آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

این مقاله ضمن اشاره به بحران موجود بر سر راه انسان اجتماعى معاصر، به راه حل «همدلى اجتماعى» مى‏پردازد و چهار اصل را که براى رسیدن به همدلى مورد نیاز است، برمى‏شمارد

متن

«انسان اجتماعى»، عنصر اصلى سازنده کنش اجتماعى است. این انسان ضمن آن‏که سازنده شبکه معنایى است، در عین حال، همین شبکه معنایى نیز حیطه و قدرت او را تعیین مى‏کند. در این صورت، حیات جمعى انسان‏ها در حوزه فرهنگ معنایابى مى‏شود و تحول مى‏یابد. بهترین شرایط زیست براى انسان اجتماعى، غلبه عناصر فرهنگى بر دیگر عناصر است.
محتواى زندگى فردى انسان، بیشتر محتوایى فرهنگى است تا زیستى؛ زیرا هر چند نیازهاى زیستى، نیازهاى آغازین هستند؛ اما تا نیازهاى زیستى معنا نداشته باشند، مورد طلب قرار نمى‏گیرند. خواستن، تابع سیستم معنایى و نظام فرهنگى است. به عبارتى، نیازهاى زیستى تا به نیازهاى فرهنگى تبدیل نشوند، انسانى نیستند. در سطح میانى نیز زیست گروهى و سازمانى به معنا داشتن اهداف و نیازهاى گروهى وابسته است. این نگاه، در سطح کلان، ملى و بین‏المللى نیز صادق است؛ زیرا بقاى روابط کلان بین ملت‏ها هرگز نمى‏تواند با توسل به زور و تجاوز استمرار یابد؛ ولى با همدلى و تعامل فرهنگى امکان‏پذیر است.
با وجود این، جامعه بشرى بر اساس دوگانگى ساختارى طراحى شده است؛ دوگانگى‏اى که یک سوى آن، نیاز انسانى براى ارتباط و پیوستگى آدمیان در فضاى انسانى فرهنگى است و سوى دیگر آن، سلطه‏طلبى دولت‏ها، طبقات و گروه‏ها و تقدم بخشیدن به نیازهاى سیاسى، اقتصادى و زیستى است.
این درد جامعه بشرى است که ماکس وبر از آن به برترى ارزش‏هاى تکنیکى بر ارزش‏هاى انسانى یاد مى‏کند و زیمل آن را فاصله گرفتن فرهنگ معنوى از فرهنگ مادى مى‏داند و از آن با عنوان «تراژدى فرهنگ» یاد مى‏کند. با استفاده از دو رویکرد این دو متفکر مى‏توان مدعى شد که شکل امروز وضع بشرى در تعارض میان ارزش‏هاى انسانى و ارزش‏هاى تکنولوژیک، نیازهاى انسانى و اجبارهاى بیرونى، انسانى بودن و ابزارى شدن گرفتار است.
در برخورد با این مشکل سه رویکرد و راه حل ارائه شده است: رویکرد اول معتقد است وضع موجود باید حفظ شود. این همان رویکرد اثبات‏گراست که در پى تغییر اساسى در جامعه نیست. نظریه داروینیسم اجتماعى که یکى از رویکردهاى اثباتى در علوم اجتماعى است و در دهه‏هاى آغازین قرن بیستم طرفداران بسیارى، به‏ویژه در آمریکا، پیدا کرد، مبتنى بر سازمان‏دهى جامعه در جهت دفاع از وضع موجود است. این رویکرد به آینده جامعه موجود بسیار خوش‏بین است.
رویکرد دوم معتقد است که هنوز راه فرار و خلاصى وجود دارد. به عبارت دیگر ضرورت نهایى کردن دعوا و غلبه بر عواطف وجود دارد. در این صورت یکى از راه‏ها یا روش‏ها را «جنگ تمدن‏ها» اعلام کرده‏اند؛ زیرا جنگ تمدن‏ها به حذف طرف‏هایى که به عناصر تمدنى جدید از قبیل سلاح، تکنولوژى بازار و... تسلط ندارند، مى‏انجامد.
رویکرد سوم معتقد است هر چند تفاوت نیازهاى زیستى، فرهنگ، عواطف، تکنولوژى و نابرابرى موقعیت‏هاى دولت‏ها و تمدن‏ها اصل درستى است، ولى امروزه نیازهاى فرهنگى و اجتماعى، محور حیات جمعى است و هویت ملت‏ها با توجه به عناصر فرهنگى‏شان تعریف مى‏شود. از این روست که براى حفظ انسان‏ها و جامعه باید بیش از اقتصاد به بقاى روابط فرهنگى توجه کرد و تلاش کرد تا وجوه مشترک انسانى، عاطفى و فرهنگى شناسایى شود. محصول این رویکرد و راه حل، دنیایى خواهد بود با حفظ تفاوت‏هایى تاریخى، اقتصادى و تمدنى بر اساس رقابت و پیوستگى انسانى بر مبناى هم‏دردى.
هم‏دردى اجتماعى با تأکید بر چند اصل مطرح شده است که طرح آنها در فهم بیشتر ادعاى مطرح شده در این مقاله مفید است:
1. محوریت درک و فهم انسانى در جهت‏گیرى تمدنى‏
2. اهمیت دادن به دیگرى و تقدم دیگرى بر خود
3. شکل‏گیرى هویت فردى در فرایند به رسمیت شناختن هویت دیگرى‏
4. توجه به موقعیت‏ها و داورى در مورد خود و دیگرى بر اساس موقعیت‏ها.
این چهار اصل به ما کمک مى‏کند تا به طراحى شبکه روابط اجتماعى تعاملى دست یابیم که در آن «انسان» محوریت دارد. انسان محورقرارگرفته به این اصل باور خواهد داشت که بیان هویت او بدون درک دقیق و ملاحظه موقعیت دیگرى (فرد یا تمدن دیگرى) امکان‏پذیر نیست. به عبارت دیگر، فهم خود بدون فهم دیگرى و فهم دیگرى بدون توجه به موقعیت‏ها امکان‏پذیر نیست.
همان‏طور که اشاره شد، حرکت جهانى، ملى و ناحیه‏اى بر اساس دوگانگى انسانى و ابزارى طراحى شده است. حاصل این دوگانگى، شکل‏گیرى بحران‏ها و تعارض‏هاى گوناگون مى‏باشد که در قالب جنگ‏هاى بین‏المللى، تعارض‏هاى بین قاره‏اى، جنگ بین دولت‏ها، جنگ بین قومیت‏ها، جنگ فرد یا گروه علیه تمدن واحد و جنگ فرد یا گروه علیه بشریت محقق مى‏شود. راه اجتناب از این نوع تعارض‏ها، انتخاب رویکرد «همدردى اجتماعى انسانى» است که حاصل آن، تعامل فرهنگى در سطح فردى، گروهى و جهانى خواهد بود. حاصل این نوع رویکرد، از میان بردن فضاى تعارضى بین خود و دیگرى است که بقاى آن به تحقق تز برخورد تمدن‏ها مى‏انجامد.
اشاره‏
در این مقاله به نیاز اصلى انسان اجتماعى در معنادار کردن روابط اجتماعى و زندگى جمعى و نیاز به فرهنگ و غلبه فرهنگ بر ساحت زیستى آدمى به‏خوبى اشاره شده است. همچنین به‏خوبى به بحران دنیاى سرمایه‏دارى و حاکمیت ابزار و تکنولوژى بر هنجارهاى انسانى اشاره رفته است. همدلى اجتماعى مسلماً شرط اصلى ایجاد روابط انسانى و لازمه گستردگى شبکه انسانى در سطح فرا ملى است. با وجود این، از آنجا که حاکمیت دولت‏ها در سطح روابط بین‏الملل امرى اجتناب‏ناپذیر است، خوب بود به این نکته نیز پرداخته مى‏شد که حاکمیت قدرت در این روابط چگونه تن به همدلى اجتماعى در سطح بین‏الملل مى‏دهد. بى‏تردید توجه ملت‏ها به اصل همدلى امرى است لازم؛ اما نمى‏توان این قاعده را نادیده گرفت که در سطح بین‏الملل، تصمیم‏ها بیش از آن‏که از روابط میان ملل نشأت گیرد، ساخته روابط قدرت است.
همبستگى، 25/11/80

تبلیغات