آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

این گفت‏وگو به بحران‏هایى که دولت‏هاى مدرن، به ویژه دولت‏هاى ایدئولوژیک، با آن‏ها مواجه مى‏شوند مى‏پردازد . به نظر آقاى بشیریه بحران مشارکت، بحران مشروعیت، بحران هویت، بحران کارآیى، بحران هنجاریابى و بحران توزیع عادلانه، دامن‏گیر جوامع در حال گذار است . دولت‏هاى لیبرال، در نظر ایشان، به راحتى از این بحران‏ها عبور مى‏کنند، و دولت‏هاى ایدئولوژیک در برخورد با این بحران‏ها با دشوارى‏هایى روبه‏رو هستند و بحران‏هاى تازه‏اى مى‏آفرینند .

متن

تعریف خودتان را از دولت‏هاى ایدئولوژیک ارائه نموده، درباره بحران‏هایى که ممکن است دامن‏گیر این دولت‏ها بشود توضیح فرمایید .
در درجه‏ى اول منظور از دولت ایدئولوژیک، دولتى است که بر اساس ایدئولوژى واحدى که مدعى کنترل و تنظیم همه‏ى وجوه زندگى سیاسى و اجتماعى و فرهنگى جامعه است تاسیس شده و مى‏کوشد تا بر حسب اصول عقاید آن ایدئولوژى زندگى اجتماعى را تنظیم و کنترل کند و هم‏چنین ابعاد مختلف زندگى اخلاقى و فرهنگى را تحت انضباط در آورد . این‏گونه دولت‏ها ره‏آورد قرن بیستم و بحران‏هایى هستند که در پاسخ به بحران زمان گذار از دوران سنتى به دوران مدرن پیدا شده‏اند، و روى هم رفته در دوران گذار، بحران‏هایى از قبیل بحران هویت، بحران مشارکت، بحران مشروعیت، بحران کارآیى دستگاه‏هاى سیاسى، بحران هنجاریابى و بحران توزیع عادلانه، دامن‏گیر چنین جوامعى مى‏شود .
دولت‏هاى ایدئولوژیک ذاتا داراى مجموعه‏اى از بحران‏ها هستند و در واقع مى‏کوشند تا موجودیت‏خود را بر اساس همین بحران‏ها حفظ کنند، و استمرار یابند .
بحران هویت طبعا در جوامع سنتى ناشى از پیدایش نمادها و شیوه‏هاى زندگى مدرن است، و دولت‏هاى ایدئولوژیک سعى مى‏کنند با عرضه‏ى یک ایدئولوژى واحد و یک‏پارچه این بحران را پاسخ دهند و در واقع معناى تازه‏اى از زندگى ارائه دهند و در چارچوب آن معنا اقتدار خود حفظ کنند .
کوشش براى پاسخ‏گویى به بحران هویت در جامعه‏ى در حال گذار، خود باعث‏بحران مى‏شود; به این معنا که دولت‏هاى ایدئولوژیک که مى‏خواهند تعریف واحدى از سرشت انسان به دست دهند باعث غیرسازى سایر هویت‏ها و خودفردى‏هاى انسان‏ها مى‏شوند و مى‏کوشند در غالب واحد ایدئولوژیکى انسان را تعریف کنند . ولى چنان‏که هانا آرنت هم مى‏گوید «با تولد هر انسان تازه‏اى معناى تازه‏اى خلق مى‏شود» ; پس دولت‏هاى توتالیتر نمى‏توانند این چارچوب را تا آخر حفظ کنند در نتیجه انواعى از هویت‏ها سرکوب و حذف مى‏شوند .
به نظر مى‏رسد که بحران کارآیى، محورى‏ترین بحران دولت‏هاى ایدئولوژیک باشد; به نحوى که تمامى بحران‏ها حتى بحرانى مانند بحران هویت در ارتباط متقابل با این بحران شکل مى‏گیرند; علت آن نیز مى‏تواند این باشد که در دنیاى مدرن کارآیى، رابطه‏ى تنگاتنگى با مسئله‏ى مقبولیت عمومى دارد و نظامى که نتواند مثلا با ایجاد یک اقتصاد قوى حداقل نیازهاى جامعه را تامین کند نخواهد توانست مقبولیت عمومى یابد .
در این مقام ممکن است‏یک اختلاف نظرى پدید آید . بنده معتقدم بحران کارآیى، محصول سایر ویژگى‏هاى دولت ایدئولوژیک و یکى از نتایج آن به حساب مى‏آید و تعیین‏کننده نیست; به این معنا که هدف دولت‏هاى ایدئولوژیک ارائه‏ى خدمات نیست‏بلکه پیاده کردن یک ایدئولوژى است; به گونه‏اى که حتى ممکن است این دولت‏ها بخواهند به هر قیمتى این ایدئولوژى را اعمال کنند و در نتیجه‏ى اعمال آن ایدئولوژى برخى از ناکارآیى‏ها نیز بروز کند .
دلیل اساسى بروز این بحران‏ها، اعمال یک ایدئولوژى واحد براى واقعیت متکثر، متنوع و متغیر، به‏خصوص در شرایط حاضر است که با گسترش فرآیند جهانى شدن، اعمال و حفظ یک هویت‏براى هیچ قوم و ملتى مقدور نیست، و اقوام با توجه به این‏که اسیر فرآیندهاى جهانى شدن از یک سو و سنت و گذشته‏ى پیچیده از سوى دیگرند، شبیه پدیده‏هایى موزاییک مانند هستند که انواع هویت‏ها و خودفردى‏ها به صورت فشرده‏اى در انسان‏هاى امروز مشاهده مى‏شود . در نتیجه به عقیده‏ى بنده ریشه‏ى همه‏ى این بحران‏ها را باید در ایدئولوژى‏گرایى جست‏وجو کرد .
عقیده‏ى جناب عالى درباره‏ى بحران هنجاریابى چیست؟
در بحث از ثبات سیاسى به صورت عمیق‏ترى باید گفت جامعه‏ى باثبات مى‏باید هنجارهاى مستمر و با دوامى داشته باشد . هنجارهاى سیاسى مستمر و بادوام آنهایى هستند که بر گردشان اجماع و اتفاق نظر و وفاق حاصل مى‏شود و در واقع محورها و مبناهاى سامان سیاسى در یک جامعه‏اند; در حالى که از طرف دیگر هنجارهاى نرمال را نیز به دو دسته تقسیم مى‏کنیم: یکى «هنجارهاى سرد» یعنى همان چیزهایى که در قالب قوانین اساسى مطرح مى‏شوند; و دوم «هنجارهاى گرم‏» که در واقع همان شعارها و اعتقادات مرکزى‏اى هستند که ممکن است‏بر آن وفاق حاصل شود .
در ایران هنجارهاى گرم بسیار سیال‏اند و دوام نمى‏آورند . بحث‏بازگشت‏به اسلام با آن همه تعابیرى که درباره‏ى آن مطرح شد، در مجموع معناى مشخص خود را از دست داد; هم‏چنین بحث جامعه مدنى و بحث‏هاى دیگر . به نظر مى‏رسد در ایران هنوز یک هنجار مرکزى در زمینه‏ى مفاهیم و هنجارهاى اصلى جامعه‏ى سیاسى شکل نگرفته باشد; مثلا اگر همگان قواعد دموکراسى، اصل رقابت و اصل ترقى را بپذیرند، این یک هنجاریابى سیاسى است . در حالى که مى‏توان گفت ما در هیچ زمینه‏اى توافق نداریم و در واقع ما جامعه‏ى سیاسى نداریم .
وظیفه‏ى سیاست و حکومت، تامین مصلحت واحد سیاسى موردنظر است; حتى اگر بین این مصلحت و مصالح دینى و اخلاقى تعارض پدید آید . این پیامى بود که ماکیاول داد . او مؤسس این سیاست مدرن بود . کوشش اساسى همه‏ى دولت‏هاى مدرن کم و بیش تامین مصلحت عمومى است . در درجه‏ى اول مصلحت عمومى را در تامین نظم و امنیت و تامین رفاه عمومى و خدمات دولتى جست‏وجو مى‏کنند . مشکلى که این‏جا وجود دارد آن است که ما در ایران، دولتى داریم که تا حد زیادى واجد نهادهاى مدرن است و مى‏باید وظیفه‏ى تامین مصلحت دولت ملى و تامین کارآیى خود را در راس اهدافش قرار دهد; در حالى که از سوى دیگر بر اساس وظیفه‏اى که از قبال انقلاب اسلامى بر عهده‏اش گذاشته شده مى‏باید در گسترش اخلاق عمومى و حفظ اصول اسلامى و ... نیز ایفاى نقش کند و طبعا میان این وظایف تعارض ایجاد مى‏شود; یعنى دولت ما نیمه مدرن، نیمه سنتى است . تعارضى هم که اکنون بین راست و چپ نظام مشاهده مى‏شود در واقع همان تعارضى است که بین برداشت‏سنتى از سیاست، که اکنون دیگر در جهان کارآیى ندارد، و برداشت مدرن که با وجود دستگاه ایدئولوژیکى ما توانایى خودش را از دست داده است، وجود دارد .
دولت‏هاى غیرایدئولوژیک مثل آمریکا یا کشورهاى اروپایى در دوران مدرن دچار بحران‏هاى بسیارى شده‏اند . در این دولت‏ها به دلیل ساختار خاص و آزادى اندیشه و تفکر غیرایدئولوژیکى، اندیشمندان و دانشگاهیان با همراهى سیاستمداران این بحران‏ها را پشت‏سر نهاده‏اند، ولى دولت‏هاى توتالیتر که در طى تاریخ مدرن وجود داشته‏اند نتوانسته‏اند از طریق جامعه مشکلات خودشان را حل کنند; یعنى هر موقع جامعه به بحران‏هاى موجود پى برده و خواسته است آن را مطرح کند سرکوب شده است .
به نظر بنده دولت‏هاى اروپایى و غربى طبعا در طى دوره‏هاى مختلف حیاتشان دچار بحران شده‏اند، اما باید توجه داشت که لیبرالیسم یک ایدئولوژى نیست; چراکه در ایدئولوژى‏ها بر زیستن به شیوه‏اى خاص تاکید مى‏شود، در حالى که لیبرالیسم ما را از برخى امور ناپسند نهى مى‏کند، ولى نمى‏گوید چگونه باید زندگى کنیم، و به همین دلیل من لیبرالیسم را از به اصطلاح ایدئولوژى‏هاى تعهدگرایى که مى‏خواهند انسان را به شیوه‏ى زندگى خاصى متعهد کنند جدا مى‏کنم . پدیده‏هایى مثل کمونیسم و سوسیالیسم و انواع گوناگون نهادهاى فرهنگى، مذهبى و غیره، بقایاى جامعه‏ى سنتى هستند که در دنیاى جدید عارض شدند; و به نظر مى‏رسد ماشین عظیم تجدد که با موتور جهانى شدن در حال حرکت است این بقایا را نیز به تدریج از بین ببرد و جهانى یک‏دست‏بر اساس ارزش‏هاى انسانى، حقوق بشر، فردگرایى و سایر ارزش‏هاى لیبرالى پدید آورد .
اشاره
در این گفت‏وگو اشاره‏اى گذرا به پاره‏اى بحران‏ها در جوامع مدرن شده است; بدون آن‏که ریشه‏یابى شوند، یا راه‏حل‏هاى آنها به تفصیل ذکر گردد . این گفت‏وگو پیش از آن‏که گفت‏وگویى علمى باشد، حالت اعلامى دارد، و مصاحبه‏گر نیز به هیچ روى درصدد برخوردى نقادانه نبوده، بلکه در پى گرفتن تایید براى آنچه خود مى‏پسندیده، بوده است . در هر حال نکات قابل تامل فراوانى در این گفت‏وگو وجود دارد که به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏شود .
1 . اسلام، که بنیان فکرى، ارزشى و عملى انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى است، یک مکتب از جمله مکتب‏هاى مدرن نیست که در قالب‏هاى تنگ ایدئولوژیک در گنجد . اسلام فراتر از یک ایدئولوژى است . (1) ایدئولوژى‏ها، بنا به تعریف ارائه‏شده در صدر گفت‏وگوى حاضر، چارچوب‏هایى براى به انضباط کشیدن اجتماع هستند که در هر زمان به تناسب نیاز باید تغییر کنند; زیرا نیازهاى فرهنگى و سیاسى و اجتماعى جوامع به تناسب رشد و توسعه‏اى که مى‏یابند، تغییر مى‏کند . ایدئولوژى‏ها نمى‏توانند چارچوب‏هایى ابدى براى حیات اجتماعى انسان‏ها به دست دهند، اما دین مى‏تواند . فراتر بودن دین اسلام از ایدئولوژى‏ها به این دلیل است که در اسلام با توجه به نیازهاى ثابت و پایدار انسان، اصولى کلى و ارزش‏هایى اساسى تعیین شده‏اند که مبناى ساخت چارچوب‏هاى اقتصادى، فرهنگى، سیاسى در هر زمان باشند . این چارچوب‏ها مى‏توانند به تناسب نیازها و شرایط جوامع در طول زمان‏ها دگرگونى یابند .
2 . بر اساس آنچه در بند یک ذکر شد، نباید نظام جمهورى اسلامى را یک نظام ایدئولوژیک به معناى مدرن ایدئولوژى گرفت . مقایسه‏ى جمهورى اسلامى با نظام‏هاى توتالیتر و ایدئولوژیک، قیاسى مع‏الفارق است . جمهورى اسلامى، نظامى بر پایه‏ى ارزش‏هاى ثابت دینى هست، اما این مطلب به ثبات الگوهاى اداره‏ى جامعه منجر نمى‏شود، بلکه به ثبات سیاسى و ثبات اجتماعى مى‏انجامد; یعنى همان چیزى که آقاى بشیریه در بخشى از گفت‏وگویشان از فقدان آن در جمهورى اسلامى گلایه دارند . هنجارهاى اساسى و پایه‏اى، و به اصطلاح هنجارهاى گرم جامعه نباید سیال و دست‏خوش تحولات مداوم باشند . از این رو است که نظام جمهورى اسلامى بر پایه‏ى شعارهایى ابدى شکل گرفت . هنجار عدالت، هنجار حاکمیت ارزش‏هاى دینى، هنجار آزادى و کرامت انسان و مانند آنها از هنجارهاى ثابت و بنیادین و تغییرناپذیر این نظام‏اند .
3 . آقاى بشیریه مى‏گوید «اگر همه بیایند قواعد دموکراسى را بپذیرند، ... این یک هنجاریابى سیاسى است ...» . در این‏جا باید گفت توافقى که در جامعه‏ى ما در زمینه‏ى حاکمیت ارزش‏هاى دینى صورت پذیرفته است هنوز نیز مى‏تواند مبناى اجماع سیاسى باشد . در دل این ارزش‏ها، مردم‏سالارى دینى قرار دارد که آن نیز مى‏تواند مبناى اجماع عامى باشد که جامعه‏ى سیاسى را شکل مى‏دهد . از ابتداى انقلاب تاکنون نیز به نظر مى‏رسد همواره مباحثات گرمى براى روشن‏تر شدن زوایاى مختلف بحث مردم‏سالارى دینى در گرفته است و امروز نیز این بحث محور مباحثات و توجهات است . بنابراین، این ادعا پذیرفته نیست که «در ایران هنجارهاى گرم، بسیار سیال هستند و دوام نمى‏آورند» ; مگر این‏که جناب بشیریه بخواهند دغدغه‏هاى شخصى خود را دنبال کنند و در انتظار هنجارهایى باشند که اینک آنها را نمى‏بینند; مثلا شاید نوعى دموکراسى لیبرالى که با مردم‏سالارى دینى متفاوت است .
4 . برخلاف اعتقاد آقاى بشیریه، به نظر مى‏رسد لیبرالیسم نیز یک ایدئولوژى تمام‏عیار است . لیبرالیسم نیز تعهدگراست; منتها تعهد آن به اصول رهایى و عدم تعهد است . پاى‏بندى به اصول رهایى نوعى شیوه‏ى زندگى است که با شکل‏هاى دیگر زندگى تفاوتى آشکار دارد، تربیت‏خاصى مى‏طلبد، و آموزش و پرورش ویژه‏اى مى‏خواهد; فرهنگ و سیاست‏باید متعهد به شرایط خاصى شوند و ... . بنابراین لیبرالیسم نیز یک ایدئولوژى تمام‏عیار است که اینک در پى جهانى‏سازى خود برآمده است و به دنبال آن است تا بقایاى جامعه‏ى سنتى و هر گونه ارزش فرهنگى، اخلاقى، اقتصادى و سیاسى‏اى را که با ارزش‏هاى لیبرالى سازگارى ندارد نابود سازد و «جهانى یک‏دست‏بر اساس ارزش‏هاى ... لیبرالى به وجود آورد» . چرا باید ایدئولوژى لیبرال را پذیرفت و چرا باید اجازه داد تا این ایدئولوژى خود را جهانى کند؟ آیا ارزش‏هاى لیبرالى توانسته‏اند جوامع انسانى در اروپا و آمریکا بسازند؟ تا چه حد مى‏توان جامعه‏ى غربى را انسانى دانست؟ روشن است که جوامع غربى پیش‏رفت اقتصادى و تکنولوژیک داشته‏اند; اما بهاى پرداخت‏شده براى این پیش‏رفت عبارت است از نابودى بنیان خانواده، اخلاق انسانى، گذشت، معنویت و بسیارى ارزش‏هاى والاى دیگر . کدام‏یک ترجیح دارد: حفظ کرامت و ارزش‏هاى انسانى، یا پیش‏رفت اقتصادى و تکنولوژیک؟ از اینها گذشته، براى انسان معتقد به خدا و آخرت و معتقد به دین اسلام، پذیرفتنى نیست که سرسپرده‏ى مکتبى شود که ارزش‏هاى اساسى دین او را نابود سازد. لیبرالیسم غربى بر پایه‏ى سکولاریسم بنیاد نهاده شد و سکولاریسم یک ایدئولوژى دین‏گریز است که دست‏کم دین را از ساحات اجتماعى حیات انسانى به کنارى مى‏راند و این با اساس دین اسلام مخالف است .
پى‏نوشت:
1) به تعبیر دکتر سروش «فربه‏تر از ایدئولوژى‏» است . ر . ک: سروش، عبدالکریم، فربه‏تر از ایدئولوژى، تهران، صراط .
باور، ش 7

تبلیغات