دورهى بعد از اسلام; چه در مرحلهى قبل از صفویه، یعنى آن زمانى که اکثریت ایرانیان هنوز به تشیع نگرویده بودند، و چه بعد از آن . در فرهنگ ایران اساسىترین هسته، مذهب است . دکتر شریعتى با تحلیل خود از جامعهى ایران و با شناختى که از تجربهى پروتستانتیسم مسیحى داشتبه این جمعبندى رسیده بود .
پروتستانتیسم مىگفت ما باید مسیحیت را از دست روحانیتسنتى کلیسا آزاد کنیم . مسیح را باید از پاپ نجات داد . تز خودکشیشى، تز کالون بود که مىگفت ما براى ارتباط با خدا و فهم کتاب مقدس احتیاج به واسطه نداریم . کتاب مقدس، خدا و پیامبر، همه را به طور مستقیم مورد خطاب قرار دادهاند . مگر وقتى مسیح با مردم اورشلیم سخن مىگفت واسطه داشت که کلمات او را بگیرند و براى مردم شرح و بسط دهند؟ مسیح بىواسطه مىگفت و مؤمنان و مخاطبان مىشنیدند و مىفهمیدند; یعنى همهى انسانها، همهى مسیحیان، همهى مؤمنان به طور مستقیم مخاطب مسیح و کتاب مقدساند . نیازى نیست که ما براى فهم کتاب مقدس، سراغ طبقهاى به نام روحانى و اسقف برویم . هر کس خودش کشیش خودش است .
البته پروتستانتیسم مسبوق به نگاه دیگرى نیز بود; چون قبل از شروع نهضت پروتستانتیسم در اروپا نهضت دیگرى به نام اومانیسم آغاز شده بود . اومانیسم مىگفت انسان در مقابل کلیسا ارزش دارد . کلیسا خدا را مطرح مىساخت، و به نام خدا و نایب خدا و نایب مسیح، که پاپ و روحانیت مسیح بود، انسانها را قربانى مىکرد .
مىگفتند انسان هیچ ارزشى ندارد . انسان اصلا ناپاک و گناهکار است; گنهکار ذاتى . انسان ذاتا گناهکار به دنیا آمده است و تنها زمانى مىتواند امید به پاک شدن و رفتن به بهشت داشته باشد که دست پاک جانشین مسیح بر سر او کشیده شود و او را لمس کند و واسطهى او با خداوند بشود . اومانیستها به این امر اعتراض داشتند . آنان مىگفتند انسان ارزشمند است، انسان به منزلهى انسان، اصیل است .
دکتر شریعتى این تجربه را به خوبى مطالعه کرده بود . وقتى در جامعهى خودش تامل کرد به این نتیجه رسید که ما در مقام یک روشنفکر، اگر خواستار تحول در جامعهى خودمان هستیم و اگر مىخواهیم جامعهمان را از عقبماندگى نجات دهیم، باید خود این جامعه را بشناسیم و ببینیم کدام عامل است که اگر دچار انحطاط شود جامعه را به خاک مىنشاند و اگر رو به ترقى برود جامعه را مترقى خواهد ساخت؟ این هستهى اصلى و مرکزى چیست؟ او به این نتیجه رسید که دین جامعهى ما، یعنى جامعهى در حال انحطاط، و اساسا پروبلماتیک دو قرن اخیر، یعنى آن صورت مسئله ساز و ساختار معضل و مشکل جامعهى ایران را مىتوان در چارچوب انحطاط مورد بررسى قرار داد . در مرکز این انحطاط، دین قرار داشت; دین منحط . اگر آن دین منحط تغییر پیدا نکند و اصلاح نشود امید هیچ اصلاحى نیست . به همین دلیل دکتر شریعتى تمام رسالهاش و برنامهها و چارچوبهاى حرکتش را در یک پروژه خلاصه کرد: پروژه پروتستانتیسم اسلامى .
یکى از کارهاى شریعتى در این راه، تفکیک اسلام ذاتى از اسلام تاریخى بود . بسیارى از چیزهایى که نهاد رسمى و سنتى دین، و متولیان رسمى آن به نام اسلام مطرح مىکنند، اسلام ذاتى نیست . این اسلام تاریخى است . اسلام تاریخى یعنى آنچه روحانیون و علما و مردمان اعصار و قرون گذشته اندیشیدهاند و تجربه کردهاند بر روى هم جمع آمده و امروز صرفا به دلیل اینکه مربوط به گذشته است مقدس شده و لباس دین به تن کرده است .
دکتر شریعتى مىخواستبا این پدیده مخالفت کند: تفکیک اسلام ذاتى از اسلام تاریخى . اسلام تاریخى یعنى حاصل استنباطها، فهمها، درکها و سنتها و عرفهاى گذشته . هر نسلى براى خودش تجربهاى داشته است . یک عرفى داشته است . اینها را نباید به متون و خطوطى لایتغیر و ابدى تبدیل کرد و به آنها تقدس بخشید .
ما اسلام را با یک شیوه و متد دیگرى مىفهمیم . در همهى زمینهها اعم از اقتصاد، سیاست، علوم، آداب معاشرت، آداب زندگى اجتماعى، علم، فلسفه و تمام وجوه زندگى، و نیز در حکومت، سیاست، و شناخت اسلام براى انسان امروزى، هر دوره و نسلى باید اینچنین فکر کند که هماکنون او خود مخاطب خداوند، پیامبر و کتاب مقدس است . همان طور که مردمان عصر نزول مخاطب پیامبر بودند، امروز ما هم مخاطب پیامبر هستیم و همان طورى که آن مخاطبان با توجه به موقعیت اجتماعى و تاریخى خودشان این پیام را فهم کردند ما نیز حق داریم آن را بر اساس موقعیتخودمان و متناسب با خودمان فهم کنیم .
دکتر شریعتى مىخواست این واسطههاى کاذب را بردارد . به همین دلیل، بحث ایشان دربارهى روحانیت، بسیار جدى است و ما امروزه همچنان به آن نیاز داریم . ما در اسلام طبقهى روحانى نداشتیم . طبقهى روحانى در تاریخ ما پدیدهاى جدید است . بسیارى از این عناوین آنچنان تازه است که گاه عمرش از پنجاه - شصتسال نیز فراتر نمىرود: سلسله مراتب آیتالله، حجتالاسلام، ثقةالاسلام، چى چىالاسلام، چى چىالاسلام .
نهادى که دکتر شریعتى آن را نقد مىکرد چنین نهاد عوامزدهاى است . نهادى که عوامزده باشد نمىتواند جامعه را ترقى بدهد; بهخصوص اگر رزق و روزىاش دست این عوام باشد; چراکه فرد مىترسد و مىگوید اگر من آمدم در این منبر یک سرى حرفها زدم که به ذائقهى این صاحب مجلس خوش نیامد خوب فردا من را دعوت نمىکند . عوامزدگى پدیدهى بسیار بدى است . عملکرد روحانى سنتى ما جالب است . از یک طرف روحانى بود بر فراز مسیر جسمانىها; اما از سوى دیگر دنبالهرو خود همین عوام جسمانى بود . این هم دیالکتیک عجیبى است .
دکتر شریعتى با تفکیک عالم و روحانى مىگفت: معلم در سر کلاس درس مرید نمىخواهد . ما یا دانشجو یا دانشآموزیم، یا معلم و استاد . نه معلم و استاد به دانشآموز یا دانشجویش به چشم مرید نگاه مىکند، نه متعلم به استاد و معلمش به چشم مراد مىنگرد .
بسا که در خود حوزههاى علمیهى ما نیز تا حدودى همین رابطه برقرار است . البته به آن معلمى که دارد درس خارج مىدهد به چشم معلم نگاه مىکند بلند مىشود انتقاد مىکند، جر و بحث مىکند، شریعتى مىگفت: رابطهى دینشناسان با مردم رابطهى معلم و متعلم است، نه رابطهى مراد و مرید، و نه رابطهى مقلد و مقلد . مگر مردم میمون هستند که تقلید کنند . در رابطهى تعلم، متعلم مىفهمد و بعد عمل مىکند و بعد سعى مىکند فهمش را رشد بدهد تا روزى از این معلم بىنیاز شود و بتواند مستقیم مراجعه کند، درک کند، بفهمد، و استنباط نماید .
رابطهى نهاد سنتى با عوام، رابطهى مراد و مرید است; یعنى اینکه مراد همیشه مراد باشد و مرید همیشه مرید، و تا ابد این حلقه بر گردنش بماند .
البته این طبقه ابتدا امامان معصوم را لاهوتى مىکرد تا بعد خودش بتواند به مثابهى نایبان آن امام معصوم، لاهوتى بشود .
در طرح پروتستانتیسم اسلامى تکیه بر عقل، علم، زمان و تجربه، و در واقع فهم و درک دین با این عناصر، آشتى دنیا با آخرت، مبارزه با آن تفکیک سنتى، تفکیک دین و دنیا، و دین و زندگى بشرى جایگاه ویژهاى دارد . بر این اساس طرح اومانیسم اسلامى، به نظر من طرح بسیار مهمى است .
اهمیت این بحث، بهخصوص امروز از زمان دکتر شریعتى بیشتر است . چون در آن دوره نه نهاد سنتى مذهبى ما قدرت داشت و نه دین در منصب حکومت و دولت نشسته بود . اما امروز دین در مسند حکومت نشسته است و روحانیتبر کرسى قدرت . بنابراین، طرح بحث اومانیسم اسلامى بسیار مهم است .
در جامعهى ما گاهى تعارفاتى دربارهى مردم مىکنند که مردم خیلى حق دارند بفهمند، مردم سرور و ولىنعمت ما هستند اما وقتى پاى راىگیرى و نظردادن و تصمیمگیرى به میان مىآید، مردم قدرت تصمیمگیرى ندارند، مردم احتیاج به قیم دارند، مردم نمىفهمند .
وقتى انسان کرامت داشت نمىشود او را شکنجه کرد . این دینى که به نوعى شکنجهى انسان را تخمریزى مىکند خیلى عجیب است .
اسلامى که امروز با آن مواجهیم دیگر اسلام عامیانه نیست، اسلام آمرانه است . این اسلام که ما با آن روبهرو هستیم پوپولیستى نیست، یک دین اومانیستى است; یعنى دینى که افراد را به افسار قدرت و حاکمیت مبدل مىسازد . اسلامى که ما امروز با آن مواجه هستیم اسلام بنیادگراست نه سنتگرا .
آن روزها شریعتى و نوگرایان دینى، از روحانى تا غیر روحانى، از عالم دینى تا عالم دانشگاهى، از طالقانى، مهندس بازرگان، استاد محمد تقى شریعتى، شهید بهشتى، شهید مطهرى، و بسیارى دیگر که نامشان را مىدانید و بالاخره در راس همهى آنان رهبر بزرگ انقلاب امام خمینىقدس سره، همهى اینان تلاش مىکردند به آن روحانیتسنتگراى عوامزدهى عامیانه بگویند که نه آقا اسلام با زندگى ارتباط دارد، و دین راجع به وضع زندگى و جامعه و سیاستبىاعتنا نیست . اما امروز الحمدلله والمنه تمام آن علمایى که تا پیروزى انقلاب اسلامى کارى با این مسائل نداشتند، بعد که انقلاب اسلامى پیروز شد و حکومت اسلامى بر پا گشت آمدند و خیلى از قدیمىها را بیرون گذاشتند .
در عصر شریعتى، اسلام خارج از قدرت بود، روحانیتخارج از دولتبود، و احکام آن اسلام سنتگرا اساسا احکام معطوف به نوعى واقعگرایى بود . اما امروز اسلام در قدرت است، روحانیت در دولت است، و احکام این دین بنیادگرا معطوف به قدرت است . روحانیت عوامزدهى زمان شریعتى یک چیز بود و روحانیت قدرتزدهى زمان ما چیز دیگرى است، و اینجاست که به نظر من پروتستانتیسم اسلامى بسیار جدىتر مىشود . امروز ما نیازمند دینى هستیم که براى انسان احترام و ارزش قائل باشد . اسلام بنیادگرا با توسل به آن عناصر بنیادگرایانهاش خیلى شدیدتر از اسلام سنتگرا ارزشهاى انسان را لگدمال مىکند: هر که با من نیست دشمن من است . به هر صورت مسلمان بودن انقلابى بودن در طول انقلاب، اهل تقوا و جهاد و نمىدانم چه و چه بودن، ایرانى و مسلمان و ... هرچه مىخواهى باش، در صف ما باشى صف اسلام ناب است!
بدترین رفتار را با دخترانى مىکنند که عضو انجمن اسلامى هستند، محجبه هستند، با چادر هستند، اهل نماز و تقوا و همه چیز هستند، و تنها یک چیز نیستند و آن اینکه زیر علم آنها نیستند (تشویق حضار)، هر کسى زیر این علم نباشد هر که مىخواهد باشد . در حالى که اسلام سنتگرا این را نمىگفت . اسلام سنتگرا اهل اسلام شریعت است و به ظواهر هم احترام مىگذارد . وقتى کسى گفت من مسلمانم همین کافى است که ما براى او حقوق قائل شویم . اسلام بنیادگرا این را نمىگوید بلکه مىگوید این چون با علمدار ما نیست هر کارى که با او بکنید مباح است . ما امروز هم به یک اومانیسم اسلامى احتیاج داریم . این نگاه تا حدود زیادى در قانون اساسى بیان شده است .
اشاره
آقاى آغاجرى که خود را همفکر و همسخن دکتر شریعتى مىداند، نظریهى دورهى اولیهى تفکر دکتر شریعتى را دربارهى روحانیت مبناى سخن خود قرار داده است و تنها به انتقادهاى دکتر شریعتى دربارهى روحانیت توجه کرده و تعریفها و اظهار ارادتهاى وى را به روحانیت در نظر نیاورده است و حتى گفتهى دکتر شریعتى را در مسئلهى تقلید نادیده مىگیرد (شریعتى تقلید را امرى عقلى که «باعث لذت مقلد و اشباع عقل او» مىشود مىداند) . یکسویهنگرى در تحلیل مسائل تاریخى، هم مىتواند رهزن اندیشه باشد و هم در مسائل حساس، برهم زنندهى آرامش اجتماع . جو احساسى حاکم بر سخنرانى، که با شنیدن نوار آن به خوبى قابل فهم است، از روىکرد عقلانى و علمى به مسئله کاسته است و سبب شده، به گفته خود آقاى آغاجرى در مصاحبههاى بعدى، (1) پارهاى مطالب، ناقص مطرح شود . اى کاش جناب آغاجرى در فضایى علمى، آکادمیک و به دور از احساس، مطالب خود را مطرح مىساختند و از در آمیختن بحثهاى علمى با انگیزهها و انگهاى سیاسى پرهیز مىکردند تا هم از در افتادن به ورطهى مغالطه، اهانت و تخریب مقدسات مردم در امان باشند، هم بحث ایشان آثارى مفید بر جاى مىگذاشت; اما متاسفانه چنین نشد و اینک با آثار منفى سخنان ایشان مواجهیم .
در هر حال، سخنرانى یادشده به رغم اینکه نکتهاى تازه در بر نداشت، واجد مطالب درست و نادرستى بود که به پارهاى از آنها اشاره مىکنیم:
1 . بىشک روحانیتشیعه، در طول تاریخ هزار و چند صد سالهى خود، فراز و نشیبهایى داشته است . به دلیل باز بودن باب اجتهاد در فرهنگ تشیع، دیدگاهها و گرایشهاى متنوعى در میان روحانیون شیعه پدید آمده است . همچنین به دلیل دور بودن آنان از حکومت، ابعاد اجتماعى و سیاسى اسلام آنچنانکه باید و شاید مورد کاوش علمى و استنباط فقهى و کلامى واقع نشده است . اثر دیگر این جدایى ناخواسته، پدید آمدن نوعى تاخیر فرهنگى در میان آنان بوده است; هرچند همواره استثنائاتى وجود داشته است . بنابراین بهطور طبیعى در ادوار گذشته مخالفتهایى با پدیدههاى جدید در میان روحانیون وجود داشته است; اما باید دید آیا این مخالفتها بر اساس مبانى نظرى خاصى استوار بوده یا صرفا بر اثر تاخیر فرهنگى و بدون وجود نظریهاى در برابر تغییر . نظریهى رایج در میان علما و دانشمندان مسلمان در حوزههاى علمیه هیچ گاه مقتضى مقاومت در برابر تحول پدیدههاى مختلف زندگى این جهانى نبوده است . بر عکس، همواره از اجتهاد آزاد شیعى، به مثابهى ابزارى براى تطبیق حوادث واقعه و موضوعات جدید با اصول و کلیات دینى یاد شده است;
2 . از سوى دیگر، تاریخ پرافتخار روحانیت تشیع نشاندهندهى حضور دائمى روحانیان برجسته و متعهد در صحنههاى مبارزه با ظلم و ستم دشمنان دین و ملتبوده است . در دوران معاصر هیچ نهضت جدى و مؤثرى در ایران و عراق پدید نیامد، مگر اینکه روحانیتشیعه در آن دخالت و رهبرى داشته است; از نهضت تنباکو به رهبرى میرازى شیرازى تا نهضت مشروطه به رهبرى علماى نجف و تهران، از نهضت ملى شدن صنعت نفتبه رهبرى و حمایت آیتالله کاشانى تا ایستادگى در برابر تهدیدهاى دولت روسیه در مجلس شوراى ملى به رهبرى آیتالله مدرس، و از نهضت استقلال عراق به رهبرى علماى نجف تا انقلاب اسلامى ایران به رهبرى امام خمینىقدس سره . همهى این تلاشها با حضور جدى و مؤثر روحانیتبا توفیق قرین گشت و هر جا، به هر دلیل، روحانیتحضور نداشته، بقیهى قشرهاى جامعه به تنهایى نتوانستهاند توفیقى حاصل کنند . این مسئله نشان از نفوذ روحانیان و توجه آنان به مسائل اجتماعى و آگاهى آنان از اوضاع و احوال جهان دارد . بنابراین نمىتوان اتهام عوامگرایى، نادانى، ارتجاع، مخالفتبا پدیدههاى جدید و مانند آن را به روحانیت زد . اگر در میان روحانیان کسانى پیدا شوند که به دلیل ضعف علمى و طى نکردن مدارج بالاى تحصیلات حوزوى، عوامگرا و کماطلاع و بر شکلهاى کهنه و سنتى زندگى متعصب باشند، دلیل آن نمىشود که کل نهاد روحانیت را به باد اتهام بگیریم . در میان دانشجویان دانشگاهها افراد ضعیفى پیدا مىشوند که با نمرات پایین و آگاهى کم و تنها با افزودن محفوظات و گذراندن امتحانات قبول مىشوند و نه ابتکارى در عرصهى دانش داشتهاند، نه به خود جرئت طرح سؤالى جدى دادهاند، و نه در مطالب علمى فراگرفته از استادان مناقشهاى کردهاند، و کاملا مقلدانه چیزهایى حفظ کردهاند و فارغالتحصیل شدهاند . آیا رواست که به دلیل وجود چنین افرادى، که کم هم نیستند، به کل تحصیلکردگان دانشگاهها اتهام بىسوادى، تقلیدگرایى، غربزدگى و مانند آن زد؟ همچنانکه این کار روا نیست، اتهام به کل روحانیون یا به نهاد روحانیت نیز نارواست .
امام خمینىقدس سره، که انواع توطئهها علیه اسلام و روحانیت را دیده بود و در این زمینه تجربههایى گرانبها داشت، همواره دربارهى مخالفتبا اصل نهاد روحانیت هشدار مىداد و مىفرمود:
من این را یک کلمهاى است که مىگویم براى زمانهاى بعد، که شما بعد از من هم توجه به این معنا داشته باشید . هر روزى که دیدید شخصى یا گروهى یا جبههاى یا حزبى، هر کس، بر خلاف روحانیت چیزى گفت ... یا به خلاف کسى که منشا اثر است در روحانیت، از حالا تا هر وقت که شما بودید و بعد نسلهاى آینده هم آمدند، هر وقت کسى بر خلاف اصل روحانیت گفت که روحانیتباید منزوى بشود، ... ، این نظرش به این شخص نیست، نظرش به آن گروه هم نیست; این نظرش به این است که این قشر که مخالف با اساسى است که آنها دارند، مخالف با این است که مملکت اسلامى تحتسلطه غیر باشد، ... با این دوز و کلکها مىخواهند روحانیت را از صحنه بیرون کنند و کشور شما را تسلیم کنند یا به طرف شرق، یا به طرف غرب . (2)
3 . آقاى آغاجرى در بخشى از سخنان خود از روحانیتبه منزلهى واسطههاى بین خدا و خلق یاد مىکند و مىگوید دکتر شریعتى مىخواست این واسطهها را حذف کند . «چه کسى گفته که حتما یک آخوند باید امام جماعتبایستد . این واسطهها را بر مىداشت» . در اینجا باید به فهمى اینچنین ناقص از روحانیت و جایگاه و نقش آن تاسف خورد . متاسفانه پس از گذشت نزدیک به سى سال از بیان شدن این سخنان از سوى دکتر شریعتى و پس از گذشتبیست و سه سال از جمهورى اسلامى، هنوز هم کسانى یافت مىشوند که به نقش و جایگاه روحانیت پى نبردهاند و در چنبرهى پندارهایى هستند که الگو گرفته از جهان غرب است . کدام عالم برجستهى شیعى است که چنان نقش واسطهگرى را به روحانیت اسلام نسبت داده است که در جهان مسیحیت وجود دارد؟ چه کسى گفته است که تنظیم روابط میان خدا و خلق باید از طریق واسطهها صورت گیرد؟ آیا اقتدا به یک عالم روحانى در نماز جماعتبه معناى واسطه گرفتن او در نیایش با خداست؟ پر واضح است که چنین نیست . آیا نباید در جامعهى اسلامى به علم و تقوا ارج نهاد؟ کدام عقل است که بپذیرد با وجود عالمان با تقوا، تقدم در امامت جماعت را به بىسودان یا کمسوادان و دینناشناسان بدهیم؟ خدشه کردن در این حکم بدیهى عقلى چیزى جز سیاسىکارى نمىتواند باشد . امام خمینىقدس سره با درک عمیق خود چنین حرکاتى را پیشبینى مىکرد و دربارهى آنها هشدار مىداد:
توطئه براى این است که اینها در کار نباشند . اینها مىگویند روحانىها بروند در مسجدها و همان جا نماز جماعتبخوانند . بسیار خوب، شما مىگذارید روحانىها در مسجد نماز جماعتبخوانند؟ شما توى همان مسجد هم مىروید یک عدهاى را از اشرار مىبرید . یک نفر آدمى که از اسلام هیچ اطلاعى ندارد جلو وا مىدارید . صورت نماز درست مىکنید براى اینکه مسجد را هم از اینها بگیرید ... اینها به روحانى هم کارى ندارند . اینها به اسلام کار دارند . (3)
4 . آقاى آغاجرى در قسمتحذف واسطهها مىگوید: «شریعتى در این زمینه آمد و شکست این تابوها را . به جوانان، به دانشجویان گفتخودتان بروید قرآن بخوانید . اگر متد داشته باشید از بسیارى از روحانیون بهتر و حرفهاىتر مىتوانید قرآن را بفهمید ... یک دانشجو اگر با متد علمى، با روش برود سراغ مطالعهى قرآن، چیزهایى درک مىکند و مىفهمد که آن آقایى که یک خروار علوم قدیمى هم مىداند، اما متد و روش نمىداند، هیچ گاه آنها را درک نخواهد کرد» .
امام خمینىقدس سره در برابر اینچنین ادعاهایى که آسانباورى را در جوانان رواج مىداد و راه را براى برداشتهاى ناقص و بسیار سطحى و عجولانه و ناپخته و غیر علمى از قرآن و اسلام باز مىکرد، ایستاد و بارها و بارها هشدار داد که نباید روش فقاهت و فهم قرآن را سست و متزلزل کرد . عمق روش اجتهادى باید حفظ شود و البته روز به روز بر غناى آن افزوده گردد . امام دربارهى چنین ادعاهایى مىفرمود:
یک آیه از قرآن را مىگیرند، یک جمله از نهجالبلاغه را مىگیرند و به دیگرهایش هیچ کارى ندارند و با آن یک جمله مىخواهند نهجالبلاغه و قرآن کریم و اسلام را از بین ببرند ... . این هم براى شکستن اسلام و روحانیت است . همین چیزهایى که همهى این اشخاص منحرف ادعا مىکنند که ما اسلام را مىخواهیم بگوییم غیر آن اسلام سنتى . یکى از مصیبتها این است که یک آدمى که از اسلام نمىداند اسلام با سین استیا با صاد، از اسلام بىاطلاع است، از مدارک اسلام بىاطلاع است، این یک کلمه را بر مىدارد و مىرود پیش جوانان، مىخواند و داد مىزند و فریاد مىزند و جوانها را وادار به یک کارى مىکند . (4)
5 . القاب ثقةالاسلام، حجةالاسلام، آیتالله و مانند آن، القابى طبقاتى نیستند; بلکه القابى علمى هستند، درست مانند القاب مهندس، دکتر، کارشناس و کاردان در دانشگاهها . امرى به این واضحى چرا باید مضحکهى دست جناب آغاجرى قرار گیرد؟ آیا ایشان از حرکتهاى ضد دینى و ضد روحانى امثال طالبوف، میرزا ملکم خان و کسروى و ... اطلاع ندارند؟ ایشان که بر کرسى تدریس تاریخ در دانشگاه تکیه زده است، چرا باید به راهى برود که روندگانش جز خزلان و نفرت عمومى نصیبى نبردهاند .
به گفتهى امام: «اسلام بدون روحانیت مانند کشور بدون طبیب است» . آیا نباید درجات علمى طبیبان براى مردم روشن شود تا بتوانند به تناسب نیازشان، به افراد مختلف مراجعه کنند؟ آیا نباید تفاوت میان یک روحانى با سواد متوسط که مىتواند وعظ و خطابه کند، با یک دانشمند متکلم یا یک فقیه متضلع روشن باشد، تا مردم بدانند در چه مواردى به کدامشان مراجعه کنند؟ القاب یاد شده راهنماى توان علمى و سطح دانش روحانیان است .
البته نباید نادیده انگاشت که در حال حاضر در به کارگیرى این القاب دقت چندانى به کار نمىرود و پارهاى مریدان بىتوجه به مراتب علمى اشخاص به آنان القاب بالاتر مىدهند . گاهى نیز این امر به اغراض سیاسى آلوده مىشود و گروههاى سیاسى سعى مىکنند با دادن القاب بالاتر به روحانیان همفکر خود، از پشتوانه قوىترى بهرهمند شوند . حوزههاى علمیه باید براى این مسئله فکرى بکنند و اعطاى القاب را نظام بیشترى بخشند;
6 . پروتستانتیسم اسلامى نه ممکن است، نه مطلوب; زیرا عوامل مهم پیدایش نهضت پروتستان در جهان مسیحى عبارتند از: واسطهگرى روحانیان مسیحى میان انسان و خدا ; خرید و فروش بهشت و دوزخ در عمل اعتراف; انحصار فهم و تفسیر کتاب مقدس در میان کسانى که منصب روحانى دارند (با توجه به اینکه مناصب روحانى نیز اعطایى هستند، و بر پایهى درجات علمى اعطا نمىشوند) ; قائل شدن عصمت در مقام فتوا براى پاپها، به گونهاى که هر چه آنان تشخیص مىدادند، به منزلهى فعل روحالقدس (یکى از سه خدا) بود، هر چند متعارض با فتواى پاپ پیشین باشد و مانند آن .
هیچ یک از موارد ذکر شده در جهان اسلام یافت نمىشود . واسطه گرى میان خدا و خلق وجود ندارد . هر کس باید خود توبه کند و خرید و فروش گناه بهکلى بىمعناست . فهم قرآن مخصوص قشر یا طبقه یا گروه خاصى نیست; بلکه هر کس مىتواند با احراز شرایط علمى لازم، در هر سلک و لباس و طبقهاى که باشد، قرآن را بخواند و بفهمد . در اسلام همهى مسلمانان به قرائت و تدبر در قرآن ترغیب شدهاند، و فتواى علماى اسلام مصون از خطا نیست . (5)
با این اوصاف سخن گفتن از پروتستانتیسم اسلامى ممکن و مطلوب نیست; زیرا کارى عبث و به منزلهى تحصیل حاصل است . از سوى دیگر آزادى نظر عالمان و دانشمندان مسلمان همواره نیاز به پیدایش نهضت اعتراضى (پروتستان) را مرتفع ساخته است;
7 . مفهوم «اومانیسم اسلامى» که در سخنان آقاى آغاجرى آمده است، مفهومى پارادوکسیکال است . اومانیسم نهضتى ضد دینى است که انسان را بر جاى خدا مىنشاند . اگر مقصود از این اصطلاح، معناى غیر فنى آن است و به مفهوم عام توجه به حقوق انسان به کار مىرود، باید گفت این امر در فرهنگ غنى اسلام کاملا مورد توجه قرار گرفته است و در همین فقه موجود، بسیار برجسته است و کافى است اندکى از فقه اطلاع داشته باشیم تا موارد فراوان توجه به حقوق انسان را به وضوح ببینیم . شکنجه که سهل است، کوچکترین اهانت، حتى به مجرمى که جرمش ثابتشده است، در فقه اسلام روا شمرده نمىشود . مجریان حکم حتى نمىتوانند به کسى که باید شلاق بخورد یا حتى اعدام شود، کلمهاى رکیک و اهانتآمیز بگویند . چگونه است که آقاى آغاجرى مىگوید: «این چه دینى است که به نوعى، شکنجهى انسان را تخمریزى مىکند» . اگر از دعواهاى سیاسى میان مجلس و شوراى نگهبان بگذریم، چه چیزى سبب مىشود چنین نسبت ناروایى به اسلام داده شود؟ چه کسى گفته است «هر که با من نیست، دشمن من است .» مسلمانان طرفدار ولایت فقیه و پیرو فقه سنتى هیچگاه چنین دیدگاهى نداشته و ندارند . البته در میان طرفداران انقلاب اسلامى بودهاند افراد تندرویى که با نگاههاى تند و افراطى و تنگ و چپروانهى خود، افراد را به دلیل کوچکترین اختلافى، از جرگهى خودىها خارج مىساختند و با هزاران انگ و تهمت او را از صحنهى سیاست و اجتماع حذف مىکردند . کارنامهى سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى و نشریهى عصر ما پر است از چنین مواردى . شاید به دلیل چنین سوابق تندى است که آقاى آغاجرى مىخواهد از پیشینهى خود توبه کند و به همین دلیل است که مىگوید باید اومانیسم اسلامى به راه افتد .
پىنوشت:
1) نوروز، 4/4/81
2) صحیفه امام، ج 13، ص 360 - 361
3) همان، ص 359 - 360
4) صحیفه امام، ج 13، ص 364 - 365 .
5) مگر در میان جمعى از اهل سنت که اصطلاحا آنان را مصوبه مىنامند . آنان معتقدند هر چه مجتهد فتوا دهد، همان مىشود حکمالله و دیگر دربارهى آن نباید از خطا و صواب سخن گفت . شیعیان و اغلب اهل سنتبا این نظر مخالفاند .
دکتر شریعتى در مواجهه با دو دیدگاه معروف دربارهى تقدم ذهن بر عین یا بر عکس، معتقد به یک دیدگاه ترکیبى بود و بر آن بود که نمىتوان ذهن و عین را کاملا از هم جدا ساخت . فرهنگ جامعه از اقتصاد آن جدا نیست . نوع اندیشه و تفکر مردم با نوع معیشت و اقتصاد و مجموعهى شرایط واقع زندگى آنان گونهاى همبستگى و ارتباط دارد . به همین دلیل شریعتى معتقد بود تحلیل و نظریهى درست، ترکیبى از نظریهى مارکس و نظریهى وبر است، و بعد در واقع با یک مونتاژ ماهرانه مىگفت من نه به کارل مارکس معتقدم و نه به ماکس وبر بلکه به مارکس وبر، یعنى ترکیبى از مارکس و وبر، اعتقاد دارم .
دکتر شریعتى در عین حال که عامل اقتصاد را مهم مىدانست، هیچگاه صرف وجود فقر را عامل قیام و انقلاب در جامعه نمىشمرد . به همین دلیل وى در نظریهى جامعهشناسى خود اساسا بر آگاهى و خودآگاهى تکیه مىکند و تمام پروژههاى او نیز در همین دو کلمهى آگاهى و خودآگاهى خلاصه مىشود .
از دورهى قاجاریه در ایران قرن نوزدهم جامعهى ما گرفتار دوگانگى شد; نوعى دوگانگى میان جامعهاى سنتى، عقب مانده و توسعهنیافته در زمینههاى تکنیکى (علمى، سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى)، در برخورد با دنیاى جدیدى که صاحب علم، تکنیک، اقتصاد و نظامهاى سیاسى نو و پیشرفته بود . در چنین جامعهاى، بحرانى عظیم در میان اندیشمندان و متفکران و نخبگان ایرانى به وجود آمد; بحران مدرنیته و بحران گرفتارى در بنبست توسعهنیافتگى در تمام زمینهها . اولین پرسشى که در این فضا مطرح شد آن بود که ما براى بیرون رفتن از این بنبست، چه باید بکنیم؟ آراى دکتر شریعتى یکى از پاسخهاى این سؤال است، و البته رسالههاى بسیارى در تاریخ معاصر جهان به این موضوع اختصاص یافته است .
شریعتى معتقد بود اندیشه و فرهنگ زیربنا و علتالعلل همهى مشکلات ما در ایران است و تا زمانى که اندیشه و فرهنگ و تفکر جامعه تغییر نکند، با تغییر رژیمها هیچ مشکلى به طور اساسى حل نمىشود . اما از آنجا که در جامعهى ایران، مذهب اساسىترین هستهى فرهنگ است، جامعه و فرهنگ ایرانى در تمام دورهها اساسا جامعه و فرهنگى مذهبى بوده است; چه در دورهى قبل از اسلام و در عصر ساسانى و زرتشتى، چه در دورهى بعد از اسلام; چه در مرحلهى قبل از صفویه، یعنى آن زمانى که اکثریت ایرانیان هنوز به تشیع نگرویده بودند، و چه بعد از آن . در فرهنگ ایران اساسىترین هسته، مذهب است . دکتر شریعتى با تحلیل خود از جامعهى ایران و با شناختى که از تجربهى پروتستانتیسم مسیحى داشتبه این جمعبندى رسیده بود .
پروتستانتیسم مىگفت ما باید مسیحیت را از دست روحانیتسنتى کلیسا آزاد کنیم . مسیح را باید از پاپ نجات داد . تز خودکشیشى، تز کالون بود که مىگفت ما براى ارتباط با خدا و فهم کتاب مقدس احتیاج به واسطه نداریم . کتاب مقدس، خدا و پیامبر، همه را به طور مستقیم مورد خطاب قرار دادهاند . مگر وقتى مسیح با مردم اورشلیم سخن مىگفت واسطه داشت که کلمات او را بگیرند و براى مردم شرح و بسط دهند؟ مسیح بىواسطه مىگفت و مؤمنان و مخاطبان مىشنیدند و مىفهمیدند; یعنى همهى انسانها، همهى مسیحیان، همهى مؤمنان به طور مستقیم مخاطب مسیح و کتاب مقدساند . نیازى نیست که ما براى فهم کتاب مقدس، سراغ طبقهاى به نام روحانى و اسقف برویم . هر کس خودش کشیش خودش است .
البته پروتستانتیسم مسبوق به نگاه دیگرى نیز بود; چون قبل از شروع نهضت پروتستانتیسم در اروپا نهضت دیگرى به نام اومانیسم آغاز شده بود . اومانیسم مىگفت انسان در مقابل کلیسا ارزش دارد . کلیسا خدا را مطرح مىساخت، و به نام خدا و نایب خدا و نایب مسیح، که پاپ و روحانیت مسیح بود، انسانها را قربانى مىکرد .
مىگفتند انسان هیچ ارزشى ندارد . انسان اصلا ناپاک و گناهکار است; گنهکار ذاتى . انسان ذاتا گناهکار به دنیا آمده است و تنها زمانى مىتواند امید به پاک شدن و رفتن به بهشت داشته باشد که دست پاک جانشین مسیح بر سر او کشیده شود و او را لمس کند و واسطهى او با خداوند بشود . اومانیستها به این امر اعتراض داشتند . آنان مىگفتند انسان ارزشمند است، انسان به منزلهى انسان، اصیل است .
دکتر شریعتى این تجربه را به خوبى مطالعه کرده بود . وقتى در جامعهى خودش تامل کرد به این نتیجه رسید که ما در مقام یک روشنفکر، اگر خواستار تحول در جامعهى خودمان هستیم و اگر مىخواهیم جامعهمان را از عقبماندگى نجات دهیم، باید خود این جامعه را بشناسیم و ببینیم کدام عامل است که اگر دچار انحطاط شود جامعه را به خاک مىنشاند و اگر رو به ترقى برود جامعه را مترقى خواهد ساخت؟ این هستهى اصلى و مرکزى چیست؟ او به این نتیجه رسید که دین جامعهى ما، یعنى جامعهى در حال انحطاط، و اساسا پروبلماتیک دو قرن اخیر، یعنى آن صورت مسئله ساز و ساختار معضل و مشکل جامعهى ایران را مىتوان در چارچوب انحطاط مورد بررسى قرار داد . در مرکز این انحطاط، دین قرار داشت; دین منحط . اگر آن دین منحط تغییر پیدا نکند و اصلاح نشود امید هیچ اصلاحى نیست . به همین دلیل دکتر شریعتى تمام رسالهاش و برنامهها و چارچوبهاى حرکتش را در یک پروژه خلاصه کرد: پروژه پروتستانتیسم اسلامى .
یکى از کارهاى شریعتى در این راه، تفکیک اسلام ذاتى از اسلام تاریخى بود . بسیارى از چیزهایى که نهاد رسمى و سنتى دین، و متولیان رسمى آن به نام اسلام مطرح مىکنند، اسلام ذاتى نیست . این اسلام تاریخى است . اسلام تاریخى یعنى آنچه روحانیون و علما و مردمان اعصار و قرون گذشته اندیشیدهاند و تجربه کردهاند بر روى هم جمع آمده و امروز صرفا به دلیل اینکه مربوط به گذشته است مقدس شده و لباس دین به تن کرده است .
دکتر شریعتى مىخواستبا این پدیده مخالفت کند: تفکیک اسلام ذاتى از اسلام تاریخى . اسلام تاریخى یعنى حاصل استنباطها، فهمها، درکها و سنتها و عرفهاى گذشته . هر نسلى براى خودش تجربهاى داشته است . یک عرفى داشته است . اینها را نباید به متون و خطوطى لایتغیر و ابدى تبدیل کرد و به آنها تقدس بخشید .
ما اسلام را با یک شیوه و متد دیگرى مىفهمیم . در همهى زمینهها اعم از اقتصاد، سیاست، علوم، آداب معاشرت، آداب زندگى اجتماعى، علم، فلسفه و تمام وجوه زندگى، و نیز در حکومت، سیاست، و شناخت اسلام براى انسان امروزى، هر دوره و نسلى باید اینچنین فکر کند که هماکنون او خود مخاطب خداوند، پیامبر و کتاب مقدس است . همان طور که مردمان عصر نزول مخاطب پیامبر بودند، امروز ما هم مخاطب پیامبر هستیم و همان طورى که آن مخاطبان با توجه به موقعیت اجتماعى و تاریخى خودشان این پیام را فهم کردند ما نیز حق داریم آن را بر اساس موقعیتخودمان و متناسب با خودمان فهم کنیم .
دکتر شریعتى مىخواست این واسطههاى کاذب را بردارد . به همین دلیل، بحث ایشان دربارهى روحانیت، بسیار جدى است و ما امروزه همچنان به آن نیاز داریم . ما در اسلام طبقهى روحانى نداشتیم . طبقهى روحانى در تاریخ ما پدیدهاى جدید است . بسیارى از این عناوین آنچنان تازه است که گاه عمرش از پنجاه - شصتسال نیز فراتر نمىرود: سلسله مراتب آیتالله، حجتالاسلام، ثقةالاسلام، چى چىالاسلام، چى چىالاسلام .
نهادى که دکتر شریعتى آن را نقد مىکرد چنین نهاد عوامزدهاى است . نهادى که عوامزده باشد نمىتواند جامعه را ترقى بدهد; بهخصوص اگر رزق و روزىاش دست این عوام باشد; چراکه فرد مىترسد و مىگوید اگر من آمدم در این منبر یک سرى حرفها زدم که به ذائقهى این صاحب مجلس خوش نیامد خوب فردا من را دعوت نمىکند . عوامزدگى پدیدهى بسیار بدى است . عملکرد روحانى سنتى ما جالب است . از یک طرف روحانى بود بر فراز مسیر جسمانىها; اما از سوى دیگر دنبالهرو خود همین عوام جسمانى بود . این هم دیالکتیک عجیبى است .
دکتر شریعتى با تفکیک عالم و روحانى مىگفت: معلم در سر کلاس درس مرید نمىخواهد . ما یا دانشجو یا دانشآموزیم، یا معلم و استاد . نه معلم و استاد به دانشآموز یا دانشجویش به چشم مرید نگاه مىکند، نه متعلم به استاد و معلمش به چشم مراد مىنگرد .
بسا که در خود حوزههاى علمیهى ما نیز تا حدودى همین رابطه برقرار است . البته به آن معلمى که دارد درس خارج مىدهد به چشم معلم نگاه مىکند بلند مىشود انتقاد مىکند، جر و بحث مىکند، شریعتى مىگفت: رابطهى دینشناسان با مردم رابطهى معلم و متعلم است، نه رابطهى مراد و مرید، و نه رابطهى مقلد و مقلد . مگر مردم میمون هستند که تقلید کنند . در رابطهى تعلم، متعلم مىفهمد و بعد عمل مىکند و بعد سعى مىکند فهمش را رشد بدهد تا روزى از این معلم بىنیاز شود و بتواند مستقیم مراجعه کند، درک کند، بفهمد، و استنباط نماید .
رابطهى نهاد سنتى با عوام، رابطهى مراد و مرید است; یعنى اینکه مراد همیشه مراد باشد و مرید همیشه مرید، و تا ابد این حلقه بر گردنش بماند .
البته این طبقه ابتدا امامان معصوم را لاهوتى مىکرد تا بعد خودش بتواند به مثابهى نایبان آن امام معصوم، لاهوتى بشود .
در طرح پروتستانتیسم اسلامى تکیه بر عقل، علم، زمان و تجربه، و در واقع فهم و درک دین با این عناصر، آشتى دنیا با آخرت، مبارزه با آن تفکیک سنتى، تفکیک دین و دنیا، و دین و زندگى بشرى جایگاه ویژهاى دارد . بر این اساس طرح اومانیسم اسلامى، به نظر من طرح بسیار مهمى است .
اهمیت این بحث، بهخصوص امروز از زمان دکتر شریعتى بیشتر است . چون در آن دوره نه نهاد سنتى مذهبى ما قدرت داشت و نه دین در منصب حکومت و دولت نشسته بود . اما امروز دین در مسند حکومت نشسته است و روحانیتبر کرسى قدرت . بنابراین، طرح بحث اومانیسم اسلامى بسیار مهم است .
در جامعهى ما گاهى تعارفاتى دربارهى مردم مىکنند که مردم خیلى حق دارند بفهمند، مردم سرور و ولىنعمت ما هستند اما وقتى پاى راىگیرى و نظردادن و تصمیمگیرى به میان مىآید، مردم قدرت تصمیمگیرى ندارند، مردم احتیاج به قیم دارند، مردم نمىفهمند .
وقتى انسان کرامت داشت نمىشود او را شکنجه کرد . این دینى که به نوعى شکنجهى انسان را تخمریزى مىکند خیلى عجیب است .
اسلامى که امروز با آن مواجهیم دیگر اسلام عامیانه نیست، اسلام آمرانه است . این اسلام که ما با آن روبهرو هستیم پوپولیستى نیست، یک دین اومانیستى است; یعنى دینى که افراد را به افسار قدرت و حاکمیت مبدل مىسازد . اسلامى که ما امروز با آن مواجه هستیم اسلام بنیادگراست نه سنتگرا .
آن روزها شریعتى و نوگرایان دینى، از روحانى تا غیر روحانى، از عالم دینى تا عالم دانشگاهى، از طالقانى، مهندس بازرگان، استاد محمد تقى شریعتى، شهید بهشتى، شهید مطهرى، و بسیارى دیگر که نامشان را مىدانید و بالاخره در راس همهى آنان رهبر بزرگ انقلاب امام خمینىقدس سره، همهى اینان تلاش مىکردند به آن روحانیتسنتگراى عوامزدهى عامیانه بگویند که نه آقا اسلام با زندگى ارتباط دارد، و دین راجع به وضع زندگى و جامعه و سیاستبىاعتنا نیست . اما امروز الحمدلله والمنه تمام آن علمایى که تا پیروزى انقلاب اسلامى کارى با این مسائل نداشتند، بعد که انقلاب اسلامى پیروز شد و حکومت اسلامى بر پا گشت آمدند و خیلى از قدیمىها را بیرون گذاشتند .
در عصر شریعتى، اسلام خارج از قدرت بود، روحانیتخارج از دولتبود، و احکام آن اسلام سنتگرا اساسا احکام معطوف به نوعى واقعگرایى بود . اما امروز اسلام در قدرت است، روحانیت در دولت است، و احکام این دین بنیادگرا معطوف به قدرت است . روحانیت عوامزدهى زمان شریعتى یک چیز بود و روحانیت قدرتزدهى زمان ما چیز دیگرى است، و اینجاست که به نظر من پروتستانتیسم اسلامى بسیار جدىتر مىشود . امروز ما نیازمند دینى هستیم که براى انسان احترام و ارزش قائل باشد . اسلام بنیادگرا با توسل به آن عناصر بنیادگرایانهاش خیلى شدیدتر از اسلام سنتگرا ارزشهاى انسان را لگدمال مىکند: هر که با من نیست دشمن من است . به هر صورت مسلمان بودن انقلابى بودن در طول انقلاب، اهل تقوا و جهاد و نمىدانم چه و چه بودن، ایرانى و مسلمان و ... هرچه مىخواهى باش، در صف ما باشى صف اسلام ناب است!
بدترین رفتار را با دخترانى مىکنند که عضو انجمن اسلامى هستند، محجبه هستند، با چادر هستند، اهل نماز و تقوا و همه چیز هستند، و تنها یک چیز نیستند و آن اینکه زیر علم آنها نیستند (تشویق حضار)، هر کسى زیر این علم نباشد هر که مىخواهد باشد . در حالى که اسلام سنتگرا این را نمىگفت . اسلام سنتگرا اهل اسلام شریعت است و به ظواهر هم احترام مىگذارد . وقتى کسى گفت من مسلمانم همین کافى است که ما براى او حقوق قائل شویم . اسلام بنیادگرا این را نمىگوید بلکه مىگوید این چون با علمدار ما نیست هر کارى که با او بکنید مباح است . ما امروز هم به یک اومانیسم اسلامى احتیاج داریم . این نگاه تا حدود زیادى در قانون اساسى بیان شده است .
اشاره
آقاى آغاجرى که خود را همفکر و همسخن دکتر شریعتى مىداند، نظریهى دورهى اولیهى تفکر دکتر شریعتى را دربارهى روحانیت مبناى سخن خود قرار داده است و تنها به انتقادهاى دکتر شریعتى دربارهى روحانیت توجه کرده و تعریفها و اظهار ارادتهاى وى را به روحانیت در نظر نیاورده است و حتى گفتهى دکتر شریعتى را در مسئلهى تقلید نادیده مىگیرد (شریعتى تقلید را امرى عقلى که «باعث لذت مقلد و اشباع عقل او» مىشود مىداند) . یکسویهنگرى در تحلیل مسائل تاریخى، هم مىتواند رهزن اندیشه باشد و هم در مسائل حساس، برهم زنندهى آرامش اجتماع . جو احساسى حاکم بر سخنرانى، که با شنیدن نوار آن به خوبى قابل فهم است، از روىکرد عقلانى و علمى به مسئله کاسته است و سبب شده، به گفته خود آقاى آغاجرى در مصاحبههاى بعدى، (1) پارهاى مطالب، ناقص مطرح شود . اى کاش جناب آغاجرى در فضایى علمى، آکادمیک و به دور از احساس، مطالب خود را مطرح مىساختند و از در آمیختن بحثهاى علمى با انگیزهها و انگهاى سیاسى پرهیز مىکردند تا هم از در افتادن به ورطهى مغالطه، اهانت و تخریب مقدسات مردم در امان باشند، هم بحث ایشان آثارى مفید بر جاى مىگذاشت; اما متاسفانه چنین نشد و اینک با آثار منفى سخنان ایشان مواجهیم .
در هر حال، سخنرانى یادشده به رغم اینکه نکتهاى تازه در بر نداشت، واجد مطالب درست و نادرستى بود که به پارهاى از آنها اشاره مىکنیم:
1 . بىشک روحانیتشیعه، در طول تاریخ هزار و چند صد سالهى خود، فراز و نشیبهایى داشته است . به دلیل باز بودن باب اجتهاد در فرهنگ تشیع، دیدگاهها و گرایشهاى متنوعى در میان روحانیون شیعه پدید آمده است . همچنین به دلیل دور بودن آنان از حکومت، ابعاد اجتماعى و سیاسى اسلام آنچنانکه باید و شاید مورد کاوش علمى و استنباط فقهى و کلامى واقع نشده است . اثر دیگر این جدایى ناخواسته، پدید آمدن نوعى تاخیر فرهنگى در میان آنان بوده است; هرچند همواره استثنائاتى وجود داشته است . بنابراین بهطور طبیعى در ادوار گذشته مخالفتهایى با پدیدههاى جدید در میان روحانیون وجود داشته است; اما باید دید آیا این مخالفتها بر اساس مبانى نظرى خاصى استوار بوده یا صرفا بر اثر تاخیر فرهنگى و بدون وجود نظریهاى در برابر تغییر . نظریهى رایج در میان علما و دانشمندان مسلمان در حوزههاى علمیه هیچ گاه مقتضى مقاومت در برابر تحول پدیدههاى مختلف زندگى این جهانى نبوده است . بر عکس، همواره از اجتهاد آزاد شیعى، به مثابهى ابزارى براى تطبیق حوادث واقعه و موضوعات جدید با اصول و کلیات دینى یاد شده است;
2 . از سوى دیگر، تاریخ پرافتخار روحانیت تشیع نشاندهندهى حضور دائمى روحانیان برجسته و متعهد در صحنههاى مبارزه با ظلم و ستم دشمنان دین و ملتبوده است . در دوران معاصر هیچ نهضت جدى و مؤثرى در ایران و عراق پدید نیامد، مگر اینکه روحانیتشیعه در آن دخالت و رهبرى داشته است; از نهضت تنباکو به رهبرى میرازى شیرازى تا نهضت مشروطه به رهبرى علماى نجف و تهران، از نهضت ملى شدن صنعت نفتبه رهبرى و حمایت آیتالله کاشانى تا ایستادگى در برابر تهدیدهاى دولت روسیه در مجلس شوراى ملى به رهبرى آیتالله مدرس، و از نهضت استقلال عراق به رهبرى علماى نجف تا انقلاب اسلامى ایران به رهبرى امام خمینىقدس سره . همهى این تلاشها با حضور جدى و مؤثر روحانیتبا توفیق قرین گشت و هر جا، به هر دلیل، روحانیتحضور نداشته، بقیهى قشرهاى جامعه به تنهایى نتوانستهاند توفیقى حاصل کنند . این مسئله نشان از نفوذ روحانیان و توجه آنان به مسائل اجتماعى و آگاهى آنان از اوضاع و احوال جهان دارد . بنابراین نمىتوان اتهام عوامگرایى، نادانى، ارتجاع، مخالفتبا پدیدههاى جدید و مانند آن را به روحانیت زد . اگر در میان روحانیان کسانى پیدا شوند که به دلیل ضعف علمى و طى نکردن مدارج بالاى تحصیلات حوزوى، عوامگرا و کماطلاع و بر شکلهاى کهنه و سنتى زندگى متعصب باشند، دلیل آن نمىشود که کل نهاد روحانیت را به باد اتهام بگیریم . در میان دانشجویان دانشگاهها افراد ضعیفى پیدا مىشوند که با نمرات پایین و آگاهى کم و تنها با افزودن محفوظات و گذراندن امتحانات قبول مىشوند و نه ابتکارى در عرصهى دانش داشتهاند، نه به خود جرئت طرح سؤالى جدى دادهاند، و نه در مطالب علمى فراگرفته از استادان مناقشهاى کردهاند، و کاملا مقلدانه چیزهایى حفظ کردهاند و فارغالتحصیل شدهاند . آیا رواست که به دلیل وجود چنین افرادى، که کم هم نیستند، به کل تحصیلکردگان دانشگاهها اتهام بىسوادى، تقلیدگرایى، غربزدگى و مانند آن زد؟ همچنانکه این کار روا نیست، اتهام به کل روحانیون یا به نهاد روحانیت نیز نارواست .
امام خمینىقدس سره، که انواع توطئهها علیه اسلام و روحانیت را دیده بود و در این زمینه تجربههایى گرانبها داشت، همواره دربارهى مخالفتبا اصل نهاد روحانیت هشدار مىداد و مىفرمود:
من این را یک کلمهاى است که مىگویم براى زمانهاى بعد، که شما بعد از من هم توجه به این معنا داشته باشید . هر روزى که دیدید شخصى یا گروهى یا جبههاى یا حزبى، هر کس، بر خلاف روحانیت چیزى گفت ... یا به خلاف کسى که منشا اثر است در روحانیت، از حالا تا هر وقت که شما بودید و بعد نسلهاى آینده هم آمدند، هر وقت کسى بر خلاف اصل روحانیت گفت که روحانیتباید منزوى بشود، ... ، این نظرش به این شخص نیست، نظرش به آن گروه هم نیست; این نظرش به این است که این قشر که مخالف با اساسى است که آنها دارند، مخالف با این است که مملکت اسلامى تحتسلطه غیر باشد، ... با این دوز و کلکها مىخواهند روحانیت را از صحنه بیرون کنند و کشور شما را تسلیم کنند یا به طرف شرق، یا به طرف غرب . (2)
3 . آقاى آغاجرى در بخشى از سخنان خود از روحانیتبه منزلهى واسطههاى بین خدا و خلق یاد مىکند و مىگوید دکتر شریعتى مىخواست این واسطهها را حذف کند . «چه کسى گفته که حتما یک آخوند باید امام جماعتبایستد . این واسطهها را بر مىداشت» . در اینجا باید به فهمى اینچنین ناقص از روحانیت و جایگاه و نقش آن تاسف خورد . متاسفانه پس از گذشت نزدیک به سى سال از بیان شدن این سخنان از سوى دکتر شریعتى و پس از گذشتبیست و سه سال از جمهورى اسلامى، هنوز هم کسانى یافت مىشوند که به نقش و جایگاه روحانیت پى نبردهاند و در چنبرهى پندارهایى هستند که الگو گرفته از جهان غرب است . کدام عالم برجستهى شیعى است که چنان نقش واسطهگرى را به روحانیت اسلام نسبت داده است که در جهان مسیحیت وجود دارد؟ چه کسى گفته است که تنظیم روابط میان خدا و خلق باید از طریق واسطهها صورت گیرد؟ آیا اقتدا به یک عالم روحانى در نماز جماعتبه معناى واسطه گرفتن او در نیایش با خداست؟ پر واضح است که چنین نیست . آیا نباید در جامعهى اسلامى به علم و تقوا ارج نهاد؟ کدام عقل است که بپذیرد با وجود عالمان با تقوا، تقدم در امامت جماعت را به بىسودان یا کمسوادان و دینناشناسان بدهیم؟ خدشه کردن در این حکم بدیهى عقلى چیزى جز سیاسىکارى نمىتواند باشد . امام خمینىقدس سره با درک عمیق خود چنین حرکاتى را پیشبینى مىکرد و دربارهى آنها هشدار مىداد:
توطئه براى این است که اینها در کار نباشند . اینها مىگویند روحانىها بروند در مسجدها و همان جا نماز جماعتبخوانند . بسیار خوب، شما مىگذارید روحانىها در مسجد نماز جماعتبخوانند؟ شما توى همان مسجد هم مىروید یک عدهاى را از اشرار مىبرید . یک نفر آدمى که از اسلام هیچ اطلاعى ندارد جلو وا مىدارید . صورت نماز درست مىکنید براى اینکه مسجد را هم از اینها بگیرید ... اینها به روحانى هم کارى ندارند . اینها به اسلام کار دارند . (3)
4 . آقاى آغاجرى در قسمتحذف واسطهها مىگوید: «شریعتى در این زمینه آمد و شکست این تابوها را . به جوانان، به دانشجویان گفتخودتان بروید قرآن بخوانید . اگر متد داشته باشید از بسیارى از روحانیون بهتر و حرفهاىتر مىتوانید قرآن را بفهمید ... یک دانشجو اگر با متد علمى، با روش برود سراغ مطالعهى قرآن، چیزهایى درک مىکند و مىفهمد که آن آقایى که یک خروار علوم قدیمى هم مىداند، اما متد و روش نمىداند، هیچ گاه آنها را درک نخواهد کرد» .
امام خمینىقدس سره در برابر اینچنین ادعاهایى که آسانباورى را در جوانان رواج مىداد و راه را براى برداشتهاى ناقص و بسیار سطحى و عجولانه و ناپخته و غیر علمى از قرآن و اسلام باز مىکرد، ایستاد و بارها و بارها هشدار داد که نباید روش فقاهت و فهم قرآن را سست و متزلزل کرد . عمق روش اجتهادى باید حفظ شود و البته روز به روز بر غناى آن افزوده گردد . امام دربارهى چنین ادعاهایى مىفرمود:
یک آیه از قرآن را مىگیرند، یک جمله از نهجالبلاغه را مىگیرند و به دیگرهایش هیچ کارى ندارند و با آن یک جمله مىخواهند نهجالبلاغه و قرآن کریم و اسلام را از بین ببرند ... . این هم براى شکستن اسلام و روحانیت است . همین چیزهایى که همهى این اشخاص منحرف ادعا مىکنند که ما اسلام را مىخواهیم بگوییم غیر آن اسلام سنتى . یکى از مصیبتها این است که یک آدمى که از اسلام نمىداند اسلام با سین استیا با صاد، از اسلام بىاطلاع است، از مدارک اسلام بىاطلاع است، این یک کلمه را بر مىدارد و مىرود پیش جوانان، مىخواند و داد مىزند و فریاد مىزند و جوانها را وادار به یک کارى مىکند . (4)
5 . القاب ثقةالاسلام، حجةالاسلام، آیتالله و مانند آن، القابى طبقاتى نیستند; بلکه القابى علمى هستند، درست مانند القاب مهندس، دکتر، کارشناس و کاردان در دانشگاهها . امرى به این واضحى چرا باید مضحکهى دست جناب آغاجرى قرار گیرد؟ آیا ایشان از حرکتهاى ضد دینى و ضد روحانى امثال طالبوف، میرزا ملکم خان و کسروى و ... اطلاع ندارند؟ ایشان که بر کرسى تدریس تاریخ در دانشگاه تکیه زده است، چرا باید به راهى برود که روندگانش جز خزلان و نفرت عمومى نصیبى نبردهاند .
به گفتهى امام: «اسلام بدون روحانیت مانند کشور بدون طبیب است» . آیا نباید درجات علمى طبیبان براى مردم روشن شود تا بتوانند به تناسب نیازشان، به افراد مختلف مراجعه کنند؟ آیا نباید تفاوت میان یک روحانى با سواد متوسط که مىتواند وعظ و خطابه کند، با یک دانشمند متکلم یا یک فقیه متضلع روشن باشد، تا مردم بدانند در چه مواردى به کدامشان مراجعه کنند؟ القاب یاد شده راهنماى توان علمى و سطح دانش روحانیان است .
البته نباید نادیده انگاشت که در حال حاضر در به کارگیرى این القاب دقت چندانى به کار نمىرود و پارهاى مریدان بىتوجه به مراتب علمى اشخاص به آنان القاب بالاتر مىدهند . گاهى نیز این امر به اغراض سیاسى آلوده مىشود و گروههاى سیاسى سعى مىکنند با دادن القاب بالاتر به روحانیان همفکر خود، از پشتوانه قوىترى بهرهمند شوند . حوزههاى علمیه باید براى این مسئله فکرى بکنند و اعطاى القاب را نظام بیشترى بخشند;
6 . پروتستانتیسم اسلامى نه ممکن است، نه مطلوب; زیرا عوامل مهم پیدایش نهضت پروتستان در جهان مسیحى عبارتند از: واسطهگرى روحانیان مسیحى میان انسان و خدا ; خرید و فروش بهشت و دوزخ در عمل اعتراف; انحصار فهم و تفسیر کتاب مقدس در میان کسانى که منصب روحانى دارند (با توجه به اینکه مناصب روحانى نیز اعطایى هستند، و بر پایهى درجات علمى اعطا نمىشوند) ; قائل شدن عصمت در مقام فتوا براى پاپها، به گونهاى که هر چه آنان تشخیص مىدادند، به منزلهى فعل روحالقدس (یکى از سه خدا) بود، هر چند متعارض با فتواى پاپ پیشین باشد و مانند آن .
هیچ یک از موارد ذکر شده در جهان اسلام یافت نمىشود . واسطه گرى میان خدا و خلق وجود ندارد . هر کس باید خود توبه کند و خرید و فروش گناه بهکلى بىمعناست . فهم قرآن مخصوص قشر یا طبقه یا گروه خاصى نیست; بلکه هر کس مىتواند با احراز شرایط علمى لازم، در هر سلک و لباس و طبقهاى که باشد، قرآن را بخواند و بفهمد . در اسلام همهى مسلمانان به قرائت و تدبر در قرآن ترغیب شدهاند، و فتواى علماى اسلام مصون از خطا نیست . (5)
با این اوصاف سخن گفتن از پروتستانتیسم اسلامى ممکن و مطلوب نیست; زیرا کارى عبث و به منزلهى تحصیل حاصل است . از سوى دیگر آزادى نظر عالمان و دانشمندان مسلمان همواره نیاز به پیدایش نهضت اعتراضى (پروتستان) را مرتفع ساخته است;
7 . مفهوم «اومانیسم اسلامى» که در سخنان آقاى آغاجرى آمده است، مفهومى پارادوکسیکال است . اومانیسم نهضتى ضد دینى است که انسان را بر جاى خدا مىنشاند . اگر مقصود از این اصطلاح، معناى غیر فنى آن است و به مفهوم عام توجه به حقوق انسان به کار مىرود، باید گفت این امر در فرهنگ غنى اسلام کاملا مورد توجه قرار گرفته است و در همین فقه موجود، بسیار برجسته است و کافى است اندکى از فقه اطلاع داشته باشیم تا موارد فراوان توجه به حقوق انسان را به وضوح ببینیم . شکنجه که سهل است، کوچکترین اهانت، حتى به مجرمى که جرمش ثابتشده است، در فقه اسلام روا شمرده نمىشود . مجریان حکم حتى نمىتوانند به کسى که باید شلاق بخورد یا حتى اعدام شود، کلمهاى رکیک و اهانتآمیز بگویند . چگونه است که آقاى آغاجرى مىگوید: «این چه دینى است که به نوعى، شکنجهى انسان را تخمریزى مىکند» . اگر از دعواهاى سیاسى میان مجلس و شوراى نگهبان بگذریم، چه چیزى سبب مىشود چنین نسبت ناروایى به اسلام داده شود؟ چه کسى گفته است «هر که با من نیست، دشمن من است .» مسلمانان طرفدار ولایت فقیه و پیرو فقه سنتى هیچگاه چنین دیدگاهى نداشته و ندارند . البته در میان طرفداران انقلاب اسلامى بودهاند افراد تندرویى که با نگاههاى تند و افراطى و تنگ و چپروانهى خود، افراد را به دلیل کوچکترین اختلافى، از جرگهى خودىها خارج مىساختند و با هزاران انگ و تهمت او را از صحنهى سیاست و اجتماع حذف مىکردند . کارنامهى سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى و نشریهى عصر ما پر است از چنین مواردى . شاید به دلیل چنین سوابق تندى است که آقاى آغاجرى مىخواهد از پیشینهى خود توبه کند و به همین دلیل است که مىگوید باید اومانیسم اسلامى به راه افتد .
پىنوشت:
1) نوروز، 4/4/81
2) صحیفه امام، ج 13، ص 360 - 361
3) همان، ص 359 - 360
4) صحیفه امام، ج 13، ص 364 - 365 .
5) مگر در میان جمعى از اهل سنت که اصطلاحا آنان را مصوبه مىنامند . آنان معتقدند هر چه مجتهد فتوا دهد، همان مىشود حکمالله و دیگر دربارهى آن نباید از خطا و صواب سخن گفت . شیعیان و اغلب اهل سنتبا این نظر مخالفاند .