اسلام گرایی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این مقاله میان اسلامگرایى و مسلمانى تفاوت گذاشته شده و به تاریخچهى دو دهه حاکمیت اسلامگرایى در ایران اشاره شده است . در کنار آن، پارهاى حوادث سیاسى بیستسال گذشته بیان شده و نیز مقایسهاى میان بینش اسلامگرایى و بینش جدید غربى صورت گرفته است . اسلامگرایى و نه مسلمانى، تفکرى است که کلیه شئون سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى را از اسلام متوقع است و در واقع یک نگرش حداکثرى به دین دارد، و نه حداقلى .متن
البته این نوع نگرش محدود به پارهاى از مسلمانان و اسلام نیست .
اجازه بدهید مشخصات این تفکر حداکثرى در زمینهى دین یا ماکسیمالیسم را اینگونه تعریف کنیم:
1 . بینش مدینهى فاضلهاى داشتن از حاکمیت دین; بینشى اتوپیایى، که معتقد استبا اجراى دستورات دینى، یک جامعهى ایدهآل و دور از کژى و انحراف پدید خواهد آمد;
2 . احکام دینى را در حوزهى امور فردى، بیشتر آداب و رسوم مذهبى یا Rituals دانستن، و در حوزهى اجتماعى، مترادف با قوانین و دستورالعملهاى حکومتى دانستن و در پى تطبیق آنها با کلیهى شئون جزایى و مدنى و تجارى و امثال آنها بر آمدن، و قائل شدن به کمال و تکافوى آنها براى سعادت فرد و اجتماع، و گاه نیز با فرض پارهاى اصول و مبانى دینى، استخراج تمامى مسائل جامعه را از این اصول توقع داشتن، و به این ترتیب، بناگذاشتن جامعهاى دینى و سرشار از معنویت که در کلیهى امور سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى خود از دین نشئت مىگیرد .
با این تفصیل، شکى نیست که طى بیست و چهار سال گذشته، اسلامگرایان در این مملکتحکومت کردهاند، و با این نوع نگرش به دین، حکومت و کلیهى شئون اجتماع را به دست داشتهاند .
از دو امپراتورى و نظام حکومتى دنیاى آن روز، این ایرانىها بودند که طراح حکومت مسلمین شدند . حکومت روم حکومت قانون بود و آخرین بار در سال پانصد میلادى، یعنى یک قرن پیش از طلوع اسلام، مجموعه قوانین ژوستىنین به فرمان امپراتور، و از میان بیش از دو هزار کتاب قانون تدوین شد . روم قرنها بود که سنا و جمهوریت را پشتسر گذاشته بود و حتى در شکل امپراتورى خود نیز حکومتى مقید به قانون بود; اما ایران از دیرباز حکومتى استبدادى داشت . این حکومت اگرچه فاقد قانون نبود، اما هنگامى که با مشخصات خاص خود، در حکومتخلفاى عرب تجلى یافت، به حکومتى بدل شد بر انگارهى سلطنت ایرانى و با این مشخصات:
1 . تمرکز قدرت در دستیک فرد;
2 . پدر و پسر بودن حاکمان;
3 . از تخمه و نژاد دیگر بودن حاکمان در شکل خلافت، سید و قریشى بودن;
4 . فرهى ایزدى داشتن و جانشین پیامبر و خدا بودن در زمین و تایید الاهى داشتن و در نتیجه طبق قوانین الاهى حکومت کردن - که البته ماخذ الاهى احکام سیاسى نیز خود حاکم است: چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه .
خلافت تنها فلسفهى سیاسى نزد مسلمین شد: نود سال بنىامیه، 450 سال عباسیان و هفتصد سال عثمانى; و مسلمین فلسفهى سیاسى دیگرى را نشناختند .
چون دعوت نخستین اسلامى با کشورگشایى توام گشت و چون حکومت نیز از لوازم دین شمرده شد، مسائل حکومتى جزء امور دینى به حساب آمد و محتاج بیان احکام دینى گشت .
این نحوهى شکلگیرى حکومت مختصاتى به خلافت اسلامى داد که از مهمترین وجوه آن بنیان یک تمدن نقلى بود; یعنى وقتى دین را مترادف با «حکومت کردن» تعریف نمودند محتاج نقل از الگوهاى پیامبر و صحابه شدند و در این میان، قدرت فقها و ناقلین در امر حکومتبیشتر گردید . به این ترتیب اصلىترین محور دانشاندوزى، در مدارس و مساجد، بر دوش فقها قرار گرفت .
بعد از فروپاشى عثمانى و تولد چندین کشور از درون آن، به موجب اعلامیهى بالفور، وزیر خارجهى وقت انگلیس، بیشتر این کشورها تحتالحمایهى انگلیس قرار گرفتند و پارهاى نیز مستعمرهى فرانسویان شدند، و به این ترتیب مسلمین طعم یردستبیگانه بودن را چشیدند . از همین جا زمینهى تولد این فکر پدید آمد که اگر مسلمین به اسلام نخستین، یعنى اسلام پیامبر و صحابه - در بینش اهل سنت - باز گردند و احکام شرع را درست اجرا کنند، عظمت پیشین دوباره باز مىگردد، و بر این وجه، اسلامگرایى به صورت نهضتهاى سلفگرا متولد شد . پارهاى از تحصیلکردگان نیز همین عقیده را به شکل دیگرى پى گرفتند و فرض کردند که باید اسلام را با دستاوردهاى دنیاى مدرن تطبیق دهند، یا به عبارت دقیقتر دستاوردها و مفاهیم دنیاى مدرن را چون علم و تکنولوژى، آزادى، حقوق بشر، انتخابات، پارلمان، دموکراسى، لیبرالیسم، سوسیالیسم، کاپیتالیسم، انقلاب، ایدئولوژى و ... حمل بر اسلام نمایند و به این ترتیب با نوسازى دین به این شکل، عقبافتادگى و زیردستشدن را چاره سازند و مجد و عظمت پیشین را احیا کنند .
بهاینترتیب، دو قرائت از اسلامگرایى به وجود آمد که ریشه در پیشینهى حکومتى اسلام داشت، و تا امروز نیز در دنیاى اسلام طرفداران خاص خود را دارد .
اما به سراغ ایران بیاییم . در ایران نیز به تدریج از قرن نوزدهم هر دو قرائتبه وجود آمد . تولد واقعى فکر اسلامگرایى در ایران را به صورت تمام و کمال باید در دههى 30، حدود سالهاى 36 و 37، یعنى در دورهى فعالیت نهضت مقاومت ملى جستوجو کرد .
در این دوره این فکر نضج گرفت که اولا مسلمانان خودشان باید حکومت کنند و براى دخالت در سیاست نیازى به پوشش نیروهاى ملى ندارند و حکومت نه فقط حق مسلمین که تکلیف آنان نیز هست; و ثانیا جامعهى اسلامى بر اساس تعالیم دینى باید بنا شود، و حکومت دینداران به شکل یک حکومت دینى تجلى یابد . کتاب کوچک مرز بین دین و سیاست نوشتهى مرحوم بازرگان شاید بیش از همه این موضوع را نشان دهد . به این نقل قول دقت کنید: «بنابراین سیاستبا دین هممرز است و رعایت مرز را نمىکند . یا سیاستباید غالب و حاکم بر مسلک و معتقدات مردم و هدفهاى ملى شود و دین را نابود کند یا دین باید بر سیاست غالب و حاکم شود و آن را در دستبگیرد . البته اگر دین غالب شود سیاست را از بین نخواهد برد، بلکه آن را اصلاح و اداره خواهد کرد; زنده خواهد کرد .»
چون از خرداد سال 42 به بعد رفتار حکومتشاه با اسلامگرایان به خشونت گرایید و سرکوب آنان در دستور کار حکومت قرار گرفت، قرائتى انقلابى از اسلامگرایى نضج گرفت و بر این حرکتحاکم شد . در این مرحله که باید آن را دورهى شریعتى نامید، انقلابىگرى و اتوپیاگرایى با چاشنىاى از سوسیالیسم، وجه غالب اسلامگرایى شد . شیعه یک حزب تمام، و اسلام یک ایدئولوژى انقلابى گردید و سرانجام این حرکت در بهمن 1357 حاکم شد و توانستحکومت را بهدست گیرد; یعنى از تولد یک فکر تا پیروزى آن 20 سال طول کشید، که کارنامهى درخشانى به لحاظ مبارزاتى است .
اما از فرداى پیروزى انقلاب اسلامى قرائت روشنفکران دینى از اسلامگرایى به دلیل ضعف تئوریک از یک سو، و از سوى دیگر عدم تکیه بر طبقات شکلیافتهى اجتماعى و در نتیجه، ضعف ساختارى در مقابل قرائت دیگرى از اسلامگرایى (تئورى اسلام فقاهتى) به منزلهى تئورى رقیب، که بر طبقهى منسجمتر و قدرتمندتر بازار - روحانى تکیه داشت صحنه قدرت را واگذار کرد و نقش استراتژیک آن به نقشى اجرایى تبدیل شد . این قرائت دوم معتقد بوده و هست که نهتنها امر حکومتبلکه کلیهى امور جامعهى مسلمین اعم از سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى، نظامى، قضایى و ... طابقالنعلبالنعل باید از روى الگوى مدینه و کوفه بازسازى شود و راه آن نیز طریق احکام فقهى است .
در زمینهى مسائل جدید و مستحدثه نیز باب اجتهاد باز است و فقها که ورثهى انبیا هستند مىتوانند حکم الاهى را بیان کنند و به این ترتیب بشر نیاز به هیچ چیز دیگرى ندارد .
خلاصهى حوادث سیاسى بیستسالهى گذشته دو چیز بوده است:
1 . اسلامگرایان جز خودشان هر گرایش و عقیده و مسلک و مرام دیگرى را از صحنهى سیاست ایران حذف کردهاند;
2 . نیروهاى اسلامگرا بر سر اینکه کدام قرائت از دین باید حاکم شود دائما با یکدیگر در نزاع بودهاند .
چراکه وقتى شما دین را عامل اصلى حضور در صحنه اجتماع بدانید و نگرشى تکثرگرا و پلورالیستى نیز به دین نداشته باشید، راهى براى کنار هم نشاندن قرائتهاى مختلف دین ندارید . این از مسائل تئوریک اساسى پیش پاى اسلامگرایى است که مانع از استقرار یک نظام آرام و کارآمد مىگردد .
به محض آنکه اسلامگرایان بخواهند پلورالیسم دینى را بپذیرند ناچار مىشوند از اسلامگرایى عدول کنند و به قرائتى حداقلى از دین رضایت دهند، و مادام که بینش پلورالیستیک نداشته باشند از نزاع بر سر قرائتهاى مختلف خود از اسلامگرایى گریزى نیست . اگر این مشکل را نخستین مسئلهى تئوریک اسلامگرایى و تمام نظامهاى دینگرا بدانیم، اشکالات دیگرى نیز بر سر راه این تئورى در هر دو قرائت اسلام فقاهتى و روشنفکران دینى قرار مىگیرد . برخى از این مشکلات عبارتند از:
1 . احکام فقهىاى که ناظر بر آداب و رسوم مذهبى (Rituals) هستند وقتى به دامنهى اجتماع کشیده مىشوند، یا جاى قوانینى را مىگیرند که مىباید مورد وفاق جمعى باشند، یا بعضىها مدعىاند که باید جهتدهنده و مبناى تنظیم قوانین باشند .
ادارهى یک جامعه محتاج علم و مدیریت علمى است . مستحکمترین دستگاه قانونى نیز براى این امر لازم است اما به هیچ وجه کافى نیست . هیچ راهبرد تئوریکى ارائه نشده است که چگونه یک فقیه با شیوهى فقهى و مدیریت فقهى و نهایتا قضایى و قانونى مىتواند به یک مدیر علمى با روش علمى تبدیل شود . این دو مقوله جداگانه با دو تربیت جداگانه است . این مشکل بهخصوص بیشتر پاى قرائت اسلام فقاهتى از اسلامگرایى قرار دارد;
2 . اشکال اساسىترى که به طرح اخیر وارد مىشود و اصولا متوجه کل بینش اسلامگرایى است از اینجا ناشى مىشود که در یک بینش دینمدارانه وقتى دین را متولى حل کلیهى مشکلات و مسائل مىدانیم، یک فرض اساسى را قبلا محتوم گرفتهایم و آن این است که کل نظام عالم اعم از طبیعیات و الاهیات در یک ساختمان جاىگیر هستند . در حالى که اساس بینش جدید و عقلانیت دنیاى مدرن، از زمانى آغاز شد که «توماس آکونیاس» پذیرفتحوزهى الاهیات از طبیعیات جداست و وقتى نومینالیستها نیز تکلیف کلیات را در فلسفه روشن کردند، راه براى رشد عقل متکى به خود و منتقد بر آرا و نظریات بدون تنگنا و حصار تحمیلشده از جانب الاهیات باز شد; «جرئت دانستن داشته باش» که از جانب «کانت» مطرح گردید پایهاىترین اصل استقلال خرد قرار گرفت و خرد متکى به خود، اصلىترین مبناى استقلال فرد قلمداد شد .
ملکم خان سادهانگارانه فقط براى اینکه حرفهاى جدید مقبول بیفتد و به قول خودش براى حل مشکل اساسى ایران، یعنى استبداد سیاسى و انزواى فرهنگى که الحق هم درست دیده بود، قانونى پیشنهاد کرد که حافظ جان و آزادى و مالکیتباشد، و براى مقبول افتادن آن نیز مىخواست این مفاهیم را از درون دین و به دست روحانیون عنوان کند; غافل از آنکه قالب دین روحانیان، خود نقشهاى کامل دارد که این مفاهیم جدید متکى بر فرد انسان و خرد نقاد خودبنیاد در آن جاى نمىگیرد و قرنها بوده است که دین مددکار همان استبداد با بینش خاص خودش بوده است .
به این ترتیب روشنفکران دینى ما طى حدود پنج دهه کار فکرى و خلق دهها اثر و نوشته، گره بر باد زدند و کوشش نظرىاى انجام دادند که از پایه، خشتبر آب زدن بود; چراکه ابتدا مىباید حوزهى دین را مشخص مىکردند و نیز این را که مفاهیم دروندینى و بروندینى کداماند; آنگاه براى وارد ساختن مفاهیم جدید اقدام مىکردند . در غرب الاهیات و طبیعیات یک ساختمان دوطبقه بود که بعد از سن توماس و دورهى دویستسالهى رنسانس اول وقتى که خوب از هم جدا شد، طبیعیات توانست راه جداگانهاى در پیش گیرد;
3 . و بالاخره هر عقیدهاى غیر از اما و چراهاى تئوریک، مىباید در میدان عمل محک بخورد . به نظر من گذشتحدود بیست و چهار سال از حکومت جمهورى اسلامى، آزمون کافى و روشنى براى اسلامگرایان و نظریهى آنان بوده است . اگر کسى بگوید که فلان مدیر یا رئیس بد بوده است، در یک دورهى کوتاهمدت قابل قبول است; ولى طى بیش از دو دهه چنین بهانهاى مقبول نیست; چراکه یک نظریه باید توان اصلاح مدیرانش را داشته باشد و اگر فاقد چنین مکانیزم و دینامیسمى باشد، این خود از مهمترین دلایل ضعف آن است .
اشاره
بررسى عملکرد نیروهاى مبارز اسلامخواه و سیر فراز و نشیبهاى این حرکت کارى استبایسته که این مقاله تنها به لزوم پرداختن به آن اشاره کرده است، و اشاراتى کوتاه و ناقص به گوشهاى از تاریخ آن دارد . اصل اقدام به تاریخنگارى و بررسى نقاط قوت و ضعف این حرکت، کارى مبارک است; اما آقاى سازگارا در این مقاله نتوانسته است تحلیلى بىطرفانه و علمى عرضه کند . سطر سطر مقالهى ایشان جاى سخن دارد که در این فرصتبه پارهاى اشارات بسنده مىکنیم .
1 . تفکیک میان مسلمانى و اسلامگرایى در صدر مقاله، به تقلید از ادبیات آمریکایى، بهویژه نامهى 60 تن از روشنفکران آمریکا در حمایت از جنگ، صورت گرفته است . حرکت اسلامى مردم ایران به رهبرى روحانیان، بهویژه از 15 خرداد 1342 تا 22 بهمن 1357 که به پیروزى انقلاب اسلامى منجر شد، در نظر آقاى سازگارا مبتنى بر بینش حداکثرى به دین و یک حرکت اسلامگراست . این سخن از جهات مختلف نادرست است: اولا بینش حداقلى و حداکثرى به دین هر دو بر طریق ناصواب است . آنچه مبناى حرکت این انقلاب بوده استبینش واقعنگر به دین است; یعنى دین را آنگونه که هستبشناسیم و به آن عمل کنیم; نه آنکه پیشاپیش انتظاراتى بیشتر یا کمتر از دین داشته باشیم و سعى کنیم دین را در قالب تنگ یا فراخ انتظارات خودمان بفهمیم; ثانیا هیچ حرکت اسلامىاى را سراغ نداریم که ویژگىهایى از جمله بینش اتوپیایى که آقاى سازگارا به اسلامگرایى نسبت داده است، قبول داشته باشد . مسلمانان مىدانند که در جهان پرتعارض و پرکشمکشى زیست مىکنند و اگر مىکوشند تا جامعهاى دینى بنا نهند، مىدانند که این تلاشها به تشکیل جامعهى آرمانى بدون کژى و انحراف منجر نمىشود، اما مىتوان براى کاستن از انحرافات تلاش کرد . مىتوان کوشید که در حد مقدورات و امکانات، در همیارى و همکارى روشنفکران و فرهیختگان، در حد تلاشى که خود مسلمانان انجام مىدهند، به برقرارى جامعهاى دینى نزدیک شد . تشکیل جامعهى آرمانى آرزوى هر فرد دیندارى است، اما مىدانیم تا پیش از ظهور دولت جهانى حضرت مهدى، که موعود تمام ادیان و ملل جهان است، دستیابى به چنان جامعهاى میسر نمىشود . گو اینکه آن جامعه را نیز نباید با بهشت اشتباه گرفت . بناى حکومت مهدوى بر عدل است، نه اینکه هیچ خلاف و کژى در جامعهى آخرالزمان دیده نشود;
2 . آقاى سازگارا ایرانىها را طراح حکومت مسلمانان مىداند و معتقد است که مسلمانان فلسفهى سیاسى دیگرى غیر از روش حکومتى استبداد فردى نشناختند . این سخن دربارهى حکومتبنىامیه و بنىعباس تا حدودى درست است، اما فلسفهى سیاسى تشیع را نادیده مىانگارد . در فلسفهى سیاسى شیعه، استبداد نفى مىشود و حاکم بر مبناى امر الاهى تعیین مىگردد، نه بر اساس وراثت . در عصر غیبت امام معصوم نیز حکومت نه وراثتى است، نه نژاد خاصى در آن شرط است، و نه فرهى ایزدى مىخواهد; بلکه بر مبناى یک نظریهى کاملا عقلایى شرایطى براى حاکم تعیین مىشود که از لوازم حکومت دینى است . اگر باید بر مبناى دین حکومت کرد، پس باید حاکم دینشناس باشد، و نیز باید بخواهد و بتواند بر اساس دین حکومت کند و مصالح جامعهى دینى را تامین نماید . همهى شرایط رهبرى و ولایت فقیه بر پایهى همین استدلال به دست مىآید . عدالت، دینشناسى (فقاهتبه معناى عام آن)، آگاهى به زمان و تدبیر و مدیریت و ... همگى شرایطى هستند که براى ادارهى جامعه بر اساس دین ضرورىاند . بنابراین براى حاکم، داشتن فرهى ایزدى شرط نیست . مفهوم فرهى ایزدى، یک مفهوم مبهم براى زیر سؤال بردن عقلانیتیک حکومت است که روشنفکران مخالف حکومت دینى از آن به وفور استفاده مىکنند و اگر نیز ریشهاى داشته باشد، به روحانیت مسیحى باز مىگردد که با مراسم خاص دستگذارى، نوعى خاصیت روحانى از مقام کلیسایى بالا، مانند اسقف، به کسانى که در سلک روحانیت در مىآیند، منتقل مىشود . چنین چیزى در میان روحانیتشیعه و نیز در میان روحانیت اهل نتبه کلى منتفى است . اگر بخواهیم نمونهاى از آن را در جهان اسلام جستوجو کنیم، مىتوان به مقام خاص مرشدى در میان صوفیه اشاره کرد، که آن نیز مورد تایید دینشناسان مسلمان نیست;
3 . روحانیتشیعه همواره داعیهى مبارزه با حکومتهاى غیرشرعى را داشته است و در هر برهه از تاریخ که امکان مبارزه برایش فراهم شده به میدان آمده و پرچم جهاد را برداشته است . حرکت نهضت اسلامى در خرداد 1342 تنها یکى از آنها بود که به رهبرى روحانیتشیعه اتفاق افتاد و تبدیل به آتشى زیر خاکستر شد که در سال 1356 دوباره اوج گرفت و در سال 1357 به پیروزى انقلاب اسلامى ایران انجامید . اینکه آقاى سازگارا دوران پس از سال 1342 را «دورهى شریعتى» مىنامد و معتقد است که در این دوره «انقلابىگرى و اتوپیاگرایى با چاشنىاى از سوسیالیسم وجه غالب اسلامگرایى شد . شیعه یک حزب تمام و اسلام یک ایدئولوژى انقلابى (1) گردید و سرانجام این حرکت در بهمن 1357 حاکم شد و توانستحکومت را به دست گیرد» ، تحریف آشکار و ناجوانمردانهى تاریخ است; تاریخى که هنوز نقش آفرینان آن در میدان هستند و چیزى از عمرش نگذشته است . نقش روشنفکرانى مانند دکتر شریعتى در روشنگرى پارهاى اقشار دانشگاهى و جوانان انقلابى انکار کردنى نیست; همچنین نباید مبارزههاى گروههاى انقلابى و بعضا مسلح چریکى را نادیده گرفت، چنانکه تلاشهاى امثال مهندس بازرگان و دیگر ملىگرایان متدین فراموشناشدنى است; اما همهى این تلاشها به قدر یک اعلامیهى امام خمینىقدس سره نتوانست لرزه بر اندام رژیم شاهنشاهى بیفکند . آنچه حرکت پرشور، فراگیر، مردمى و بنیان برافکن انقلاب اسلامى را ایجاد و رهبرى کرد، فریاد اسلامخواهى یک مرجع دینى شیعه بود که با اخلاص، روشنبینى و اتکاى بىحد و حصر به خداوند توانست همهى قشرهاى این کشور را بیدار و متحد کند و به حرکت وا دارد . امام خمینى از همان ابتدا بر اسلام فقاهتى تاکید داشتند و پس از تبعیدشان در نجف، در درس ولایت فقیه نظریهى حکومت دینى خود را مطرح کردند . آقاى سازگارا مىگوید: «از فرداى پیروزى انقلاب اسلامى قرائت روشنفکران دینى از اسلامگرایى به دلیل ... در مقابل قرائت دیگرى از اسلامگرایى، یعنى تئورى اسلام فقاهتى، به منزلهى تئورى رقیب ... صحنهى قدرت را واگذار کرد» . باید پرسید نقش روشنفکران دینى در برابر نقش روحانیت و مردم مسلمان معتقد و مقلد رهبرى نهضت در پیروزى انقلاب چه اندازه است؟ آیا اگر روشنفکران دینى نیز مانند بقیهى قشرهاى مردم، به دنبال امام خمینىقدس سره حرکت نمىکردند امکان داشت مستقلا سهمى در پیروزى انقلاب داشته باشند؟ این کار جز تحریف آشکار تاریخ چه نامى مىتواند داشته باشد؟
4 . آقاى سازگارا یکى از مشکلات اسلامگرایى را این دانسته است که احکام فقهى ناظر به آداب و رسوم مذهبى است و نمىتواند مبناى ادارهى یک جامعه قرار گیرد . اما باید گفت اولا احکام فقهى فقط ناظر به آداب و رسوم مذهبى نیستند; بخش اعظم فقه احکام اقتصادى، اجتماعى، حقوقى و سیاسى است; ثانیا قرار نیست ادارهى جامعه بر اساس مدیریت فقهى باشد . تعبیر «مدیریت فقهى» در برابر «مدیریت علمى» یک تعبیر مجعول است که اولین بار آن را آقاى سروش به کار برد و آقاى سازگارا نیز به پیروى از ایشان آن را به کار گرفته است و معلوم نیست چه معناى محصلى از آن اراده کرده است . کسى در جمهورى اسلامى مدعى نشده است که کشور را بر اساس چیزى به نام مدیریت فقهى اداره مىکند . فقه نه جاى علم مدیریت را مىگیرد و نه جاى هیچ علم دیگرى را مانند اقتصاد، جامعهشناسى، روانشناسى . فقه احکام و اصول و ارزشهایى را عرضه مىکند که کارشناسان هر رشته، از جمله کارشناسان علم مدیریت، باید به آن احکام و اصول پاىبند باشند و تلاش کنند نظریههایى در رشتهى خود عرضه کنند که در جهت دین و دیندارى و احکام فقهى باشد . متاسفانه بخش کارشناسى کشور، به دلیل عقبماندگى دانشگاههاى ما و پیروى و تبعیتبىچون و چرا از نظریهها و مدلهاى مدیریتى، اقتصادى، سیاسى و ... غربى، نتوانسته استخود را با نیازهاى جامعهى دینى تطبیق دهد و دانشهاى مورد نیاز این جامعه را تامین کند .
پس از پیروزى انقلاب نیز مدیریت کشور، بهویژه در بخش برنامهریزى، در دست کارشناسان دانشگاهى بوده و هیچ فقیهى مدعى مدیریت فقهى نشده است . در جمهورى اسلامى، تفکیک نسبى قوا پذیرفته شده و کارها به دست کارشناسان سپرده شده است و البته هدایت کلى و نظارت بر کار قوا بر عهدهى رهبرى است;
5 . تفکیک الاهیات از طبیعیات و استقلال عقل از وحى در بینش مدرن، راهى است که آقاى سازگارا ما را نیز به پیمودنش دعوت مىکند . به نظر وى، روشنفکران دینى که طى پنج دهه کار فکرى نتوانسته بودند طبیعیات را از حصارهاى الاهیات (! !) نجات دهند، گره بر باد زدند و خشتبر آب نهادند . باید پرسید دستاورد این جدایى براى غرب چه بوده است که اینک آقاى سازگارا در تب و تاب آن به سر مىبرند و در رؤیاى این جدایى افسوس مىخورند . در وادى اندیشه، چه چیزى جز حیرت، پراکندگى افکار و تشتت آرا نصیب عقل خودبنیاد جدا افتاده از وحى شده است که اینک ما نیز بخواهیم همان راه را طى کنیم؟ در وادى اخلاق، تمدن غرب چه دستاوردى، جز فناى اخلاق انسانى و ترویجسودگروى و دنیا اندیشى به دست آورده است که ما نیز دنبالهرو آن شویم؟ در عرصهى معنویت، چه رشدى جز از بین رفتن معناى زندگى و افتادن در سراشیب پوچى نصیب تمدن غرب شده است که جهان اسلام نیز همان مسیر را طى کند؟
معنویت و اخلاق تمدن غربى را باید در مصاحبهى رمزى کلارک، دادستان کل سابق آمریکا، جستوجو کرد . جنسن (مصاحبهگر) دربارهى گفتوگوى سناتورهاى آمریکایى از او سؤال مىکند:
مک گارون از اندرسون سؤال کرد که آیا تمایل دارد به جاى تولید بمبافکنهاى B-1 سیستمهاى حمل و نقل عمومى را تجهیز کند؟ اندرسون پاسخ مثبت داد . اما هر دو به خوبى مىدانستند که کنگره توجهى به تعیین بودجه براى سیستم حمل و نقل عمومى ندارد و در این زمینه درخواستى نخواهد شد . کلارک: آنها درست فکر مىکردند . در آمریکا به دلایل متعدد، هیچ سرمایهدارى تغییر اولویتها را نمىپذیرد; چراکه اولا نظامىگرى وسیلهاى براى تسلط بینالمللى است و به هر چیزى که این اولویت را تحت تاثیر قرار دهد اجازهى ظهور و بقا نمىدهد; و ثانیا سرمایه احتیاج به تداوم، و گسترش نیاز به مصرف بیشتر دارد . تجهیز سیستم حمل و نقل عمومى نیاز به خودرو و بنزین را کاهش مىدهد ... . حال تصور کنید اگر سیستم حمل و نقل عالى شهر (لوسآنجلس) حفظ مىشد و آن را توسعه مىدادیم، براى صنایع پتروشیمى، کارخانجات لاستیکسازى، خودروسازى و تمام وابستههاى این صنایع مانند قطعات یدکى، تعمیرات خودرو و لاستیک و ... چه پیش مىآمد؟ سرمایه فقط فعالیتهایى را تایید مىکند که موجب مىشود صاحبان آن سودهاى کلان به جیب بزنند . اهمیتى ندارد که این فعالیتها براى موجودات زنده یا کل جامعه زیانآور باشند یا نباشند . (2)
6 . دربارهى آزمون عملى جمهورى اسلامى در طى 24 سال گذشته مطلب فراوان است، که براى پرهیز از طولانى شدن بحثبه آن نمىپردازیم، و تنها به این نکته اشاره مىکنیم که 24 سال حکومت جمهورى اسلامى با دشمنىهایى که همهى دنیا (شرق و غرب) با آن داشتهاند و جنگ 8 ساله در مجموع توفیق بیشترى در آبادانى کشور و پیشرفت اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و علمى داشته تا حکومت 57 سالهى پهلوى، که دنیاى غرب، بهویژه انگلیس و آمریکا، از آن حمایت مىکردند .
پىنوشت:
1) اشاره به تعابیر دکتر شریعتى
2) مصاحبهى رمزى کلارک با مجلهى The SUN ، برگرفته از سایت:
باور، ش 7
اجازه بدهید مشخصات این تفکر حداکثرى در زمینهى دین یا ماکسیمالیسم را اینگونه تعریف کنیم:
1 . بینش مدینهى فاضلهاى داشتن از حاکمیت دین; بینشى اتوپیایى، که معتقد استبا اجراى دستورات دینى، یک جامعهى ایدهآل و دور از کژى و انحراف پدید خواهد آمد;
2 . احکام دینى را در حوزهى امور فردى، بیشتر آداب و رسوم مذهبى یا Rituals دانستن، و در حوزهى اجتماعى، مترادف با قوانین و دستورالعملهاى حکومتى دانستن و در پى تطبیق آنها با کلیهى شئون جزایى و مدنى و تجارى و امثال آنها بر آمدن، و قائل شدن به کمال و تکافوى آنها براى سعادت فرد و اجتماع، و گاه نیز با فرض پارهاى اصول و مبانى دینى، استخراج تمامى مسائل جامعه را از این اصول توقع داشتن، و به این ترتیب، بناگذاشتن جامعهاى دینى و سرشار از معنویت که در کلیهى امور سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى خود از دین نشئت مىگیرد .
با این تفصیل، شکى نیست که طى بیست و چهار سال گذشته، اسلامگرایان در این مملکتحکومت کردهاند، و با این نوع نگرش به دین، حکومت و کلیهى شئون اجتماع را به دست داشتهاند .
از دو امپراتورى و نظام حکومتى دنیاى آن روز، این ایرانىها بودند که طراح حکومت مسلمین شدند . حکومت روم حکومت قانون بود و آخرین بار در سال پانصد میلادى، یعنى یک قرن پیش از طلوع اسلام، مجموعه قوانین ژوستىنین به فرمان امپراتور، و از میان بیش از دو هزار کتاب قانون تدوین شد . روم قرنها بود که سنا و جمهوریت را پشتسر گذاشته بود و حتى در شکل امپراتورى خود نیز حکومتى مقید به قانون بود; اما ایران از دیرباز حکومتى استبدادى داشت . این حکومت اگرچه فاقد قانون نبود، اما هنگامى که با مشخصات خاص خود، در حکومتخلفاى عرب تجلى یافت، به حکومتى بدل شد بر انگارهى سلطنت ایرانى و با این مشخصات:
1 . تمرکز قدرت در دستیک فرد;
2 . پدر و پسر بودن حاکمان;
3 . از تخمه و نژاد دیگر بودن حاکمان در شکل خلافت، سید و قریشى بودن;
4 . فرهى ایزدى داشتن و جانشین پیامبر و خدا بودن در زمین و تایید الاهى داشتن و در نتیجه طبق قوانین الاهى حکومت کردن - که البته ماخذ الاهى احکام سیاسى نیز خود حاکم است: چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه .
خلافت تنها فلسفهى سیاسى نزد مسلمین شد: نود سال بنىامیه، 450 سال عباسیان و هفتصد سال عثمانى; و مسلمین فلسفهى سیاسى دیگرى را نشناختند .
چون دعوت نخستین اسلامى با کشورگشایى توام گشت و چون حکومت نیز از لوازم دین شمرده شد، مسائل حکومتى جزء امور دینى به حساب آمد و محتاج بیان احکام دینى گشت .
این نحوهى شکلگیرى حکومت مختصاتى به خلافت اسلامى داد که از مهمترین وجوه آن بنیان یک تمدن نقلى بود; یعنى وقتى دین را مترادف با «حکومت کردن» تعریف نمودند محتاج نقل از الگوهاى پیامبر و صحابه شدند و در این میان، قدرت فقها و ناقلین در امر حکومتبیشتر گردید . به این ترتیب اصلىترین محور دانشاندوزى، در مدارس و مساجد، بر دوش فقها قرار گرفت .
بعد از فروپاشى عثمانى و تولد چندین کشور از درون آن، به موجب اعلامیهى بالفور، وزیر خارجهى وقت انگلیس، بیشتر این کشورها تحتالحمایهى انگلیس قرار گرفتند و پارهاى نیز مستعمرهى فرانسویان شدند، و به این ترتیب مسلمین طعم یردستبیگانه بودن را چشیدند . از همین جا زمینهى تولد این فکر پدید آمد که اگر مسلمین به اسلام نخستین، یعنى اسلام پیامبر و صحابه - در بینش اهل سنت - باز گردند و احکام شرع را درست اجرا کنند، عظمت پیشین دوباره باز مىگردد، و بر این وجه، اسلامگرایى به صورت نهضتهاى سلفگرا متولد شد . پارهاى از تحصیلکردگان نیز همین عقیده را به شکل دیگرى پى گرفتند و فرض کردند که باید اسلام را با دستاوردهاى دنیاى مدرن تطبیق دهند، یا به عبارت دقیقتر دستاوردها و مفاهیم دنیاى مدرن را چون علم و تکنولوژى، آزادى، حقوق بشر، انتخابات، پارلمان، دموکراسى، لیبرالیسم، سوسیالیسم، کاپیتالیسم، انقلاب، ایدئولوژى و ... حمل بر اسلام نمایند و به این ترتیب با نوسازى دین به این شکل، عقبافتادگى و زیردستشدن را چاره سازند و مجد و عظمت پیشین را احیا کنند .
بهاینترتیب، دو قرائت از اسلامگرایى به وجود آمد که ریشه در پیشینهى حکومتى اسلام داشت، و تا امروز نیز در دنیاى اسلام طرفداران خاص خود را دارد .
اما به سراغ ایران بیاییم . در ایران نیز به تدریج از قرن نوزدهم هر دو قرائتبه وجود آمد . تولد واقعى فکر اسلامگرایى در ایران را به صورت تمام و کمال باید در دههى 30، حدود سالهاى 36 و 37، یعنى در دورهى فعالیت نهضت مقاومت ملى جستوجو کرد .
در این دوره این فکر نضج گرفت که اولا مسلمانان خودشان باید حکومت کنند و براى دخالت در سیاست نیازى به پوشش نیروهاى ملى ندارند و حکومت نه فقط حق مسلمین که تکلیف آنان نیز هست; و ثانیا جامعهى اسلامى بر اساس تعالیم دینى باید بنا شود، و حکومت دینداران به شکل یک حکومت دینى تجلى یابد . کتاب کوچک مرز بین دین و سیاست نوشتهى مرحوم بازرگان شاید بیش از همه این موضوع را نشان دهد . به این نقل قول دقت کنید: «بنابراین سیاستبا دین هممرز است و رعایت مرز را نمىکند . یا سیاستباید غالب و حاکم بر مسلک و معتقدات مردم و هدفهاى ملى شود و دین را نابود کند یا دین باید بر سیاست غالب و حاکم شود و آن را در دستبگیرد . البته اگر دین غالب شود سیاست را از بین نخواهد برد، بلکه آن را اصلاح و اداره خواهد کرد; زنده خواهد کرد .»
چون از خرداد سال 42 به بعد رفتار حکومتشاه با اسلامگرایان به خشونت گرایید و سرکوب آنان در دستور کار حکومت قرار گرفت، قرائتى انقلابى از اسلامگرایى نضج گرفت و بر این حرکتحاکم شد . در این مرحله که باید آن را دورهى شریعتى نامید، انقلابىگرى و اتوپیاگرایى با چاشنىاى از سوسیالیسم، وجه غالب اسلامگرایى شد . شیعه یک حزب تمام، و اسلام یک ایدئولوژى انقلابى گردید و سرانجام این حرکت در بهمن 1357 حاکم شد و توانستحکومت را بهدست گیرد; یعنى از تولد یک فکر تا پیروزى آن 20 سال طول کشید، که کارنامهى درخشانى به لحاظ مبارزاتى است .
اما از فرداى پیروزى انقلاب اسلامى قرائت روشنفکران دینى از اسلامگرایى به دلیل ضعف تئوریک از یک سو، و از سوى دیگر عدم تکیه بر طبقات شکلیافتهى اجتماعى و در نتیجه، ضعف ساختارى در مقابل قرائت دیگرى از اسلامگرایى (تئورى اسلام فقاهتى) به منزلهى تئورى رقیب، که بر طبقهى منسجمتر و قدرتمندتر بازار - روحانى تکیه داشت صحنه قدرت را واگذار کرد و نقش استراتژیک آن به نقشى اجرایى تبدیل شد . این قرائت دوم معتقد بوده و هست که نهتنها امر حکومتبلکه کلیهى امور جامعهى مسلمین اعم از سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى، نظامى، قضایى و ... طابقالنعلبالنعل باید از روى الگوى مدینه و کوفه بازسازى شود و راه آن نیز طریق احکام فقهى است .
در زمینهى مسائل جدید و مستحدثه نیز باب اجتهاد باز است و فقها که ورثهى انبیا هستند مىتوانند حکم الاهى را بیان کنند و به این ترتیب بشر نیاز به هیچ چیز دیگرى ندارد .
خلاصهى حوادث سیاسى بیستسالهى گذشته دو چیز بوده است:
1 . اسلامگرایان جز خودشان هر گرایش و عقیده و مسلک و مرام دیگرى را از صحنهى سیاست ایران حذف کردهاند;
2 . نیروهاى اسلامگرا بر سر اینکه کدام قرائت از دین باید حاکم شود دائما با یکدیگر در نزاع بودهاند .
چراکه وقتى شما دین را عامل اصلى حضور در صحنه اجتماع بدانید و نگرشى تکثرگرا و پلورالیستى نیز به دین نداشته باشید، راهى براى کنار هم نشاندن قرائتهاى مختلف دین ندارید . این از مسائل تئوریک اساسى پیش پاى اسلامگرایى است که مانع از استقرار یک نظام آرام و کارآمد مىگردد .
به محض آنکه اسلامگرایان بخواهند پلورالیسم دینى را بپذیرند ناچار مىشوند از اسلامگرایى عدول کنند و به قرائتى حداقلى از دین رضایت دهند، و مادام که بینش پلورالیستیک نداشته باشند از نزاع بر سر قرائتهاى مختلف خود از اسلامگرایى گریزى نیست . اگر این مشکل را نخستین مسئلهى تئوریک اسلامگرایى و تمام نظامهاى دینگرا بدانیم، اشکالات دیگرى نیز بر سر راه این تئورى در هر دو قرائت اسلام فقاهتى و روشنفکران دینى قرار مىگیرد . برخى از این مشکلات عبارتند از:
1 . احکام فقهىاى که ناظر بر آداب و رسوم مذهبى (Rituals) هستند وقتى به دامنهى اجتماع کشیده مىشوند، یا جاى قوانینى را مىگیرند که مىباید مورد وفاق جمعى باشند، یا بعضىها مدعىاند که باید جهتدهنده و مبناى تنظیم قوانین باشند .
ادارهى یک جامعه محتاج علم و مدیریت علمى است . مستحکمترین دستگاه قانونى نیز براى این امر لازم است اما به هیچ وجه کافى نیست . هیچ راهبرد تئوریکى ارائه نشده است که چگونه یک فقیه با شیوهى فقهى و مدیریت فقهى و نهایتا قضایى و قانونى مىتواند به یک مدیر علمى با روش علمى تبدیل شود . این دو مقوله جداگانه با دو تربیت جداگانه است . این مشکل بهخصوص بیشتر پاى قرائت اسلام فقاهتى از اسلامگرایى قرار دارد;
2 . اشکال اساسىترى که به طرح اخیر وارد مىشود و اصولا متوجه کل بینش اسلامگرایى است از اینجا ناشى مىشود که در یک بینش دینمدارانه وقتى دین را متولى حل کلیهى مشکلات و مسائل مىدانیم، یک فرض اساسى را قبلا محتوم گرفتهایم و آن این است که کل نظام عالم اعم از طبیعیات و الاهیات در یک ساختمان جاىگیر هستند . در حالى که اساس بینش جدید و عقلانیت دنیاى مدرن، از زمانى آغاز شد که «توماس آکونیاس» پذیرفتحوزهى الاهیات از طبیعیات جداست و وقتى نومینالیستها نیز تکلیف کلیات را در فلسفه روشن کردند، راه براى رشد عقل متکى به خود و منتقد بر آرا و نظریات بدون تنگنا و حصار تحمیلشده از جانب الاهیات باز شد; «جرئت دانستن داشته باش» که از جانب «کانت» مطرح گردید پایهاىترین اصل استقلال خرد قرار گرفت و خرد متکى به خود، اصلىترین مبناى استقلال فرد قلمداد شد .
ملکم خان سادهانگارانه فقط براى اینکه حرفهاى جدید مقبول بیفتد و به قول خودش براى حل مشکل اساسى ایران، یعنى استبداد سیاسى و انزواى فرهنگى که الحق هم درست دیده بود، قانونى پیشنهاد کرد که حافظ جان و آزادى و مالکیتباشد، و براى مقبول افتادن آن نیز مىخواست این مفاهیم را از درون دین و به دست روحانیون عنوان کند; غافل از آنکه قالب دین روحانیان، خود نقشهاى کامل دارد که این مفاهیم جدید متکى بر فرد انسان و خرد نقاد خودبنیاد در آن جاى نمىگیرد و قرنها بوده است که دین مددکار همان استبداد با بینش خاص خودش بوده است .
به این ترتیب روشنفکران دینى ما طى حدود پنج دهه کار فکرى و خلق دهها اثر و نوشته، گره بر باد زدند و کوشش نظرىاى انجام دادند که از پایه، خشتبر آب زدن بود; چراکه ابتدا مىباید حوزهى دین را مشخص مىکردند و نیز این را که مفاهیم دروندینى و بروندینى کداماند; آنگاه براى وارد ساختن مفاهیم جدید اقدام مىکردند . در غرب الاهیات و طبیعیات یک ساختمان دوطبقه بود که بعد از سن توماس و دورهى دویستسالهى رنسانس اول وقتى که خوب از هم جدا شد، طبیعیات توانست راه جداگانهاى در پیش گیرد;
3 . و بالاخره هر عقیدهاى غیر از اما و چراهاى تئوریک، مىباید در میدان عمل محک بخورد . به نظر من گذشتحدود بیست و چهار سال از حکومت جمهورى اسلامى، آزمون کافى و روشنى براى اسلامگرایان و نظریهى آنان بوده است . اگر کسى بگوید که فلان مدیر یا رئیس بد بوده است، در یک دورهى کوتاهمدت قابل قبول است; ولى طى بیش از دو دهه چنین بهانهاى مقبول نیست; چراکه یک نظریه باید توان اصلاح مدیرانش را داشته باشد و اگر فاقد چنین مکانیزم و دینامیسمى باشد، این خود از مهمترین دلایل ضعف آن است .
اشاره
بررسى عملکرد نیروهاى مبارز اسلامخواه و سیر فراز و نشیبهاى این حرکت کارى استبایسته که این مقاله تنها به لزوم پرداختن به آن اشاره کرده است، و اشاراتى کوتاه و ناقص به گوشهاى از تاریخ آن دارد . اصل اقدام به تاریخنگارى و بررسى نقاط قوت و ضعف این حرکت، کارى مبارک است; اما آقاى سازگارا در این مقاله نتوانسته است تحلیلى بىطرفانه و علمى عرضه کند . سطر سطر مقالهى ایشان جاى سخن دارد که در این فرصتبه پارهاى اشارات بسنده مىکنیم .
1 . تفکیک میان مسلمانى و اسلامگرایى در صدر مقاله، به تقلید از ادبیات آمریکایى، بهویژه نامهى 60 تن از روشنفکران آمریکا در حمایت از جنگ، صورت گرفته است . حرکت اسلامى مردم ایران به رهبرى روحانیان، بهویژه از 15 خرداد 1342 تا 22 بهمن 1357 که به پیروزى انقلاب اسلامى منجر شد، در نظر آقاى سازگارا مبتنى بر بینش حداکثرى به دین و یک حرکت اسلامگراست . این سخن از جهات مختلف نادرست است: اولا بینش حداقلى و حداکثرى به دین هر دو بر طریق ناصواب است . آنچه مبناى حرکت این انقلاب بوده استبینش واقعنگر به دین است; یعنى دین را آنگونه که هستبشناسیم و به آن عمل کنیم; نه آنکه پیشاپیش انتظاراتى بیشتر یا کمتر از دین داشته باشیم و سعى کنیم دین را در قالب تنگ یا فراخ انتظارات خودمان بفهمیم; ثانیا هیچ حرکت اسلامىاى را سراغ نداریم که ویژگىهایى از جمله بینش اتوپیایى که آقاى سازگارا به اسلامگرایى نسبت داده است، قبول داشته باشد . مسلمانان مىدانند که در جهان پرتعارض و پرکشمکشى زیست مىکنند و اگر مىکوشند تا جامعهاى دینى بنا نهند، مىدانند که این تلاشها به تشکیل جامعهى آرمانى بدون کژى و انحراف منجر نمىشود، اما مىتوان براى کاستن از انحرافات تلاش کرد . مىتوان کوشید که در حد مقدورات و امکانات، در همیارى و همکارى روشنفکران و فرهیختگان، در حد تلاشى که خود مسلمانان انجام مىدهند، به برقرارى جامعهاى دینى نزدیک شد . تشکیل جامعهى آرمانى آرزوى هر فرد دیندارى است، اما مىدانیم تا پیش از ظهور دولت جهانى حضرت مهدى، که موعود تمام ادیان و ملل جهان است، دستیابى به چنان جامعهاى میسر نمىشود . گو اینکه آن جامعه را نیز نباید با بهشت اشتباه گرفت . بناى حکومت مهدوى بر عدل است، نه اینکه هیچ خلاف و کژى در جامعهى آخرالزمان دیده نشود;
2 . آقاى سازگارا ایرانىها را طراح حکومت مسلمانان مىداند و معتقد است که مسلمانان فلسفهى سیاسى دیگرى غیر از روش حکومتى استبداد فردى نشناختند . این سخن دربارهى حکومتبنىامیه و بنىعباس تا حدودى درست است، اما فلسفهى سیاسى تشیع را نادیده مىانگارد . در فلسفهى سیاسى شیعه، استبداد نفى مىشود و حاکم بر مبناى امر الاهى تعیین مىگردد، نه بر اساس وراثت . در عصر غیبت امام معصوم نیز حکومت نه وراثتى است، نه نژاد خاصى در آن شرط است، و نه فرهى ایزدى مىخواهد; بلکه بر مبناى یک نظریهى کاملا عقلایى شرایطى براى حاکم تعیین مىشود که از لوازم حکومت دینى است . اگر باید بر مبناى دین حکومت کرد، پس باید حاکم دینشناس باشد، و نیز باید بخواهد و بتواند بر اساس دین حکومت کند و مصالح جامعهى دینى را تامین نماید . همهى شرایط رهبرى و ولایت فقیه بر پایهى همین استدلال به دست مىآید . عدالت، دینشناسى (فقاهتبه معناى عام آن)، آگاهى به زمان و تدبیر و مدیریت و ... همگى شرایطى هستند که براى ادارهى جامعه بر اساس دین ضرورىاند . بنابراین براى حاکم، داشتن فرهى ایزدى شرط نیست . مفهوم فرهى ایزدى، یک مفهوم مبهم براى زیر سؤال بردن عقلانیتیک حکومت است که روشنفکران مخالف حکومت دینى از آن به وفور استفاده مىکنند و اگر نیز ریشهاى داشته باشد، به روحانیت مسیحى باز مىگردد که با مراسم خاص دستگذارى، نوعى خاصیت روحانى از مقام کلیسایى بالا، مانند اسقف، به کسانى که در سلک روحانیت در مىآیند، منتقل مىشود . چنین چیزى در میان روحانیتشیعه و نیز در میان روحانیت اهل نتبه کلى منتفى است . اگر بخواهیم نمونهاى از آن را در جهان اسلام جستوجو کنیم، مىتوان به مقام خاص مرشدى در میان صوفیه اشاره کرد، که آن نیز مورد تایید دینشناسان مسلمان نیست;
3 . روحانیتشیعه همواره داعیهى مبارزه با حکومتهاى غیرشرعى را داشته است و در هر برهه از تاریخ که امکان مبارزه برایش فراهم شده به میدان آمده و پرچم جهاد را برداشته است . حرکت نهضت اسلامى در خرداد 1342 تنها یکى از آنها بود که به رهبرى روحانیتشیعه اتفاق افتاد و تبدیل به آتشى زیر خاکستر شد که در سال 1356 دوباره اوج گرفت و در سال 1357 به پیروزى انقلاب اسلامى ایران انجامید . اینکه آقاى سازگارا دوران پس از سال 1342 را «دورهى شریعتى» مىنامد و معتقد است که در این دوره «انقلابىگرى و اتوپیاگرایى با چاشنىاى از سوسیالیسم وجه غالب اسلامگرایى شد . شیعه یک حزب تمام و اسلام یک ایدئولوژى انقلابى (1) گردید و سرانجام این حرکت در بهمن 1357 حاکم شد و توانستحکومت را به دست گیرد» ، تحریف آشکار و ناجوانمردانهى تاریخ است; تاریخى که هنوز نقش آفرینان آن در میدان هستند و چیزى از عمرش نگذشته است . نقش روشنفکرانى مانند دکتر شریعتى در روشنگرى پارهاى اقشار دانشگاهى و جوانان انقلابى انکار کردنى نیست; همچنین نباید مبارزههاى گروههاى انقلابى و بعضا مسلح چریکى را نادیده گرفت، چنانکه تلاشهاى امثال مهندس بازرگان و دیگر ملىگرایان متدین فراموشناشدنى است; اما همهى این تلاشها به قدر یک اعلامیهى امام خمینىقدس سره نتوانست لرزه بر اندام رژیم شاهنشاهى بیفکند . آنچه حرکت پرشور، فراگیر، مردمى و بنیان برافکن انقلاب اسلامى را ایجاد و رهبرى کرد، فریاد اسلامخواهى یک مرجع دینى شیعه بود که با اخلاص، روشنبینى و اتکاى بىحد و حصر به خداوند توانست همهى قشرهاى این کشور را بیدار و متحد کند و به حرکت وا دارد . امام خمینى از همان ابتدا بر اسلام فقاهتى تاکید داشتند و پس از تبعیدشان در نجف، در درس ولایت فقیه نظریهى حکومت دینى خود را مطرح کردند . آقاى سازگارا مىگوید: «از فرداى پیروزى انقلاب اسلامى قرائت روشنفکران دینى از اسلامگرایى به دلیل ... در مقابل قرائت دیگرى از اسلامگرایى، یعنى تئورى اسلام فقاهتى، به منزلهى تئورى رقیب ... صحنهى قدرت را واگذار کرد» . باید پرسید نقش روشنفکران دینى در برابر نقش روحانیت و مردم مسلمان معتقد و مقلد رهبرى نهضت در پیروزى انقلاب چه اندازه است؟ آیا اگر روشنفکران دینى نیز مانند بقیهى قشرهاى مردم، به دنبال امام خمینىقدس سره حرکت نمىکردند امکان داشت مستقلا سهمى در پیروزى انقلاب داشته باشند؟ این کار جز تحریف آشکار تاریخ چه نامى مىتواند داشته باشد؟
4 . آقاى سازگارا یکى از مشکلات اسلامگرایى را این دانسته است که احکام فقهى ناظر به آداب و رسوم مذهبى است و نمىتواند مبناى ادارهى یک جامعه قرار گیرد . اما باید گفت اولا احکام فقهى فقط ناظر به آداب و رسوم مذهبى نیستند; بخش اعظم فقه احکام اقتصادى، اجتماعى، حقوقى و سیاسى است; ثانیا قرار نیست ادارهى جامعه بر اساس مدیریت فقهى باشد . تعبیر «مدیریت فقهى» در برابر «مدیریت علمى» یک تعبیر مجعول است که اولین بار آن را آقاى سروش به کار برد و آقاى سازگارا نیز به پیروى از ایشان آن را به کار گرفته است و معلوم نیست چه معناى محصلى از آن اراده کرده است . کسى در جمهورى اسلامى مدعى نشده است که کشور را بر اساس چیزى به نام مدیریت فقهى اداره مىکند . فقه نه جاى علم مدیریت را مىگیرد و نه جاى هیچ علم دیگرى را مانند اقتصاد، جامعهشناسى، روانشناسى . فقه احکام و اصول و ارزشهایى را عرضه مىکند که کارشناسان هر رشته، از جمله کارشناسان علم مدیریت، باید به آن احکام و اصول پاىبند باشند و تلاش کنند نظریههایى در رشتهى خود عرضه کنند که در جهت دین و دیندارى و احکام فقهى باشد . متاسفانه بخش کارشناسى کشور، به دلیل عقبماندگى دانشگاههاى ما و پیروى و تبعیتبىچون و چرا از نظریهها و مدلهاى مدیریتى، اقتصادى، سیاسى و ... غربى، نتوانسته استخود را با نیازهاى جامعهى دینى تطبیق دهد و دانشهاى مورد نیاز این جامعه را تامین کند .
پس از پیروزى انقلاب نیز مدیریت کشور، بهویژه در بخش برنامهریزى، در دست کارشناسان دانشگاهى بوده و هیچ فقیهى مدعى مدیریت فقهى نشده است . در جمهورى اسلامى، تفکیک نسبى قوا پذیرفته شده و کارها به دست کارشناسان سپرده شده است و البته هدایت کلى و نظارت بر کار قوا بر عهدهى رهبرى است;
5 . تفکیک الاهیات از طبیعیات و استقلال عقل از وحى در بینش مدرن، راهى است که آقاى سازگارا ما را نیز به پیمودنش دعوت مىکند . به نظر وى، روشنفکران دینى که طى پنج دهه کار فکرى نتوانسته بودند طبیعیات را از حصارهاى الاهیات (! !) نجات دهند، گره بر باد زدند و خشتبر آب نهادند . باید پرسید دستاورد این جدایى براى غرب چه بوده است که اینک آقاى سازگارا در تب و تاب آن به سر مىبرند و در رؤیاى این جدایى افسوس مىخورند . در وادى اندیشه، چه چیزى جز حیرت، پراکندگى افکار و تشتت آرا نصیب عقل خودبنیاد جدا افتاده از وحى شده است که اینک ما نیز بخواهیم همان راه را طى کنیم؟ در وادى اخلاق، تمدن غرب چه دستاوردى، جز فناى اخلاق انسانى و ترویجسودگروى و دنیا اندیشى به دست آورده است که ما نیز دنبالهرو آن شویم؟ در عرصهى معنویت، چه رشدى جز از بین رفتن معناى زندگى و افتادن در سراشیب پوچى نصیب تمدن غرب شده است که جهان اسلام نیز همان مسیر را طى کند؟
معنویت و اخلاق تمدن غربى را باید در مصاحبهى رمزى کلارک، دادستان کل سابق آمریکا، جستوجو کرد . جنسن (مصاحبهگر) دربارهى گفتوگوى سناتورهاى آمریکایى از او سؤال مىکند:
مک گارون از اندرسون سؤال کرد که آیا تمایل دارد به جاى تولید بمبافکنهاى B-1 سیستمهاى حمل و نقل عمومى را تجهیز کند؟ اندرسون پاسخ مثبت داد . اما هر دو به خوبى مىدانستند که کنگره توجهى به تعیین بودجه براى سیستم حمل و نقل عمومى ندارد و در این زمینه درخواستى نخواهد شد . کلارک: آنها درست فکر مىکردند . در آمریکا به دلایل متعدد، هیچ سرمایهدارى تغییر اولویتها را نمىپذیرد; چراکه اولا نظامىگرى وسیلهاى براى تسلط بینالمللى است و به هر چیزى که این اولویت را تحت تاثیر قرار دهد اجازهى ظهور و بقا نمىدهد; و ثانیا سرمایه احتیاج به تداوم، و گسترش نیاز به مصرف بیشتر دارد . تجهیز سیستم حمل و نقل عمومى نیاز به خودرو و بنزین را کاهش مىدهد ... . حال تصور کنید اگر سیستم حمل و نقل عالى شهر (لوسآنجلس) حفظ مىشد و آن را توسعه مىدادیم، براى صنایع پتروشیمى، کارخانجات لاستیکسازى، خودروسازى و تمام وابستههاى این صنایع مانند قطعات یدکى، تعمیرات خودرو و لاستیک و ... چه پیش مىآمد؟ سرمایه فقط فعالیتهایى را تایید مىکند که موجب مىشود صاحبان آن سودهاى کلان به جیب بزنند . اهمیتى ندارد که این فعالیتها براى موجودات زنده یا کل جامعه زیانآور باشند یا نباشند . (2)
6 . دربارهى آزمون عملى جمهورى اسلامى در طى 24 سال گذشته مطلب فراوان است، که براى پرهیز از طولانى شدن بحثبه آن نمىپردازیم، و تنها به این نکته اشاره مىکنیم که 24 سال حکومت جمهورى اسلامى با دشمنىهایى که همهى دنیا (شرق و غرب) با آن داشتهاند و جنگ 8 ساله در مجموع توفیق بیشترى در آبادانى کشور و پیشرفت اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و علمى داشته تا حکومت 57 سالهى پهلوى، که دنیاى غرب، بهویژه انگلیس و آمریکا، از آن حمایت مىکردند .
پىنوشت:
1) اشاره به تعابیر دکتر شریعتى
2) مصاحبهى رمزى کلارک با مجلهى The SUN ، برگرفته از سایت:
باور، ش 7