بحران دولت های ایدئولوژیک
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این گفتوگو به بحرانهایى که دولتهاى مدرن، به ویژه دولتهاى ایدئولوژیک، با آنها مواجه مىشوند مىپردازد . به نظر آقاى بشیریه بحران مشارکت، بحران مشروعیت، بحران هویت، بحران کارآیى، بحران هنجاریابى و بحران توزیع عادلانه، دامنگیر جوامع در حال گذار است . دولتهاى لیبرال، در نظر ایشان، به راحتى از این بحرانها عبور مىکنند، و دولتهاى ایدئولوژیک در برخورد با این بحرانها با دشوارىهایى روبهرو هستند و بحرانهاى تازهاى مىآفرینند .متن
تعریف خودتان را از دولتهاى ایدئولوژیک ارائه نموده، درباره بحرانهایى که ممکن است دامنگیر این دولتها بشود توضیح فرمایید .
در درجهى اول منظور از دولت ایدئولوژیک، دولتى است که بر اساس ایدئولوژى واحدى که مدعى کنترل و تنظیم همهى وجوه زندگى سیاسى و اجتماعى و فرهنگى جامعه است تاسیس شده و مىکوشد تا بر حسب اصول عقاید آن ایدئولوژى زندگى اجتماعى را تنظیم و کنترل کند و همچنین ابعاد مختلف زندگى اخلاقى و فرهنگى را تحت انضباط در آورد . اینگونه دولتها رهآورد قرن بیستم و بحرانهایى هستند که در پاسخ به بحران زمان گذار از دوران سنتى به دوران مدرن پیدا شدهاند، و روى هم رفته در دوران گذار، بحرانهایى از قبیل بحران هویت، بحران مشارکت، بحران مشروعیت، بحران کارآیى دستگاههاى سیاسى، بحران هنجاریابى و بحران توزیع عادلانه، دامنگیر چنین جوامعى مىشود .
دولتهاى ایدئولوژیک ذاتا داراى مجموعهاى از بحرانها هستند و در واقع مىکوشند تا موجودیتخود را بر اساس همین بحرانها حفظ کنند، و استمرار یابند .
بحران هویت طبعا در جوامع سنتى ناشى از پیدایش نمادها و شیوههاى زندگى مدرن است، و دولتهاى ایدئولوژیک سعى مىکنند با عرضهى یک ایدئولوژى واحد و یکپارچه این بحران را پاسخ دهند و در واقع معناى تازهاى از زندگى ارائه دهند و در چارچوب آن معنا اقتدار خود حفظ کنند .
کوشش براى پاسخگویى به بحران هویت در جامعهى در حال گذار، خود باعثبحران مىشود; به این معنا که دولتهاى ایدئولوژیک که مىخواهند تعریف واحدى از سرشت انسان به دست دهند باعث غیرسازى سایر هویتها و خودفردىهاى انسانها مىشوند و مىکوشند در غالب واحد ایدئولوژیکى انسان را تعریف کنند . ولى چنانکه هانا آرنت هم مىگوید «با تولد هر انسان تازهاى معناى تازهاى خلق مىشود» ; پس دولتهاى توتالیتر نمىتوانند این چارچوب را تا آخر حفظ کنند در نتیجه انواعى از هویتها سرکوب و حذف مىشوند .
به نظر مىرسد که بحران کارآیى، محورىترین بحران دولتهاى ایدئولوژیک باشد; به نحوى که تمامى بحرانها حتى بحرانى مانند بحران هویت در ارتباط متقابل با این بحران شکل مىگیرند; علت آن نیز مىتواند این باشد که در دنیاى مدرن کارآیى، رابطهى تنگاتنگى با مسئلهى مقبولیت عمومى دارد و نظامى که نتواند مثلا با ایجاد یک اقتصاد قوى حداقل نیازهاى جامعه را تامین کند نخواهد توانست مقبولیت عمومى یابد .
در این مقام ممکن استیک اختلاف نظرى پدید آید . بنده معتقدم بحران کارآیى، محصول سایر ویژگىهاى دولت ایدئولوژیک و یکى از نتایج آن به حساب مىآید و تعیینکننده نیست; به این معنا که هدف دولتهاى ایدئولوژیک ارائهى خدمات نیستبلکه پیاده کردن یک ایدئولوژى است; به گونهاى که حتى ممکن است این دولتها بخواهند به هر قیمتى این ایدئولوژى را اعمال کنند و در نتیجهى اعمال آن ایدئولوژى برخى از ناکارآیىها نیز بروز کند .
دلیل اساسى بروز این بحرانها، اعمال یک ایدئولوژى واحد براى واقعیت متکثر، متنوع و متغیر، بهخصوص در شرایط حاضر است که با گسترش فرآیند جهانى شدن، اعمال و حفظ یک هویتبراى هیچ قوم و ملتى مقدور نیست، و اقوام با توجه به اینکه اسیر فرآیندهاى جهانى شدن از یک سو و سنت و گذشتهى پیچیده از سوى دیگرند، شبیه پدیدههایى موزاییک مانند هستند که انواع هویتها و خودفردىها به صورت فشردهاى در انسانهاى امروز مشاهده مىشود . در نتیجه به عقیدهى بنده ریشهى همهى این بحرانها را باید در ایدئولوژىگرایى جستوجو کرد .
عقیدهى جناب عالى دربارهى بحران هنجاریابى چیست؟
در بحث از ثبات سیاسى به صورت عمیقترى باید گفت جامعهى باثبات مىباید هنجارهاى مستمر و با دوامى داشته باشد . هنجارهاى سیاسى مستمر و بادوام آنهایى هستند که بر گردشان اجماع و اتفاق نظر و وفاق حاصل مىشود و در واقع محورها و مبناهاى سامان سیاسى در یک جامعهاند; در حالى که از طرف دیگر هنجارهاى نرمال را نیز به دو دسته تقسیم مىکنیم: یکى «هنجارهاى سرد» یعنى همان چیزهایى که در قالب قوانین اساسى مطرح مىشوند; و دوم «هنجارهاى گرم» که در واقع همان شعارها و اعتقادات مرکزىاى هستند که ممکن استبر آن وفاق حاصل شود .
در ایران هنجارهاى گرم بسیار سیالاند و دوام نمىآورند . بحثبازگشتبه اسلام با آن همه تعابیرى که دربارهى آن مطرح شد، در مجموع معناى مشخص خود را از دست داد; همچنین بحث جامعه مدنى و بحثهاى دیگر . به نظر مىرسد در ایران هنوز یک هنجار مرکزى در زمینهى مفاهیم و هنجارهاى اصلى جامعهى سیاسى شکل نگرفته باشد; مثلا اگر همگان قواعد دموکراسى، اصل رقابت و اصل ترقى را بپذیرند، این یک هنجاریابى سیاسى است . در حالى که مىتوان گفت ما در هیچ زمینهاى توافق نداریم و در واقع ما جامعهى سیاسى نداریم .
وظیفهى سیاست و حکومت، تامین مصلحت واحد سیاسى موردنظر است; حتى اگر بین این مصلحت و مصالح دینى و اخلاقى تعارض پدید آید . این پیامى بود که ماکیاول داد . او مؤسس این سیاست مدرن بود . کوشش اساسى همهى دولتهاى مدرن کم و بیش تامین مصلحت عمومى است . در درجهى اول مصلحت عمومى را در تامین نظم و امنیت و تامین رفاه عمومى و خدمات دولتى جستوجو مىکنند . مشکلى که اینجا وجود دارد آن است که ما در ایران، دولتى داریم که تا حد زیادى واجد نهادهاى مدرن است و مىباید وظیفهى تامین مصلحت دولت ملى و تامین کارآیى خود را در راس اهدافش قرار دهد; در حالى که از سوى دیگر بر اساس وظیفهاى که از قبال انقلاب اسلامى بر عهدهاش گذاشته شده مىباید در گسترش اخلاق عمومى و حفظ اصول اسلامى و ... نیز ایفاى نقش کند و طبعا میان این وظایف تعارض ایجاد مىشود; یعنى دولت ما نیمه مدرن، نیمه سنتى است . تعارضى هم که اکنون بین راست و چپ نظام مشاهده مىشود در واقع همان تعارضى است که بین برداشتسنتى از سیاست، که اکنون دیگر در جهان کارآیى ندارد، و برداشت مدرن که با وجود دستگاه ایدئولوژیکى ما توانایى خودش را از دست داده است، وجود دارد .
دولتهاى غیرایدئولوژیک مثل آمریکا یا کشورهاى اروپایى در دوران مدرن دچار بحرانهاى بسیارى شدهاند . در این دولتها به دلیل ساختار خاص و آزادى اندیشه و تفکر غیرایدئولوژیکى، اندیشمندان و دانشگاهیان با همراهى سیاستمداران این بحرانها را پشتسر نهادهاند، ولى دولتهاى توتالیتر که در طى تاریخ مدرن وجود داشتهاند نتوانستهاند از طریق جامعه مشکلات خودشان را حل کنند; یعنى هر موقع جامعه به بحرانهاى موجود پى برده و خواسته است آن را مطرح کند سرکوب شده است .
به نظر بنده دولتهاى اروپایى و غربى طبعا در طى دورههاى مختلف حیاتشان دچار بحران شدهاند، اما باید توجه داشت که لیبرالیسم یک ایدئولوژى نیست; چراکه در ایدئولوژىها بر زیستن به شیوهاى خاص تاکید مىشود، در حالى که لیبرالیسم ما را از برخى امور ناپسند نهى مىکند، ولى نمىگوید چگونه باید زندگى کنیم، و به همین دلیل من لیبرالیسم را از به اصطلاح ایدئولوژىهاى تعهدگرایى که مىخواهند انسان را به شیوهى زندگى خاصى متعهد کنند جدا مىکنم . پدیدههایى مثل کمونیسم و سوسیالیسم و انواع گوناگون نهادهاى فرهنگى، مذهبى و غیره، بقایاى جامعهى سنتى هستند که در دنیاى جدید عارض شدند; و به نظر مىرسد ماشین عظیم تجدد که با موتور جهانى شدن در حال حرکت است این بقایا را نیز به تدریج از بین ببرد و جهانى یکدستبر اساس ارزشهاى انسانى، حقوق بشر، فردگرایى و سایر ارزشهاى لیبرالى پدید آورد .
اشاره
در این گفتوگو اشارهاى گذرا به پارهاى بحرانها در جوامع مدرن شده است; بدون آنکه ریشهیابى شوند، یا راهحلهاى آنها به تفصیل ذکر گردد . این گفتوگو پیش از آنکه گفتوگویى علمى باشد، حالت اعلامى دارد، و مصاحبهگر نیز به هیچ روى درصدد برخوردى نقادانه نبوده، بلکه در پى گرفتن تایید براى آنچه خود مىپسندیده، بوده است . در هر حال نکات قابل تامل فراوانى در این گفتوگو وجود دارد که به پارهاى از آنها اشاره مىشود .
1 . اسلام، که بنیان فکرى، ارزشى و عملى انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى است، یک مکتب از جمله مکتبهاى مدرن نیست که در قالبهاى تنگ ایدئولوژیک در گنجد . اسلام فراتر از یک ایدئولوژى است . (1) ایدئولوژىها، بنا به تعریف ارائهشده در صدر گفتوگوى حاضر، چارچوبهایى براى به انضباط کشیدن اجتماع هستند که در هر زمان به تناسب نیاز باید تغییر کنند; زیرا نیازهاى فرهنگى و سیاسى و اجتماعى جوامع به تناسب رشد و توسعهاى که مىیابند، تغییر مىکند . ایدئولوژىها نمىتوانند چارچوبهایى ابدى براى حیات اجتماعى انسانها به دست دهند، اما دین مىتواند . فراتر بودن دین اسلام از ایدئولوژىها به این دلیل است که در اسلام با توجه به نیازهاى ثابت و پایدار انسان، اصولى کلى و ارزشهایى اساسى تعیین شدهاند که مبناى ساخت چارچوبهاى اقتصادى، فرهنگى، سیاسى در هر زمان باشند . این چارچوبها مىتوانند به تناسب نیازها و شرایط جوامع در طول زمانها دگرگونى یابند .
2 . بر اساس آنچه در بند یک ذکر شد، نباید نظام جمهورى اسلامى را یک نظام ایدئولوژیک به معناى مدرن ایدئولوژى گرفت . مقایسهى جمهورى اسلامى با نظامهاى توتالیتر و ایدئولوژیک، قیاسى معالفارق است . جمهورى اسلامى، نظامى بر پایهى ارزشهاى ثابت دینى هست، اما این مطلب به ثبات الگوهاى ادارهى جامعه منجر نمىشود، بلکه به ثبات سیاسى و ثبات اجتماعى مىانجامد; یعنى همان چیزى که آقاى بشیریه در بخشى از گفتوگویشان از فقدان آن در جمهورى اسلامى گلایه دارند . هنجارهاى اساسى و پایهاى، و به اصطلاح هنجارهاى گرم جامعه نباید سیال و دستخوش تحولات مداوم باشند . از این رو است که نظام جمهورى اسلامى بر پایهى شعارهایى ابدى شکل گرفت . هنجار عدالت، هنجار حاکمیت ارزشهاى دینى، هنجار آزادى و کرامت انسان و مانند آنها از هنجارهاى ثابت و بنیادین و تغییرناپذیر این نظاماند .
3 . آقاى بشیریه مىگوید «اگر همه بیایند قواعد دموکراسى را بپذیرند، ... این یک هنجاریابى سیاسى است ...» . در اینجا باید گفت توافقى که در جامعهى ما در زمینهى حاکمیت ارزشهاى دینى صورت پذیرفته است هنوز نیز مىتواند مبناى اجماع سیاسى باشد . در دل این ارزشها، مردمسالارى دینى قرار دارد که آن نیز مىتواند مبناى اجماع عامى باشد که جامعهى سیاسى را شکل مىدهد . از ابتداى انقلاب تاکنون نیز به نظر مىرسد همواره مباحثات گرمى براى روشنتر شدن زوایاى مختلف بحث مردمسالارى دینى در گرفته است و امروز نیز این بحث محور مباحثات و توجهات است . بنابراین، این ادعا پذیرفته نیست که «در ایران هنجارهاى گرم، بسیار سیال هستند و دوام نمىآورند» ; مگر اینکه جناب بشیریه بخواهند دغدغههاى شخصى خود را دنبال کنند و در انتظار هنجارهایى باشند که اینک آنها را نمىبینند; مثلا شاید نوعى دموکراسى لیبرالى که با مردمسالارى دینى متفاوت است .
4 . برخلاف اعتقاد آقاى بشیریه، به نظر مىرسد لیبرالیسم نیز یک ایدئولوژى تمامعیار است . لیبرالیسم نیز تعهدگراست; منتها تعهد آن به اصول رهایى و عدم تعهد است . پاىبندى به اصول رهایى نوعى شیوهى زندگى است که با شکلهاى دیگر زندگى تفاوتى آشکار دارد، تربیتخاصى مىطلبد، و آموزش و پرورش ویژهاى مىخواهد; فرهنگ و سیاستباید متعهد به شرایط خاصى شوند و ... . بنابراین لیبرالیسم نیز یک ایدئولوژى تمامعیار است که اینک در پى جهانىسازى خود برآمده است و به دنبال آن است تا بقایاى جامعهى سنتى و هر گونه ارزش فرهنگى، اخلاقى، اقتصادى و سیاسىاى را که با ارزشهاى لیبرالى سازگارى ندارد نابود سازد و «جهانى یکدستبر اساس ارزشهاى ... لیبرالى به وجود آورد» . چرا باید ایدئولوژى لیبرال را پذیرفت و چرا باید اجازه داد تا این ایدئولوژى خود را جهانى کند؟ آیا ارزشهاى لیبرالى توانستهاند جوامع انسانى در اروپا و آمریکا بسازند؟ تا چه حد مىتوان جامعهى غربى را انسانى دانست؟ روشن است که جوامع غربى پیشرفت اقتصادى و تکنولوژیک داشتهاند; اما بهاى پرداختشده براى این پیشرفت عبارت است از نابودى بنیان خانواده، اخلاق انسانى، گذشت، معنویت و بسیارى ارزشهاى والاى دیگر . کدامیک ترجیح دارد: حفظ کرامت و ارزشهاى انسانى، یا پیشرفت اقتصادى و تکنولوژیک؟ از اینها گذشته، براى انسان معتقد به خدا و آخرت و معتقد به دین اسلام، پذیرفتنى نیست که سرسپردهى مکتبى شود که ارزشهاى اساسى دین او را نابود سازد. لیبرالیسم غربى بر پایهى سکولاریسم بنیاد نهاده شد و سکولاریسم یک ایدئولوژى دینگریز است که دستکم دین را از ساحات اجتماعى حیات انسانى به کنارى مىراند و این با اساس دین اسلام مخالف است .
پىنوشت:
1) به تعبیر دکتر سروش «فربهتر از ایدئولوژى» است . ر . ک: سروش، عبدالکریم، فربهتر از ایدئولوژى، تهران، صراط .
باور، ش 7
در درجهى اول منظور از دولت ایدئولوژیک، دولتى است که بر اساس ایدئولوژى واحدى که مدعى کنترل و تنظیم همهى وجوه زندگى سیاسى و اجتماعى و فرهنگى جامعه است تاسیس شده و مىکوشد تا بر حسب اصول عقاید آن ایدئولوژى زندگى اجتماعى را تنظیم و کنترل کند و همچنین ابعاد مختلف زندگى اخلاقى و فرهنگى را تحت انضباط در آورد . اینگونه دولتها رهآورد قرن بیستم و بحرانهایى هستند که در پاسخ به بحران زمان گذار از دوران سنتى به دوران مدرن پیدا شدهاند، و روى هم رفته در دوران گذار، بحرانهایى از قبیل بحران هویت، بحران مشارکت، بحران مشروعیت، بحران کارآیى دستگاههاى سیاسى، بحران هنجاریابى و بحران توزیع عادلانه، دامنگیر چنین جوامعى مىشود .
دولتهاى ایدئولوژیک ذاتا داراى مجموعهاى از بحرانها هستند و در واقع مىکوشند تا موجودیتخود را بر اساس همین بحرانها حفظ کنند، و استمرار یابند .
بحران هویت طبعا در جوامع سنتى ناشى از پیدایش نمادها و شیوههاى زندگى مدرن است، و دولتهاى ایدئولوژیک سعى مىکنند با عرضهى یک ایدئولوژى واحد و یکپارچه این بحران را پاسخ دهند و در واقع معناى تازهاى از زندگى ارائه دهند و در چارچوب آن معنا اقتدار خود حفظ کنند .
کوشش براى پاسخگویى به بحران هویت در جامعهى در حال گذار، خود باعثبحران مىشود; به این معنا که دولتهاى ایدئولوژیک که مىخواهند تعریف واحدى از سرشت انسان به دست دهند باعث غیرسازى سایر هویتها و خودفردىهاى انسانها مىشوند و مىکوشند در غالب واحد ایدئولوژیکى انسان را تعریف کنند . ولى چنانکه هانا آرنت هم مىگوید «با تولد هر انسان تازهاى معناى تازهاى خلق مىشود» ; پس دولتهاى توتالیتر نمىتوانند این چارچوب را تا آخر حفظ کنند در نتیجه انواعى از هویتها سرکوب و حذف مىشوند .
به نظر مىرسد که بحران کارآیى، محورىترین بحران دولتهاى ایدئولوژیک باشد; به نحوى که تمامى بحرانها حتى بحرانى مانند بحران هویت در ارتباط متقابل با این بحران شکل مىگیرند; علت آن نیز مىتواند این باشد که در دنیاى مدرن کارآیى، رابطهى تنگاتنگى با مسئلهى مقبولیت عمومى دارد و نظامى که نتواند مثلا با ایجاد یک اقتصاد قوى حداقل نیازهاى جامعه را تامین کند نخواهد توانست مقبولیت عمومى یابد .
در این مقام ممکن استیک اختلاف نظرى پدید آید . بنده معتقدم بحران کارآیى، محصول سایر ویژگىهاى دولت ایدئولوژیک و یکى از نتایج آن به حساب مىآید و تعیینکننده نیست; به این معنا که هدف دولتهاى ایدئولوژیک ارائهى خدمات نیستبلکه پیاده کردن یک ایدئولوژى است; به گونهاى که حتى ممکن است این دولتها بخواهند به هر قیمتى این ایدئولوژى را اعمال کنند و در نتیجهى اعمال آن ایدئولوژى برخى از ناکارآیىها نیز بروز کند .
دلیل اساسى بروز این بحرانها، اعمال یک ایدئولوژى واحد براى واقعیت متکثر، متنوع و متغیر، بهخصوص در شرایط حاضر است که با گسترش فرآیند جهانى شدن، اعمال و حفظ یک هویتبراى هیچ قوم و ملتى مقدور نیست، و اقوام با توجه به اینکه اسیر فرآیندهاى جهانى شدن از یک سو و سنت و گذشتهى پیچیده از سوى دیگرند، شبیه پدیدههایى موزاییک مانند هستند که انواع هویتها و خودفردىها به صورت فشردهاى در انسانهاى امروز مشاهده مىشود . در نتیجه به عقیدهى بنده ریشهى همهى این بحرانها را باید در ایدئولوژىگرایى جستوجو کرد .
عقیدهى جناب عالى دربارهى بحران هنجاریابى چیست؟
در بحث از ثبات سیاسى به صورت عمیقترى باید گفت جامعهى باثبات مىباید هنجارهاى مستمر و با دوامى داشته باشد . هنجارهاى سیاسى مستمر و بادوام آنهایى هستند که بر گردشان اجماع و اتفاق نظر و وفاق حاصل مىشود و در واقع محورها و مبناهاى سامان سیاسى در یک جامعهاند; در حالى که از طرف دیگر هنجارهاى نرمال را نیز به دو دسته تقسیم مىکنیم: یکى «هنجارهاى سرد» یعنى همان چیزهایى که در قالب قوانین اساسى مطرح مىشوند; و دوم «هنجارهاى گرم» که در واقع همان شعارها و اعتقادات مرکزىاى هستند که ممکن استبر آن وفاق حاصل شود .
در ایران هنجارهاى گرم بسیار سیالاند و دوام نمىآورند . بحثبازگشتبه اسلام با آن همه تعابیرى که دربارهى آن مطرح شد، در مجموع معناى مشخص خود را از دست داد; همچنین بحث جامعه مدنى و بحثهاى دیگر . به نظر مىرسد در ایران هنوز یک هنجار مرکزى در زمینهى مفاهیم و هنجارهاى اصلى جامعهى سیاسى شکل نگرفته باشد; مثلا اگر همگان قواعد دموکراسى، اصل رقابت و اصل ترقى را بپذیرند، این یک هنجاریابى سیاسى است . در حالى که مىتوان گفت ما در هیچ زمینهاى توافق نداریم و در واقع ما جامعهى سیاسى نداریم .
وظیفهى سیاست و حکومت، تامین مصلحت واحد سیاسى موردنظر است; حتى اگر بین این مصلحت و مصالح دینى و اخلاقى تعارض پدید آید . این پیامى بود که ماکیاول داد . او مؤسس این سیاست مدرن بود . کوشش اساسى همهى دولتهاى مدرن کم و بیش تامین مصلحت عمومى است . در درجهى اول مصلحت عمومى را در تامین نظم و امنیت و تامین رفاه عمومى و خدمات دولتى جستوجو مىکنند . مشکلى که اینجا وجود دارد آن است که ما در ایران، دولتى داریم که تا حد زیادى واجد نهادهاى مدرن است و مىباید وظیفهى تامین مصلحت دولت ملى و تامین کارآیى خود را در راس اهدافش قرار دهد; در حالى که از سوى دیگر بر اساس وظیفهاى که از قبال انقلاب اسلامى بر عهدهاش گذاشته شده مىباید در گسترش اخلاق عمومى و حفظ اصول اسلامى و ... نیز ایفاى نقش کند و طبعا میان این وظایف تعارض ایجاد مىشود; یعنى دولت ما نیمه مدرن، نیمه سنتى است . تعارضى هم که اکنون بین راست و چپ نظام مشاهده مىشود در واقع همان تعارضى است که بین برداشتسنتى از سیاست، که اکنون دیگر در جهان کارآیى ندارد، و برداشت مدرن که با وجود دستگاه ایدئولوژیکى ما توانایى خودش را از دست داده است، وجود دارد .
دولتهاى غیرایدئولوژیک مثل آمریکا یا کشورهاى اروپایى در دوران مدرن دچار بحرانهاى بسیارى شدهاند . در این دولتها به دلیل ساختار خاص و آزادى اندیشه و تفکر غیرایدئولوژیکى، اندیشمندان و دانشگاهیان با همراهى سیاستمداران این بحرانها را پشتسر نهادهاند، ولى دولتهاى توتالیتر که در طى تاریخ مدرن وجود داشتهاند نتوانستهاند از طریق جامعه مشکلات خودشان را حل کنند; یعنى هر موقع جامعه به بحرانهاى موجود پى برده و خواسته است آن را مطرح کند سرکوب شده است .
به نظر بنده دولتهاى اروپایى و غربى طبعا در طى دورههاى مختلف حیاتشان دچار بحران شدهاند، اما باید توجه داشت که لیبرالیسم یک ایدئولوژى نیست; چراکه در ایدئولوژىها بر زیستن به شیوهاى خاص تاکید مىشود، در حالى که لیبرالیسم ما را از برخى امور ناپسند نهى مىکند، ولى نمىگوید چگونه باید زندگى کنیم، و به همین دلیل من لیبرالیسم را از به اصطلاح ایدئولوژىهاى تعهدگرایى که مىخواهند انسان را به شیوهى زندگى خاصى متعهد کنند جدا مىکنم . پدیدههایى مثل کمونیسم و سوسیالیسم و انواع گوناگون نهادهاى فرهنگى، مذهبى و غیره، بقایاى جامعهى سنتى هستند که در دنیاى جدید عارض شدند; و به نظر مىرسد ماشین عظیم تجدد که با موتور جهانى شدن در حال حرکت است این بقایا را نیز به تدریج از بین ببرد و جهانى یکدستبر اساس ارزشهاى انسانى، حقوق بشر، فردگرایى و سایر ارزشهاى لیبرالى پدید آورد .
اشاره
در این گفتوگو اشارهاى گذرا به پارهاى بحرانها در جوامع مدرن شده است; بدون آنکه ریشهیابى شوند، یا راهحلهاى آنها به تفصیل ذکر گردد . این گفتوگو پیش از آنکه گفتوگویى علمى باشد، حالت اعلامى دارد، و مصاحبهگر نیز به هیچ روى درصدد برخوردى نقادانه نبوده، بلکه در پى گرفتن تایید براى آنچه خود مىپسندیده، بوده است . در هر حال نکات قابل تامل فراوانى در این گفتوگو وجود دارد که به پارهاى از آنها اشاره مىشود .
1 . اسلام، که بنیان فکرى، ارزشى و عملى انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى است، یک مکتب از جمله مکتبهاى مدرن نیست که در قالبهاى تنگ ایدئولوژیک در گنجد . اسلام فراتر از یک ایدئولوژى است . (1) ایدئولوژىها، بنا به تعریف ارائهشده در صدر گفتوگوى حاضر، چارچوبهایى براى به انضباط کشیدن اجتماع هستند که در هر زمان به تناسب نیاز باید تغییر کنند; زیرا نیازهاى فرهنگى و سیاسى و اجتماعى جوامع به تناسب رشد و توسعهاى که مىیابند، تغییر مىکند . ایدئولوژىها نمىتوانند چارچوبهایى ابدى براى حیات اجتماعى انسانها به دست دهند، اما دین مىتواند . فراتر بودن دین اسلام از ایدئولوژىها به این دلیل است که در اسلام با توجه به نیازهاى ثابت و پایدار انسان، اصولى کلى و ارزشهایى اساسى تعیین شدهاند که مبناى ساخت چارچوبهاى اقتصادى، فرهنگى، سیاسى در هر زمان باشند . این چارچوبها مىتوانند به تناسب نیازها و شرایط جوامع در طول زمانها دگرگونى یابند .
2 . بر اساس آنچه در بند یک ذکر شد، نباید نظام جمهورى اسلامى را یک نظام ایدئولوژیک به معناى مدرن ایدئولوژى گرفت . مقایسهى جمهورى اسلامى با نظامهاى توتالیتر و ایدئولوژیک، قیاسى معالفارق است . جمهورى اسلامى، نظامى بر پایهى ارزشهاى ثابت دینى هست، اما این مطلب به ثبات الگوهاى ادارهى جامعه منجر نمىشود، بلکه به ثبات سیاسى و ثبات اجتماعى مىانجامد; یعنى همان چیزى که آقاى بشیریه در بخشى از گفتوگویشان از فقدان آن در جمهورى اسلامى گلایه دارند . هنجارهاى اساسى و پایهاى، و به اصطلاح هنجارهاى گرم جامعه نباید سیال و دستخوش تحولات مداوم باشند . از این رو است که نظام جمهورى اسلامى بر پایهى شعارهایى ابدى شکل گرفت . هنجار عدالت، هنجار حاکمیت ارزشهاى دینى، هنجار آزادى و کرامت انسان و مانند آنها از هنجارهاى ثابت و بنیادین و تغییرناپذیر این نظاماند .
3 . آقاى بشیریه مىگوید «اگر همه بیایند قواعد دموکراسى را بپذیرند، ... این یک هنجاریابى سیاسى است ...» . در اینجا باید گفت توافقى که در جامعهى ما در زمینهى حاکمیت ارزشهاى دینى صورت پذیرفته است هنوز نیز مىتواند مبناى اجماع سیاسى باشد . در دل این ارزشها، مردمسالارى دینى قرار دارد که آن نیز مىتواند مبناى اجماع عامى باشد که جامعهى سیاسى را شکل مىدهد . از ابتداى انقلاب تاکنون نیز به نظر مىرسد همواره مباحثات گرمى براى روشنتر شدن زوایاى مختلف بحث مردمسالارى دینى در گرفته است و امروز نیز این بحث محور مباحثات و توجهات است . بنابراین، این ادعا پذیرفته نیست که «در ایران هنجارهاى گرم، بسیار سیال هستند و دوام نمىآورند» ; مگر اینکه جناب بشیریه بخواهند دغدغههاى شخصى خود را دنبال کنند و در انتظار هنجارهایى باشند که اینک آنها را نمىبینند; مثلا شاید نوعى دموکراسى لیبرالى که با مردمسالارى دینى متفاوت است .
4 . برخلاف اعتقاد آقاى بشیریه، به نظر مىرسد لیبرالیسم نیز یک ایدئولوژى تمامعیار است . لیبرالیسم نیز تعهدگراست; منتها تعهد آن به اصول رهایى و عدم تعهد است . پاىبندى به اصول رهایى نوعى شیوهى زندگى است که با شکلهاى دیگر زندگى تفاوتى آشکار دارد، تربیتخاصى مىطلبد، و آموزش و پرورش ویژهاى مىخواهد; فرهنگ و سیاستباید متعهد به شرایط خاصى شوند و ... . بنابراین لیبرالیسم نیز یک ایدئولوژى تمامعیار است که اینک در پى جهانىسازى خود برآمده است و به دنبال آن است تا بقایاى جامعهى سنتى و هر گونه ارزش فرهنگى، اخلاقى، اقتصادى و سیاسىاى را که با ارزشهاى لیبرالى سازگارى ندارد نابود سازد و «جهانى یکدستبر اساس ارزشهاى ... لیبرالى به وجود آورد» . چرا باید ایدئولوژى لیبرال را پذیرفت و چرا باید اجازه داد تا این ایدئولوژى خود را جهانى کند؟ آیا ارزشهاى لیبرالى توانستهاند جوامع انسانى در اروپا و آمریکا بسازند؟ تا چه حد مىتوان جامعهى غربى را انسانى دانست؟ روشن است که جوامع غربى پیشرفت اقتصادى و تکنولوژیک داشتهاند; اما بهاى پرداختشده براى این پیشرفت عبارت است از نابودى بنیان خانواده، اخلاق انسانى، گذشت، معنویت و بسیارى ارزشهاى والاى دیگر . کدامیک ترجیح دارد: حفظ کرامت و ارزشهاى انسانى، یا پیشرفت اقتصادى و تکنولوژیک؟ از اینها گذشته، براى انسان معتقد به خدا و آخرت و معتقد به دین اسلام، پذیرفتنى نیست که سرسپردهى مکتبى شود که ارزشهاى اساسى دین او را نابود سازد. لیبرالیسم غربى بر پایهى سکولاریسم بنیاد نهاده شد و سکولاریسم یک ایدئولوژى دینگریز است که دستکم دین را از ساحات اجتماعى حیات انسانى به کنارى مىراند و این با اساس دین اسلام مخالف است .
پىنوشت:
1) به تعبیر دکتر سروش «فربهتر از ایدئولوژى» است . ر . ک: سروش، عبدالکریم، فربهتر از ایدئولوژى، تهران، صراط .
باور، ش 7