آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

امروزه در این‏که جهانى شدن یک واقعیت است، تردیدى نیست. جهانى شدن دو بعد دارد: یک بعد به عنوان یک فرآیند و دیگرى به عنوان یک ایدئولوژى. گفته‏اند که جهانى شدن محصول کاپیتالیسم و لیبرالیسم است؛ ولى به نظر من، فلسفه‏ى مناسب با عصر جهانى شدن، پست‏مدرنیسم است. آمریکا همواره در فکر جاى‏گزین کردن نیروهاى فئودالى حاکم بر جهان، به وسیله‏ى یک سیستم مشارکتى به رهبرى خود است. ایران هدف خوبى براى استراتژى جدید آمریکاست. ما فرصت‏هاى زیادى را براى ورود به عرصه جهانى شدن از دست داده‏ایم.

متن

امروزه در این‏که جهانى شدن یک واقعیت است، تردیدى نیست. درباره‏ى تاریخ شروع این پدیده، نظرات گوناگونى ابراز شده است که البته هر کدام در جاى خود صحیح است. بعضى آن را بى‏آغاز و همگام با سیر تحولات بشرى مى‏دانند و بعضى شروع آن را به جنگ جهانى اول باز مى‏گردانند که از آن زمان، سرعت تحولات جهانى رو به افزایش نهاده است، و بعضى معتقدند که این پدیده، به طور خاص، به دو دهه‏ى گذشته باز مى‏گردد؛ زیرا این موضوع به طور جدى در این برهه مطرح شده است.

جهانى شدن دو بعد دارد: 1. جهانى شدن به عنوان یک فرآیند؛ 2. جهانى شدن به عنوان یک استراتژى (جهانى‏سازى). زمینه‏ى اصلى جهانى شدن توسعه‏ى ارتباطات است و ویژگى خاص آن حذف مرزها و در هم تنیده شدن سطوح مختلف زندگى است. جهانى شدن هر چند به همه‏ى ابعاد زندگى انسان مربوط است، ولى حوزه‏ى اقتصاد را بیش از سایر حوزه‏ها تحت تأثیر قرار داده است. از بعد ویژگى دیگر، که ما به عنوان «امپریالیسم» مى‏شناسیم، کتاب جدیدى در باب جهانى شدن از دو نویسنده‏ى آمریکایى، به نام‏هاى «آنتونیونگرى» و «میکائیل هات» منتشر شده به نام امپراتورى که در آن جهانى شدن را گذار از امپریالیسم به امپراتورى تعریف کرده‏اند. به هر حال، سرمایه اولین گام را در جهت جهانى شدن برداشت. بعد از سرمایه، حوزه‏ى فلسفه به این پدیده روى آورد که توجیه‏گر یا تبیین‏کننده‏ى بحث جهانى شدن بود و هست. براى مثال، گفته مى‏شود که لیبرالیسم، فلسفه‏ى جهانى شدن است و کاپیتالیسم به اضافه‏ى لیبرالیسم این پدیده را رقم زده‏اند. اما به نظر من، فلسفه‏اى که مناسب عصر جهانى شدن است، همان فلسفه‏اى است که به آن فلسفه‏ى پست‏مدرن مى‏گوییم. مجموعه اصولى که در تمام نظریه‏هاى پست‏مدرن مطرح مى‏شود، از جمله انکار حقیقت، دقیقاً همان آشفتگى عصر جهانى شدن را بیان مى‏کند؛ یعنى همان چیزى که از آن به هرمنوتیک تعبیر مى‏شود و علیت هم وجود ندارد. جهانى شدن در حوزه‏ى سیاست، دیرتر، ولى محکم‏تر از همه عمل کرد و آن فرو شکستن و از صلابت انداختن تمام تشکل‏هاى کلاسیک، به ویژه دولت - ملت‏ها بود. اما دو نویسنده‏اى که از آنها یاد کردیم، معتقد هستند نوع جدیدى از حاکمیت در حال شکل‏گیرى است و آن امپراتورى است. در عصر امپریالیسم (که در درون مدرنیته و عصر تجدد جاى گرفت)، امپریالیست‏ها بر اساس حاکمیت ملى در دولت‏ها شکل گرفته‏اند و مرزها، مواضع و محدوده‏ى آنها را مشخص مى‏کرد. این مرزها و محدوده‏ها در عصر امپراتورى از بین مى‏رود و قدرت متشکله، غیر سرزمینى و غیر متمرکز است. در این فرآیند، تولید هم به کلى عوض مى‏شود و جنبه‏ى «بتوپولتیک» به خود مى‏گیرد؛ یعنى تولید زندگى اجتماعى، که در آن سیاست، اقتصاد و فرهنگ در تعامل با یکدیگر و در گذر از یکدیگر قرار دارند. بنابراین، حکومت امپراتورى چون محدوده ندارد، هیچ ملتى در آن موفق و برتر نخواهد بود. ولى ملت‏ها به دلیل پشتوانه‏هایى که در گذشته ب
راى خود فراهم کرده‏اند، از امکان عملى بیش‏ترى برخوردارند.
اما در بعد ایدئولوژیک، یعنى جهانى کردن، ملت‏هایى که از قبل در این جهان حضور گسترده داشتند و داراى ابزارهاى کنش و تأثیرگذارى بوده‏اند، بهره‏ى بیش‏ترى مى‏برند و به دنبال این هستند که این فرآیند جهانى شدن را به خدمت خود درآورند و آن را هدایت کنند. به نظر مى‏رسد که ایدئولوژى آن ملت‏ها در عصر کنونى، همان «حقوق بشر» باشد که در خدمت حذف نیروهاى مقاوم قرار مى‏گیرد و در عین حال، براى بسیارى از مردم جهان که در درون جامعه‏ى خود از تمام حقوق بى‏بهره مانده‏اند، نویدبخش یک زندگى بهتر است.
بنابراین، دانستن آن‏که قدرت‏هاى بزرگ چه استراتژى‏اى را طراحى کرده‏اند و چه سیاست‏هایى را در پیش گرفته‏اند، بیش از پیش براى سرنوشت ما اهمیت دارد و به نظر من آمریکا، در دوره‏ى جهانى شدن، همواره در فکر جاى‏گزین کردن نیروهاى فئودالى حاکم بر جهان، به وسیله‏ى یک سیستم مشارکتى به رهبرى خود است. این سیستم فئودالى در حقیقت نکته‏اى است که یکى از صاحب‏نظران بحث‏هاى امپریالیستى به آن اشاره کرده بود؛ به این معنا که نظام بین‏المللى را به سیستم فئودالى اروپایى قرون وسطى تشبیه کرده بود که در آن سوزن یا سلطان در بالا قرار مى‏گرفت و فئودال‏ها به ترتیب در درجات دیگر قرار مى‏گرفتند و بعد زمین‏هایى را که در حوزه‏ى سوزن قرار داشت با سلطان بین خود تقسیم مى‏کردند و مبادلاتى هم که بین اینها برقرار مى‏شد زیر نظر سلطان قرار داشت. البته اینها سهمى از پایگاه خود را به سلطان پرداخت مى‏کردند. حال در این‏جا به جاى سلطان، آمریکا قرار دارد و مى‏توان فئودال‏ها را اروپاى غربى تصور کرد و کشورهاى جهان سوم هم، سرزمین‏هایى هستند که بین فئودال‏ها تقسیم مى‏شوند.
بحث این است که ایران در این شرایط، در چه جایگاهى قرار مى‏گیرد؟ به نظر مى‏رسد که ایران به چند دلیل هدف خوبى براى استراتژى جدید آمریکا محسوب مى‏شود و اساساً چون هیچ‏گاه آمادگى قبلى براى ورود به عصر جهانى شدن پیدا نکرده است، بیش‏ترین ضربه را خواهد خورد. ایران به سه دلیل عمده در عصر جهانى شدن مورد چالش قرار مى‏گیرد: نخست به دلیل این‏که بر دولت ملى پاى مى‏فشارد. این نکته را نویسنده‏اى عرب‏تبار به نام سلامه قسامه در مصاحبه‏اى که با مجله اپرى در فرانسه انجام داده (سال 1996) همچون الى بولوار،(1) بیان مى‏کند، نکته‏اى که در حقیقت مخالف با مواضع صریح و اعلام شده‏ى ایران است. جمهورى اسلامى در لفظ به تنها چیزى که اشاره نمى‏کرد دولت ملى بود و به دنبال تشکیل یک امت اسلامى بود و در واقع ایران دولتى اسلامى است و ایدئولوژى تشیع هم در حقیقت یک ایدئولوژى ایرانى است. بنابراین، هر آنچه که ایران انجام داده در جهت قوام دولت ملى در ایران است و به همین دلیل ضربه خواهد خورد؛ زیرا دولت‏هاى ملى‏اى که بخواهند به حاکمیت ملى، استقلال، مجزا بودن و مشخص بودن خود تأکید کنند به هر صورت ضربه خواهند خورد. دوم این‏که دولت ایران یک دولت ایدئولوژیک است و اساساً دولت‏هاى ایدئولوژیک بسیار آسیب‏پذیر هستند و زودتر از سایر دولت‏ها ضربه مى‏خورند؛ زیرا قابلیت انعطاف، آینده‏نگرى و واقعیت‏بینى آنها اندک است که خود باعث مى‏شود دولت‏مردان ایرانى فرآیند جهانى شدن را به حساب نیاورند. سوم این‏که نظام جمهورى اسلامى در تعارض با جامعه‏ى جهانى قرار گرفته است و آن را یک نظم ظالمانه قلمداد مى‏کند.
در حقیقت ما فرصت‏هاى خوبى را از دست دادیم، فرصت‏هایى که مى‏توانستیم خود را از درون بسازیم و براى ورود به مسئله‏ى جهانى شدن آماده شویم. یکى از این فرصت‏ها کارهاى فرهنگى بود؛ یعنى در دوره‏اى مى‏توانستیم فرهنگ ملى را در اذهان عمومى بنشانیم و آن را در مقابل هجوم فرهنگى واکسیناسیون کنیم. دولت امور فرهنگى را به دست کسانى سپرد که در این زمینه، تخصصى نداشتند. از نظر اقتصادى هم، در این مدت به اقتصاد بسته روى آوردیم و هم دچار تحریم‏هاى بین‏المللى بودیم و از طرفى بر خودکفایى و بریدن از اقتصاد جهانى تأکید داشتیم، در حالى که کشورهایى که مسیر اقتصادشان در جهت جهانى شدن قرار دارد، امروز از آمادگى بیش‏ترى براى وارد شدن در این مسیر برخوردارند.
از نظر مواضع سیاسى که در داخل و خارج اتخاذ کردیم به جاى ایجاد زمینه براى نوعى اجماع نخبگان، نیروهاى معارضى در درون جامعه، علیه خودِ سیستم سیاسى به وجود آمده است که این شکنندگى، انسجام سیستم را تا حد زیادى از بین مى‏برد. بنابراین، ما آینده‏ى خیلى روشنى براى کشورمان در عصر جهانى شدن نمى‏توانیم ترسیم کنیم، مگر این‏که از فرصت باقى‏مانده استفاده کنیم و نکاتى که در بعد جهانى شدن تأثیر دارند، اصلاح شوند.
اشاره‏
در موضوع جهانى شدن، تقریباً دو واقعیت میان نظریه‏پردازان ما محل اتفاق و اجماع است: یکى این‏که اصل جهانى شدن یک فرآیند مستمر، پیش‏رونده و توقف‏ناپذیر است و دیگر آن‏که باید میان «جهانى شدن»، به عنوان یک فرآیند (پروسه) طبیعى در توسعه و تکامل حیات بشرى، با «جهانى‏سازى»، به‏عنوان برنامه‏ى (پروژه) طراحى شده از سوى قدرت‏هاى جهانى، فرق گذاشت. اما آنچه هنوز مبهم است، رابطه‏ى میان جهانى شدن و جهانى‏سازى، در متن واقعیتِ اجتماعى و تاریخى کنونى است و اختلاف نظر میان نویسندگان و اندیشمندان کشور بیش‏تر در این چارچوب قابل تحلیل است. به نظر مى‏رسد که نویسنده‏ى محترم نیز در این مقاله نتوانسته است به درستى این دو مقوله را از یکدیگر بازشناسد و تکلیف جوامعى چون ایران را در قبال این دو به روشنى مشخص سازد. با این حال، نکات مهمى در این جا بیان شده است که تأمل و تحلیل آنها در جاى خود ارزشمند و روشنگر است.
1. نویسنده‏ى محترم، به پیروى از نویسندگان کتاب امپراتورى، جهانى شدن را با تعبیر «امپراتورى» وصف مى‏کند و انتقال از عصر امپریالیسم به عصر امپراتورى را ویژگى و مشخصه‏ى شرایط کنونى مى‏داند. حال باید دید که ویژگى این امپراتورى چیست و به راه انداختن چنین امپراتورى جهانى، در آستانه‏ى هزاره‏ى سوم میلادى، چگونه ممکن مى‏شود؟ بى‏گمان یکى از زمینه‏هاى این امپراتورى، شکسته شدن مرزها و تضعیف دولت‏هاى ملى است. ولى این نکته به تنهایى کافى نیست، تضعیف قدرت‏هاى محلى خود معلول شکل‏گیرى قدرت‏هاى فراملى و فرامنطقه‏اى است. از سوى دیگر، تشکیل یک نظام قدرت جهانى، بدون داشتن یک برنامه و ایدئولوژى و با فقدان یک مدیریت متمرکز (هر چند ناپیدا و پنهان) قابل تصور نیست. بنابراین، در یک نگرش ژرف‏تر به مسئله، از یک طرف باید در جست‏وجوى برنامه‏ى امپراتورى جهانى و پایه‏هاى فکرى و ایدئولوژیک آن بود، و از سوى دیگر، در پى یافتن رشته‏هاى پنهان قدرت امپراتورى جهانى در تار و پود طرح‏ها و اقدامات اقتصادى، سیاسى و فرهنگى بود که امروز تحت عنوان ضرورت‏هاى جهانى شدن بر ملت‏ها و دولت‏ها تحمیل مى‏شود. مباحثى که در ده‏هاى اخیر، تحت عنوان «تحلیل کلان‏قدرت‏ها و خرده‏قدرت‏ها» بین اندیشمندان، مطرح شده است، در این‏جا مى‏تواند به کار آید.
2. نویسنده با آن‏که معترف است که اداره‏ى امپراتورى جهانى به دست قدرت‏هاى بزرگى چون آمریکا رقم مى‏خورد، که جهان را چون تیول خود در یک نظام شبه‏فئودالیته اداره مى‏کنند، اظهار مى‏دارد که «امپراتورى چون محدوده ندارد، هیچ ملتى در آن موفق و برتر نخواهد بود.» و اضافه مى‏کند: «در عین این‏که، ملت‏ها به دلیل پشتوانه‏هایى که در گذشته براى خود فراهم کرده‏اند، از امکان عملى بیش‏ترى برخوردارند».
به نظر مى‏رسد که دو نکته‏ى فوق قابل اشکال است و دست کم ابهام دارد. منظور از این‏که هیچ ملتى در این امپراتورى جهانى موفق و برتر نخواهد بود، چیست؟ اگر منظور این است که ملت‏ها از آن جهت که داراى هویت خاص ملى هستند، در فرآیند جهانى شدن به تدریج مضمحل مى‏شوند، نکته‏اى قابل تأیید است، اما اگر منظور این است که در آن امپراتورى، هیچ قدرتى، جنبه‏ى استیلا و برترى بر دیگران ندارد، به هیچ روى پذیرفتنى نیست. پروژه‏ى جهانى‏سازى نه تنها به کاهش قدرت‏هاى بزرگ اقتصادى و سیاسى نمى‏انجامد، بلکه قطب‏هاى قدرت را قوى‏تر و فزون‏خواه‏تر خواهد ساخت. آرى! قدرت‏هاى جهانى که امروز در چارچوب مرزهاى ملى محدود شده‏اند (امپریالیسم) آن‏گاه که چنگ‏هاى سلطه خود را به تمام مناطق جهان بگسترند، بیش‏تر به بافت‏ها و لایه‏هاى پنهان جوامع فرو مى‏روند و تشخیص عمق و دامنه‏ى نفوذ آنها دشوارتر خواهد شد.
البته مى‏توان با آقاى نقیب‏زاده هم‏عقیده بود که «پشتوانه‏ها»یى که ملت‏ها در گذشته براى خود تدارک دیده‏اند، مى‏تواند در آینده جایگاه مناسب‏ترى را در جغرافیاى قدرت نصیب آنها سازد، ولى نیک پیداست که در جهان کنونى که معیار قدرت در عناصر غیر انسانى و غیر اخلاقى تعریف شده است، هر گونه پشتوانه‏اى در میدان رقابت جهانى چنان که باید، نمى‏تواند مؤثر باشد. بنابراین، در کنار اندوختن تجارب و افزایش قدرت در سطح خرده‏قدرت‏ها، باید در اندیشه‏ى تغییر پارادایم‏ها و معادلاتِ سنجش در سطح کلان قدرت‏ها بود. نکته‏ى اخیر جاى بحث و گفت‏وگوى فراوان دارد که متأسفانه به دلیل فقدان ادبیات استراتژیک در کشور ما، مورد غفلت قرار گرفته است.
3. ایشان در مقابل رأى کسانى که فلسفه‏ى جهانى شدن را لیبرالیسم و کاپیتالیسم مى‏دانند، بر این باور است که فلسفه‏ى جهانى شدن پست مدرنیسم است. به نظر مى‏رسد که بین این دو رأى چندان تنافى و ناسازگارى نیست؛ چرا که نسبیت‏گرایى فرهنگى و تردید در حقیقت جاویدان و قطعى، با گرایش‏هاى جزم‏گرایانه لیبرالیسم و کاپیتالیسم، در مقام عمل، قابل جمع است.
4. درست است که کشور ما آمادگى مواجهه با پدیده‏ى جهانى شدن یا برنامه‏ى جهانى‏سازى را ندارد و این کاستى در آینده خسارت‏هاى جبران‏ناپذیرى را مى‏تواند به جامعه‏ى اسلامى ما وارد سازد؛ اما در آسیب‏شناسىِ نویسنده و راه حل‏هایى که ایشان به طور ضمنى مطرح ساخته است، جاى چون و چراى فراوان وجود دارد که به برخى از آنها، تنها اشاره‏اى کوتاه خواهیم داشت:
الف) ایشان مسلم گرفته است که باید در جریان جهانى‏سازى از «دولت ملى» دست کشید، حال آن‏که بایستى برنامه‏ى ملت‏ها در مقابل پروژه‏ى جهانى‏سازى، حفظ دولت ملى (با تأکید بر منافع ملى و منطقه‏اى) و تقویت هویت ملى در نسبت با فرهنگ‏ها و ملت‏هاى دیگر باشد.
ب) وى، به تقلید از یک نویسنده عرب تبار، تشیع را یک «ایدئولوژى ایرانى» خوانده است که تکرار همان ادعاهایى است که دولت‏هاى منحط عرب در دهه‏هاى اخیر آن را دستاویزى براى تقابل با ایران و جمهورى اسلامى کرده‏اند. نگرش جمهورى اسلامى به مسائل جهان اسلام و هم‏سویى بسیارى از ملت‏هاى اسلامى با جمهورى اسلامى، خلاف مدعاى ایشان را ثابت مى‏کند. اساساً نویسنده از این نکته غافل مانده است که «جمهورى اسلامى» یک مدل موفق سیاسى براى ترکیب ملیت با ایدئولوژى اسلامى بوده است.
ج) در این مقاله تأکید شده است که باید فرهنگ ملى را در اذهان عمومى بنشانیم و آن را در مقابل هجوم فرهنگى واکسیناسیون کنیم، ضمن تأیید و پذیرش این مطلب باید گفت که اولاً، این سخن با آنچه از بخش‏هاى دیگر مقاله استفاده مى‏شود، سازگارى ندارد؛ ثانیاً، براى شناخت درست این مسئله و عملى کردن آن باید مبانى خود را در تعریف «فرهنگ ملى» و مفاهیمى چون «هجوم فرهنگى» و... روشن کنیم. به نظر مى‏رسد که بدون تفاهم و توافق بر این مقولات نمى‏توان به ارزیابى عمل‏کرد دولت جمهورى اسلامى نشست.
پى نوشت:
1) کتاب چگونه مى‏توان از یک انقلاب مذهبى خارج شد.
صداى عدالت، 9/2/81

تبلیغات