آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

سکولاریسم (دین‏گریزى) یک ایدئولوژى ضد دینى است که با مطلق کردن ارزش‏هاى دنیوى، هر گونه رابطه میان انسان و خدا را رد و آگاهانه صدق تجربیات و باورهاى دینى را انکار مى‏کند. اما سکولاریزاسیون (دین‏جدایى) مفهومى است که براى توصیف و تحلیل فرآیندهاى جوامع مدرن به کار برده مى‏شود. این جدایى حداقلى که مورد تأیید نویسنده است، به معناى فرآیند تفکیک و تمایز ساحت‏هاى قدسى و عرفى از یکدیگر و تحدید حدود و تبیین مناسبات میان آنهاست.

متن

سکولاریسم(1) را معادل «دین‏گریزى» و سکولاریزاسیون(2) را معادل «دین جدایى» مى‏گیرم. تا آن‏جا که من مى‏دانم اصطلاح دین جدایى (سکولاریزاسیون) را در سال 1646 میلادى دوک دولنگویل(3) نماینده‏ى فرانسه، در مذاکرات مربوط به خاتمه‏ى جنگ‏هاى 30 ساله، به کار برد. اصطلاح سکولاریزاسیون (دین‏جدایى) امروز بیش‏تر مفهومى است براى توصیف و تحلیل یکى از فرآیندهاى جوامع مدرن. امروزه مجموعه‏اى از نظریه‏ها وجود دارد که، به ویژه در جامعه‏شناسى، تحت عنوان نظریه‏هاى سکولاریزاسیون شناخته مى‏شوند. این نظریه‏ها معمولاً به مطالعه‏ى تحولاتى که در سه زمینه رخ داده است، مى‏پردازند: یکى در زمینه‏ى میزان عضویت افراد در مجامع و سازمان‏هاى دینى و میزان اجراى دسته جمعى مناسک و شعائر دینى؛ دیگرى در زمینه‏ى میزان نفوذ اجتماعى، ثروت و حیثیت نهادهاى دینى و به ویژه نسبت این نهادها با نهاد قدرت، و سوم در زمینه‏ى میزان قوت باورها، ارزش‏ها و تعصب دینى در جوامع.
بنابراین، در مباحث جدید، سکولاریزاسیون براى توصیف یک «فرآیند تاریخى» به کار مى‏رود. این فرآیند تاریخى در کشورهاى غربى (کشورهاى صنعتى و به طور سنتى مسیحى) با چند خصوصیت شناخته مى‏شود: اولاً، در این کشورها، دین تنها عامل سازمان‏دهنده و تنظیم کننده‏ى زندگى اجتماعى نیست. زمان (تقویم و اعیاد و مراسم)، سیاست (نهاد قدرت)، اخلاق و ارزش‏هاى اجتماعى، اندیشه و هنر، همگى غیر دینى شده‏اند. این جوامع براى حل مسائل خویش از منابع و مراجعى غیر از دین بهره مى‏گیرند؛ ثانیاً، در این کشورها، دین نقش نهادى و نمادى خود را از دست داده است، همه‏ى نقش‏هایى را که در گذشته روحانیون ذیل عنوان‏هاى دینى انجام مى‏دادند امروز دولت ذیل عنوان‏هاى غیر دینى انجام مى‏دهد؛ ثالثاً، در این جوامع باورها و اعتقادات مذهبى به امرى خصوصى تبدیل شده و محور بودن یک مذهب از میان رفته است؛ رابعاً، تأکید بر انتخاب‏هاى فردى افزایش یافته و به جاى آن‏که هر فرد در چارچوب یک سنت دینى و مطابق شعائر و مراسم تعیین شده عمل کند، با سنن و شعائر دینى بر خورد گزینشى کرده و متناسب با نیازهاى خود به دین و شعائر آن عمل مى‏کند.
آنچه را در کشورهاى غربى اتفاق افتاده، «سکولاریزاسیونِ (دین‏جدایى) حداکثرى» مى‏توان نامید؛ هر چند این دین‏جدایى حداکثرى، امروز با ظهور «جنبش‏هاى نوین دینى» مخدوش شده و مشخص نیست تا آینده وضعیت غرب به همین صورت باقى بماند. به هر حال معناى سکولاریزاسیون حداکثرى این است که دین، هم در نسبت با نهادهاى اجتماعى، هم در رابطه با حوزه‏ى فرهنگى و هم از نظر تأثیرگذارى بر فاعل اجتماعى (کنشگر اجتماعى) عقب‏نشینى مى‏کند و تضعیف مى‏شود.
برخى معتقدند سکولاریزاسیون حداکثرى مخصوص جوامع غربى است و واکنشى به تسلط قدرتمند و فراگیر کلیسا بر همه‏ى عرصه‏هاى زندگى اجتماعى است، به علاوه، این سکولاریزاسیون حداکثرى در زمینه‏ى فکرى آن قدر رشد کرده است که به تعبیر نیچه «خدا مرده است». در جوامع غربى به دلیل از میان رفتن دغدغه‏هاى دینى و تضعیف باورها و حساسیت‏هاى دینى، دین جدایى به این صورت درآمده است، ولى این سرنوشت محتوم همه‏ى جوامعى که مدرن مى‏شوند، نیست.
اما دین جدایى (سکولاریزاسیون) حداقلى به معناى «فرآیند تفکیک و تمایز ساحت‏هاى قدسى و عرفى از یکدیگر و تحدید حدود و تبیین مناسبات میان آنها است».
دین‏جدایى حداقلى در سطح ایده‏ها، به رسمیت شناختن عقل مدرن (عقل خودبنیادِ نقاد) و تبیین نسبت این عقل و دستاوردهاى آن با دین است و در سطح اجتماع نیز به معناى تفکیکِ نهاد دین از نهاد قدرت است.
در جریان مبارزاتى که در غرب علیه سلطه‏ى نهادهاى دینى (به طور مشخص کلیسا) در قرن نوزدهم صورت مى‏گرفت، خواسته‏هاى مخالفان کلیسا در قالب سکولاریسم (دین‏گریزى) بیان ایدئولوژیک یافت. سکولاریسم یک ایدئولوژى ضد دینى است که با مطلق کردن ارزش‏هاى دنیوى، هر گونه رابطه میان انسان و خدا را رد و آگاهانه صدق تجربیات و باورهاى دینى را انکار مى‏نماید. به عنوان یک دین باور، که حیاتى‏ترین دغدغه‏ى انسان را جست‏وجوى معنایى براى زندگى و مرگ خویش مى‏دانم و دین الاهى را هم «حق» و هم «مفید» مى‏دانم، نمى‏توانم با سکولاریسم (دین‏گریزى) موافق و همسو باشم؛ اما در مورد سکولاریزاسیون حداکثرى، به نظر مى‏رسد که واقعیت موجود غرب (و نه آینده) آن را توصیف مى‏کند. اما آن را براى توصیف تحولاتِ در حال انجام، در کشورهاى اسلامى ناموفق مى‏دانم.
فرآیند مدرنیت در غرب ناخودآگاه و بدون برنامه ریزى قبلى اتفاق افتاد؛ اما در کشورهایى مانند کشور ما، تلاش این است که آنچه را آنها ناخودآگاه به آن رسیده‏اند، با برنامه‏ریزى و طراحى به دست آوریم. این مزیت «دیرآمدگى» باعث مى‏شود از سرنوشت آنها عبرت بگیریم. با توجه به این مقدمه و ویژگى‏هاى دین اسلام و جوامع اسلامى و پیامدهاى این فرآیند در کشورهاى غربى، «دین‏جدایى حداکثرى» در کشورهاى اسلامى نه «ممکن» است و نه «مفید». بنابراین، معتقدم روشن‏فکران و سیاست‏گذارانى که در پى «نوسازى درون‏زاى» جوامع اسلامى هستند و نمى‏خواهند تلاش آنها براى دستیابى به مدرنیت مطابق الگوى مدرن شدن غربى باشد، بایستى «دین‏جدایى حداقلى» را دنبال نمایند. با فرض این‏که در چارچوب جامعه‏ى خود بحث مى‏کنیم، برخى از پیش فرض‏ها و مشخصات دین جدایى حداقلى را برمى‏شمارم:
1. تفکیک قائل شدن میان دین و اشکال تاریخى آن یک پیامد این تفکیک عدم وجود یک «قرائت رسمى» است، که در این صورت هیچ کس حق ندارد یک قرائت از دین را به عنوان قرائت رسمى آن بر دیگران تحمیل کند.
2. پذیرش اعتبار مستقل براى اندیشه‏ها و ایده‏هاى برآمده از عقلانیت مدرن. براى مثال، ارزیابى علوم تجربى با معیارهاى خاص این علوم نه با معیارهاى دینى و در واقع به رسمیت شناختن استقلال عقل و خودبنیاد بودن آن در زمینه‏ى روش‏شناسى.
3. استقلال نهاد دین از نهاد قدرت و بالعکس. در هر جامعه‏اى نهادهایى وجود دارند که کارکرد اصلى‏شان پژوهش در زمینه‏ى دین، آموزش باورها و ارزش‏هاى دینى، تبلیغ احکام و باورهاى دینى و برگزار کردن مراسم و شعائر دینى است. این نهادها را «نهاد دین» مى‏نامند. حوزه‏هاى علمیه، روحانیان، حسینیه‏ها و... از مصادیق این نهادهاى دینى هستند. متقابلاً نهادهایى به نام نهاد قدرت (نهادهاى سیاسى) وجود دارد که کارکرد آنها، تولید و توزیع قدرت است. وقتى صحبت از استقلال این نهادها مى‏شود، منظور این است که روحانى بودن به تنهایى براى فرد حق ویژه‏اى در سیاست ایجاد نمى‏کند. نه این‏که روحانى حق دخالت در سیاست نداشته باشد. فرد روحانى (در هر سطح) تنها پس از آن‏که مردم او را برگزیدند و از مجارى مردم‏سالارانه گذر کرد، مى‏تواند پست سیاسى را اشغال کند؛ به عبارت دیگر روحانیان با سایر اقشار از نظر حقوق سیاسى کاملاً برابرند و روحانى بودن باعث امتیاز سیاسى نمى‏شود. حضور در عرصه‏ى قدرت و سیاست، ساز و کارهاى خاص خود را دارد و روندهاى خاصى را باید براى آن پیمود، از طرفى، حکومت نیز حق ندارد در تعیین محتواى فعالیت‏هاى نهادهاى دینى دخالت کند و مرجعى را از گفتن دیدگاه دینى‏اش باز دارد. هم‏چنین نمى‏تواند جلو طرح مباحث دینى‏اى را که مطابق مذاقش نیست، بگیرد و کتب دینى را با توجه به سلیقه‏اش سانسور کند؛ به عبارت دیگر مباحث دینى نباید تابعى از مصالح و نظرات قدرت حاکم باشد.
4. تفکیک «ملت» و «امت». مبناى حکومت در جوامع امروزین ما «ملت» است. یعنى گروهى از افراد به دلیل مالکیت مشاعى بر یک سرزمین خاص و با توجه به حکومت واحدى که تشکیل داده‏اند از حقوق برابر و یکسان شهروندى برخوردارند و باید در اداره‏ى امور حکومت خویش مشارکت داده شوند. در حالى که امت، اجتماعى است که اساس آن عقاید دینى (یا مذهبى) مشترک است. مالکان مشاعى که ملت ایران را شکل مى‏دهند ممکن است از نظر عقاید با یکدیگر متفاوت باشند و از نظر سلسله مراتب ایمان نیز در سطوح مختلف قرار گیرند؛ اما باید از حقوق برابر مدنى برخوردار باشند. یک مسلمان عراقى با مسلمانان ایران، جزء یک امت محسوب مى‏شود اما به دو ملت متعلق‏اند.
5 . حضور طبیعى دین در عرصه‏ى سیاست. در جامعه‏اى که مردم خواهان زندگى مؤمنانه هستند و مى‏خواهند زندگى فردى و جمعى خود را با احکام و ارزش‏هاى دینى متناسب کنند، طبیعى است که دیندارى اثرى انکارناپذیر بر سیاست مى‏گذارد؛ انتخاب‏هاى دینى فرد در مشى سیاسى او اثر مى‏گذارد و سیاستِ دینداران، رنگ و بوى دین مى‏گیرد. افراد آن جامعه مى‏توانند از طریق مردم‏سالارى، براى دینى‏تر کردن رفتارهاى حکومت و دینى‏تر کردن قوانین حاکم بر جامعه تلاش کنند.
سکولاریزاسیون حداقلى، دین را از عرصه‏ى سیاست و جامعه بیرون نمى‏کند، بلکه امکان حضور دمکراتیک در عرصه‏ى عمومى را براى دین فراهم مى‏کند. روشن است که این حضور دمکراتیک، با معناى حقِ انحصارى حضور مغایرت دارد و همراه با رقابت ایدئولوژیک است. در این جامعه حضور دین در سیاست، از مجراى نهادهاى مدنى است.
اشاره‏
مقاله‏ى حاضر بر پایه‏ى یک دسته از تعاریف (مثل سکولاریسم و سکولاریزاسیون حداکثرى و حداقلى) بنا شده است که پیش از هر چیز باید به بررسى این تعاریف پرداخت؛ زیرا خواهیم دید که با تردید در این تعاریف، ایده‏ى اصلى نویسنده، واژگونه جلوه مى‏کند و توصیه‏هاى ایشان را از منظرى دیگر باید بررسى کرد. بنابراین، در این‏جا نخست از تعاریف آغاز مى‏کنیم:
1. آنچه نویسنده درباره‏ى تعریف سکولاریسم و تفاوت آن با سکولاریزاسیون گفته است، منطبق با اصطلاح‏نامه‏هاى علمى نیست. وى سکولاریسم را «یک ایدئولوژى ضد دینى» دانسته است که «هر گونه رابطه میان انسان و خدا» و «صدق تجربیات و باورهاى دینى» را رد مى‏کند. با این وصف، سکولاریسم با الحاد(4) و ماتریالیسم یکسان انگاشته شده است، حال آن‏که سکولاریسم، به خودى خود، با اصل دین ستیزه‏اى ندارد و حتى یک فرد سکولار مى‏تواند متدین باشد. سکولاریسم نظریه‏اى است که به دین اصولاً ماهیتى فردى و شخصى مى‏دهد و میان نهاد دین و نهاد قدرت تفکیک مى‏کند؛ به تعبیر دقیق‏تر، سکولاریسم به اندیشه‏اى گفته مى‏شود که معیار نهایى داورى در امور اجتماعى را به عرف و عقلِ جمعى بشر وا مى‏نهد و ارزش‏هاى دینى را در حوزه‏ى اجتماع تا زمانى که با هنجارهاى عرفى سنجیده نشود، نمى‏پذیرد؛ به تعبیر سوم، سکولاریسم بین مرجعیت دینى و مرجعیت‏هاى غیر دینى در امور فکرى و اجتماعى تفاوت و تمایزى قائل نمى‏شود. بنابراین، آنچه را که ایشان به عنوان سکولاریزاسیون حداقلى از آن دفاع کرده است، در اصطلاح، یکى از مصادیق ایدئولوژى سکولاریسم است. از این‏جا مى‏توان نتیجه گرفت که واژه‏ى «دین‏گریزى» معادل خوبى براى سکولاریسم نیست، بلکه معادل‏هایى چون «عرفى‏گرایى» و «دنیوى‏گرایى» مناسب‏تر است.(5)
نویسنده‏ى محترم واژه‏ى سکولاریزاسیون را نیز به درستى تعریف نکرده است. سکولاریزاسیون به یک فرآیند اجتماعى گفته مى‏شود و هیچ گونه تجویز و توصیه‏اى در آن وجود ندارد، حال آن‏که ایشان سکولاریزاسیون حداقلى را به «تحدید حدود و تبیین مناسبات میان آنها(ساحت‏هاى قدسى و عرفى)» تعریف کرده است. هم‏چنین، پنج ویژگى که در پایان مقاله آمده است، نشان از تجویزهایى دارد که امروز شاخص اندیشه‏ى سکولار (البته سکولاریسم معتدل) دانسته مى‏شود.
2. آنچه نویسنده در نفى سکولاریسم و ناباورى خود نسبت به این ایدئولوژى گفته است، ناشى از همان خلط آشکار است. وى مى‏نویسد: «به عنوان یک دین‏باور که حیاتى‏ترین دغدغه‏ى انسان را جست‏وجوى معنایى براى زندگى و مرگ خویش مى‏دانم و دین الاهى را هم «حق» و هم «مفید» مى‏دانم، نمى‏توانم با سکولاریسم (دین‏گریزى) موافق و همسو باشم». تعریف ایشان از دین به عنوان «دغدغه‏ى معنایى براى زندگى و مرگ» به هیچ روى با سکولاریسم منافاتى ندارد. از قضا، در دنیاى غرب اندیشه‏ى سکولاریسم کم‏تر با دین شخصى و فردى به ستیز پرداخته است، حتى در بسیارى موارد به تبلیغ و ترویج آن همت گماشته است.
3. اگر تا چند دهه پیش گمان مى‏بردند که در غرب دین در همه‏ى حوزه‏ها در حال عقب‏نشینى است، دست کم از دو دهه‏ى گذشته بدین سو، قرائن و شواهد بسیارى وجود دارد که نشان مى‏دهد دین از لایه‏هاى زیرین جامعه بیرون آمده و روز به روز در جنبه‏هاى گوناگون حیات انسانى ظهور مى‏یابد. این نکته را آقاى علوى‏تبار به درستى اشاره کرده است؛ اما در تحلیل خود به راه‏حل سکولاریزاسیون حداقلى رسیده است. این نکته از دو منظر مختلف جامعه‏شناسى و ایدئولوژیک قابل بررسى است. جامعه‏شناسان غربى، که امروز به بررسى پدیده‏هایى چون «بنیادگرایى دینى»، «جنبش‏هاى نوین دینى» و «سکولارزدایى»(6) مشغول‏اند، خود بر این عقیده‏اند که این پدیده‏ها از اساس، با فرآیند سکولاریزاسیون در تقابل هستند و حتى سکولاریزاسیون حداقلى (به تعبیر نویسنده) را نیز نمى‏پذیرند. از این رو، مى‏توان گفت که، دست‏کم، در جوامع اصول‏گراى دینى، هویت خویش را در تقابل با پدیده‏ى مدرنیزاسیون غربى و سکولاریزاسیون مشخص مى‏سازند. اما از بعد ایدئولوژیک، نیک پیداست که سکولاریزاسیون حداقلى با تقلیل و کاستن دین به لایه‏هاى فردى و معنوىِ حیات انسان و استحاله‏ى ابعاد اجتماعى دین در قوانین و ذهنیت بشرى، عملاً راه را براى تحقق سکولاریسم فراهم مى‏کند.
بر خلاف تصور نویسنده و هم‏فکران ایشان، که تحولات دینى و سیاسى در دو یا سه دهه‏ى گذشته را همسو با جریان عمومىِ رشد مدرنیته در جهان مى‏انگارند، ظاهراً جهان شاهد ظهور قطب‏هاى جدید فرهنگى و سیاسى است که براى جامعه‏ى انسانى به دنبال «مدل‏هاى دیگرى» براى زیستن و پیش‏رفت هستند که با «معیارهاى دیگر» به هستى و انسان مى‏نگرند.
4. محورهاى پنج‏گانه‏اى که نویسنده در توصیف نظریه‏ى سکولاریزاسیون حداقلى آورده است در جاى خود نیاز به بررسى و تحلیل‏هاى جدى‏ترى دارد. این محورها عمدتاً از مؤلفه‏هاى فرهنگ مدرنیته است و در سه سده‏ى گذشته در غرب بارها درباره‏ى آن بحث شده است. این محورهاى معتدلِ بومى شده، شاخص‏هاى اصلى نظریه‏ى کنونى روشن‏فکران اصلاح‏طلب است. این گروه که پیش‏تر متأثر از ایدئولوژى چپ بین‏الملل بودند، با فروپاشى مارکسیسم در شوروى و کم‏رنگ شدن شعارهاى آن در جهان معاصر، هم اکنون تلاش مى‏کنند با اندیشه‏هاى چپ‏گراى غرب، که آمیزه‏ایى از سوسیالیسم سنتى و لیبرالیسم را پیش‏نهاد مى‏کنند، همراه و همسو شوند. بحث و بررسى در این محورها را که غالباً جاى بحث و مناقشه دارد، به خوانندگان فرهیخته وا مى‏نهیم.
پى نوشت:
1) secularism
2) secularization
3) Duc de Longueville
4) atheism
5) براى اطلاع بیش‏تر به کتاب مهم زیر که در دفاع از سکولاریسم نگاشته شده است مراجعه فرمایید: عادل ظاهر، الاسس الفلسفیة للعلمانیة، فصل دوم «ما هى العلمانیة». نیز رک: عزیز العظمة، العلمانیة من منظور مختلف، ص 17 و 18.
6) desecularization
بنیان، 5/2/81

تبلیغات