نگاهی به پلورالیسم دینی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این گفتوگو، نظرى کوتاه به ریشههاى پیدایش نظریه پلورالیسم دینى شده و به پارهاى علل پیدایش این اندیشه در میان اندیشمندان مسلمان نیز اشارهاى شده است. همچنین با اشاره به پارهاى دیدگاههاى دروندینى، ادلهاى بر نفى پلورالیسم ذکر شده است.متن
«پلورالیسم» در لغت به معناى تکثر و تعدد است و در اصطلاح فلسفه دین، به معناى تکثر ادیان، آن هم ادیان توحیدى مطرح شده است. براى آنکه ریشههاى مطرح شدن بحث پلورالیسم دینى را در فرهنگ مغربزمین بررسى کنیم، مىتوان آن را به دو بخش تقسیم کرد: بخش اول، علل معرفتى است که اصلاً چرا این بحث به شکل معرفتى در فرهنگ غرب مطرح شده است و بخش دوم، علل فرهنگى و سیاسى است.
در زمینه علل معرفتى مىتوانیم اولین و مهمترین علت را همان نسبیت معرفت و اینکه معرفت و علم انسانى مطابق واقع نیست، ذکر کنیم. در حال حاضر، این امر به صورت یک اصل مسلم در غرب مطرح است. غربىها با این دیدگاه به ادیان نگاه مىکنند؛ چون در هر چیزى با دیده نسبیت و شک مىنگرند و مىگویند از کجا معلوم که دین مسیح حق باشد و بعد مىپرسند که چرا دین اسلام دین حق است یا چرا دین بودا حق است. این، اولین علت طرح مسأله و قسمت عام آن است.
اما غیر از آن، علل دیگرى نیز وجود دارد که در رابطه با خود مسیحیت است و آن این است که آیا دین مسیحیت حق است یا نه. این بخش، به طور مستقیم با مسیحیت مرتبط است. آنها حتى در وجود حضرت عیسى شک کردند که آیا پیامبرى به نام عیسى وجود داشته است یا نه.
در زمینههاى دیگر، علل سیاسى و فرهنگى وجود دارد که نقش زیادى ندارند. علل فرهنگى و سیاسى، بیشتر در مورد سکولاریسم نقش دارد؛ اما علل مهم در طرح پلورالیسم، همان علتهاى معرفتى است.
بحث پلورالیسم دینى از 40 - 50 سال پیش از اینکه در جهان اسلام مطرح شود، در جهان عرب بین مسلمانان مطرح بود و اینها پلورالیسم را به «علمانیت» ترجمه کرده بودند. شاید یکى از علتهاى رویکرد نواندیشان مسلمان به بحث پلورالیسم دینى، همین تقلید باشد؛ اما من این موضوع را به همه تسرى نمىدهم.
اما غیر از این، مىتوانیم علل مختلفى در ارتباط با نواندیشان مسلمان ذکر کنیم که اولین و مهمترین آنها، تفسیر نادرست نواندیشان مسلمان از اسلام است. متأسفانه برخى از این روشنفکران، شناخت عمیق و گستردهاى از اسلام ندارند و به صورت بنیادى ریشههاى اسلام را نمىبینند. آنان گمان مىکنند که اگر ما قائل به پلورالیسم دینى نباشیم، اکثر مردم به جهنم مىروند. اغلب مردم جهان الآن مسلمان نیستند. اینها در شمار جاهلان قاصر هستند. اگر این عده با دین خودشان بمیرند، به جهنم نمىروند. این را بوعلى سینا در اشارات هم گفته است که اکثر مردم در عذاب نیستند و شهید مطهرى نیز قبل از انقلاب گفته است که ما مسلمانانى داریم که کافر مسلمان هستند. یعنى چه؟ یعنى در ظاهر اسلام نیاورده؛ چون اسم اسلام را نشنیده است و نمىداند اسلام دین حق است؛ اما در باطن خودش به فطرت خودش عمل مىکند و به عقل خودش عمل مىکند و اگر بمیرد، شهید مطهرى اسم او را «کافر مسلمان» گذاشته است. این مسلمان است؛ ولو اسمش کافر باشد.
بر خلاف مسیحیان که به وجود حضرت عیسى و حتى به کتاب مقدس خودشان، انجیل، شک دارند که آیا این کتاب واقعاً کتاب حضرت عیسى هست یا نه، ما مسلمانان این گونه نیستیم. ما ادلهاى قطعى داریم که قرآن مجید به همین شکل از آسمان نازل شده است. مهمترین دلیل دروندینى ما همین است. در قرآن مجید به عناوینى اشاره شده که خداوند متعال، از پیامبران پیشین، همچون عیسى، موسى و نوح پیمان گرفته است که وقتى پیامبر بعدى، یعنى پیامبر اسلام ظهور کرد، به او ایمان بیاورید و او را یارى دهید و این بزرگترین دلیل بر رد پلورالیسم دینى است.
از بحث پلورالیسم دینى قرائتهاى مختلفى ارائه شده است و قرائتى که رایج است و اسلام هم آن را قبول دارد، پلورالیسم اجتماعى یا فرهنگى است؛ به این معنا که در جامعه ما، اسلام، مسیحیت و یهودیت و همچنین مکاتب دیگرى هستند که ما آنها را مىپذیریم؛ اما کارى با این نداریم که بر حقند یا نه. اینکه طرفداران اینها در عرصه سیاست و اجتماع با هم عادلانه رفتار کنند و متحد باشند و زیر یک پرچم زندگى کنند، بدون اینکه به مناقشات لفظى و نزاعهاى فیزیکى بپردازند و همه آنها یک زندگى مسالمتآمیز داشته باشند، این را «پلورالیسم فرهنگى» مىگویند.
یک قرائت از این معنا، همان قرائت «پلورالیسم دینى» معروف است و منظور این است که همه ادیان در عرض هم حق هستند. مسیحیت هم حق است؛ یهودیت هم حق است؛ آیین هندو هم حق است و همه اینها به یک اندازه حقند. اگر منظور از پلورالیسم دینى این باشد، نمىتواند مورد قبول اسلام باشد؛ چرا که ما، هم با ادله عقلى و هم ادله دینى این را نفى مىکنیم.
قرائت دیگر از پلورالیسم دینى، به عنوان شمولگرایى است که هم متفکران غربى و هم اندیشمندان مسیحیت مطرح کردهاند؛ یعنى اینکه دین من حق است و اسلام حق است؛ اما رحمت خدا شامل حال پیروان ادیان دیگر هم مىشود و در قیامت آنها هم نجات پیدا مىکنند. این به عنوان شمولگرایى مطرح است؛ یعنى حق نیستند؛ اما لطف خدا شامل آنها مىشود.
قرائت دیگرى که مطرح است، انحصارگرایى است که در آن، یک دین، حق و بقیه باطل است. این یک نظریه افراطى است که اسلام حق است و بقیه پیروان ادیان دیگر همه به عذاب مىرسند. اسلام به این شدت این نظر را مطرح نمىکند.
اشاره
1. آقاى قراملکى در این گفتوگو توضیح کوتاهى در مورد علل پیدایش نظریه پلورالیسم عرضه کردهاند که در صورت داشتن مجال بیشتر، مىتوانستند به ابعاد بیشترى از مسأله کثرت ادیان و رویکرد اندیشمندان به آن توجه کنند. اینکه ایشان نقش علل سیاسى و فرهنگى را در پیدایش پلورالیسم نفى کردهاند، چندان موجه به نظر نمىرسد. در هر حال، هر نظریهاى در بسترى خاص امکان ظهور پیدا مىکند. به عنوان مثال، اگر تلاقى افکار و اندیشهها، آشنا شدن با کثرت دینى موجود در جهان بر اثر گسترش اطلاعات و ارتباطات، گسترش دامنه پژوهش در مسائل دینشناسى و آشنا شدن اندیشمندان با محاسن ادیان دیگر، بالا رفتن روح تساهل و مدارا، افزایش بىطرفى علمى و مانند آن نبود، هیچگاه شاهد پدید آمدن نظریههاى پلورالیستى نبودیم. اینها تنها بخشى از علل فرهنگى، اجتماعى، سیاسى، اخلاقى و روانشناختى مسأله هستند.
2. ایشان در بخش علل معرفتى به دو نکته اشاره کردهاند: یکى نسبیت معرفت و دیگرى نقد تاریخى کتاب مقدس. هر دو نکته از علل پیدایش تردید در حقانیت مسیحیت بودهاند؛ هرچند تنها علل آن نیستند. اما آیا علل معرفتى دیگرى وجود ندارد؟ به نظر مىرسد تأمل و تحقیق بیشترى لازم است.
3. در برشمردن انحصارگرایى و شمولگرایى به عنوان قرائتهایى از پلورالیسم، امرى شگفت رخ داده است. انحصارگرایى، شمولگرایى و کثرتگرایى، هر سه دیدگاههایى هستند که در پاسخ به مسأله تعدد و کثرت ادیان و بحث از حقانیت و نجاتبخشى ادیان عرضه شدهاند و این سه دیدگاه بدیل یکدیگرند. نباید انحصارگرایى و شمولگرایى را از قرائتهاى پلورالیسم به حساب آورد.
جام جم، 1 و 3/10/80
در زمینه علل معرفتى مىتوانیم اولین و مهمترین علت را همان نسبیت معرفت و اینکه معرفت و علم انسانى مطابق واقع نیست، ذکر کنیم. در حال حاضر، این امر به صورت یک اصل مسلم در غرب مطرح است. غربىها با این دیدگاه به ادیان نگاه مىکنند؛ چون در هر چیزى با دیده نسبیت و شک مىنگرند و مىگویند از کجا معلوم که دین مسیح حق باشد و بعد مىپرسند که چرا دین اسلام دین حق است یا چرا دین بودا حق است. این، اولین علت طرح مسأله و قسمت عام آن است.
اما غیر از آن، علل دیگرى نیز وجود دارد که در رابطه با خود مسیحیت است و آن این است که آیا دین مسیحیت حق است یا نه. این بخش، به طور مستقیم با مسیحیت مرتبط است. آنها حتى در وجود حضرت عیسى شک کردند که آیا پیامبرى به نام عیسى وجود داشته است یا نه.
در زمینههاى دیگر، علل سیاسى و فرهنگى وجود دارد که نقش زیادى ندارند. علل فرهنگى و سیاسى، بیشتر در مورد سکولاریسم نقش دارد؛ اما علل مهم در طرح پلورالیسم، همان علتهاى معرفتى است.
بحث پلورالیسم دینى از 40 - 50 سال پیش از اینکه در جهان اسلام مطرح شود، در جهان عرب بین مسلمانان مطرح بود و اینها پلورالیسم را به «علمانیت» ترجمه کرده بودند. شاید یکى از علتهاى رویکرد نواندیشان مسلمان به بحث پلورالیسم دینى، همین تقلید باشد؛ اما من این موضوع را به همه تسرى نمىدهم.
اما غیر از این، مىتوانیم علل مختلفى در ارتباط با نواندیشان مسلمان ذکر کنیم که اولین و مهمترین آنها، تفسیر نادرست نواندیشان مسلمان از اسلام است. متأسفانه برخى از این روشنفکران، شناخت عمیق و گستردهاى از اسلام ندارند و به صورت بنیادى ریشههاى اسلام را نمىبینند. آنان گمان مىکنند که اگر ما قائل به پلورالیسم دینى نباشیم، اکثر مردم به جهنم مىروند. اغلب مردم جهان الآن مسلمان نیستند. اینها در شمار جاهلان قاصر هستند. اگر این عده با دین خودشان بمیرند، به جهنم نمىروند. این را بوعلى سینا در اشارات هم گفته است که اکثر مردم در عذاب نیستند و شهید مطهرى نیز قبل از انقلاب گفته است که ما مسلمانانى داریم که کافر مسلمان هستند. یعنى چه؟ یعنى در ظاهر اسلام نیاورده؛ چون اسم اسلام را نشنیده است و نمىداند اسلام دین حق است؛ اما در باطن خودش به فطرت خودش عمل مىکند و به عقل خودش عمل مىکند و اگر بمیرد، شهید مطهرى اسم او را «کافر مسلمان» گذاشته است. این مسلمان است؛ ولو اسمش کافر باشد.
بر خلاف مسیحیان که به وجود حضرت عیسى و حتى به کتاب مقدس خودشان، انجیل، شک دارند که آیا این کتاب واقعاً کتاب حضرت عیسى هست یا نه، ما مسلمانان این گونه نیستیم. ما ادلهاى قطعى داریم که قرآن مجید به همین شکل از آسمان نازل شده است. مهمترین دلیل دروندینى ما همین است. در قرآن مجید به عناوینى اشاره شده که خداوند متعال، از پیامبران پیشین، همچون عیسى، موسى و نوح پیمان گرفته است که وقتى پیامبر بعدى، یعنى پیامبر اسلام ظهور کرد، به او ایمان بیاورید و او را یارى دهید و این بزرگترین دلیل بر رد پلورالیسم دینى است.
از بحث پلورالیسم دینى قرائتهاى مختلفى ارائه شده است و قرائتى که رایج است و اسلام هم آن را قبول دارد، پلورالیسم اجتماعى یا فرهنگى است؛ به این معنا که در جامعه ما، اسلام، مسیحیت و یهودیت و همچنین مکاتب دیگرى هستند که ما آنها را مىپذیریم؛ اما کارى با این نداریم که بر حقند یا نه. اینکه طرفداران اینها در عرصه سیاست و اجتماع با هم عادلانه رفتار کنند و متحد باشند و زیر یک پرچم زندگى کنند، بدون اینکه به مناقشات لفظى و نزاعهاى فیزیکى بپردازند و همه آنها یک زندگى مسالمتآمیز داشته باشند، این را «پلورالیسم فرهنگى» مىگویند.
یک قرائت از این معنا، همان قرائت «پلورالیسم دینى» معروف است و منظور این است که همه ادیان در عرض هم حق هستند. مسیحیت هم حق است؛ یهودیت هم حق است؛ آیین هندو هم حق است و همه اینها به یک اندازه حقند. اگر منظور از پلورالیسم دینى این باشد، نمىتواند مورد قبول اسلام باشد؛ چرا که ما، هم با ادله عقلى و هم ادله دینى این را نفى مىکنیم.
قرائت دیگر از پلورالیسم دینى، به عنوان شمولگرایى است که هم متفکران غربى و هم اندیشمندان مسیحیت مطرح کردهاند؛ یعنى اینکه دین من حق است و اسلام حق است؛ اما رحمت خدا شامل حال پیروان ادیان دیگر هم مىشود و در قیامت آنها هم نجات پیدا مىکنند. این به عنوان شمولگرایى مطرح است؛ یعنى حق نیستند؛ اما لطف خدا شامل آنها مىشود.
قرائت دیگرى که مطرح است، انحصارگرایى است که در آن، یک دین، حق و بقیه باطل است. این یک نظریه افراطى است که اسلام حق است و بقیه پیروان ادیان دیگر همه به عذاب مىرسند. اسلام به این شدت این نظر را مطرح نمىکند.
اشاره
1. آقاى قراملکى در این گفتوگو توضیح کوتاهى در مورد علل پیدایش نظریه پلورالیسم عرضه کردهاند که در صورت داشتن مجال بیشتر، مىتوانستند به ابعاد بیشترى از مسأله کثرت ادیان و رویکرد اندیشمندان به آن توجه کنند. اینکه ایشان نقش علل سیاسى و فرهنگى را در پیدایش پلورالیسم نفى کردهاند، چندان موجه به نظر نمىرسد. در هر حال، هر نظریهاى در بسترى خاص امکان ظهور پیدا مىکند. به عنوان مثال، اگر تلاقى افکار و اندیشهها، آشنا شدن با کثرت دینى موجود در جهان بر اثر گسترش اطلاعات و ارتباطات، گسترش دامنه پژوهش در مسائل دینشناسى و آشنا شدن اندیشمندان با محاسن ادیان دیگر، بالا رفتن روح تساهل و مدارا، افزایش بىطرفى علمى و مانند آن نبود، هیچگاه شاهد پدید آمدن نظریههاى پلورالیستى نبودیم. اینها تنها بخشى از علل فرهنگى، اجتماعى، سیاسى، اخلاقى و روانشناختى مسأله هستند.
2. ایشان در بخش علل معرفتى به دو نکته اشاره کردهاند: یکى نسبیت معرفت و دیگرى نقد تاریخى کتاب مقدس. هر دو نکته از علل پیدایش تردید در حقانیت مسیحیت بودهاند؛ هرچند تنها علل آن نیستند. اما آیا علل معرفتى دیگرى وجود ندارد؟ به نظر مىرسد تأمل و تحقیق بیشترى لازم است.
3. در برشمردن انحصارگرایى و شمولگرایى به عنوان قرائتهایى از پلورالیسم، امرى شگفت رخ داده است. انحصارگرایى، شمولگرایى و کثرتگرایى، هر سه دیدگاههایى هستند که در پاسخ به مسأله تعدد و کثرت ادیان و بحث از حقانیت و نجاتبخشى ادیان عرضه شدهاند و این سه دیدگاه بدیل یکدیگرند. نباید انحصارگرایى و شمولگرایى را از قرائتهاى پلورالیسم به حساب آورد.
جام جم، 1 و 3/10/80