روشن فکران و رسانه ها
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در گذشته، روشنفکران «وجدان بیدار» و «زبان گویا»ى جامعه بودند و، بر این اساس، خود رسانهاى مؤثر بودند و هر نظام حاکمى به دنبال سرکوب روشنفکران یا تحت کنترل درآوردن آنها بود. اما امروزه سرکوب روشنفکران جاى خود را به «کنترل رسانهها» داده است. امروزه رسانهها چنان به تولید و بازتولید (تکثیر) سرسامآور تصویر روشنفکرى پرداختهاند که هر کسى مىتواند روشنفکر به حساب آید.متن
روشنفکران و رسانهها، به رغم تعریفناپذیرىشان، به سپهر سیاسى - اجتماعى مشترک، اما متفاوتى پا گذاشتهاند؛ سپهرى که هویتهاى مفروض هر دو را به کلى زدوده است. اما آیا این همسوگردانى، نوعى سادهسازى افراطى و سطحىنگرى نامستدل نیست؟ آیا این روشنفکران نیستند که، فراتر از غوغاى رسانهها، «معنا» یا «حقیقت» یا «واقعیت» جامعه خود را بیان مىکنند؟ آیا رسانهها همواره در کار مخدوش کردن چهره روشنفکران و مبتذل ساختن آرا و اندیشههاى آنان نیستند؟ آیا روشنفکران راهبرد رسانهها را افشا نکردهاند؟
بیایید از این فرض کاملاً محتمل آغاز کنیم که روشنفکران از دیرباز نقش رسانهها را ایفا کردهاند. روشنفکران، از هر سنخ و سلیقهاى، «وجدان بیدار»، «زبان گویا» و «فریاد رسا»ى جامعه بوده و خود رسانهاى بسیار مؤثر بودهاند. روشنفکران به اتکاى اشتهار و اعتبار اصیل و یا افواهى خود چنان تأثیرى بر تودهها مىگذاشتند که هیچ رسانهاى را یاراى همآوردى با آنها نبود. این گونه بود که هر نظام حاکمى به هر قیمت خواهان به خدمت گرفتن، تحت کنترل درآوردن و در نهایت سرکوب روشنفکران بود. اما پرسش اساسى این است که آیا امروزه نیز روشنفکران همین «رسالت رسانهاى» را به عهده دارند؟
در گذشته، فعالیتهاى روشنفکران تأثیر سرنوشتسازى در روند روىدادها داشت و تنها راه مقابلهى هر نظامى با این روند، سرکوب روشنفکران بود. البته دیگر چنین سرکوبى در کار نیست و نیازى به آن احساس نمىشود. اما اینکه «سرکوب روشنفکران» جاى خود را به «کنترل رسانهها» (اعم از پیدا و پنهان، مستقیم و غیر مستقیم و حکومتى و غیر حکومتى) داده، خود تأملبرانگیز نیست؟ امروزه هر فرآیندى، به تعبیر ژان بودریار، بر اساس اصل «بازگشت پذیرى»(1) عمل مىکند. زمانى بود که روشنفکران نقش رسانهها را داشتند و امروزه این رسانهها هستند که نقش روشنفکران را ایفا مىکنند که فرضیهى اساسى ما همین است. روشنفکران و رسانهها هر دو، با هدفِ بخشیدن «معنا»یى به زندگى و جهان (روشنفکران از طریق اخلاق و آرمان و رسانهها از طریق اطلاعات و ارتباطات)، پدید آمدند. منظور ما از روشنفکران همان کسانى است که مردم آنان را معمولاً، به این صفت مىشناسند و از سوى دیگر، منظور ما از رسانهها، همهى رسانهها، اعم از ایدئولوژیک و غیر ایدئولوژیک، چپ و راست، سیاسى و غیر سیاسى، داخلى و خارجى، ملى و بینالمللى و... است.
با این حال مىتوان گفت که این فرضیه، بىشک باور نکردنى است؛ چرا که هم اکنون در سراسر جهان هم روشنفکران حضور دارند و هم رسانهها و هیچ یک به نفع دیگرى کنار نرفته است. این استدلالى است که اگر از راهبردِ پیچیده و مضاعف رسانهها غافل باشیم، در بدو امر، بسیار مجاب کننده مىنماید ولى رسانهها در این بازى «بازگشت پذیرى»، روشنفکران را به شکلى خشونتبار و قهرآمیز از صحنه بیرون نکردهاند؛ بلکه، ناپدیدى روشنفکران از راه تکثیر «تصویر» آنان تا بىنهایت، از راه «وانمایى»(2) و بدل کردن آنها به «وانمودها»،(3) صورت گرفته است. رسانهها چنان به تولید و بازتولید (تکثیر) سرسامآور تصویر روشنفکرى پرداختهاند که حال، هر کسى مىتواند روشنفکر به حساب آید و البته وقتى همه روشنفکر باشند، دیگر هیچکس روشنفکر نیست.
البته، فرضیهى ما ابداً منکر آن نیست که هنوز الفاظ «روشنفکر» و «رسانه»، نمایندهى دو ذات موجودند. فرضیهى ما بر این مبناست که در روند بازى «بازگشت پذیرى»، هر یک از این دو، کارکرد آن دیگرى را یافته و اگر چنین باشد، روشنفکر و رسانه دو نام براى عاملان درگیر در یک فرآیند واحدند. بنابراین، تعجبى ندارد که امروزه روشنفکران، ارزش و اعتبار رسانهها را تعیین نمىکنند؛ بلکه، رسانهها به روشنفکران ارزش و اعتبار مىدهند.
روشنفکرانى که طى دو قرن، تعیین کنندهى اصلى معادلات و تحولات اساسى جوامع خود بودند، در سال 1968 دیگر هدایتگر حوادث به شمار نمىرفتند؛ و البته مىتوان نشان داد که این ناکامى تا چه حد و چگونه معلول غلبهى رسانههاى گروهى و پیدایش نظامهاى نوین رسانهاى بود.
نخستین مبانى یک گفتمان روشنفکرانه، با هر عنوان (نواندیشى، بازاندیشى و...) و با هر گرایش (سیاسى، فرهنگى و...) را روشنفکران سنتى و مستقل، در رسانهها تبیین مىکنند؛ روشنفکرانى که حضورشان براى آغاز فرآیند «وانمایى» و تکثیر تصویر روشنفکرى، در حد یک الگوى عمومى و کاملاً قابل انعطاف، ضرورى است. دیر یا زود، نسل دیگرى از روشنفکران پدید مىآیند که عمدتاً به سلاح تئورىهاى التقاطى مجهز شده و باید مبانى منظور را به شکلى اصیل یا اقتباسى تشریح کنند. اینان، هرچند به معنى سنتى، روشنفکر نباشند (آغاز فاصلهگیرى از «تعریف» روشنفکر و نزدیکى به «تصویر» روشنفکر) به سرعت، خلأ ناشى از کنار رفتن (یا کنار گذاشتن) روشنفکران سنتى را پر مىکنند؛ و سرانجام، نسل نهایى روشنفکران پدید مىآیند که احتیاجى به تهیه و تنظیم پشتوانه یا پیشینهى روشنفکرى براى خود ندارند و در عین حال از این که فعالان جنبشهاى دانشجویى (طیفى که از نظر سنتى، بیشتر مىتواند به «روشنفکر» موصوف شود) را به تواضع و تقویت مبانى نظرى فرا بخوانند، پروایى ندارند! تکمیل چرخهى تبدیل روشنفکران رسانهاى به رسانههاى روشنفکرانه: حال، ستونهاى ویژهى تبلیغاتى، براى درج حمایتنامههاى روشنفکران از نامزدهاى انتخاباتى را هر کسى مىتواند پر کند، هر کسى که رسانهها، او را روشنفکر بشمارند. این تحلیل شاید کافى به نظر نرسد، اما قطعاً یک داورى ارزشى نیست.
رخدادى رادیکال. یازده سپتامبر، بىحضور رسانهها قابل تصور نبود و بهانهى اصلى اتفاقات پیش و پس از آن، رسانهها بودند. گرد آمدن انبوه بنیادگرایان از اقصى نقاط عالم و پیوستن آنان به صفوف طالبان، بدون شبکههاى رسانهاى، اینترنت و شبکه تلویزیونى الجزیره، چگونه ممکن بود؟ این رسانهها، روشنفکران راستین بودند که مسیر سیاستهاى آمریکایىها و طالبان را تعیین کردند و جالب آنکه در نهایت، همهى آنچه آمریکا در اثبات دخالت بنلادن در فاجعهى یازده سپتامبر و در توجیه حملات خود به افغانستان ارائه کرد، تنها یک نوار ویدئویى(سندى کاملاً رسانهاى) بود.
مکررترین و در عین حال تکان دهندهترین طنز تاریخ، شاید همین بازى «بازگشتپذیرى»، همین حلقهى پیوسته و در خود پیچیدهاى باشد که هر اندیشهاى را به دام مىاندازد. روشنفکرانى که براى نبرد یا همآوردى با استیلاى رسانهها پدید آمدند و به شکلى طعنآمیز تسلیم رسانهها شدند. امروزه این روشنفکران نیستند که از طریق رسانهها سخن مىگویند؛ بلکه این رسانهها هستند که از طریق روشنفکران سخن مىگویند. روشنفکران براى رسانهها موجودیتى ندارند، رسانهها خود روشنفکرند و به همین دلیل، نباید از یاد برد که راهبرد رسانهها، تکذیب یا تحقیر روشنفکران نیست؛ چرا که تکذیب و تحقیر آنان به منزلهى تکذیب و تحقیر خود خواهد بود.
اشاره
بحث از ماهیت و کارکردهاى پنهان رسانههاى نوین و نقش آنها در هویتسازى یا هویت شکنى جوامع، یکى از تازهترین مباحث جامعهشناسى، فرهنگشناسى و فلسفى در بین اندیشمندان جهان غرب به شمار مىآید. به طورى که کمتر متفکر یا روشنفکر نامدار غربى است که در نیمقرن گذشته به این موضوع، به عنوان بخشى از نظریهى خویش، توجه نکرده باشد. در این میان، رابطهى میان رسانهها و روشنفکران، مسئلهاى تازهتر و ناشناختهتر است و تعداد اندکى از آن نظریهپردازان به این موضوع پرداختهاند؛ افرادى چون میشل فوکو، ژان بودریار و تا حدودى هابرماس و آنتونى گیدنز که البته ریشه اندیشههاى آنان را باید در مکتب چپگراى فرانکفورت، در دهههاى چهل و پنجاه، جستوجو کرد.
به هر حال، آنچه در این مقاله آمده است به یک حوزهى مطالعاتى جدید و جدى باز مىگردد که در زبان فارسى منابع اندکى دربارهى آن وجود دارد. البته در این مقاله، تنها یکى از موضوعاتِ قابل طرح در رابطهى میان روشنفکران و رسانهها آمده است و جا دارد فرهیختگان کشور بیشتر در این زمینه به بحث و بررسى بپردازند. اما در خصوص مضمون این مقاله، نکات قابل توجهى وجود دارد که براى نمونه به چند مورد اشاره مىکنیم:
1. هر چند بازتولید یا تکثیرِ تصویرِ روشنفکرى در رسانههاى مدرن، یکى از عوامل جانشینى یا جاىگزینى نقش رسانهها به جاى روشنفکران است، ولى بىگمان عوامل دیگرى در کمرنگ شدن جایگاه و کارکرد روشنفکران مؤثر بوده است که البته با ماهیت رسانهها هم، چندان بىارتباط نیست. در نظر نگرفتن این ملاحظات و تأکید صرف بر عامل تکثیر و بازتولید روشنفکران، دلایل توجیهى نویسنده را بر مدعاى خویش، ضعیف و ناتمام جلوه مىدهد. یکى از این دلایل را باید در هویت ممتاز روشنفکرى در غرب جدید و تحولات آن در طول دو سه سدهى اخیر جستوجو کرد.
بنیانهاى نظرى روشنفکران، در درون خود، نسبیت و تکثرى مهارناپذیر را بازتولید مىکند. این نسبیتگرایى و ساختشکنى، درست در شرایطى طرح و ترویج مىشد که بورژوازى تشنهکام و سرمایهسالارى تمامیتخواه، به دنبال تحول و تحویل همهى ظرفیتهاى انسانى و اجتماعى در جهت تأمین آرمانهاى مشخص و تعریف شدهى خود بود و عملاً روشنفکرى را جز در این راستا، به رسمیت نمىشناخت و آن را مشروع نمىدانست. از این رو، براى نظام سرمایهدارى، روشنفکرى نه به عنوان پیامآور یک «معنا» یا «حقیقت»؛ بلکه به عنوان پیادهنظام حاکمیت اقتصادى - سیاسى بورژوازى تلقى مىشد. در این فضا، بدیهى است که تمدن غرب در بهینهسازى ظرفیتهاى خویش، جاىگزینى نقشها را در دستور کار خود قرار دهد و رسانههاى مدرن را عامل مؤثرترى براى رسیدن به هدف خویش به حساب آورد.
2. کمرنگ شدن و جابهجا شدن نقش روشنفکران را باید در نظام بوروکراتیک و دیوانسالارانه جدید نیز جستوجو کرد. معمولاً ما بروکراسى را به عنوان یک سازمان ادارى تعریف مىکنیم حال آنکه ماهیت و کارکردى عمیقتر و اساسىتر دارد. تخصصگرایى و تحویل ارادهى خلاق انسانى به مجموعهاى از ساز و کارهاى متعین و تعریفپذیر، دو مؤلفهى اصلى بروکراسى مدرن است. توجه شود که در این فرآیند، نه تنها نقشهاى خلاق، برونگرا و ساختار ستیز غیر ممکن مىشود؛ بلکه اساساً کارکردهاى ویژهى انسانى جاى خود را به دستگاهها و مناسباتِ مؤثر و کارا مىدهد.
3. همراه با دو عامل یادشده و شاید مهمتر از آنها، باید از حاکمیت «خرد ابزارى» و جاىگزینى آن به جاى «خرد جاویدان» نام برد. با اندکى دقت و تحلیل مىتوان این جاىگزینى را مبناى جاىگزینى رسانهها به جاى روشنفکران در سدهى اخیر دانست. روشنفکران نخستین، هرچند پیامآور بیدارى نیروهاى عقلانى بشر بودند، ولى در اصل، به عقلانیتى فرا مىخواندند که کارآمدى و اثر بخشى را تنها معیار درستى مىگرفت و مضامین معرفتى را به خودى خود، واجد ارزش و اعتبار نمىدانست. همین نگرش بود که عملاً به حاکمیت تکنولوژى در حوزهى اقتصاد، حاکمیت دموکراسى در حوزهى سیاست و حاکمیت رسانهها در حوزهى فرهنگ انجامید.
پى نوشت:
بیایید از این فرض کاملاً محتمل آغاز کنیم که روشنفکران از دیرباز نقش رسانهها را ایفا کردهاند. روشنفکران، از هر سنخ و سلیقهاى، «وجدان بیدار»، «زبان گویا» و «فریاد رسا»ى جامعه بوده و خود رسانهاى بسیار مؤثر بودهاند. روشنفکران به اتکاى اشتهار و اعتبار اصیل و یا افواهى خود چنان تأثیرى بر تودهها مىگذاشتند که هیچ رسانهاى را یاراى همآوردى با آنها نبود. این گونه بود که هر نظام حاکمى به هر قیمت خواهان به خدمت گرفتن، تحت کنترل درآوردن و در نهایت سرکوب روشنفکران بود. اما پرسش اساسى این است که آیا امروزه نیز روشنفکران همین «رسالت رسانهاى» را به عهده دارند؟
در گذشته، فعالیتهاى روشنفکران تأثیر سرنوشتسازى در روند روىدادها داشت و تنها راه مقابلهى هر نظامى با این روند، سرکوب روشنفکران بود. البته دیگر چنین سرکوبى در کار نیست و نیازى به آن احساس نمىشود. اما اینکه «سرکوب روشنفکران» جاى خود را به «کنترل رسانهها» (اعم از پیدا و پنهان، مستقیم و غیر مستقیم و حکومتى و غیر حکومتى) داده، خود تأملبرانگیز نیست؟ امروزه هر فرآیندى، به تعبیر ژان بودریار، بر اساس اصل «بازگشت پذیرى»(1) عمل مىکند. زمانى بود که روشنفکران نقش رسانهها را داشتند و امروزه این رسانهها هستند که نقش روشنفکران را ایفا مىکنند که فرضیهى اساسى ما همین است. روشنفکران و رسانهها هر دو، با هدفِ بخشیدن «معنا»یى به زندگى و جهان (روشنفکران از طریق اخلاق و آرمان و رسانهها از طریق اطلاعات و ارتباطات)، پدید آمدند. منظور ما از روشنفکران همان کسانى است که مردم آنان را معمولاً، به این صفت مىشناسند و از سوى دیگر، منظور ما از رسانهها، همهى رسانهها، اعم از ایدئولوژیک و غیر ایدئولوژیک، چپ و راست، سیاسى و غیر سیاسى، داخلى و خارجى، ملى و بینالمللى و... است.
با این حال مىتوان گفت که این فرضیه، بىشک باور نکردنى است؛ چرا که هم اکنون در سراسر جهان هم روشنفکران حضور دارند و هم رسانهها و هیچ یک به نفع دیگرى کنار نرفته است. این استدلالى است که اگر از راهبردِ پیچیده و مضاعف رسانهها غافل باشیم، در بدو امر، بسیار مجاب کننده مىنماید ولى رسانهها در این بازى «بازگشت پذیرى»، روشنفکران را به شکلى خشونتبار و قهرآمیز از صحنه بیرون نکردهاند؛ بلکه، ناپدیدى روشنفکران از راه تکثیر «تصویر» آنان تا بىنهایت، از راه «وانمایى»(2) و بدل کردن آنها به «وانمودها»،(3) صورت گرفته است. رسانهها چنان به تولید و بازتولید (تکثیر) سرسامآور تصویر روشنفکرى پرداختهاند که حال، هر کسى مىتواند روشنفکر به حساب آید و البته وقتى همه روشنفکر باشند، دیگر هیچکس روشنفکر نیست.
البته، فرضیهى ما ابداً منکر آن نیست که هنوز الفاظ «روشنفکر» و «رسانه»، نمایندهى دو ذات موجودند. فرضیهى ما بر این مبناست که در روند بازى «بازگشت پذیرى»، هر یک از این دو، کارکرد آن دیگرى را یافته و اگر چنین باشد، روشنفکر و رسانه دو نام براى عاملان درگیر در یک فرآیند واحدند. بنابراین، تعجبى ندارد که امروزه روشنفکران، ارزش و اعتبار رسانهها را تعیین نمىکنند؛ بلکه، رسانهها به روشنفکران ارزش و اعتبار مىدهند.
روشنفکرانى که طى دو قرن، تعیین کنندهى اصلى معادلات و تحولات اساسى جوامع خود بودند، در سال 1968 دیگر هدایتگر حوادث به شمار نمىرفتند؛ و البته مىتوان نشان داد که این ناکامى تا چه حد و چگونه معلول غلبهى رسانههاى گروهى و پیدایش نظامهاى نوین رسانهاى بود.
نخستین مبانى یک گفتمان روشنفکرانه، با هر عنوان (نواندیشى، بازاندیشى و...) و با هر گرایش (سیاسى، فرهنگى و...) را روشنفکران سنتى و مستقل، در رسانهها تبیین مىکنند؛ روشنفکرانى که حضورشان براى آغاز فرآیند «وانمایى» و تکثیر تصویر روشنفکرى، در حد یک الگوى عمومى و کاملاً قابل انعطاف، ضرورى است. دیر یا زود، نسل دیگرى از روشنفکران پدید مىآیند که عمدتاً به سلاح تئورىهاى التقاطى مجهز شده و باید مبانى منظور را به شکلى اصیل یا اقتباسى تشریح کنند. اینان، هرچند به معنى سنتى، روشنفکر نباشند (آغاز فاصلهگیرى از «تعریف» روشنفکر و نزدیکى به «تصویر» روشنفکر) به سرعت، خلأ ناشى از کنار رفتن (یا کنار گذاشتن) روشنفکران سنتى را پر مىکنند؛ و سرانجام، نسل نهایى روشنفکران پدید مىآیند که احتیاجى به تهیه و تنظیم پشتوانه یا پیشینهى روشنفکرى براى خود ندارند و در عین حال از این که فعالان جنبشهاى دانشجویى (طیفى که از نظر سنتى، بیشتر مىتواند به «روشنفکر» موصوف شود) را به تواضع و تقویت مبانى نظرى فرا بخوانند، پروایى ندارند! تکمیل چرخهى تبدیل روشنفکران رسانهاى به رسانههاى روشنفکرانه: حال، ستونهاى ویژهى تبلیغاتى، براى درج حمایتنامههاى روشنفکران از نامزدهاى انتخاباتى را هر کسى مىتواند پر کند، هر کسى که رسانهها، او را روشنفکر بشمارند. این تحلیل شاید کافى به نظر نرسد، اما قطعاً یک داورى ارزشى نیست.
رخدادى رادیکال. یازده سپتامبر، بىحضور رسانهها قابل تصور نبود و بهانهى اصلى اتفاقات پیش و پس از آن، رسانهها بودند. گرد آمدن انبوه بنیادگرایان از اقصى نقاط عالم و پیوستن آنان به صفوف طالبان، بدون شبکههاى رسانهاى، اینترنت و شبکه تلویزیونى الجزیره، چگونه ممکن بود؟ این رسانهها، روشنفکران راستین بودند که مسیر سیاستهاى آمریکایىها و طالبان را تعیین کردند و جالب آنکه در نهایت، همهى آنچه آمریکا در اثبات دخالت بنلادن در فاجعهى یازده سپتامبر و در توجیه حملات خود به افغانستان ارائه کرد، تنها یک نوار ویدئویى(سندى کاملاً رسانهاى) بود.
مکررترین و در عین حال تکان دهندهترین طنز تاریخ، شاید همین بازى «بازگشتپذیرى»، همین حلقهى پیوسته و در خود پیچیدهاى باشد که هر اندیشهاى را به دام مىاندازد. روشنفکرانى که براى نبرد یا همآوردى با استیلاى رسانهها پدید آمدند و به شکلى طعنآمیز تسلیم رسانهها شدند. امروزه این روشنفکران نیستند که از طریق رسانهها سخن مىگویند؛ بلکه این رسانهها هستند که از طریق روشنفکران سخن مىگویند. روشنفکران براى رسانهها موجودیتى ندارند، رسانهها خود روشنفکرند و به همین دلیل، نباید از یاد برد که راهبرد رسانهها، تکذیب یا تحقیر روشنفکران نیست؛ چرا که تکذیب و تحقیر آنان به منزلهى تکذیب و تحقیر خود خواهد بود.
اشاره
بحث از ماهیت و کارکردهاى پنهان رسانههاى نوین و نقش آنها در هویتسازى یا هویت شکنى جوامع، یکى از تازهترین مباحث جامعهشناسى، فرهنگشناسى و فلسفى در بین اندیشمندان جهان غرب به شمار مىآید. به طورى که کمتر متفکر یا روشنفکر نامدار غربى است که در نیمقرن گذشته به این موضوع، به عنوان بخشى از نظریهى خویش، توجه نکرده باشد. در این میان، رابطهى میان رسانهها و روشنفکران، مسئلهاى تازهتر و ناشناختهتر است و تعداد اندکى از آن نظریهپردازان به این موضوع پرداختهاند؛ افرادى چون میشل فوکو، ژان بودریار و تا حدودى هابرماس و آنتونى گیدنز که البته ریشه اندیشههاى آنان را باید در مکتب چپگراى فرانکفورت، در دهههاى چهل و پنجاه، جستوجو کرد.
به هر حال، آنچه در این مقاله آمده است به یک حوزهى مطالعاتى جدید و جدى باز مىگردد که در زبان فارسى منابع اندکى دربارهى آن وجود دارد. البته در این مقاله، تنها یکى از موضوعاتِ قابل طرح در رابطهى میان روشنفکران و رسانهها آمده است و جا دارد فرهیختگان کشور بیشتر در این زمینه به بحث و بررسى بپردازند. اما در خصوص مضمون این مقاله، نکات قابل توجهى وجود دارد که براى نمونه به چند مورد اشاره مىکنیم:
1. هر چند بازتولید یا تکثیرِ تصویرِ روشنفکرى در رسانههاى مدرن، یکى از عوامل جانشینى یا جاىگزینى نقش رسانهها به جاى روشنفکران است، ولى بىگمان عوامل دیگرى در کمرنگ شدن جایگاه و کارکرد روشنفکران مؤثر بوده است که البته با ماهیت رسانهها هم، چندان بىارتباط نیست. در نظر نگرفتن این ملاحظات و تأکید صرف بر عامل تکثیر و بازتولید روشنفکران، دلایل توجیهى نویسنده را بر مدعاى خویش، ضعیف و ناتمام جلوه مىدهد. یکى از این دلایل را باید در هویت ممتاز روشنفکرى در غرب جدید و تحولات آن در طول دو سه سدهى اخیر جستوجو کرد.
بنیانهاى نظرى روشنفکران، در درون خود، نسبیت و تکثرى مهارناپذیر را بازتولید مىکند. این نسبیتگرایى و ساختشکنى، درست در شرایطى طرح و ترویج مىشد که بورژوازى تشنهکام و سرمایهسالارى تمامیتخواه، به دنبال تحول و تحویل همهى ظرفیتهاى انسانى و اجتماعى در جهت تأمین آرمانهاى مشخص و تعریف شدهى خود بود و عملاً روشنفکرى را جز در این راستا، به رسمیت نمىشناخت و آن را مشروع نمىدانست. از این رو، براى نظام سرمایهدارى، روشنفکرى نه به عنوان پیامآور یک «معنا» یا «حقیقت»؛ بلکه به عنوان پیادهنظام حاکمیت اقتصادى - سیاسى بورژوازى تلقى مىشد. در این فضا، بدیهى است که تمدن غرب در بهینهسازى ظرفیتهاى خویش، جاىگزینى نقشها را در دستور کار خود قرار دهد و رسانههاى مدرن را عامل مؤثرترى براى رسیدن به هدف خویش به حساب آورد.
2. کمرنگ شدن و جابهجا شدن نقش روشنفکران را باید در نظام بوروکراتیک و دیوانسالارانه جدید نیز جستوجو کرد. معمولاً ما بروکراسى را به عنوان یک سازمان ادارى تعریف مىکنیم حال آنکه ماهیت و کارکردى عمیقتر و اساسىتر دارد. تخصصگرایى و تحویل ارادهى خلاق انسانى به مجموعهاى از ساز و کارهاى متعین و تعریفپذیر، دو مؤلفهى اصلى بروکراسى مدرن است. توجه شود که در این فرآیند، نه تنها نقشهاى خلاق، برونگرا و ساختار ستیز غیر ممکن مىشود؛ بلکه اساساً کارکردهاى ویژهى انسانى جاى خود را به دستگاهها و مناسباتِ مؤثر و کارا مىدهد.
3. همراه با دو عامل یادشده و شاید مهمتر از آنها، باید از حاکمیت «خرد ابزارى» و جاىگزینى آن به جاى «خرد جاویدان» نام برد. با اندکى دقت و تحلیل مىتوان این جاىگزینى را مبناى جاىگزینى رسانهها به جاى روشنفکران در سدهى اخیر دانست. روشنفکران نخستین، هرچند پیامآور بیدارى نیروهاى عقلانى بشر بودند، ولى در اصل، به عقلانیتى فرا مىخواندند که کارآمدى و اثر بخشى را تنها معیار درستى مىگرفت و مضامین معرفتى را به خودى خود، واجد ارزش و اعتبار نمىدانست. همین نگرش بود که عملاً به حاکمیت تکنولوژى در حوزهى اقتصاد، حاکمیت دموکراسى در حوزهى سیاست و حاکمیت رسانهها در حوزهى فرهنگ انجامید.
پى نوشت:
1) reversibilite
2) simulation
3) simulacres
بنیان، 2/2/812) simulation
3) simulacres