چرا آزادی خواهان قابل احترام هستند؟
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
مقالهى حاضر، متن سخنرانى آقاى مجتهد شبسترى است که در بزرگداشت مرحوم دکتر یداللَّه سحابى در مسجد دانشگاه تهران ایراد شده است، آقاى شبسترى، در این سخنرانى، به بررسى انحاى اساسى آزادى و اهمیت آن در حیات انسان امروزین و نیز، نسبت آزادى تفکر با ادیان وحیانى پرداخته است.متن
تلاش طولانى مرحوم دکتر سحابى در راه آزادى، ویژگى مهم ایشان بود که امروز حس احترام ما را برمىانگیزد. بنده چند نکته دربارهى همین موضوع عرض مىکنم:
نکتهى اول این است که از زمان مشروطه تا کنون همواره مسئلهى آزادىخواهى مطرح بوده است و محور اصلى آزادىخواهى در ایران، دو دسته بوده است: آزادى در تفکر و آزادى در عمل.
آزادى در تفکر مبناى بسیارى از آزادىهاست؛ مثلاً آزادى مشارکت در امور سیاسى بخشى از آزادى تفکر است. البته آزاد اندیشیدن و آزادى اندیشه یله و رها نیست؛ قیدى دارد به نام منطق. همچنین آزادى عمل هم که بخش دوم یا قسمت دوم مطالبات آزادىخواهى است، مقید به مسئولیتهاى اخلاقى است و فرق اساسى بین بىبندوبارى و آزادىخواهى در عمل به همین مسئولیتهاى اخلاقى است.
پس آزادى در عمل و آزادى در تفکر دو خواستهى اصلى مردم بوده که حرکتهایى نیز در این زمینه به وجود آمده است.
متأسفانه مخالفان آزادى در کشور ما آزادى در تفکر را عدم تمایز میان حق و باطل مىدانند؛ یعنى بىقیدى در تفکر و اندیشه و عدم وجود حق و باطل در اندیشیدن، که البته مغالطه است. آزادى تفکر هیچ گاه به معناى صرف نظر کردن از صدق و کذب و حق و باطل در اندیشیدن نیست؛ زیرا تفکر بدون منطق و روش امکانپذیر نیست.
مسئلهى دوم آزادى در عمل است. آزادى عمل را نیز بىبندوبارى اخلاقى مىدانند که فریب و مغالطهاى دیگر است. افراد بسیارى امروز در نوشتهها و یا سخنرانىها عنوان مىکنند که آزادىخواهىِ عملى عدم تقید به موازین اخلاقى است، در حالى که آزادى عملى مقید به مسئولیتهاى اخلاقى است. سؤال این است که چرا آزادى در تفکر، که در پرتو آن، انواع آزادىها در قانونهاى اساسى و کتابها بحث مىشود، براى انسان امروز مهم است؟
پاسخ این است که انسان نقاد امروز، در قبال موضوعات و ادعاهاى مطرح شده بدون مطالعه و به طور کلى، خود را تسلیم نمىکند بلکه مىخواهد دربارهى آن بیندیشد، حق و باطل را جدا کند و بعد حق را انتخاب کند و باطل را کنار بگذارد. امروزه بر تعداد کسانى که انتقادى فکر مىکنند افزوده مىشود. انتقادى فکر کردن براى انسان کمال است نه عیب؛ زیرا انسان امروز مىداند آنچه از گذشته به دست او رسیده مجموعهاى از حق و باطل است.
این انسان با چنین مشخصاتى، انسانیت خود را در گرو آزادى اندیشه مىداند و آن را در جوار آزادى عمل توأم با مسئولیت اخلاقى در مىیابد و اگر چیزى بر او تحمیل شود، انسانیت او نفى مىشود. انسان نقاد امروز، آنجا که مىخواهد تعبد و تسلیم پیشه کند، مىخواهد تعبد و تسلیم را با معیار خود انتخاب کند، البته این مسئله بدین معنى نیست که انسان منتقدِ امروز، مطلقاً تعبدگریز و تسلیمگریز است و هیچگاه نمىخواهد تعبد پیشه کند؛ بلکه مسئله این است که مىخواهد تعبد و تسلیم را بررسى و انتخاب کند، سر بسپارد و بگوید کجا حاضر است خود را قربانى کند.
جلوههاى مختلفِ ستایش و پرستش نوعى قربانى کردنِ خود است؛ زیرا فقط در حج قربانى نمىکنند، وقتى انسان در مقابل خدا سجده مىکند و او را مىپرستد در واقع خود را در پیشگاه خداوند قربانى مىکند. دقیقترین معناى پرستش یعنى اینکه خدایا «تو» آرى و «من» نه.
انسان نقاد امروز، مخالف پرستش نیست؛ بلکه مىخواهد پرستش او تحمیلى نباشد. این انسان، تعبد گریز و خداگریز نیست؛ بلکه مىخواهد با ارادهى خود وارد این آستان شود.
آزادى تفکر یعنى اینکه هر انسانى حق دارد با روشهاى قابل دفاع فکر کند. «این روشهاى قابل دفاع فکر کردن» متفاوت و متعدد است که معناى پلورالیسم و تکثر معرفتى همین است.
بعضى اعتقاد دارند در ادیان وحیانى یک دسته حقوق، حقیقتها و یک سلسله صدق و کذبها معین شده است. بنابراین، تفکر وقتى در کنار آنها قرار مىگیرد و به آن آستان مىرسد، باید متوقف شود. حال این سؤال پیش مىآید که آیا آزادى در تفکر با محتویات ادیان وحیانى منافات دارد؟
دو قضاوت و دو تفسیر از نبوت و وحى هست، یک روایت و تفسیر از نقش پیامبران این است که آنان راهنما هستند و راه را به انسانها نشان مىدهند. در نوع دیگر، پیامبران تمام آنچه را که در توان و استعداد کل بشر است(از آغاز تا انجام) و توانایى درک و فهم آن را دارد، ارائه مىکنند. بنابر تفسیر اول، آزادى تفکر محدود نمىشود، اما مطابق تفسیر دوم، آزادى تفکر محدود مىشود.
پاسخ سؤال پیشین بستگى به فهم ما از نقش پیامبران دارد. اگر پیامبران نقش راهنما داشته باشند کسانى باشند که به صراط مستقیم دعوت کردهاند معنایش این است که انسان راه خداجویى را برود. نقش پیامبران این است که با شرک مبارزه کرده، به توحید دعوت کردهاند و انسان را به سوى خدایى دعوت کردهاند که فوق عقل و تصورات انسانى است. اگر نقش پیامبران این باشد، آنچه را انسانهاى خداجو در راه خداجویى مىبینند، مخصوص خود آنهاست؛ مثلاً کسى به شما بگوید اگر مىخواهید به شمال بروید، از جادهى هراز بروید، او ما را دعوت کرده به صراط مستقیم. اما به ما نگفته در جادهى هراز چه چیزى را مىبینیم. او فقط راه شمال را نشان داده است، اما چیزهایى که شخص مىبیند، تجربههاى ویژهى اوست.
اگر پیامبران گفتهاند راه خدا را بروید، بخشى از آن، به ابزار انسان در رفتن راه خدا، که تفکر و تجربههاى دینى اوست، برمىگردد، این انسان مىتواند تفکر را آزادانه انتخاب کند. پارهاى از تفکرات ممکن است درست یا نادرست باشد. انسان ممکن است گاهى درست و گاهى نادرست فکر کند، ولى این حقى است که به او داده شده است. مسئله این نیست که هر آنچه را که او مىتواند بداند، مىتواند بفهمد، از قبل گفته، آماده و ارائه شده باشد.
مگر انسان خداست؟ خداوند دسترسى به همه چیز دارد نه انسان پس جهد و کوشش کجا مىرود؟ این همه گفتهاند «جهد کن»، «تزکیهى باطن و سلوک کن تا چیزى براى تو آشکار شود»، پس همهى اینها بىمعنى است؟!
پس پیامبران نقش راهنما را دارند و این انسان است که باید راهها را برود و با تفکر و سلیقه خود مىتواند این راه را برود.
همچنین این سخن که تفکر آزاد است ولى عقیده آزاد نیست صحیح نیست. متأسفانه برخى از دانشمندان ما هم این گونه بیان کردهاند که آنچه در مقام تفکر است، آزاد است. وقتى به عقیده و مولود آن تفکر مىرسد، آنجا آزادى از میان مىرود.
آیا مىشود گفت تفکر آزاد، اما عقیدهى دینى و عقیدهى سیاسى آزاد نیست؟اگر چنین باشد بهتر است گفته شود که اصلاً تفکر آزاد نیست. در واقع اگر درست اندیشیده شود، کسانى که آزادى عقیده را محدود مىکنند، در حقیقت آزادى تفکر را نیز محدود مىکنند و ریشه را از آنجا مىبندند.
اشاره
1. مىتوان سخنان جناب شبسترى را به دو محور کلى تقسیم کرد: الف) مباحث کلان مربوط به آزادى که کمابیش صبغهى تئوریک دارد؛ مسائلى همچون تقسیم آزادى به آزادى تفکر و آزادى عمل و ارجاع اقسام دیگر آزادى به این دو قسم، ادعاى تقید آزادى تفکر به منطق و مشروط بودن آزادى عمل به مسئولیت اخلاقى، بیان دلیل اهمیت فوقالعادهى آزادى تفکر براى انسانِ امروزین و... در این محور قرار مىگیرند.
ب) نسبت آزادى تفکر با ادیان وحیانى، که در این بخش، مدعاى آقاى شبسترى آن است که بنابر یک تفسیر از نبوت و وحى، ادیان وحیانى با آزادى تفکر معارضاند، اما مطابق تفسیر دیگرى، که مورد قبول ایشان است، تعارضى میان این دو وجود ندارد.
2. با توجه به وجود دیدگاهها و رهیافتهاى متنوع در حوزهى مباحث تئوریکِ مربوط به آزادى، بررسى تفصیلى دیدگاه آقاى شبسترى در مقالهى حاضر، به طرح مباحثى طولانى دامن مىزند که در حوصلهى این مقام نمىگنجد. از این رو، تنها به طرح چند پرسش خاص، که پاسخ آنها مىتواند وضوح و عمق بیشترى به بحث آقاى شبسترى در محور نخست ببخشد، بسنده مىکنیم:
الف) چگونه مىتوان تحلیل دقیقترى از آزادى تفکر (به ویژه با توجه به این واقعیت که فرآیند تفکر آدمى، به معناى دقیق کلمه، از سوى دیگران کنترلناپذیر است) ارائه داد. آیا آزادى تفکر با آزادى عقیده (یا آزادى اظهار عقیده) متفاوت است و اگر آرى، دقیقاً چه نسبتى میان این دو برقرار است.
ب) ارجاع آزادى مشارکت در امور سیاسى به آزادى تفکر، و نه آزادى عمل، - آن گونه که آقاى شبسترى مدعىاند - مطابق چه معیارى قابل توجیه است.
ج) آیا اساساً مفهوم «پرستش تحمیلى» سازگارى و انسجام منطقى دارد تا آنکه سخن از انتخاب یا رد آن به میان آید؟
د) با توجه به وجود دیدگاههاى بسیار متنوع در تحلیل سرشت اخلاقیات و حضور نظامهاى گوناگون اخلاقى (با اصول و مبانى متفاوت) در پهنهى فرهنگ بشرى، آیا مقید ساختن آزادى عمل به مسئولیت اخلاقى، نهایتاً به تعاریف متفاوت (و شاید متعارض) از آزادى عمل نمىانجامد؟ به تعبیر خاصتر، تعریف آقاى شبسترى از مسئولیت اخلاقى مطابق کدام دیدگاه در ماهیت اخلاق شکل مىگیرد؟
ه) آیا براى دستیابى به یک اتفاق نظر در باب اینکه کدام روشهاى اندیشه، «روشهاى قابل دفاع فکر کردن» مىباشند، نیازمند یک روش واحد نیستیم؟ به عبارت دیگر، آیا تصمیمگیرى دربارهى راههاى روشمند و قابل دفاع اندیشه، و جداسازى آنها از راههاى غیر روشمند، توسل به یک فراروش ضرورت ندارد؟
3. چکیدهى سخن آقاى شبسترى در محور دوم آن است که اگر پیامبران را صرفاً «راهنما» بدانیم، آزادى تفکر محدود نمىشود، ولى اگر این قرائت را از نبوت داشته باشیم که «پیامبران تمام آنچه را که در توان و استعداد کل انسانیت از آغاز تا انجام است که بداند و بفهمد و درک کند، همهى آن را ارائه مىکنند» آنگاه آزادى تفکر محدود مىشود. ایشان خود از قرائت نخست طرفدارى مىکند و در نتیجه، ادیان را منافى آزادى اندیشه نمىداند.
هر چند ما با نتیجه اى که آقاى شبسترى به آن رسیده است، موافقیم اما با نحوهى استنتاج این نتیجه (آن گونه که در این سخنرانى منعکس شده است) همرأى نیستیم. ایشان نتیجهگیرى خود را بر یک دیدگاه کاملاً حداقلى در باب قلمرو دین و نقش پیامبران الاهى مبتنى ساختهاند و این دیدگاهى است که امروزه متأسفانه از سوى جمعى از روشنفکران دینى تبلیغ مىشود. در این باب، تذکر چند نکته - به اختصار - بایسته است.
طرفداران دیدگاه کاملاً حداقلى (که مىتوان آن را دیدگاه حداقلى افراطى نامید) با استناد به تشبیهات و تمثیلات مختلف، نقش پیامبران و ادیان الاهى را در این حد تنزل مىدهند که صرفاً راه مستقیم یا راه هدایت یا هدف غایى را به انسان نشان دادهاند، بدون آنکه دربارهى منازل و مراحل بین راه، ابزار و لوازم مورد نیاز براى طى راه، خطرات و آفتهاى احتمالى و... هیچگونه هدایت خاصى ارائه داده باشند و (شاید) بدون آنکه خود اسوه و سرمشق عملى پیمودنِ این راه باشند. براى مثال، به تشبیهى که آقاى شبسترى طرح کرده است، توجه کنیم: مثلاً کسى به شما مىگوید اگر مىخواهید به شمال بروید، از جادهى هراز بروید، او ما را دعوت کرده به صراط مستقیم. اما به ما نگفته در جادهى هراز چه چیزى را مىبینیم. او فقط گفته است راه شمال این است.
بررسى جامع و دقیق این دیدگاه نیازمند طرح مباحث گستردهاى است، در این جا تنها به ذکر چند نکتهى اجمالى بسنده مىکنیم:
الف) دیدگاه «حداقلى افراطى» در باب قلمرو دین، نه تنها فاقد مؤیدات درون دینى است، بلکه قراین فراوانى علیه آن وجود دارد. در یک نگاه کلى وجود هزاران آیه در قرآن کریم، در زمینههاى مختلف اعتقادات، اخلاقیات، شریعت، تاریخ، و... و نیز حجم بسیار بیشتر آنچه که به «سنت» معروف است، انبوه تعالیم و آموزههایى را در اختیار بشر قرار مىدهد که نمىتوان به سادگى آن را به یک ارائهى اجمالى طریق هدایت تحویل بُرد. البته، مىتوان تمام تعالیم دینى را با همهى ابعاد و گسترهى آن ذیل عنوان کلى «هدایت به سوى صراط مستقیم» قرار داد، ولى مدعاى دیدگاه حداقلى افراطى امرى کاملاً متفاوت است. در این دیدگاه، گویا تمام آموزههاى جزئى و خاص دین - در زمینههاى گوناگون - امورى حاشیهاى و عَرَضى تلقى مىشود و گوهر دین و نبوت به یک «راهنمایى» اجمالى تقلیل مىیابد.
ب) مطابق دیدگاه «حداقلى افراطى»، بىبدیلى دین (به معناى خاص آن) در معرض تهدید قرار مىگیرد؛ چرا که مىتوان به راحتى مدعى شد که دعوت حداقلى ادیان الاهى به سوى سعادت و رستگارى (و مفاهیمى از این دست)، در پارهاى از مکاتب و آیینهاى بشرى نیز یافت مىشود.
ج) به نظر مىرسد که عمدهترین دلیل طرفداران این دیدگاه، که روایتى از آن در سخنان آقاى شبسترى نیز به چشم مىخورد، بر پایهى منطق «همه یا هیچ» شکل مىگیرد. نتیجهى تطبیق این منطق بر بحث حاضر آن است که دربارهى قلمرو دین تنها دو تفسیر بدیل در نظر گرفته مىشود: 1) تفسیر حداقلى که تقریرى از آن در سخنان آقاى شبسترى ارائه گردیده است و 2) تفسیر حداکثرى (افراطى) که بر پایهى آن، دین تمام آنچه را که آدمى در پهنهى وسیع حیات فردى و اجتماعى خود (حتى در حوزهى علوم تجربى و طبیعى، اقتصاد، مدیریت، تکنولوژى، صنعت و...) بدان نیازمند است، یک باره در اختیار او نهاده است... و از آنجا که، در نظر این گروه، تفسیر دوم یقیناً باطل است، درستى تفسیر نخست به اثبات مىرسد!
همان گونه که ملاحظه مىشود، اعتبار این استدلال در گرو حصر تفاسیر ممکن در دو تفسیر حداقلى و حداکثرى است، در حالى که به نظر مىرسد در این بحث، مىتوان انواع گستردهاى از تفاسیر را در باب قلمرو دین در نظر گرفت که در میان دو دیدگاه حداقلى و حداکثرى قرار دارند و در نتیجه، با رد دیدگاه حداکثرى، منطقاً نمىتوان درستى دیدگاه حداقلى را نتیجه گرفت.
نوروز، 8/2/81
نکتهى اول این است که از زمان مشروطه تا کنون همواره مسئلهى آزادىخواهى مطرح بوده است و محور اصلى آزادىخواهى در ایران، دو دسته بوده است: آزادى در تفکر و آزادى در عمل.
آزادى در تفکر مبناى بسیارى از آزادىهاست؛ مثلاً آزادى مشارکت در امور سیاسى بخشى از آزادى تفکر است. البته آزاد اندیشیدن و آزادى اندیشه یله و رها نیست؛ قیدى دارد به نام منطق. همچنین آزادى عمل هم که بخش دوم یا قسمت دوم مطالبات آزادىخواهى است، مقید به مسئولیتهاى اخلاقى است و فرق اساسى بین بىبندوبارى و آزادىخواهى در عمل به همین مسئولیتهاى اخلاقى است.
پس آزادى در عمل و آزادى در تفکر دو خواستهى اصلى مردم بوده که حرکتهایى نیز در این زمینه به وجود آمده است.
متأسفانه مخالفان آزادى در کشور ما آزادى در تفکر را عدم تمایز میان حق و باطل مىدانند؛ یعنى بىقیدى در تفکر و اندیشه و عدم وجود حق و باطل در اندیشیدن، که البته مغالطه است. آزادى تفکر هیچ گاه به معناى صرف نظر کردن از صدق و کذب و حق و باطل در اندیشیدن نیست؛ زیرا تفکر بدون منطق و روش امکانپذیر نیست.
مسئلهى دوم آزادى در عمل است. آزادى عمل را نیز بىبندوبارى اخلاقى مىدانند که فریب و مغالطهاى دیگر است. افراد بسیارى امروز در نوشتهها و یا سخنرانىها عنوان مىکنند که آزادىخواهىِ عملى عدم تقید به موازین اخلاقى است، در حالى که آزادى عملى مقید به مسئولیتهاى اخلاقى است. سؤال این است که چرا آزادى در تفکر، که در پرتو آن، انواع آزادىها در قانونهاى اساسى و کتابها بحث مىشود، براى انسان امروز مهم است؟
پاسخ این است که انسان نقاد امروز، در قبال موضوعات و ادعاهاى مطرح شده بدون مطالعه و به طور کلى، خود را تسلیم نمىکند بلکه مىخواهد دربارهى آن بیندیشد، حق و باطل را جدا کند و بعد حق را انتخاب کند و باطل را کنار بگذارد. امروزه بر تعداد کسانى که انتقادى فکر مىکنند افزوده مىشود. انتقادى فکر کردن براى انسان کمال است نه عیب؛ زیرا انسان امروز مىداند آنچه از گذشته به دست او رسیده مجموعهاى از حق و باطل است.
این انسان با چنین مشخصاتى، انسانیت خود را در گرو آزادى اندیشه مىداند و آن را در جوار آزادى عمل توأم با مسئولیت اخلاقى در مىیابد و اگر چیزى بر او تحمیل شود، انسانیت او نفى مىشود. انسان نقاد امروز، آنجا که مىخواهد تعبد و تسلیم پیشه کند، مىخواهد تعبد و تسلیم را با معیار خود انتخاب کند، البته این مسئله بدین معنى نیست که انسان منتقدِ امروز، مطلقاً تعبدگریز و تسلیمگریز است و هیچگاه نمىخواهد تعبد پیشه کند؛ بلکه مسئله این است که مىخواهد تعبد و تسلیم را بررسى و انتخاب کند، سر بسپارد و بگوید کجا حاضر است خود را قربانى کند.
جلوههاى مختلفِ ستایش و پرستش نوعى قربانى کردنِ خود است؛ زیرا فقط در حج قربانى نمىکنند، وقتى انسان در مقابل خدا سجده مىکند و او را مىپرستد در واقع خود را در پیشگاه خداوند قربانى مىکند. دقیقترین معناى پرستش یعنى اینکه خدایا «تو» آرى و «من» نه.
انسان نقاد امروز، مخالف پرستش نیست؛ بلکه مىخواهد پرستش او تحمیلى نباشد. این انسان، تعبد گریز و خداگریز نیست؛ بلکه مىخواهد با ارادهى خود وارد این آستان شود.
آزادى تفکر یعنى اینکه هر انسانى حق دارد با روشهاى قابل دفاع فکر کند. «این روشهاى قابل دفاع فکر کردن» متفاوت و متعدد است که معناى پلورالیسم و تکثر معرفتى همین است.
بعضى اعتقاد دارند در ادیان وحیانى یک دسته حقوق، حقیقتها و یک سلسله صدق و کذبها معین شده است. بنابراین، تفکر وقتى در کنار آنها قرار مىگیرد و به آن آستان مىرسد، باید متوقف شود. حال این سؤال پیش مىآید که آیا آزادى در تفکر با محتویات ادیان وحیانى منافات دارد؟
دو قضاوت و دو تفسیر از نبوت و وحى هست، یک روایت و تفسیر از نقش پیامبران این است که آنان راهنما هستند و راه را به انسانها نشان مىدهند. در نوع دیگر، پیامبران تمام آنچه را که در توان و استعداد کل بشر است(از آغاز تا انجام) و توانایى درک و فهم آن را دارد، ارائه مىکنند. بنابر تفسیر اول، آزادى تفکر محدود نمىشود، اما مطابق تفسیر دوم، آزادى تفکر محدود مىشود.
پاسخ سؤال پیشین بستگى به فهم ما از نقش پیامبران دارد. اگر پیامبران نقش راهنما داشته باشند کسانى باشند که به صراط مستقیم دعوت کردهاند معنایش این است که انسان راه خداجویى را برود. نقش پیامبران این است که با شرک مبارزه کرده، به توحید دعوت کردهاند و انسان را به سوى خدایى دعوت کردهاند که فوق عقل و تصورات انسانى است. اگر نقش پیامبران این باشد، آنچه را انسانهاى خداجو در راه خداجویى مىبینند، مخصوص خود آنهاست؛ مثلاً کسى به شما بگوید اگر مىخواهید به شمال بروید، از جادهى هراز بروید، او ما را دعوت کرده به صراط مستقیم. اما به ما نگفته در جادهى هراز چه چیزى را مىبینیم. او فقط راه شمال را نشان داده است، اما چیزهایى که شخص مىبیند، تجربههاى ویژهى اوست.
اگر پیامبران گفتهاند راه خدا را بروید، بخشى از آن، به ابزار انسان در رفتن راه خدا، که تفکر و تجربههاى دینى اوست، برمىگردد، این انسان مىتواند تفکر را آزادانه انتخاب کند. پارهاى از تفکرات ممکن است درست یا نادرست باشد. انسان ممکن است گاهى درست و گاهى نادرست فکر کند، ولى این حقى است که به او داده شده است. مسئله این نیست که هر آنچه را که او مىتواند بداند، مىتواند بفهمد، از قبل گفته، آماده و ارائه شده باشد.
مگر انسان خداست؟ خداوند دسترسى به همه چیز دارد نه انسان پس جهد و کوشش کجا مىرود؟ این همه گفتهاند «جهد کن»، «تزکیهى باطن و سلوک کن تا چیزى براى تو آشکار شود»، پس همهى اینها بىمعنى است؟!
پس پیامبران نقش راهنما را دارند و این انسان است که باید راهها را برود و با تفکر و سلیقه خود مىتواند این راه را برود.
همچنین این سخن که تفکر آزاد است ولى عقیده آزاد نیست صحیح نیست. متأسفانه برخى از دانشمندان ما هم این گونه بیان کردهاند که آنچه در مقام تفکر است، آزاد است. وقتى به عقیده و مولود آن تفکر مىرسد، آنجا آزادى از میان مىرود.
آیا مىشود گفت تفکر آزاد، اما عقیدهى دینى و عقیدهى سیاسى آزاد نیست؟اگر چنین باشد بهتر است گفته شود که اصلاً تفکر آزاد نیست. در واقع اگر درست اندیشیده شود، کسانى که آزادى عقیده را محدود مىکنند، در حقیقت آزادى تفکر را نیز محدود مىکنند و ریشه را از آنجا مىبندند.
اشاره
1. مىتوان سخنان جناب شبسترى را به دو محور کلى تقسیم کرد: الف) مباحث کلان مربوط به آزادى که کمابیش صبغهى تئوریک دارد؛ مسائلى همچون تقسیم آزادى به آزادى تفکر و آزادى عمل و ارجاع اقسام دیگر آزادى به این دو قسم، ادعاى تقید آزادى تفکر به منطق و مشروط بودن آزادى عمل به مسئولیت اخلاقى، بیان دلیل اهمیت فوقالعادهى آزادى تفکر براى انسانِ امروزین و... در این محور قرار مىگیرند.
ب) نسبت آزادى تفکر با ادیان وحیانى، که در این بخش، مدعاى آقاى شبسترى آن است که بنابر یک تفسیر از نبوت و وحى، ادیان وحیانى با آزادى تفکر معارضاند، اما مطابق تفسیر دیگرى، که مورد قبول ایشان است، تعارضى میان این دو وجود ندارد.
2. با توجه به وجود دیدگاهها و رهیافتهاى متنوع در حوزهى مباحث تئوریکِ مربوط به آزادى، بررسى تفصیلى دیدگاه آقاى شبسترى در مقالهى حاضر، به طرح مباحثى طولانى دامن مىزند که در حوصلهى این مقام نمىگنجد. از این رو، تنها به طرح چند پرسش خاص، که پاسخ آنها مىتواند وضوح و عمق بیشترى به بحث آقاى شبسترى در محور نخست ببخشد، بسنده مىکنیم:
الف) چگونه مىتوان تحلیل دقیقترى از آزادى تفکر (به ویژه با توجه به این واقعیت که فرآیند تفکر آدمى، به معناى دقیق کلمه، از سوى دیگران کنترلناپذیر است) ارائه داد. آیا آزادى تفکر با آزادى عقیده (یا آزادى اظهار عقیده) متفاوت است و اگر آرى، دقیقاً چه نسبتى میان این دو برقرار است.
ب) ارجاع آزادى مشارکت در امور سیاسى به آزادى تفکر، و نه آزادى عمل، - آن گونه که آقاى شبسترى مدعىاند - مطابق چه معیارى قابل توجیه است.
ج) آیا اساساً مفهوم «پرستش تحمیلى» سازگارى و انسجام منطقى دارد تا آنکه سخن از انتخاب یا رد آن به میان آید؟
د) با توجه به وجود دیدگاههاى بسیار متنوع در تحلیل سرشت اخلاقیات و حضور نظامهاى گوناگون اخلاقى (با اصول و مبانى متفاوت) در پهنهى فرهنگ بشرى، آیا مقید ساختن آزادى عمل به مسئولیت اخلاقى، نهایتاً به تعاریف متفاوت (و شاید متعارض) از آزادى عمل نمىانجامد؟ به تعبیر خاصتر، تعریف آقاى شبسترى از مسئولیت اخلاقى مطابق کدام دیدگاه در ماهیت اخلاق شکل مىگیرد؟
ه) آیا براى دستیابى به یک اتفاق نظر در باب اینکه کدام روشهاى اندیشه، «روشهاى قابل دفاع فکر کردن» مىباشند، نیازمند یک روش واحد نیستیم؟ به عبارت دیگر، آیا تصمیمگیرى دربارهى راههاى روشمند و قابل دفاع اندیشه، و جداسازى آنها از راههاى غیر روشمند، توسل به یک فراروش ضرورت ندارد؟
3. چکیدهى سخن آقاى شبسترى در محور دوم آن است که اگر پیامبران را صرفاً «راهنما» بدانیم، آزادى تفکر محدود نمىشود، ولى اگر این قرائت را از نبوت داشته باشیم که «پیامبران تمام آنچه را که در توان و استعداد کل انسانیت از آغاز تا انجام است که بداند و بفهمد و درک کند، همهى آن را ارائه مىکنند» آنگاه آزادى تفکر محدود مىشود. ایشان خود از قرائت نخست طرفدارى مىکند و در نتیجه، ادیان را منافى آزادى اندیشه نمىداند.
هر چند ما با نتیجه اى که آقاى شبسترى به آن رسیده است، موافقیم اما با نحوهى استنتاج این نتیجه (آن گونه که در این سخنرانى منعکس شده است) همرأى نیستیم. ایشان نتیجهگیرى خود را بر یک دیدگاه کاملاً حداقلى در باب قلمرو دین و نقش پیامبران الاهى مبتنى ساختهاند و این دیدگاهى است که امروزه متأسفانه از سوى جمعى از روشنفکران دینى تبلیغ مىشود. در این باب، تذکر چند نکته - به اختصار - بایسته است.
طرفداران دیدگاه کاملاً حداقلى (که مىتوان آن را دیدگاه حداقلى افراطى نامید) با استناد به تشبیهات و تمثیلات مختلف، نقش پیامبران و ادیان الاهى را در این حد تنزل مىدهند که صرفاً راه مستقیم یا راه هدایت یا هدف غایى را به انسان نشان دادهاند، بدون آنکه دربارهى منازل و مراحل بین راه، ابزار و لوازم مورد نیاز براى طى راه، خطرات و آفتهاى احتمالى و... هیچگونه هدایت خاصى ارائه داده باشند و (شاید) بدون آنکه خود اسوه و سرمشق عملى پیمودنِ این راه باشند. براى مثال، به تشبیهى که آقاى شبسترى طرح کرده است، توجه کنیم: مثلاً کسى به شما مىگوید اگر مىخواهید به شمال بروید، از جادهى هراز بروید، او ما را دعوت کرده به صراط مستقیم. اما به ما نگفته در جادهى هراز چه چیزى را مىبینیم. او فقط گفته است راه شمال این است.
بررسى جامع و دقیق این دیدگاه نیازمند طرح مباحث گستردهاى است، در این جا تنها به ذکر چند نکتهى اجمالى بسنده مىکنیم:
الف) دیدگاه «حداقلى افراطى» در باب قلمرو دین، نه تنها فاقد مؤیدات درون دینى است، بلکه قراین فراوانى علیه آن وجود دارد. در یک نگاه کلى وجود هزاران آیه در قرآن کریم، در زمینههاى مختلف اعتقادات، اخلاقیات، شریعت، تاریخ، و... و نیز حجم بسیار بیشتر آنچه که به «سنت» معروف است، انبوه تعالیم و آموزههایى را در اختیار بشر قرار مىدهد که نمىتوان به سادگى آن را به یک ارائهى اجمالى طریق هدایت تحویل بُرد. البته، مىتوان تمام تعالیم دینى را با همهى ابعاد و گسترهى آن ذیل عنوان کلى «هدایت به سوى صراط مستقیم» قرار داد، ولى مدعاى دیدگاه حداقلى افراطى امرى کاملاً متفاوت است. در این دیدگاه، گویا تمام آموزههاى جزئى و خاص دین - در زمینههاى گوناگون - امورى حاشیهاى و عَرَضى تلقى مىشود و گوهر دین و نبوت به یک «راهنمایى» اجمالى تقلیل مىیابد.
ب) مطابق دیدگاه «حداقلى افراطى»، بىبدیلى دین (به معناى خاص آن) در معرض تهدید قرار مىگیرد؛ چرا که مىتوان به راحتى مدعى شد که دعوت حداقلى ادیان الاهى به سوى سعادت و رستگارى (و مفاهیمى از این دست)، در پارهاى از مکاتب و آیینهاى بشرى نیز یافت مىشود.
ج) به نظر مىرسد که عمدهترین دلیل طرفداران این دیدگاه، که روایتى از آن در سخنان آقاى شبسترى نیز به چشم مىخورد، بر پایهى منطق «همه یا هیچ» شکل مىگیرد. نتیجهى تطبیق این منطق بر بحث حاضر آن است که دربارهى قلمرو دین تنها دو تفسیر بدیل در نظر گرفته مىشود: 1) تفسیر حداقلى که تقریرى از آن در سخنان آقاى شبسترى ارائه گردیده است و 2) تفسیر حداکثرى (افراطى) که بر پایهى آن، دین تمام آنچه را که آدمى در پهنهى وسیع حیات فردى و اجتماعى خود (حتى در حوزهى علوم تجربى و طبیعى، اقتصاد، مدیریت، تکنولوژى، صنعت و...) بدان نیازمند است، یک باره در اختیار او نهاده است... و از آنجا که، در نظر این گروه، تفسیر دوم یقیناً باطل است، درستى تفسیر نخست به اثبات مىرسد!
همان گونه که ملاحظه مىشود، اعتبار این استدلال در گرو حصر تفاسیر ممکن در دو تفسیر حداقلى و حداکثرى است، در حالى که به نظر مىرسد در این بحث، مىتوان انواع گستردهاى از تفاسیر را در باب قلمرو دین در نظر گرفت که در میان دو دیدگاه حداقلى و حداکثرى قرار دارند و در نتیجه، با رد دیدگاه حداکثرى، منطقاً نمىتوان درستى دیدگاه حداقلى را نتیجه گرفت.
نوروز، 8/2/81