باورمان به خداست
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده با رد انگارهاى که آمریکا را جامعهاى فاسد، غیر دینى و بىبند و بار معرفى مىکند، به توصیف وضعیت دینى جامعه آمریکا به عنوان دینىترین جامعه غربى مىپردازد و میان گرایشهاى روزافزون دینى در آمریکا با مقوله سکولاریسم که در این کشور پذیرفته شده است، رابطهاى معنادار مىبیند.متن
پرسش نخست: آیا آمریکایىها، دین را از زندگى خود خارج کردهاند؟
تصویرى که در ایران از آمریکا به عنوان «دیگرى» ناپسند، دشمن شماره یک، امالفساد و... ارائه مىشود و نیز تصویرى که هالیوود در فیلمهاى خود از آن عرضه مىکند، قطعاً منظرهاى از یک جامعه بىدین، خوشگذران، دنیاطلب و حتى دینستیز را نشان مىدهد. اما واقعیت جامعه آمریکا به گونه دیگرى است. در واقع تمام پژوهشهایى که از سوى جامعهشناسان دین و سایر پژوهشگران در نیمکره غربى انجام شده، مؤید این مطلب است که جامعه آمریکا به لحاظ دینورزى مقام اول را در این نیمکره احراز مىکند. حال نگاهى به آمار به دست آمده از نظرسنجىها مىاندازیم: 82 درصد پاسخدهندگان آمریکایى، خود را یک «فرد مذهبى» توصیف مىکنند و 60 درصد، مذهب را در زندگى خود بسیار مهم مىدانند. (این رقم براى کل اروپا 63 درصد، براى انگلستان 55 درصد و در فرانسه 48 درصد است). 44 درصد آمریکاییان مىگویند لااقل هفتهاى یک بار در مراسم مذهبى (کلیسا) شرکت مىکنند. (این رقم براى انگلستان 14 درصد، براى فرانسه 10 درصد و در سوئد 4 درصد است). در آمریکا تعداد عبادتگاه سرانه، بالاتر از هر کشور دیگرى در جهان - حتى بیش از کشورهاى اسلامى - است و از همه مهمتر، اینکه 96 درصد آمریکایىها، در نظر سنجىها خود را معتقد به خدا معرفى مىکنند. (در اروپا این رقم کمتر از 75 درصد است). اصلىترین شعار ملى در آمریکا جمله مشهور «god under nation one» (یک ملت در زیر سایه خدا) است و روى اسکناسهاى آمریکایى عبارت «trust we god in» (باورمان به خداست) نقش بسته است.
در آمریکا برخلاف اغلب کشورهاى اروپایى، گرایش به مذهب رو به فزونى بوده است. هنگامى که آمریکا استقلال خود را به دست آورد، تنها 17 درصد جمعیت بالغ به یک کلیسا تعلق داشتند. این رقم در خلال جنگ داخلى 65 - 1861 به 37 درصد بالغ شد و در اولین دهه قرن حاضر به 50 درصد و بالاخره در دهه 1990 به 70 درصد رسید. علاوه بر کلیساهاى سنتى آمریکا، انواع ادیان وارداتى - از ادیان هندى و آسیایى گرفته تا اسلام و حتى بهایىگرى - در آمریکا رو به توسعه هستند.
پرسش دوم: چرا دین در آمریکا، به رغم علمگرایى و ترقى تکنولوژیکى روزافزون، همچنان یک رکن مهم زندگى اجتماعى است؟
زمانى که کشور آمریکا استقلال خود را کسب کرد و اتحادیهاى از ایالتهاى خودمختار تشکیل داد، سرزمینى متشکل از مهاجران بود؛ مهاجرانى که از یک سو، در آرزوى کسب فرصتهاى معیشتى بهتر به این سرزمین آمده بودند و از سوى دیگر، به دلیل تضییقات دینى در سرزمینهاى خود به قاره جدید رانده شده بودند. مهاجران اغلب در هیأت زوار(1) قدم به آمریکا گذاشته و در گوشهاى از خاک آن، به زندگى و عمل آزادانه مطابق معتقدات دینى خود پرداختند.
اصل بنیادین تشکیل کشور آمریکا، آزادى دیانت بود. هنگامى که قانون اساسى نوشته مىشد، حداقل یک هدف مهم نویسندگان بند جدایى دین و حکومت، تأمین آزادى مذاهب در خاک آمریکا و بازداشتن دولت از تحمیل یک دیانت رسمى یا تحمیل بىدینى بر مردم بود.
بنابراین تصریح اصل جدایى حکومت از کلیسا، به معناى رواج بىدینى و سکولاریسم در آمریکا نبود؛ بلکه تضمینى براى آزادى فرقهها و مذاهب بود. وجود نحلههاى گوناگون دینى و تضمینهاى قانونى براى آزادى مذهب در این کشور، زمینهساز یک نوع جو رقابتى در آمریکا شد. رقابت بین کلیساها و فرقهها براى جذب اعضاى جدید، فعالان دینى را در یک وضعیت همیشه هشیار و مبتکر قرار داد. آنها قبول دین را امرى مفروض ندانستند و برخلاف کشورهاى کاتولیک که فکر مىکردند دین و به طور مشخص، کاتولیسیسم در رگ و پى مردم ریشه دارد و هیچگاه از صحنه بیرون نمىرود، هشیارى تبلیغاتى خود را از دست ندادند.
بازار دینى در آمریکا، علاوه بر دامن زدن به رقابت مفید براى مؤمن کردن مردم و تبشیر آنان، این امکان را نیز فراهم کرده است که براى هر گروه، صنف و سلیقهاى، مذهب مناسب وجود داشته باشد. جامعهشناسان دین در آمریکا پژوهشهاى متعددى پیرامون ارتباط مذاهب گوناگون با خصوصیات جامعهشناختى و روانشناختى گروههاى مختلف مردم انجام دادهاند.
عامل سوم، انعطافپذیرى کلیسا و تطبیق دادن خود بر تحولات زمان است. این امر در مورد کاتولیسیسم، پروتستانتیسم و حتى یهودیت آمریکایى صادق بوده است. اصحاب کلیسا در آمریکا همواره خود را با شرایط جدید منطبق کردهاند و اساساً سعى در تحول درونى داشتهاند که این تحول حتى شامل الهیات آنان نیز بوده است.
چهارمین عاملى که در جامعه خاص آمریکا به گرایش مردم به سوى کلیسا کمک مىکند، اهمیت محورى کلیسا در اجتماعات کوچک است. آمریکاییانى که به یک اجتماع(2) جدید قدم مىگذارند، از عضویت در کلیسا، علاوه بر بهرهگیرى مذهبى، استفادههاى دیگرى نیز به عمل مىآورند: ارتباط نزدیکتر با سایر اعضاى اجتماع، پذیرفته شدن سریع در اجتماع جدید، یافتن دوستان تازه و... .
پنجمین عاملى که مىتواند علت تداوم دیانت در جامعه آمریکا برشمرده شود، واکنش بسیارى از آمریکاییان به شرایط بىروح، نامأنوس، بیگانهساز، ازخودبیگانه کننده و غیرعاطفى موجود در جامعه آمریکاست. این واکنش در برابر دستاوردهاى مدرنیته معمولاً به دو شکل ماهیتاً متفاوت بروز مىکند: 1. نوعى واکنش رجعى (بازگشتى) به ارزشهاى از دست رفته، ولى مطلوب گذشته (بنیادگرایى، اونجلیسم، محافظهکارى)؛ 2. روى آوردن به ادیان جدید یا وارداتى یا جایگزینهایى براى دین؛ مثل TM (مراقبه علوى).
بنیادگرایان مسیحى در آمریکا از دهه 1970 بار دیگر بسیار فعال شدهاند و با استفاده از تکنولوژىهاى ارتباطى مدرن پایگاه اجتماعى بسیار قدرتمندى یافتهاند. در دو دهه اخیر تعداد قابل توجهى از کلیساهاى لیبرال با مشکل از دست دادن اعضا روبهرو بودهاند؛ ولى کلیساهاى بنیادگرا که امروزه خود را اونجلى یا کاریزمایى مىنامند، به طور روزافزونى بر تعداد اعضاى خود افزودهاند. در خلال دو دهه 1960 و 1970 در آمریکا گرایش روزافزونى به ادیان جدید یا وارداتى ایجاد شده که همچنان ادامه یافته است. بازار شاخههاى مختلف بودایى و شبه بودایى و هندوئیسم در آمریکا داغ بوده است.
در چند دهه گذشته، اسلام در آمریکا مدام بر شمار پیروان خود افزوده است. علاوه بر مکاتب چهارگانه اهل سنت و تشیع، تشکیلات «امت اسلام» در میان سیاهپوستهاى آمریکا نیروى قابل ملاحظهاى کسب کرده بود که پس از فوت رهبر آن، عالیجاه محمد، به چند شعبه و شاخه مختلف تقسیم شد که هر یک، از جمله گروه لوییس فراخان، سهم مهمى در جذب سیاهان آمریکایى به اسلام دارند.
به نظر مىرسد بعضى از فرقههاى افراطى از اهمیت افتادهاند و دیگر محبوبیت سابق خود را ندارند. در مقابل، جنبشهاى شبهمذهبى جدید مثل TM، Yoga و est و انواع گروههاى خودیارى که به امورى از قبیل درمان معنوى، روشهاى مراقبه، تشکیل روانى و... مىپردازند و پیروان خود را به ترک زندگى متعارف و تقبل زحمت زیاد وادار نمىکنند، موفقتر از بقیه هستند.
پرسش سوم: تجربه دین در آمریکا به ما، به عنوان شهروندان یک جامعه مسلمان با نظامى دینى، چه مىگوید؟
1. نیاز بشر به دیانت الزاماً با پیشرفت علوم و تکنولوژى و مدرنیزه شدن کاهش نمىیابد.
2. تجربه آمریکا، بر خلاف تجربه بسیارى از کشورها در اروپا و سایر نقاط جهان است که با پیوند دادن دین و دولت و ایجاد دین رسمى، عملاً دین را حوزهاى از اقتدار زمینى کردند و سرنوشت آن را به سرنوشت قدرت دنیایى گره زدند.
3. گرایش به دین باید جنبه داوطلبانه و خودجوش داشته باشد. (اصل لا اکراه فى الدین در اسلام).
4. وجود پلورالیسم دینى، نه تنها باعث افول دین نمىشود؛ بلکه به رشد دینخواهى در جامعه کمک مىکند. طبیعتاً پلورالیسم دینى در جامعه ما به معناى رقابت ادیان مختلف نیست؛ بلکه به معناى امکان همزیستى قرائتهاى مختلف از دین است. اگر شرایط طورى باشد که یک فرد مسلمان آزادانه اسلام را بشناسد و به آن عمل کند، راه براى گسترش دیانت در جامعه هموارتر مىشود. هر نوع گرایش تنگنظرانه که حقیقت را در انحصار خود مىبیند، جز راندن مردم از دین و مأیوس کردن مؤمنان از دین نتیجهاى نخواهد داشت.
اشاره
نویسنده محترم به مطالب جالب و قابل توجهى در مورد وضعیت دیندارى در آمریکا و پیشینه آن اشاره کرده است؛ اما آنچه از مجموع این اطلاعات استنتاج کرده است، جاى تأمل بیشتر دارد. ایشان با استناد به رشد روزافزون گرایشهاى دینى در آمریکا و مقایسه آن با سایر کشورها، این استقبال را به مقوله جدایى دین از سیاست (سکولاریسم) پیوند داده و رابطه مستقیمى میان سکولاریسم و گرایشهاى دینى برقرار نموده است. در این تحلیل، مطالب درست و نادرست به هم آمیخته است و از کنار هم گذاشتن مقدمات ناهمگون و گاه نامرتبط، نتیجهگیرىهایى ناصواب صورت گرفته است. اکنون سعى داریم به نقاط آسیبپذیر این استدلال اشاره کنیم:
1. استدلال نویسنده، از منظر روششناسى، جاى بحث و گفتوگوى بسیار دارد و دقیقاً معلوم نیست چگونه مىتوان از وجود دو پدیده همزمان - یعنى گرایشهاى دینى و مقوله سکولاریسم - به رابطه على و معلولى آن دو پى برد. بر آگاهان پوشیده نیست که کشف رابطه علیت در این موارد، مرهون آزمونها و نسبتسنجىهاى فراوان و متفاوت است؛ آزمونهایى که دقیقاً بتوانند حضور عوامل مؤثر دیگر را نفى کرده و تأثیر را منحصراً از یک پدیده به پدیده دیگر اثبات کنند. این تلاش در مقاله حاضر صورت نگرفته است.
2. در مقابل تصویر هالیوودى از جامعه آمریکا، نویسنده تصویرى کاملاً مذهبى و معصومانه از جامعه آمریکا نشان داده و به صورت آگاه یا ناخودآگاه، ابعاد تیره و تاریک آن را کمرنگ جلوه داده است. با در نظر گرفتن فجایع و فسادهاى موجود در جامعه آمریکاست که مىتوان داورى کرد که آیا واقعاً جامعه آمریکا، جامعهاى دینى به شمار مىرود یا جنبههاى مذهبى آن بیشتر از آن رو به چشم مىآید که در مقایسه با بعضى از کشورهاى غربى، دور از انتظار قبلى ماست؟ بنابراین حتى اگر بپذیریم که گرایشهاى دینى و معنوى در مردم آمریکا مرهون حاکمیت سکولاریسم است، ارزیابى دستاوردهاى سکولاریسم در این کشور، تنها در سایه شناخت درست همه ابعاد و زوایاى فردى و اجتماعى در آن جامعه امکانپذیر است؛ نه نگاه یکسویه به پارهاى جهات مثبت و روشن.
3. هر چند گرایش به معنویت و گریز از دنیاى مادى - به ویژه در جوامع مادیتزده غرب - در نگاه نخست، امرى خوشایند و مطبوع است؛ ولى در یک نگاه عمیقتر و عالمانهتر، براى بررسى وضعیت دین و دیانت در یک جامعه باید پیشاپیش به تعریف درستى از دیانت یا معنویت و محدودههاى مثبت و منفى آن پرداخت و سپس جایگاه و کارکرد حقیقى دیندارى را در متن زندگى آحاد جامعه مورد بررسى قرار داد. براى مثال، باید روشن ساخت که آیا گرایش به هر گونه عقیده و آرمان فرامادى، حتى اگر با خرافىترین اعمال و آرا همراه باشد، مىتواند به عنوان دیندارى مورد تمجید قرار گیرد؟ باید پرسید که صرف حضور افراد در کلیسا و معابد، بدون توجه به انگیزهها و ریشهها و بدون ارزیابى تأثیرات عمیق آن در حیات فردى و اجتماعى، مىتواند نشانه دیندارى و معنویتگرایى مثبت تلقى شود؟ آیا دیندارى صرفاً به جنبههاى روحى و به خلوتهاى ذهنى و روانى انسان مربوط است یا باید در اعمال و مناسبات اجتماعى انسان نیز بروز و ظهور یابد؟ آیا مىتوان پذیرفت که هنجارهاى اجتماعى و قوانین و ضوابط حاکم بر جامعه، بر اساس معادلات مادى و تابع توسعه لذتجویى و حرص پرورى باشد؛ ولى ایمان و اخلاقیات شخصى، تابع ارزشهاى الهى و دینى تعریف شود؟ آیا، براى مثال، تعهد به ارزشهاى خانوادگى و تلاش در جهت تحکیم و استوار ساختن کانون خانواده، که یکى از اصول و ارزشهاى دینى و معنوى است، مىتواند بریده و مستقل از هنجارهاى معیشتى و قوانین و برنامههاى اقتصادى تعریف شود؟ و...
4. تحلیل نویسنده، این سؤال را پاسخ نمىگوید که اگر سکولاریسم به گسترش دین و معنویت در جامعه مىانجامد، پس چرا این رویه از زمان رنسانس تا دهههاى گذشته در اروپا روندى متفاوت را رقم زده است و سکولار کردن جامعه، نه تنها به رشد بىدینى و بىبند و بارى دامن زده، بلکه جامعه غربى را گام به گام از عواطف و ارزشهاى انسانى تهىتر ساخته است. به هر حال، اگر جدایى دین از سیاست در آمریکا با عوامل دیگر دست به دست هم داده و نوعى دیندارى و معنویتگرایى را به دنبال داشته است، شایسته نیست که رابطه دین و حکومت را به طور کلى مورد تردید قرار داده و از پیوند میان دین و جامعه تصویرى ناهنجار و واژگونه ارائه دهیم.
5. در پایان، بر این نکته باید تأکید ورزید که اگر در جامعه غرب، به جهت عملکرد ناصواب کلیساى قرون وسطى و تلقى خاصى که از پیوند دین و حاکمیت در آن سرزمین مطرح است، جدایى دین از سیاست مورد استقبال قرار مىگیرد و احیاناً مىتواند سبب گسترش دیندارى در میان بخشى از جامعه شود، نباید این الگو را به قوانین و جوامع اسلامى تسرى داد که در آنها نه تنها مداراى دینى و همزیستى مذهبى ترویج مىشود؛ بلکه آزادىهاى مذهبى حتى در حکومتهاى به ظاهر متعصب و سختکیش نیز زبانزد مورخان و مستشرقان غربى است. در یک کلام، نمىتوان الگوى کلیشهاى غرب و مسیحیت را بر حکومت دینى در مفهوم اسلامى آن، تطبیق کرد و به داورى ارزشى پرداخت.
پى نوشت:
تصویرى که در ایران از آمریکا به عنوان «دیگرى» ناپسند، دشمن شماره یک، امالفساد و... ارائه مىشود و نیز تصویرى که هالیوود در فیلمهاى خود از آن عرضه مىکند، قطعاً منظرهاى از یک جامعه بىدین، خوشگذران، دنیاطلب و حتى دینستیز را نشان مىدهد. اما واقعیت جامعه آمریکا به گونه دیگرى است. در واقع تمام پژوهشهایى که از سوى جامعهشناسان دین و سایر پژوهشگران در نیمکره غربى انجام شده، مؤید این مطلب است که جامعه آمریکا به لحاظ دینورزى مقام اول را در این نیمکره احراز مىکند. حال نگاهى به آمار به دست آمده از نظرسنجىها مىاندازیم: 82 درصد پاسخدهندگان آمریکایى، خود را یک «فرد مذهبى» توصیف مىکنند و 60 درصد، مذهب را در زندگى خود بسیار مهم مىدانند. (این رقم براى کل اروپا 63 درصد، براى انگلستان 55 درصد و در فرانسه 48 درصد است). 44 درصد آمریکاییان مىگویند لااقل هفتهاى یک بار در مراسم مذهبى (کلیسا) شرکت مىکنند. (این رقم براى انگلستان 14 درصد، براى فرانسه 10 درصد و در سوئد 4 درصد است). در آمریکا تعداد عبادتگاه سرانه، بالاتر از هر کشور دیگرى در جهان - حتى بیش از کشورهاى اسلامى - است و از همه مهمتر، اینکه 96 درصد آمریکایىها، در نظر سنجىها خود را معتقد به خدا معرفى مىکنند. (در اروپا این رقم کمتر از 75 درصد است). اصلىترین شعار ملى در آمریکا جمله مشهور «god under nation one» (یک ملت در زیر سایه خدا) است و روى اسکناسهاى آمریکایى عبارت «trust we god in» (باورمان به خداست) نقش بسته است.
در آمریکا برخلاف اغلب کشورهاى اروپایى، گرایش به مذهب رو به فزونى بوده است. هنگامى که آمریکا استقلال خود را به دست آورد، تنها 17 درصد جمعیت بالغ به یک کلیسا تعلق داشتند. این رقم در خلال جنگ داخلى 65 - 1861 به 37 درصد بالغ شد و در اولین دهه قرن حاضر به 50 درصد و بالاخره در دهه 1990 به 70 درصد رسید. علاوه بر کلیساهاى سنتى آمریکا، انواع ادیان وارداتى - از ادیان هندى و آسیایى گرفته تا اسلام و حتى بهایىگرى - در آمریکا رو به توسعه هستند.
پرسش دوم: چرا دین در آمریکا، به رغم علمگرایى و ترقى تکنولوژیکى روزافزون، همچنان یک رکن مهم زندگى اجتماعى است؟
زمانى که کشور آمریکا استقلال خود را کسب کرد و اتحادیهاى از ایالتهاى خودمختار تشکیل داد، سرزمینى متشکل از مهاجران بود؛ مهاجرانى که از یک سو، در آرزوى کسب فرصتهاى معیشتى بهتر به این سرزمین آمده بودند و از سوى دیگر، به دلیل تضییقات دینى در سرزمینهاى خود به قاره جدید رانده شده بودند. مهاجران اغلب در هیأت زوار(1) قدم به آمریکا گذاشته و در گوشهاى از خاک آن، به زندگى و عمل آزادانه مطابق معتقدات دینى خود پرداختند.
اصل بنیادین تشکیل کشور آمریکا، آزادى دیانت بود. هنگامى که قانون اساسى نوشته مىشد، حداقل یک هدف مهم نویسندگان بند جدایى دین و حکومت، تأمین آزادى مذاهب در خاک آمریکا و بازداشتن دولت از تحمیل یک دیانت رسمى یا تحمیل بىدینى بر مردم بود.
بنابراین تصریح اصل جدایى حکومت از کلیسا، به معناى رواج بىدینى و سکولاریسم در آمریکا نبود؛ بلکه تضمینى براى آزادى فرقهها و مذاهب بود. وجود نحلههاى گوناگون دینى و تضمینهاى قانونى براى آزادى مذهب در این کشور، زمینهساز یک نوع جو رقابتى در آمریکا شد. رقابت بین کلیساها و فرقهها براى جذب اعضاى جدید، فعالان دینى را در یک وضعیت همیشه هشیار و مبتکر قرار داد. آنها قبول دین را امرى مفروض ندانستند و برخلاف کشورهاى کاتولیک که فکر مىکردند دین و به طور مشخص، کاتولیسیسم در رگ و پى مردم ریشه دارد و هیچگاه از صحنه بیرون نمىرود، هشیارى تبلیغاتى خود را از دست ندادند.
بازار دینى در آمریکا، علاوه بر دامن زدن به رقابت مفید براى مؤمن کردن مردم و تبشیر آنان، این امکان را نیز فراهم کرده است که براى هر گروه، صنف و سلیقهاى، مذهب مناسب وجود داشته باشد. جامعهشناسان دین در آمریکا پژوهشهاى متعددى پیرامون ارتباط مذاهب گوناگون با خصوصیات جامعهشناختى و روانشناختى گروههاى مختلف مردم انجام دادهاند.
عامل سوم، انعطافپذیرى کلیسا و تطبیق دادن خود بر تحولات زمان است. این امر در مورد کاتولیسیسم، پروتستانتیسم و حتى یهودیت آمریکایى صادق بوده است. اصحاب کلیسا در آمریکا همواره خود را با شرایط جدید منطبق کردهاند و اساساً سعى در تحول درونى داشتهاند که این تحول حتى شامل الهیات آنان نیز بوده است.
چهارمین عاملى که در جامعه خاص آمریکا به گرایش مردم به سوى کلیسا کمک مىکند، اهمیت محورى کلیسا در اجتماعات کوچک است. آمریکاییانى که به یک اجتماع(2) جدید قدم مىگذارند، از عضویت در کلیسا، علاوه بر بهرهگیرى مذهبى، استفادههاى دیگرى نیز به عمل مىآورند: ارتباط نزدیکتر با سایر اعضاى اجتماع، پذیرفته شدن سریع در اجتماع جدید، یافتن دوستان تازه و... .
پنجمین عاملى که مىتواند علت تداوم دیانت در جامعه آمریکا برشمرده شود، واکنش بسیارى از آمریکاییان به شرایط بىروح، نامأنوس، بیگانهساز، ازخودبیگانه کننده و غیرعاطفى موجود در جامعه آمریکاست. این واکنش در برابر دستاوردهاى مدرنیته معمولاً به دو شکل ماهیتاً متفاوت بروز مىکند: 1. نوعى واکنش رجعى (بازگشتى) به ارزشهاى از دست رفته، ولى مطلوب گذشته (بنیادگرایى، اونجلیسم، محافظهکارى)؛ 2. روى آوردن به ادیان جدید یا وارداتى یا جایگزینهایى براى دین؛ مثل TM (مراقبه علوى).
بنیادگرایان مسیحى در آمریکا از دهه 1970 بار دیگر بسیار فعال شدهاند و با استفاده از تکنولوژىهاى ارتباطى مدرن پایگاه اجتماعى بسیار قدرتمندى یافتهاند. در دو دهه اخیر تعداد قابل توجهى از کلیساهاى لیبرال با مشکل از دست دادن اعضا روبهرو بودهاند؛ ولى کلیساهاى بنیادگرا که امروزه خود را اونجلى یا کاریزمایى مىنامند، به طور روزافزونى بر تعداد اعضاى خود افزودهاند. در خلال دو دهه 1960 و 1970 در آمریکا گرایش روزافزونى به ادیان جدید یا وارداتى ایجاد شده که همچنان ادامه یافته است. بازار شاخههاى مختلف بودایى و شبه بودایى و هندوئیسم در آمریکا داغ بوده است.
در چند دهه گذشته، اسلام در آمریکا مدام بر شمار پیروان خود افزوده است. علاوه بر مکاتب چهارگانه اهل سنت و تشیع، تشکیلات «امت اسلام» در میان سیاهپوستهاى آمریکا نیروى قابل ملاحظهاى کسب کرده بود که پس از فوت رهبر آن، عالیجاه محمد، به چند شعبه و شاخه مختلف تقسیم شد که هر یک، از جمله گروه لوییس فراخان، سهم مهمى در جذب سیاهان آمریکایى به اسلام دارند.
به نظر مىرسد بعضى از فرقههاى افراطى از اهمیت افتادهاند و دیگر محبوبیت سابق خود را ندارند. در مقابل، جنبشهاى شبهمذهبى جدید مثل TM، Yoga و est و انواع گروههاى خودیارى که به امورى از قبیل درمان معنوى، روشهاى مراقبه، تشکیل روانى و... مىپردازند و پیروان خود را به ترک زندگى متعارف و تقبل زحمت زیاد وادار نمىکنند، موفقتر از بقیه هستند.
پرسش سوم: تجربه دین در آمریکا به ما، به عنوان شهروندان یک جامعه مسلمان با نظامى دینى، چه مىگوید؟
1. نیاز بشر به دیانت الزاماً با پیشرفت علوم و تکنولوژى و مدرنیزه شدن کاهش نمىیابد.
2. تجربه آمریکا، بر خلاف تجربه بسیارى از کشورها در اروپا و سایر نقاط جهان است که با پیوند دادن دین و دولت و ایجاد دین رسمى، عملاً دین را حوزهاى از اقتدار زمینى کردند و سرنوشت آن را به سرنوشت قدرت دنیایى گره زدند.
3. گرایش به دین باید جنبه داوطلبانه و خودجوش داشته باشد. (اصل لا اکراه فى الدین در اسلام).
4. وجود پلورالیسم دینى، نه تنها باعث افول دین نمىشود؛ بلکه به رشد دینخواهى در جامعه کمک مىکند. طبیعتاً پلورالیسم دینى در جامعه ما به معناى رقابت ادیان مختلف نیست؛ بلکه به معناى امکان همزیستى قرائتهاى مختلف از دین است. اگر شرایط طورى باشد که یک فرد مسلمان آزادانه اسلام را بشناسد و به آن عمل کند، راه براى گسترش دیانت در جامعه هموارتر مىشود. هر نوع گرایش تنگنظرانه که حقیقت را در انحصار خود مىبیند، جز راندن مردم از دین و مأیوس کردن مؤمنان از دین نتیجهاى نخواهد داشت.
اشاره
نویسنده محترم به مطالب جالب و قابل توجهى در مورد وضعیت دیندارى در آمریکا و پیشینه آن اشاره کرده است؛ اما آنچه از مجموع این اطلاعات استنتاج کرده است، جاى تأمل بیشتر دارد. ایشان با استناد به رشد روزافزون گرایشهاى دینى در آمریکا و مقایسه آن با سایر کشورها، این استقبال را به مقوله جدایى دین از سیاست (سکولاریسم) پیوند داده و رابطه مستقیمى میان سکولاریسم و گرایشهاى دینى برقرار نموده است. در این تحلیل، مطالب درست و نادرست به هم آمیخته است و از کنار هم گذاشتن مقدمات ناهمگون و گاه نامرتبط، نتیجهگیرىهایى ناصواب صورت گرفته است. اکنون سعى داریم به نقاط آسیبپذیر این استدلال اشاره کنیم:
1. استدلال نویسنده، از منظر روششناسى، جاى بحث و گفتوگوى بسیار دارد و دقیقاً معلوم نیست چگونه مىتوان از وجود دو پدیده همزمان - یعنى گرایشهاى دینى و مقوله سکولاریسم - به رابطه على و معلولى آن دو پى برد. بر آگاهان پوشیده نیست که کشف رابطه علیت در این موارد، مرهون آزمونها و نسبتسنجىهاى فراوان و متفاوت است؛ آزمونهایى که دقیقاً بتوانند حضور عوامل مؤثر دیگر را نفى کرده و تأثیر را منحصراً از یک پدیده به پدیده دیگر اثبات کنند. این تلاش در مقاله حاضر صورت نگرفته است.
2. در مقابل تصویر هالیوودى از جامعه آمریکا، نویسنده تصویرى کاملاً مذهبى و معصومانه از جامعه آمریکا نشان داده و به صورت آگاه یا ناخودآگاه، ابعاد تیره و تاریک آن را کمرنگ جلوه داده است. با در نظر گرفتن فجایع و فسادهاى موجود در جامعه آمریکاست که مىتوان داورى کرد که آیا واقعاً جامعه آمریکا، جامعهاى دینى به شمار مىرود یا جنبههاى مذهبى آن بیشتر از آن رو به چشم مىآید که در مقایسه با بعضى از کشورهاى غربى، دور از انتظار قبلى ماست؟ بنابراین حتى اگر بپذیریم که گرایشهاى دینى و معنوى در مردم آمریکا مرهون حاکمیت سکولاریسم است، ارزیابى دستاوردهاى سکولاریسم در این کشور، تنها در سایه شناخت درست همه ابعاد و زوایاى فردى و اجتماعى در آن جامعه امکانپذیر است؛ نه نگاه یکسویه به پارهاى جهات مثبت و روشن.
3. هر چند گرایش به معنویت و گریز از دنیاى مادى - به ویژه در جوامع مادیتزده غرب - در نگاه نخست، امرى خوشایند و مطبوع است؛ ولى در یک نگاه عمیقتر و عالمانهتر، براى بررسى وضعیت دین و دیانت در یک جامعه باید پیشاپیش به تعریف درستى از دیانت یا معنویت و محدودههاى مثبت و منفى آن پرداخت و سپس جایگاه و کارکرد حقیقى دیندارى را در متن زندگى آحاد جامعه مورد بررسى قرار داد. براى مثال، باید روشن ساخت که آیا گرایش به هر گونه عقیده و آرمان فرامادى، حتى اگر با خرافىترین اعمال و آرا همراه باشد، مىتواند به عنوان دیندارى مورد تمجید قرار گیرد؟ باید پرسید که صرف حضور افراد در کلیسا و معابد، بدون توجه به انگیزهها و ریشهها و بدون ارزیابى تأثیرات عمیق آن در حیات فردى و اجتماعى، مىتواند نشانه دیندارى و معنویتگرایى مثبت تلقى شود؟ آیا دیندارى صرفاً به جنبههاى روحى و به خلوتهاى ذهنى و روانى انسان مربوط است یا باید در اعمال و مناسبات اجتماعى انسان نیز بروز و ظهور یابد؟ آیا مىتوان پذیرفت که هنجارهاى اجتماعى و قوانین و ضوابط حاکم بر جامعه، بر اساس معادلات مادى و تابع توسعه لذتجویى و حرص پرورى باشد؛ ولى ایمان و اخلاقیات شخصى، تابع ارزشهاى الهى و دینى تعریف شود؟ آیا، براى مثال، تعهد به ارزشهاى خانوادگى و تلاش در جهت تحکیم و استوار ساختن کانون خانواده، که یکى از اصول و ارزشهاى دینى و معنوى است، مىتواند بریده و مستقل از هنجارهاى معیشتى و قوانین و برنامههاى اقتصادى تعریف شود؟ و...
4. تحلیل نویسنده، این سؤال را پاسخ نمىگوید که اگر سکولاریسم به گسترش دین و معنویت در جامعه مىانجامد، پس چرا این رویه از زمان رنسانس تا دهههاى گذشته در اروپا روندى متفاوت را رقم زده است و سکولار کردن جامعه، نه تنها به رشد بىدینى و بىبند و بارى دامن زده، بلکه جامعه غربى را گام به گام از عواطف و ارزشهاى انسانى تهىتر ساخته است. به هر حال، اگر جدایى دین از سیاست در آمریکا با عوامل دیگر دست به دست هم داده و نوعى دیندارى و معنویتگرایى را به دنبال داشته است، شایسته نیست که رابطه دین و حکومت را به طور کلى مورد تردید قرار داده و از پیوند میان دین و جامعه تصویرى ناهنجار و واژگونه ارائه دهیم.
5. در پایان، بر این نکته باید تأکید ورزید که اگر در جامعه غرب، به جهت عملکرد ناصواب کلیساى قرون وسطى و تلقى خاصى که از پیوند دین و حاکمیت در آن سرزمین مطرح است، جدایى دین از سیاست مورد استقبال قرار مىگیرد و احیاناً مىتواند سبب گسترش دیندارى در میان بخشى از جامعه شود، نباید این الگو را به قوانین و جوامع اسلامى تسرى داد که در آنها نه تنها مداراى دینى و همزیستى مذهبى ترویج مىشود؛ بلکه آزادىهاى مذهبى حتى در حکومتهاى به ظاهر متعصب و سختکیش نیز زبانزد مورخان و مستشرقان غربى است. در یک کلام، نمىتوان الگوى کلیشهاى غرب و مسیحیت را بر حکومت دینى در مفهوم اسلامى آن، تطبیق کرد و به داورى ارزشى پرداخت.
پى نوشت:
1) pilgrims
2) community
همشهرى ماه، ش 122) community