آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نویسنده با اشاره‏اى کوتاه به برخى فقرات اعلامیه‏ى شصت روشن‏فکر آمریکایى، آن را ابزارى براى درهم کوبیدن جنبش‏هاى آزادى‏بخش و سرکوب جنبش فلسطین مى‏داند. وى با بررسى گونه‏هاى بنیادگرایى، تقابل آن را با تمدن غرب و مدرنیته بیان مى‏کند. در عین حال، به نظر نویسنده هیچ شکلى از بنیادگرایى، توجیه‏کننده‏ى جنگ و لشکرکشى قدرت‏هاى فایقه، به ویژه آمریکا، براى حمله به ملت‏ها نیست.

متن

ساموئل هانتینگتون، نظریه‏پرداز مشهور و استاد علوم سیاسى آمریکا، در نظریه‏ى «برخورد تمدن‏ها» عامل اصلى برخورد تمدن‏ها را دین مى‏داند و دین اسلام را در رویارویى با تمدن غرب مى‏بیند و در نتیجه جنگ بین دو تمدن غرب مسیحى و شرق مسلمان را اجتناب‏ناپذیر مى‏داند. به همین دلیل او و هم‏فکرانش، اسلام را ستیزه‏جو و ناسازگار با مدرنیته‏ى غرب معرفى کرده، بنیادگرایى اسلامى را مانع اصلى حرکت «جهانى شدن» مى‏انگارند و به این ترتیب به نگرانى‏هاى خطر اسلام (اسلام فوبیا)، که پس از انقلاب اسلامى ایران در میان غربیان برانگیخته شد، دامن مى‏زنند. نظریه‏ى «برخورد تمدن‏ها»(1)ى هانتینگتون و نظریه‏ى «پایان تاریخ»(2) فوکویاما علاوه بر این که لازم و ملزوم و مکمل یکدیگرند، شاید پشتوانه‏ى نظرى براى برخورد با جهان اسلام و مسلمانان را در لشکرکشى‏ها و تهدیدات بوش فراهم ساخته‏اند. از سوى دیگر بیانیه‏اى که دو ماه پیش با امضاى شصت نفر از متفکران سرشناس آمریکایى، از جمله «ساموئل هانتینگتون»، «فرانسیس فوکویاما»، «آمیتایى تریونى»، «بلانکن هورن»، رئیس مؤسسه‏ى ارزش‏هاى آمریکایى، و دیگران منتشر شد که در واقع پى‏گیر وقایع یازده سپتامبر گذشته بود، به نحوى عمق و اهمیت دیدگاه‏هاى امثال هانتینگتون را، که در این بیانیه حالت یک دکترین به خود گرفته است، روشن مى‏کند؛ یعنى مطرح کردن دوباره‏ى همان نظریه‏ى «برخورد تمدن‏ها» با توجیه و پشتوانه‏ى روشن‏فکرى وسیع‏تر.
در این بیانیه که با سؤال «ارزش‏هاى آمریکایى چیست؟» شروع و با «جنگ عادلانه، براى دفاع از خود و ارزش‏هاى جهانى» ختم مى‏شود، به صورت ظریف و دقیق و با تکیه بر مستندات حقوقى از جمله احترام به حقوق اساسى انسان‏ها و حقوق بشر، حفظ حقوق شهروندان آمریکایى، آزادى مذهب و ...، جنگ عادلانه‏ى آمریکاییان براى دفاع مشروع از خود و از ارزش‏هایى که «جهانى» هستند توجیه و تأیید شده است! در مقابل، «کشتن به نام خدا» مغایر ایمان به خداوند و بزرگ‏ترین نافرمانى از جهان فکر کردن ایمان مذهبى دانسته شده است.
به نظر مى‏رسد قصد امضاکنندگان، که غالب آنها به ظاهر مستقل، اما در واقع از طیف راست هستند، از انتشار بیانیه‏ى مذکور، موجه جلوه دادن «جنگ جارى علیه تروریسم» و حمایت ضمنى از دکترین حمله به کشورهاى دیگر با عنوان ریشه‏کن‏کردن تروریسم است.
این بیانیه‏ى هجده صفحه‏اى زمانى انتشار یافت که جنگ در افغانستان به طور نسبى پایان یافته تلقى مى‏شد. از این رو احتمالاً حمایت بیانیه بر مقاصد و اقدامات نظامى احتمالى و آتى آمریکا بر سایر نقاط جهان نیز ناظر است و منحصر به افغانستان نمى‏باشد.
در بحث ما، فراز کلیدى در این عبارت مقدماتى بیانیه‏ى مذکور، خلاصه مى‏شود:
«جنبش اسلام‏گراى افراطى با مبانى پایه‏اى جهان مدرن، با روادارى مذهبى و نیز با حقوق بشر بنیادین که در منشور سازمان ملل درج است، سر جنگ دارد... پس ... ما حق داریم براى دفاع از ارزش‏هاى ''جهانى‏`` و انسانى خود با آن بجنگیم».
پس از حمله‏ى آمریکا به افغانستان و تهدید مکرر عراق و ایران و آزاد گذاشتن دولت نژادپرست اسرائیل در کشتار فلسطینى‏ها، مى‏توان بیش از پیش به مقاصد واقعى و نیمه پنهان، اهداف درازمدت و مکتومِ وسایل ارتباط جمعى و گروهى از روشن‏فکران غرب پى برد و به عیان دید که چگونه با حمله‏ى فرهنگى به اسلام بنیادگرا و بنیادگرایى اسلامى، از آن به عنوان ابزارى براى درهم کوبیدن و مطرود ساختن جنبش‏هاى آزادى‏بخش بهره گرفته‏اند. صرف نظر از این نیمه‏ى پنهان، دنبال کردن دیدگاه‏ها و تحرکات «بنیادگرانه» در یک گروه و یا حضور یک رژیم مذهبى بنیادگرا، عبرت‏ها و درس‏هاى آموزنده‏اى به ما مى‏دهد و راه‏هایى را براى دفاع واقعى از اسلام در دنیاى مدرن پیش‏پاى ما مى‏گذارد.
بنیادگرایى و گونه‏هاى آن‏
در یک تعریف ساده و عام، بنیادگرایى(3) بر مبادى و اصول نخستین و سنن بنیادینى تکیه مى‏کند که در یک مکتب فکرى و یا یک مذهب، با ارجاع به بنیان‏گذار به طور همه جانبه و برگشت‏ناپذیر، مورد قبول واقع مى‏شود و هرگونه تفسیر تاریخى و نسبى را نسبت به این مبادى رد مى‏کند.
تعریف دیگر بنیادگرایى، درخواست حاکمیت و اعمال همه‏جانبه و مطلق دین بر کلیه‏ى شئون زندگى بشر از جزئى تا کلى و از جمله بر سیاست، اقتصاد و زندگى خصوصى افراد است که مى‏باید تمامى احکامى دینى بدون خدشه و به طور همه‏جانبه اجرا و اعمال گردد و جامعه، سراپا یک جامعه‏ى دینى در معناى سنتى آن باشد.
این بینش با استفاده از روش‏هاى تحکمى و اعمال فشار و خشونت و برخورد فیزیکى و حتى با ندیده گرفتنِ و زیرپا گذاشتن قوانین عادى، دستورها و احکام را در کل جامعه پیاده مى‏کند. در همین جا است که میان بنیادگرایى، به عنوان طرز تفکر و بینش، و استفاده از حربه‏ى ترور، وحشت و خشونت، به عنوان یک روش، پیوند به وجود مى‏آید و به طور منطقى، بنیادگراها مروج و پشتیبان خشونت، ترور، تهاجم و... معرفى مى‏شوند.
با توجه به تبلیغاتى که انجام یافته از نظر غربیان، بنیادگرایى اسلامى یا اسلام‏گرایى (اسلامیسم) با ویژگى «ضد مدرنیته»، «ضد تمدن» و «ضد غرب» شناخته مى‏شود و به طور کلى جنبه‏ى «ضد تمدن جدید» آن بسیار برجسته مى‏شود. در این برداشت، بنیادگرایى ضد تغییر و تحولات اجتماعى است و به مدرنیزاسیون، مردم‏سالارى، ملیت‏خواهى و جامعه‏ى مدنى روى خوشى نشان نمى‏دهد و تمدن و فرهنگ جدید را یک‏سره فاسد مى‏داند. اگر سنت‏پرستى (ترادیسیونالیسم) با گذشته‏گرایى و مقاومت در برابر مدرنیسم و نهادهاى مدرن مشخص مى‏شود، بنیادگرایى با ضدیت، دشمنى، تخریب و هجوم به فرهنگ مدرن، از آن متمایز مى‏شود. استدلال این است که «جامعه‏ى مدنى» یک «جامعه‏ى غیر دینى» است و جامعه‏ى دینى با مدنیت ناسازگار است. در مدرنیسم نیاز به حفظ سنن آباء و اجدادى به هر قیمت و براى همیشه وجود ندارد و به جاى آن مسائلى همچون رقابت، تخصص‏گرایى، تساوى حقوق افراد اعم از زن و مرد، رعایت حقوق بشر (به طور کلى)، رعایت حق شهروندى (صرف نظر از تعلق مذهبى) و حقوق اقلیت‏ها، طغیان علیه سلسله مراتب پدرسالارانه، تأکید بر گسترش عرصه‏ى عمومى و مکانیسم نقد و گفت‏وگو براى پیدا کردن راه حل مورد قبول و... جایگاه با اهمیت و ویژه‏اى دارند، هر چند ممکن است در عمل، همه‏ى موارد تحقق نیافته باشد. از آن‏جا که در نظر بنیادگرایان، گذشته کامل و مقدس است، هر گونه تغییر، در نفس خود مذموم است و همه چیز آن‏چنان که هست باید حفظ شود. در برابر آن، به مدرنیزم سه ویژگى مشخص نسبت داده مى‏شود:
1. تغییر مداوم در جامعه، قوانین و نهادها بر اساس شاخص‏هاى معین با حفظ اصول اساسى.
2. تغییر دائم در ساختارهاى کهن جامعه و عقلانى ساختن همه‏ى امور. البته این توسعه‏ى عقلانیت شامل توسعه‏ى تمایزگرایى، تخصص‏گرایى و عام‏گرایى نیز مى‏شود.
3. توسعه و ابداع مکانیسم‏ها و ضوابطى که منجر به فراهم شدن نهادهاى مدنى متعدد بشود تا جامعه از درون بتواند به صورت خودکفا اداره شود(مثل وجود انجمن‏ها، احزاب سیاسى، سازمان‏ها و غیره).
مورخین شکل‏گیرى دولت عربستان سعودى و روى کار آمدن وهابیت در اوایل قرن بیستم، را نخستین دولت «اسلامى» بنیادگرا در عصر جدید مى‏دانند. این بنیادگرایى که از لحاظ سیاسى بى‏خطر و از لحاظ اجتماعى «خشک» و سخت‏گیر و پیرو «احکام» است، در غرب هرگز مورد انتقاد، سؤال و تهاجم قرار نمى‏گیرد؛ زیرا اگر بنیادگرایى دولتى با استبداد داخلى و سخت‏گیرى نسبت به زمان و بى‏اعتنایى نسبت به دموکراسى و حقوق مردم همراه و همساز باشد و منافع غرب هم‏چنان حفظ شود، نه فقط ضررى متوجه تمدن و فرهنگ غرب نیست، بلکه از نظر آنها پدیده‏اى «اسلامى» و مطلوب است. ژورنالیسم غربى بدون آن‏که بنیادگرایى را به طور دقیق تعریف کند یا مصادیق آن را روشن کند، به هر بهانه‏اى به آن حمله و آن را نوعى بیمارى اجتماعى تلقى مى‏کند.
قدر مسلم تا زمانى که وسیع‏ترین صحنه‏ى بازى غرب، در پیش‏رفت تکنیک، فن‏آورى سطح بالا، اتکا بر علم، اکتشافات علمى، گسترش وسایل ارتباطى، تجارت، مدیریت و تخصص سطح بالا است و از طرفى «بنیادگرایى»، با هر تعریفى، به آن پشت کرده، مقتضیات، مکانیسم‏هاى واقعى مردم‏سالارى و رشد اساسى فکر و علم در جامعه را به چیزى نمى‏گیرد، بیش از آن‏که احیاگرى، حاکمیت و استقلال سیاسى و اقتصادى به وجود آورد، همچون تاراجگرى عمل مى‏کند که بیش‏تر نقش افساد دارد تا اصلاح. استمداد ایدئولوژیک از منابع مکتبى کهن بدون انطباق آن با نیازهاى زمان و مکان و بهره‏گیرى از نیروى انسانى کارآمد، جز به درماندگى و شکست منجر نمى‏شود و عجز بنیادگرایى خشونت‏طلب را نمایان مى‏کند.
از دیگر نقاط ضعف بنیادگرایى موجود در عمل، تمایل شدید به مرکزیت محورى است که در عرصه‏ى سیاسى یادگار دوران قبل از جنگ جهانى دوم است که ویژگى‏هاى آن عبارت‏اند از: تسلط بى‏چون و چرا از طریق کنترل ارتش، پلیس مخفى، تلویزیون دولتى، روزنامه‏هاى وابسته به دولت و مالکیت صنایع بزرگ و انتخاب مسئولان رده اول از میان «محرمان» و بنابر وابستگى‏هاى خاندانى و ملاحظات شخصى. وجود این ویژگى‏ها در یک جامعه باعث محروم شدن آن جامعه از عقلانیت، اندیشه‏ورزى و فن‏آورى مى‏باشد.
برخى از گروه‏هاى بنیادگرا هم تنها شیوه‏هاى تاریخى قهرمان‏سازى و شخصیت‏پرستى را ملاک قرار داده و از آن سود مى‏جویند، اما این شیوه نیز در دراز مدت تأثیرى ندارد.
به هر حال بنیادگرایى در عین حال که محصول مدرنیته است، با آن شدیداً در تضاد است و متقابلاً نوعى ترس از بنیادگرایى در طرفداران مدرنیته به چشم مى‏خورد به طورى که آن را براى خود خطرآفرین مى‏دانند و به همین دلیل با آن سخت برخورد مى‏کنند؛ به عبارتى «بنیادگرایى» هر چه باشد از دشمن علنى‏اش یعنى روشن‏فکرى و روشنگرى، که زیربناى فکرى مدرنیته را تشکیل مى‏دهد، جدا نیست.
شکى نیست که بنیادگرایان مى‏خواهند با تمام قوا، مدرنیته را به چالش کشند و در برابر آن با تمام وجود مقاومت کنند؛ اما مسلم است که در طول زمان نه مدرنیته بر یک روال ثابت باقى مى‏ماند و نه بنیادگرایى قادر است مطلق‏اندیشى خود را تا به آخر حفظ کند و به آن پاى‏بند باقى بماند. بنیادگرایى در هر چهره‏اى که نمایان شود و هر شیوه و عمل ناصوابى که انجام دهد، توجیه‏گر جنگ، لشکرکشى و حمله‏ى قدرت‏ها، به‏خصوص آمریکا، به ملت‏ها نیست، هم‏چنین، معادل دانستن اسلام با «بنیادگرایى» و تبلیغ آن در دهه‏هاى اخیر، که اثرهاى زیان‏بخشى بر روابط جهان اسلام و کشورهاى غربى گذاشته و مى‏گذارد، نیاز به بررسى، تبیین و توجیه بیش‏ترى دارد که در این مختصر نمى‏گنجد.
اشاره‏
آقاى توسلى در مقاله‏ى خود اشاره دارد که هدفش وارد شدن به بحث درباره‏ى بیانیه‏ى شصت تن از روشن‏فکران آمریکایى در توجیه جنگ نیست، بلکه مى‏خواهد به این طرز فکر اشاره کند که چگونه «بنیادگرایى» اسلامى در دنیا، درست یا نادرست، مغایر با ارزش‏هاى انسانى و جهانى و حقوق بشر تلقى مى‏گردد. تلاش نویسنده تا حد زیادى معطوف به توصیف واقعیت‏هاست و کم‏تر به ارزش‏گذارى و داورى پرداخته است. این تلاش در عین حال که در جاى خود قابل تحسین است، فاقد جامع‏نگرى لازم و تحلیلى درست و منطبق با واقعیت‏هاى جارى در جامعه‏ى ایران پس از انقلاب است. از این رو اشاراتى کوتاه به پاره‏اى کاستى‏ها مى‏شود:
1. آقاى توسلى دو تعریف از بنیادگرایى ذکر کرده است که هر دو تعریف داراى بار منفى است. این نشان مى‏دهد که مفهوم«بنیادگرایى» از سوى اندیشه‏ى غربى براى یاد کردن از جنبشى است که نامطلوب و مطرود است. بنیادگرایى بنا بر تعریف اول تغییرستیز و گذشته‏گراست و تعریف دوم همراه خشونت، برخورد فیزیکى، ندیده گرفتن قانون، زیر پا گذاشتن حقوق انسانى و... است. البته چنین تعاریفى همواره مد نظر کاربران این مفهوم بوده است، از این روست که با پیروزى انقلاب اسلامى و پدیدار شدن روحیه‏ى سازش‏ناپذیر آن با استعمار مدرن غربى، موج حملات با عنوان بنیادگرایى به انقلاب اسلامى افزایش یافت. پذیرش ضمنى این اتهام، بدون هیچ تحلیل و بررسى موشکافانه‏اى، توجیه‏پذیر نیست. نویسنده در ابتداى مقاله، انقلاب اسلامى را از جمله مواردى دانسته است که اسلام هراسى غربیان را تشدید مى‏کند و آن را در عداد حرکت بنیادگرایى اسلامى(اسلامیسم) قرار مى‏دهد. اگر در انقلاب اسلامى آثارى از برخورد فیزیکى یا خشونت دیده شد، اولاً، نمى‏توان آن را به لحاظ نظرى به عنوان یک هنجار به حساب آورد؛ ثانیاً، مقتضاى هجوم داخلى و خارجى دشمن، مقابله جدى با آن است که گاه نیازمند برخورد فیزیکى و به کارگیرى خشونت به عنوان ابزارى دفاعى است. نمى‏توان با گروهى که به عملیات تروریستى دست مى‏زند و زن و مرد را مورد حملات مسلحانه قرار مى‏دهد با زبان مسلامت‏جویانه سخن گفت. نمى‏توان با متجاوز به خاک و جان و مال این مردم از مسالمت و نرمى سخن گفت و به انتظار مجامع بین‏المللى نشست تا با به‏کارگیرى به اصطلاح ابزار قانون، متجاوز را بر جاى خود نشانند؛ زیرا هیچ آثار و علائم مثبتى، که دال بر اراده و انگیزه‏اى براى به کارگیرى قانون عادلانه در سطح جهان باشد، به چشم نمى‏خورد. در چنین شرایطى هر انسان عاقلى حکم مى‏کند که باید از ابزار قدرت استفاده کرد و امنیت مردم و کشور را تأمین نمود. در چنین وضعیتى نباید استفاده از این ابزار را علامتى بر بنیادگرایى گرفت، چنان که استفاده‏ى بسیار گسترده پلیس آمریکا از قدرت فیزیکى و برخورد خشن با افراد مظنون بى‏ارتباط با نهضت‏هاى بنیادگرا، نام بنیادگرایى به خود نمى‏گیرد. مطابق قوانین جدید آمریکا، اف. بى. آى. براى بازداشت هر فرد مشکوکى، حتى بدون حکم قضایى، از ورود به هیچ حریم خصوصى منع نمى‏شود.
2. خشونت پلیس آمریکایى، کنترلِ نامه‏هاى شخصى از سوى پلیس، اجازه دادن به پلیس براى ورود به حریم خصوصى افراد و شنود مکالمات، کنترل جریان اطلاعات و برقرارى حالت فوق‏العاده در وضعیت حمله به عراق (در حالى که هیچ خطرى آمریکا را تهدید نمى‏کرد)، مالکیت صنایع بزرگ از سوى کسانى که حاکمیت را در دست دارند، انتخاب مسئولان رده اول از میان قشر خاص محرم شده و محدود و... از سوى لیبرال‏ها و دولت‏هاى مدرن غربى به نام بنیادگرایى نامیده نمى‏شود و هیچ ضعفى براى لیبرالیسم محسوب نمى‏شود؛ اما همین امور از سوى یک دولت اسلامى با عنوان بنیادگرایى قرین مى‏گردد و نقطه ضعفى بزرگ محسوب مى‏شود. این دوگانگى بیش از آن‏که آگاهانه باشد، بر اثر تأثیر پذیرى ناخودآگاه از حجم عظیم جهت‏دار تبلیغاتى رسانه‏هاى غربى است که جناب آقاى توسلى را نیز فرا گرفته است.
3. آقاى توسلى درباره‏ى بیانیه‏ى شصت روشن‏فکر آمریکایى مى‏گوید: «در بحث ما، فراز کلیدى در این عبارت مقدماتى بیانیه‏ى مذکور خلاصه مى‏شود: ''جنبش اسلام‏گراى افراطى... پس ما حق داریم براى دفاع از ارزش‏هاى جهانى و انسانى خود با آن بجنگیم‏``». بسیار مناسب بود که این فراز کلیدى بیانیه مورد موشکافى و تبیین قرار مى‏گرفت.
تنها در این فراز نیست که نویسندگان بیانیه ارزش‏هاى خود را جهانى و جهان‏شمول معرفى کرده‏اند و گفته‏اند براى دفاع از این ارزش‏ها مى‏جنگیم. جالب این‏جاست که اینان دفاع از ارزش‏هاى دینى را جایز نمى‏دانند ولى جنگ براى دفاع از ارزش‏هاى زندگى آمریکایى را، که به آن صفت جهانى نیز مى‏دهند، جایز مى‏دانند. این تناقض آشکار در بیانیه نشانه‏ى روح استکبارى و خود برتربینى آمریکایى است که در تمام حرکت‏هاى سیاسى و فرهنگى آمریکا هویداست.
4. نویسندگان آمریکایىِ اعلامیه‏ى یادشده، هر گونه برداشت مکتبى از اسلام را با نام اسلام‏گرایى(4) مورد هجوم قرار مى‏دهند و تنها از اسلامى به نیکى یاد مى‏کنند که شکل یک مکتب براى جامعه و اداره آن برنامه نداشته باشد، بلکه تنها به زندگى فردى انسان بپردازد و قابل پى‏گیرى در جامعه سکولار بوده و هیچ تضاد و تعارضى با فرهنگ مدرن غربى نداشته باشد. اخیراً نوعى اسلام آمریکایى در ایالت کالیفرنیا رایج شده است که در صف نماز جماعت زنان و مردان به صورت یک صف در میان مى‏ایستند و زنان بدون پوشش خاصى و بدون حجاب کامل، نماز مى‏گزارند! این اسلام از نظر روشن‏فکران آمریکایى درست و مطلوب است و اسلام استکبارستیز و مدافع حقوق چپاول شده‏ى مستضعفان، با مارک اسلامیسم یا بنیادگرایى مورد طعن و نفرین قرار مى‏گیرد و مستحق حملات نظامى آمریکا شناخته مى‏شود.
پى نوشت:
1) clash of civilisation,
2) end of history
3) foundamental
4) islamism
باور، ش 3

تبلیغات