آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

مقاله‏ى حاضر، متن سخن‏رانى آقاى مجتهد شبسترى است که در بزرگ‏داشت مرحوم دکتر یداللَّه سحابى در مسجد دانشگاه تهران ایراد شده است، آقاى شبسترى، در این سخن‏رانى، به بررسى انحاى اساسى آزادى و اهمیت آن در حیات انسان امروزین و نیز، نسبت آزادى تفکر با ادیان وحیانى پرداخته است.

متن

تلاش طولانى مرحوم دکتر سحابى در راه آزادى، ویژگى مهم ایشان بود که امروز حس احترام ما را برمى‏انگیزد. بنده چند نکته درباره‏ى همین موضوع عرض مى‏کنم:
نکته‏ى اول این است که از زمان مشروطه تا کنون همواره مسئله‏ى آزادى‏خواهى مطرح بوده است و محور اصلى آزادى‏خواهى در ایران، دو دسته بوده است: آزادى در تفکر و آزادى در عمل.
آزادى در تفکر مبناى بسیارى از آزادى‏هاست؛ مثلاً آزادى مشارکت در امور سیاسى بخشى از آزادى تفکر است. البته آزاد اندیشیدن و آزادى اندیشه یله و رها نیست؛ قیدى دارد به نام منطق. هم‏چنین آزادى عمل هم که بخش دوم یا قسمت دوم مطالبات آزادى‏خواهى است، مقید به مسئولیت‏هاى اخلاقى است و فرق اساسى بین بى‏بندوبارى و آزادى‏خواهى در عمل به همین مسئولیت‏هاى اخلاقى است.
پس آزادى در عمل و آزادى در تفکر دو خواسته‏ى اصلى مردم بوده که حرکت‏هایى نیز در این زمینه به وجود آمده است.
متأسفانه مخالفان آزادى در کشور ما آزادى در تفکر را عدم تمایز میان حق و باطل مى‏دانند؛ یعنى بى‏قیدى در تفکر و اندیشه و عدم وجود حق و باطل در اندیشیدن، که البته مغالطه است. آزادى تفکر هیچ گاه به معناى صرف نظر کردن از صدق و کذب و حق و باطل در اندیشیدن نیست؛ زیرا تفکر بدون منطق و روش امکان‏پذیر نیست.
مسئله‏ى دوم آزادى در عمل است. آزادى عمل را نیز بى‏بندوبارى اخلاقى مى‏دانند که فریب و مغالطه‏اى دیگر است. افراد بسیارى امروز در نوشته‏ها و یا سخن‏رانى‏ها عنوان مى‏کنند که آزادى‏خواهىِ عملى عدم تقید به موازین اخلاقى است، در حالى که آزادى عملى مقید به مسئولیت‏هاى اخلاقى است. سؤال این است که چرا آزادى در تفکر، که در پرتو آن، انواع آزادى‏ها در قانون‏هاى اساسى و کتاب‏ها بحث مى‏شود، براى انسان امروز مهم است؟
پاسخ این است که انسان نقاد امروز، در قبال موضوعات و ادعاهاى مطرح شده بدون مطالعه و به طور کلى، خود را تسلیم نمى‏کند بلکه مى‏خواهد درباره‏ى آن بیندیشد، حق و باطل را جدا کند و بعد حق را انتخاب کند و باطل را کنار بگذارد. امروزه بر تعداد کسانى که انتقادى فکر مى‏کنند افزوده مى‏شود. انتقادى فکر کردن براى انسان کمال است نه عیب؛ زیرا انسان امروز مى‏داند آنچه از گذشته به دست او رسیده مجموعه‏اى از حق و باطل است.
این انسان با چنین مشخصاتى، انسانیت خود را در گرو آزادى اندیشه مى‏داند و آن را در جوار آزادى عمل توأم با مسئولیت اخلاقى در مى‏یابد و اگر چیزى بر او تحمیل شود، انسانیت او نفى مى‏شود. انسان نقاد امروز، آن‏جا که مى‏خواهد تعبد و تسلیم پیشه کند، مى‏خواهد تعبد و تسلیم را با معیار خود انتخاب کند، البته این مسئله بدین معنى نیست که انسان منتقدِ امروز، مطلقاً تعبدگریز و تسلیم‏گریز است و هیچ‏گاه نمى‏خواهد تعبد پیشه کند؛ بلکه مسئله این است که مى‏خواهد تعبد و تسلیم را بررسى و انتخاب کند، سر بسپارد و بگوید کجا حاضر است خود را قربانى کند.
جلوه‏هاى مختلفِ ستایش و پرستش نوعى قربانى کردنِ خود است؛ زیرا فقط در حج قربانى نمى‏کنند، وقتى انسان در مقابل خدا سجده مى‏کند و او را مى‏پرستد در واقع خود را در پیشگاه خداوند قربانى مى‏کند. دقیق‏ترین معناى پرستش یعنى این‏که خدایا «تو» آرى و «من» نه.
انسان نقاد امروز، مخالف پرستش نیست؛ بلکه مى‏خواهد پرستش او تحمیلى نباشد. این انسان، تعبد گریز و خداگریز نیست؛ بلکه مى‏خواهد با اراده‏ى خود وارد این آستان شود.
آزادى تفکر یعنى این‏که هر انسانى حق دارد با روش‏هاى قابل دفاع فکر کند. «این روش‏هاى قابل دفاع فکر کردن» متفاوت و متعدد است که معناى پلورالیسم و تکثر معرفتى همین است.
بعضى اعتقاد دارند در ادیان وحیانى یک دسته حقوق، حقیقت‏ها و یک سلسله صدق و کذب‏ها معین شده است. بنابراین، تفکر وقتى در کنار آنها قرار مى‏گیرد و به آن آستان مى‏رسد، باید متوقف شود. حال این سؤال پیش مى‏آید که آیا آزادى در تفکر با محتویات ادیان وحیانى منافات دارد؟
دو قضاوت و دو تفسیر از نبوت و وحى هست، یک روایت و تفسیر از نقش پیامبران این است که آنان راه‏نما هستند و راه را به انسان‏ها نشان مى‏دهند. در نوع دیگر، پیامبران تمام آنچه را که در توان و استعداد کل بشر است(از آغاز تا انجام) و توانایى درک و فهم آن را دارد، ارائه مى‏کنند. بنابر تفسیر اول، آزادى تفکر محدود نمى‏شود، اما مطابق تفسیر دوم، آزادى تفکر محدود مى‏شود.
پاسخ سؤال پیشین بستگى به فهم ما از نقش پیامبران دارد. اگر پیامبران نقش راه‏نما داشته باشند کسانى باشند که به صراط مستقیم دعوت کرده‏اند معنایش این است که انسان راه خداجویى را برود. نقش پیامبران این است که با شرک مبارزه کرده، به توحید دعوت کرده‏اند و انسان را به سوى خدایى دعوت کرده‏اند که فوق عقل و تصورات انسانى است. اگر نقش پیامبران این باشد، آنچه را انسان‏هاى خداجو در راه خداجویى مى‏بینند، مخصوص خود آنهاست؛ مثلاً کسى به شما بگوید اگر مى‏خواهید به شمال بروید، از جاده‏ى هراز بروید، او ما را دعوت کرده به صراط مستقیم. اما به ما نگفته در جاده‏ى هراز چه چیزى را مى‏بینیم. او فقط راه شمال را نشان داده است، اما چیزهایى که شخص مى‏بیند، تجربه‏هاى ویژه‏ى اوست.
اگر پیامبران گفته‏اند راه خدا را بروید، بخشى از آن، به ابزار انسان در رفتن راه خدا، که تفکر و تجربه‏هاى دینى اوست، برمى‏گردد، این انسان مى‏تواند تفکر را آزادانه انتخاب کند. پاره‏اى از تفکرات ممکن است درست یا نادرست باشد. انسان ممکن است گاهى درست و گاهى نادرست فکر کند، ولى این حقى است که به او داده شده است. مسئله این نیست که هر آنچه را که او مى‏تواند بداند، مى‏تواند بفهمد، از قبل گفته، آماده و ارائه شده باشد.
مگر انسان خداست؟ خداوند دست‏رسى به همه چیز دارد نه انسان پس جهد و کوشش کجا مى‏رود؟ این همه گفته‏اند «جهد کن»، «تزکیه‏ى باطن و سلوک کن تا چیزى براى تو آشکار شود»، پس همه‏ى اینها بى‏معنى است؟!
پس پیامبران نقش راه‏نما را دارند و این انسان است که باید راه‏ها را برود و با تفکر و سلیقه خود مى‏تواند این راه را برود.
هم‏چنین این سخن که تفکر آزاد است ولى عقیده آزاد نیست صحیح نیست. متأسفانه برخى از دانشمندان ما هم این گونه بیان کرده‏اند که آنچه در مقام تفکر است، آزاد است. وقتى به عقیده و مولود آن تفکر مى‏رسد، آن‏جا آزادى از میان مى‏رود.
آیا مى‏شود گفت تفکر آزاد، اما عقیده‏ى دینى و عقیده‏ى سیاسى آزاد نیست؟اگر چنین باشد بهتر است گفته شود که اصلاً تفکر آزاد نیست. در واقع اگر درست اندیشیده شود، کسانى که آزادى عقیده را محدود مى‏کنند، در حقیقت آزادى تفکر را نیز محدود مى‏کنند و ریشه را از آن‏جا مى‏بندند.
اشاره‏
1. مى‏توان سخنان جناب شبسترى را به دو محور کلى تقسیم کرد: الف) مباحث کلان مربوط به آزادى که کمابیش صبغه‏ى تئوریک دارد؛ مسائلى همچون تقسیم آزادى به آزادى تفکر و آزادى عمل و ارجاع اقسام دیگر آزادى به این دو قسم، ادعاى تقید آزادى تفکر به منطق و مشروط بودن آزادى عمل به مسئولیت اخلاقى، بیان دلیل اهمیت فوق‏العاده‏ى آزادى تفکر براى انسانِ امروزین و... در این محور قرار مى‏گیرند.
ب) نسبت آزادى تفکر با ادیان وحیانى، که در این بخش، مدعاى آقاى شبسترى آن است که بنابر یک تفسیر از نبوت و وحى، ادیان وحیانى با آزادى تفکر معارض‏اند، اما مطابق تفسیر دیگرى، که مورد قبول ایشان است، تعارضى میان این دو وجود ندارد.
2. با توجه به وجود دیدگاه‏ها و ره‏یافت‏هاى متنوع در حوزه‏ى مباحث تئوریکِ مربوط به آزادى، بررسى تفصیلى دیدگاه آقاى شبسترى در مقاله‏ى حاضر، به طرح مباحثى طولانى دامن مى‏زند که در حوصله‏ى این مقام نمى‏گنجد. از این رو، تنها به طرح چند پرسش خاص، که پاسخ آنها مى‏تواند وضوح و عمق بیش‏ترى به بحث آقاى شبسترى در محور نخست ببخشد، بسنده مى‏کنیم:
الف) چگونه مى‏توان تحلیل دقیق‏ترى از آزادى تفکر (به ویژه با توجه به این واقعیت که فرآیند تفکر آدمى، به معناى دقیق کلمه، از سوى دیگران کنترل‏ناپذیر است) ارائه داد. آیا آزادى تفکر با آزادى عقیده (یا آزادى اظهار عقیده) متفاوت است و اگر آرى، دقیقاً چه نسبتى میان این دو برقرار است.
ب) ارجاع آزادى مشارکت در امور سیاسى به آزادى تفکر، و نه آزادى عمل، - آن گونه که آقاى شبسترى مدعى‏اند - مطابق چه معیارى قابل توجیه است.
ج) آیا اساساً مفهوم «پرستش تحمیلى» سازگارى و انسجام منطقى دارد تا آن‏که سخن از انتخاب یا رد آن به میان آید؟
د) با توجه به وجود دیدگاه‏هاى بسیار متنوع در تحلیل سرشت اخلاقیات و حضور نظام‏هاى گوناگون اخلاقى (با اصول و مبانى متفاوت) در پهنه‏ى فرهنگ بشرى، آیا مقید ساختن آزادى عمل به مسئولیت اخلاقى، نهایتاً به تعاریف متفاوت (و شاید متعارض) از آزادى عمل نمى‏انجامد؟ به تعبیر خاص‏تر، تعریف آقاى شبسترى از مسئولیت اخلاقى مطابق کدام دیدگاه در ماهیت اخلاق شکل مى‏گیرد؟
ه) آیا براى دست‏یابى به یک اتفاق نظر در باب این‏که کدام روش‏هاى اندیشه، «روش‏هاى قابل دفاع فکر کردن» مى‏باشند، نیازمند یک روش واحد نیستیم؟ به عبارت دیگر، آیا تصمیم‏گیرى درباره‏ى راه‏هاى روشمند و قابل دفاع اندیشه، و جداسازى آنها از راه‏هاى غیر روشمند، توسل به یک فراروش ضرورت ندارد؟
3. چکیده‏ى سخن آقاى شبسترى در محور دوم آن است که اگر پیامبران را صرفاً «راه‏نما» بدانیم، آزادى تفکر محدود نمى‏شود، ولى اگر این قرائت را از نبوت داشته باشیم که «پیامبران تمام آنچه را که در توان و استعداد کل انسانیت از آغاز تا انجام است که بداند و بفهمد و درک کند، همه‏ى آن را ارائه مى‏کنند» آن‏گاه آزادى تفکر محدود مى‏شود. ایشان خود از قرائت نخست طرفدارى مى‏کند و در نتیجه، ادیان را منافى آزادى اندیشه نمى‏داند.
هر چند ما با نتیجه اى که آقاى شبسترى به آن رسیده است، موافقیم اما با نحوه‏ى استنتاج این نتیجه (آن گونه که در این سخن‏رانى منعکس شده است) هم‏رأى نیستیم. ایشان نتیجه‏گیرى خود را بر یک دیدگاه کاملاً حداقلى در باب قلمرو دین و نقش پیامبران الاهى مبتنى ساخته‏اند و این دیدگاهى است که امروزه متأسفانه از سوى جمعى از روشن‏فکران دینى تبلیغ مى‏شود. در این باب، تذکر چند نکته - به اختصار - بایسته است.
طرف‏داران دیدگاه کاملاً حداقلى (که مى‏توان آن را دیدگاه حداقلى افراطى نامید) با استناد به تشبیهات و تمثیلات مختلف، نقش پیامبران و ادیان الاهى را در این حد تنزل مى‏دهند که صرفاً راه مستقیم یا راه هدایت یا هدف غایى را به انسان نشان داده‏اند، بدون آن‏که درباره‏ى منازل و مراحل بین راه، ابزار و لوازم مورد نیاز براى طى راه، خطرات و آفت‏هاى احتمالى و... هیچ‏گونه هدایت خاصى ارائه داده باشند و (شاید) بدون آن‏که خود اسوه و سرمشق عملى پیمودنِ این راه باشند. براى مثال، به تشبیهى که آقاى شبسترى طرح کرده است، توجه کنیم: مثلاً کسى به شما مى‏گوید اگر مى‏خواهید به شمال بروید، از جاده‏ى هراز بروید، او ما را دعوت کرده به صراط مستقیم. اما به ما نگفته در جاده‏ى هراز چه چیزى را مى‏بینیم. او فقط گفته است راه شمال این است.
بررسى جامع و دقیق این دیدگاه نیازمند طرح مباحث گسترده‏اى است، در این جا تنها به ذکر چند نکته‏ى اجمالى بسنده مى‏کنیم:
الف) دیدگاه «حداقلى افراطى» در باب قلمرو دین، نه تنها فاقد مؤیدات درون دینى است، بلکه قراین فراوانى علیه آن وجود دارد. در یک نگاه کلى وجود هزاران آیه در قرآن کریم، در زمینه‏هاى مختلف اعتقادات، اخلاقیات، شریعت، تاریخ، و... و نیز حجم بسیار بیش‏تر آنچه که به «سنت» معروف است، انبوه تعالیم و آموزه‏هایى را در اختیار بشر قرار مى‏دهد که نمى‏توان به سادگى آن را به یک ارائه‏ى اجمالى طریق هدایت تحویل بُرد. البته، مى‏توان تمام تعالیم دینى را با همه‏ى ابعاد و گستره‏ى آن ذیل عنوان کلى «هدایت به سوى صراط مستقیم» قرار داد، ولى مدعاى دیدگاه حداقلى افراطى امرى کاملاً متفاوت است. در این دیدگاه، گویا تمام آموزه‏هاى جزئى و خاص دین - در زمینه‏هاى گوناگون - امورى حاشیه‏اى و عَرَضى تلقى مى‏شود و گوهر دین و نبوت به یک «راه‏نمایى» اجمالى تقلیل مى‏یابد.
ب) مطابق دیدگاه «حداقلى افراطى»، بى‏بدیلى دین (به معناى خاص آن) در معرض تهدید قرار مى‏گیرد؛ چرا که مى‏توان به راحتى مدعى شد که دعوت حداقلى ادیان الاهى به سوى سعادت و رستگارى (و مفاهیمى از این دست)، در پاره‏اى از مکاتب و آیین‏هاى بشرى نیز یافت مى‏شود.
ج) به نظر مى‏رسد که عمده‏ترین دلیل طرف‏داران این دیدگاه، که روایتى از آن در سخنان آقاى شبسترى نیز به چشم مى‏خورد، بر پایه‏ى منطق «همه یا هیچ» شکل مى‏گیرد. نتیجه‏ى تطبیق این منطق بر بحث حاضر آن است که درباره‏ى قلمرو دین تنها دو تفسیر بدیل در نظر گرفته مى‏شود: 1) تفسیر حداقلى که تقریرى از آن در سخنان آقاى شبسترى ارائه گردیده است و 2) تفسیر حداکثرى (افراطى) که بر پایه‏ى آن، دین تمام آنچه را که آدمى در پهنه‏ى وسیع حیات فردى و اجتماعى خود (حتى در حوزه‏ى علوم تجربى و طبیعى، اقتصاد، مدیریت، تکنولوژى، صنعت و...) بدان نیازمند است، یک باره در اختیار او نهاده است... و از آن‏جا که، در نظر این گروه، تفسیر دوم یقیناً باطل است، درستى تفسیر نخست به اثبات مى‏رسد!
همان گونه که ملاحظه مى‏شود، اعتبار این استدلال در گرو حصر تفاسیر ممکن در دو تفسیر حداقلى و حداکثرى است، در حالى که به نظر مى‏رسد در این بحث، مى‏توان انواع گسترده‏اى از تفاسیر را در باب قلمرو دین در نظر گرفت که در میان دو دیدگاه حداقلى و حداکثرى قرار دارند و در نتیجه، با رد دیدگاه حداکثرى، منطقاً نمى‏توان درستى دیدگاه حداقلى را نتیجه گرفت.
نوروز، 8/2/81

تبلیغات