ساحت های حیات و مراتب هنر
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده در این نوشتار به بررسى رابطهى انسان و حیات او با هنر، و ارتباط هنر با جنبههاى مختلف حیات انسان مىپردازد. ایشان سه ساحت مادى، روانى و روحانى حیات انسان را از یکدیگر باز مىشناسد و متناسب با هر یک، هنر مادى (شیطانى)، هنر انسانى و هنر قدسى (رحمانى و الاهى و هنر دینى) را به رسمیت مىشناسد. وى سپس، ویژگىهاى هر یک از انواع هنر را برمىشمارد.متن
اجمالى در چیستى حیات انسان و مراد از هنر
واژهى «زندگى»، که از واژهى «زنده» مشتق شده، مترادف فارسى «حیات» است که صفتى است مقتضاى حس و حرکت. حیات انسان اصولاً مشتمل بر ساحتهاى معنوى و روحانى نیز مىباشد. از منظر برخى مکاتب و صاحبنظران، زندگى مادى و ظاهرى عنوانى است که به زندگى مرتبه حیوانى اطلاق شده و ویژگىهایى چون علم و دین و پیوستن به عالم معنا به عنوان حیات اصلى انسان قلمداد گردیده است. در تفکر وحیانى قرآن کریم، حیات حقیقى همان حیات اخروى است و زندگى دنیا مرحلهى گذار و حصول آمادگى براى حیات جاوید اخروى معرفى شده است.
هنر عبارت است از بیان معنا، ارزش و اصولى با بهرهگیرى از روشها (یا هنرها)یى خاص توسط افراد (هنرمندان)؛ به گونهاى که اثر حاصل (اثر هنرى) واجد صورتى باشد که از طریق حواس بتواند معنایى را به انسان منتقل نماید، روان او را تحت تأثیر قرار دهد، اعمال و رفتار او را در جهتى خاص هدایت کند و موضوعاتى را به عنوان اصول و ارزشها در نظر او جلوهگر نماید. به طور خلاصه، هنر، بسته به نظرى که در مورد انسان دارد، تفکر و جهانبینىِ انسان را به سمتِ ساحتى از حیات - که بحث آن خواهد آمد - هدایت و رهبرى نموده، او را بر همان ساحت متمرکز و متوجه مىنماید. یکى از بنیادىترین لوازم توافق بر سر تعریف زیبایى و بالتبع هنر، همزبانى و تفاهم فکرى است.
اى بسا هندو و ترکِ همزبان
اى بسا دو ترک چون بیگانگان
در این نوشتار، براى بررسى رابطهى انسان و حیات او با هنر به هنرهاى مرتبط با هر جنبه از حیات مىپردازیم. هنر از وجه نازلِ تقسیمبندىهاى رایجِ عصر حاضر، که هنر را در مقولاتى خاص - از جمله صرف زیبایى مادى و یا تفنن - خلاصه مىبیند، فراتر رفته و همهى قلمروهاى حیات بشر را دربرمىگیرد. در واقع، هنر که پوشاندن لباس ماده به حقایقى معنوى و ظاهر نمودن معانى و باطن اشیا و مفاهیم است، با توجه به هر مرتبه از حیات انسان، درجهاى از رابطهى «صورت» و «معنا» را به نمایش مىگذارد.
هنر عبارت است از به وجود آوردن شرایطى که در آن، با لباس ماده پوشاندن به حقیقتى معنوى، تغذیهى روحى انسان و هدایت او به سمت کمال و مقصدى که جهانبینىاش تعیین نموده، امکانپذیر شود.
رابطهى هنر و ساحتهاى حیات
رابطهى هنر با حیات انسان به گونهاى است که به تعبیر نیوتن مىتوان گفت که «هر اثر هنرى به مثابه کودکى است که هنرمند مادرش، و محیط زندگىِ هنرمند پدرش است». علاوه بر آن، اثر هنرى را به شرطى جامعه مىپذیرد که بتواند تشنگى (نیاز) خاصى را که براى درک زیبایى هنرى در وجود انسان نهفته است، تشفى بخشد که البته ماهیت این نیاز و تشنگى، به سابقهى ذهنى انسان دربارهى آثار هنرى بستگى دارد. به این ترتیب، رابطهاى میان هنرمند (آرا و نظرات و عقاید او) و جامعه (آرا و نظرات و عقاید رایج در آن) ضرورت دارد تا هنرى بتواند فهمیده شود و به کار گرفته شود.
هر مفهومى (هنر، عشق، زیبایى، عدالت، تکامل، آزادى، و...)، در هر ساحتى از حیات، معناى خاص خویش را دارد. به عبارت دیگر، مىتوان براى هر مفهومى، همطراز با هر ساحت حیات، معنا و درجهاى خاص را تعریف و تبیین نمود.
با عنایت به چهار علت و سه ساحت حیات انسان، نمودار (1) قابل ارائه است؛ به این ترتیب که علل اربعه در چهار منطقهى اصلى (افقى) نشان داده مىشوند و در سه ستون عمودى تحت سه ساحت حیات انسان، مابهازاى هر یک از علل در باب ایجاد اثر هنرى (هنر مرتبط با هر ساحت حیات) معرفى و تعریف مىشوند.
با عنایت به موارد یادشده مىتوان گفت «روح و جانى» که هنر به کالبد ماده (و یا به حیات انسان) مىدمد، هرچند در وهلهى اول، عامل حرکت و یا به عبارتى معنادار نمودن کالبد مادى است، لکن ممکن است همانند نفس اماره، هنرى را تولید کند که پاسخگوى نیازهاى مادى انسان باشد؛ همچنین ممکن است مانند نفس الاهیهى ملکوتیه هنر قدسى را به منصهى ظهور رساند و نیز امکان تمرکز آن بر نیازهاى روانى انسان وجود دارد. به عبارت دیگر، در هر حالتى، هنر عامل حرکت، معنادار شدن و حیات یافتن زندگى مادى انسان خواهد شد وبسته به نوع هنر و میزان برخوردارى آن از مبانى معنوى، معناى حاصل نیز به همان میزان متوجه ساحتهاى مختلف حیات خواهد بود. بنابراین، حیات بخشیدن به کالبدى مادى از طریق هنر و توسط انسان، در طیف وسیعى - از زندگىِ صرفِ دنیایى تا حیات معنوى و روحانى - در نوسان است که به میزان الهام هنر از مبانى معنوى، که آن هم از طیف وسیعى - از مجاز تا حقیقت - در نوسان است، مرتبط خواهد بود.
رابطهى هنر با ساحتهاى حیات
با عنایت به آنچه گذشت، هر ساحتى از حیات، هنرِ متناسب با خویش را ایجاد و با آن ارتباط برقرار نموده و اصولاً آن را به عنوان هنر و عامل رشد و تکامل خود مىشناسد. به این ترتیب، سه نوع هنر قابل شناسایى است که در زیر به برخى ویژگىهاى این سه نوع هنر اشاره مىشود:
1. هنر مادى به نیازهایى توجه دارد که اصولاً انسان، بهخودىخود، براى تداوم حیات مادى و بقاى زندگى خویش به آنها توجه دارد. به این ترتیب، هنر گاهى نقش یک اشتهاآور را ایفا مىنماید. البته وجود تفاوتى که در نوع اشتها و نوع غریزه ممکن است وجود داشته باشد، در عملکرد هنر تأثیرى ندارد؛ اساس کار این است که همراه با لذتبخشى مادى به انسان، اشتهاى او براى یک یا چند غریزه تهییج و تحریک شود. این گونه از هنر، هرچند انسان را به تکاپو و حرکت وامىدارد، حرکت و تکاپویى براى حیات مادى و در زمینههایى است که اساساً نیازمند تهییج و تحریض و حتى تذکر و یادآورى نمىباشد و، بهخودىخود و به هنگام نیاز، انسان را به خویش جلب نموده و او را متوجه رفع نیاز مىنماید. دنیاى معاصر، که در تولید هر چیز، و بهویژه فرآوردههایى که سود اقتصادى بیشترى دارند، اندازه نمىشناسد، نیازمند یافتن و ایجاد بازار مصرف است. این بازار به دست نخواهد آمد مگر با تهییج، ترغیب و تحریک امیال و غرایز و شهوات انسان. این امر، مصرف بیشتر، جاىگزینى اشیاى جدید به جاى قدیمىها، مدپرستى، چشموهمچشمى، تحول و دگرگونى پیاپى ارزشها، استحالهى فرهنگى و تغییر هویت جامعه را طلب مىنماید. هیچ گروهى همچون جماعتِ مدعى هنرمند بودن، نمىتوانند فضاى لازم را براى چنین روش زیستى ایجاد نمایند. شاید بتوان هنرهاى موصوف به هنر بازارى، هنر تجارى و حتى برخى جنبههاى هنرهاى زیبا (به معناى مصطلح آن) را در این مقوله طبقهبندى نمود.
2. نوع دوم هنر پاسخىگوى نیازهاى حیات، ساحت نفس، روان یا ذهن انسان است. این ساحت حیات نیز براى تعالى و ارضاى نیازهاى خویش به مرتبهاى از هنر نیازمند است. موضوعات مهم این ساحت از حیات، عبارتاند از مراتب نازل و دنیایى آزادى، امنیت، راستى، عدالت و سایر صفات عالى.
نمادها و صورتهاى این مقوله از هنر، نشانههایى قراردادىاند و اصولاً هنرمند، ریشهاى در ماوراءالطبیعه براى هنر خویش قائل نیست؛ بلکه ریشههاى تمام موضوعات را در ضمیر ناخودآگاه، روان و ذهن انسان جستوجو مىنماید.
3. ساحت سوم، ساحت روح و معناست که مرتبط با ماوراءالطبیعه است. این وادى، وادى نمادها و نشانههاى ازلى و کهن الگوهاست. در این وادى هر چیز مادى، تجلى مفهوم و موضوعى معنوى و روحانى است و غرض تنها بیان زیبایى نیست؛ بلکه هر آنچه بیان مىشود، به دلیل ماهیت معنوى و روحانى خویش و به جهت ارتباطى که با ماوراءالطبیعه دارد، زیباست. زیبایى در اینجا به معناى خیر و هدایت انسان است. در این جا نیز انسان (هنرمند و مخاطب او) ازخودبیخود مىشود و خویش را فراموش مىکند. این فراموشى با فراموشى هنر نوع اول متفاوت است؛ در آنجا غفلت از بعد معنوى حیات و فراموشى آن بود و در اینجا، فراموشىِ بُعد مادى حیات یا گذر از آن مطرح است.
انسان همواره نیازمند کسب انرژى در مقولات مختلف غیر مادى و مادى حیات خویش است. یکى از بارزترین ابزار کسب انرژى، بهرهگیرى از مقولات و مراتب مختلف هنر است. هنر مىتواند مشکلات حیات و فعالیتها و حتى تفکرات انسان را به او گوشزد نموده، او را به مصائبى که حیات و سعادتش را تهدید مىنماید، آشنا کند و راههاى مقاومت و مقابله با مصائب و مشکلات و چگونگى تحصیل مختصات روحى و روانى مناسب و درخور هر وضعیت را به او آموزش مىدهد. هنر مىتواند فضایل و صفات عالى انسانى را که مهمترین عوامل تقویت کننده و انرژى دهنده به انسان هستند، در انسان تقویت نموده، روح او را مستعد تحصیل فضائل و کمالات نماید. به این ترتیب، مىتوان گفت که رابطهى انسان با هنر نباید صرفاً براى تفنن و یا گذران اوقات فراغت باشد؛ بلکه هنر، بسته به تمایل و زمینهى فعالیت و ذوق افراد، باید در متن حیات حضور داشته باشد.
یکى از ویژگىهاى بارز مراتب مختلف هنر، و بهخصوص مراتب عالى و روحانى آن، این است که ظرفهاى هنر باید با ایدهها یا محتوا، متناسب و همآهنگ باشد. براى نمونه، نمىتوان معانى عالى عرفانى و روحانى را در قالب هنرهاى دنیوى به نمایش درآورد و حتى اگر سعى در بیان مفاهیم عالى در ظرف و شکل هنرهاى دنیوى بشود، حاصلى جز انحطاط هنر نخواهد داشت.
اشاره
نویسندهى محترم تلاشى ستودنى براى تفکیک انواع هنر از یکدیگر دارند. ایشان در فصلنامهى هنر دینى نیز مقالاتى دربارهى «رابطهى متقابل دین و هنر» دارد که در راستاى همین مقاله ارزیابى مىشود. اهمیت پرداختن به این مقوله در این است که هنر، از هر نوعش، حرکتآفرین و جهتبخش به زندگى انسان است. هنر رحمانى و هنر شیطانى هر دو حرکتآفریناند: یکى حرکت تصعیدى دارد، دیگرى تنزیلى؛ یکى رو به سوى افلاک دارد، دیگرى رو به سوى خاک؛ یکى سیر از باطل به حق و از ظلمت به نور مىکند، دیگرى سیر از حق به باطل و از نور به ظلمت؛ یکى خالق زیبایى برین است، دیگر خالق زیبایى پست. بنابراین، ارتباط هنر با زندگى انسان ارتباطى معنابخش و تعیین کننده است و باید در پى شناخت انحاى این ارتباط و چگونگى تأثیر بخشى هنر بر زندگى بود. از این رو، تلاش آقاى نقىزاده در خور تقدیر است. از آنجا که در فرهنگ ما به این مقوله، که از مقولات فلسفهى هنر است، کمتر پرداخته شده است، ورود در آن با دشوارىهایى روبهروست که کار نویسندگان را با سختى مواجه مىسازد و به همین دلیل، باید حرکتهاى کوچک را نیز ارزش نهاد. از این رو اشاراتى را به پاس زحمات نویسندهى محترم تقدیم مىداریم:
1. اگر با تقسیم سهگانهى نویسنده محترم از ساحتهاى مختلف حیات انسان و هنرهاى مرتبط با هر یک موافقت کنیم، نتیجه این مىشود که سه نوع هنر مادى، روانى و روحانى به دست مىآید. تا اینجا مشکلى نیست. مشکل از آنجا آغاز مىشود که براى هر یک از ساحتها و هنرهاى متناسب با هر ساحت، نامگذارى و ارزشگذارى صورت گیرد. اینکه براى ساحت مادى نام «هنر شیطانى» انتخاب مىشود و براى ساحت روحانى نام «هنر دینى»، «هنر الاهى»، «هنر رحمانى» یا «هنر قدسى»، از یک دیدگاه فلسفى برمىخیزد که ریشه در اندیشهى «رواقیان» دارد؛ اندیشهاى که در فرهنگ مسیحىِ سدههاى میانه کاملاً پذیرفته شده بود و در جهان اسلام و فلسفهى اسلامى نیز تا حدى نفوذ یافته است. در این فلسفه، ساحت مادى زندگى بشر «شرّ» و ساحت روحانى «خیر» دانسته مىشود. هر چه به ساحت مادى مربوط باشد شرّ است؛ زیرا مانع رسیدگى و پرداختن به ساحت روحانى زندگى است. لذایذ مادى و شهوات جسمانى انسان را از عالم معنویت و روحانیت به دور مىسازد و هر چه در این ساحت سرمایهگذارى شود از ساحت روحانى کاسته شده است. بدین سبب است که هنرى که به ساحت مادى و جسمانى زندگى بشر تعلق مىگیرد وصف شیطانى به خود مىگیرد و هنرى که به ساحت روحانى مرتبط مىشود وصف قدسى و رحمانى مىیابد.
اما از یک نگاه دیگر و بر پایهى یک تفکر فلسفى دیگر، هیچ یک از دو ساحت مادى و روحانى زندگى بشر، شایستهى اطلاق وصف شر نیستند، همچنان که شایستهى اطلاق اوصاف والاى «رحمانى» و «مقدس» و مانند آن نیز نیستند. همهى ساحتهاى حیات بشر قابلیت اتصاف به هر یک از دو دسته اوصاف خیر و شر را دارند. بر پایهى این دیدگاه، حیات مادى با حیات روحانى تضاد آشتىناپذیر ندارند، بلکه مىتوانند همنشینى و همزیستىِ کمالبخشى داشته باشند. بدن و طبیعت، همچون روح، آفریدهى خداى سبحان هستند و آفرینش او را صفات ناپسند نشاید. انسان، با اراده و انتخاب خود است که مىتواند عرصههاى متفاوت حیات خویش را نیک یا بد، پاک یا ناپاک، مقدس یا نامقدس سازد. از این رو شایسته نیست پیشاپیش، یک ساحت را رحمانى و دیگرى را شیطانى بنامیم. آنچه اطلاق این اوصاف را مجاز مىدارد، قرار گرفتن در جهت قرب یا بُعد از حق است. همچنان که ساحت روحانى مىتواند در جهت قرب به حق قرار گیرد، ساحت مادى زندگى بشر نیز چنین قابلیتى را دارد و مىتواند در خدمت کمال قرب انسان باشد. بر عکس، همچنان که حیات مادى بشر مىتواند در جهت بُعد از حق و نزدیکى به شیطان قرار گیرد، حیات روحانى او نیز چنین امکانى را دارد. کم نیستند بندگان شیطان که ادیانى خودساخته دارند و حیات روحانى خویش را با شیطان پیوند دادهاند.
2. اگر دیدگاه دوم پذیرفته شود، که به نظر مىرسد با فرهنگ اسلام سازگارتر است، آنگاه نمىتوان هنر دینى را منحصر به ساحت روحانى حیات بشر دانست. هنر دینى همهى ساحتهاى حیات بشر را پوشش مىدهد و زندگى بشر را در همهى ابعاد خود به رنگ خدا درمىآورد. بر پایهى این دیدگاه، تقسیمبندى هنر به مقدس و نامقدس بر اساس موضوع و ساحت حیات پدید نمىآید؛ بلکه بر اساس جهتگیرى هنر و هدفى که دنبال مىکند، شکل مىگیرد.
3. تذکر این نکته نیز به جاست که ویژگىهایى که نویسندهى محترم براى هنر مادى برمىشمارد، در واقع ویژگىهاى هنر دنیوى و شیطانى در عرصهى حیات مادى بشر است و هنرى که اساس کارش افزایش لذات مادى و تهییج هر چه بیشتر غرایز و شهوات باشد و بر پایهى ایجاد حرص و براى مصرف بیشتر شکل گرفته باشد، هنرى شیطانى و پست است. اما در عرصهى حیات مادى نیز مىتوان به هنرى روى آورد که در جهت سیر از طبیعت به ماوراى آن باشد و بخواهد میان ظاهر و باطن پیوندى برقرار کند. این سخن به معناى آن نیست که هنر مادى را از این ساحت دور کنیم؛ بلکه به این معناست که به هنر مادى روحى از معنا بخشیم که در همآهنگى کامل با ساحت روحانى زندگى و در جهت قرب به حق باشد. مىتوان هنرى آفرید که در آن هر چند به دنیا و طبیعت نگاه مىشود، اما آن را شاهد غیب و آیت حق مىبیند. رمزهایى در طبیعت مادى مىتوان تعبیه کرد که گشایش آن شما را به عالم ماورا و پنهان از دیده دلالت کند. چنین هنرى متعالى است، هر چند طبیعى است و آگاهىبخش و عرفانى است، هر چند به ساحت ماده توجه دارد.
4. آیا مىتوان هنرهاى آکنده از شرک دوران جاهلیت را که به عرصهى روحانى زندگى بشر اختصاص داشت و موجد آثارى بزرگ و شگرف در زمینههاى مختلف هنرى بود، هنر مقدس و هنر الاهى نامید! همه یا اغلبِ بتان مشرکان، مخلوق نبوغ هنرى هنرمندانى زبردست بودهاند؛ اما نباید آنها را هنر والا و متعالى دانست. امروزه نیز هنرهاى معنوى فراوانى در پهنهى خاک گسترده شدهاند؛ اما بسیارى از آنها معنویتى شیطانى دارند و بیش از هر زمانى از رحمت حق به دورند.
نامه فرهنگ، ش 42
واژهى «زندگى»، که از واژهى «زنده» مشتق شده، مترادف فارسى «حیات» است که صفتى است مقتضاى حس و حرکت. حیات انسان اصولاً مشتمل بر ساحتهاى معنوى و روحانى نیز مىباشد. از منظر برخى مکاتب و صاحبنظران، زندگى مادى و ظاهرى عنوانى است که به زندگى مرتبه حیوانى اطلاق شده و ویژگىهایى چون علم و دین و پیوستن به عالم معنا به عنوان حیات اصلى انسان قلمداد گردیده است. در تفکر وحیانى قرآن کریم، حیات حقیقى همان حیات اخروى است و زندگى دنیا مرحلهى گذار و حصول آمادگى براى حیات جاوید اخروى معرفى شده است.
هنر عبارت است از بیان معنا، ارزش و اصولى با بهرهگیرى از روشها (یا هنرها)یى خاص توسط افراد (هنرمندان)؛ به گونهاى که اثر حاصل (اثر هنرى) واجد صورتى باشد که از طریق حواس بتواند معنایى را به انسان منتقل نماید، روان او را تحت تأثیر قرار دهد، اعمال و رفتار او را در جهتى خاص هدایت کند و موضوعاتى را به عنوان اصول و ارزشها در نظر او جلوهگر نماید. به طور خلاصه، هنر، بسته به نظرى که در مورد انسان دارد، تفکر و جهانبینىِ انسان را به سمتِ ساحتى از حیات - که بحث آن خواهد آمد - هدایت و رهبرى نموده، او را بر همان ساحت متمرکز و متوجه مىنماید. یکى از بنیادىترین لوازم توافق بر سر تعریف زیبایى و بالتبع هنر، همزبانى و تفاهم فکرى است.
اى بسا هندو و ترکِ همزبان
اى بسا دو ترک چون بیگانگان
در این نوشتار، براى بررسى رابطهى انسان و حیات او با هنر به هنرهاى مرتبط با هر جنبه از حیات مىپردازیم. هنر از وجه نازلِ تقسیمبندىهاى رایجِ عصر حاضر، که هنر را در مقولاتى خاص - از جمله صرف زیبایى مادى و یا تفنن - خلاصه مىبیند، فراتر رفته و همهى قلمروهاى حیات بشر را دربرمىگیرد. در واقع، هنر که پوشاندن لباس ماده به حقایقى معنوى و ظاهر نمودن معانى و باطن اشیا و مفاهیم است، با توجه به هر مرتبه از حیات انسان، درجهاى از رابطهى «صورت» و «معنا» را به نمایش مىگذارد.
هنر عبارت است از به وجود آوردن شرایطى که در آن، با لباس ماده پوشاندن به حقیقتى معنوى، تغذیهى روحى انسان و هدایت او به سمت کمال و مقصدى که جهانبینىاش تعیین نموده، امکانپذیر شود.
رابطهى هنر و ساحتهاى حیات
رابطهى هنر با حیات انسان به گونهاى است که به تعبیر نیوتن مىتوان گفت که «هر اثر هنرى به مثابه کودکى است که هنرمند مادرش، و محیط زندگىِ هنرمند پدرش است». علاوه بر آن، اثر هنرى را به شرطى جامعه مىپذیرد که بتواند تشنگى (نیاز) خاصى را که براى درک زیبایى هنرى در وجود انسان نهفته است، تشفى بخشد که البته ماهیت این نیاز و تشنگى، به سابقهى ذهنى انسان دربارهى آثار هنرى بستگى دارد. به این ترتیب، رابطهاى میان هنرمند (آرا و نظرات و عقاید او) و جامعه (آرا و نظرات و عقاید رایج در آن) ضرورت دارد تا هنرى بتواند فهمیده شود و به کار گرفته شود.
هر مفهومى (هنر، عشق، زیبایى، عدالت، تکامل، آزادى، و...)، در هر ساحتى از حیات، معناى خاص خویش را دارد. به عبارت دیگر، مىتوان براى هر مفهومى، همطراز با هر ساحت حیات، معنا و درجهاى خاص را تعریف و تبیین نمود.
با عنایت به چهار علت و سه ساحت حیات انسان، نمودار (1) قابل ارائه است؛ به این ترتیب که علل اربعه در چهار منطقهى اصلى (افقى) نشان داده مىشوند و در سه ستون عمودى تحت سه ساحت حیات انسان، مابهازاى هر یک از علل در باب ایجاد اثر هنرى (هنر مرتبط با هر ساحت حیات) معرفى و تعریف مىشوند.
با عنایت به موارد یادشده مىتوان گفت «روح و جانى» که هنر به کالبد ماده (و یا به حیات انسان) مىدمد، هرچند در وهلهى اول، عامل حرکت و یا به عبارتى معنادار نمودن کالبد مادى است، لکن ممکن است همانند نفس اماره، هنرى را تولید کند که پاسخگوى نیازهاى مادى انسان باشد؛ همچنین ممکن است مانند نفس الاهیهى ملکوتیه هنر قدسى را به منصهى ظهور رساند و نیز امکان تمرکز آن بر نیازهاى روانى انسان وجود دارد. به عبارت دیگر، در هر حالتى، هنر عامل حرکت، معنادار شدن و حیات یافتن زندگى مادى انسان خواهد شد وبسته به نوع هنر و میزان برخوردارى آن از مبانى معنوى، معناى حاصل نیز به همان میزان متوجه ساحتهاى مختلف حیات خواهد بود. بنابراین، حیات بخشیدن به کالبدى مادى از طریق هنر و توسط انسان، در طیف وسیعى - از زندگىِ صرفِ دنیایى تا حیات معنوى و روحانى - در نوسان است که به میزان الهام هنر از مبانى معنوى، که آن هم از طیف وسیعى - از مجاز تا حقیقت - در نوسان است، مرتبط خواهد بود.
رابطهى هنر با ساحتهاى حیات
با عنایت به آنچه گذشت، هر ساحتى از حیات، هنرِ متناسب با خویش را ایجاد و با آن ارتباط برقرار نموده و اصولاً آن را به عنوان هنر و عامل رشد و تکامل خود مىشناسد. به این ترتیب، سه نوع هنر قابل شناسایى است که در زیر به برخى ویژگىهاى این سه نوع هنر اشاره مىشود:
1. هنر مادى به نیازهایى توجه دارد که اصولاً انسان، بهخودىخود، براى تداوم حیات مادى و بقاى زندگى خویش به آنها توجه دارد. به این ترتیب، هنر گاهى نقش یک اشتهاآور را ایفا مىنماید. البته وجود تفاوتى که در نوع اشتها و نوع غریزه ممکن است وجود داشته باشد، در عملکرد هنر تأثیرى ندارد؛ اساس کار این است که همراه با لذتبخشى مادى به انسان، اشتهاى او براى یک یا چند غریزه تهییج و تحریک شود. این گونه از هنر، هرچند انسان را به تکاپو و حرکت وامىدارد، حرکت و تکاپویى براى حیات مادى و در زمینههایى است که اساساً نیازمند تهییج و تحریض و حتى تذکر و یادآورى نمىباشد و، بهخودىخود و به هنگام نیاز، انسان را به خویش جلب نموده و او را متوجه رفع نیاز مىنماید. دنیاى معاصر، که در تولید هر چیز، و بهویژه فرآوردههایى که سود اقتصادى بیشترى دارند، اندازه نمىشناسد، نیازمند یافتن و ایجاد بازار مصرف است. این بازار به دست نخواهد آمد مگر با تهییج، ترغیب و تحریک امیال و غرایز و شهوات انسان. این امر، مصرف بیشتر، جاىگزینى اشیاى جدید به جاى قدیمىها، مدپرستى، چشموهمچشمى، تحول و دگرگونى پیاپى ارزشها، استحالهى فرهنگى و تغییر هویت جامعه را طلب مىنماید. هیچ گروهى همچون جماعتِ مدعى هنرمند بودن، نمىتوانند فضاى لازم را براى چنین روش زیستى ایجاد نمایند. شاید بتوان هنرهاى موصوف به هنر بازارى، هنر تجارى و حتى برخى جنبههاى هنرهاى زیبا (به معناى مصطلح آن) را در این مقوله طبقهبندى نمود.
2. نوع دوم هنر پاسخىگوى نیازهاى حیات، ساحت نفس، روان یا ذهن انسان است. این ساحت حیات نیز براى تعالى و ارضاى نیازهاى خویش به مرتبهاى از هنر نیازمند است. موضوعات مهم این ساحت از حیات، عبارتاند از مراتب نازل و دنیایى آزادى، امنیت، راستى، عدالت و سایر صفات عالى.
نمادها و صورتهاى این مقوله از هنر، نشانههایى قراردادىاند و اصولاً هنرمند، ریشهاى در ماوراءالطبیعه براى هنر خویش قائل نیست؛ بلکه ریشههاى تمام موضوعات را در ضمیر ناخودآگاه، روان و ذهن انسان جستوجو مىنماید.
3. ساحت سوم، ساحت روح و معناست که مرتبط با ماوراءالطبیعه است. این وادى، وادى نمادها و نشانههاى ازلى و کهن الگوهاست. در این وادى هر چیز مادى، تجلى مفهوم و موضوعى معنوى و روحانى است و غرض تنها بیان زیبایى نیست؛ بلکه هر آنچه بیان مىشود، به دلیل ماهیت معنوى و روحانى خویش و به جهت ارتباطى که با ماوراءالطبیعه دارد، زیباست. زیبایى در اینجا به معناى خیر و هدایت انسان است. در این جا نیز انسان (هنرمند و مخاطب او) ازخودبیخود مىشود و خویش را فراموش مىکند. این فراموشى با فراموشى هنر نوع اول متفاوت است؛ در آنجا غفلت از بعد معنوى حیات و فراموشى آن بود و در اینجا، فراموشىِ بُعد مادى حیات یا گذر از آن مطرح است.
انسان همواره نیازمند کسب انرژى در مقولات مختلف غیر مادى و مادى حیات خویش است. یکى از بارزترین ابزار کسب انرژى، بهرهگیرى از مقولات و مراتب مختلف هنر است. هنر مىتواند مشکلات حیات و فعالیتها و حتى تفکرات انسان را به او گوشزد نموده، او را به مصائبى که حیات و سعادتش را تهدید مىنماید، آشنا کند و راههاى مقاومت و مقابله با مصائب و مشکلات و چگونگى تحصیل مختصات روحى و روانى مناسب و درخور هر وضعیت را به او آموزش مىدهد. هنر مىتواند فضایل و صفات عالى انسانى را که مهمترین عوامل تقویت کننده و انرژى دهنده به انسان هستند، در انسان تقویت نموده، روح او را مستعد تحصیل فضائل و کمالات نماید. به این ترتیب، مىتوان گفت که رابطهى انسان با هنر نباید صرفاً براى تفنن و یا گذران اوقات فراغت باشد؛ بلکه هنر، بسته به تمایل و زمینهى فعالیت و ذوق افراد، باید در متن حیات حضور داشته باشد.
یکى از ویژگىهاى بارز مراتب مختلف هنر، و بهخصوص مراتب عالى و روحانى آن، این است که ظرفهاى هنر باید با ایدهها یا محتوا، متناسب و همآهنگ باشد. براى نمونه، نمىتوان معانى عالى عرفانى و روحانى را در قالب هنرهاى دنیوى به نمایش درآورد و حتى اگر سعى در بیان مفاهیم عالى در ظرف و شکل هنرهاى دنیوى بشود، حاصلى جز انحطاط هنر نخواهد داشت.
اشاره
نویسندهى محترم تلاشى ستودنى براى تفکیک انواع هنر از یکدیگر دارند. ایشان در فصلنامهى هنر دینى نیز مقالاتى دربارهى «رابطهى متقابل دین و هنر» دارد که در راستاى همین مقاله ارزیابى مىشود. اهمیت پرداختن به این مقوله در این است که هنر، از هر نوعش، حرکتآفرین و جهتبخش به زندگى انسان است. هنر رحمانى و هنر شیطانى هر دو حرکتآفریناند: یکى حرکت تصعیدى دارد، دیگرى تنزیلى؛ یکى رو به سوى افلاک دارد، دیگرى رو به سوى خاک؛ یکى سیر از باطل به حق و از ظلمت به نور مىکند، دیگرى سیر از حق به باطل و از نور به ظلمت؛ یکى خالق زیبایى برین است، دیگر خالق زیبایى پست. بنابراین، ارتباط هنر با زندگى انسان ارتباطى معنابخش و تعیین کننده است و باید در پى شناخت انحاى این ارتباط و چگونگى تأثیر بخشى هنر بر زندگى بود. از این رو، تلاش آقاى نقىزاده در خور تقدیر است. از آنجا که در فرهنگ ما به این مقوله، که از مقولات فلسفهى هنر است، کمتر پرداخته شده است، ورود در آن با دشوارىهایى روبهروست که کار نویسندگان را با سختى مواجه مىسازد و به همین دلیل، باید حرکتهاى کوچک را نیز ارزش نهاد. از این رو اشاراتى را به پاس زحمات نویسندهى محترم تقدیم مىداریم:
1. اگر با تقسیم سهگانهى نویسنده محترم از ساحتهاى مختلف حیات انسان و هنرهاى مرتبط با هر یک موافقت کنیم، نتیجه این مىشود که سه نوع هنر مادى، روانى و روحانى به دست مىآید. تا اینجا مشکلى نیست. مشکل از آنجا آغاز مىشود که براى هر یک از ساحتها و هنرهاى متناسب با هر ساحت، نامگذارى و ارزشگذارى صورت گیرد. اینکه براى ساحت مادى نام «هنر شیطانى» انتخاب مىشود و براى ساحت روحانى نام «هنر دینى»، «هنر الاهى»، «هنر رحمانى» یا «هنر قدسى»، از یک دیدگاه فلسفى برمىخیزد که ریشه در اندیشهى «رواقیان» دارد؛ اندیشهاى که در فرهنگ مسیحىِ سدههاى میانه کاملاً پذیرفته شده بود و در جهان اسلام و فلسفهى اسلامى نیز تا حدى نفوذ یافته است. در این فلسفه، ساحت مادى زندگى بشر «شرّ» و ساحت روحانى «خیر» دانسته مىشود. هر چه به ساحت مادى مربوط باشد شرّ است؛ زیرا مانع رسیدگى و پرداختن به ساحت روحانى زندگى است. لذایذ مادى و شهوات جسمانى انسان را از عالم معنویت و روحانیت به دور مىسازد و هر چه در این ساحت سرمایهگذارى شود از ساحت روحانى کاسته شده است. بدین سبب است که هنرى که به ساحت مادى و جسمانى زندگى بشر تعلق مىگیرد وصف شیطانى به خود مىگیرد و هنرى که به ساحت روحانى مرتبط مىشود وصف قدسى و رحمانى مىیابد.
اما از یک نگاه دیگر و بر پایهى یک تفکر فلسفى دیگر، هیچ یک از دو ساحت مادى و روحانى زندگى بشر، شایستهى اطلاق وصف شر نیستند، همچنان که شایستهى اطلاق اوصاف والاى «رحمانى» و «مقدس» و مانند آن نیز نیستند. همهى ساحتهاى حیات بشر قابلیت اتصاف به هر یک از دو دسته اوصاف خیر و شر را دارند. بر پایهى این دیدگاه، حیات مادى با حیات روحانى تضاد آشتىناپذیر ندارند، بلکه مىتوانند همنشینى و همزیستىِ کمالبخشى داشته باشند. بدن و طبیعت، همچون روح، آفریدهى خداى سبحان هستند و آفرینش او را صفات ناپسند نشاید. انسان، با اراده و انتخاب خود است که مىتواند عرصههاى متفاوت حیات خویش را نیک یا بد، پاک یا ناپاک، مقدس یا نامقدس سازد. از این رو شایسته نیست پیشاپیش، یک ساحت را رحمانى و دیگرى را شیطانى بنامیم. آنچه اطلاق این اوصاف را مجاز مىدارد، قرار گرفتن در جهت قرب یا بُعد از حق است. همچنان که ساحت روحانى مىتواند در جهت قرب به حق قرار گیرد، ساحت مادى زندگى بشر نیز چنین قابلیتى را دارد و مىتواند در خدمت کمال قرب انسان باشد. بر عکس، همچنان که حیات مادى بشر مىتواند در جهت بُعد از حق و نزدیکى به شیطان قرار گیرد، حیات روحانى او نیز چنین امکانى را دارد. کم نیستند بندگان شیطان که ادیانى خودساخته دارند و حیات روحانى خویش را با شیطان پیوند دادهاند.
2. اگر دیدگاه دوم پذیرفته شود، که به نظر مىرسد با فرهنگ اسلام سازگارتر است، آنگاه نمىتوان هنر دینى را منحصر به ساحت روحانى حیات بشر دانست. هنر دینى همهى ساحتهاى حیات بشر را پوشش مىدهد و زندگى بشر را در همهى ابعاد خود به رنگ خدا درمىآورد. بر پایهى این دیدگاه، تقسیمبندى هنر به مقدس و نامقدس بر اساس موضوع و ساحت حیات پدید نمىآید؛ بلکه بر اساس جهتگیرى هنر و هدفى که دنبال مىکند، شکل مىگیرد.
3. تذکر این نکته نیز به جاست که ویژگىهایى که نویسندهى محترم براى هنر مادى برمىشمارد، در واقع ویژگىهاى هنر دنیوى و شیطانى در عرصهى حیات مادى بشر است و هنرى که اساس کارش افزایش لذات مادى و تهییج هر چه بیشتر غرایز و شهوات باشد و بر پایهى ایجاد حرص و براى مصرف بیشتر شکل گرفته باشد، هنرى شیطانى و پست است. اما در عرصهى حیات مادى نیز مىتوان به هنرى روى آورد که در جهت سیر از طبیعت به ماوراى آن باشد و بخواهد میان ظاهر و باطن پیوندى برقرار کند. این سخن به معناى آن نیست که هنر مادى را از این ساحت دور کنیم؛ بلکه به این معناست که به هنر مادى روحى از معنا بخشیم که در همآهنگى کامل با ساحت روحانى زندگى و در جهت قرب به حق باشد. مىتوان هنرى آفرید که در آن هر چند به دنیا و طبیعت نگاه مىشود، اما آن را شاهد غیب و آیت حق مىبیند. رمزهایى در طبیعت مادى مىتوان تعبیه کرد که گشایش آن شما را به عالم ماورا و پنهان از دیده دلالت کند. چنین هنرى متعالى است، هر چند طبیعى است و آگاهىبخش و عرفانى است، هر چند به ساحت ماده توجه دارد.
4. آیا مىتوان هنرهاى آکنده از شرک دوران جاهلیت را که به عرصهى روحانى زندگى بشر اختصاص داشت و موجد آثارى بزرگ و شگرف در زمینههاى مختلف هنرى بود، هنر مقدس و هنر الاهى نامید! همه یا اغلبِ بتان مشرکان، مخلوق نبوغ هنرى هنرمندانى زبردست بودهاند؛ اما نباید آنها را هنر والا و متعالى دانست. امروزه نیز هنرهاى معنوى فراوانى در پهنهى خاک گسترده شدهاند؛ اما بسیارى از آنها معنویتى شیطانى دارند و بیش از هر زمانى از رحمت حق به دورند.
نامه فرهنگ، ش 42