ایمان مسیحی، سر رشته تفکرات جدید
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
مقاله حاضر به معرفى کوتاهى از تاریخ بلند ایمان در تفکر مسیحى اختصاص دارد. نویسنده ضمن بیان ماهیت ایمان در متون اولیه مسیحیت و تحول معنایى آن در دورههاى بعد، نشان داده است که این مفهوم از ایمان، تأثیرى ژرف در مکاتب و اندیشههاى جدید غرب داشته است.متن
بعد از چند قرن رکود و رخوت در اندیشهورزى، روشنفکران ایران و جهان اسلام ناگهان با انبوهى از اندیشههاى جدید روبهرو شدند که به جهت زبان منطقى و معقولى که به کار مىبرد، بهزودى همهگیر شد. از جمله مهمترین مفاهیمى که در این زمره با زبانى شیوا، زیبا و معقول، تحت عناوین «اگزیستانسیالیسم»، «هرمنوتیک» و غیره وارد شد، بحث از «ماهیت ایمان» است. عمده مباحث، بدون توجه به وجود سررشتههاى این بحثها در کلام مسیحى صورت مىگرفت و نمایندگان طرح این مباحث، بدون توجه به پیوندى که میان این مباحث و مسیحیت وجود داشت، به تفسیر و تأویل ایمان، دین و خدا در اسلام مىپرداختند؛ در حالىکه این سؤال مهم که تا چه حد تفسیر آنها که مبتنى بر درک مسیحى از دین و ایمان است، مىتواند در مورد اسلام و ادیان دیگر صادق باشد، بىاهمیت تلقى مىشود.
ریشه واژه « faith » (ایمان)، در لاتین:
واژه «ایمان» از نخستین تاریخ استفاده آن در زبان انگلیسى (1551)، تحت تأثیر تقریر کلیسایى - مسیحى از این واژه، به معنى اعتقادى است که از اعتماد به حجیت چیزى ناشى مىشود؛ مانند اعتمادى که ما به قول و پیمان شخصى داریم. واژه «pistis» در عهد جدید به چنین معنایى است؛ مقابل علم و مرادف با محبت و عشق. در فصل یازدهم «نامه پولس به عبرانیان» تعریف ایمان اینگونه آورده مىشود: «... ایمان، اعتماد بر چیزهاى مورد امید است و برهان چیزهاى نادیده». چنان که در ادامه تصریح مىشود، منظور از «ایمان» در این تعریف، بیش از آنکه انتظار وعدههاى دادهشده باشد، شامل اعتقاد به چیزهاى نادیده و نیامده مىشود.
ماهیت ایمان:
در تاریخ کلام و فلسفه مسیحى، بحث از ماهیت ایمان بحثى طولانى است. ریشه این بحث در تصور پولسى از مسیحیت و دیندارى نهفته است. او اساساً همه چیز دیانت مسیح را به ایمانورزى خلاصه مىکند. بر خلاف دین شریعتمدار یهود که بر مناسک تأکید مىورزید، مسیحیت پولسى بر سلوک و طریقت تأکید مىکند. محور این طریقت هم ایمان است. از توصیفات او در مورد ایمان چنین برمىآید که خشنودى خدا، در انجام فرایض شریعت و اخلاق نیست؛ بلکه صرفاً در ایمانورزى است.
برخى نیز مانند آکوینى، آن را قابل پیوست به عقل مىدانند. آکوینى در پى آن است که نظام معقولى از گزارههاى ایمانى فراهم کند تا بتوان آنها را به صورت مدلل و موجه ارائه کرد. در واقع، نظام فلسفى معقول آکوینى نیز در نهایت تلاشى براى تنظیم ایمان است؛ نه تبیین آن. در عین حال او سعى مىکند همچون ابنسینا فیلسوف باشد؛ نه متکلم و سعى مىکند غیر ایمان را بر مبناى بدیهیات توجیه کند. آکوینى به دنبال اثبات این گزاره آگوستین است که مىگوید: «ایمان در جستوجوى فهم است». در واقع، قول آگوستین که: «ایمان مىآورم تا بفهمم» به رسیدن ایمان به عقل اشاره ندارد؛ بلکه به جایگزینى ایمان و عقل اشاره دارد. در تفکر آگوستین، ایمان عجین با عشق است و تا آدمى عاشق خدا نگردد، امیدى به نیل به فهم اصیل از خداوند نیست.
معقولیت ایمان:
تفکر درخشان آکوینى در مورد نسبت عقل و ایمان، در نهایت، ایمان را امرى فراعقل مىبیند که مقدمه ورود به معقولات است؛ اما عین معقول نیست. در عین حال، نکتهاى که هنگام مطالعه آثار آکوینى و دیگر متفکران قرون وسطا به آن برمىخوریم، این است که به این مسأله که آیا ایمان، خود معقول است یا نه، تقریباً توجهى نمىشود. این مسأله تحت این عنوان، ابتدا در دوره متقدم روشنگرى مطرح شد.
طرح لاک براى جمعآورى قراین بدیهى در اثبات گزارههاى ایمانى، راه جدیدى در مقابل بحث از ایمان گشود؛ اما در نهایت، این باور او که مىتوان وجود خدا، وحى و گزارههاى ایمانى را به صورتى مدلل اثبات کرد، در قرن بیستم با انتقاداتى جدى روبهرو شد. در فلسفه ویتگنشتاین، زبان دین جدا از زبان فلسفه و علم است؛ لذا روشن است که در این دیدگاه، بین عقل که زبان خاص خود را دارد و دین که بافت زبانى دیگرى دارد، دیوارهاى بلندى وجود دارد.
ماهیت دین بر حسب ایمان مسیحى:
در نهایت، ایمان مسیحى همچنان وراى عقل باقى مىماند و یکسره به واسطه عقل، یافتنى نیست؛ هرچند مىتوان صورت معقول منظمى از گزارههاى ایمانى به دست آورد. این، حداکثر وفاق عقل و ایمان مسیحى است و در سطح کلان، تصور نامعقولیت ایمان است که احساس مىشود. این تصور، بیشتر ناشى از تلاش آباى کلیسا براى جایگزین کردن گزارههاى ایمانى کتاب مقدس به جاى علم است و چون نتیجه آن، رو در رو قرار گرفتن ایمان و عقل است؛ لذا در نهایت با محوریت یافتن تجربه و عمل این گزارههاى ایمانى کتاب مقدس است که کنار مىرود و علم و عقل کاملاً بیگانه با ایمان تصور مىشود؛ لذا دین خود را به عنوان امرى نامعقول مىیابد.
سورن کرکگور، متکلم و متفکر دانمارکى قرن نوزدهم، نمونه اعلاى این تفکر است که ایمان را جدا از عقلانیت مىطلبد. در نظر کرکگور، ایمان امرى کاملاً انفسى و مربوط به گزینش شخصى است. هر چند چیزى به اسم مسیح تاریخى وجود نداشته باشد ، باز هم فرد مسیحى باید به ایمان خویش پاىبند بماند. تحلیل کلامى کرکگور از ایمان و تلقى از دین، تصور غالبى است که امروزه در بحث دینشناسى، کلام و فلسفه دین وجود دارد. دین، زبان و ساختمان خود را دارد و علم، فلسفه و تکنولوژى هم ساختمان متعلق به خود را دارند. این تصور از دیانت، در تشکیل جنبشهاى تفسیرى و علوم هرمنوتیک، پلورالیسم، ماهیت علم، سیاست، اخلاق و... قابل پىگیرى است. دنیوى و عرفى شدن این حوزهها و موضوعات، مبتنى بر تصور نامعقولیت ایمان و تبدیل شدن آن به یک مسأله شخصى و فردى است؛ تصورى که ما امروزه تحت عنوان سکولاریزه کردن سیاست، اخلاق، علم و هنر مىشنویم. اینها در واقع مبتنى بر نحوه خاص ارتباط مسیحیت و ایمان مسیحى با علم و عقل و معاش و زندگى اجتماعى است. لذا چیزى که در کشور ما به عنوان فلسفه و مسائل جدید کلامى مطرح مىشود، عرضه پوششى است بدون کالبد.
اشاره
هرچند در محتواى مقاله حاضر جاى چند و چون وجود دارد و مىتوان بر سستى یا کاستى در برخى مباحث انگشت نهاد، اما این مقاله بیشتر از آن رو مهم و شایان توجه است که به برخى تفاوتهاى بنیادین فکرى میان اسلام و مسیحیت اشاره مىکند؛ تفاوتهایى که امروزه نیز علىرغم تأکید و تکرارهاى فراوان، هنوز مورد توجه و تأمل قرار نمىگیرد. این خلطها و نادیدهانگارىها مخصوصاً آنگاه آسیبرسان و زیانبار است که به مشابهسازى و تطبیقهاى ناروا از سوى روشنفکران مىانجامد و آنچه را که در حوزه فرهنگ و دیانت مسیحى رخ داده است، بر فرهنگ اسلامى نیز تسرى مىدهند. نکات زیر شاید به تکمیل و ایضاح بحث کمک کند:
1. برخلاف آنچه در قرآن آمده است که ایمان همواره در کنار عقل و علم و همسو با تعقل تعریف مىشود، در متون دینى مسیحى، تأکید اصلى بر مقوله ایمان (faith) و تسلیم است و عقل و علم را در رسیدن به معرفت و حقیقت، ناتوان و گاه مزاحم مىشمارد. همچنین قرآن کریم، از ایمان و عمل صالح توأمان یاد مىکند و یکى را بدون دیگرى ناتمام و نافرجام مىخواند؛ ولى در فرهنگ مسیحى، ایمان اصل و اساس است و به عمل چندان اهمیت داده نمىشود.
2. ستیز میان ایمان و عقل در اندیشه مسیحى، ریشه در عهد جدید دارد و بهخصوص از سوى پولس که یکى از رسولان متأخر مسیحى است و داستان دشمنىهاى او با مسیحیان اولیه معروف است، اظهار شده است. این ستیز، دو ریشه و زمینه اصلى در متون مسیحى دارد: نخست آنکه در عهد جدید، بسیار به فیلسوفان و فلسفه انتقاد شده و رویه عقلى را نکوهیده است و دوم آنکه عقاید مهم مسیحى، همچون تثلیث و تجسد، مقولاتى عقلستیز و خردناپذیرند. این در حالى است که این دو مضمون در قرآن کریم هیچ مشابهى ندارد.
3. تفسیر مسیحیت از ایمان و دور نگه داشتن آن از دسترس عقل، یک پیامد ناهنجار دیگر نیز به دنبال داشت که نویسنده محترم به اشاره از آن گذشتهاند. شخصى کردن دین و بیرون کشیدن معرفت دینى از حوزه حیات عینى و اجتماعى که سرانجام به سکولاریسم و رشد فلسفهها و دانشهاى سکولار انجامید، دقیقاً نتیجه چنین تفسیرى از نسبت میان عقل و ایمان بود. آنگاه که ایمان از حوزه عقل و عرف پا پس کشید و از ارائه یک عقلانیت دینى که بتواند حوزه نظر و حوزه عمل را در یک نظام منسجم فراگیرد، فروماند، زمینه ظهور خرد خودبنیاد و عرف مستقل از شرع فراهم آمد و راه دین و وحى، از عقل و تدبیر و اجتماع جدا گشت. پوشیده نیست که آنچه در قرون وسطا تحت عنوان حاکمیت دینى مطرح شد، تنها سیطره کلیسا بر برخى مناصب قدرت بود؛ نه حضور فلسفه و دانش کاربردى دینى در صحنه زندگى.
4. همچنین آنچه مىتوان از این مطالب آموخت، تفاوت ادبیات و فضاى دینپژوهى در جهان اسلام و مسیحیت است. متأسفانه امروزه حوزههاى دینشناسى و فلسفه در جامعه ما به سمت و سویى مىرود که با الگو قرار دادن همان ذهنیتها و روشهاى غربى در شناخت مسیحیت، عیناً در اسلامشناسى نیز به کار رود. مباحثى چون تجربه دینى، هرمنوتیک، پلورالیسم و غیره اگر بومىسازى نشود و متناسب با درونمایههاى فرهنگ قرآن مطرح نشود، نه تنها بدفهمىها را دامن مىزند، بلکه گامى در مسیر بازشناخت معرفت اسلامى برداشته نمىشود. مسؤولیت و رسالت حوزههاى علمیه و فضلاى جوان حوزه در این مسیر بسى بیشتر و گستردهتر است.
ابرار، 4/10/80
ریشه واژه « faith » (ایمان)، در لاتین:
واژه «ایمان» از نخستین تاریخ استفاده آن در زبان انگلیسى (1551)، تحت تأثیر تقریر کلیسایى - مسیحى از این واژه، به معنى اعتقادى است که از اعتماد به حجیت چیزى ناشى مىشود؛ مانند اعتمادى که ما به قول و پیمان شخصى داریم. واژه «pistis» در عهد جدید به چنین معنایى است؛ مقابل علم و مرادف با محبت و عشق. در فصل یازدهم «نامه پولس به عبرانیان» تعریف ایمان اینگونه آورده مىشود: «... ایمان، اعتماد بر چیزهاى مورد امید است و برهان چیزهاى نادیده». چنان که در ادامه تصریح مىشود، منظور از «ایمان» در این تعریف، بیش از آنکه انتظار وعدههاى دادهشده باشد، شامل اعتقاد به چیزهاى نادیده و نیامده مىشود.
ماهیت ایمان:
در تاریخ کلام و فلسفه مسیحى، بحث از ماهیت ایمان بحثى طولانى است. ریشه این بحث در تصور پولسى از مسیحیت و دیندارى نهفته است. او اساساً همه چیز دیانت مسیح را به ایمانورزى خلاصه مىکند. بر خلاف دین شریعتمدار یهود که بر مناسک تأکید مىورزید، مسیحیت پولسى بر سلوک و طریقت تأکید مىکند. محور این طریقت هم ایمان است. از توصیفات او در مورد ایمان چنین برمىآید که خشنودى خدا، در انجام فرایض شریعت و اخلاق نیست؛ بلکه صرفاً در ایمانورزى است.
برخى نیز مانند آکوینى، آن را قابل پیوست به عقل مىدانند. آکوینى در پى آن است که نظام معقولى از گزارههاى ایمانى فراهم کند تا بتوان آنها را به صورت مدلل و موجه ارائه کرد. در واقع، نظام فلسفى معقول آکوینى نیز در نهایت تلاشى براى تنظیم ایمان است؛ نه تبیین آن. در عین حال او سعى مىکند همچون ابنسینا فیلسوف باشد؛ نه متکلم و سعى مىکند غیر ایمان را بر مبناى بدیهیات توجیه کند. آکوینى به دنبال اثبات این گزاره آگوستین است که مىگوید: «ایمان در جستوجوى فهم است». در واقع، قول آگوستین که: «ایمان مىآورم تا بفهمم» به رسیدن ایمان به عقل اشاره ندارد؛ بلکه به جایگزینى ایمان و عقل اشاره دارد. در تفکر آگوستین، ایمان عجین با عشق است و تا آدمى عاشق خدا نگردد، امیدى به نیل به فهم اصیل از خداوند نیست.
معقولیت ایمان:
تفکر درخشان آکوینى در مورد نسبت عقل و ایمان، در نهایت، ایمان را امرى فراعقل مىبیند که مقدمه ورود به معقولات است؛ اما عین معقول نیست. در عین حال، نکتهاى که هنگام مطالعه آثار آکوینى و دیگر متفکران قرون وسطا به آن برمىخوریم، این است که به این مسأله که آیا ایمان، خود معقول است یا نه، تقریباً توجهى نمىشود. این مسأله تحت این عنوان، ابتدا در دوره متقدم روشنگرى مطرح شد.
طرح لاک براى جمعآورى قراین بدیهى در اثبات گزارههاى ایمانى، راه جدیدى در مقابل بحث از ایمان گشود؛ اما در نهایت، این باور او که مىتوان وجود خدا، وحى و گزارههاى ایمانى را به صورتى مدلل اثبات کرد، در قرن بیستم با انتقاداتى جدى روبهرو شد. در فلسفه ویتگنشتاین، زبان دین جدا از زبان فلسفه و علم است؛ لذا روشن است که در این دیدگاه، بین عقل که زبان خاص خود را دارد و دین که بافت زبانى دیگرى دارد، دیوارهاى بلندى وجود دارد.
ماهیت دین بر حسب ایمان مسیحى:
در نهایت، ایمان مسیحى همچنان وراى عقل باقى مىماند و یکسره به واسطه عقل، یافتنى نیست؛ هرچند مىتوان صورت معقول منظمى از گزارههاى ایمانى به دست آورد. این، حداکثر وفاق عقل و ایمان مسیحى است و در سطح کلان، تصور نامعقولیت ایمان است که احساس مىشود. این تصور، بیشتر ناشى از تلاش آباى کلیسا براى جایگزین کردن گزارههاى ایمانى کتاب مقدس به جاى علم است و چون نتیجه آن، رو در رو قرار گرفتن ایمان و عقل است؛ لذا در نهایت با محوریت یافتن تجربه و عمل این گزارههاى ایمانى کتاب مقدس است که کنار مىرود و علم و عقل کاملاً بیگانه با ایمان تصور مىشود؛ لذا دین خود را به عنوان امرى نامعقول مىیابد.
سورن کرکگور، متکلم و متفکر دانمارکى قرن نوزدهم، نمونه اعلاى این تفکر است که ایمان را جدا از عقلانیت مىطلبد. در نظر کرکگور، ایمان امرى کاملاً انفسى و مربوط به گزینش شخصى است. هر چند چیزى به اسم مسیح تاریخى وجود نداشته باشد ، باز هم فرد مسیحى باید به ایمان خویش پاىبند بماند. تحلیل کلامى کرکگور از ایمان و تلقى از دین، تصور غالبى است که امروزه در بحث دینشناسى، کلام و فلسفه دین وجود دارد. دین، زبان و ساختمان خود را دارد و علم، فلسفه و تکنولوژى هم ساختمان متعلق به خود را دارند. این تصور از دیانت، در تشکیل جنبشهاى تفسیرى و علوم هرمنوتیک، پلورالیسم، ماهیت علم، سیاست، اخلاق و... قابل پىگیرى است. دنیوى و عرفى شدن این حوزهها و موضوعات، مبتنى بر تصور نامعقولیت ایمان و تبدیل شدن آن به یک مسأله شخصى و فردى است؛ تصورى که ما امروزه تحت عنوان سکولاریزه کردن سیاست، اخلاق، علم و هنر مىشنویم. اینها در واقع مبتنى بر نحوه خاص ارتباط مسیحیت و ایمان مسیحى با علم و عقل و معاش و زندگى اجتماعى است. لذا چیزى که در کشور ما به عنوان فلسفه و مسائل جدید کلامى مطرح مىشود، عرضه پوششى است بدون کالبد.
اشاره
هرچند در محتواى مقاله حاضر جاى چند و چون وجود دارد و مىتوان بر سستى یا کاستى در برخى مباحث انگشت نهاد، اما این مقاله بیشتر از آن رو مهم و شایان توجه است که به برخى تفاوتهاى بنیادین فکرى میان اسلام و مسیحیت اشاره مىکند؛ تفاوتهایى که امروزه نیز علىرغم تأکید و تکرارهاى فراوان، هنوز مورد توجه و تأمل قرار نمىگیرد. این خلطها و نادیدهانگارىها مخصوصاً آنگاه آسیبرسان و زیانبار است که به مشابهسازى و تطبیقهاى ناروا از سوى روشنفکران مىانجامد و آنچه را که در حوزه فرهنگ و دیانت مسیحى رخ داده است، بر فرهنگ اسلامى نیز تسرى مىدهند. نکات زیر شاید به تکمیل و ایضاح بحث کمک کند:
1. برخلاف آنچه در قرآن آمده است که ایمان همواره در کنار عقل و علم و همسو با تعقل تعریف مىشود، در متون دینى مسیحى، تأکید اصلى بر مقوله ایمان (faith) و تسلیم است و عقل و علم را در رسیدن به معرفت و حقیقت، ناتوان و گاه مزاحم مىشمارد. همچنین قرآن کریم، از ایمان و عمل صالح توأمان یاد مىکند و یکى را بدون دیگرى ناتمام و نافرجام مىخواند؛ ولى در فرهنگ مسیحى، ایمان اصل و اساس است و به عمل چندان اهمیت داده نمىشود.
2. ستیز میان ایمان و عقل در اندیشه مسیحى، ریشه در عهد جدید دارد و بهخصوص از سوى پولس که یکى از رسولان متأخر مسیحى است و داستان دشمنىهاى او با مسیحیان اولیه معروف است، اظهار شده است. این ستیز، دو ریشه و زمینه اصلى در متون مسیحى دارد: نخست آنکه در عهد جدید، بسیار به فیلسوفان و فلسفه انتقاد شده و رویه عقلى را نکوهیده است و دوم آنکه عقاید مهم مسیحى، همچون تثلیث و تجسد، مقولاتى عقلستیز و خردناپذیرند. این در حالى است که این دو مضمون در قرآن کریم هیچ مشابهى ندارد.
3. تفسیر مسیحیت از ایمان و دور نگه داشتن آن از دسترس عقل، یک پیامد ناهنجار دیگر نیز به دنبال داشت که نویسنده محترم به اشاره از آن گذشتهاند. شخصى کردن دین و بیرون کشیدن معرفت دینى از حوزه حیات عینى و اجتماعى که سرانجام به سکولاریسم و رشد فلسفهها و دانشهاى سکولار انجامید، دقیقاً نتیجه چنین تفسیرى از نسبت میان عقل و ایمان بود. آنگاه که ایمان از حوزه عقل و عرف پا پس کشید و از ارائه یک عقلانیت دینى که بتواند حوزه نظر و حوزه عمل را در یک نظام منسجم فراگیرد، فروماند، زمینه ظهور خرد خودبنیاد و عرف مستقل از شرع فراهم آمد و راه دین و وحى، از عقل و تدبیر و اجتماع جدا گشت. پوشیده نیست که آنچه در قرون وسطا تحت عنوان حاکمیت دینى مطرح شد، تنها سیطره کلیسا بر برخى مناصب قدرت بود؛ نه حضور فلسفه و دانش کاربردى دینى در صحنه زندگى.
4. همچنین آنچه مىتوان از این مطالب آموخت، تفاوت ادبیات و فضاى دینپژوهى در جهان اسلام و مسیحیت است. متأسفانه امروزه حوزههاى دینشناسى و فلسفه در جامعه ما به سمت و سویى مىرود که با الگو قرار دادن همان ذهنیتها و روشهاى غربى در شناخت مسیحیت، عیناً در اسلامشناسى نیز به کار رود. مباحثى چون تجربه دینى، هرمنوتیک، پلورالیسم و غیره اگر بومىسازى نشود و متناسب با درونمایههاى فرهنگ قرآن مطرح نشود، نه تنها بدفهمىها را دامن مىزند، بلکه گامى در مسیر بازشناخت معرفت اسلامى برداشته نمىشود. مسؤولیت و رسالت حوزههاى علمیه و فضلاى جوان حوزه در این مسیر بسى بیشتر و گستردهتر است.
ابرار، 4/10/80