سکولاریسم و سکولاریزاسیون
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
سکولاریسم (دینگریزى) یک ایدئولوژى ضد دینى است که با مطلق کردن ارزشهاى دنیوى، هر گونه رابطه میان انسان و خدا را رد و آگاهانه صدق تجربیات و باورهاى دینى را انکار مىکند. اما سکولاریزاسیون (دینجدایى) مفهومى است که براى توصیف و تحلیل فرآیندهاى جوامع مدرن به کار برده مىشود. این جدایى حداقلى که مورد تأیید نویسنده است، به معناى فرآیند تفکیک و تمایز ساحتهاى قدسى و عرفى از یکدیگر و تحدید حدود و تبیین مناسبات میان آنهاست.متن
سکولاریسم(1) را معادل «دینگریزى» و سکولاریزاسیون(2) را معادل «دین جدایى» مىگیرم. تا آنجا که من مىدانم اصطلاح دین جدایى (سکولاریزاسیون) را در سال 1646 میلادى دوک دولنگویل(3) نمایندهى فرانسه، در مذاکرات مربوط به خاتمهى جنگهاى 30 ساله، به کار برد. اصطلاح سکولاریزاسیون (دینجدایى) امروز بیشتر مفهومى است براى توصیف و تحلیل یکى از فرآیندهاى جوامع مدرن. امروزه مجموعهاى از نظریهها وجود دارد که، به ویژه در جامعهشناسى، تحت عنوان نظریههاى سکولاریزاسیون شناخته مىشوند. این نظریهها معمولاً به مطالعهى تحولاتى که در سه زمینه رخ داده است، مىپردازند: یکى در زمینهى میزان عضویت افراد در مجامع و سازمانهاى دینى و میزان اجراى دسته جمعى مناسک و شعائر دینى؛ دیگرى در زمینهى میزان نفوذ اجتماعى، ثروت و حیثیت نهادهاى دینى و به ویژه نسبت این نهادها با نهاد قدرت، و سوم در زمینهى میزان قوت باورها، ارزشها و تعصب دینى در جوامع.
بنابراین، در مباحث جدید، سکولاریزاسیون براى توصیف یک «فرآیند تاریخى» به کار مىرود. این فرآیند تاریخى در کشورهاى غربى (کشورهاى صنعتى و به طور سنتى مسیحى) با چند خصوصیت شناخته مىشود: اولاً، در این کشورها، دین تنها عامل سازماندهنده و تنظیم کنندهى زندگى اجتماعى نیست. زمان (تقویم و اعیاد و مراسم)، سیاست (نهاد قدرت)، اخلاق و ارزشهاى اجتماعى، اندیشه و هنر، همگى غیر دینى شدهاند. این جوامع براى حل مسائل خویش از منابع و مراجعى غیر از دین بهره مىگیرند؛ ثانیاً، در این کشورها، دین نقش نهادى و نمادى خود را از دست داده است، همهى نقشهایى را که در گذشته روحانیون ذیل عنوانهاى دینى انجام مىدادند امروز دولت ذیل عنوانهاى غیر دینى انجام مىدهد؛ ثالثاً، در این جوامع باورها و اعتقادات مذهبى به امرى خصوصى تبدیل شده و محور بودن یک مذهب از میان رفته است؛ رابعاً، تأکید بر انتخابهاى فردى افزایش یافته و به جاى آنکه هر فرد در چارچوب یک سنت دینى و مطابق شعائر و مراسم تعیین شده عمل کند، با سنن و شعائر دینى بر خورد گزینشى کرده و متناسب با نیازهاى خود به دین و شعائر آن عمل مىکند.
آنچه را در کشورهاى غربى اتفاق افتاده، «سکولاریزاسیونِ (دینجدایى) حداکثرى» مىتوان نامید؛ هر چند این دینجدایى حداکثرى، امروز با ظهور «جنبشهاى نوین دینى» مخدوش شده و مشخص نیست تا آینده وضعیت غرب به همین صورت باقى بماند. به هر حال معناى سکولاریزاسیون حداکثرى این است که دین، هم در نسبت با نهادهاى اجتماعى، هم در رابطه با حوزهى فرهنگى و هم از نظر تأثیرگذارى بر فاعل اجتماعى (کنشگر اجتماعى) عقبنشینى مىکند و تضعیف مىشود.
برخى معتقدند سکولاریزاسیون حداکثرى مخصوص جوامع غربى است و واکنشى به تسلط قدرتمند و فراگیر کلیسا بر همهى عرصههاى زندگى اجتماعى است، به علاوه، این سکولاریزاسیون حداکثرى در زمینهى فکرى آن قدر رشد کرده است که به تعبیر نیچه «خدا مرده است». در جوامع غربى به دلیل از میان رفتن دغدغههاى دینى و تضعیف باورها و حساسیتهاى دینى، دین جدایى به این صورت درآمده است، ولى این سرنوشت محتوم همهى جوامعى که مدرن مىشوند، نیست.
اما دین جدایى (سکولاریزاسیون) حداقلى به معناى «فرآیند تفکیک و تمایز ساحتهاى قدسى و عرفى از یکدیگر و تحدید حدود و تبیین مناسبات میان آنها است».
دینجدایى حداقلى در سطح ایدهها، به رسمیت شناختن عقل مدرن (عقل خودبنیادِ نقاد) و تبیین نسبت این عقل و دستاوردهاى آن با دین است و در سطح اجتماع نیز به معناى تفکیکِ نهاد دین از نهاد قدرت است.
در جریان مبارزاتى که در غرب علیه سلطهى نهادهاى دینى (به طور مشخص کلیسا) در قرن نوزدهم صورت مىگرفت، خواستههاى مخالفان کلیسا در قالب سکولاریسم (دینگریزى) بیان ایدئولوژیک یافت. سکولاریسم یک ایدئولوژى ضد دینى است که با مطلق کردن ارزشهاى دنیوى، هر گونه رابطه میان انسان و خدا را رد و آگاهانه صدق تجربیات و باورهاى دینى را انکار مىنماید. به عنوان یک دین باور، که حیاتىترین دغدغهى انسان را جستوجوى معنایى براى زندگى و مرگ خویش مىدانم و دین الاهى را هم «حق» و هم «مفید» مىدانم، نمىتوانم با سکولاریسم (دینگریزى) موافق و همسو باشم؛ اما در مورد سکولاریزاسیون حداکثرى، به نظر مىرسد که واقعیت موجود غرب (و نه آینده) آن را توصیف مىکند. اما آن را براى توصیف تحولاتِ در حال انجام، در کشورهاى اسلامى ناموفق مىدانم.
فرآیند مدرنیت در غرب ناخودآگاه و بدون برنامه ریزى قبلى اتفاق افتاد؛ اما در کشورهایى مانند کشور ما، تلاش این است که آنچه را آنها ناخودآگاه به آن رسیدهاند، با برنامهریزى و طراحى به دست آوریم. این مزیت «دیرآمدگى» باعث مىشود از سرنوشت آنها عبرت بگیریم. با توجه به این مقدمه و ویژگىهاى دین اسلام و جوامع اسلامى و پیامدهاى این فرآیند در کشورهاى غربى، «دینجدایى حداکثرى» در کشورهاى اسلامى نه «ممکن» است و نه «مفید». بنابراین، معتقدم روشنفکران و سیاستگذارانى که در پى «نوسازى درونزاى» جوامع اسلامى هستند و نمىخواهند تلاش آنها براى دستیابى به مدرنیت مطابق الگوى مدرن شدن غربى باشد، بایستى «دینجدایى حداقلى» را دنبال نمایند. با فرض اینکه در چارچوب جامعهى خود بحث مىکنیم، برخى از پیش فرضها و مشخصات دین جدایى حداقلى را برمىشمارم:
1. تفکیک قائل شدن میان دین و اشکال تاریخى آن یک پیامد این تفکیک عدم وجود یک «قرائت رسمى» است، که در این صورت هیچ کس حق ندارد یک قرائت از دین را به عنوان قرائت رسمى آن بر دیگران تحمیل کند.
2. پذیرش اعتبار مستقل براى اندیشهها و ایدههاى برآمده از عقلانیت مدرن. براى مثال، ارزیابى علوم تجربى با معیارهاى خاص این علوم نه با معیارهاى دینى و در واقع به رسمیت شناختن استقلال عقل و خودبنیاد بودن آن در زمینهى روششناسى.
3. استقلال نهاد دین از نهاد قدرت و بالعکس. در هر جامعهاى نهادهایى وجود دارند که کارکرد اصلىشان پژوهش در زمینهى دین، آموزش باورها و ارزشهاى دینى، تبلیغ احکام و باورهاى دینى و برگزار کردن مراسم و شعائر دینى است. این نهادها را «نهاد دین» مىنامند. حوزههاى علمیه، روحانیان، حسینیهها و... از مصادیق این نهادهاى دینى هستند. متقابلاً نهادهایى به نام نهاد قدرت (نهادهاى سیاسى) وجود دارد که کارکرد آنها، تولید و توزیع قدرت است. وقتى صحبت از استقلال این نهادها مىشود، منظور این است که روحانى بودن به تنهایى براى فرد حق ویژهاى در سیاست ایجاد نمىکند. نه اینکه روحانى حق دخالت در سیاست نداشته باشد. فرد روحانى (در هر سطح) تنها پس از آنکه مردم او را برگزیدند و از مجارى مردمسالارانه گذر کرد، مىتواند پست سیاسى را اشغال کند؛ به عبارت دیگر روحانیان با سایر اقشار از نظر حقوق سیاسى کاملاً برابرند و روحانى بودن باعث امتیاز سیاسى نمىشود. حضور در عرصهى قدرت و سیاست، ساز و کارهاى خاص خود را دارد و روندهاى خاصى را باید براى آن پیمود، از طرفى، حکومت نیز حق ندارد در تعیین محتواى فعالیتهاى نهادهاى دینى دخالت کند و مرجعى را از گفتن دیدگاه دینىاش باز دارد. همچنین نمىتواند جلو طرح مباحث دینىاى را که مطابق مذاقش نیست، بگیرد و کتب دینى را با توجه به سلیقهاش سانسور کند؛ به عبارت دیگر مباحث دینى نباید تابعى از مصالح و نظرات قدرت حاکم باشد.
4. تفکیک «ملت» و «امت». مبناى حکومت در جوامع امروزین ما «ملت» است. یعنى گروهى از افراد به دلیل مالکیت مشاعى بر یک سرزمین خاص و با توجه به حکومت واحدى که تشکیل دادهاند از حقوق برابر و یکسان شهروندى برخوردارند و باید در ادارهى امور حکومت خویش مشارکت داده شوند. در حالى که امت، اجتماعى است که اساس آن عقاید دینى (یا مذهبى) مشترک است. مالکان مشاعى که ملت ایران را شکل مىدهند ممکن است از نظر عقاید با یکدیگر متفاوت باشند و از نظر سلسله مراتب ایمان نیز در سطوح مختلف قرار گیرند؛ اما باید از حقوق برابر مدنى برخوردار باشند. یک مسلمان عراقى با مسلمانان ایران، جزء یک امت محسوب مىشود اما به دو ملت متعلقاند.
5 . حضور طبیعى دین در عرصهى سیاست. در جامعهاى که مردم خواهان زندگى مؤمنانه هستند و مىخواهند زندگى فردى و جمعى خود را با احکام و ارزشهاى دینى متناسب کنند، طبیعى است که دیندارى اثرى انکارناپذیر بر سیاست مىگذارد؛ انتخابهاى دینى فرد در مشى سیاسى او اثر مىگذارد و سیاستِ دینداران، رنگ و بوى دین مىگیرد. افراد آن جامعه مىتوانند از طریق مردمسالارى، براى دینىتر کردن رفتارهاى حکومت و دینىتر کردن قوانین حاکم بر جامعه تلاش کنند.
سکولاریزاسیون حداقلى، دین را از عرصهى سیاست و جامعه بیرون نمىکند، بلکه امکان حضور دمکراتیک در عرصهى عمومى را براى دین فراهم مىکند. روشن است که این حضور دمکراتیک، با معناى حقِ انحصارى حضور مغایرت دارد و همراه با رقابت ایدئولوژیک است. در این جامعه حضور دین در سیاست، از مجراى نهادهاى مدنى است.
اشاره
مقالهى حاضر بر پایهى یک دسته از تعاریف (مثل سکولاریسم و سکولاریزاسیون حداکثرى و حداقلى) بنا شده است که پیش از هر چیز باید به بررسى این تعاریف پرداخت؛ زیرا خواهیم دید که با تردید در این تعاریف، ایدهى اصلى نویسنده، واژگونه جلوه مىکند و توصیههاى ایشان را از منظرى دیگر باید بررسى کرد. بنابراین، در اینجا نخست از تعاریف آغاز مىکنیم:
1. آنچه نویسنده دربارهى تعریف سکولاریسم و تفاوت آن با سکولاریزاسیون گفته است، منطبق با اصطلاحنامههاى علمى نیست. وى سکولاریسم را «یک ایدئولوژى ضد دینى» دانسته است که «هر گونه رابطه میان انسان و خدا» و «صدق تجربیات و باورهاى دینى» را رد مىکند. با این وصف، سکولاریسم با الحاد(4) و ماتریالیسم یکسان انگاشته شده است، حال آنکه سکولاریسم، به خودى خود، با اصل دین ستیزهاى ندارد و حتى یک فرد سکولار مىتواند متدین باشد. سکولاریسم نظریهاى است که به دین اصولاً ماهیتى فردى و شخصى مىدهد و میان نهاد دین و نهاد قدرت تفکیک مىکند؛ به تعبیر دقیقتر، سکولاریسم به اندیشهاى گفته مىشود که معیار نهایى داورى در امور اجتماعى را به عرف و عقلِ جمعى بشر وا مىنهد و ارزشهاى دینى را در حوزهى اجتماع تا زمانى که با هنجارهاى عرفى سنجیده نشود، نمىپذیرد؛ به تعبیر سوم، سکولاریسم بین مرجعیت دینى و مرجعیتهاى غیر دینى در امور فکرى و اجتماعى تفاوت و تمایزى قائل نمىشود. بنابراین، آنچه را که ایشان به عنوان سکولاریزاسیون حداقلى از آن دفاع کرده است، در اصطلاح، یکى از مصادیق ایدئولوژى سکولاریسم است. از اینجا مىتوان نتیجه گرفت که واژهى «دینگریزى» معادل خوبى براى سکولاریسم نیست، بلکه معادلهایى چون «عرفىگرایى» و «دنیوىگرایى» مناسبتر است.(5)
نویسندهى محترم واژهى سکولاریزاسیون را نیز به درستى تعریف نکرده است. سکولاریزاسیون به یک فرآیند اجتماعى گفته مىشود و هیچ گونه تجویز و توصیهاى در آن وجود ندارد، حال آنکه ایشان سکولاریزاسیون حداقلى را به «تحدید حدود و تبیین مناسبات میان آنها(ساحتهاى قدسى و عرفى)» تعریف کرده است. همچنین، پنج ویژگى که در پایان مقاله آمده است، نشان از تجویزهایى دارد که امروز شاخص اندیشهى سکولار (البته سکولاریسم معتدل) دانسته مىشود.
2. آنچه نویسنده در نفى سکولاریسم و ناباورى خود نسبت به این ایدئولوژى گفته است، ناشى از همان خلط آشکار است. وى مىنویسد: «به عنوان یک دینباور که حیاتىترین دغدغهى انسان را جستوجوى معنایى براى زندگى و مرگ خویش مىدانم و دین الاهى را هم «حق» و هم «مفید» مىدانم، نمىتوانم با سکولاریسم (دینگریزى) موافق و همسو باشم». تعریف ایشان از دین به عنوان «دغدغهى معنایى براى زندگى و مرگ» به هیچ روى با سکولاریسم منافاتى ندارد. از قضا، در دنیاى غرب اندیشهى سکولاریسم کمتر با دین شخصى و فردى به ستیز پرداخته است، حتى در بسیارى موارد به تبلیغ و ترویج آن همت گماشته است.
3. اگر تا چند دهه پیش گمان مىبردند که در غرب دین در همهى حوزهها در حال عقبنشینى است، دست کم از دو دههى گذشته بدین سو، قرائن و شواهد بسیارى وجود دارد که نشان مىدهد دین از لایههاى زیرین جامعه بیرون آمده و روز به روز در جنبههاى گوناگون حیات انسانى ظهور مىیابد. این نکته را آقاى علوىتبار به درستى اشاره کرده است؛ اما در تحلیل خود به راهحل سکولاریزاسیون حداقلى رسیده است. این نکته از دو منظر مختلف جامعهشناسى و ایدئولوژیک قابل بررسى است. جامعهشناسان غربى، که امروز به بررسى پدیدههایى چون «بنیادگرایى دینى»، «جنبشهاى نوین دینى» و «سکولارزدایى»(6) مشغولاند، خود بر این عقیدهاند که این پدیدهها از اساس، با فرآیند سکولاریزاسیون در تقابل هستند و حتى سکولاریزاسیون حداقلى (به تعبیر نویسنده) را نیز نمىپذیرند. از این رو، مىتوان گفت که، دستکم، در جوامع اصولگراى دینى، هویت خویش را در تقابل با پدیدهى مدرنیزاسیون غربى و سکولاریزاسیون مشخص مىسازند. اما از بعد ایدئولوژیک، نیک پیداست که سکولاریزاسیون حداقلى با تقلیل و کاستن دین به لایههاى فردى و معنوىِ حیات انسان و استحالهى ابعاد اجتماعى دین در قوانین و ذهنیت بشرى، عملاً راه را براى تحقق سکولاریسم فراهم مىکند.
بر خلاف تصور نویسنده و همفکران ایشان، که تحولات دینى و سیاسى در دو یا سه دههى گذشته را همسو با جریان عمومىِ رشد مدرنیته در جهان مىانگارند، ظاهراً جهان شاهد ظهور قطبهاى جدید فرهنگى و سیاسى است که براى جامعهى انسانى به دنبال «مدلهاى دیگرى» براى زیستن و پیشرفت هستند که با «معیارهاى دیگر» به هستى و انسان مىنگرند.
4. محورهاى پنجگانهاى که نویسنده در توصیف نظریهى سکولاریزاسیون حداقلى آورده است در جاى خود نیاز به بررسى و تحلیلهاى جدىترى دارد. این محورها عمدتاً از مؤلفههاى فرهنگ مدرنیته است و در سه سدهى گذشته در غرب بارها دربارهى آن بحث شده است. این محورهاى معتدلِ بومى شده، شاخصهاى اصلى نظریهى کنونى روشنفکران اصلاحطلب است. این گروه که پیشتر متأثر از ایدئولوژى چپ بینالملل بودند، با فروپاشى مارکسیسم در شوروى و کمرنگ شدن شعارهاى آن در جهان معاصر، هم اکنون تلاش مىکنند با اندیشههاى چپگراى غرب، که آمیزهایى از سوسیالیسم سنتى و لیبرالیسم را پیشنهاد مىکنند، همراه و همسو شوند. بحث و بررسى در این محورها را که غالباً جاى بحث و مناقشه دارد، به خوانندگان فرهیخته وا مىنهیم.
پى نوشت:
بنابراین، در مباحث جدید، سکولاریزاسیون براى توصیف یک «فرآیند تاریخى» به کار مىرود. این فرآیند تاریخى در کشورهاى غربى (کشورهاى صنعتى و به طور سنتى مسیحى) با چند خصوصیت شناخته مىشود: اولاً، در این کشورها، دین تنها عامل سازماندهنده و تنظیم کنندهى زندگى اجتماعى نیست. زمان (تقویم و اعیاد و مراسم)، سیاست (نهاد قدرت)، اخلاق و ارزشهاى اجتماعى، اندیشه و هنر، همگى غیر دینى شدهاند. این جوامع براى حل مسائل خویش از منابع و مراجعى غیر از دین بهره مىگیرند؛ ثانیاً، در این کشورها، دین نقش نهادى و نمادى خود را از دست داده است، همهى نقشهایى را که در گذشته روحانیون ذیل عنوانهاى دینى انجام مىدادند امروز دولت ذیل عنوانهاى غیر دینى انجام مىدهد؛ ثالثاً، در این جوامع باورها و اعتقادات مذهبى به امرى خصوصى تبدیل شده و محور بودن یک مذهب از میان رفته است؛ رابعاً، تأکید بر انتخابهاى فردى افزایش یافته و به جاى آنکه هر فرد در چارچوب یک سنت دینى و مطابق شعائر و مراسم تعیین شده عمل کند، با سنن و شعائر دینى بر خورد گزینشى کرده و متناسب با نیازهاى خود به دین و شعائر آن عمل مىکند.
آنچه را در کشورهاى غربى اتفاق افتاده، «سکولاریزاسیونِ (دینجدایى) حداکثرى» مىتوان نامید؛ هر چند این دینجدایى حداکثرى، امروز با ظهور «جنبشهاى نوین دینى» مخدوش شده و مشخص نیست تا آینده وضعیت غرب به همین صورت باقى بماند. به هر حال معناى سکولاریزاسیون حداکثرى این است که دین، هم در نسبت با نهادهاى اجتماعى، هم در رابطه با حوزهى فرهنگى و هم از نظر تأثیرگذارى بر فاعل اجتماعى (کنشگر اجتماعى) عقبنشینى مىکند و تضعیف مىشود.
برخى معتقدند سکولاریزاسیون حداکثرى مخصوص جوامع غربى است و واکنشى به تسلط قدرتمند و فراگیر کلیسا بر همهى عرصههاى زندگى اجتماعى است، به علاوه، این سکولاریزاسیون حداکثرى در زمینهى فکرى آن قدر رشد کرده است که به تعبیر نیچه «خدا مرده است». در جوامع غربى به دلیل از میان رفتن دغدغههاى دینى و تضعیف باورها و حساسیتهاى دینى، دین جدایى به این صورت درآمده است، ولى این سرنوشت محتوم همهى جوامعى که مدرن مىشوند، نیست.
اما دین جدایى (سکولاریزاسیون) حداقلى به معناى «فرآیند تفکیک و تمایز ساحتهاى قدسى و عرفى از یکدیگر و تحدید حدود و تبیین مناسبات میان آنها است».
دینجدایى حداقلى در سطح ایدهها، به رسمیت شناختن عقل مدرن (عقل خودبنیادِ نقاد) و تبیین نسبت این عقل و دستاوردهاى آن با دین است و در سطح اجتماع نیز به معناى تفکیکِ نهاد دین از نهاد قدرت است.
در جریان مبارزاتى که در غرب علیه سلطهى نهادهاى دینى (به طور مشخص کلیسا) در قرن نوزدهم صورت مىگرفت، خواستههاى مخالفان کلیسا در قالب سکولاریسم (دینگریزى) بیان ایدئولوژیک یافت. سکولاریسم یک ایدئولوژى ضد دینى است که با مطلق کردن ارزشهاى دنیوى، هر گونه رابطه میان انسان و خدا را رد و آگاهانه صدق تجربیات و باورهاى دینى را انکار مىنماید. به عنوان یک دین باور، که حیاتىترین دغدغهى انسان را جستوجوى معنایى براى زندگى و مرگ خویش مىدانم و دین الاهى را هم «حق» و هم «مفید» مىدانم، نمىتوانم با سکولاریسم (دینگریزى) موافق و همسو باشم؛ اما در مورد سکولاریزاسیون حداکثرى، به نظر مىرسد که واقعیت موجود غرب (و نه آینده) آن را توصیف مىکند. اما آن را براى توصیف تحولاتِ در حال انجام، در کشورهاى اسلامى ناموفق مىدانم.
فرآیند مدرنیت در غرب ناخودآگاه و بدون برنامه ریزى قبلى اتفاق افتاد؛ اما در کشورهایى مانند کشور ما، تلاش این است که آنچه را آنها ناخودآگاه به آن رسیدهاند، با برنامهریزى و طراحى به دست آوریم. این مزیت «دیرآمدگى» باعث مىشود از سرنوشت آنها عبرت بگیریم. با توجه به این مقدمه و ویژگىهاى دین اسلام و جوامع اسلامى و پیامدهاى این فرآیند در کشورهاى غربى، «دینجدایى حداکثرى» در کشورهاى اسلامى نه «ممکن» است و نه «مفید». بنابراین، معتقدم روشنفکران و سیاستگذارانى که در پى «نوسازى درونزاى» جوامع اسلامى هستند و نمىخواهند تلاش آنها براى دستیابى به مدرنیت مطابق الگوى مدرن شدن غربى باشد، بایستى «دینجدایى حداقلى» را دنبال نمایند. با فرض اینکه در چارچوب جامعهى خود بحث مىکنیم، برخى از پیش فرضها و مشخصات دین جدایى حداقلى را برمىشمارم:
1. تفکیک قائل شدن میان دین و اشکال تاریخى آن یک پیامد این تفکیک عدم وجود یک «قرائت رسمى» است، که در این صورت هیچ کس حق ندارد یک قرائت از دین را به عنوان قرائت رسمى آن بر دیگران تحمیل کند.
2. پذیرش اعتبار مستقل براى اندیشهها و ایدههاى برآمده از عقلانیت مدرن. براى مثال، ارزیابى علوم تجربى با معیارهاى خاص این علوم نه با معیارهاى دینى و در واقع به رسمیت شناختن استقلال عقل و خودبنیاد بودن آن در زمینهى روششناسى.
3. استقلال نهاد دین از نهاد قدرت و بالعکس. در هر جامعهاى نهادهایى وجود دارند که کارکرد اصلىشان پژوهش در زمینهى دین، آموزش باورها و ارزشهاى دینى، تبلیغ احکام و باورهاى دینى و برگزار کردن مراسم و شعائر دینى است. این نهادها را «نهاد دین» مىنامند. حوزههاى علمیه، روحانیان، حسینیهها و... از مصادیق این نهادهاى دینى هستند. متقابلاً نهادهایى به نام نهاد قدرت (نهادهاى سیاسى) وجود دارد که کارکرد آنها، تولید و توزیع قدرت است. وقتى صحبت از استقلال این نهادها مىشود، منظور این است که روحانى بودن به تنهایى براى فرد حق ویژهاى در سیاست ایجاد نمىکند. نه اینکه روحانى حق دخالت در سیاست نداشته باشد. فرد روحانى (در هر سطح) تنها پس از آنکه مردم او را برگزیدند و از مجارى مردمسالارانه گذر کرد، مىتواند پست سیاسى را اشغال کند؛ به عبارت دیگر روحانیان با سایر اقشار از نظر حقوق سیاسى کاملاً برابرند و روحانى بودن باعث امتیاز سیاسى نمىشود. حضور در عرصهى قدرت و سیاست، ساز و کارهاى خاص خود را دارد و روندهاى خاصى را باید براى آن پیمود، از طرفى، حکومت نیز حق ندارد در تعیین محتواى فعالیتهاى نهادهاى دینى دخالت کند و مرجعى را از گفتن دیدگاه دینىاش باز دارد. همچنین نمىتواند جلو طرح مباحث دینىاى را که مطابق مذاقش نیست، بگیرد و کتب دینى را با توجه به سلیقهاش سانسور کند؛ به عبارت دیگر مباحث دینى نباید تابعى از مصالح و نظرات قدرت حاکم باشد.
4. تفکیک «ملت» و «امت». مبناى حکومت در جوامع امروزین ما «ملت» است. یعنى گروهى از افراد به دلیل مالکیت مشاعى بر یک سرزمین خاص و با توجه به حکومت واحدى که تشکیل دادهاند از حقوق برابر و یکسان شهروندى برخوردارند و باید در ادارهى امور حکومت خویش مشارکت داده شوند. در حالى که امت، اجتماعى است که اساس آن عقاید دینى (یا مذهبى) مشترک است. مالکان مشاعى که ملت ایران را شکل مىدهند ممکن است از نظر عقاید با یکدیگر متفاوت باشند و از نظر سلسله مراتب ایمان نیز در سطوح مختلف قرار گیرند؛ اما باید از حقوق برابر مدنى برخوردار باشند. یک مسلمان عراقى با مسلمانان ایران، جزء یک امت محسوب مىشود اما به دو ملت متعلقاند.
5 . حضور طبیعى دین در عرصهى سیاست. در جامعهاى که مردم خواهان زندگى مؤمنانه هستند و مىخواهند زندگى فردى و جمعى خود را با احکام و ارزشهاى دینى متناسب کنند، طبیعى است که دیندارى اثرى انکارناپذیر بر سیاست مىگذارد؛ انتخابهاى دینى فرد در مشى سیاسى او اثر مىگذارد و سیاستِ دینداران، رنگ و بوى دین مىگیرد. افراد آن جامعه مىتوانند از طریق مردمسالارى، براى دینىتر کردن رفتارهاى حکومت و دینىتر کردن قوانین حاکم بر جامعه تلاش کنند.
سکولاریزاسیون حداقلى، دین را از عرصهى سیاست و جامعه بیرون نمىکند، بلکه امکان حضور دمکراتیک در عرصهى عمومى را براى دین فراهم مىکند. روشن است که این حضور دمکراتیک، با معناى حقِ انحصارى حضور مغایرت دارد و همراه با رقابت ایدئولوژیک است. در این جامعه حضور دین در سیاست، از مجراى نهادهاى مدنى است.
اشاره
مقالهى حاضر بر پایهى یک دسته از تعاریف (مثل سکولاریسم و سکولاریزاسیون حداکثرى و حداقلى) بنا شده است که پیش از هر چیز باید به بررسى این تعاریف پرداخت؛ زیرا خواهیم دید که با تردید در این تعاریف، ایدهى اصلى نویسنده، واژگونه جلوه مىکند و توصیههاى ایشان را از منظرى دیگر باید بررسى کرد. بنابراین، در اینجا نخست از تعاریف آغاز مىکنیم:
1. آنچه نویسنده دربارهى تعریف سکولاریسم و تفاوت آن با سکولاریزاسیون گفته است، منطبق با اصطلاحنامههاى علمى نیست. وى سکولاریسم را «یک ایدئولوژى ضد دینى» دانسته است که «هر گونه رابطه میان انسان و خدا» و «صدق تجربیات و باورهاى دینى» را رد مىکند. با این وصف، سکولاریسم با الحاد(4) و ماتریالیسم یکسان انگاشته شده است، حال آنکه سکولاریسم، به خودى خود، با اصل دین ستیزهاى ندارد و حتى یک فرد سکولار مىتواند متدین باشد. سکولاریسم نظریهاى است که به دین اصولاً ماهیتى فردى و شخصى مىدهد و میان نهاد دین و نهاد قدرت تفکیک مىکند؛ به تعبیر دقیقتر، سکولاریسم به اندیشهاى گفته مىشود که معیار نهایى داورى در امور اجتماعى را به عرف و عقلِ جمعى بشر وا مىنهد و ارزشهاى دینى را در حوزهى اجتماع تا زمانى که با هنجارهاى عرفى سنجیده نشود، نمىپذیرد؛ به تعبیر سوم، سکولاریسم بین مرجعیت دینى و مرجعیتهاى غیر دینى در امور فکرى و اجتماعى تفاوت و تمایزى قائل نمىشود. بنابراین، آنچه را که ایشان به عنوان سکولاریزاسیون حداقلى از آن دفاع کرده است، در اصطلاح، یکى از مصادیق ایدئولوژى سکولاریسم است. از اینجا مىتوان نتیجه گرفت که واژهى «دینگریزى» معادل خوبى براى سکولاریسم نیست، بلکه معادلهایى چون «عرفىگرایى» و «دنیوىگرایى» مناسبتر است.(5)
نویسندهى محترم واژهى سکولاریزاسیون را نیز به درستى تعریف نکرده است. سکولاریزاسیون به یک فرآیند اجتماعى گفته مىشود و هیچ گونه تجویز و توصیهاى در آن وجود ندارد، حال آنکه ایشان سکولاریزاسیون حداقلى را به «تحدید حدود و تبیین مناسبات میان آنها(ساحتهاى قدسى و عرفى)» تعریف کرده است. همچنین، پنج ویژگى که در پایان مقاله آمده است، نشان از تجویزهایى دارد که امروز شاخص اندیشهى سکولار (البته سکولاریسم معتدل) دانسته مىشود.
2. آنچه نویسنده در نفى سکولاریسم و ناباورى خود نسبت به این ایدئولوژى گفته است، ناشى از همان خلط آشکار است. وى مىنویسد: «به عنوان یک دینباور که حیاتىترین دغدغهى انسان را جستوجوى معنایى براى زندگى و مرگ خویش مىدانم و دین الاهى را هم «حق» و هم «مفید» مىدانم، نمىتوانم با سکولاریسم (دینگریزى) موافق و همسو باشم». تعریف ایشان از دین به عنوان «دغدغهى معنایى براى زندگى و مرگ» به هیچ روى با سکولاریسم منافاتى ندارد. از قضا، در دنیاى غرب اندیشهى سکولاریسم کمتر با دین شخصى و فردى به ستیز پرداخته است، حتى در بسیارى موارد به تبلیغ و ترویج آن همت گماشته است.
3. اگر تا چند دهه پیش گمان مىبردند که در غرب دین در همهى حوزهها در حال عقبنشینى است، دست کم از دو دههى گذشته بدین سو، قرائن و شواهد بسیارى وجود دارد که نشان مىدهد دین از لایههاى زیرین جامعه بیرون آمده و روز به روز در جنبههاى گوناگون حیات انسانى ظهور مىیابد. این نکته را آقاى علوىتبار به درستى اشاره کرده است؛ اما در تحلیل خود به راهحل سکولاریزاسیون حداقلى رسیده است. این نکته از دو منظر مختلف جامعهشناسى و ایدئولوژیک قابل بررسى است. جامعهشناسان غربى، که امروز به بررسى پدیدههایى چون «بنیادگرایى دینى»، «جنبشهاى نوین دینى» و «سکولارزدایى»(6) مشغولاند، خود بر این عقیدهاند که این پدیدهها از اساس، با فرآیند سکولاریزاسیون در تقابل هستند و حتى سکولاریزاسیون حداقلى (به تعبیر نویسنده) را نیز نمىپذیرند. از این رو، مىتوان گفت که، دستکم، در جوامع اصولگراى دینى، هویت خویش را در تقابل با پدیدهى مدرنیزاسیون غربى و سکولاریزاسیون مشخص مىسازند. اما از بعد ایدئولوژیک، نیک پیداست که سکولاریزاسیون حداقلى با تقلیل و کاستن دین به لایههاى فردى و معنوىِ حیات انسان و استحالهى ابعاد اجتماعى دین در قوانین و ذهنیت بشرى، عملاً راه را براى تحقق سکولاریسم فراهم مىکند.
بر خلاف تصور نویسنده و همفکران ایشان، که تحولات دینى و سیاسى در دو یا سه دههى گذشته را همسو با جریان عمومىِ رشد مدرنیته در جهان مىانگارند، ظاهراً جهان شاهد ظهور قطبهاى جدید فرهنگى و سیاسى است که براى جامعهى انسانى به دنبال «مدلهاى دیگرى» براى زیستن و پیشرفت هستند که با «معیارهاى دیگر» به هستى و انسان مىنگرند.
4. محورهاى پنجگانهاى که نویسنده در توصیف نظریهى سکولاریزاسیون حداقلى آورده است در جاى خود نیاز به بررسى و تحلیلهاى جدىترى دارد. این محورها عمدتاً از مؤلفههاى فرهنگ مدرنیته است و در سه سدهى گذشته در غرب بارها دربارهى آن بحث شده است. این محورهاى معتدلِ بومى شده، شاخصهاى اصلى نظریهى کنونى روشنفکران اصلاحطلب است. این گروه که پیشتر متأثر از ایدئولوژى چپ بینالملل بودند، با فروپاشى مارکسیسم در شوروى و کمرنگ شدن شعارهاى آن در جهان معاصر، هم اکنون تلاش مىکنند با اندیشههاى چپگراى غرب، که آمیزهایى از سوسیالیسم سنتى و لیبرالیسم را پیشنهاد مىکنند، همراه و همسو شوند. بحث و بررسى در این محورها را که غالباً جاى بحث و مناقشه دارد، به خوانندگان فرهیخته وا مىنهیم.
پى نوشت:
1) secularism
2) secularization
3) Duc de Longueville
4) atheism
5) براى اطلاع بیشتر به کتاب مهم زیر که در دفاع از سکولاریسم نگاشته شده است مراجعه فرمایید: عادل ظاهر، الاسس الفلسفیة للعلمانیة، فصل دوم «ما هى العلمانیة». نیز رک: عزیز العظمة، العلمانیة من منظور مختلف، ص 17 و 18.2) secularization
3) Duc de Longueville
4) atheism
6) desecularization
بنیان، 5/2/81