آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نویسنده در این نوشتار به بررسى رابطه‏ى انسان و حیات او با هنر، و ارتباط هنر با جنبه‏هاى مختلف حیات انسان مى‏پردازد. ایشان سه ساحت مادى، روانى و روحانى حیات انسان را از یکدیگر باز مى‏شناسد و متناسب با هر یک، هنر مادى (شیطانى)، هنر انسانى و هنر قدسى (رحمانى و الاهى و هنر دینى) را به رسمیت مى‏شناسد. وى سپس، ویژگى‏هاى هر یک از انواع هنر را برمى‏شمارد.

متن

اجمالى در چیستى حیات انسان و مراد از هنر
واژه‏ى «زندگى»، که از واژه‏ى «زنده» مشتق شده، مترادف فارسى «حیات» است که صفتى است مقتضاى حس و حرکت. حیات انسان اصولاً مشتمل بر ساحت‏هاى معنوى و روحانى نیز مى‏باشد. از منظر برخى مکاتب و صاحب‏نظران، زندگى مادى و ظاهرى عنوانى است که به زندگى مرتبه حیوانى اطلاق شده و ویژگى‏هایى چون علم و دین و پیوستن به عالم معنا به عنوان حیات اصلى انسان قلمداد گردیده است. در تفکر وحیانى قرآن کریم، حیات حقیقى همان حیات اخروى است و زندگى دنیا مرحله‏ى گذار و حصول آمادگى براى حیات جاوید اخروى معرفى شده است.
هنر عبارت است از بیان معنا، ارزش و اصولى با بهره‏گیرى از روش‏ها (یا هنرها)یى خاص توسط افراد (هنرمندان)؛ به گونه‏اى که اثر حاصل (اثر هنرى) واجد صورتى باشد که از طریق حواس بتواند معنایى را به انسان منتقل نماید، روان او را تحت تأثیر قرار دهد، اعمال و رفتار او را در جهتى خاص هدایت کند و موضوعاتى را به عنوان اصول و ارزش‏ها در نظر او جلوه‏گر نماید. به طور خلاصه، هنر، بسته به نظرى که در مورد انسان دارد، تفکر و جهان‏بینىِ انسان را به سمتِ ساحتى از حیات - که بحث آن خواهد آمد - هدایت و رهبرى نموده، او را بر همان ساحت متمرکز و متوجه مى‏نماید. یکى از بنیادى‏ترین لوازم توافق بر سر تعریف زیبایى و بالتبع هنر، هم‏زبانى و تفاهم فکرى است.
اى بسا هندو و ترکِ هم‏زبان‏
اى بسا دو ترک چون بیگانگان‏
در این نوشتار، براى بررسى رابطه‏ى انسان و حیات او با هنر به هنرهاى مرتبط با هر جنبه از حیات مى‏پردازیم. هنر از وجه نازلِ تقسیم‏بندى‏هاى رایجِ عصر حاضر، که هنر را در مقولاتى خاص - از جمله صرف زیبایى مادى و یا تفنن - خلاصه مى‏بیند، فراتر رفته و همه‏ى قلمروهاى حیات بشر را دربرمى‏گیرد. در واقع، هنر که پوشاندن لباس ماده به حقایقى معنوى و ظاهر نمودن معانى و باطن اشیا و مفاهیم است، با توجه به هر مرتبه از حیات انسان، درجه‏اى از رابطه‏ى «صورت» و «معنا» را به نمایش مى‏گذارد.
هنر عبارت است از به وجود آوردن شرایطى که در آن، با لباس ماده پوشاندن به حقیقتى معنوى، تغذیه‏ى روحى انسان و هدایت او به سمت کمال و مقصدى که جهان‏بینى‏اش تعیین نموده، امکان‏پذیر شود.
رابطه‏ى هنر و ساحت‏هاى حیات‏
رابطه‏ى هنر با حیات انسان به گونه‏اى است که به تعبیر نیوتن مى‏توان گفت که «هر اثر هنرى به مثابه کودکى است که هنرمند مادرش، و محیط زندگىِ هنرمند پدرش است». علاوه بر آن، اثر هنرى را به شرطى جامعه مى‏پذیرد که بتواند تشنگى (نیاز) خاصى را که براى درک زیبایى هنرى در وجود انسان نهفته است، تشفى بخشد که البته ماهیت این نیاز و تشنگى، به سابقه‏ى ذهنى انسان درباره‏ى آثار هنرى بستگى دارد. به این ترتیب، رابطه‏اى میان هنرمند (آرا و نظرات و عقاید او) و جامعه (آرا و نظرات و عقاید رایج در آن) ضرورت دارد تا هنرى بتواند فهمیده شود و به کار گرفته شود.
هر مفهومى (هنر، عشق، زیبایى، عدالت، تکامل، آزادى، و...)، در هر ساحتى از حیات، معناى خاص خویش را دارد. به عبارت دیگر، مى‏توان براى هر مفهومى، هم‏طراز با هر ساحت حیات، معنا و درجه‏اى خاص را تعریف و تبیین نمود.
با عنایت به چهار علت و سه ساحت حیات انسان، نمودار (1) قابل ارائه است؛ به این ترتیب که علل اربعه در چهار منطقه‏ى اصلى (افقى) نشان داده مى‏شوند و در سه ستون عمودى تحت سه ساحت حیات انسان، مابه‏ازاى هر یک از علل در باب ایجاد اثر هنرى (هنر مرتبط با هر ساحت حیات) معرفى و تعریف مى‏شوند.
با عنایت به موارد یادشده مى‏توان گفت «روح و جانى» که هنر به کالبد ماده (و یا به حیات انسان) مى‏دمد، هرچند در وهله‏ى اول، عامل حرکت و یا به عبارتى معنادار نمودن کالبد مادى است، لکن ممکن است همانند نفس اماره، هنرى را تولید کند که پاسخ‏گوى نیازهاى مادى انسان باشد؛ هم‏چنین ممکن است مانند نفس الاهیه‏ى ملکوتیه هنر قدسى را به منصه‏ى ظهور رساند و نیز امکان تمرکز آن بر نیازهاى روانى انسان وجود دارد. به عبارت دیگر، در هر حالتى، هنر عامل حرکت، معنادار شدن و حیات یافتن زندگى مادى انسان خواهد شد وبسته به نوع هنر و میزان برخوردارى آن از مبانى معنوى، معناى حاصل نیز به همان میزان متوجه ساحت‏هاى مختلف حیات خواهد بود. بنابراین، حیات بخشیدن به کالبدى مادى از طریق هنر و توسط انسان، در طیف وسیعى - از زندگىِ صرفِ دنیایى تا حیات معنوى و روحانى - در نوسان است که به میزان الهام هنر از مبانى معنوى، که آن هم از طیف وسیعى - از مجاز تا حقیقت - در نوسان است، مرتبط خواهد بود.
رابطه‏ى هنر با ساحت‏هاى حیات‏
با عنایت به آنچه گذشت، هر ساحتى از حیات، هنرِ متناسب با خویش را ایجاد و با آن ارتباط برقرار نموده و اصولاً آن را به عنوان هنر و عامل رشد و تکامل خود مى‏شناسد. به این ترتیب، سه نوع هنر قابل شناسایى است که در زیر به برخى ویژگى‏هاى این سه نوع هنر اشاره مى‏شود:
1. هنر مادى به نیازهایى توجه دارد که اصولاً انسان، به‏خودى‏خود، براى تداوم حیات مادى و بقاى زندگى خویش به آنها توجه دارد. به این ترتیب، هنر گاهى نقش یک اشتهاآور را ایفا مى‏نماید. البته وجود تفاوتى که در نوع اشتها و نوع غریزه ممکن است وجود داشته باشد، در عمل‏کرد هنر تأثیرى ندارد؛ اساس کار این است که همراه با لذت‏بخشى مادى به انسان، اشتهاى او براى یک یا چند غریزه تهییج و تحریک شود. این گونه از هنر، هرچند انسان را به تکاپو و حرکت وامى‏دارد، حرکت و تکاپویى براى حیات مادى و در زمینه‏هایى است که اساساً نیازمند تهییج و تحریض و حتى تذکر و یادآورى نمى‏باشد و، به‏خودى‏خود و به هنگام نیاز، انسان را به خویش جلب نموده و او را متوجه رفع نیاز مى‏نماید. دنیاى معاصر، که در تولید هر چیز، و به‏ویژه فرآورده‏هایى که سود اقتصادى بیش‏ترى دارند، اندازه نمى‏شناسد، نیازمند یافتن و ایجاد بازار مصرف است. این بازار به دست نخواهد آمد مگر با تهییج، ترغیب و تحریک امیال و غرایز و شهوات انسان. این امر، مصرف بیش‏تر، جاى‏گزینى اشیاى جدید به جاى قدیمى‏ها، مدپرستى، چشم‏وهم‏چشمى، تحول و دگرگونى پیاپى ارزش‏ها، استحاله‏ى فرهنگى و تغییر هویت جامعه را طلب مى‏نماید. هیچ گروهى همچون جماعتِ مدعى هنرمند بودن، نمى‏توانند فضاى لازم را براى چنین روش زیستى ایجاد نمایند. شاید بتوان هنرهاى موصوف به هنر بازارى، هنر تجارى و حتى برخى جنبه‏هاى هنرهاى زیبا (به معناى مصطلح آن) را در این مقوله طبقه‏بندى نمود.
2. نوع دوم هنر پاسخى‏گوى نیازهاى حیات، ساحت نفس، روان یا ذهن انسان است. این ساحت حیات نیز براى تعالى و ارضاى نیازهاى خویش به مرتبه‏اى از هنر نیازمند است. موضوعات مهم این ساحت از حیات، عبارت‏اند از مراتب نازل و دنیایى آزادى، امنیت، راستى، عدالت و سایر صفات عالى.
نمادها و صورت‏هاى این مقوله از هنر، نشانه‏هایى قراردادى‏اند و اصولاً هنرمند، ریشه‏اى در ماوراءالطبیعه براى هنر خویش قائل نیست؛ بلکه ریشه‏هاى تمام موضوعات را در ضمیر ناخودآگاه، روان و ذهن انسان جست‏وجو مى‏نماید.
3. ساحت سوم، ساحت روح و معناست که مرتبط با ماوراءالطبیعه است. این وادى، وادى نمادها و نشانه‏هاى ازلى و کهن الگوهاست. در این وادى هر چیز مادى، تجلى مفهوم و موضوعى معنوى و روحانى است و غرض تنها بیان زیبایى نیست؛ بلکه هر آنچه بیان مى‏شود، به دلیل ماهیت معنوى و روحانى خویش و به جهت ارتباطى که با ماوراءالطبیعه دارد، زیباست. زیبایى در این‏جا به معناى خیر و هدایت انسان است. در این جا نیز انسان (هنرمند و مخاطب او) ازخودبیخود مى‏شود و خویش را فراموش مى‏کند. این فراموشى با فراموشى هنر نوع اول متفاوت است؛ در آن‏جا غفلت از بعد معنوى حیات و فراموشى آن بود و در این‏جا، فراموشىِ بُعد مادى حیات یا گذر از آن مطرح است.
انسان همواره نیازمند کسب انرژى در مقولات مختلف غیر مادى و مادى حیات خویش است. یکى از بارزترین ابزار کسب انرژى، بهره‏گیرى از مقولات و مراتب مختلف هنر است. هنر مى‏تواند مشکلات حیات و فعالیت‏ها و حتى تفکرات انسان را به او گوشزد نموده، او را به مصائبى که حیات و سعادتش را تهدید مى‏نماید، آشنا کند و راه‏هاى مقاومت و مقابله با مصائب و مشکلات و چگونگى تحصیل مختصات روحى و روانى مناسب و درخور هر وضعیت را به او آموزش مى‏دهد. هنر مى‏تواند فضایل و صفات عالى انسانى را که مهم‏ترین عوامل تقویت کننده و انرژى دهنده به انسان هستند، در انسان تقویت نموده، روح او را مستعد تحصیل فضائل و کمالات نماید. به این ترتیب، مى‏توان گفت که رابطه‏ى انسان با هنر نباید صرفاً براى تفنن و یا گذران اوقات فراغت باشد؛ بلکه هنر، بسته به تمایل و زمینه‏ى فعالیت و ذوق افراد، باید در متن حیات حضور داشته باشد.
یکى از ویژگى‏هاى بارز مراتب مختلف هنر، و به‏خصوص مراتب عالى و روحانى آن، این است که ظرف‏هاى هنر باید با ایده‏ها یا محتوا، متناسب و هم‏آهنگ باشد. براى نمونه، نمى‏توان معانى عالى عرفانى و روحانى را در قالب هنرهاى دنیوى به نمایش درآورد و حتى اگر سعى در بیان مفاهیم عالى در ظرف و شکل هنرهاى دنیوى بشود، حاصلى جز انحطاط هنر نخواهد داشت.
اشاره‏
نویسنده‏ى محترم تلاشى ستودنى براى تفکیک انواع هنر از یکدیگر دارند. ایشان در فصل‏نامه‏ى هنر دینى نیز مقالاتى درباره‏ى «رابطه‏ى متقابل دین و هنر» دارد که در راستاى همین مقاله ارزیابى مى‏شود. اهمیت پرداختن به این مقوله در این است که هنر، از هر نوعش، حرکت‏آفرین و جهت‏بخش به زندگى انسان است. هنر رحمانى و هنر شیطانى هر دو حرکت‏آفرین‏اند: یکى حرکت تصعیدى دارد، دیگرى تنزیلى؛ یکى رو به سوى افلاک دارد، دیگرى رو به سوى خاک؛ یکى سیر از باطل به حق و از ظلمت به نور مى‏کند، دیگرى سیر از حق به باطل و از نور به ظلمت؛ یکى خالق زیبایى برین است، دیگر خالق زیبایى پست. بنابراین، ارتباط هنر با زندگى انسان ارتباطى معنابخش و تعیین کننده است و باید در پى شناخت انحاى این ارتباط و چگونگى تأثیر بخشى هنر بر زندگى بود. از این رو، تلاش آقاى نقى‏زاده در خور تقدیر است. از آن‏جا که در فرهنگ ما به این مقوله، که از مقولات فلسفه‏ى هنر است، کم‏تر پرداخته شده است، ورود در آن با دشوارى‏هایى روبه‏روست که کار نویسندگان را با سختى مواجه مى‏سازد و به همین دلیل، باید حرکت‏هاى کوچک را نیز ارزش نهاد. از این رو اشاراتى را به پاس زحمات نویسنده‏ى محترم تقدیم مى‏داریم:
1. اگر با تقسیم سه‏گانه‏ى نویسنده محترم از ساحت‏هاى مختلف حیات انسان و هنرهاى مرتبط با هر یک موافقت کنیم، نتیجه این مى‏شود که سه نوع هنر مادى، روانى و روحانى به دست مى‏آید. تا این‏جا مشکلى نیست. مشکل از آن‏جا آغاز مى‏شود که براى هر یک از ساحت‏ها و هنرهاى متناسب با هر ساحت، نام‏گذارى و ارزش‏گذارى صورت گیرد. این‏که براى ساحت مادى نام «هنر شیطانى» انتخاب مى‏شود و براى ساحت روحانى نام «هنر دینى»، «هنر الاهى»، «هنر رحمانى» یا «هنر قدسى»، از یک دیدگاه فلسفى برمى‏خیزد که ریشه در اندیشه‏ى «رواقیان» دارد؛ اندیشه‏اى که در فرهنگ مسیحىِ سده‏هاى میانه کاملاً پذیرفته شده بود و در جهان اسلام و فلسفه‏ى اسلامى نیز تا حدى نفوذ یافته است. در این فلسفه، ساحت مادى زندگى بشر «شرّ» و ساحت روحانى «خیر» دانسته مى‏شود. هر چه به ساحت مادى مربوط باشد شرّ است؛ زیرا مانع رسیدگى و پرداختن به ساحت روحانى زندگى است. لذایذ مادى و شهوات جسمانى انسان را از عالم معنویت و روحانیت به دور مى‏سازد و هر چه در این ساحت سرمایه‏گذارى شود از ساحت روحانى کاسته شده است. بدین سبب است که هنرى که به ساحت مادى و جسمانى زندگى بشر تعلق مى‏گیرد وصف شیطانى به خود مى‏گیرد و هنرى که به ساحت روحانى مرتبط مى‏شود وصف قدسى و رحمانى مى‏یابد.
اما از یک نگاه دیگر و بر پایه‏ى یک تفکر فلسفى دیگر، هیچ یک از دو ساحت مادى و روحانى زندگى بشر، شایسته‏ى اطلاق وصف شر نیستند، هم‏چنان که شایسته‏ى اطلاق اوصاف والاى «رحمانى» و «مقدس» و مانند آن نیز نیستند. همه‏ى ساحت‏هاى حیات بشر قابلیت اتصاف به هر یک از دو دسته اوصاف خیر و شر را دارند. بر پایه‏ى این دیدگاه، حیات مادى با حیات روحانى تضاد آشتى‏ناپذیر ندارند، بلکه مى‏توانند هم‏نشینى و هم‏زیستىِ کمال‏بخشى داشته باشند. بدن و طبیعت، همچون روح، آفریده‏ى خداى سبحان هستند و آفرینش او را صفات ناپسند نشاید. انسان، با اراده و انتخاب خود است که مى‏تواند عرصه‏هاى متفاوت حیات خویش را نیک یا بد، پاک یا ناپاک، مقدس یا نامقدس سازد. از این رو شایسته نیست پیشاپیش، یک ساحت را رحمانى و دیگرى را شیطانى بنامیم. آنچه اطلاق این اوصاف را مجاز مى‏دارد، قرار گرفتن در جهت قرب یا بُعد از حق است. هم‏چنان که ساحت روحانى مى‏تواند در جهت قرب به حق قرار گیرد، ساحت مادى زندگى بشر نیز چنین قابلیتى را دارد و مى‏تواند در خدمت کمال قرب انسان باشد. بر عکس، هم‏چنان که حیات مادى بشر مى‏تواند در جهت بُعد از حق و نزدیکى به شیطان قرار گیرد، حیات روحانى او نیز چنین امکانى را دارد. کم نیستند بندگان شیطان که ادیانى خودساخته دارند و حیات روحانى خویش را با شیطان پیوند داده‏اند.
2. اگر دیدگاه دوم پذیرفته شود، که به نظر مى‏رسد با فرهنگ اسلام سازگارتر است، آن‏گاه نمى‏توان هنر دینى را منحصر به ساحت روحانى حیات بشر دانست. هنر دینى همه‏ى ساحت‏هاى حیات بشر را پوشش مى‏دهد و زندگى بشر را در همه‏ى ابعاد خود به رنگ خدا درمى‏آورد. بر پایه‏ى این دیدگاه، تقسیم‏بندى هنر به مقدس و نامقدس بر اساس موضوع و ساحت حیات پدید نمى‏آید؛ بلکه بر اساس جهت‏گیرى هنر و هدفى که دنبال مى‏کند، شکل مى‏گیرد.
3. تذکر این نکته نیز به جاست که ویژگى‏هایى که نویسنده‏ى محترم براى هنر مادى برمى‏شمارد، در واقع ویژگى‏هاى هنر دنیوى و شیطانى در عرصه‏ى حیات مادى بشر است و هنرى که اساس کارش افزایش لذات مادى و تهییج هر چه بیش‏تر غرایز و شهوات باشد و بر پایه‏ى ایجاد حرص و براى مصرف بیش‏تر شکل گرفته باشد، هنرى شیطانى و پست است. اما در عرصه‏ى حیات مادى نیز مى‏توان به هنرى روى آورد که در جهت سیر از طبیعت به ماوراى آن باشد و بخواهد میان ظاهر و باطن پیوندى برقرار کند. این سخن به معناى آن نیست که هنر مادى را از این ساحت دور کنیم؛ بلکه به این معناست که به هنر مادى روحى از معنا بخشیم که در هم‏آهنگى کامل با ساحت روحانى زندگى و در جهت قرب به حق باشد. مى‏توان هنرى آفرید که در آن هر چند به دنیا و طبیعت نگاه مى‏شود، اما آن را شاهد غیب و آیت حق مى‏بیند. رمزهایى در طبیعت مادى مى‏توان تعبیه کرد که گشایش آن شما را به عالم ماورا و پنهان از دیده دلالت کند. چنین هنرى متعالى است، هر چند طبیعى است و آگاهى‏بخش و عرفانى است، هر چند به ساحت ماده توجه دارد.
4. آیا مى‏توان هنرهاى آکنده از شرک دوران جاهلیت را که به عرصه‏ى روحانى زندگى بشر اختصاص داشت و موجد آثارى بزرگ و شگرف در زمینه‏هاى مختلف هنرى بود، هنر مقدس و هنر الاهى نامید! همه یا اغلبِ بتان مشرکان، مخلوق نبوغ هنرى هنرمندانى زبردست بوده‏اند؛ اما نباید آنها را هنر والا و متعالى دانست. امروزه نیز هنرهاى معنوى فراوانى در پهنه‏ى خاک گسترده شده‏اند؛ اما بسیارى از آنها معنویتى شیطانى دارند و بیش از هر زمانى از رحمت حق به دورند.
نامه فرهنگ، ش 42

تبلیغات