آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نویسنده، نخست، به نقل از هیلر، دین‏شناس آلمانى، تعریفى مختصر از دین ارائه مى‏کند. سپس، نظر یک دین شناس دیگر را، که به پنج گونه دین و دین‏دارى در طول تاریخ اشاره دارد، شرح مى‏دهد.

متن

«هیلر»،(1) یکى از دین‏شناسان بزرگ آلمانى، بر این عقیده است که هر دینى را مى‏توان در سه دایره متداخل خلاصه کرد: در مرکز دایره اول، تجربه‏هاى گوناگون دینى قرار دارند؛ در دایره دوم، که محیط بر دایره اول است، عقاید و ایده‏هاى دینى، و در دایره سوم، که هر دو دایره دیگر را در درون خود گنجانده است، آداب و رسوم و شعایر دین جاى مى‏گیرند. مجموع آنچه در این سه دایره موجود است، اعم از تجربه‏هاى دینى، عقاید، آرا، رسوم و شعائر دینى، ساختار سمبلیک هر دین را به وجود مى‏آورد.
در نظر عده‏اى از دانشمندان، دین، به معناى یک سیستم سمبلیک، در پنج مرحله تاریخى، تکامل مى‏پذیرد:
اولین محتوا و شکل از دین، در میان اقوام ابتدایى دیده مى‏شود. در این نوع از دین، انسان‏ها موجوداتى برتر از خویش را تجربه مى‏کنند و با آنان ارتباط حاصل مى‏نمایند، که فقط تا حدودى از انسان‏ها برترند و حتى مى‏توان گفت که آن موجودات، چون انسان‏هایى قوى‏تر و نیرومندتر مى‏باشند. اعمال دینى از غیر دینى و جهان دینى از غیر دینى تفکیک نشده است و همه قواعد و مقررات اجتماعى نیز از خواب‏هایى که اسطوره‏هاى دینى را شکل مى‏دهند، ناشى مى‏شوند.
نوع دوم از دین و دین‏دارى، در مرحله‏اى قرار دارد که در آن، ادیان چند خدایى دیده مى‏شود. در این مرحله، مفهوم خدایان شکل مى‏گیرد و بین این خدایان متعدد و انسان‏ها فاصله بسیار زیادى به وجود مى‏آید. به همین جهت، در این مرحله، دو پدیده که هر دو، به عنوان نقاط عطفِ دین و دین‏دارى مطرح مى‏باشند، ظهور مى‏یابند. اولین پدیده، آن است که انسان‏ها چون از خدایان جدا مى‏شوند، در برابر خدایان «آزاد» مى‏شوند. یعنى آدمى، در موضع‏گیرى خویش نسبت به پرستیدن یا نپرستیدن خدایان، به مفهوم «آزادى در برابر خدایان» مى‏رسد. اما این آزادى براى او مایه خوشوقتى نیست؛ زیرا همین آزادى در برابر خدایان، منشأ «ترس» مى‏شود و این جاست که پدیده دوم، یعنى محتواى ترس از خدایان و مجازات آنان، خود را در ادیان نشان مى‏دهد. در این مرحله، همان طور که سایر نهادها پا به عرصه اجتماع مى‏گذارند و شکل مى‏گیرند، نهادهاى دینى نیز به وجود مى‏آیند و جامعه کم‏کم به سوى نهاددار شدن گام برمى‏دارد. از این مرحله به بعد، این نهاد دینى تازه شکل گرفته، داراى متولیان، اعمال، قواعد و آداب و رسوم دینى مخصوص به خود مى‏گردد.
اما نوع سوم دین‏دارى، مربوط به مرحله‏اى است که ادیان بزرگ تاریخى‏شده در آن به وجود مى‏آیند؛ ادیان بزرگى مثل هندوئیسم، بودائیسم، اسلام و مسیحیت. در این ادیان، آدمى تجربه مى‏کند که میان واقعیت زندگى روزانه و واقعیت ایده‏آل و مطلوب او (خداى ادیان توحیدى) شکاف عمیقى وجود دارد و به تعبیر دیگر، «آن زندگى که در اختیار آدمى است، آنچنان که باید مطلوب نیست و آن زندگى که مطلوب است، هرگز به دست آمدنى نیست.» با تفطن به این واقعیت، انسان با خود مى‏گوید: «من باید نجات پیدا کنم». این گونه است که مفهوم «نجات»، که در ادیان گوناگون بسیار مهم شمرده مى‏شود، شکل مى‏گیرد. علاوه بر آن، مفهوم «خود» نیز در این مرحله به وجود مى‏آید. «فردانیت» انسان، این «خودِ جداى از جهان» و این «خودِ جداى از دیگران» همیشه براى بشر وجود نداشته است. عواملى باید دخالت کنند تا زندگى مطلوبى را، که غیر از این زندگى فعلى آدمى است، نصیب او سازند و این «خودِ» گرفتار را نجات بدهند. نجات‏دهنده، همان «امر متعال» (خداى متشخص و کامل و نامتناهى) و واسطه‏هاى اوست که سرنوشت انسان در اختیار او قرار دارد. از خصوصیات دیگر این مرحله، افزایش روند تفکیک نهادهاى اجتماعى و شکل‏گیرى این نهادها به صورت واضح، و خودآگاهى هر کدام از متولیان نهادها مى‏باشد: سیاستمداران، سیاستمداران هستند؛ کشاورزان، کشاورزان هستند و متولیان دین نیز، متولیان دین و... .
مرحله چهارم دین و دین‏دارى، به نظر دین‏شناسان، در آغاز دوره مدرنیته یا جهان جدید دیده مى‏شود. اولین مشخصه جدید این گونه، فرو ریختن اتوریته‏هاى واسطه بین فرد و خداست. در مرحله سوم، میان انسانى که به مفهوم «خود» دست یافته و در جست‏وجوى «نجات» بود و خداوند، اتوریته‏هاى واسطه‏اى پدید آمدند. این نظام به «Hirarchy»، یعنى دستگاه و ساختار معنوى و روحانى «واسطه‏گرى میان انسان و خدا» تعبیر مى‏شود که داراى سلسله مراتب خاصى است؛ اما در مرحله چهارم، این «Hirarchy» فرو مى‏ریزد و افراد بشر، خود را مستقیماً در برابر خداوند تجربه مى‏کنند. امکان واسطه‏اى که به انسان مدرن بگوید: «من شما را راهنمایى مى‏کنم تا به تجربه معنوى نائل شوید» وجود دارد؛ اما این‏که بگوید: «نجات شما در دستان من است و من واسطه اثرگذار میان شما و خدا هستم»، هرگز مورد قبول و پذیرش انسان مدرن نیست.
در این مرحله، مفهوم «خدا»، «خود»، «نجات» و «گناه» (مفهوم‏هاى اساسى و سمبولیک عام و شامل دین پیشین) باقى است و تنها چیزى که اتفاق افتاده، از میان رفتن اتوریته‏ها و واسطه‏هاست. انسان خود مى‏تواند نجات پیدا کند و به اصطلاح، در این مرحله، گنه‏کار بودن انسان، با شرافت انسان قابل جمع است. اساساً در این مرحله، انسان موجودى تعریف مى‏شود که اگر گناه نکند انسان نیست و در این باب، در الهیات پروتستانى مسیحیت، سخنان بسیار زیادى بیان شده است.
پس از تجربه چهار مرحله از دین و دین‏دارى، اکنون در وضعیت جدیدى قرار داریم که مرحله پنجم از دین و دین‏دارى است. در این مرحله، یک سیستم واحد سمبلیک پیشین عام دینى، که همه انسان‏ها از آن پیام بگیرند، وجود ندارد؛ بلکه سیستم‏هاى سمبلیک گوناگونى به وجود آمده‏اند و هر کس سمبل‏هاى دینى خود را مطرح مى‏کند. به تعبیر یکى از دین‏شناسان، «پاره‏اى از اشخاص، خودشان را یک فرقه مى‏دانند.» و دریافتشان این است که باید به سامان‏دهى معنوى - درونى خود بپردازند تا بتوانند خویش را بیابند. این انسان‏ها، در بیرون از خویش، هیچ علامتى که بتواند آنها را به سوى نجات رهبرى کند، نمى‏یابند.
چنین انسانى دقیقاً مثل کسى است که در بیابانى بى‏کران و تاریک، ناگهان به وضعیت خویش آگاهى پیدا کرده و دانسته است که در این بیابان تنهاست، هیچ جهتى را نمى‏شناسد و هیچ افقى در پیش چشمانش پیدا نیست. چنین انسانى هیچ راهى براى نجات ندارد؛ تنها یک «توانستن» براى او مطرح است؛ این‏که روى پاهاى خویش بایستد و مسئولیت زندگیش را صد در صد بر دوش کشد.
محتواى دین و دین‏دارى چنین انسانى با اقسام پیشین فرق فاحش دارد. پاره‏اى از عارفان، واجد این نوع از دین و دین‏دارى بوده‏اند. آنان زمانى توانایى سلوک پیدا کرده‏اند که به یک «بیدارى» بسیار تکان‏دهنده دست یافته‏اند. این بیدارى مساوى است با بى‏اعتمادى مطلق انسان به هر چه تا کنون با آن زندگى کرده است.
آگاه شدن از تحولات تاریخى دین، ما را ملزم مى‏کند بپذیریم در طول تاریخ، دین شکل‏ها و محتواهاى گوناگونى داشته است؛ باید این واقعیت را بپذیریم که عصر جدید، عصر فروپاشى اتوریته‏ها و سمبل‏هاى عام دینى است. اگر این وضعیت را به رسمیت بشناسیم، مانع دین و دین‏دارى‏هاى متفاوت نخواهیم شد. آن وقت براى ما این سؤال مطرح خواهد شد که با کدام سخن، با کدام پیام و با کدام روش خردمندانه و جاذب، مى‏توان به کسى که در این بیابان تاریک، قصد پیدا کردن راه نجات خود را دارد، یارى رسانیم. تعداد این قبیل جست‏وجوگران راه حقیقت، در جامعه کنونى ما، بسیار زیاد است. آنان که مى‏خواهند، به هر قیمت، اتوریته و طرز تفکر خود را به دیگران تحمیل کنند و تنها به آن گونه دین‏دارى اجازه حیات دهند که با آن موافقند، راه جست‏وجوگرى و حقیقت‏جویى را مسدود مى‏سازند و این کار، «خیانت» به «حقیقت» است.
اشاره‏
1. آقاى شبسترى، در این مقاله، تنها به گزارش نظریه‏اى در باب طبقه‏بندى ادیان و انواع دین‏دارى مى‏پردازد و در انتها نیز نتیجه‏گیرى همدلانه‏اى مى‏کند که نشان از پذیرش این نظریه دارد. این طبقه‏بندى، بیش از آن‏که یک نظریه پدیدارشناسانه بى‏طرف باشد، یک نظریه متکلمانه مسیحى است؛ زیرا محور این طبقه‏بندى، تحولاتى است که در جهان مسیحى رخ داده است. مرحله‏هاى سوم تا پنجم صرفاً در مورد مسیحیت صادق است و نمى‏توانیم آن را، به نحو مطلق، در مورد سایر ادیان بپذیریم. البته ممکن است برخى مراحل یادشده در پاره‏اى از ادیان دیگر نیز یافت شوند. براى مثال، مرحله سوم دین‏دارى در برخى فرقه‏هاى آیین هندو به شکلى خاص وجود دارد؛ اما در بسیارى فرقه‏هاى دیگر از این آیین و نیز سایر ادیان هندى‏الاصل مانند بودایى و جاینى، و دیگر ادیان بزرگ، واسطه‏اى که محور اصلى مرحله سوم دین و دین‏دارى شمرده شده، وجود ندارد. مفهوم «نجات» در همه ادیان بزرگ وجود دارد؛ اما لزوماً از طریق واسطه‏ها صورت نمى‏پذیرد. آقاى شبسترى معتقدند که «در مرحله سوم، اتوریته‏هاى واسطه‏اى میان انسانى که مفهوم ''خود`` را یافته و در جست و جوى نجات بود، و خداوند پدید آمدند که نجات را از سوى خداوند براى انسان به ارمغان مى‏آوردند؛ اما این واسطه‏ها نه در آیین یهود، نه در دین مبین اسلام، نه در آیین بودا و نه در آیین جاین جایى ندارند و مفهوم نجات، در این ادیان، متکى بر پذیرش واسطه‏ها نیست.
در اسلام، آنچه مایه نجات برشمرده شده، «ایمان» و «عمل صالح» است و هر چیز دیگرى که در طریق نجات آدمى بتواند مؤثر باشد بازگشتش به یکى از این دو رکن است. اگر از شفاعت سخن مى‏رود، اگر از پذیرش ولایت خداوند و پیامبر و امامان معصوم‏علیهم السلام سخن مى‏رود، همه مربوط به «ایمان» و «عمل» است. دوستى‏ها و دشمنى‏ها، در واقع، از اجزاى ایمان هستند. ولایت اهل بیت‏علیهم السلام، هم برخاسته از توحید و ربوبیت خداوند است (زیرا به حکم خداوند است) و هم هادى به توحید است (زیرا رهبرى الهى برقرارى توحید و راهنمایى مردم به سوى خداوند را در نظر دارد؛ یعنى همان چیزى که خود جناب شبسترى، به نقل از آن نظریه، براى مرحله چهارم دین‏دارى گفتند: «امکان این‏که واسطه‏اى به انسان مدرن بگوید که: ''من شما را راهنمایى مى‏کنم تا به تجربه معنوى نائل شوید ``وجود دارد.»)
در آیین یهود نیز راه نجات، عمل به شریعت است. در آیین هندو پاى‏بندى به قوانین نظام عالم، که بر پایه عمل و عکس‏العمل استوار است، مایه نجات مى‏شود. قانون «کارما»ابه انضمام «چرخه مرگ» و «زایش مکرر» (سمساره) راه هر گونه شفاعت و دخالت واسطه را مى‏بندد. همین نوع نگرش بر آیین‏هاى بودا و جاین نیز حاکم است. پس چگونه مى‏توان گفت در این ادیان تاریخى واسطه‏ها عامل نجاتند.
2. آقاى شبسترى دستگاه و ساختار معنوى و روحانى «واسطه‏گرى میان انسان و خدا» را، که از آن به «Hirarchy» تعبیر مى‏شود و به عالم مسیحیت اختصاص دارد و حتى در آیین یهود نیز، به آن شکلى که در مسیحیت وجود و اعتبار دارد، پذیرفته نیست، به همه ادیان نسبت داده‏اند. اولاً چنین نظامى در همه ادیان وجود ندارد؛ براى مثال، در اسلام، هیچ جایگاهى براى سلسله مراتب روحانیت، به شکل یادشده، وجود ندارد؛ عالمان و کارشناسان دینى وجود دارند، اما عنوانى به نام روحانیت که داراى وظایف و اختیارات ویژه باشد، در اسلام، وجود ندارد. آنچه هست وظیفه‏اى است که بر دوش دانشمندان نهاده شده و امرى عقلایى است که در همه رشته‏ها و زمینه‏هاى تخصصى جارى است و اختصاص به عالم دین و دین‏دارى ندارد.
ثانیاً آن‏جا نیز که نظام سلسله‏مراتبى روحانیت وجود دارد - مثل آیین هندو - آن شأن و وظیفه و اتوریته‏اى که روحانیت مسیحى براى خود قائل است، وجود ندارد. نظام روحانیت مسیحى، فارغ از هر گونه شرط علمى، نظامى است که، بنابر ادعاى کلیسا، جانشین مسیح (خداوند) بر روى زمین و عامل نجات‏بخشى مسیحِ خداوند است که با هدایت روح‏القدس کار مى‏کند و عمل و فتواى او، عمل و فتواى خداوند به حساب مى‏آید. از همین روست که روحانیت مسیحى به هنگام عمل مقدس «اعتراف» به گناه، خود رأساً به بخشایش گناه اقدام مى‏کند و مى‏گوید: «گناه تو را بخشیدم، به شرط آن‏که...». در عمل «تعمید» نیز همین امر اتفاق مى‏افتد و روحانى مسیحى مى‏گوید: «به نام پدر و پسر و روح‏القدس تو را تعمید مى‏دهم» و، از این طریق، فرد مسیحى را در زمره نجات‏یافتگان به دست مسیح وارد مى‏سازد. واسطه‏گرى در نجات، به معناى دقیق کلمه، در روحانیت مسیحى وجود دارد؛ اما در روحانیت یهودى، هندویى، بودایى، جاینى، اسلام، شینتو و کنفوسیوس یافت نمى‏شود.
3. مرحله چهارمى که برشمرده‏اند، در واقع نوعى نزدیک شدنِ روش‏هاى مسیحى به روش‏هاى دین‏دارى اسلامى و برخى ادیان دیگر است که از طریق حذف واسطه‏هاى نجات و تکیه بر رابطه مستقیم میان انسان و خدا و راهنمایى گرفتن از روحانیان و دانشمندان دینى به انجام مى‏رسد. آنچه آقاى شبسترى به عنوان مشخصه‏هاى دین‏دارى مرحله چهارم نام برده، اصولى است که، از همان ابتدا، در جهان اسلام، مطرح بوده است. به عنوان نمونه مى‏توان به این موارد اشاره نمود: رابطه مستقیم میان خدا و انسان؛ شأن و حرمت ذاتى انسان (در برابر اندیشه آلودگى ذاتى انسان بر اثر گناه اولیه، که در فرهنگ مسیحى وجود دارد)؛ لزوم برخورد انسانى با گناهکاران و پرهیز از تحقیر و طعنه و سرزنش آنان و... که در آیات و روایات اسلامى درباره آنها مطالب بسیارى آمده است.
4. مرحله پنجم دین و دین‏دارى، بر خلاف ادعایى که در مقاله شده است، نه از عمومیت و فراوانى برخوردار است، نه چندان در جامعه ما شناخته شده است. گذشته از جمع محدود روشن‏فکرانى که با اندیشه‏هاى اگزیستانسیالیستى آشنا هستند، براى بقیه مردم، اعم از عوام و خواص، این گونه دین‏دارى مطرح نیست. البته گرایش‏هاى عرفانى و اخلاقى همواره در میان دین‏داران، با اختلاف درجات، وجود داشته و دارد؛ اما آنچه در مقاله آمده، نوعى خاص از گرایش عرفانى است که بیشتر بر مبناى فلسفه اگزیستانسیالیستى پرورانده شده است.
5. انواع اتوریته بر حسب این‏که در چه زمینه و موضوعى باشد اعتبار متفاوتى دارد. اتوریته در مقام نجات‏بخشى انسان‏ها یک مسئله است (که ویژه عالم مسیحیت است) و اتوریته علمى، مسئله‏اى دیگر. چگونه است که درباره رجوع غیر متخصصان به متخصصان در رشته‏هاى مختلف علمى هیچ کس اعتراض نمى‏کند؟ بر همین قیاس، اتوریته در زمینه شناخت و اجراى دین در جامعه مى‏تواند و باید وجود داشته باشد وگر نه به هرج و مرج نظرى و عملى دچار خواهیم شد. همچنان که هر جامعه‏اى مطابق با فکر و سلیقه خود، در مسائل سیاسى، به اتوریته، نیاز دارد، جامعه دینى نیز اتوریته سیاسى منطبق با خواست دینى اکثر مردم را لازم دارد و نیز اتوریته علمى منطبق با همان خواست را مى‏طلبد. پذیرش اتوریته امرى است که با اجبار و اکراه همراه نمى‏شود و امکان آن، از این طریق، وجود ندارد. اتوریته به پذیرش و خواست مردم بستگى دارد. بنابراین نفى اتوریته به نحو مطلق، نه منطقى است و نه ممکن.
پى نوشت:
1) Heller
آفتاب، ش 14

تبلیغات