اسلام، وحی و نبوت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این گفتوگو آقاى دکتر سروش تلاش کرده است با ارائهى شواهد و قرائنى از قرآن، این فرضیه را به اثبات برساند که وحى همان تجربهى دینى، و قرآن سخن پیامبر است؛ به همین جهت، همهى لوازم تجربه و سخن بشرى بر آن بار مىشود.متن
جناب آقاى سروش، شما در بخشى از کتاب بسط تجربهى نبوى گفتهاید که «وحى تابع پیامبر بود؛ نه پیامبر تابع وحى». در قرآن آیاتى وجود دارد که جبرئیل را معلمى بسیار نیرومند و در افقى فراتر و داراى مکانتى عظیم معرفى مىکند: «عَلَّمَهُو شَدِیدُ الْقُوَى * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى * وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى»(نجم: 5 - 7) یا «إِنَّهُو لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ * ذِى قُوَّةٍ عِندَ ذِى الْعَرْشِ مَکِینٍ * مُّطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ»(تکویر:19 - 21). این آیات چگونه با تابع بودن جبرئیل نسبت به پیامبر سازگارى دارد؟ در جایى دیگر از قرآن داریم: «لَا تُحَرِّکْ بِهِى لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِى»(قیامت: 16). بنابراین قولى که معتقد است «وحى از درون وجود پیامبر مىجوشید» با آیات فوق مغایرت دارد. در مدل و تبیین شما از پروسهى وحى، تکلیف این همه عتابها و خطابهاى قرآنکه متوجه پیامبر است، چه مىشود؟ «عَبَسَ وَ تَوَلَّى»(عبس: 1) یا آیهى «وَ لَوْلَآ أَن ثَبَّتْنَکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیًْا قَلِیلاً (اسراء:74) یا «فَلَعَلَّکَ تَارِکُم بَعْضَ مَا یُوحَى إِلَیْکَ»(هود:12)؛ این آیات همگى خطاب به آن حضرت مىباشد و در واقع، همهى این آیات شواهدى هستند دال بر اینکه گویى پیامبر آن چیزى را که دریافت مىکرده، عیناً چون یک امانت به دیگران منتقل مىکرده است.
در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت، بیشتر دربارهى تأویل و تفسیر متن بحث کرده بودم و در بسط تجربهى نبوى، به تحلیل خودِ پروسهى وحى، کیفیت تکون متن و چگونگى پیدایش متنى که ما به تفسیر آن همت مىگماریم، پرداختم؛ زیرا نحوهى پیدایش متن در معانى دریافتى ما از آن متن تأثیر مىگذارد؛ چرا که، همان طور که در قبض و بسط آوردهام، براى فهم یک متن ناگزیر به پیشفرضهایمان تکیه مىکنیم. از این رو، مىتوان گفت بسط تجربهى نبوى در مقام بیان یک مصداق از پیشفرضهایى است که مىتواند در فهم متن مؤثر بیفتد. در آنجا کوشیدهام توضیح دهم که رابطهى پیامبر با متنى که تولید کرده و ما از دهان او شنیدهایم و اینک براى ما به یادگار مانده است، چیست. سؤال نهایى این است که این گونه تلقى از قرآن، به عنوان متن فرآوردهى رسول، چه تکلیف دینى و عبادى پیش روى ما مىنهد.
پیامبر مىگفت چیزهایى را که من مىفهمم، طى پروسهاى به نام «وحى» به دستم مىرسد و وحى نیز از طرف موجودى ماورایى به نام خداوند به من مىرسد. در این پروسه واسطهاى هم به نام «جبرئیل» وجود دارد. همهى اینها در قرآن آمده است. آیاتى که خواندید اشاره به همین معانى دارد. پیروان پیامبر هم معتقدند عین این الفاظ به همین شکل عربى و به صورت همین جملهبندى فعلى در قرآن، بر پیامبر خوانده مىشد و ایشان هم به قومش منتقل مىکرد. این اطلاع و قرینه را بایستى اینجا نگه داریم و بگوییم که فعل خداوند، به تعبیر فلاسفه، «تخصیص» پیدا مىکرد؛ به این معنا که رنگِ آن محیط را مىگرفت و وقتى به سراغ پیامبر مىآمد، فعل بىرنگِ بىقید و بىشکلى نبود؛ بلکه کاملاً مقدّر به اقدار جامعهاى مىشد که پیامبر در او بود. داده یا قرینهى دیگرى به ما مىگوید آنچه ما در محصول وحى پیامبر مىبینیم، با آنچه در حیات پیامبر - به طور خصوصى یا عمومى - مىگذشته، نسبت بسیار نزدیک داشته، بلکه عجین بوده است. این چنین نبوده که از قبل چیزهایى آماده شده باشد - صرف نظر از اینکه در جامعه یا در میان مردم چه مىگذرد و یا مردم چه سؤالى را مطرح مىکنند - و این مطالبِ پیشساختهى پختهشده در ذهن و ضمیر و قلب پیامبر ریخته شود و ایشان هم مأمورِ در میان گذاشتن آنها با مردم باشد؛ این آموزهها بسیار متناسب با حوادثى بود که در حیات پیامبر رخ مىداد.
دادهى دیگر نکتهاى است که در مقالهى «ذاتى و عرضى» به آن اشاره کردهام؛ لغات غیر عربى فراوانى در آیات قرآنى دیده مىشود. اگر به کثیرى از احکامى که در قرآن بیان شده - نظیر احکام مربوط به بردگان و حجاب - بنگرید و به جامعهى عربى آن روز نیز نگاه کنید، متوجه مىشوید که این احکام با آنچه در جامعهى عربى آن روز جارى بوده، مشابهت بسیار دارد؛ اصلاً نوى ندارد و اگر هم دارد، بسیار کم است. احکام جدید به زحمت به یک درصد مىرسد؛ نود و نه درصد آن همان احکام جارى میان اعراب بوده است. حال شما این دادهها را در دست بگیرید و پیش چشم بگذارید، و طرحى روى اینها بیفکنید که همهى اینها را توضیح بدهد و بگوید چرا اینها به این شکل است. همانطور که گفتم معرفت طرحى ما اینچنین است که قراین را کنار هم مىگذاریم و بر اساس قرائن یک تئورى پیشنهاد مىکنیم. آن تئورىپردازى تقریباً همان چیزى است که من، با الهام از تئورى داروین، در بسط تجربهى نبوى آوردهام؛ بدین معنا که «وحى پدیدهاى است که با محیط منطبق مىشود و کاملاً رنگ محیط را به خود مىگیرد.» محیط در این معنا که مىگوییم مفهوم اعمى دارد؛ اعم است از آنچه در جامعهى عربى آن روز رخ مىدهد، آنچه در شخصیت پیامبر مىگذرد، حوادثى که در طول زندگى پیامبر و درگیرىهاى سیاسى و اجتماعى او پیش مىآید، زبانى که در جامعهى پیامبر جارى است و چیزهایى از این قبیل. این مدل تمام آن دادههایى را که عرض کردم، کنار هم نشانده، همه را مصبوغ به صبغهى واحدى کرده، براى همه حکم یکسانى صادر مىکند و هیچیک را به طور جداگانه به ارادهى جداگانهاى از خداوند مستند نمىکند. حال در اینجا ممکن است شما از من بپرسید: «پس جبرئیل چه بود؟» بحث جبرئیل و نحوهى نزول و ظهورش بر پیامبر، بحث مکانیزمهاست.
نکتهى دوم این است که وقتى ما دربارهى وحى بحث مىکنیم، در واقع بحث بیرون وحیى مىکنیم و از بیرون به حادثهاى به نام وحى، که در جامعهى عربى و در ضمیر پیامبر اتفاق افتاده است، نگاه مىکنیم. اگر در جهت اثبات مدعاى خودمان یا براى نقض آن قراینى مىآوریم، همهى این قراین بایستى از بیرون وحى گرفته شده باشد. به درون وحى مراجعه کردن، نفیاً یا اثباتاً، به لحاظ متدولوژیک کار نادرستى است. یعنى نمىتوان گفت که پیامبر فلان آیه را بیان کرده است که با آن نظریه منافات دارد. همهى آن آیات مشمول همان تئورى انطباق با محیط آن روز عربستان مىشود که ما از بیرون طرح کردهایم. ما بایستى آیات را بر وفق آن تئورى تفسیر کنیم و آنچنان تفسیر کنیم که آن تئورى دست نخورد؛ ولى حتى آن منافات ظاهرى هم وجود ندارد. شما از پروسهى وحى پایینتر بیایید و پروسهى خواب دیدن را ملاحظه کنید. شما خواب دیدن را چطور تفسیر مىکنید؟ خوابى که رؤیاى صادقه باشد. همهى این موارد اتفاق مىافتد و امر عجیب و غریبى نیست. در مورد پیامبران هم همین طور است. در روایتى از شخص پیامبر آمده است که رؤیاى صادقه یک جزء از چهل و شش جزء نبوت است. وحى و رؤیا از یک جنس هستند. شما براى اینکه بفهمید که وحى چیست، از رفیق و همنشین آن، که رؤیا باشد، بپرسید و به طرف او بروید. غزالى در جایى بحث مىکند که شیاطین هم به انسانها وحى مىکنند. در قرآن هست: «إِنَّ الشَّیَطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَآلِهِمْ»(انعام:121). هنگامى که شیطان وسوسه مىکند گویى به ما وحى مىکند. تجاذبها و کشمکشهایى که گاه در درون داریم و ما را به جانب کارهاى ناروا مىکشاند، در واقع، نوعى وحى هستند. این وحى با شما چه مىکند؟ چیزى را در چشم شما مىآراید و تئورىهایى را در ذهن شما پدید مىآورد که باعث مىشود شما کارهایى را خوب بدانید؛ چون آدمى به طرف کارهایى مىرود که آنها را توجیه کرده باشد. پیامبر هم بنا بر این تمثیل - همانطور که تمثیل «وحى شیطانى» مقتبس از قرآن است - در معرض «وسوسهى ملکى» قرار مىگرفتند، خوابهاى صادق مىدیدند، اندیشههاى نیکو در ایشان بیدار مىشد و بعد کشفهایى بر آنها عارض مىشد و پردههایى از جلو چشمشان کنار مىرفت. تجربهى نبوى غیر از این چیزى نیست. وقتى که پیامبر صاحب کشف مىشود، به تدریج، واجد شخصیت تبدل یافتهاى مىشود که امور را به خوبى مىبیند، واقعیات را به خوبى مشاهده مىکند و پیامدهایشان را درک مىکند و از آنها سخن مىگوید. هنگامى که کسى از چیزى سخن مىگوید، گاه بر او چنان وانمود مىشود که گویى کسى این سخنها را به گوش او مىخواند یا کسى را مىبیند؛ ما این را وحى به معنىالاخص مىدانیم. این معنى تبعیت وحى از شخصیت، محیط، شرایط زندگى و تجربههاى درونى و بیرونى پیامبر است. به نظر من خیلى طبیعى است که پیامبر اسلام در خواب - یا چیزى شبیه به خواب - مىدید که براى او داستان پیامبران را مىگویند.
نکتهاى را هم راجع به احکام ذکر کنم: تلقى من این است که شارعِ احکامِ فقهى پیامبر بوده است. شخص پیامبر در این مسائل قانونگذارى کرده است و البته خداوند بر قانونگذارى پیامبر صحّه مىگذاشته است. در احکام دینى ما عرف جامعهى پیغمبر خیلى جدى گرفته شده است. ما هیچ دلیلى نداریم که بگوییم عرف جامعهى پیغمبر بهترین عرف ممکن در تاریخ بوده است.
هر پیغمبرى با همان مفاهیمى که در جامعهى روزگار خویش جارى بود، کار خود را پیش مىبرد و نمىتوانست مفاهیمى را که هنوز نیامده است از خود اختراع کند و به مردم بیاموزد یا از مردم بخواهد که از آن مفاهیم نیامده استفاده کنند. از این رو، احکام فقهى قطعاً موقت هستند؛ مگر اینکه خلافش ثابت شود. تمام احکام فقهى اسلام موقتاند و متعلق به جامعهى پیامبر و جوامعى شبیه به آن جامعه هستند؛ مگر اینکه خلافش ثابت بشود. ما باید دلیل قطعى داشته باشیم که این احکام براى همیشه وضع شدهاند؛ نه براى آن شرایط ویژه. البته من مىدانم که رأى عموم فقها بر خلاف این است.
اگر قرار باشد هر پیامبرى، در زمان خویش، پیامى براى جامعه - به تناسب جغرافیا و فرهنگ و عقول مردم همعصر خود - بیاورد، در آن صورت «خاتم الانبیا» بودن چه معناى محصّلى دارد؟ در نتیجه، اصلاً لازم نیست روى آن شخصیتها نام پیامبر بگذاریم؛ هر زمان مصلح مخلصى که علاقهى وافرى به بشریت داشته، ظهور کرده و جامعه را پیش برده است؛ ولى در هر حال، او محدود به زمان خود بوده و براى زمانهاى بعد کارکردى ندارد؛ چراکه آن پیامها موقتى هستند نه دایمى.
از سوى دیگر، با این تئورى گویا اصل «حلال محمد حلال الى یوم القیامة و حرام محمد حرام الى یوم القیامة» منتفى مىشود. حدود الاهى در تئورى «بسط تجربه نبوى» کجا قرار مىگیرد؟ وقتى که قرآن مىفرماید: «تلک حدود اللَّه» (این حدود خداست) و در بعضى آیات، آن حدود و احکام اجتماعى - از جمله طلاق یا روزه که حدود خداست - وارد مىشود؛ اینها را چگونه مىتوان با آن طرحى که درانداختید، تبیین کرد؟ در ضمن با این نوع نگرش به قرآن، باید تفسیر دیگرى از توحید ارائه کرد. درعینحال به نظر مىرسد با این تئورى هر یک از انسانها مىتوانند رسول و پیامبر شوند و جامعهاى را رهبرى کنند.
اولاً همچنان که در کتاب بسط تجربهى نبوى آوردهام، تجربهى نبوى یا تجربهى شبیه به تجربهى پیامبران کاملاً قطع نمىشود و همیشه وجود دارد. اگر به لحاظ عقلى هم در این مورد استدلال نکنیم، دست کم شیعیان این عقیده را در مورد ائمهى معصومین دارند و معتقدند آنها هرچند پیامبر نبودند و مأموریت پیامبرى نداشتند، اما تجربهى پیامبرانه و تجربهى کشف از عالم را داشتند. از این رو، حتى در منطق شیعه نیز قول به بسط تجربهى نبوى و تداوم آن یک قول رسمى است، و کلام شیعى کاملاً بر این امر صحه مىگذارد. در ادبیات اهل سنت نیز هرچند پیشوایان معصومى غیر از پیامبر وجود ندارند، اما بههرحال براى عارفان چنین شایستگى و توانایىاى بر شمرده شده است.
در مورد اینکه آیا هر کسى مىتواند رسولى بشود، باید اذعان داشت که کسى ممکن است براى خودش نبى شود و احوال خاصى پیدا کند و واجد اذواق و مواجیدى شود؛ ولى جامعهى دینى اسلامى با این افراد - اگر اظهار نبوت کنند - برخورد سختگیرانهاى خواهد کرد. در واقع پیغمبر وقتى مىگفت: «پیامبرى بعد از من نمىآید»، به پیروانش دستور داد که این باب را ببندند و دیگر به حرف مدعیان نبوت اعتنا نکنند و به کسانى هم که این احساس به آنها دست مىدهد، مىفرمود که شما این احساسات را با کسى در میان نگذارید.
به کار آمدن قرآن بدین معنا نیست که انسان موجودى را از زمان خودش خارج کند و به زمان دیگرى بیاورد. اجتهاد دقیقاً به همین مفهوم است که شما باید بتوانید گذشته را فعال و زنده کنید؛ نه اینکه آن را نسخهبردارى طابقالنعل بالنعل کنید. نکتهى بعدى اینکه ما قرار است از چه چیز پیامبر پیروى کنیم؟ آنچه گوهر دین پیامبر را تشکیل مىداد و رسالت او را مشخص مىکرد، همان پیامهاى اولیهاى بود که ایشان براى قوم خود آورده بود. پیغمبر در درجهى اول یک جهانبینى تازه آورد. آنگاه به دور آن جهانبینى، اخلاق و حقوق را تنید؛ یعنى دین یک ساختمان سه طبقه یا یک مجموعهى سه لایه بود. اعراب هم که در اثر دعوت پیامبر و مکتب او نیرو گرفتند ، این مکتب را بسط دادند و به کشورهاى دیگر بردند و دل سایرین را ربودند. البته این دلربایى مربوط به احکام فقهى نبود؛ بلکه آن چیزى که اعراب را مسخر پیغمبر کرد و دیگران را شیفته و دلباخته ساخت، همان پیامهاى اصلى و گوهرى اسلام بود. اصلىترین پیام پیامبر، عبادت خداوند بود. البته حلال محمد تا روز قیامت، حلال است و حرامش تا روز قیامت، حرام؛ اما همهى بحث بر سر این است که آن حلال و آن حرام چیست؟ در مورد حدود الاهى نیز مسئله اینجاست که این حدود الاهى چه موقع، در چه شرایط و با چه ضوابطى باید رعایت گردد.
اشاره
بخش اول: تحلیلى کلى
فرضیهى اصلى جناب آقاى سروش در این گفتوگو و در مقالهى «بسط تجربه نبوى»، که بعداً در قالب کتاب عرضه شد، و نیز در مقالهى منتشرشده در مجلهى فصل و وصل (شمارهى 1) این است که وحى همان تجربهى دینى است؛ از این رو، ویژگىهاى عمومى هر تجربهى دینى را داراست: اولاً، متأثر از باورها، سلایق، زبان، فرهنگ، علوم، آداب و رسومِ رایج در جامعهى خاص تجربهکننده است؛ ثانیاً، عمومى و همگانى است و اختصاصى به پیامبران ندارد؛ و ثالثاً، وابسته و متکى به شخص تجربهکننده مىباشد و با تغییر در احوال روحى، عقلى و حتى جسمى او تغییر مىکند.
از نتایج یکى دانستن وحى و تجربهى دینى، به عنوان مثال، این است که قرآن نه کلام و پیام خداوندِ حکیم و قادر و غنى بالذات و سرمد، که بیانگر تجربهى شخصى پیامبرِ محدود به زمان، مکان، زبان و فرهنگ خاص است و با تغییر در احوال روحى، عقلى و جسمى پیامبر، تغییر کرده است و مىتوانست دچار تغییرات گستردهى دیگرى نیز بگردد.
«این شخصیت (پیامبر) محل و موجد و قابل و فاعل تجاربِ دینى و وحى بود و بسطى که در شخصیت او مىافتاد به بسط تجربه منتهى مىشد؛ و لذا وحى تابع او بود نه او تابع وحى».(1)
حال که قرآن قائم به پیامبر است، زبان، احکام و معارف آن نیز تابع پیامبر مىباشد و با کوتاهى و بلندى عمر ایشان کاهش و افزایش مىیابد. از این رو، اگر پیامبر بیشتر عمر مىکرد قرآن کاملتر مىشد. از سوى دیگر، چون دلیلى بروندینى بر انحصار تجربهى دینى در پیامبر نداریم، بلکه شواهد و قرائن و تجربهى واقعى و تاریخى نشان مىدهند که افراد دیگر نیز تجارب دینى داشته و دارند، پس تجربهى نبوى پایان نیافته است. البته چون یکى از این افراد (پیامبر) خود را خاتم پیامبران معرفى کرده، سخن او را حجت دانسته و ادعاى پیامبرى دیگران را نمىپذیریم!
از آنجا که در این مقال، فرصت بحث و بررسى مفصل و فنى نیست، به اختصار به تفاوت تجربهى دینى و وحى اشاره مىکنیم تا درستى یا نادرستى فرضیهى یکى بودن آنها روشن شود.
1. تجربهى دینى
در جهان غرب، که مهد پیدایش، رشد و گسترش نظریهى تجربهى دینى است، در بابِ چیستى تجربهى دینى اتفاقنظر کامل وجود ندارد: برخى تجربهى دینى را نوعى احساس و عاطفه مىدانند (مانند رودلف اتو و شلایرماخر)؛ برخى دیگر آن را گونهاى تجربهى حسى دانستهاند (مانند آلستون)؛ و گروهى آن را تبیین پدیدهاى مافوق طبیعى قلمداد کردهاند (وین پراود فوت). علىرغم این اختلاف، از مجموعِ آراى فلاسفهى غربى مىتوان ویژگىهاى ذیل را براى تجربهى دینى به دست آورد:
الف) تجربهى دینى امرى عمومى و همگانى است و اختصاص به پیامبران ندارد؛
ب) در تجربهى دینى امکان خطا وجود دارد؛
ج) تجربهى دینى همواره تعبیرى بشرى دارد؛
د) تجربهى دینى از فرهنگ، زبان و سایر ویژگىهاى جامعه، دستکم در مقام تعبیر، متأثر است؟
ه) در تجربهى دینى مجموعهاى منظم و منسجم از «بایدها» و «نبایدها» که از آن به شریعت تعبیر مىشود، وجود ندارد؛ بلکه عمدتاً امورى مربوط به «هست»ها و «نیست»ها مورد کشف و تجربه قرار مىگیرد.(2)
2. وحى
1 - 2. وحى در لغت: از بررسى کتابهاى لغت، نظیرِ نهایهى ابن اثیر، لسانالعرب ابنمنظومه، معجم مقایس احمد بن فارس، مفردات راغب اصفهانى، مصباح المنیر الفیومى و صحاح جوهرى روشن مىشود که وحى القاى پیام به غیر، با دو ویژگىِ سرعت و در خفا بودن است. در معناى لغوى وحى، وحىکننده و وحىگیرنده خصوصیت و ویژگى خاصى ندارند.
2 - 2. وحى در اصطلاح: در معناى اصطلاحى، وحى عبارت است از «تفهیم حقایق و معارف از طرف خداوند به انسانهاى برگزیده، براى ابلاغ و هدایت مردم، از راهى ناشناخته غیر از حس و تجربه و عقل و حدس و شهود. در وحىِ اصطلاحى، وحىکننده خداوند است و وحىگیرنده پیامبران.
3 - 2. وحى در قرآن و روایات: وحى در متون دینى، کاربردهاى متنوعى دارد که امام على(ع) در روایتى(3) به این کاربردها چنین اشاره فرمودهاند:
الف) وحىِ نبوت و رسالت: «إِنَّآ أَوْحَیْنَآ إِلَیْکَ کَمَآ أَوْحَیْنَآ إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِنم بَعْدِهِى وَأَوْحَیْنَآ إِلَى إِبْرَ هِیمَ وَإِسْمَعِیلَ وَإِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِیسَى وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَرُونَ وَسُلَیْمَنَ وَءَاتَیْنَا دَاوُودَ زَبُورًا»(نساء:163).
ب) وحىِ الهام: «وَ أَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ»(نحل:68) و «وَأَوْحَیْنَآ إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِى الْیَمِّ وَ لَا تَخَافِى وَ لَا تَحْزَنِى إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَیْکِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ»(قصص:7).
ج) وحىِ اشاره: «فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِى مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَیْهِمْ أَن سَبِّحُواْ بُکْرَةً وَ عَشِیًّا»(مریم:11).
د) وحىِ تقدیر: «وَ أَوْحَى فِى کُلِّ سَمَآءٍ أَمْرَهَا وَ زَیَّنَّا السَّمَآءَ الدُّنْیَا بِمَصَبِیحَ وَ حِفْظًا ذَ لِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ»(فصلت:12).
ه) وحىِ امر و دستور: «وَإِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوَارِیِّینَ أَنْ ءَامِنُواْ بِى وَبِرَسُولِى»(مائده: 111).
و) وحىِ دروغین و کذب: «شَیَطِینَ الْإِنسِ وَالْجِنِّ یُوحِى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ»(انعام: 112).
ز) وحىِ خبر: «وَ أَوْحَیْنَآ إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَ تِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِیتَآءَ الزَّکَوةِ وَ کَانُواْ لَنَا عَبِدِینَ»(انبیاء: 73).
با توجه به آیات و روایات مىتوان دریافت که وحى مورد بحث همان وحى نبوت و رسالت است و در آن، وحىکننده خداوند و وحىگیرنده پیامبران هستند.
4 - 2. کیفیت وحى: در قرآن و روایات به چهار گونه ارتباط وحیى میان خدا و پیامبران اشاره شده است:
الف) وحى مستقیم: «إِنَّا سَنُلْقِى عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلاً»(مزمل: 5).
در این نوع وحى، هیچ واسطهاى میان پیامبر اکرم و خداوند نبوده و این امر چنان سنگین بوده است که طبق روایات و شواهد تاریخى، به هنگام چنین وحیى پیامبر دچار حالت بىهوشى مىشدهاند.
ب) وحى به واسطه ملک: «قُلْ مَن کَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِیلَ فَإِنَّهُو نَزَّلَهُو عَلَى قَلْبِکَ»(بقره: 110).
ج) وحى از وراى حجاب: «وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَآىِ حِجَابٍ»(شورى: 51).
در این نوع وحى، خداوند از وراى «حجاب» و بدون وساطت فرشته با پیامبر سخن مىگوید. این حجاب ممکن است سنگ یا درخت یا ... باشد. «فَلَمَّآ أَتَل-هَا نُودِىَ مِن شَطِىِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِى الْبُقْعَةِ الْمُبَرَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَمُوسَى إِنِّى أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَلَمِینَ»(قصص:30).
د) القا در بیدارى یا خواب مانند آنچه به حضرت ابراهیم یا یوسف(ع) در خواب نشان داده و وحى شد.
5 - 2. ویژگىهاى وحى تشریحى در قرآن و روایات: از بررسى آیات و روایات مىتوان به ویژگىهاى ذیل براى وحى دست یافت:
الف) وحى منشأ الاهى دارد و کلام خداست: «وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا»(شورى: 51)؛ «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِى إِلَیْهِ»(انبیاء: 25)؛ «یَأَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَآءَکُم بُرْهَنٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَأَنزَلْنَآ إِلَیْکُمْ نُورًا مُّبِینًا»(نساء: 174).
همچنین امام على(ع) در روایتى مىفرمایند: «... فهذا وحى و هو کلام اللَّه عزّوجل...»(4)
ب) مصونیت وحى در مراحل تلقى، حفظ و ابلاغ و تبیین: «عَلِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِى أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُو یَسْلُکُ مِنم بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِى رَصَدًا * لِّیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُواْ رِسَلَتِ رَبِّهِمْ وَ أَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَ أَحْصَى کُلَّ شَىْءٍ عَدَدَما»(جن:26 - 28).
ج) برترى معارف قرآن از معارف و فرهنگ بشرى: «وَ کَذَ لِکَ أَوْحَیْنَآ إِلَیْکَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِى مَا الْکِتَبُ وَ لَا الْإِیمَنُ»(شورى: 52) و «وَ مَا کُنتَ تَتْلُواْ مِن قَبْلِهِى مِن کِتَبٍ وَ لَا تَخُطُّهُو بِیَمِینِکَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ»(عنکبوت:48)
د) اختصاص وحى به پیامبران: «قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ وَ لَکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَى مَن یَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى»(ابراهیم: 11).
ه) لفظ و معناى وحى از سوى خدا نازل شده است: «لَا تُحَرِّکْ بِهِى لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِى * إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُو وَ قُرْءَانَهُو * فَإِذَا قَرَأْنَهُ فَاتَّبِعْ قُرْءَانَهُو»(قیامت: 16 - 18) و «إِنَّآ أَنزَلْنَهُ قُرْءَ نًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»(یوسف: 2)
و) انقطاع وحى و ختم نبوت: «مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَ لَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ»(احزاب: 40)(5)
حال با توجه به ویژگىهاى وحى و ویژگىهاى تجربهى دینى کاملاً روشن مىشود که نمىتوان و نباید تجربهى دینى را عین وحى دانست و لوازم تجربهى دینى را به وحى سرایت داد.
بخش دوم
در این بخش به اشاره نکاتى را دربارهى مطالب جناب آقاى سروش در مقالهى «اسلام، وحى و نبوت» متذکر مىشویم؛ هر چند بررسى تفصیلى نکات و مغالطات ریز و درشت این مقاله نیاز به مجال گسترده دارد.
1. ایشان براى رهایى از این اشکال که بسیارى از آیات قرآن به صراحت دلالت دارند که قرآن کلام خداوند است نه کلام پیامبر، به تأکید مىگویند که «بحث دربارهى وحى، بحثى بروندینى است و همهى قرائنِ اثبات یا رد مدعاى ما باید از بیرون وحى گرفته شده باشند. مراجعه به درون وحى، به لحاظ متدولوژیک، یک کار نادرستى است». اما خود ایشان براى اثبات فرضیهى مذکور همهى قرائن و دادههاى خود را از درون وحى گرفتهاند. احکام، داستانها، اعتقادات، عربى بودن، لغات غیر عربى موجود در قرآن و... آیا از جاى دیگرى غیر از قرآن گرفته شدهاند؟ از این رو، ایشان یا باید بپذیرند که دچار اشتباه متدولوژیک فاحش شده و مدعاى ایشان بىاعتبار است، و یا باید بپذیرند که با توجه به آیات صریح قرآن، وحى پدیدهاى الاهى و کلام خداوند است؛ نه کلام پیامبر اکرم(ص).
2. جناب سروش گفتهاند: «ما بایستى آیات را بر وفقِ تئورىِ انطباق تفسیر کنیم و آنچنان تفسیر کنیم که آن تئورى دست نخورد». اما صرفنظر از صحت و درستى روش دست یافتن به این تئورى و میزان اعتبار آن، پرسش این است که چرا نباید به آن دسته از آیات که صریحاً قرآن را وحى الاهى معرفى مىنمایند، توجه نماییم؛ و نیز آن دسته از آیات که بیانگر اصول، قوانین، احکام و ارزشهاى عام جهانشمولاند و قرآن را هدایتگر همهى انسانها تا روز قیامت معرفى مىکنند، و آیاتى که از رموز و اسرار آفرینش جهان و انسان و غیب پرده بر مىدارند و... - که همه مخالف ادعاى آقاى سروش، و مؤید این نظریهاند که قرآن وحى الاهى است.
3. گفتههاى جناب آقاى سروش به روشنى دلالت دارد که وحى امرى کاملاً ذهنى و قائم به تصورات، تفکرات، سلایق و علایق پیامبر اکرم(ص)(6) بوده است و هیچ پشتوانهى واقعىِ ماورایى و الاهى ندارد؛ نوعى خواب است که اتفاقاً در برخى موارد درست از آب در آمده و به هر حال متأثر از شخصیت پیامبر مىباشد؛ شخصیتى که تحت تأثیر عوامل محیطى، فرهنگى، زبانى، قومى و سایر ویژگىهاى سرزمین عربستان شکل گرفته است. لازمهى چنین مطلبى آن است که اساساً اسلام دینى الاهى نیست و پیامبر اکرم در دعوى رسالت خود، در حقیقت، خواب و تجربهى خود را تعبیر مىکرد و گمان و تصورات خود را بازگو مىنمود. به بیان واضحتر، او پیامبر نبود؛ یعنى از طرف خدا پیامى نیاورده بود؛ بلکه پیام خود را به نام پیام خدا به مردم ابلاغ مىکرد، البته چون انسانى صادق بود، باید گفت که خود ایشان هم نمىدانست که چه مىکند؛ «گویى» کسى یا فرشتهاى را مىدید یا کسى به او پیامى مىداد؛ ولى حقیقت چنین نبود. بنابراین جایى براى جامعیت و خاتمیت اسلام نیز باقى نمىماند.
4. بر اساس نظریهى ایشان، که همان بسط تجربهى نبوى است، هر کس مىتواند واجد چنین تجربهاى شود و در صورتى که در اثر این تجربه دریابد که مأمور به ابلاغ است مىتواند ادعاى پیامبرى کند. حال اگر، براى مثال، پنج نفر در یک زمان یا در پى یکدیگر چنین تجربهاى داشته باشند و یکى از آنان خود را خاتم نبوت بداند، سخنش براى بقیه، که همانند او خود را بر انگیخته و مأمور مىیابند، چه اعتبارى دارد؟ آقاى سروش، با تأکید بر بسط تجربهى نبوى، مىگویند که پیامبر اکرم به پیروان خود گفتهاند که به ادعاهاى مدعیان دیگر گوش ندهید و به مدعیان دیگر هم گفتهاند که احساسات و تجارب خود را پنهان کنید. پرسش آن است که اولاً، اگر وحى چیزى جز تجربه درونى نیست، با چه دلیل و ملاکى باید حرف پیامبر را حجت دانست و مدعیان دیگر را نپذیرفت؟ ثانیاً، بر اساس کدام سند تاریخى یا کدام روایت، ایشان چنین چیزى را به پیامبر نسبت مىدهند؟
5 . جناب سروش در باب شریعت و احکام فقهى گفتهاند: «تلقى من این است که شارع احکام فقهى پیامبر بوده است. شخص پیامبر در این مسائل قانونگذارى کرده است و البته خداوند بر قانونگذارى پیامبر صحه گذاشته است.» با صرفنظر از مخالفت این نظر با آیات صریح قرآن و روایات و ادلهى عقلى در باب عصمت وحى، که همگى واضعِ شریعت و احکام فقهى را خداوند مىدانند، پرسش این است که اگر وحى و قرآن تراوشات ذهنى پیامبر است، آقاى سروش از کجا دریافتهاند که خدا بر قانونگذارى پیامبر صحه گذاشته است؟ عقل عادى و عرفى و فلسفى که از راهیابى به این صحهگذارى ناتوان است. قرآن هم که بنا بر ادعاى آقاى دکتر سروش کلام پیامبر است. اگر قرار است ادعاهاى پیامبر را بپذیریم، چرا آن همه سخنان ایشان را نپذیریم که قرآن را وحى الاهى و قوانین را از ناحیهى خدا معرفى مىکند؟
6 . جناب سروش از طرفى ادعا کردهاند که «شارعِ احکامِ فقهى پیامبر بوده است» و «از این رو، احکام فقهى قطعاً موقت هستند ... تمام احکام فقهى اسلام موقتاند و متعلق به جامعهى پیامبر»؛ از سوى دیگر ایشان گفتهاند که «این درست است که حلال محمدصلى الله علیه وآله وسلم تا روز قیامت حلال است و حرامش تا روز قیامت حرام؛ منتها همهى بحث بر سر این است که آن حلال و حرام چیست؟» به نظر مىرسد نیازى به شرح و اشاره نیست.
7. جناب سروش در عین آنکه پیامبر اکرم را شارعِ احکام و حدود و قوانین دانستهاند، مىگویند که «تلک حدود اللَّه» صحیح است. چنین تناقضگویى آن هم در یک گفتوگو جاى تأمل بسیار دارد.
8 . ایشان مىگویند آیات قرآن بر اساس وقایع و تحولات روزگار پیامبر نازل مىشد، طرح و نقشهى قبلى در میان نبود و «وحى تابع پیامبر بود؛ نه پیامبر تابع وحى»؛ حال آنکه ادلهى قاطع عقلى و نقلى دلالت بر این دارند که اصل نزول وحى و زمان آن و محتوا و زبان آن هیچکدام در اختیار پیامبر نبوده و نمىتوانست باشد. قرآن قبل از نزول در لوح محفوظ بوده است: «بَلْ هُوَ قُرْءَانٌ مَّجِیدٌ * فِى لَوْحٍ مَّحْفُوظِم (بروج: 21 - 22) و «وَ إِنَّهُو فِى أُمِّ الْکِتَبِ لَدَیْنَا لَعَلِىٌّ حَکِیمٌ»(زخرف:4) و «إِنَّآ أَنزَلْنَهُ قُرْءَ نًا عَرَبِیًّا»(یوسف: 2).
ایشان مىگویند که شیعیان معتقدند که پس از پیامبر نیز تجربهى نبوى ادامه دارد. در این باره باید گفت اگر مراد ایشان از تجربهى نبوى وحى است، هیچیک از شیعیان اعتقاد ندارند که پس از پیامبر وحى ادامه دارد. چگونه چنین اعتقادى داشته باشند؛ در حالى که امام على(ع) فرمودهاند که: «با مرگ تو (پیامبر) رشتهاى برید که در مرگ جز تو - کسى چنان ندید - پایان یافتن دعوت پیامبران و بریدن خبرهاى آسمان»(7) و هم ایشان در جاى دیگر مىفرمایند: «... به وسیلهى او (پیامبر) دوران رسالت پایان یافت و وحى الاهى قطع شد».(8) اما اگر مراد ایشان الهام الاهى به امامان معصوم باشد، این از اعتقادات شیعى است؛ اما ادعاى جناب سروش را اثبات نمىکند.
همانگونه که در ابتدا اشاره شد، مطالب ایشان جاى نقد و بررسى بسیار دارد؛ اما با توجه به حجم بازتاب به ناچار به همین مقدار بسنده مىکنیم.
پى نوشت:
1. نشریهى فصل و وصل، ش 1، ص 64.
2. براى آگاهى بیشتر و تفصیلى از بحث تجربهى دینى رک: وین پراودفوت، تجربهى دینى، ترجمهى عباس یزدانى، مؤسسه فرهنگى طه، چاپ اول، قم 1377؛ ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمهى مهدى قائنى، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، چاپ دوم، 1372؛ ویلیام جیمز، تجربهى دینى، اصل و منشأ دین، ترجمهى مالک حسینى، مجلهى نقد و نظر. ش 23 و 24 ؛ و نیز مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمهى احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، طرح نو، چاپ دوم، تهران 1377.
3. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 18، ص 254.
4. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 7، ص 58 .
5. براى آگاهى بیشتر از مباحث مربوط به وحى رک: محمد باقر سعیدى روشن، تحلیل وحى، مؤسسه فرهنگى اندیشه، چاپ اول، 1375.
6. subjective
7. نهجالبلاغه، ترجمه دکتر شهیدى، خطبه 235، ص 266.
8. همان، خطبه 133.
آفتاب، ش 15
در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت، بیشتر دربارهى تأویل و تفسیر متن بحث کرده بودم و در بسط تجربهى نبوى، به تحلیل خودِ پروسهى وحى، کیفیت تکون متن و چگونگى پیدایش متنى که ما به تفسیر آن همت مىگماریم، پرداختم؛ زیرا نحوهى پیدایش متن در معانى دریافتى ما از آن متن تأثیر مىگذارد؛ چرا که، همان طور که در قبض و بسط آوردهام، براى فهم یک متن ناگزیر به پیشفرضهایمان تکیه مىکنیم. از این رو، مىتوان گفت بسط تجربهى نبوى در مقام بیان یک مصداق از پیشفرضهایى است که مىتواند در فهم متن مؤثر بیفتد. در آنجا کوشیدهام توضیح دهم که رابطهى پیامبر با متنى که تولید کرده و ما از دهان او شنیدهایم و اینک براى ما به یادگار مانده است، چیست. سؤال نهایى این است که این گونه تلقى از قرآن، به عنوان متن فرآوردهى رسول، چه تکلیف دینى و عبادى پیش روى ما مىنهد.
پیامبر مىگفت چیزهایى را که من مىفهمم، طى پروسهاى به نام «وحى» به دستم مىرسد و وحى نیز از طرف موجودى ماورایى به نام خداوند به من مىرسد. در این پروسه واسطهاى هم به نام «جبرئیل» وجود دارد. همهى اینها در قرآن آمده است. آیاتى که خواندید اشاره به همین معانى دارد. پیروان پیامبر هم معتقدند عین این الفاظ به همین شکل عربى و به صورت همین جملهبندى فعلى در قرآن، بر پیامبر خوانده مىشد و ایشان هم به قومش منتقل مىکرد. این اطلاع و قرینه را بایستى اینجا نگه داریم و بگوییم که فعل خداوند، به تعبیر فلاسفه، «تخصیص» پیدا مىکرد؛ به این معنا که رنگِ آن محیط را مىگرفت و وقتى به سراغ پیامبر مىآمد، فعل بىرنگِ بىقید و بىشکلى نبود؛ بلکه کاملاً مقدّر به اقدار جامعهاى مىشد که پیامبر در او بود. داده یا قرینهى دیگرى به ما مىگوید آنچه ما در محصول وحى پیامبر مىبینیم، با آنچه در حیات پیامبر - به طور خصوصى یا عمومى - مىگذشته، نسبت بسیار نزدیک داشته، بلکه عجین بوده است. این چنین نبوده که از قبل چیزهایى آماده شده باشد - صرف نظر از اینکه در جامعه یا در میان مردم چه مىگذرد و یا مردم چه سؤالى را مطرح مىکنند - و این مطالبِ پیشساختهى پختهشده در ذهن و ضمیر و قلب پیامبر ریخته شود و ایشان هم مأمورِ در میان گذاشتن آنها با مردم باشد؛ این آموزهها بسیار متناسب با حوادثى بود که در حیات پیامبر رخ مىداد.
دادهى دیگر نکتهاى است که در مقالهى «ذاتى و عرضى» به آن اشاره کردهام؛ لغات غیر عربى فراوانى در آیات قرآنى دیده مىشود. اگر به کثیرى از احکامى که در قرآن بیان شده - نظیر احکام مربوط به بردگان و حجاب - بنگرید و به جامعهى عربى آن روز نیز نگاه کنید، متوجه مىشوید که این احکام با آنچه در جامعهى عربى آن روز جارى بوده، مشابهت بسیار دارد؛ اصلاً نوى ندارد و اگر هم دارد، بسیار کم است. احکام جدید به زحمت به یک درصد مىرسد؛ نود و نه درصد آن همان احکام جارى میان اعراب بوده است. حال شما این دادهها را در دست بگیرید و پیش چشم بگذارید، و طرحى روى اینها بیفکنید که همهى اینها را توضیح بدهد و بگوید چرا اینها به این شکل است. همانطور که گفتم معرفت طرحى ما اینچنین است که قراین را کنار هم مىگذاریم و بر اساس قرائن یک تئورى پیشنهاد مىکنیم. آن تئورىپردازى تقریباً همان چیزى است که من، با الهام از تئورى داروین، در بسط تجربهى نبوى آوردهام؛ بدین معنا که «وحى پدیدهاى است که با محیط منطبق مىشود و کاملاً رنگ محیط را به خود مىگیرد.» محیط در این معنا که مىگوییم مفهوم اعمى دارد؛ اعم است از آنچه در جامعهى عربى آن روز رخ مىدهد، آنچه در شخصیت پیامبر مىگذرد، حوادثى که در طول زندگى پیامبر و درگیرىهاى سیاسى و اجتماعى او پیش مىآید، زبانى که در جامعهى پیامبر جارى است و چیزهایى از این قبیل. این مدل تمام آن دادههایى را که عرض کردم، کنار هم نشانده، همه را مصبوغ به صبغهى واحدى کرده، براى همه حکم یکسانى صادر مىکند و هیچیک را به طور جداگانه به ارادهى جداگانهاى از خداوند مستند نمىکند. حال در اینجا ممکن است شما از من بپرسید: «پس جبرئیل چه بود؟» بحث جبرئیل و نحوهى نزول و ظهورش بر پیامبر، بحث مکانیزمهاست.
نکتهى دوم این است که وقتى ما دربارهى وحى بحث مىکنیم، در واقع بحث بیرون وحیى مىکنیم و از بیرون به حادثهاى به نام وحى، که در جامعهى عربى و در ضمیر پیامبر اتفاق افتاده است، نگاه مىکنیم. اگر در جهت اثبات مدعاى خودمان یا براى نقض آن قراینى مىآوریم، همهى این قراین بایستى از بیرون وحى گرفته شده باشد. به درون وحى مراجعه کردن، نفیاً یا اثباتاً، به لحاظ متدولوژیک کار نادرستى است. یعنى نمىتوان گفت که پیامبر فلان آیه را بیان کرده است که با آن نظریه منافات دارد. همهى آن آیات مشمول همان تئورى انطباق با محیط آن روز عربستان مىشود که ما از بیرون طرح کردهایم. ما بایستى آیات را بر وفق آن تئورى تفسیر کنیم و آنچنان تفسیر کنیم که آن تئورى دست نخورد؛ ولى حتى آن منافات ظاهرى هم وجود ندارد. شما از پروسهى وحى پایینتر بیایید و پروسهى خواب دیدن را ملاحظه کنید. شما خواب دیدن را چطور تفسیر مىکنید؟ خوابى که رؤیاى صادقه باشد. همهى این موارد اتفاق مىافتد و امر عجیب و غریبى نیست. در مورد پیامبران هم همین طور است. در روایتى از شخص پیامبر آمده است که رؤیاى صادقه یک جزء از چهل و شش جزء نبوت است. وحى و رؤیا از یک جنس هستند. شما براى اینکه بفهمید که وحى چیست، از رفیق و همنشین آن، که رؤیا باشد، بپرسید و به طرف او بروید. غزالى در جایى بحث مىکند که شیاطین هم به انسانها وحى مىکنند. در قرآن هست: «إِنَّ الشَّیَطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَآلِهِمْ»(انعام:121). هنگامى که شیطان وسوسه مىکند گویى به ما وحى مىکند. تجاذبها و کشمکشهایى که گاه در درون داریم و ما را به جانب کارهاى ناروا مىکشاند، در واقع، نوعى وحى هستند. این وحى با شما چه مىکند؟ چیزى را در چشم شما مىآراید و تئورىهایى را در ذهن شما پدید مىآورد که باعث مىشود شما کارهایى را خوب بدانید؛ چون آدمى به طرف کارهایى مىرود که آنها را توجیه کرده باشد. پیامبر هم بنا بر این تمثیل - همانطور که تمثیل «وحى شیطانى» مقتبس از قرآن است - در معرض «وسوسهى ملکى» قرار مىگرفتند، خوابهاى صادق مىدیدند، اندیشههاى نیکو در ایشان بیدار مىشد و بعد کشفهایى بر آنها عارض مىشد و پردههایى از جلو چشمشان کنار مىرفت. تجربهى نبوى غیر از این چیزى نیست. وقتى که پیامبر صاحب کشف مىشود، به تدریج، واجد شخصیت تبدل یافتهاى مىشود که امور را به خوبى مىبیند، واقعیات را به خوبى مشاهده مىکند و پیامدهایشان را درک مىکند و از آنها سخن مىگوید. هنگامى که کسى از چیزى سخن مىگوید، گاه بر او چنان وانمود مىشود که گویى کسى این سخنها را به گوش او مىخواند یا کسى را مىبیند؛ ما این را وحى به معنىالاخص مىدانیم. این معنى تبعیت وحى از شخصیت، محیط، شرایط زندگى و تجربههاى درونى و بیرونى پیامبر است. به نظر من خیلى طبیعى است که پیامبر اسلام در خواب - یا چیزى شبیه به خواب - مىدید که براى او داستان پیامبران را مىگویند.
نکتهاى را هم راجع به احکام ذکر کنم: تلقى من این است که شارعِ احکامِ فقهى پیامبر بوده است. شخص پیامبر در این مسائل قانونگذارى کرده است و البته خداوند بر قانونگذارى پیامبر صحّه مىگذاشته است. در احکام دینى ما عرف جامعهى پیغمبر خیلى جدى گرفته شده است. ما هیچ دلیلى نداریم که بگوییم عرف جامعهى پیغمبر بهترین عرف ممکن در تاریخ بوده است.
هر پیغمبرى با همان مفاهیمى که در جامعهى روزگار خویش جارى بود، کار خود را پیش مىبرد و نمىتوانست مفاهیمى را که هنوز نیامده است از خود اختراع کند و به مردم بیاموزد یا از مردم بخواهد که از آن مفاهیم نیامده استفاده کنند. از این رو، احکام فقهى قطعاً موقت هستند؛ مگر اینکه خلافش ثابت شود. تمام احکام فقهى اسلام موقتاند و متعلق به جامعهى پیامبر و جوامعى شبیه به آن جامعه هستند؛ مگر اینکه خلافش ثابت بشود. ما باید دلیل قطعى داشته باشیم که این احکام براى همیشه وضع شدهاند؛ نه براى آن شرایط ویژه. البته من مىدانم که رأى عموم فقها بر خلاف این است.
اگر قرار باشد هر پیامبرى، در زمان خویش، پیامى براى جامعه - به تناسب جغرافیا و فرهنگ و عقول مردم همعصر خود - بیاورد، در آن صورت «خاتم الانبیا» بودن چه معناى محصّلى دارد؟ در نتیجه، اصلاً لازم نیست روى آن شخصیتها نام پیامبر بگذاریم؛ هر زمان مصلح مخلصى که علاقهى وافرى به بشریت داشته، ظهور کرده و جامعه را پیش برده است؛ ولى در هر حال، او محدود به زمان خود بوده و براى زمانهاى بعد کارکردى ندارد؛ چراکه آن پیامها موقتى هستند نه دایمى.
از سوى دیگر، با این تئورى گویا اصل «حلال محمد حلال الى یوم القیامة و حرام محمد حرام الى یوم القیامة» منتفى مىشود. حدود الاهى در تئورى «بسط تجربه نبوى» کجا قرار مىگیرد؟ وقتى که قرآن مىفرماید: «تلک حدود اللَّه» (این حدود خداست) و در بعضى آیات، آن حدود و احکام اجتماعى - از جمله طلاق یا روزه که حدود خداست - وارد مىشود؛ اینها را چگونه مىتوان با آن طرحى که درانداختید، تبیین کرد؟ در ضمن با این نوع نگرش به قرآن، باید تفسیر دیگرى از توحید ارائه کرد. درعینحال به نظر مىرسد با این تئورى هر یک از انسانها مىتوانند رسول و پیامبر شوند و جامعهاى را رهبرى کنند.
اولاً همچنان که در کتاب بسط تجربهى نبوى آوردهام، تجربهى نبوى یا تجربهى شبیه به تجربهى پیامبران کاملاً قطع نمىشود و همیشه وجود دارد. اگر به لحاظ عقلى هم در این مورد استدلال نکنیم، دست کم شیعیان این عقیده را در مورد ائمهى معصومین دارند و معتقدند آنها هرچند پیامبر نبودند و مأموریت پیامبرى نداشتند، اما تجربهى پیامبرانه و تجربهى کشف از عالم را داشتند. از این رو، حتى در منطق شیعه نیز قول به بسط تجربهى نبوى و تداوم آن یک قول رسمى است، و کلام شیعى کاملاً بر این امر صحه مىگذارد. در ادبیات اهل سنت نیز هرچند پیشوایان معصومى غیر از پیامبر وجود ندارند، اما بههرحال براى عارفان چنین شایستگى و توانایىاى بر شمرده شده است.
در مورد اینکه آیا هر کسى مىتواند رسولى بشود، باید اذعان داشت که کسى ممکن است براى خودش نبى شود و احوال خاصى پیدا کند و واجد اذواق و مواجیدى شود؛ ولى جامعهى دینى اسلامى با این افراد - اگر اظهار نبوت کنند - برخورد سختگیرانهاى خواهد کرد. در واقع پیغمبر وقتى مىگفت: «پیامبرى بعد از من نمىآید»، به پیروانش دستور داد که این باب را ببندند و دیگر به حرف مدعیان نبوت اعتنا نکنند و به کسانى هم که این احساس به آنها دست مىدهد، مىفرمود که شما این احساسات را با کسى در میان نگذارید.
به کار آمدن قرآن بدین معنا نیست که انسان موجودى را از زمان خودش خارج کند و به زمان دیگرى بیاورد. اجتهاد دقیقاً به همین مفهوم است که شما باید بتوانید گذشته را فعال و زنده کنید؛ نه اینکه آن را نسخهبردارى طابقالنعل بالنعل کنید. نکتهى بعدى اینکه ما قرار است از چه چیز پیامبر پیروى کنیم؟ آنچه گوهر دین پیامبر را تشکیل مىداد و رسالت او را مشخص مىکرد، همان پیامهاى اولیهاى بود که ایشان براى قوم خود آورده بود. پیغمبر در درجهى اول یک جهانبینى تازه آورد. آنگاه به دور آن جهانبینى، اخلاق و حقوق را تنید؛ یعنى دین یک ساختمان سه طبقه یا یک مجموعهى سه لایه بود. اعراب هم که در اثر دعوت پیامبر و مکتب او نیرو گرفتند ، این مکتب را بسط دادند و به کشورهاى دیگر بردند و دل سایرین را ربودند. البته این دلربایى مربوط به احکام فقهى نبود؛ بلکه آن چیزى که اعراب را مسخر پیغمبر کرد و دیگران را شیفته و دلباخته ساخت، همان پیامهاى اصلى و گوهرى اسلام بود. اصلىترین پیام پیامبر، عبادت خداوند بود. البته حلال محمد تا روز قیامت، حلال است و حرامش تا روز قیامت، حرام؛ اما همهى بحث بر سر این است که آن حلال و آن حرام چیست؟ در مورد حدود الاهى نیز مسئله اینجاست که این حدود الاهى چه موقع، در چه شرایط و با چه ضوابطى باید رعایت گردد.
اشاره
بخش اول: تحلیلى کلى
فرضیهى اصلى جناب آقاى سروش در این گفتوگو و در مقالهى «بسط تجربه نبوى»، که بعداً در قالب کتاب عرضه شد، و نیز در مقالهى منتشرشده در مجلهى فصل و وصل (شمارهى 1) این است که وحى همان تجربهى دینى است؛ از این رو، ویژگىهاى عمومى هر تجربهى دینى را داراست: اولاً، متأثر از باورها، سلایق، زبان، فرهنگ، علوم، آداب و رسومِ رایج در جامعهى خاص تجربهکننده است؛ ثانیاً، عمومى و همگانى است و اختصاصى به پیامبران ندارد؛ و ثالثاً، وابسته و متکى به شخص تجربهکننده مىباشد و با تغییر در احوال روحى، عقلى و حتى جسمى او تغییر مىکند.
از نتایج یکى دانستن وحى و تجربهى دینى، به عنوان مثال، این است که قرآن نه کلام و پیام خداوندِ حکیم و قادر و غنى بالذات و سرمد، که بیانگر تجربهى شخصى پیامبرِ محدود به زمان، مکان، زبان و فرهنگ خاص است و با تغییر در احوال روحى، عقلى و جسمى پیامبر، تغییر کرده است و مىتوانست دچار تغییرات گستردهى دیگرى نیز بگردد.
«این شخصیت (پیامبر) محل و موجد و قابل و فاعل تجاربِ دینى و وحى بود و بسطى که در شخصیت او مىافتاد به بسط تجربه منتهى مىشد؛ و لذا وحى تابع او بود نه او تابع وحى».(1)
حال که قرآن قائم به پیامبر است، زبان، احکام و معارف آن نیز تابع پیامبر مىباشد و با کوتاهى و بلندى عمر ایشان کاهش و افزایش مىیابد. از این رو، اگر پیامبر بیشتر عمر مىکرد قرآن کاملتر مىشد. از سوى دیگر، چون دلیلى بروندینى بر انحصار تجربهى دینى در پیامبر نداریم، بلکه شواهد و قرائن و تجربهى واقعى و تاریخى نشان مىدهند که افراد دیگر نیز تجارب دینى داشته و دارند، پس تجربهى نبوى پایان نیافته است. البته چون یکى از این افراد (پیامبر) خود را خاتم پیامبران معرفى کرده، سخن او را حجت دانسته و ادعاى پیامبرى دیگران را نمىپذیریم!
از آنجا که در این مقال، فرصت بحث و بررسى مفصل و فنى نیست، به اختصار به تفاوت تجربهى دینى و وحى اشاره مىکنیم تا درستى یا نادرستى فرضیهى یکى بودن آنها روشن شود.
1. تجربهى دینى
در جهان غرب، که مهد پیدایش، رشد و گسترش نظریهى تجربهى دینى است، در بابِ چیستى تجربهى دینى اتفاقنظر کامل وجود ندارد: برخى تجربهى دینى را نوعى احساس و عاطفه مىدانند (مانند رودلف اتو و شلایرماخر)؛ برخى دیگر آن را گونهاى تجربهى حسى دانستهاند (مانند آلستون)؛ و گروهى آن را تبیین پدیدهاى مافوق طبیعى قلمداد کردهاند (وین پراود فوت). علىرغم این اختلاف، از مجموعِ آراى فلاسفهى غربى مىتوان ویژگىهاى ذیل را براى تجربهى دینى به دست آورد:
الف) تجربهى دینى امرى عمومى و همگانى است و اختصاص به پیامبران ندارد؛
ب) در تجربهى دینى امکان خطا وجود دارد؛
ج) تجربهى دینى همواره تعبیرى بشرى دارد؛
د) تجربهى دینى از فرهنگ، زبان و سایر ویژگىهاى جامعه، دستکم در مقام تعبیر، متأثر است؟
ه) در تجربهى دینى مجموعهاى منظم و منسجم از «بایدها» و «نبایدها» که از آن به شریعت تعبیر مىشود، وجود ندارد؛ بلکه عمدتاً امورى مربوط به «هست»ها و «نیست»ها مورد کشف و تجربه قرار مىگیرد.(2)
2. وحى
1 - 2. وحى در لغت: از بررسى کتابهاى لغت، نظیرِ نهایهى ابن اثیر، لسانالعرب ابنمنظومه، معجم مقایس احمد بن فارس، مفردات راغب اصفهانى، مصباح المنیر الفیومى و صحاح جوهرى روشن مىشود که وحى القاى پیام به غیر، با دو ویژگىِ سرعت و در خفا بودن است. در معناى لغوى وحى، وحىکننده و وحىگیرنده خصوصیت و ویژگى خاصى ندارند.
2 - 2. وحى در اصطلاح: در معناى اصطلاحى، وحى عبارت است از «تفهیم حقایق و معارف از طرف خداوند به انسانهاى برگزیده، براى ابلاغ و هدایت مردم، از راهى ناشناخته غیر از حس و تجربه و عقل و حدس و شهود. در وحىِ اصطلاحى، وحىکننده خداوند است و وحىگیرنده پیامبران.
3 - 2. وحى در قرآن و روایات: وحى در متون دینى، کاربردهاى متنوعى دارد که امام على(ع) در روایتى(3) به این کاربردها چنین اشاره فرمودهاند:
الف) وحىِ نبوت و رسالت: «إِنَّآ أَوْحَیْنَآ إِلَیْکَ کَمَآ أَوْحَیْنَآ إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِنم بَعْدِهِى وَأَوْحَیْنَآ إِلَى إِبْرَ هِیمَ وَإِسْمَعِیلَ وَإِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِیسَى وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَرُونَ وَسُلَیْمَنَ وَءَاتَیْنَا دَاوُودَ زَبُورًا»(نساء:163).
ب) وحىِ الهام: «وَ أَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ»(نحل:68) و «وَأَوْحَیْنَآ إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِى الْیَمِّ وَ لَا تَخَافِى وَ لَا تَحْزَنِى إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَیْکِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ»(قصص:7).
ج) وحىِ اشاره: «فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِى مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَیْهِمْ أَن سَبِّحُواْ بُکْرَةً وَ عَشِیًّا»(مریم:11).
د) وحىِ تقدیر: «وَ أَوْحَى فِى کُلِّ سَمَآءٍ أَمْرَهَا وَ زَیَّنَّا السَّمَآءَ الدُّنْیَا بِمَصَبِیحَ وَ حِفْظًا ذَ لِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ»(فصلت:12).
ه) وحىِ امر و دستور: «وَإِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوَارِیِّینَ أَنْ ءَامِنُواْ بِى وَبِرَسُولِى»(مائده: 111).
و) وحىِ دروغین و کذب: «شَیَطِینَ الْإِنسِ وَالْجِنِّ یُوحِى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ»(انعام: 112).
ز) وحىِ خبر: «وَ أَوْحَیْنَآ إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَ تِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِیتَآءَ الزَّکَوةِ وَ کَانُواْ لَنَا عَبِدِینَ»(انبیاء: 73).
با توجه به آیات و روایات مىتوان دریافت که وحى مورد بحث همان وحى نبوت و رسالت است و در آن، وحىکننده خداوند و وحىگیرنده پیامبران هستند.
4 - 2. کیفیت وحى: در قرآن و روایات به چهار گونه ارتباط وحیى میان خدا و پیامبران اشاره شده است:
الف) وحى مستقیم: «إِنَّا سَنُلْقِى عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلاً»(مزمل: 5).
در این نوع وحى، هیچ واسطهاى میان پیامبر اکرم و خداوند نبوده و این امر چنان سنگین بوده است که طبق روایات و شواهد تاریخى، به هنگام چنین وحیى پیامبر دچار حالت بىهوشى مىشدهاند.
ب) وحى به واسطه ملک: «قُلْ مَن کَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِیلَ فَإِنَّهُو نَزَّلَهُو عَلَى قَلْبِکَ»(بقره: 110).
ج) وحى از وراى حجاب: «وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَآىِ حِجَابٍ»(شورى: 51).
در این نوع وحى، خداوند از وراى «حجاب» و بدون وساطت فرشته با پیامبر سخن مىگوید. این حجاب ممکن است سنگ یا درخت یا ... باشد. «فَلَمَّآ أَتَل-هَا نُودِىَ مِن شَطِىِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِى الْبُقْعَةِ الْمُبَرَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَمُوسَى إِنِّى أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَلَمِینَ»(قصص:30).
د) القا در بیدارى یا خواب مانند آنچه به حضرت ابراهیم یا یوسف(ع) در خواب نشان داده و وحى شد.
5 - 2. ویژگىهاى وحى تشریحى در قرآن و روایات: از بررسى آیات و روایات مىتوان به ویژگىهاى ذیل براى وحى دست یافت:
الف) وحى منشأ الاهى دارد و کلام خداست: «وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا»(شورى: 51)؛ «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِى إِلَیْهِ»(انبیاء: 25)؛ «یَأَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَآءَکُم بُرْهَنٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَأَنزَلْنَآ إِلَیْکُمْ نُورًا مُّبِینًا»(نساء: 174).
همچنین امام على(ع) در روایتى مىفرمایند: «... فهذا وحى و هو کلام اللَّه عزّوجل...»(4)
ب) مصونیت وحى در مراحل تلقى، حفظ و ابلاغ و تبیین: «عَلِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِى أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُو یَسْلُکُ مِنم بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِى رَصَدًا * لِّیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُواْ رِسَلَتِ رَبِّهِمْ وَ أَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَ أَحْصَى کُلَّ شَىْءٍ عَدَدَما»(جن:26 - 28).
ج) برترى معارف قرآن از معارف و فرهنگ بشرى: «وَ کَذَ لِکَ أَوْحَیْنَآ إِلَیْکَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِى مَا الْکِتَبُ وَ لَا الْإِیمَنُ»(شورى: 52) و «وَ مَا کُنتَ تَتْلُواْ مِن قَبْلِهِى مِن کِتَبٍ وَ لَا تَخُطُّهُو بِیَمِینِکَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ»(عنکبوت:48)
د) اختصاص وحى به پیامبران: «قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ وَ لَکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَى مَن یَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى»(ابراهیم: 11).
ه) لفظ و معناى وحى از سوى خدا نازل شده است: «لَا تُحَرِّکْ بِهِى لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِى * إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُو وَ قُرْءَانَهُو * فَإِذَا قَرَأْنَهُ فَاتَّبِعْ قُرْءَانَهُو»(قیامت: 16 - 18) و «إِنَّآ أَنزَلْنَهُ قُرْءَ نًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»(یوسف: 2)
و) انقطاع وحى و ختم نبوت: «مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَ لَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ»(احزاب: 40)(5)
حال با توجه به ویژگىهاى وحى و ویژگىهاى تجربهى دینى کاملاً روشن مىشود که نمىتوان و نباید تجربهى دینى را عین وحى دانست و لوازم تجربهى دینى را به وحى سرایت داد.
بخش دوم
در این بخش به اشاره نکاتى را دربارهى مطالب جناب آقاى سروش در مقالهى «اسلام، وحى و نبوت» متذکر مىشویم؛ هر چند بررسى تفصیلى نکات و مغالطات ریز و درشت این مقاله نیاز به مجال گسترده دارد.
1. ایشان براى رهایى از این اشکال که بسیارى از آیات قرآن به صراحت دلالت دارند که قرآن کلام خداوند است نه کلام پیامبر، به تأکید مىگویند که «بحث دربارهى وحى، بحثى بروندینى است و همهى قرائنِ اثبات یا رد مدعاى ما باید از بیرون وحى گرفته شده باشند. مراجعه به درون وحى، به لحاظ متدولوژیک، یک کار نادرستى است». اما خود ایشان براى اثبات فرضیهى مذکور همهى قرائن و دادههاى خود را از درون وحى گرفتهاند. احکام، داستانها، اعتقادات، عربى بودن، لغات غیر عربى موجود در قرآن و... آیا از جاى دیگرى غیر از قرآن گرفته شدهاند؟ از این رو، ایشان یا باید بپذیرند که دچار اشتباه متدولوژیک فاحش شده و مدعاى ایشان بىاعتبار است، و یا باید بپذیرند که با توجه به آیات صریح قرآن، وحى پدیدهاى الاهى و کلام خداوند است؛ نه کلام پیامبر اکرم(ص).
2. جناب سروش گفتهاند: «ما بایستى آیات را بر وفقِ تئورىِ انطباق تفسیر کنیم و آنچنان تفسیر کنیم که آن تئورى دست نخورد». اما صرفنظر از صحت و درستى روش دست یافتن به این تئورى و میزان اعتبار آن، پرسش این است که چرا نباید به آن دسته از آیات که صریحاً قرآن را وحى الاهى معرفى مىنمایند، توجه نماییم؛ و نیز آن دسته از آیات که بیانگر اصول، قوانین، احکام و ارزشهاى عام جهانشمولاند و قرآن را هدایتگر همهى انسانها تا روز قیامت معرفى مىکنند، و آیاتى که از رموز و اسرار آفرینش جهان و انسان و غیب پرده بر مىدارند و... - که همه مخالف ادعاى آقاى سروش، و مؤید این نظریهاند که قرآن وحى الاهى است.
3. گفتههاى جناب آقاى سروش به روشنى دلالت دارد که وحى امرى کاملاً ذهنى و قائم به تصورات، تفکرات، سلایق و علایق پیامبر اکرم(ص)(6) بوده است و هیچ پشتوانهى واقعىِ ماورایى و الاهى ندارد؛ نوعى خواب است که اتفاقاً در برخى موارد درست از آب در آمده و به هر حال متأثر از شخصیت پیامبر مىباشد؛ شخصیتى که تحت تأثیر عوامل محیطى، فرهنگى، زبانى، قومى و سایر ویژگىهاى سرزمین عربستان شکل گرفته است. لازمهى چنین مطلبى آن است که اساساً اسلام دینى الاهى نیست و پیامبر اکرم در دعوى رسالت خود، در حقیقت، خواب و تجربهى خود را تعبیر مىکرد و گمان و تصورات خود را بازگو مىنمود. به بیان واضحتر، او پیامبر نبود؛ یعنى از طرف خدا پیامى نیاورده بود؛ بلکه پیام خود را به نام پیام خدا به مردم ابلاغ مىکرد، البته چون انسانى صادق بود، باید گفت که خود ایشان هم نمىدانست که چه مىکند؛ «گویى» کسى یا فرشتهاى را مىدید یا کسى به او پیامى مىداد؛ ولى حقیقت چنین نبود. بنابراین جایى براى جامعیت و خاتمیت اسلام نیز باقى نمىماند.
4. بر اساس نظریهى ایشان، که همان بسط تجربهى نبوى است، هر کس مىتواند واجد چنین تجربهاى شود و در صورتى که در اثر این تجربه دریابد که مأمور به ابلاغ است مىتواند ادعاى پیامبرى کند. حال اگر، براى مثال، پنج نفر در یک زمان یا در پى یکدیگر چنین تجربهاى داشته باشند و یکى از آنان خود را خاتم نبوت بداند، سخنش براى بقیه، که همانند او خود را بر انگیخته و مأمور مىیابند، چه اعتبارى دارد؟ آقاى سروش، با تأکید بر بسط تجربهى نبوى، مىگویند که پیامبر اکرم به پیروان خود گفتهاند که به ادعاهاى مدعیان دیگر گوش ندهید و به مدعیان دیگر هم گفتهاند که احساسات و تجارب خود را پنهان کنید. پرسش آن است که اولاً، اگر وحى چیزى جز تجربه درونى نیست، با چه دلیل و ملاکى باید حرف پیامبر را حجت دانست و مدعیان دیگر را نپذیرفت؟ ثانیاً، بر اساس کدام سند تاریخى یا کدام روایت، ایشان چنین چیزى را به پیامبر نسبت مىدهند؟
5 . جناب سروش در باب شریعت و احکام فقهى گفتهاند: «تلقى من این است که شارع احکام فقهى پیامبر بوده است. شخص پیامبر در این مسائل قانونگذارى کرده است و البته خداوند بر قانونگذارى پیامبر صحه گذاشته است.» با صرفنظر از مخالفت این نظر با آیات صریح قرآن و روایات و ادلهى عقلى در باب عصمت وحى، که همگى واضعِ شریعت و احکام فقهى را خداوند مىدانند، پرسش این است که اگر وحى و قرآن تراوشات ذهنى پیامبر است، آقاى سروش از کجا دریافتهاند که خدا بر قانونگذارى پیامبر صحه گذاشته است؟ عقل عادى و عرفى و فلسفى که از راهیابى به این صحهگذارى ناتوان است. قرآن هم که بنا بر ادعاى آقاى دکتر سروش کلام پیامبر است. اگر قرار است ادعاهاى پیامبر را بپذیریم، چرا آن همه سخنان ایشان را نپذیریم که قرآن را وحى الاهى و قوانین را از ناحیهى خدا معرفى مىکند؟
6 . جناب سروش از طرفى ادعا کردهاند که «شارعِ احکامِ فقهى پیامبر بوده است» و «از این رو، احکام فقهى قطعاً موقت هستند ... تمام احکام فقهى اسلام موقتاند و متعلق به جامعهى پیامبر»؛ از سوى دیگر ایشان گفتهاند که «این درست است که حلال محمدصلى الله علیه وآله وسلم تا روز قیامت حلال است و حرامش تا روز قیامت حرام؛ منتها همهى بحث بر سر این است که آن حلال و حرام چیست؟» به نظر مىرسد نیازى به شرح و اشاره نیست.
7. جناب سروش در عین آنکه پیامبر اکرم را شارعِ احکام و حدود و قوانین دانستهاند، مىگویند که «تلک حدود اللَّه» صحیح است. چنین تناقضگویى آن هم در یک گفتوگو جاى تأمل بسیار دارد.
8 . ایشان مىگویند آیات قرآن بر اساس وقایع و تحولات روزگار پیامبر نازل مىشد، طرح و نقشهى قبلى در میان نبود و «وحى تابع پیامبر بود؛ نه پیامبر تابع وحى»؛ حال آنکه ادلهى قاطع عقلى و نقلى دلالت بر این دارند که اصل نزول وحى و زمان آن و محتوا و زبان آن هیچکدام در اختیار پیامبر نبوده و نمىتوانست باشد. قرآن قبل از نزول در لوح محفوظ بوده است: «بَلْ هُوَ قُرْءَانٌ مَّجِیدٌ * فِى لَوْحٍ مَّحْفُوظِم (بروج: 21 - 22) و «وَ إِنَّهُو فِى أُمِّ الْکِتَبِ لَدَیْنَا لَعَلِىٌّ حَکِیمٌ»(زخرف:4) و «إِنَّآ أَنزَلْنَهُ قُرْءَ نًا عَرَبِیًّا»(یوسف: 2).
ایشان مىگویند که شیعیان معتقدند که پس از پیامبر نیز تجربهى نبوى ادامه دارد. در این باره باید گفت اگر مراد ایشان از تجربهى نبوى وحى است، هیچیک از شیعیان اعتقاد ندارند که پس از پیامبر وحى ادامه دارد. چگونه چنین اعتقادى داشته باشند؛ در حالى که امام على(ع) فرمودهاند که: «با مرگ تو (پیامبر) رشتهاى برید که در مرگ جز تو - کسى چنان ندید - پایان یافتن دعوت پیامبران و بریدن خبرهاى آسمان»(7) و هم ایشان در جاى دیگر مىفرمایند: «... به وسیلهى او (پیامبر) دوران رسالت پایان یافت و وحى الاهى قطع شد».(8) اما اگر مراد ایشان الهام الاهى به امامان معصوم باشد، این از اعتقادات شیعى است؛ اما ادعاى جناب سروش را اثبات نمىکند.
همانگونه که در ابتدا اشاره شد، مطالب ایشان جاى نقد و بررسى بسیار دارد؛ اما با توجه به حجم بازتاب به ناچار به همین مقدار بسنده مىکنیم.
پى نوشت:
1. نشریهى فصل و وصل، ش 1، ص 64.
2. براى آگاهى بیشتر و تفصیلى از بحث تجربهى دینى رک: وین پراودفوت، تجربهى دینى، ترجمهى عباس یزدانى، مؤسسه فرهنگى طه، چاپ اول، قم 1377؛ ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمهى مهدى قائنى، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، چاپ دوم، 1372؛ ویلیام جیمز، تجربهى دینى، اصل و منشأ دین، ترجمهى مالک حسینى، مجلهى نقد و نظر. ش 23 و 24 ؛ و نیز مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمهى احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، طرح نو، چاپ دوم، تهران 1377.
3. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 18، ص 254.
4. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 7، ص 58 .
5. براى آگاهى بیشتر از مباحث مربوط به وحى رک: محمد باقر سعیدى روشن، تحلیل وحى، مؤسسه فرهنگى اندیشه، چاپ اول، 1375.
6. subjective
7. نهجالبلاغه، ترجمه دکتر شهیدى، خطبه 235، ص 266.
8. همان، خطبه 133.
آفتاب، ش 15