سه روی کرد در آموزش دین
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
قرآن کریم سه روش و روىکرد در آموزش دین مطرح ساخته است: روش عقلى - فلسفى؛ روش عرفانى و روش هنرى. شیوهى هنرى، نخستین اولویت را دارد؛ شیوهى عرفانى در رتبهى دوم و شیوهى عقلى - فلسفى در رتبهى سوم قرار دارد. باید از هر سه روش استفاده کرد؛ ولى آنچه تا کنون تحقق یافته است، روش عقلى - فلسفى است.متن
در قرآن که معجزهى جاوید نبىاکرمصلى الله علیه وآله وسلم است، دو گونه مىتوان نگریست: محتوایى و روشى. به تعبیر دیگر، قرآن داراى دو مقام است: مقام شناختارى و مقام روششناختى. در مقام نخست، در پى آشنایى با مفاهیم، تعالیم، اندیشهها و تمییز حق از باطل هستیم؛ اما در مقام دوم، شیوهها، اسلوبها و روشهایى را که قرآن در حوزههاى مختلف به کار بسته است، وجههى همت خود قرار مىدهیم. نوشتهى حاضر مقام دوم را برگزیده است و سعى دارد شیوههایى را که قرآن، در جهت انتقال مفاهیم دینى، به کار برده است، تشریح و واشکافى کند. به نظر مىرسد در آیات قرآن، دست کم سه روش در زمینهى انتقال اندیشههاى دینى به مخاطبان وجود دارد:
روش های قرآن برای انتقال اندیشههاى دینى
1. روش عقلى - فلسفى:
این دسته از آیات واقعیتى عقلى و به تعبیرى «فلسفى» دارند. البته این آیات در قالب اصطلاحات فلسفى رایج مطرح نشدهاند؛ اما محتوا و روش آنها ماهیتاً عقلى و فلسفى است؛ زیرا بحث از هستى با استفاده از شیوهى استدلالى و عقلى، در هر جا و با هر زبانى که باشد، به قلمرو علوم عقلى، بهویژه فلسفه، تعلق دارد.
البته نباید از این نکتهى مهم بازماند که میان «فلسفهى قرآن» و «فلسفهى قرآنى» تفاوتى بس عظیم است. اگر قوانین، اصول و اصطلاحات را از مکتبى خاص در فلسفه، نظیر «حکمت مشّاء» یا «حکمت متعالیه» گرفتیم و با این دید به آیات نگریستیم و از دل یک آیه مثلاً «صادر اول» یا «حرکت جوهرى» را استظهار نمودیم، «فلسفهى قرآنى» در اختیار داریم؛ اما اگر تمام اندوختههاى فلسفى خود را کنارى نهادیم و با ذهنى آماده به آیات توجه کردیم و تمام سعى خود را به کار بستیم تا از «خود آیات» مبانى و شیوهها را استخراج کنیم، «فلسفهى قرآن» در اختیار ماست. آنچه تا کنون به وجود آمده است - فلسفههاى موجود - عمدتاً فلسفههاى قرآنى است. اما اگر کسانى فلسفهى قرآن را تحصیل نموده و با فلسفههاى رایج قیاس کنند، معلوم خواهد شد که تفاوت این دو فلسفه در چیست و تا کجاست.
شیوهاى که امروز در زمینهى انتقال معارف دینى رایج و متداول است، همین شیوه است. مرورى گذرا بر کتابهاى معارف، بینش دینى، اخلاق اسلامى و حتى کتابهاى تخصصى یا نیمه تخصصى در حوزههاى مختلف الاهیات، این سخن را تأیید مىکند.
نکتهى اول: اگر پذیرفتیم اهداف به کارگیرى شیوهى استدلال، تعقل و فلسفه جهت آموزش دین، تنسیق گزارههاى دینى، تبیین آنها و پاسخگویى به شبهات است، در این صورت نباید با اعمال این روش، به دنبال افزایش تقوا و انسانسازى بود. به بیان دیگر، در این زمینه سه هدف مىتوان تصور کرد: یکى اینکه فرد کافر مؤمن گردد؛ دوم، اینکه ایمان فرد مؤمن فزونى گیرد و سوم، اینکه ایمان شخص مؤمن کاهش نیافته، سست و متزلزل نگردد. آموزش دین با استفاده از شیوهى استدلالى و تعقلورزى محض، حداکثر مىتواند هدف سوم را تأمین کند.
نکتهى دوم: مخاطبان روش عقلى - فلسفى خواص هستند؛ نه عامهى مردم.
نکتهى سوم: یکى از مهمترین اهداف و پروژههاى متفکران دینى، پاسخ دادن به شبهات، سؤالها و اندیشههاى معارض بود. از آنجا که شبهه و سؤال متناسب با هر دورهاى متفاوت است، لذا بخشى از تلاش متفکر دینى باید این باشد که شبهات و سؤالها را اولاً، از منابع اصلى، ثانیاً، فعالانه و نه منفعلانه، و ثالثاً، متناسب با سطح شبهات شناسایى کند و با استفاده از منابع اصیل دینى و استدلالهاى استوار عقلى پاسخ دهد.
2. روش عرفانى:
در قرآن کریم بیش از سیصد آیه مىتوان یافت که جنبهى عرفانى دارد. در این آیات رابطهاى بسیار نزدیک، صمیمى و مستقیم میان خدا و بنده، از یک سو، و بنده با خدا، از سوى دیگر، برقرار شده است. انسان با قرائت این آیات و تدبیر در آنها، خود را در محضر او، و او را حاضر در تمام لحظات زندگى خود مىبیند. از دیگر آثار این آیات افزایش محبت است. حبّ حق ریشه در نهاد و وجود آدمى دارد. انسان در عمیقترین لایههاى وجودى خود با خدا آشناست و به او عشق مىورزد. علاوه بر قرآن، در سنت هم مضامین عرفانى و عاشقانهى فراوانى یافت مىشود. عارفان از این اندوختهى گرانبها، نیک بهره جستهاند و سعى بر آن داشتهاند تا از این مایههاى اولیه توشه برگرفته و آن را، به شکل یک جریان یا نهضت، به سطح جامعه بکشانند و اسلام عرفانى و عرفان اسلامى را تحقق عینى بخشند. آنان در این جهت کوششها کرده و مصیبتها کشیدهاند. عرفان، با تصوف وتصوف، با زهدگروى دینى - که آن را اصحاب صفّه و امیر مؤمنانعلیه السلام و امام صادقعلیه السلام و، در مراحل بعد، حسن بصرى (22 - 110 ه.ق) بنیان نهادند - به صحنه آمد و «مکتب زهد» در قرن دوم به دستِ اول بانوى صوفى، یعنى رابعهى عدویه (م 135 یا 185 ق)، به «مکتب محبت و عشق» بدل شد.
مضامین عرفانى به دو گونه آموزش داده مىشدند و به نسل بعدى انتقال مىیافتند: غیر رسمى و رسمى. در شیوهى نخست، عارفان با برنامههایى از قبیل محفل ذکر، آیین اربعین، ریاضات مشروع، جلسات وعظ و درس به ترویج شیوهى خود مىپرداختند. شیوهى رسمى به دو صورت انجام مىشد: آنان گاه اندیشههاى ناب عرفانى، قرآنى و اسلامى را به شکل آثار و کتب عرضه مىداشتند و گاه به صورت ادبیات عرفانى ارائه مىکردند. مهمترین بخش ادب پارسى، یعنى ادب عرفانى، یادگار همین تلاش است.
تمام اشکال و قالبهایى که عرفا براى انتقال دین به مخاطبان خود برگزیدهاند، بسیار مؤثر و با نفوذ بود. مهمترین دلیل آن، ارتباط عرفان و محبت و انس با دل و جان آدمى است و آنچه در قلب انسان شکل گیرد، تأثیر بیشترى خواهد داشت. در این جا به چند نکته باید اشاره کرد: یکى اینکه چون امروزه نحلهها و اندیشههاى بسیار متنوعِ غیر دینى و گاه ضد دینى مانندِ عرفان بودا، عرفان چینى، عرفان شینتو و عرفان سرخپوستى رواج یافته، احساس نیاز به عرضهى عرفان ناب اسلامى فزونى یافته است؛ لذا باید دست به کار شد و با احتیاط در این وادى قدم گذارد؛ چرا که ورود در این وادى هم چون راه رفتن بر لبهى تیغ است.
نکتهى دوم اینکه اگر به تاریخ عرفان در جهان اسلام مراجعه کنیم، در کنار حرفهاى بلند و اندیشههاى نورانى، سخنان آلوده هم کم نیست. از مرحوم علامهى طباطبایى نقل است که ایشان فرمود: «ابنعربى بلندترین اندیشهها را در جهان اسلام مطرح کرده است. مزخرفترین حرفها هم مال اوست.» لذا باید با پالایشى درونى سره را از ناسره باز شناخت و عرفان ناب را عرضه داشت.
نکتهى سوم آن است که به فرض این که نمىتوان کتابى با محتواى عرفانى به عنوان متن درس عمومى عرضه داشت؛ اما مىتوان اثرى با «روىکرد عرفانى» عرضه کرد. البته باید اندیشههاى عرفانى را با زبانى عقلى مستحکم نمود تا از آسیبپذیرى آن کاسته شود.
3. روش هنرى:
قرآن به زبان هنر اهمیت زیادى داده و اصولاً یکى از مهمترین وجوه اعجاز قرآن، اعجاز ادبى است که خود نوعى از اعجاز هنرى است. اعتقاد نگارنده بر این است که این روىکرد و این روش، نسبت به دو روىکرد پیش گفته، امتیازات بیشترى دارد و در اولویت است. شواهدى این امر را تأیید مىکند که در اینجا به ذکر چند نمونه از آنها بسنده مىکنیم. پیشتر اذعان مىکنیم که زبان هنرى، قالبهاى مختلفى دارد و مىتوان براى آن نمونههاى مختلفى بیان کرد که در این جا تنها به یک نمونه، یعنى زبان قصه و رمان، اکتفا مىشود.
اگر به قرآنکه مهمترین سند و منبع تفکر اسلامى است مراجعه کنیم، آیات عقلى و استدلالى زیادى خواهیم یافت؛ اما حجم آن، که نشانگر میزان اهتمام قرآن به این روش است، به نسبت، چندان زیاد نیست. قرآن شیوهاى مهمتر مطرح کرده است و آن، شیوهى تمثیل و قصهگویى است. قرآن با این شیوه به ما مىفهماند که مسائل اعتقادى را مىتوان محسوس نمود و در قالب مقولههاى هنرى به مخاطبان عرضه داشت و این دقیقاً همان کارى است که امروزه بیگانهها انجام مىدهند. امروزه بسیارى از متفکران بزرگ غربى به این شیوه روى آوردهاند و آثار افرادى هم چون راسل، سارتر، بکت، کوندرا، اونامونو، کوئیلو و دهها نویسندهى دیگر بهترین شاهد این مدعاست. مگر کارتون «دوقلوهاى افسانهاى» این اندیشه را به مخاطب القا نمىکند که اتحاد دوناهمجنس و تمرکز آنان قدرت مىآورد؛ و مگر این، خلاصهى تفکر بودا نیست؟ این در حالى است که قرآن، تنها اعتماد به حق و یاد خدا را مایهى آرامش و قدرت مىداند «الا بذکراللَّه تطمئن القلوب». (رعد 13:28) آیا کارتون «پینوکیو» یک دوره سیر و سلوک و عرفان مسیحیت نیست؟ و آیا کارتون «اى کیوسان» تداعىکنندهى عرفان یوگا نیست؟ البته در این جا باید به این نکتهى مهم توجه داشت که قصّههاى قرآنى ویژگىهاى مختص به خود را دارد؛ از این رو با رمانهاى امروزى بسیار متفاوت است.
اگر بخواهیم میان سه روىکرد پیشگفته اولویت قائل شویم، شیوهى هنرى نخستین اولویت را دارد و شیوهى عرفانى در رتبهى دوم و شیوهى عقلى - فلسفى در رتبهى سوم قرار مىگیرد. البته این هرگز به معناى بسندگى به یکى از این روشها نیست و نباید تک روشى و انحصارگرا شد؛ بلکه باید از هر سه روش بهره برد.
اشاره
مطالعه در ابعاد روششناختى قرآن و الگوگیرى براى آموزش معارف دینى کارى مهم و بایسته است. هر چند در این خصوص، به ویژه از سوى نویسندگان عرب، آثار متعددى انتشار یافته است؛ ولى این موضوع هنوز، چنان که باید، در دستور کار پژوهشگران مسلمان قرار نگرفته است. شاید یکى از دلایل کمکارى و بىمهرى در این زمینه، عدم اعتقاد به این نکته است که قرآن کریم، گذشته از جنبههاى محتوایى، در زمینههاى روششناختى نیز داراى اصول و الگوهاى ممتاز و تازهاى است. از این نگاه، تلاش نویسندهى محترم در مقاله حاضر قابل تحسین و توجه است؛ در عین حال، مقاله با ابهام و کاستىهایى همراه است که در جهت رفع آن، نکاتى را مىتوان پیشنهاد کرد:
1. در بین مسلمانان از همان آغاز، گذشته از روشهاى قرآنى، روشهاى گوناگونى در تبیین و آموزش دینى مطرح بوده است و متکلمان، فیلسوفان، محدثان، زاهدان، عارفان و غیره هر کدام راهى را در پیش گرفتهاند. بنابراین، نخست باید این پرسش را مطرح ساخت که چه نسبتى میان روشهاى موجود با روشهاى قرآنى وجود دارد. این مسئله، به ویژه، از آن رو حائز اهمیت است که ما معمولاً ناخودآگاه در فضاى ادبیات و دریافتهاى موجود، به فهم از قرآن دست مىزنیم. نویسندهى محترم تا حدودى تلاش کرده است که این دو مقوله را خلط نکند و تا حد ممکن از این آفت به دور ماند؛ ولى به نظر مىرسد که هنوز هم جاى تأمل و دقت بیشترى وجود دارد. براى مثال، ایشان با آنکه میان «فلسفهى قرآن» و «فلسفهى قرآنى» فرق مىگذارد، اما، در مورد روش عرفانى، حتى احتمال تفاوت میان روش قرآن و روش مرسومِ عارفان و متصوفان را نمىدهد و حتى صریحاً ریشهى جریانهاى زهدگروانه و صوفیانهاى را که در قرون اولیهى اسلام به ظهور رسید، در سیرهى اهل بیتعلیهم السلام مىداند و مىنویسد: «عرفان با تصوف و تصوف با زهدگروى دینى، که آن را اصحاب صفّه و امیرمؤمنانعلیه السلام و امام صادقعلیه السلام و، در مراحل بعد، حسن بصرى بنیان نهادند، به صحنه آمد و ''مکتب زهد`` در قرن دوم به دست اول بانوى صوفى، رابعهى عدویه، به ''مکتب محبت و عشق`` بدل شد».
بگذریم که از منظر تاریخى اشتباهات متعددى در همین عبارت وجود دارد. دست کم از نظر سیره و سخنان اهل بیتعلیهم السلام به خوبى مىتوان نشان داد که حضرت علىعلیه السلام و فرزندان ایشان، به ویژه امام صادقعلیه السلام، با زهدگروى و صوفىگرایىِ مصطلح، نه تنها موافقت نداشتند، بلکه گاهى صریحاً به تقابل با آن پرداختهاند. البته این نکته هرگز بدین معنا نیست که در قرآن و سنت اهل بیتعلیهم السلام، معارف و مفاهیم عرفانى در عالىترین و ممتازترین شکل آن وجود نداشته است و یا همهى آنچه در عرفان مصطلح آمده است. به کلى، از حقایق الاهى و وحیانى به دور است. اما به هر حال نباید میان عرفان مصطلح و آنچه از سوى عالمان و فقیهانِ عارف شیعه در طول تاریخ مطرح شده است، خلط کرد. روشن است که تنها در سایهى عرفان ناب قرآن و اهل بیتعلیهم السلام است که مىتوان با عرفانهاى ساختگى و وهمى به مقابله پرداخت.
ایشان در نکاتى که در ذیل روش عرفانى آورده است، سعى مىکند این کاستى را جبران کند؛ ولى به نظر نمىرسد که به تفاوت این دو مقوله، از منظر روششناختى، التفات لازم صورت گرفته باشد.
2. با آنکه در این مقاله به درستى میان «فلسفهى قرآن» و «فلسفهى قرآنى» تفکیک شده است، ولى در نهایت مشخص نشده است که روشهاى رائج تا چه اندازه از «فلسفهى قرآن» و تا چه اندازه از «فلسفهى قرآنى» به دست آمدهاند. اهمیت این بخش، از اصل بحث کمتر نیست؛ چرا که این گونه مباحث بیشتر باید با آثار کاربردى آن مورد مطالعه قرار گیرد. پیشنهاد مىشود که در برنامهى پژوهشى یاد شده، از طریق روشهاى تطبیقى و مقایسهاى، به تحلیل محتواى آثار و اندیشههاى رایج پرداخته شود و نسبت آنها با موازین و درونمایههاى وحى سنجیده شود. این کار مىتواند گام مهمى در بهسازى روشهاى موجود و طراحى شیوههاى کاملتر در آموزش دین باشد.
3. در مورد روش تعقلى - فلسفى، جاى طرح این نکته وجود دارد که آیا منظور از فلسفه در اینجا معناى عام آن است یا فلسفه در معناى مصطلح و در مقابلِ روش کلامى و امثال آن مورد نظر است. تطبیق آیات یاد شده در مقاله بر فلسفهى خاص جاى تأمل و تردید دارد. البته روش تعقلى به معناى عام آن از روشهاى تبلیغى انبیاى الاهى است. بنابراین، مهم آن است که بدانیم عقل و تعقل در قرآن دقیقاً چه معنا و مفهومى دارد و با آنچه در حوزههاى بشرى به نام عقلانیت خوانده مىشود چه نسبتى مىتواند داشته باشد.
4. مقولههاى هنرى هر چند در قرآن کریم و سایر متون الاهى، بسیار مورد استفاده قرار گرفته است، ولى نباید روش هنرى را در مقابل روشهاى عقلى و عرفانى قرار دارد. هنر خود مىتواند حامل روشهاى عقلى و عرفانى باشد؛ چنان که شعر مىتواند هم از استدلال عقلى و القائات عرفانى استفاده کند و هم از تمثیل، کنایه و استعاره بهره گیرد. بنابراین، بهتر است در اینجا به جاى «روش هنرى»، از تعبیر «روش تمثیل» استفاده کنیم.
5. برخى از قرآنپژوهان بر این عقیدهاند که یکى از روشهاى برجسته و نمایان در قرآن «روش آیهاى» است. باید بررسى کرد که این روش دقیقاً چیست و چه ارتباطى با روشهاى پیش گفته دارد. همچنین برخى از عالمان شیعه بر این عقیده بودهاند که قرآن بر «فطرت» و روشهاى فطرى تکیه کرده است و بر این عقیدهاند که این روش با روش عرفانى و عقلى متفاوت است. بنابر این چنان که نویسندهى محترم گفته است، جا دارد در مورد روشهاى آموزش دین از نگاه قرآن، به عنوان میراث جاوید الاهى، مطالعه و تحقیق بیشترى صورت گیرد.
پگاه حوزه،ش 44 - 46
روش های قرآن برای انتقال اندیشههاى دینى
1. روش عقلى - فلسفى:
این دسته از آیات واقعیتى عقلى و به تعبیرى «فلسفى» دارند. البته این آیات در قالب اصطلاحات فلسفى رایج مطرح نشدهاند؛ اما محتوا و روش آنها ماهیتاً عقلى و فلسفى است؛ زیرا بحث از هستى با استفاده از شیوهى استدلالى و عقلى، در هر جا و با هر زبانى که باشد، به قلمرو علوم عقلى، بهویژه فلسفه، تعلق دارد.
البته نباید از این نکتهى مهم بازماند که میان «فلسفهى قرآن» و «فلسفهى قرآنى» تفاوتى بس عظیم است. اگر قوانین، اصول و اصطلاحات را از مکتبى خاص در فلسفه، نظیر «حکمت مشّاء» یا «حکمت متعالیه» گرفتیم و با این دید به آیات نگریستیم و از دل یک آیه مثلاً «صادر اول» یا «حرکت جوهرى» را استظهار نمودیم، «فلسفهى قرآنى» در اختیار داریم؛ اما اگر تمام اندوختههاى فلسفى خود را کنارى نهادیم و با ذهنى آماده به آیات توجه کردیم و تمام سعى خود را به کار بستیم تا از «خود آیات» مبانى و شیوهها را استخراج کنیم، «فلسفهى قرآن» در اختیار ماست. آنچه تا کنون به وجود آمده است - فلسفههاى موجود - عمدتاً فلسفههاى قرآنى است. اما اگر کسانى فلسفهى قرآن را تحصیل نموده و با فلسفههاى رایج قیاس کنند، معلوم خواهد شد که تفاوت این دو فلسفه در چیست و تا کجاست.
شیوهاى که امروز در زمینهى انتقال معارف دینى رایج و متداول است، همین شیوه است. مرورى گذرا بر کتابهاى معارف، بینش دینى، اخلاق اسلامى و حتى کتابهاى تخصصى یا نیمه تخصصى در حوزههاى مختلف الاهیات، این سخن را تأیید مىکند.
نکتهى اول: اگر پذیرفتیم اهداف به کارگیرى شیوهى استدلال، تعقل و فلسفه جهت آموزش دین، تنسیق گزارههاى دینى، تبیین آنها و پاسخگویى به شبهات است، در این صورت نباید با اعمال این روش، به دنبال افزایش تقوا و انسانسازى بود. به بیان دیگر، در این زمینه سه هدف مىتوان تصور کرد: یکى اینکه فرد کافر مؤمن گردد؛ دوم، اینکه ایمان فرد مؤمن فزونى گیرد و سوم، اینکه ایمان شخص مؤمن کاهش نیافته، سست و متزلزل نگردد. آموزش دین با استفاده از شیوهى استدلالى و تعقلورزى محض، حداکثر مىتواند هدف سوم را تأمین کند.
نکتهى دوم: مخاطبان روش عقلى - فلسفى خواص هستند؛ نه عامهى مردم.
نکتهى سوم: یکى از مهمترین اهداف و پروژههاى متفکران دینى، پاسخ دادن به شبهات، سؤالها و اندیشههاى معارض بود. از آنجا که شبهه و سؤال متناسب با هر دورهاى متفاوت است، لذا بخشى از تلاش متفکر دینى باید این باشد که شبهات و سؤالها را اولاً، از منابع اصلى، ثانیاً، فعالانه و نه منفعلانه، و ثالثاً، متناسب با سطح شبهات شناسایى کند و با استفاده از منابع اصیل دینى و استدلالهاى استوار عقلى پاسخ دهد.
2. روش عرفانى:
در قرآن کریم بیش از سیصد آیه مىتوان یافت که جنبهى عرفانى دارد. در این آیات رابطهاى بسیار نزدیک، صمیمى و مستقیم میان خدا و بنده، از یک سو، و بنده با خدا، از سوى دیگر، برقرار شده است. انسان با قرائت این آیات و تدبیر در آنها، خود را در محضر او، و او را حاضر در تمام لحظات زندگى خود مىبیند. از دیگر آثار این آیات افزایش محبت است. حبّ حق ریشه در نهاد و وجود آدمى دارد. انسان در عمیقترین لایههاى وجودى خود با خدا آشناست و به او عشق مىورزد. علاوه بر قرآن، در سنت هم مضامین عرفانى و عاشقانهى فراوانى یافت مىشود. عارفان از این اندوختهى گرانبها، نیک بهره جستهاند و سعى بر آن داشتهاند تا از این مایههاى اولیه توشه برگرفته و آن را، به شکل یک جریان یا نهضت، به سطح جامعه بکشانند و اسلام عرفانى و عرفان اسلامى را تحقق عینى بخشند. آنان در این جهت کوششها کرده و مصیبتها کشیدهاند. عرفان، با تصوف وتصوف، با زهدگروى دینى - که آن را اصحاب صفّه و امیر مؤمنانعلیه السلام و امام صادقعلیه السلام و، در مراحل بعد، حسن بصرى (22 - 110 ه.ق) بنیان نهادند - به صحنه آمد و «مکتب زهد» در قرن دوم به دستِ اول بانوى صوفى، یعنى رابعهى عدویه (م 135 یا 185 ق)، به «مکتب محبت و عشق» بدل شد.
مضامین عرفانى به دو گونه آموزش داده مىشدند و به نسل بعدى انتقال مىیافتند: غیر رسمى و رسمى. در شیوهى نخست، عارفان با برنامههایى از قبیل محفل ذکر، آیین اربعین، ریاضات مشروع، جلسات وعظ و درس به ترویج شیوهى خود مىپرداختند. شیوهى رسمى به دو صورت انجام مىشد: آنان گاه اندیشههاى ناب عرفانى، قرآنى و اسلامى را به شکل آثار و کتب عرضه مىداشتند و گاه به صورت ادبیات عرفانى ارائه مىکردند. مهمترین بخش ادب پارسى، یعنى ادب عرفانى، یادگار همین تلاش است.
تمام اشکال و قالبهایى که عرفا براى انتقال دین به مخاطبان خود برگزیدهاند، بسیار مؤثر و با نفوذ بود. مهمترین دلیل آن، ارتباط عرفان و محبت و انس با دل و جان آدمى است و آنچه در قلب انسان شکل گیرد، تأثیر بیشترى خواهد داشت. در این جا به چند نکته باید اشاره کرد: یکى اینکه چون امروزه نحلهها و اندیشههاى بسیار متنوعِ غیر دینى و گاه ضد دینى مانندِ عرفان بودا، عرفان چینى، عرفان شینتو و عرفان سرخپوستى رواج یافته، احساس نیاز به عرضهى عرفان ناب اسلامى فزونى یافته است؛ لذا باید دست به کار شد و با احتیاط در این وادى قدم گذارد؛ چرا که ورود در این وادى هم چون راه رفتن بر لبهى تیغ است.
نکتهى دوم اینکه اگر به تاریخ عرفان در جهان اسلام مراجعه کنیم، در کنار حرفهاى بلند و اندیشههاى نورانى، سخنان آلوده هم کم نیست. از مرحوم علامهى طباطبایى نقل است که ایشان فرمود: «ابنعربى بلندترین اندیشهها را در جهان اسلام مطرح کرده است. مزخرفترین حرفها هم مال اوست.» لذا باید با پالایشى درونى سره را از ناسره باز شناخت و عرفان ناب را عرضه داشت.
نکتهى سوم آن است که به فرض این که نمىتوان کتابى با محتواى عرفانى به عنوان متن درس عمومى عرضه داشت؛ اما مىتوان اثرى با «روىکرد عرفانى» عرضه کرد. البته باید اندیشههاى عرفانى را با زبانى عقلى مستحکم نمود تا از آسیبپذیرى آن کاسته شود.
3. روش هنرى:
قرآن به زبان هنر اهمیت زیادى داده و اصولاً یکى از مهمترین وجوه اعجاز قرآن، اعجاز ادبى است که خود نوعى از اعجاز هنرى است. اعتقاد نگارنده بر این است که این روىکرد و این روش، نسبت به دو روىکرد پیش گفته، امتیازات بیشترى دارد و در اولویت است. شواهدى این امر را تأیید مىکند که در اینجا به ذکر چند نمونه از آنها بسنده مىکنیم. پیشتر اذعان مىکنیم که زبان هنرى، قالبهاى مختلفى دارد و مىتوان براى آن نمونههاى مختلفى بیان کرد که در این جا تنها به یک نمونه، یعنى زبان قصه و رمان، اکتفا مىشود.
اگر به قرآنکه مهمترین سند و منبع تفکر اسلامى است مراجعه کنیم، آیات عقلى و استدلالى زیادى خواهیم یافت؛ اما حجم آن، که نشانگر میزان اهتمام قرآن به این روش است، به نسبت، چندان زیاد نیست. قرآن شیوهاى مهمتر مطرح کرده است و آن، شیوهى تمثیل و قصهگویى است. قرآن با این شیوه به ما مىفهماند که مسائل اعتقادى را مىتوان محسوس نمود و در قالب مقولههاى هنرى به مخاطبان عرضه داشت و این دقیقاً همان کارى است که امروزه بیگانهها انجام مىدهند. امروزه بسیارى از متفکران بزرگ غربى به این شیوه روى آوردهاند و آثار افرادى هم چون راسل، سارتر، بکت، کوندرا، اونامونو، کوئیلو و دهها نویسندهى دیگر بهترین شاهد این مدعاست. مگر کارتون «دوقلوهاى افسانهاى» این اندیشه را به مخاطب القا نمىکند که اتحاد دوناهمجنس و تمرکز آنان قدرت مىآورد؛ و مگر این، خلاصهى تفکر بودا نیست؟ این در حالى است که قرآن، تنها اعتماد به حق و یاد خدا را مایهى آرامش و قدرت مىداند «الا بذکراللَّه تطمئن القلوب». (رعد 13:28) آیا کارتون «پینوکیو» یک دوره سیر و سلوک و عرفان مسیحیت نیست؟ و آیا کارتون «اى کیوسان» تداعىکنندهى عرفان یوگا نیست؟ البته در این جا باید به این نکتهى مهم توجه داشت که قصّههاى قرآنى ویژگىهاى مختص به خود را دارد؛ از این رو با رمانهاى امروزى بسیار متفاوت است.
اگر بخواهیم میان سه روىکرد پیشگفته اولویت قائل شویم، شیوهى هنرى نخستین اولویت را دارد و شیوهى عرفانى در رتبهى دوم و شیوهى عقلى - فلسفى در رتبهى سوم قرار مىگیرد. البته این هرگز به معناى بسندگى به یکى از این روشها نیست و نباید تک روشى و انحصارگرا شد؛ بلکه باید از هر سه روش بهره برد.
اشاره
مطالعه در ابعاد روششناختى قرآن و الگوگیرى براى آموزش معارف دینى کارى مهم و بایسته است. هر چند در این خصوص، به ویژه از سوى نویسندگان عرب، آثار متعددى انتشار یافته است؛ ولى این موضوع هنوز، چنان که باید، در دستور کار پژوهشگران مسلمان قرار نگرفته است. شاید یکى از دلایل کمکارى و بىمهرى در این زمینه، عدم اعتقاد به این نکته است که قرآن کریم، گذشته از جنبههاى محتوایى، در زمینههاى روششناختى نیز داراى اصول و الگوهاى ممتاز و تازهاى است. از این نگاه، تلاش نویسندهى محترم در مقاله حاضر قابل تحسین و توجه است؛ در عین حال، مقاله با ابهام و کاستىهایى همراه است که در جهت رفع آن، نکاتى را مىتوان پیشنهاد کرد:
1. در بین مسلمانان از همان آغاز، گذشته از روشهاى قرآنى، روشهاى گوناگونى در تبیین و آموزش دینى مطرح بوده است و متکلمان، فیلسوفان، محدثان، زاهدان، عارفان و غیره هر کدام راهى را در پیش گرفتهاند. بنابراین، نخست باید این پرسش را مطرح ساخت که چه نسبتى میان روشهاى موجود با روشهاى قرآنى وجود دارد. این مسئله، به ویژه، از آن رو حائز اهمیت است که ما معمولاً ناخودآگاه در فضاى ادبیات و دریافتهاى موجود، به فهم از قرآن دست مىزنیم. نویسندهى محترم تا حدودى تلاش کرده است که این دو مقوله را خلط نکند و تا حد ممکن از این آفت به دور ماند؛ ولى به نظر مىرسد که هنوز هم جاى تأمل و دقت بیشترى وجود دارد. براى مثال، ایشان با آنکه میان «فلسفهى قرآن» و «فلسفهى قرآنى» فرق مىگذارد، اما، در مورد روش عرفانى، حتى احتمال تفاوت میان روش قرآن و روش مرسومِ عارفان و متصوفان را نمىدهد و حتى صریحاً ریشهى جریانهاى زهدگروانه و صوفیانهاى را که در قرون اولیهى اسلام به ظهور رسید، در سیرهى اهل بیتعلیهم السلام مىداند و مىنویسد: «عرفان با تصوف و تصوف با زهدگروى دینى، که آن را اصحاب صفّه و امیرمؤمنانعلیه السلام و امام صادقعلیه السلام و، در مراحل بعد، حسن بصرى بنیان نهادند، به صحنه آمد و ''مکتب زهد`` در قرن دوم به دست اول بانوى صوفى، رابعهى عدویه، به ''مکتب محبت و عشق`` بدل شد».
بگذریم که از منظر تاریخى اشتباهات متعددى در همین عبارت وجود دارد. دست کم از نظر سیره و سخنان اهل بیتعلیهم السلام به خوبى مىتوان نشان داد که حضرت علىعلیه السلام و فرزندان ایشان، به ویژه امام صادقعلیه السلام، با زهدگروى و صوفىگرایىِ مصطلح، نه تنها موافقت نداشتند، بلکه گاهى صریحاً به تقابل با آن پرداختهاند. البته این نکته هرگز بدین معنا نیست که در قرآن و سنت اهل بیتعلیهم السلام، معارف و مفاهیم عرفانى در عالىترین و ممتازترین شکل آن وجود نداشته است و یا همهى آنچه در عرفان مصطلح آمده است. به کلى، از حقایق الاهى و وحیانى به دور است. اما به هر حال نباید میان عرفان مصطلح و آنچه از سوى عالمان و فقیهانِ عارف شیعه در طول تاریخ مطرح شده است، خلط کرد. روشن است که تنها در سایهى عرفان ناب قرآن و اهل بیتعلیهم السلام است که مىتوان با عرفانهاى ساختگى و وهمى به مقابله پرداخت.
ایشان در نکاتى که در ذیل روش عرفانى آورده است، سعى مىکند این کاستى را جبران کند؛ ولى به نظر نمىرسد که به تفاوت این دو مقوله، از منظر روششناختى، التفات لازم صورت گرفته باشد.
2. با آنکه در این مقاله به درستى میان «فلسفهى قرآن» و «فلسفهى قرآنى» تفکیک شده است، ولى در نهایت مشخص نشده است که روشهاى رائج تا چه اندازه از «فلسفهى قرآن» و تا چه اندازه از «فلسفهى قرآنى» به دست آمدهاند. اهمیت این بخش، از اصل بحث کمتر نیست؛ چرا که این گونه مباحث بیشتر باید با آثار کاربردى آن مورد مطالعه قرار گیرد. پیشنهاد مىشود که در برنامهى پژوهشى یاد شده، از طریق روشهاى تطبیقى و مقایسهاى، به تحلیل محتواى آثار و اندیشههاى رایج پرداخته شود و نسبت آنها با موازین و درونمایههاى وحى سنجیده شود. این کار مىتواند گام مهمى در بهسازى روشهاى موجود و طراحى شیوههاى کاملتر در آموزش دین باشد.
3. در مورد روش تعقلى - فلسفى، جاى طرح این نکته وجود دارد که آیا منظور از فلسفه در اینجا معناى عام آن است یا فلسفه در معناى مصطلح و در مقابلِ روش کلامى و امثال آن مورد نظر است. تطبیق آیات یاد شده در مقاله بر فلسفهى خاص جاى تأمل و تردید دارد. البته روش تعقلى به معناى عام آن از روشهاى تبلیغى انبیاى الاهى است. بنابراین، مهم آن است که بدانیم عقل و تعقل در قرآن دقیقاً چه معنا و مفهومى دارد و با آنچه در حوزههاى بشرى به نام عقلانیت خوانده مىشود چه نسبتى مىتواند داشته باشد.
4. مقولههاى هنرى هر چند در قرآن کریم و سایر متون الاهى، بسیار مورد استفاده قرار گرفته است، ولى نباید روش هنرى را در مقابل روشهاى عقلى و عرفانى قرار دارد. هنر خود مىتواند حامل روشهاى عقلى و عرفانى باشد؛ چنان که شعر مىتواند هم از استدلال عقلى و القائات عرفانى استفاده کند و هم از تمثیل، کنایه و استعاره بهره گیرد. بنابراین، بهتر است در اینجا به جاى «روش هنرى»، از تعبیر «روش تمثیل» استفاده کنیم.
5. برخى از قرآنپژوهان بر این عقیدهاند که یکى از روشهاى برجسته و نمایان در قرآن «روش آیهاى» است. باید بررسى کرد که این روش دقیقاً چیست و چه ارتباطى با روشهاى پیش گفته دارد. همچنین برخى از عالمان شیعه بر این عقیده بودهاند که قرآن بر «فطرت» و روشهاى فطرى تکیه کرده است و بر این عقیدهاند که این روش با روش عرفانى و عقلى متفاوت است. بنابر این چنان که نویسندهى محترم گفته است، جا دارد در مورد روشهاى آموزش دین از نگاه قرآن، به عنوان میراث جاوید الاهى، مطالعه و تحقیق بیشترى صورت گیرد.
پگاه حوزه،ش 44 - 46