کلیت تمدن جدید مخالف اسلام است
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
دربارهى نسبت ما با غرب و مقولهى «تجدد»، برخى غربى شدن را بدونقید و شرط پذیرفتهاند و برخى با تفکیک میان وجه مادى و تکنولوژیک تجدد با وجه فرهنگى و اخلاقى آن، وجه مادى، ابزارى و ساختارى غرب را مفید، بلکه لازممىدانند. اما دیدگاه ما این است که تمدن جدید غرب کلیتى با روح و جان واحد است وبین اسلام و تجدد، تعارض کلى و ماهوى وجود دارد. نفى انفعال روحى و فکرى درمقابل غرب و تجدد، و ابطال پندار عقبماندگى و نیز در پیش گرفتن راهبرد «اقدام وانتظار»، مهمترین دستآوردهاى نظرى و عملى این دیدگاه است.متن
آقاى نصیرى، کتاب اسلام و تجدد شما اخیراً وارد بازار شده است. مضامین کتاب نفىکامل و مطلق تمدن جدید بشرى را در بر دارد و اسلام را مخالف و معارض با آن معرفى مىکند. پیش از هر پرسشى، توضیح دهید چه سیرى را طى کردهاید تا به چنین دیدگاهى رسیدهاید؟
تقریباً از سال 1370 به این سو با این اندیشه آشنا شدم که غربِ جدید - یعنى غربِ پساز رنسانس - کلیتى تجزیهناپذیر است و نمىتوان در مقام نقد و داورى، آن را به بخشها واجزاى پذیرفتنى و ناپذیرفتنى تقسیم کرد؛ براى نمونه نمىتوان از علم و تکنولوژىِ خوبِغربى و اخلاق و ایمانِ بدِ غربى سخن گفت. این دیدگاه - که ظاهراً اولین بار از سوى مرحوم دکتر سید احمد فردید طرح شد و بعضى از شاگردان و متأثران از آراى او، آن را دنبال کردند -نقد غرب جدید را نه از اخلاق و آداب غربى، بلکه از فلسفهى جدید غرب و کلاننگرىهاىآن، که از قرنهاى پانزدهم و شانزدهم دچار دگرگونىهایى اساسى شد، آغاز مىکند و در یکتحلیل و نگاه عمیقتر، ریشههاى غرب جدید را در یونان و فلسفهى آن جستوجو مىکند.مارتین هایدگر، متفکر برجستهى آلمانى، از سرآمدان چنین دیدگاهى است و مرحوم فردید نیز با آراى ایشان کاملاً آشنا بوده و خود ایشان نیز مایههاى قوى علمى و حکمى داشته است.
خود فردید آثار مکتوب چندانى ندارد. این دیدگاه در آثار چه کسانى منعکس است؟
تفکر فردید در آثار برخى از شاگردان و مرتبطان با ایشان مطرح است و بنده از آنهااستفادههاى فراوان کردهام. کتاب فلسفه در بحران آقاى داورى، که مجموعهاى از مقالات وگفتوگوهاى ایشان است، یکى از منابع بسیار غنى در این زمینه است. همچنین بعضى از آثاردکتر سید حسین نصر، مانند کتاب جوان مسلمان و دنیاى متجدد، دربردارندهى چنین نگاهىاست. کتاب آسیا در برابر غرب دکتر شایگان، از خواندنىترین و پرنکتهترین کتابها دراینباره است؛ هرچند ایشان اکنون از این نگاه فاصله گرفته است. در میان آثار خارجىترجمه شده، بحران دنیاى متجدد رنه گنون فرانسوى و انسان تکساحتى هربرت مارکوزهبسیار پربار است. همچنین چند اثر از نیل پستمن که دکتر سید صادق طباطبایى آنها راترجمه کرده است، مثل تکنوپولى و زندگى در عیش، مردن در خوشى، اجزایى مهم از این یدگاه را توضیح مىدهند و مدلل مىسازند. در اینجا باید از غربشناس بزرگ معاصر، شهید سید مرتضى آوینى نام ببرم که ازپیشتازان چنین نگاهى بعد از انقلاب بوده است. عموم آثار قلمى ایشان در این باره، قابلاستفاده است و بهترین آنها کتاب توسعه و مبانى تمدن غرب است.
افراد دیگرى چون آقایانیوسفعلى میرشکاک و شهریار زرشناس نیز از شارحان خوب این تفکرند.از دغدغههاى اینجانب ظرف سه - چهار سال اخیر، رجوع به منابع اصیل دین (کتاب وسنت)، و تفحص در میزان انطباق چنین نگاهى با مبانى دینى است، و البته مطلوبیت این نگاهآنگاه مسجل مىشود که مورد تأیید کتاب و سنت قرار گیرد. در کتاب اسلام و تجدد، کلیت این نگاه و بسیارى از جزئیات و زوایاى آن بر اساس آیات و روایات، مدلل و مستند شده است.
عصارهى حرفهاى شما در این کتاب چیست؟
از آغاز ارتباط و تعامل ما با غرب، عمدتاً دو دیدگاه دربارهى نسبت جامعهى ما با «تجدد» مطرح بوده است: یکى غربى شدن بدون قید و شرط، که از سوى روشنفکرانى چونتقىزاده پیشنهاد شد، و دیگرى دیدگاه «تفصیل و تفکیک» بین وجه مادى و مکانیکى تجددبا وجه فرهنگى و معنوى آن. دیدگاه اخیر اخذ وجه مادى و ابزارها و ساختارهاى معیشتىتمدن غرب را مفید و بلکه لازم مىداند؛ اما وجه اعتقادى، فرهنگى و اخلاقى آن را مردودمىشمارد. سید جمالالدین اسدآبادى آغازگر چنین تفکرى بود و امروز نیز عموم متفکران و اندیشمندان مسلمان، بر آن پاى مىفشارند.
اما علاوه بر دو دیدگاه یاد شده، تلقى دیگرى از تمدن جدید وجود دارد که در مقام تحلیلنظرى، قائل به تفکیک و تجزیهى تمدن جدید نیست و آن را کلیتى با روح و جان واحدمىبیند و تخطئهى برخى وجوه و تصویب وجوهى دیگر از تجدد را غیر واقعى و اشتباهمىداند. این دیدگاه، نسبتِ بین «اسلام» و «تجدد» را تعارض به نحو کلى و ماهوى مىبیند وصِرف وجود تشابه جزئى در پارهاى از امور را دلیل وحدت و حتى تفاهم نسبى بین آندونمىداند. نگارندهى این دفتر، در پى دفاع از دیدگاه اخیر، و نقد نظریهى غالب، با استناد به کتاب و سنت است و چکیدهى مدعایش از این قرار است: تجدد و تمدن جدید با همهى ابعاد و رهآوردهایش، محصول خودبنیادى بشر غربى وانحراف تمامعیار او از آموزههاى وحیانى است و با فرض حضور حاکمیت دین، به معناىجامع و حقیقى آن، هرگز تمدنى از نوع تمدن جدید، ظهور نمىکند و بقا نمىیابد. به بیانروشنتر، اگر حاکمیت اسلام با حضور معصوم(ع) و بسط ید او، تحقق و تداوم پیدا مىکرد وحاکم اسلامى در مقام تمدنسازى بر مىآمد، محصول آن، تمدنى از نوع تمدن جدید و مشابه آن نبود؛ همان گونه که با ظهور حضرت بقىْا& الاعظم و استقرار حاکمیت صالحان، نشانى از این نوع تمدن باقى نخواهد ماند.
دلایل شما در اثبات این سخن چیست؟
اولین سنگ بناى بحث این است که نظریهى ترقى و تکامل تاریخ را (به این معنا کهبشر، تاریخ خود را با صباوت و جهالت آغاز کرد و، به تدریج، بر اساس تجربهى شخصى وجمعى، مسیر پیشرفت را طى کرد و اعصار حجر و مفرغ و آهن را پشت سر گذاشت و با یکجهش تکاملى به دوران اتوماسیون و تمدن جدید رسید) رد مىکنیم و نشان مىدهیم که ایننظریهى ساختگى از قرن هفدهم ظهور و بروز پیدا کرده است و هیچ سابقهى قابل توجهتاریخى ندارد. با رد این نظریه، مهمترین دلیل ضرورت تحول ابزارى و بسط و توسعهىتمدنى، بر اساس تجربهى مستقل بشرى، نفى مىشود و این نظر که تمدن جدید نیز حلقهاى از تکامل تدریجى تاریخ و تمدن بشرى است، بىاعتبار مىگردد. در گام بعد، به تبیین نظریهى تاریخى اسلام مىپردازیم که بر اساس آن، اصل همهىانسانها به آدم و حوا - که خود از خاک خلق شدهاند - برمىگردد. از آغاز آفرینش انسان،خداوند با تعلیم همهى علوم و فنون مادى و معنوى به حضرت آدم(ع)، معیشت انسان راسامان داد و تمدنى متعادل را که بسترى براى عبودیت انسان باشد، از طریق انبیا رقم زد. براین اساس، آنچه تمدنساز بوده، تعالیم انبیا و القاى علوم و فنون از سوى ایشان به انسانها بوده است؛ نه تجربهى شخصى انسانها در یک سیر خطى و تدریجىِ رو به پیشرفت.خداوند همان گونه که هدایت تشریعى و معنوى انسانها را از طریق انبیا عهدهدار شده است،هدایت مادى و معیشتى آنان را نیز به خودشان وا نگذاشته و به انبیا سپرده است، و انبیا درتأمین مصالح دنیوى انسانها، همانند مصالح دینى و اخروى آنان، ذرهاى کوتاهى نکرده،آگاهىها، فنون و ساز و کارهاى لازم را، به طور کامل، در اختیار جوامع بشرى قرار دادند، واگر از تعلیم پارهاى علوم و فنون به بشر خوددارى کردند، از آن روست که در سعادت دنیوى و اخروى بشر مدخلیتى نداشته و بر خلاف مصالح وى بوده است.
اما مدعاى ما در این باب در همین جا به پایان نمىرسد، بلکه بالاتر از آن معتقدیم اساساًانسانها قادر نبودهاند با اتکا به تجربهى شخصى و به طور مستقل از تعالیم انبیا، نظام معیشتىخود را سامان دهند و تمدنسازى کنند؛ یعنى قواى ادراکى انسان فاقد چنین توانایىاى بودهاست. از همین رو، تمام علوم و فنون معاش جنبهى توقیفى دارد؛ یعنى از ناحیهى خداوند ووحى الاهى، با واسطهى انبیا، به انسانها تعلیم داده شده است و اگر جز این بود، تداوم حیات براى انسانها ممکن نبود. البته با دستمایه قرار دادن علوم و فنون تعلیمى انبیا، انسانهاقادرند دست به اکتشاف و اختراع بزنند و به آگاهىها و توانایىهاى جدیدى، فراسوى آنچهانبیا ارائه کردهاند، دست یابند؛ همانگونه که در تمدن جدید این امر واقع شده است. اما چنیناقدامى امرى خودسرانه محسوب شده و خارج از مدار مصلحت و سعادت دنیوى و اخروىانسانهاست؛ و به دلیل آنکه قواى ادراکى انسان، از درک همهى ابعاد، زوایا و پیامدهاىکشفیات و اختراعات، و نیز مصالح و مفاسد فرد و جامعه ناتوان است، این امر در نهایت بهزیان وى تمام خواهد شد، و این دقیقاً همان چیزى است که در دوران جدید و با ظهور تمدن جدید رخ داده است.
در گام بعد، نوبت به طرح این مبحث مىرسد که بر خلاف ذهنیت مشهور و رایج از قرآنو سنت، مطلوبیت علوم و فنون جدید را نمىتوان استنباط کرد. آیاتى که به تفکر و تدبر درطبیعت و خلقت توصیه کردهاند، به مطالعهى آیهاىِ طبیعت براى وصول به اصولى چونتوحید و معاد نظر دارند؛ نه تفکر و تدبر براى کشف قوانین طبیعت و اکتشاف و اختراع علومو فنون براى تصرف در آن. علوم مورد توصیهى قرآن و روایات، ناظر به خضوع و خشوع دربرابر خداوندند؛ نه آنگونه که در تلقى جدید از علم وجود دارد، معطوف به کسب قدرت براى تصرف و تملکِ طبیعت.
همچنین از آیاتى که طبیعت را مسخّر انسان مىشمارند نمىتوان استنباط کرد که جهان بهمثابه مجموعهاى از منابع و قوا و مواد خامِ شکلناگرفتهاى است که بشر باید با اکتشافات واختراعات هر روزهاش، به سراغ آن برود و از آن بهرهبردارى کند. بنابراین نه با آیات تدبر وتفکر در طبیعت و نه با آیات تسخیر نمىتوان مطلوبیت علوم و فنون جدید را اثبات کرد.
پس از این، به بحثِ رابطهى دین و دنیا مىپردازیم. با این توضیح که پرداختن به آبادانى وتوسعهى دنیا از منظر اسلام تا آنجا مجاز است که در خدمت بندگى و تعالى انسان براى وفودبه محضر خداوند باشد که بدان «دنیاى بلاغ» گفته مىشود؛ اما اگر آبادانى و توسعه اصالتیابد و به انگیزهى ساخت بهشت زمینى و ارضاى حس میل به خلود در دنیا و تفاخر وبرترىطلبى باشد، بهویژه آن گاه که با تخریب طبیعت و اسراف و تبذیر و تعمیق شکاف بینفقر و غنا صورت گیرد، یکپارچه مذموم و مطرود است، و بدان «دنیاى ملعون» مىگویند. اسلام نه با رهبانیت و عزلت از دنیا و فقر و نادارى موافق است و نه با تجملگرایى وتوسعهى تعلق به مظاهر مادى و دنیاگرایى اصیل. در یک کلمه، دنیا باید کشتگاه آخرت و بسترى براى انجام تکلیف عبودیت، به معناى وسیع آن، باشد.
اکنون این سؤال مهم مطرح مىشود که نحوهى تعامل حضرت مهدى(عج) با تمدن جدیدچگونه خواهد بود؟ پاسخ این است که حضرت حجت(عج) به هنگام ظهور، از ساز وکارهاى تمدن جدید استفاده نخواهد کرد و همین طور در تأسیس حکومت و تمدن صالحاناز آنها بهره نمىگیرد. تمدنِ امام زمانى از نوع تمدن طبیعى خواهد بود؛ نه تمدنى صناعى وتکنولوژیک همانند تمدن جدید. البته در این تمدن، توانمندىهاى خارقالعاده و شگفتىوجود خواهد داشت که از نوع توانمندىهاى تمدن جدید نیست؛ بلکه امورى است که بااعجاز و دانشهاى تعلیمى از سوى حضرت(عج) محقق خواهد شد. به نظر بنده، ما تا اینجا مدعاى خود را، در ارتباط با تعارض کامل اسلام با تجدد ثابتکردهایم؛ اما علاوه بر این، استنادات و ادلهى دیگرى را به شرح زیر مطرح مىکنیم:
1. اصل حرمتِ تغییر در آفرینش خداوند؛
2. مذمت امور محدث و جدیدى که ریشه در سنن الاهى و تعالیم انبیا و معصومان ندارد؛
3. حرمت تشبه به کفار و بیگانگان؛
4. قاعدهى لاضرر و اصل حرمت القاى نفس در هلاکت. در ادامه به آیاتى مىپردازیم که براى اثبات مطلوبیت علوم جدید، نمىتوان به آنها استنادکرد؛ آیاتى نظیر «یَ-مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالاْضًِّنسِ اًِّنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُواْ مِنْ أَقْطَارِ السّمَ-وَتِوَالاْضَرْضِ»(رحمان:33)، «یَخْلُقُ مَا لاَضتَعْلَمُونَ»(نحل: 8)، و «وَخَلَقْنَا لَهُم مِّن مِّثْلِهِى مَا یَرْکَبُونَ»(یس:42) و روایاتى چون «تولید برق از آب» و «علم 27 حرف است...».
با فرض اثبات تعارض اسلام و تجدد، در عمل چه باید کرد؟
با اثبات تعارض بین «اسلام» و «تجدد»، براى پرهیز از بنبست، باید بین مقام نظر وعمل تفکیک قائل شویم. هر چند در مقام نظر، اسلام را معارض با تجدد و تمدن جدیدمىدانیم، در مقام عمل، به دلیل آنکه نفى تمدن جدید و مظاهر آن، موجب تنگنا و عسر وحرج و اختلال در نظام اجتماعى خواهد شد، از باب اضطرار و به هر میزان که لازم وضرورى باشد، از ساز و کارهاى آن استفاده خواهیم کرد؛ اما با وجود این، نباید پنداشت کهنظریهى تعارض «اسلام» و «تجدد» نتیجهاى در بر ندارد. نفى انفعال روحى و فکرى در مقابلغرب و تجدد و ابطالِ پندار عقبماندگى، مهمترین دستآورد نظرى اثبات تعارض بیناسلام و تجدد است که مانع از غلبهى تام و تمام غرب خواهد شد. از سوى دیگر، در مقامعمل نیز مىتوان از توسعه و تشدید حاکمیت غرب بر شئون گوناگون جامعه جلوگیرى کرد و با در پیش گرفتن راهبرد «اقدام و انتظار»، به اندازهى وسع و فرصتهاى باقىمانده، بهاصلاح امور پرداخت. همچنین با گسترش روشنگرى دربارهى وضعیت اضطرارى ونامتعادل حاکم بر زمانهى کنونى، مىباید جوامع بشرى را براى تحولى عمیق و فراگیر، که آدم و عالمى نو ایجاد خواهد کرد، آماده ساخت.ُ با «نوآورى» و محدثات به صورت کلى مخالفت کردید (با استناد به روایات قابل تأویل).
با این حساب، در بحث اجتهاد، چه نیازى به پرداختن به مستحدثات است؟
در محاورات عرفى و شرعى و آیات و روایات اصل بر عدم تأویل، و اخذ معناى ظاهراست؛ مگر در مواردى که دلیل معتبر و قرینهى صارفه براى دست کشیدن از معناى ظاهروجود داشته باشد. در این مورد هم دلیلى بر تأویل این روایات نداریم. اما اگر اجتهاد به معناىنوآورى، بدون استناد به منابع اصیل دینى (کتاب، سنت، عقل قطعى و بدیهى) باشد، قطعاًمجاز نیست؛ ولى با استناد به این منابع، و استخراج فروع از اصولِ القا شده از سوى قرآن وعترت، فقاهت و اجتهاد ممدوح و مشروع است. البته آنچه امروزه با عنوان مقتضیات زمانمطرح مىشود، به این معنا که زمانه در مسیر تحول و تکامل خود به موضوعات جدید ومتکاملى رسیده و ما باید در اجتهاد، به انطباق دین و شریعت با این موضوعات دست بزنیم،سخن قابل خدشه و مردودى است. البته «حوادث واقعه» به مفهوم روىدادها و حرکتهاىاجتماعى و سیاسى که دین و فقه باید در قبال مشروعیت یا عدم مشروعیت آنها موضع بگیرد،از این مقوله خارج است، و این موارد نیز در حیطهى اجتهاد است؛ مثل نهضت تحریم تنباکو و فتوایى که میرزاى شیرازى صادر کرد.
با استناد به روایاتى که عقل را نبى باطنى معرفى مىکند، آیا نمىتوان دستآوردهاى عادىعقل بشرى را در زمینهى معاش توجیه کرد؟
دستآوردهاى خودسرانه و خودبنیادانهى ذهن بشرى در هر زمینهاى - جز در مواردى که بداهت عقلى دارند - از دایرهى عقل قرآنى و عقلى که به مثابه رسول باطنى و شرعدرونى است، خارج است. عقل مورد نظر کتاب و عترت، عقل خودبنیاد نیست و حتى آنجاکه حکمى بدیهى دارد و حجت است، وامدار خداوند است که او را به منزلهى موجودىنورانى در وجود انسان تعبیه کرده است. این عقل، مطیع خداوند است و به حکم «اَقْبِل»، بهپیش مىرود و به حکم «اَدْبِر»، باز مىگردد. به تعبیر دیگر، همان گونه که چشم و گوش مامناسک و آدابى دارند و ما مجاز به دیدن و شنیدن هر چیزى نیستیم، عقل و ذهن ما نیز مناسکو آدابى دارند و مجاز به ورود و دخالت در هر عرصهاى نیستند: «اًِّنّ السّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلّ أُوْلَ-ّلًِّکَ کَانَ عَنْهُ مَسْ-ُولاًض»(اسرأ:36).
اشاره
مهدى نصیرى از زمرهى نویسندگانى است که در طول دو دههى گذشته دچار تحول فکرى اساسى شده است. وى که در دههى شصت بر پویایى فقه و تغییر در روشهاى اجتهاد پاىمىفشرد و همراه شدن فقیهان را با دانش و تکنولوژى جدید خواهان بود، در دههى هفتاد،چنان که گفته است، با اتخاذ موضعى دیگرگون، اساس و بنیاد تمدن جدید را با اسلام درتضاد و تعارض مىبیند و احیاى سنتهاى دینى را در نفى همهى مظاهر و دستآوردهاىمدرنیته مىجوید. از این منظر، خداوند آنچه به صلاح دین و دنیاى آدمى است، عیناً ازطریق انبیا ارسال داشته و همهى نیازمندىهاى مادى و اجتماعى را از طریق کتاب و سنتبراى ما به ارمغان فرستاده است. از لحن گفتار ایشان چنین بر مىآید که مسلمانان براىبهبود وضعیت مادى و تحقق تمدن اسلامى، نیازمند هیچ اندیشه و اختراع تازهاى نیستند، ووظیفهى ما صرفاً عمل به همان پیام و پیمانهایى است که از سوى انبیا و اولیاى الاهى به ما رسیده است. اگر این برداشت درست باشد، نکاتى در این خصوص قابل طرح است:
1. پیشاپیش باید گفت که تازه بودن یک نظریه یا «خلافآمدِ عادت» بودن یک دیدگاه، به خودى خود نباید ما را به موضعى منفى و سلبى در برابر آن بکشاند، و پیش از بررسىدعاوى آن، نباید به طرد و تکفیر آن پرداخت. بهویژه آنکه این دیدگاه، خود از نگرشهاىانتقادى غربیان دربارهى مدرنیته سرچشمه گرفته باشد و بین فیلسوفان و فرهیختگان غرب و شرق طرفدارانى به دست آورده باشد.اما علىرغم تکرار این مدعا در طول دهههاى اخیر در ایران، هنوز هم ابهاماتى در عناصر این نظریه و دلایل توجیهى آن وجود دارد که باید به طور جدى مورد بررسى وتحلیل قرار گیرد. بهتر است که این نظریه یک بار با معیارهاى علمى و منطقى، و یک بار درمقایسه با معارف و منابع دینى سنجیده شود. تلاش آقاى نصیرى، بهویژه در محور دوم، ستودنى است. البته بررسى دقیقتر را باید به نقد کتاب اسلام و تجدد موکول کرد .
2. هستهى اصلى این نظریه به دو مقولهى آشناى «توسعه»(1) و «پیشرفت»(2) باز مىگردد. مبحث توسعه را امروزه معمولاً در حوزهى اقتصاد یا جامعهشناسى، و مبحث پیشرفت را عمدتاً در جامعهشناسى، انسانشناسى و فلسفهى تاریخ مطرح مىکنند. روشن است که در این مقام، بحث در توسعه و پیشرفت مادى است و تکامل در امور معنوى و ارزشى، فعلاً محل بحث نیست.
در این مقام مىباید میان مباحث توصیفى و توصیهاى فرق نهاد و در ابتدا هر کدام را جداگانه مورد بحث قرار داد. به نظر مىرسد آقاى نصیرى ادعاى خود را در هر دو حوزه مطرح کرده است؛ یعنى ایشان هم منکر آن است که بشر در طول تاریخ گام به گام به توسعهى مادى بیشترى دست یافته است، و هم تحولات علمى و تکنولوژیک غرب را امرى مذموم و ناشایست مىداند. ایشان مدعاى اول را مقدمه و پایهاى براى اثبات مقدمهى دوم قرار داده است؛ حال آنکه چنین استلزامى وجود ندارد. بر فرضِ اینکه نظریهى پیشرفتِ خطىِ تاریخ را بپذیریم، هیچ دلیل منطقى بر پذیرش همهى مراحل این پیشرفت وجود ندارد. وانگهى باید توجه داشت که نظریهى توصیفى پیشرفت - به این معنا که با همهى افت و خیزهایى که در تاریخ بشر وجود داشته است، بشرِ کنونى در مقایسه با هزاران سال پیش، از جنبهى مادى، به پیشرفتهاى بیشترى رسیده و این پیشرفت همچنان ادامه دارد - به سادگى قابل نفى و نقد نیست.
3. بنابراین بهتر است بر جنبهى توصیهاى این نظریه متمرکز شویم و به ارزیابى مدعاى آن بپردازیم. آقاى نصیرى نظریهى خود را در مقابل دو نظریهى دیگر قرار مىدهد؛ ولى به نظر مىرسد که باید تبیین و تقسیم دقیقترى از نظریات ارائه کرد. به نظر مىرسد در مجموع با چهار یا پنج نظریه (یا دستکم فرضیهى معقول) مواجهیم. در این باره دو دیدگاه کلى را مىتوان تشخیص داد: الف) گروهى که مدرنیته و توسعهى غربى را پذیرفتهاند و اخذ و اقتباس از آن را بدون اشکال یا لازم مىشمارند؛ ب) گروهى که توسعهى کنونى را مبتنى بر مبانى و الگوهاى غربى مىدانند و اقتباس از مدرنیته را ناروا مىانگارند. گروه اول خود به دو گرایش تقسیم مىپذیرند: آنان که توسعهى غربى را در همهى ابعاد علمى، فنآورى و فرهنگى توصیه مىکنند (نظریهى اول)؛ و کسانى که بُعد فنآورى و علمى را از بُعد فرهنگى و اخلاقى تفکیک مىکنند (نظریهى دوم). گروه دوم نیز در درون خود دو گرایش متفاوت دارند: برخى الگوى زیست مطلوب را در جوامع سنتى (ماقبل مدرن) جستوجو مىکنند و معتقدند تلاش براى تصرف بیشتر در مناسبات طبیعى و تولید ابزارها و ساختارهاى جدید ثمرى جز انحطاط حقیقت انسانى و دورى از معنویت ندارد(نظریهى سوم)؛ و برخى دیگر معتقدند هرچند الگوى توسعهى غربى در راستاى توسعهى تعلقات مادى و بسط تمتعات حیوانى است، مىتوان گونهاى دیگر از توسعه و پیشرفت مادى ایجاد کرد که زمینههاى تکامل معنوى انسان را فراهم سازد (نظریهى چهارم). دیدگاه اخیر معتقد است که نهتنها تولید ابزارهاى نوین و طراحى ساختارها و نهادهاى جدید، در چارچوب ارزشها و احکام دینى و در جهت مقاصد و آرمانهاى انبیاى الاهى، امرى مجاز و مشروع است، توسعهى قدرت اقتصادى و سیاسى مسلمین در این مسیر امرى لازم و واجب است. گذشته از این چهار نظریه، فرض دیگرى نیز قابل طرح است؛ بدین معنا که ضمن پذیرش الگوى جدید توسعه، تحقق این الگو تنها به دست امام معصوم و در جامعهى موعود مهدوى(عج) میسور است، و شناخت لازم و ابزارهاى تحقق آن فعلاً در اختیار بشر نیست.
دیدگاه آقاى نصیرى به نظریهى سوم نزدیک است؛ هرچند گاه نظریهى پنجم را نیز مىتوان برداشت کرد. البته این دو نظریه در عمل تفاوت چندانى ندارند. نظریهى سوم، چنان که ایشان نیز تصریح کرده است، در غرب و در قرن بیستم، عمدتاً بهدست هایدگر و پیروان او مطرح شده است. ویژگى این نظریه آن است که هیچگونه طرح و الگویى براى ادارهى جامعه و حکومت پیشنهاد نمىکند و تنها با یک نگرش سلبى و انتقادى، تا حد ممکن، از حضور و نفوذ عناصر مدرن و پدیدههاى جدید به جامعه جلوگیرى مىکند.
4. حال باید دید که دلایل و شواهد ارائه شده در این گفتوگو تا چه اندازه مىتواند به اثبات نظریهى سوم کمک کند. به نظر مىرسد این دلایل حتى اگر بتواند در مقابل نظریهى اول و دوم مقاومت کند، نمىتواند نظریهى چهارم را رد و انکار نماید. ظاهراً ایشان - همسو با طرفداران مدرنیته - پذیرفته است که توسعه تنها یک الگوى مشخص دارد و آن همان الگویى است که غرب جدید فراروى ما نهاده است. این پیشفرض را به راحتى نمىتوان اثبات کرد. بنابراین، با یک بازخوانى جدید از این گفتوگو و کتاب یادشده، باید بررسى کرد که این دلایل دقیقاً چه مدعایى را مىتوانند ثابت کنند.
از سوى دیگر، نقد و رد نظریهى دوم، که به جداسازى میان ابعاد مختلف مدرنیتهى غربى فتوا مىدهد، نیاز به دلایل و شواهد قوى دارد. صاحبان این نظریه، که بیشتر اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان از آن جملهاند، براى اثبات دیدگاه خود مباحثى را مطرح مىکنند که نفى آنها نیاز به تجزیه و تحلیلهاى دقیق و موشکافانه دارد و با انتقادات کلى نمىتوان ذهنیت آنان را تحت تأثیر قرار داد؛
5 . از زاویهى دیگرى نیز این نظریه را باید بررسى کرد و به این سؤال پاسخ گفت که مبانى نظرى این دیدگاه تا چه اندازه با فلسفه و اصول انقلاب اسلامى ایران و اندیشههاى بنیانگذار جمهورى اسلامى همسو و همآهنگ است. در یک نگاه عمیقتر، باید پرسید که اساساً این نظریه تا چه اندازه با تئورى انقلاب - در هر نوع که باشد - مىتواند موافق افتد.
طرفداران این دیدگاه در غرب، همچون هایدگر و نیچه، بیشتر به یک جبر تاریخى یا جبر معرفتى گراییدهاند و دست تقدیر یا حوالت تاریخ را در سرنوشت جوامع بشرى مؤثر مىدانند. مدافعان آن در ایران نیز، تا کنون کمتر توانستهاند از درون این انگارهى فلسفى، نظریههاى مثبت اجتماعىِ متناسب با فرهنگ اسلامى ایران استخراج کنند. آنچه جناب نصیرى تحت عنوان راهبرد «اقدام و انتظار» پیشنهاد کرده است، در مقایسه با تحولات و مناسبات پیچیدهى قدرت در نظام بینالمللى، راهبردى انفعالى و انزواگرایانه است و حتى اگر در سطح خُرد و در حوزهى خصوصى پاسخگو باشد، بىتردید نمىتواند سرلوحهى استراتژى کلان نظام جمهورى اسلامى قرار گیرد.
پى نوشت:
1. development که با مفهوم رشد (growth) تفاوتهایى دارد.
2. progress یا progression . از منظر جامعهشناسى، واژهى ترقىخواهى (progressivism) را بر نظریهاى اطلاق مىکنند که در مقابل محافظهکارى، سنتگرایى، همنوایى (conformism) و... قرار دارد.
بینش سبز، ش 6 و 7 ُ
تقریباً از سال 1370 به این سو با این اندیشه آشنا شدم که غربِ جدید - یعنى غربِ پساز رنسانس - کلیتى تجزیهناپذیر است و نمىتوان در مقام نقد و داورى، آن را به بخشها واجزاى پذیرفتنى و ناپذیرفتنى تقسیم کرد؛ براى نمونه نمىتوان از علم و تکنولوژىِ خوبِغربى و اخلاق و ایمانِ بدِ غربى سخن گفت. این دیدگاه - که ظاهراً اولین بار از سوى مرحوم دکتر سید احمد فردید طرح شد و بعضى از شاگردان و متأثران از آراى او، آن را دنبال کردند -نقد غرب جدید را نه از اخلاق و آداب غربى، بلکه از فلسفهى جدید غرب و کلاننگرىهاىآن، که از قرنهاى پانزدهم و شانزدهم دچار دگرگونىهایى اساسى شد، آغاز مىکند و در یکتحلیل و نگاه عمیقتر، ریشههاى غرب جدید را در یونان و فلسفهى آن جستوجو مىکند.مارتین هایدگر، متفکر برجستهى آلمانى، از سرآمدان چنین دیدگاهى است و مرحوم فردید نیز با آراى ایشان کاملاً آشنا بوده و خود ایشان نیز مایههاى قوى علمى و حکمى داشته است.
خود فردید آثار مکتوب چندانى ندارد. این دیدگاه در آثار چه کسانى منعکس است؟
تفکر فردید در آثار برخى از شاگردان و مرتبطان با ایشان مطرح است و بنده از آنهااستفادههاى فراوان کردهام. کتاب فلسفه در بحران آقاى داورى، که مجموعهاى از مقالات وگفتوگوهاى ایشان است، یکى از منابع بسیار غنى در این زمینه است. همچنین بعضى از آثاردکتر سید حسین نصر، مانند کتاب جوان مسلمان و دنیاى متجدد، دربردارندهى چنین نگاهىاست. کتاب آسیا در برابر غرب دکتر شایگان، از خواندنىترین و پرنکتهترین کتابها دراینباره است؛ هرچند ایشان اکنون از این نگاه فاصله گرفته است. در میان آثار خارجىترجمه شده، بحران دنیاى متجدد رنه گنون فرانسوى و انسان تکساحتى هربرت مارکوزهبسیار پربار است. همچنین چند اثر از نیل پستمن که دکتر سید صادق طباطبایى آنها راترجمه کرده است، مثل تکنوپولى و زندگى در عیش، مردن در خوشى، اجزایى مهم از این یدگاه را توضیح مىدهند و مدلل مىسازند. در اینجا باید از غربشناس بزرگ معاصر، شهید سید مرتضى آوینى نام ببرم که ازپیشتازان چنین نگاهى بعد از انقلاب بوده است. عموم آثار قلمى ایشان در این باره، قابلاستفاده است و بهترین آنها کتاب توسعه و مبانى تمدن غرب است.
افراد دیگرى چون آقایانیوسفعلى میرشکاک و شهریار زرشناس نیز از شارحان خوب این تفکرند.از دغدغههاى اینجانب ظرف سه - چهار سال اخیر، رجوع به منابع اصیل دین (کتاب وسنت)، و تفحص در میزان انطباق چنین نگاهى با مبانى دینى است، و البته مطلوبیت این نگاهآنگاه مسجل مىشود که مورد تأیید کتاب و سنت قرار گیرد. در کتاب اسلام و تجدد، کلیت این نگاه و بسیارى از جزئیات و زوایاى آن بر اساس آیات و روایات، مدلل و مستند شده است.
عصارهى حرفهاى شما در این کتاب چیست؟
از آغاز ارتباط و تعامل ما با غرب، عمدتاً دو دیدگاه دربارهى نسبت جامعهى ما با «تجدد» مطرح بوده است: یکى غربى شدن بدون قید و شرط، که از سوى روشنفکرانى چونتقىزاده پیشنهاد شد، و دیگرى دیدگاه «تفصیل و تفکیک» بین وجه مادى و مکانیکى تجددبا وجه فرهنگى و معنوى آن. دیدگاه اخیر اخذ وجه مادى و ابزارها و ساختارهاى معیشتىتمدن غرب را مفید و بلکه لازم مىداند؛ اما وجه اعتقادى، فرهنگى و اخلاقى آن را مردودمىشمارد. سید جمالالدین اسدآبادى آغازگر چنین تفکرى بود و امروز نیز عموم متفکران و اندیشمندان مسلمان، بر آن پاى مىفشارند.
اما علاوه بر دو دیدگاه یاد شده، تلقى دیگرى از تمدن جدید وجود دارد که در مقام تحلیلنظرى، قائل به تفکیک و تجزیهى تمدن جدید نیست و آن را کلیتى با روح و جان واحدمىبیند و تخطئهى برخى وجوه و تصویب وجوهى دیگر از تجدد را غیر واقعى و اشتباهمىداند. این دیدگاه، نسبتِ بین «اسلام» و «تجدد» را تعارض به نحو کلى و ماهوى مىبیند وصِرف وجود تشابه جزئى در پارهاى از امور را دلیل وحدت و حتى تفاهم نسبى بین آندونمىداند. نگارندهى این دفتر، در پى دفاع از دیدگاه اخیر، و نقد نظریهى غالب، با استناد به کتاب و سنت است و چکیدهى مدعایش از این قرار است: تجدد و تمدن جدید با همهى ابعاد و رهآوردهایش، محصول خودبنیادى بشر غربى وانحراف تمامعیار او از آموزههاى وحیانى است و با فرض حضور حاکمیت دین، به معناىجامع و حقیقى آن، هرگز تمدنى از نوع تمدن جدید، ظهور نمىکند و بقا نمىیابد. به بیانروشنتر، اگر حاکمیت اسلام با حضور معصوم(ع) و بسط ید او، تحقق و تداوم پیدا مىکرد وحاکم اسلامى در مقام تمدنسازى بر مىآمد، محصول آن، تمدنى از نوع تمدن جدید و مشابه آن نبود؛ همان گونه که با ظهور حضرت بقىْا& الاعظم و استقرار حاکمیت صالحان، نشانى از این نوع تمدن باقى نخواهد ماند.
دلایل شما در اثبات این سخن چیست؟
اولین سنگ بناى بحث این است که نظریهى ترقى و تکامل تاریخ را (به این معنا کهبشر، تاریخ خود را با صباوت و جهالت آغاز کرد و، به تدریج، بر اساس تجربهى شخصى وجمعى، مسیر پیشرفت را طى کرد و اعصار حجر و مفرغ و آهن را پشت سر گذاشت و با یکجهش تکاملى به دوران اتوماسیون و تمدن جدید رسید) رد مىکنیم و نشان مىدهیم که ایننظریهى ساختگى از قرن هفدهم ظهور و بروز پیدا کرده است و هیچ سابقهى قابل توجهتاریخى ندارد. با رد این نظریه، مهمترین دلیل ضرورت تحول ابزارى و بسط و توسعهىتمدنى، بر اساس تجربهى مستقل بشرى، نفى مىشود و این نظر که تمدن جدید نیز حلقهاى از تکامل تدریجى تاریخ و تمدن بشرى است، بىاعتبار مىگردد. در گام بعد، به تبیین نظریهى تاریخى اسلام مىپردازیم که بر اساس آن، اصل همهىانسانها به آدم و حوا - که خود از خاک خلق شدهاند - برمىگردد. از آغاز آفرینش انسان،خداوند با تعلیم همهى علوم و فنون مادى و معنوى به حضرت آدم(ع)، معیشت انسان راسامان داد و تمدنى متعادل را که بسترى براى عبودیت انسان باشد، از طریق انبیا رقم زد. براین اساس، آنچه تمدنساز بوده، تعالیم انبیا و القاى علوم و فنون از سوى ایشان به انسانها بوده است؛ نه تجربهى شخصى انسانها در یک سیر خطى و تدریجىِ رو به پیشرفت.خداوند همان گونه که هدایت تشریعى و معنوى انسانها را از طریق انبیا عهدهدار شده است،هدایت مادى و معیشتى آنان را نیز به خودشان وا نگذاشته و به انبیا سپرده است، و انبیا درتأمین مصالح دنیوى انسانها، همانند مصالح دینى و اخروى آنان، ذرهاى کوتاهى نکرده،آگاهىها، فنون و ساز و کارهاى لازم را، به طور کامل، در اختیار جوامع بشرى قرار دادند، واگر از تعلیم پارهاى علوم و فنون به بشر خوددارى کردند، از آن روست که در سعادت دنیوى و اخروى بشر مدخلیتى نداشته و بر خلاف مصالح وى بوده است.
اما مدعاى ما در این باب در همین جا به پایان نمىرسد، بلکه بالاتر از آن معتقدیم اساساًانسانها قادر نبودهاند با اتکا به تجربهى شخصى و به طور مستقل از تعالیم انبیا، نظام معیشتىخود را سامان دهند و تمدنسازى کنند؛ یعنى قواى ادراکى انسان فاقد چنین توانایىاى بودهاست. از همین رو، تمام علوم و فنون معاش جنبهى توقیفى دارد؛ یعنى از ناحیهى خداوند ووحى الاهى، با واسطهى انبیا، به انسانها تعلیم داده شده است و اگر جز این بود، تداوم حیات براى انسانها ممکن نبود. البته با دستمایه قرار دادن علوم و فنون تعلیمى انبیا، انسانهاقادرند دست به اکتشاف و اختراع بزنند و به آگاهىها و توانایىهاى جدیدى، فراسوى آنچهانبیا ارائه کردهاند، دست یابند؛ همانگونه که در تمدن جدید این امر واقع شده است. اما چنیناقدامى امرى خودسرانه محسوب شده و خارج از مدار مصلحت و سعادت دنیوى و اخروىانسانهاست؛ و به دلیل آنکه قواى ادراکى انسان، از درک همهى ابعاد، زوایا و پیامدهاىکشفیات و اختراعات، و نیز مصالح و مفاسد فرد و جامعه ناتوان است، این امر در نهایت بهزیان وى تمام خواهد شد، و این دقیقاً همان چیزى است که در دوران جدید و با ظهور تمدن جدید رخ داده است.
در گام بعد، نوبت به طرح این مبحث مىرسد که بر خلاف ذهنیت مشهور و رایج از قرآنو سنت، مطلوبیت علوم و فنون جدید را نمىتوان استنباط کرد. آیاتى که به تفکر و تدبر درطبیعت و خلقت توصیه کردهاند، به مطالعهى آیهاىِ طبیعت براى وصول به اصولى چونتوحید و معاد نظر دارند؛ نه تفکر و تدبر براى کشف قوانین طبیعت و اکتشاف و اختراع علومو فنون براى تصرف در آن. علوم مورد توصیهى قرآن و روایات، ناظر به خضوع و خشوع دربرابر خداوندند؛ نه آنگونه که در تلقى جدید از علم وجود دارد، معطوف به کسب قدرت براى تصرف و تملکِ طبیعت.
همچنین از آیاتى که طبیعت را مسخّر انسان مىشمارند نمىتوان استنباط کرد که جهان بهمثابه مجموعهاى از منابع و قوا و مواد خامِ شکلناگرفتهاى است که بشر باید با اکتشافات واختراعات هر روزهاش، به سراغ آن برود و از آن بهرهبردارى کند. بنابراین نه با آیات تدبر وتفکر در طبیعت و نه با آیات تسخیر نمىتوان مطلوبیت علوم و فنون جدید را اثبات کرد.
پس از این، به بحثِ رابطهى دین و دنیا مىپردازیم. با این توضیح که پرداختن به آبادانى وتوسعهى دنیا از منظر اسلام تا آنجا مجاز است که در خدمت بندگى و تعالى انسان براى وفودبه محضر خداوند باشد که بدان «دنیاى بلاغ» گفته مىشود؛ اما اگر آبادانى و توسعه اصالتیابد و به انگیزهى ساخت بهشت زمینى و ارضاى حس میل به خلود در دنیا و تفاخر وبرترىطلبى باشد، بهویژه آن گاه که با تخریب طبیعت و اسراف و تبذیر و تعمیق شکاف بینفقر و غنا صورت گیرد، یکپارچه مذموم و مطرود است، و بدان «دنیاى ملعون» مىگویند. اسلام نه با رهبانیت و عزلت از دنیا و فقر و نادارى موافق است و نه با تجملگرایى وتوسعهى تعلق به مظاهر مادى و دنیاگرایى اصیل. در یک کلمه، دنیا باید کشتگاه آخرت و بسترى براى انجام تکلیف عبودیت، به معناى وسیع آن، باشد.
اکنون این سؤال مهم مطرح مىشود که نحوهى تعامل حضرت مهدى(عج) با تمدن جدیدچگونه خواهد بود؟ پاسخ این است که حضرت حجت(عج) به هنگام ظهور، از ساز وکارهاى تمدن جدید استفاده نخواهد کرد و همین طور در تأسیس حکومت و تمدن صالحاناز آنها بهره نمىگیرد. تمدنِ امام زمانى از نوع تمدن طبیعى خواهد بود؛ نه تمدنى صناعى وتکنولوژیک همانند تمدن جدید. البته در این تمدن، توانمندىهاى خارقالعاده و شگفتىوجود خواهد داشت که از نوع توانمندىهاى تمدن جدید نیست؛ بلکه امورى است که بااعجاز و دانشهاى تعلیمى از سوى حضرت(عج) محقق خواهد شد. به نظر بنده، ما تا اینجا مدعاى خود را، در ارتباط با تعارض کامل اسلام با تجدد ثابتکردهایم؛ اما علاوه بر این، استنادات و ادلهى دیگرى را به شرح زیر مطرح مىکنیم:
1. اصل حرمتِ تغییر در آفرینش خداوند؛
2. مذمت امور محدث و جدیدى که ریشه در سنن الاهى و تعالیم انبیا و معصومان ندارد؛
3. حرمت تشبه به کفار و بیگانگان؛
4. قاعدهى لاضرر و اصل حرمت القاى نفس در هلاکت. در ادامه به آیاتى مىپردازیم که براى اثبات مطلوبیت علوم جدید، نمىتوان به آنها استنادکرد؛ آیاتى نظیر «یَ-مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالاْضًِّنسِ اًِّنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُواْ مِنْ أَقْطَارِ السّمَ-وَتِوَالاْضَرْضِ»(رحمان:33)، «یَخْلُقُ مَا لاَضتَعْلَمُونَ»(نحل: 8)، و «وَخَلَقْنَا لَهُم مِّن مِّثْلِهِى مَا یَرْکَبُونَ»(یس:42) و روایاتى چون «تولید برق از آب» و «علم 27 حرف است...».
با فرض اثبات تعارض اسلام و تجدد، در عمل چه باید کرد؟
با اثبات تعارض بین «اسلام» و «تجدد»، براى پرهیز از بنبست، باید بین مقام نظر وعمل تفکیک قائل شویم. هر چند در مقام نظر، اسلام را معارض با تجدد و تمدن جدیدمىدانیم، در مقام عمل، به دلیل آنکه نفى تمدن جدید و مظاهر آن، موجب تنگنا و عسر وحرج و اختلال در نظام اجتماعى خواهد شد، از باب اضطرار و به هر میزان که لازم وضرورى باشد، از ساز و کارهاى آن استفاده خواهیم کرد؛ اما با وجود این، نباید پنداشت کهنظریهى تعارض «اسلام» و «تجدد» نتیجهاى در بر ندارد. نفى انفعال روحى و فکرى در مقابلغرب و تجدد و ابطالِ پندار عقبماندگى، مهمترین دستآورد نظرى اثبات تعارض بیناسلام و تجدد است که مانع از غلبهى تام و تمام غرب خواهد شد. از سوى دیگر، در مقامعمل نیز مىتوان از توسعه و تشدید حاکمیت غرب بر شئون گوناگون جامعه جلوگیرى کرد و با در پیش گرفتن راهبرد «اقدام و انتظار»، به اندازهى وسع و فرصتهاى باقىمانده، بهاصلاح امور پرداخت. همچنین با گسترش روشنگرى دربارهى وضعیت اضطرارى ونامتعادل حاکم بر زمانهى کنونى، مىباید جوامع بشرى را براى تحولى عمیق و فراگیر، که آدم و عالمى نو ایجاد خواهد کرد، آماده ساخت.ُ با «نوآورى» و محدثات به صورت کلى مخالفت کردید (با استناد به روایات قابل تأویل).
با این حساب، در بحث اجتهاد، چه نیازى به پرداختن به مستحدثات است؟
در محاورات عرفى و شرعى و آیات و روایات اصل بر عدم تأویل، و اخذ معناى ظاهراست؛ مگر در مواردى که دلیل معتبر و قرینهى صارفه براى دست کشیدن از معناى ظاهروجود داشته باشد. در این مورد هم دلیلى بر تأویل این روایات نداریم. اما اگر اجتهاد به معناىنوآورى، بدون استناد به منابع اصیل دینى (کتاب، سنت، عقل قطعى و بدیهى) باشد، قطعاًمجاز نیست؛ ولى با استناد به این منابع، و استخراج فروع از اصولِ القا شده از سوى قرآن وعترت، فقاهت و اجتهاد ممدوح و مشروع است. البته آنچه امروزه با عنوان مقتضیات زمانمطرح مىشود، به این معنا که زمانه در مسیر تحول و تکامل خود به موضوعات جدید ومتکاملى رسیده و ما باید در اجتهاد، به انطباق دین و شریعت با این موضوعات دست بزنیم،سخن قابل خدشه و مردودى است. البته «حوادث واقعه» به مفهوم روىدادها و حرکتهاىاجتماعى و سیاسى که دین و فقه باید در قبال مشروعیت یا عدم مشروعیت آنها موضع بگیرد،از این مقوله خارج است، و این موارد نیز در حیطهى اجتهاد است؛ مثل نهضت تحریم تنباکو و فتوایى که میرزاى شیرازى صادر کرد.
با استناد به روایاتى که عقل را نبى باطنى معرفى مىکند، آیا نمىتوان دستآوردهاى عادىعقل بشرى را در زمینهى معاش توجیه کرد؟
دستآوردهاى خودسرانه و خودبنیادانهى ذهن بشرى در هر زمینهاى - جز در مواردى که بداهت عقلى دارند - از دایرهى عقل قرآنى و عقلى که به مثابه رسول باطنى و شرعدرونى است، خارج است. عقل مورد نظر کتاب و عترت، عقل خودبنیاد نیست و حتى آنجاکه حکمى بدیهى دارد و حجت است، وامدار خداوند است که او را به منزلهى موجودىنورانى در وجود انسان تعبیه کرده است. این عقل، مطیع خداوند است و به حکم «اَقْبِل»، بهپیش مىرود و به حکم «اَدْبِر»، باز مىگردد. به تعبیر دیگر، همان گونه که چشم و گوش مامناسک و آدابى دارند و ما مجاز به دیدن و شنیدن هر چیزى نیستیم، عقل و ذهن ما نیز مناسکو آدابى دارند و مجاز به ورود و دخالت در هر عرصهاى نیستند: «اًِّنّ السّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلّ أُوْلَ-ّلًِّکَ کَانَ عَنْهُ مَسْ-ُولاًض»(اسرأ:36).
اشاره
مهدى نصیرى از زمرهى نویسندگانى است که در طول دو دههى گذشته دچار تحول فکرى اساسى شده است. وى که در دههى شصت بر پویایى فقه و تغییر در روشهاى اجتهاد پاىمىفشرد و همراه شدن فقیهان را با دانش و تکنولوژى جدید خواهان بود، در دههى هفتاد،چنان که گفته است، با اتخاذ موضعى دیگرگون، اساس و بنیاد تمدن جدید را با اسلام درتضاد و تعارض مىبیند و احیاى سنتهاى دینى را در نفى همهى مظاهر و دستآوردهاىمدرنیته مىجوید. از این منظر، خداوند آنچه به صلاح دین و دنیاى آدمى است، عیناً ازطریق انبیا ارسال داشته و همهى نیازمندىهاى مادى و اجتماعى را از طریق کتاب و سنتبراى ما به ارمغان فرستاده است. از لحن گفتار ایشان چنین بر مىآید که مسلمانان براىبهبود وضعیت مادى و تحقق تمدن اسلامى، نیازمند هیچ اندیشه و اختراع تازهاى نیستند، ووظیفهى ما صرفاً عمل به همان پیام و پیمانهایى است که از سوى انبیا و اولیاى الاهى به ما رسیده است. اگر این برداشت درست باشد، نکاتى در این خصوص قابل طرح است:
1. پیشاپیش باید گفت که تازه بودن یک نظریه یا «خلافآمدِ عادت» بودن یک دیدگاه، به خودى خود نباید ما را به موضعى منفى و سلبى در برابر آن بکشاند، و پیش از بررسىدعاوى آن، نباید به طرد و تکفیر آن پرداخت. بهویژه آنکه این دیدگاه، خود از نگرشهاىانتقادى غربیان دربارهى مدرنیته سرچشمه گرفته باشد و بین فیلسوفان و فرهیختگان غرب و شرق طرفدارانى به دست آورده باشد.اما علىرغم تکرار این مدعا در طول دهههاى اخیر در ایران، هنوز هم ابهاماتى در عناصر این نظریه و دلایل توجیهى آن وجود دارد که باید به طور جدى مورد بررسى وتحلیل قرار گیرد. بهتر است که این نظریه یک بار با معیارهاى علمى و منطقى، و یک بار درمقایسه با معارف و منابع دینى سنجیده شود. تلاش آقاى نصیرى، بهویژه در محور دوم، ستودنى است. البته بررسى دقیقتر را باید به نقد کتاب اسلام و تجدد موکول کرد .
2. هستهى اصلى این نظریه به دو مقولهى آشناى «توسعه»(1) و «پیشرفت»(2) باز مىگردد. مبحث توسعه را امروزه معمولاً در حوزهى اقتصاد یا جامعهشناسى، و مبحث پیشرفت را عمدتاً در جامعهشناسى، انسانشناسى و فلسفهى تاریخ مطرح مىکنند. روشن است که در این مقام، بحث در توسعه و پیشرفت مادى است و تکامل در امور معنوى و ارزشى، فعلاً محل بحث نیست.
در این مقام مىباید میان مباحث توصیفى و توصیهاى فرق نهاد و در ابتدا هر کدام را جداگانه مورد بحث قرار داد. به نظر مىرسد آقاى نصیرى ادعاى خود را در هر دو حوزه مطرح کرده است؛ یعنى ایشان هم منکر آن است که بشر در طول تاریخ گام به گام به توسعهى مادى بیشترى دست یافته است، و هم تحولات علمى و تکنولوژیک غرب را امرى مذموم و ناشایست مىداند. ایشان مدعاى اول را مقدمه و پایهاى براى اثبات مقدمهى دوم قرار داده است؛ حال آنکه چنین استلزامى وجود ندارد. بر فرضِ اینکه نظریهى پیشرفتِ خطىِ تاریخ را بپذیریم، هیچ دلیل منطقى بر پذیرش همهى مراحل این پیشرفت وجود ندارد. وانگهى باید توجه داشت که نظریهى توصیفى پیشرفت - به این معنا که با همهى افت و خیزهایى که در تاریخ بشر وجود داشته است، بشرِ کنونى در مقایسه با هزاران سال پیش، از جنبهى مادى، به پیشرفتهاى بیشترى رسیده و این پیشرفت همچنان ادامه دارد - به سادگى قابل نفى و نقد نیست.
3. بنابراین بهتر است بر جنبهى توصیهاى این نظریه متمرکز شویم و به ارزیابى مدعاى آن بپردازیم. آقاى نصیرى نظریهى خود را در مقابل دو نظریهى دیگر قرار مىدهد؛ ولى به نظر مىرسد که باید تبیین و تقسیم دقیقترى از نظریات ارائه کرد. به نظر مىرسد در مجموع با چهار یا پنج نظریه (یا دستکم فرضیهى معقول) مواجهیم. در این باره دو دیدگاه کلى را مىتوان تشخیص داد: الف) گروهى که مدرنیته و توسعهى غربى را پذیرفتهاند و اخذ و اقتباس از آن را بدون اشکال یا لازم مىشمارند؛ ب) گروهى که توسعهى کنونى را مبتنى بر مبانى و الگوهاى غربى مىدانند و اقتباس از مدرنیته را ناروا مىانگارند. گروه اول خود به دو گرایش تقسیم مىپذیرند: آنان که توسعهى غربى را در همهى ابعاد علمى، فنآورى و فرهنگى توصیه مىکنند (نظریهى اول)؛ و کسانى که بُعد فنآورى و علمى را از بُعد فرهنگى و اخلاقى تفکیک مىکنند (نظریهى دوم). گروه دوم نیز در درون خود دو گرایش متفاوت دارند: برخى الگوى زیست مطلوب را در جوامع سنتى (ماقبل مدرن) جستوجو مىکنند و معتقدند تلاش براى تصرف بیشتر در مناسبات طبیعى و تولید ابزارها و ساختارهاى جدید ثمرى جز انحطاط حقیقت انسانى و دورى از معنویت ندارد(نظریهى سوم)؛ و برخى دیگر معتقدند هرچند الگوى توسعهى غربى در راستاى توسعهى تعلقات مادى و بسط تمتعات حیوانى است، مىتوان گونهاى دیگر از توسعه و پیشرفت مادى ایجاد کرد که زمینههاى تکامل معنوى انسان را فراهم سازد (نظریهى چهارم). دیدگاه اخیر معتقد است که نهتنها تولید ابزارهاى نوین و طراحى ساختارها و نهادهاى جدید، در چارچوب ارزشها و احکام دینى و در جهت مقاصد و آرمانهاى انبیاى الاهى، امرى مجاز و مشروع است، توسعهى قدرت اقتصادى و سیاسى مسلمین در این مسیر امرى لازم و واجب است. گذشته از این چهار نظریه، فرض دیگرى نیز قابل طرح است؛ بدین معنا که ضمن پذیرش الگوى جدید توسعه، تحقق این الگو تنها به دست امام معصوم و در جامعهى موعود مهدوى(عج) میسور است، و شناخت لازم و ابزارهاى تحقق آن فعلاً در اختیار بشر نیست.
دیدگاه آقاى نصیرى به نظریهى سوم نزدیک است؛ هرچند گاه نظریهى پنجم را نیز مىتوان برداشت کرد. البته این دو نظریه در عمل تفاوت چندانى ندارند. نظریهى سوم، چنان که ایشان نیز تصریح کرده است، در غرب و در قرن بیستم، عمدتاً بهدست هایدگر و پیروان او مطرح شده است. ویژگى این نظریه آن است که هیچگونه طرح و الگویى براى ادارهى جامعه و حکومت پیشنهاد نمىکند و تنها با یک نگرش سلبى و انتقادى، تا حد ممکن، از حضور و نفوذ عناصر مدرن و پدیدههاى جدید به جامعه جلوگیرى مىکند.
4. حال باید دید که دلایل و شواهد ارائه شده در این گفتوگو تا چه اندازه مىتواند به اثبات نظریهى سوم کمک کند. به نظر مىرسد این دلایل حتى اگر بتواند در مقابل نظریهى اول و دوم مقاومت کند، نمىتواند نظریهى چهارم را رد و انکار نماید. ظاهراً ایشان - همسو با طرفداران مدرنیته - پذیرفته است که توسعه تنها یک الگوى مشخص دارد و آن همان الگویى است که غرب جدید فراروى ما نهاده است. این پیشفرض را به راحتى نمىتوان اثبات کرد. بنابراین، با یک بازخوانى جدید از این گفتوگو و کتاب یادشده، باید بررسى کرد که این دلایل دقیقاً چه مدعایى را مىتوانند ثابت کنند.
از سوى دیگر، نقد و رد نظریهى دوم، که به جداسازى میان ابعاد مختلف مدرنیتهى غربى فتوا مىدهد، نیاز به دلایل و شواهد قوى دارد. صاحبان این نظریه، که بیشتر اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان از آن جملهاند، براى اثبات دیدگاه خود مباحثى را مطرح مىکنند که نفى آنها نیاز به تجزیه و تحلیلهاى دقیق و موشکافانه دارد و با انتقادات کلى نمىتوان ذهنیت آنان را تحت تأثیر قرار داد؛
5 . از زاویهى دیگرى نیز این نظریه را باید بررسى کرد و به این سؤال پاسخ گفت که مبانى نظرى این دیدگاه تا چه اندازه با فلسفه و اصول انقلاب اسلامى ایران و اندیشههاى بنیانگذار جمهورى اسلامى همسو و همآهنگ است. در یک نگاه عمیقتر، باید پرسید که اساساً این نظریه تا چه اندازه با تئورى انقلاب - در هر نوع که باشد - مىتواند موافق افتد.
طرفداران این دیدگاه در غرب، همچون هایدگر و نیچه، بیشتر به یک جبر تاریخى یا جبر معرفتى گراییدهاند و دست تقدیر یا حوالت تاریخ را در سرنوشت جوامع بشرى مؤثر مىدانند. مدافعان آن در ایران نیز، تا کنون کمتر توانستهاند از درون این انگارهى فلسفى، نظریههاى مثبت اجتماعىِ متناسب با فرهنگ اسلامى ایران استخراج کنند. آنچه جناب نصیرى تحت عنوان راهبرد «اقدام و انتظار» پیشنهاد کرده است، در مقایسه با تحولات و مناسبات پیچیدهى قدرت در نظام بینالمللى، راهبردى انفعالى و انزواگرایانه است و حتى اگر در سطح خُرد و در حوزهى خصوصى پاسخگو باشد، بىتردید نمىتواند سرلوحهى استراتژى کلان نظام جمهورى اسلامى قرار گیرد.
پى نوشت:
1. development که با مفهوم رشد (growth) تفاوتهایى دارد.
2. progress یا progression . از منظر جامعهشناسى، واژهى ترقىخواهى (progressivism) را بر نظریهاى اطلاق مىکنند که در مقابل محافظهکارى، سنتگرایى، همنوایى (conformism) و... قرار دارد.
بینش سبز، ش 6 و 7 ُ