همدلی و روابط بین فرهنگی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این مقاله ضمن اشاره به بحران موجود بر سر راه انسان اجتماعى معاصر، به راه حل «همدلى اجتماعى» مىپردازد و چهار اصل را که براى رسیدن به همدلى مورد نیاز است، برمىشماردمتن
«انسان اجتماعى»، عنصر اصلى سازنده کنش اجتماعى است. این انسان ضمن آنکه سازنده شبکه معنایى است، در عین حال، همین شبکه معنایى نیز حیطه و قدرت او را تعیین مىکند. در این صورت، حیات جمعى انسانها در حوزه فرهنگ معنایابى مىشود و تحول مىیابد. بهترین شرایط زیست براى انسان اجتماعى، غلبه عناصر فرهنگى بر دیگر عناصر است.
محتواى زندگى فردى انسان، بیشتر محتوایى فرهنگى است تا زیستى؛ زیرا هر چند نیازهاى زیستى، نیازهاى آغازین هستند؛ اما تا نیازهاى زیستى معنا نداشته باشند، مورد طلب قرار نمىگیرند. خواستن، تابع سیستم معنایى و نظام فرهنگى است. به عبارتى، نیازهاى زیستى تا به نیازهاى فرهنگى تبدیل نشوند، انسانى نیستند. در سطح میانى نیز زیست گروهى و سازمانى به معنا داشتن اهداف و نیازهاى گروهى وابسته است. این نگاه، در سطح کلان، ملى و بینالمللى نیز صادق است؛ زیرا بقاى روابط کلان بین ملتها هرگز نمىتواند با توسل به زور و تجاوز استمرار یابد؛ ولى با همدلى و تعامل فرهنگى امکانپذیر است.
با وجود این، جامعه بشرى بر اساس دوگانگى ساختارى طراحى شده است؛ دوگانگىاى که یک سوى آن، نیاز انسانى براى ارتباط و پیوستگى آدمیان در فضاى انسانى فرهنگى است و سوى دیگر آن، سلطهطلبى دولتها، طبقات و گروهها و تقدم بخشیدن به نیازهاى سیاسى، اقتصادى و زیستى است.
این درد جامعه بشرى است که ماکس وبر از آن به برترى ارزشهاى تکنیکى بر ارزشهاى انسانى یاد مىکند و زیمل آن را فاصله گرفتن فرهنگ معنوى از فرهنگ مادى مىداند و از آن با عنوان «تراژدى فرهنگ» یاد مىکند. با استفاده از دو رویکرد این دو متفکر مىتوان مدعى شد که شکل امروز وضع بشرى در تعارض میان ارزشهاى انسانى و ارزشهاى تکنولوژیک، نیازهاى انسانى و اجبارهاى بیرونى، انسانى بودن و ابزارى شدن گرفتار است.
در برخورد با این مشکل سه رویکرد و راه حل ارائه شده است: رویکرد اول معتقد است وضع موجود باید حفظ شود. این همان رویکرد اثباتگراست که در پى تغییر اساسى در جامعه نیست. نظریه داروینیسم اجتماعى که یکى از رویکردهاى اثباتى در علوم اجتماعى است و در دهههاى آغازین قرن بیستم طرفداران بسیارى، بهویژه در آمریکا، پیدا کرد، مبتنى بر سازماندهى جامعه در جهت دفاع از وضع موجود است. این رویکرد به آینده جامعه موجود بسیار خوشبین است.
رویکرد دوم معتقد است که هنوز راه فرار و خلاصى وجود دارد. به عبارت دیگر ضرورت نهایى کردن دعوا و غلبه بر عواطف وجود دارد. در این صورت یکى از راهها یا روشها را «جنگ تمدنها» اعلام کردهاند؛ زیرا جنگ تمدنها به حذف طرفهایى که به عناصر تمدنى جدید از قبیل سلاح، تکنولوژى بازار و... تسلط ندارند، مىانجامد.
رویکرد سوم معتقد است هر چند تفاوت نیازهاى زیستى، فرهنگ، عواطف، تکنولوژى و نابرابرى موقعیتهاى دولتها و تمدنها اصل درستى است، ولى امروزه نیازهاى فرهنگى و اجتماعى، محور حیات جمعى است و هویت ملتها با توجه به عناصر فرهنگىشان تعریف مىشود. از این روست که براى حفظ انسانها و جامعه باید بیش از اقتصاد به بقاى روابط فرهنگى توجه کرد و تلاش کرد تا وجوه مشترک انسانى، عاطفى و فرهنگى شناسایى شود. محصول این رویکرد و راه حل، دنیایى خواهد بود با حفظ تفاوتهایى تاریخى، اقتصادى و تمدنى بر اساس رقابت و پیوستگى انسانى بر مبناى همدردى.
همدردى اجتماعى با تأکید بر چند اصل مطرح شده است که طرح آنها در فهم بیشتر ادعاى مطرح شده در این مقاله مفید است:
1. محوریت درک و فهم انسانى در جهتگیرى تمدنى
2. اهمیت دادن به دیگرى و تقدم دیگرى بر خود
3. شکلگیرى هویت فردى در فرایند به رسمیت شناختن هویت دیگرى
4. توجه به موقعیتها و داورى در مورد خود و دیگرى بر اساس موقعیتها.
این چهار اصل به ما کمک مىکند تا به طراحى شبکه روابط اجتماعى تعاملى دست یابیم که در آن «انسان» محوریت دارد. انسان محورقرارگرفته به این اصل باور خواهد داشت که بیان هویت او بدون درک دقیق و ملاحظه موقعیت دیگرى (فرد یا تمدن دیگرى) امکانپذیر نیست. به عبارت دیگر، فهم خود بدون فهم دیگرى و فهم دیگرى بدون توجه به موقعیتها امکانپذیر نیست.
همانطور که اشاره شد، حرکت جهانى، ملى و ناحیهاى بر اساس دوگانگى انسانى و ابزارى طراحى شده است. حاصل این دوگانگى، شکلگیرى بحرانها و تعارضهاى گوناگون مىباشد که در قالب جنگهاى بینالمللى، تعارضهاى بین قارهاى، جنگ بین دولتها، جنگ بین قومیتها، جنگ فرد یا گروه علیه تمدن واحد و جنگ فرد یا گروه علیه بشریت محقق مىشود. راه اجتناب از این نوع تعارضها، انتخاب رویکرد «همدردى اجتماعى انسانى» است که حاصل آن، تعامل فرهنگى در سطح فردى، گروهى و جهانى خواهد بود. حاصل این نوع رویکرد، از میان بردن فضاى تعارضى بین خود و دیگرى است که بقاى آن به تحقق تز برخورد تمدنها مىانجامد.
اشاره
در این مقاله به نیاز اصلى انسان اجتماعى در معنادار کردن روابط اجتماعى و زندگى جمعى و نیاز به فرهنگ و غلبه فرهنگ بر ساحت زیستى آدمى بهخوبى اشاره شده است. همچنین بهخوبى به بحران دنیاى سرمایهدارى و حاکمیت ابزار و تکنولوژى بر هنجارهاى انسانى اشاره رفته است. همدلى اجتماعى مسلماً شرط اصلى ایجاد روابط انسانى و لازمه گستردگى شبکه انسانى در سطح فرا ملى است. با وجود این، از آنجا که حاکمیت دولتها در سطح روابط بینالملل امرى اجتنابناپذیر است، خوب بود به این نکته نیز پرداخته مىشد که حاکمیت قدرت در این روابط چگونه تن به همدلى اجتماعى در سطح بینالملل مىدهد. بىتردید توجه ملتها به اصل همدلى امرى است لازم؛ اما نمىتوان این قاعده را نادیده گرفت که در سطح بینالملل، تصمیمها بیش از آنکه از روابط میان ملل نشأت گیرد، ساخته روابط قدرت است.
همبستگى، 25/11/80
محتواى زندگى فردى انسان، بیشتر محتوایى فرهنگى است تا زیستى؛ زیرا هر چند نیازهاى زیستى، نیازهاى آغازین هستند؛ اما تا نیازهاى زیستى معنا نداشته باشند، مورد طلب قرار نمىگیرند. خواستن، تابع سیستم معنایى و نظام فرهنگى است. به عبارتى، نیازهاى زیستى تا به نیازهاى فرهنگى تبدیل نشوند، انسانى نیستند. در سطح میانى نیز زیست گروهى و سازمانى به معنا داشتن اهداف و نیازهاى گروهى وابسته است. این نگاه، در سطح کلان، ملى و بینالمللى نیز صادق است؛ زیرا بقاى روابط کلان بین ملتها هرگز نمىتواند با توسل به زور و تجاوز استمرار یابد؛ ولى با همدلى و تعامل فرهنگى امکانپذیر است.
با وجود این، جامعه بشرى بر اساس دوگانگى ساختارى طراحى شده است؛ دوگانگىاى که یک سوى آن، نیاز انسانى براى ارتباط و پیوستگى آدمیان در فضاى انسانى فرهنگى است و سوى دیگر آن، سلطهطلبى دولتها، طبقات و گروهها و تقدم بخشیدن به نیازهاى سیاسى، اقتصادى و زیستى است.
این درد جامعه بشرى است که ماکس وبر از آن به برترى ارزشهاى تکنیکى بر ارزشهاى انسانى یاد مىکند و زیمل آن را فاصله گرفتن فرهنگ معنوى از فرهنگ مادى مىداند و از آن با عنوان «تراژدى فرهنگ» یاد مىکند. با استفاده از دو رویکرد این دو متفکر مىتوان مدعى شد که شکل امروز وضع بشرى در تعارض میان ارزشهاى انسانى و ارزشهاى تکنولوژیک، نیازهاى انسانى و اجبارهاى بیرونى، انسانى بودن و ابزارى شدن گرفتار است.
در برخورد با این مشکل سه رویکرد و راه حل ارائه شده است: رویکرد اول معتقد است وضع موجود باید حفظ شود. این همان رویکرد اثباتگراست که در پى تغییر اساسى در جامعه نیست. نظریه داروینیسم اجتماعى که یکى از رویکردهاى اثباتى در علوم اجتماعى است و در دهههاى آغازین قرن بیستم طرفداران بسیارى، بهویژه در آمریکا، پیدا کرد، مبتنى بر سازماندهى جامعه در جهت دفاع از وضع موجود است. این رویکرد به آینده جامعه موجود بسیار خوشبین است.
رویکرد دوم معتقد است که هنوز راه فرار و خلاصى وجود دارد. به عبارت دیگر ضرورت نهایى کردن دعوا و غلبه بر عواطف وجود دارد. در این صورت یکى از راهها یا روشها را «جنگ تمدنها» اعلام کردهاند؛ زیرا جنگ تمدنها به حذف طرفهایى که به عناصر تمدنى جدید از قبیل سلاح، تکنولوژى بازار و... تسلط ندارند، مىانجامد.
رویکرد سوم معتقد است هر چند تفاوت نیازهاى زیستى، فرهنگ، عواطف، تکنولوژى و نابرابرى موقعیتهاى دولتها و تمدنها اصل درستى است، ولى امروزه نیازهاى فرهنگى و اجتماعى، محور حیات جمعى است و هویت ملتها با توجه به عناصر فرهنگىشان تعریف مىشود. از این روست که براى حفظ انسانها و جامعه باید بیش از اقتصاد به بقاى روابط فرهنگى توجه کرد و تلاش کرد تا وجوه مشترک انسانى، عاطفى و فرهنگى شناسایى شود. محصول این رویکرد و راه حل، دنیایى خواهد بود با حفظ تفاوتهایى تاریخى، اقتصادى و تمدنى بر اساس رقابت و پیوستگى انسانى بر مبناى همدردى.
همدردى اجتماعى با تأکید بر چند اصل مطرح شده است که طرح آنها در فهم بیشتر ادعاى مطرح شده در این مقاله مفید است:
1. محوریت درک و فهم انسانى در جهتگیرى تمدنى
2. اهمیت دادن به دیگرى و تقدم دیگرى بر خود
3. شکلگیرى هویت فردى در فرایند به رسمیت شناختن هویت دیگرى
4. توجه به موقعیتها و داورى در مورد خود و دیگرى بر اساس موقعیتها.
این چهار اصل به ما کمک مىکند تا به طراحى شبکه روابط اجتماعى تعاملى دست یابیم که در آن «انسان» محوریت دارد. انسان محورقرارگرفته به این اصل باور خواهد داشت که بیان هویت او بدون درک دقیق و ملاحظه موقعیت دیگرى (فرد یا تمدن دیگرى) امکانپذیر نیست. به عبارت دیگر، فهم خود بدون فهم دیگرى و فهم دیگرى بدون توجه به موقعیتها امکانپذیر نیست.
همانطور که اشاره شد، حرکت جهانى، ملى و ناحیهاى بر اساس دوگانگى انسانى و ابزارى طراحى شده است. حاصل این دوگانگى، شکلگیرى بحرانها و تعارضهاى گوناگون مىباشد که در قالب جنگهاى بینالمللى، تعارضهاى بین قارهاى، جنگ بین دولتها، جنگ بین قومیتها، جنگ فرد یا گروه علیه تمدن واحد و جنگ فرد یا گروه علیه بشریت محقق مىشود. راه اجتناب از این نوع تعارضها، انتخاب رویکرد «همدردى اجتماعى انسانى» است که حاصل آن، تعامل فرهنگى در سطح فردى، گروهى و جهانى خواهد بود. حاصل این نوع رویکرد، از میان بردن فضاى تعارضى بین خود و دیگرى است که بقاى آن به تحقق تز برخورد تمدنها مىانجامد.
اشاره
در این مقاله به نیاز اصلى انسان اجتماعى در معنادار کردن روابط اجتماعى و زندگى جمعى و نیاز به فرهنگ و غلبه فرهنگ بر ساحت زیستى آدمى بهخوبى اشاره شده است. همچنین بهخوبى به بحران دنیاى سرمایهدارى و حاکمیت ابزار و تکنولوژى بر هنجارهاى انسانى اشاره رفته است. همدلى اجتماعى مسلماً شرط اصلى ایجاد روابط انسانى و لازمه گستردگى شبکه انسانى در سطح فرا ملى است. با وجود این، از آنجا که حاکمیت دولتها در سطح روابط بینالملل امرى اجتنابناپذیر است، خوب بود به این نکته نیز پرداخته مىشد که حاکمیت قدرت در این روابط چگونه تن به همدلى اجتماعى در سطح بینالملل مىدهد. بىتردید توجه ملتها به اصل همدلى امرى است لازم؛ اما نمىتوان این قاعده را نادیده گرفت که در سطح بینالملل، تصمیمها بیش از آنکه از روابط میان ملل نشأت گیرد، ساخته روابط قدرت است.
همبستگى، 25/11/80