روشنفکری دینی، یک برنامه پیشرو
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
مقاله حاضر، به ارائه یک برنامه جامع و شفاف براى آینده جنبش روشنفکرى دینى در ایران نظر دارد. نویسنده ضمن تبیین مفاهیم پایه همچون دین، ایمان و معرفت دینى، برنامه روشنفکرى را بر سه محور «عصرى کردن دین»، «نوسازى درونزاى جامعه» و «دینى کردن عصر» تفسیر مىکند. در پایان مقاله، به مسائل و چالشهاى فراروى روشنفکرى دینى اشاره شده است.متن
1. در مورد روشنفکرى دینى دو گونه مىتوان بحث و گفتوگو کرد: پسین و پیشین. در مطالعه پسین، وجود واقعیتى به عنوان «روشنفکرى دینى» مفروض گرفته مىشود و بررسى این جریان تاریخى در سه بخش سازمان مىیابد. اما در مطالعه پیشین، پرسش در مورد امکان روشنفکرى دینى است. آیا اساساً مىتوان روشنفکرى را با دیندارى جمع کرد؟
2. براى پاسخ دادن به این پرسش که آیا روشنفکرى دینى مفهومى متنافى الاجزاء است یا خیر، نخست باید بر سر مفهوم مشخصى از «روشنفکرى» و «دین» به توافق رسید (بحث پیشین). تکرار برخى از گفتههاى پیشین ممکن است به روشن شدن بحث کمک کند.
1 - 2. در بحث از دین، هر قدر بر تمایز میان سه مفهوم «ایمان»، «دین» و «معرفت دینى» تأکید کنیم، خطا نکردهایم. ایمان، نوعى «اعتماد ناظر به شخص» است؛ یعنى اولاً نوعى «اعتماد» است و بنابراین در ساحت اراده تحقق مىپذیرد، نه در ساحت معرفت؛ ثانیاً متعلَّق آن یک شخص است؛ نه یک گزاره. ایمان، اعتمادى توأم با خطرپذیرى است؛ اما دین مجموعهاى از باورها، اعمال و احساسات فردى و جمعى است که حول محور خداوند و رابطه ایمانى انسان با او سامان مىپذیرد.
واقعباورى به ما مىآموزد که میان دین (تجربه نبوى) و معرفت دینى (فهم روشمند و مضبوط آدمیان از دین) تمایز قائل شویم. اگرچه مىتوان اصل تجربه نبوى را نیز بشرى (تجربهاى که براى بشر حاصل شد و در داد و ستد با سایر انسانها و در مقام پاسخگویى به پرسشها و نیازهاى آنان شکل گرفت) و تاریخى (تجربهاى که در یک مقطع تاریخى خاص و در بطن تاریخ واقع شد و تجربهاى بود که در بستر تاریخى بسط یافت) دانست، اما معرفت ما از تجربه نبوى (معرفت دینى) را به طریق اولى مىتوان بشرى، تاریخى و جمعى دانست.
2 - 2. به نظر مىرسد روشنفکرىاى که در جوامع توسعهیافته و در حال توسعه تحقق یافته است، با چهار ویژگى از سایر جریانهاى اجتماعى متمایز مىگردد: التزام به عقلانیت مدرن؛ ایفاى نقش منتقد در سطح اندیشهها و جامعه؛ انسانگرایى و تعهد اجتماعى. آنچه ممکن است بیشتر در تناقض با دیندارى به نظر آید، «التزام به عقلانیت مدرن» است. عقلانیت مدرن در چارچوب دو دیدگاه مختلف قابل تعریف است: عقلگرایى حداکثرى(1) و عقلگرایى انتقادى.(2) از دیدگاه عقلگرایى حداکثرى، یک باور زمانى عقلانى است که بتوان آن را با کمک عقل اثبات کرد؛ آن هم به گونهاى که براى همگان یقینآور باشد؛ اما در عقلگرایى انتقادى، همین که باورى با عقل مغایرت نداشته باشد، کافى است. عقلگرایى انتقادى به جاى آنکه طالب اثبات قطعى صدق باورها باشد، بر نقش عقل در نقد یا سنجش باورها تأکید مىکند. تلاش براى جمع میان تعهد دینى و عقلانیت انتقادى اگرچه تنشآفرین است، اما ضرورى و لازم است و زندگى بسیارى از دینداران اندیشهورز بر امکان، خلاقیت و ثمربخشى آن دلالت مىکند.
با توضیحاتى که قبلاً آوردیم، ایمان، با شک روشى که خمیرمایه همه پژوهشهاست، قابل جمع است. در مورد معرفت دینى نیز نباید هیچ تدوین و تنسیقى از اصول و فروع دین را تغییرناپذیر دانست. خداوند است که محل وثوق و اعتماد ماست؛ نه دستگاههاى فکرىاى که پروردهایم. به این ترتیب، دین حداقلى با عقل حداقلى جمع شده، در یک مجموعه در کنار هم قرار مىگیرند.
3 - 2. بسیارى از نواندیشان دینى، روشنفکرى دینى را ممکن مىدانند؛ چون به معقولیت نظام باورهاى دینى اعتقاد دارند. نظام باورهاى دینى، هم داراى معقولیت نظرى است و هم معقولیت عملى. معقولیت نظرى یک مجموعه از باورها، در گرو تناسب مدعیات با ادله و قرائن است. معقولیت عملى نظام باورهاى دینى در گرو تناسب هدف با وسیلهاى است که پیشنهاد مىکند.
3. به دو اعتبار مىتوان به طور پسین در مورد روشنفکرى دینى سخن گفت:
1 - 3. روشنفکرى دینى به عنوان ویژگىهاى متمایزکننده یک فرد یا جمع: در اینجا روشنفکرى دینى بر هویت روشنفکر دیندار دلالت مىکند؛ یعنى روشنفکرى که شخصاً تعلقات دینى دارد و عرف اهل دین او را به عنوان دیندار مىشناسند.
2 - 3. روشنفکرى دینى به عنوان یک برنامه فکرى اجتماعى: روشنفکرى دینى در اینجا به صورت یک برنامه پژوهشى و یک جنبش اجتماعى مطرح مىگردد.
به طور خلاصه مىتوان برنامه روشنفکرى دینى را در سه محور خلاصه کرد: «عصرى کردن دین»، «نوسازى درونزاى جامعه» و «دینى کردن عصر». «عصرى کردن دین»، روشنفکرى دینى را در تقابل با بنیادگرایان و سنتگرایان از یک سو و دینگریزان و حامیان گسست از سنت از سوى دیگر قرار مىدهد. «نوسازى جامعه»، روشنفکرى دینى را در تقابل با مناسبات کهن در عرصههاى مختلف (سیاست، اقتصاد، فرهنگ و خانواده و...) قرار مىدهد. مخالفت روشنفکرى دینى با استبداد کهن و سلطانیسم در همین رابطه باید تفسیر شود. «دینى کردن عصر»، روشنفکر دینى را در تقابل با مادىگرایان، دینگریزان و معنویتستیزان قرار مىدهد.
4. یکى از پرسشهاى پسین در مورد روشنفکرى دینى، نسبت روشنفکرى دینى با دینگریزى(3) و دینجدایى(4) است. به طور مشخص مىتوان گفت روشنفکرى دینى با دینگریزى مخالف است؛ اما دینجدایى حداقلى را همراه با احیاگرى دینى مىپذیرد.
در بررسى فرایند دینجدایى (سکولاریزاسیون) سه جنبه مختلف را مىتوان از یکدیگر متمایز ساخت: یک جنبه به سطح عضویت در مجامع و سازمانهاى دینى و اجراى دستهجمعى مناسک و شعایر دینى مربوط مىشود. بعد دوم دینجدایى به این مربوط مىشود که نهادهاى دینى تا چه اندازه نفوذ اجتماعى، ثروت و حیثیت خود را حفظ کردهاند. بعد سوم دینجدایى نیز به باورها و ارزشها مربوط است و مىتوان از آن به عنوان بعد «تعصب دینى»(5) نام برد. دینجدایى حداکثرى به معناى حرکت از جامعه مقدس به جامعه دنیوى است. به بیان دیگر، دینجدایى حداکثرى به معناى زوال دین در هر سه بعدى است که براى آن برشمردیم. دینجدایى حداقلى به معناى فرایند تفکیک و تمایز ساحتهاى قدسى و عرفى از یکدیگر و تحدید حدود و تبیین مناسبات میان آنهاست. روشنفکرى دینى با دینجدایى حداقلى سازگار است. اولاً در سطح ایدهها، «عقل خودبنیاد» را به رسمیت مىشناسد و مىکوشد تا نسبت آن را با دین تبیین نماید. ثانیاً در سطح جامعه نیز تفکیک نهاد دین از نهاد قدرت (نهادى که کارکرد اصلى آن تولید و توزیع قدرت است) را مىپذیرد. استقلال نهاد دین از قدرت حاکم، از محورهاى اصلى تلاش روشنفکران دینى بوده است. اما دینگریزى (سکولاریسم) یک ایدئولوژى است که آگاهانه صدق تجربیات و اعتقادات دینى را انکار مىکند. دینگریزى، ایدئولوژى الحاد است.
فرایند احیاگرى دینى نزد روشنفکران دینى، به معناى برنامه و طرح حفظ دین در جهان مدرن است. این فرایند از طریق مجموعهاى از فعالیتهاى کلامى - الهیاتى صورت مىگیرد که هدف آن، بازخوانى و بازسازى دین براى محفوظ نگه داشتن گوهر دین در جهان جدید است.
5. روشنفکرى دینى در ایران دو کارکرد متفاوت داشته است: یک وجه اندیشگى (تولید و توزیع مفاهیم و چارچوبهاى تازه و به کارگیرى آنها در ارائه طرحهایى براى تحلیل و تدبیر زندگى فردى و جمع) و یک وجه اجتماعى - سیاسى (ایفاى نقش به عنوان رهبر و بسیج کننده منابع براى جنبشهاى اجتماعى).
6. روشنفکرى دینى اینک با چه مسائلى روبهروست؟ به گمان من، روشنفکرى دینى اینک با چند مسأله اساسى مواجه است. اهم این مسائل به شرح زیر است:
1 - 6. ضعف نگرش انتقادى نسبت به مدرنیته واقعاً موجود: اگر برنامه فکرى مدرنیته را در معناى کلى و فلسفى آن، آرمان حاکمیت عقل بر زندگى فردى و اجتماعى بگیریم، این سؤال مطرح است که آیا تنها صورت عقلانیت، همین عقلانیتى است که در جوامع صنعتى امروز تحقق یافته است (عقلانیت ابزارى)؟ روشنفکرى دینى تا کنون کمتر به صورت دیگرى از عقلانیت اندیشیده است؛ اما نگرش انتقادى، با مفروض گرفتن صورت دیگرى از عقلانیت (عقلانیت جوهرى) به تحلیل انتقادى گرایشها و نهادهایى که در جامعه معاصر بیانگر سلطه عقل ابزارى است، پرداخته است. اندیشههاى پستمدرن مىتواند نگرش ما را به مدرنیته عمق بخشیده و از پذیرش سطح باورهاى مدرن ممانعت به عمل آورد.
2 - 6. تدوین برنامهاى واقعبینانه بر مبناى سیاستهاى رهایىبخش: سیاست رهایىبخش،(6) نوعى نگرش عام است که قبل از هر چیز، معطوف به آزادسازى افراد و گروهها از قید و بندهایى است که آنها را از دستیابى به فرصتهاى موجود در زندگىشان بازمىدارد. روشنفکرى دینى اگرچه در طول حیات خود با سیاست رهایىبخش پیوندى عمیق داشته است، اما در دوران چهارم حیات خویش هنوز برنامه و طرحى فراگیر براى این نگرش پیشنهاد نکرده است.
3 - 6. فقدان نهادهاى مدنى مستقل معطوف به دلبستگىهاى روشنفکران دینى: اگرچه آنها در نهادهاى مختلف (برخى احزاب و سازمانهاى سیاسى، انجمنهاى دانشجویى و...) حضور دارند، اما هیچ یک از این نهادها به طور مستقل به آنها تعلق ندارند و دلبستگىهاى آنها را دنبال نمىکنند.
اشاره
مىتوان گفت این مقاله تقریباً هیچ نکته تازهاى را در بر ندارد و برگى نو بر ادبیات روشنفکرى ایران نیفزوده است؛ اما نویسنده محترم تلاش کرده است که از مطالب جسته و گریختهاى که تا کنون بارها تکرار شده است، برنامه روشن و جامعترى براى فرداى جنبش روشنفکرى ایران پیشنهاد کند. چنان که در شمارههاى گذشته بازتاب اندیشه نیز یادآور شدیم، رواج این گونه مقالات که به بازخوانى مقوله روشنفکر دینى مىپردازد، خود نشان از وجود چالش و نابهنجارىهاى درونى این جریان دارد؛ چالشهایى که اگر بهدرستى بازشناسى و مهار نشود، مىتوان پیشبینى کرد که جریان روشنفکرى در ایران یک بار دیگر نیز با رکود و ناکامى مواجه خواهد شد. چالشهاى بنیادین روشنفکران مسلمان در وضعیت کنونى کشور را مىتوان به قرار زیر برشمرد:
1. چالش میان اسلام سیاسى و مدرنیته: هر چند تعارض میان دین (یا سنت) با مدرنیته از نخستین مسائل روشنفکرى در غرب بوده است و اساساً مىتوان بستر ظهور روشنفکرى را همین تعارض برشمرد، اما تعارض اسلام سیاسى که مدعى نظام اجتماعى دینى است، با مدرنیته، بسیار ژرفتر و بنیادىتر است. این پدیده که بهویژه پس از ظهور انقلاب اسلامى ایران برجستهتر شده است، هنوز براى روشنفکران ما که علىالاصول از چشمانداز مدرن به دین مىنگرند، تبیین روشن و قاطعى نیافته است.
2. چالش میان انقلاب اسلامى و منطق لیبرالیسم: انقلاب اسلامى در ضلع بینالمللى خود، در مواجهه با منطق سرمایهدارى و فرهنگ لیبرالیسم (و سوسیالیسم) ظهور یافت و اصول و ارزشهاى اخلاقى و فرهنگى غرب مدرن را از اساس مورد تردید قرار داد. براى جریان روشنفکرى که همواره مسائل را «از برون به درون» مىنگرد و سعى در اصلاح انگارهها و ساختارهاى بومى بر اساس الگوهاى مقبول جهانى دارد، چالش میان آرمانها و ارزشهاى انقلاب با برنامهها و مدلهاى لیبرال - دموکراسى همچنان لاینحل باقى مانده است.
3. چالش میان نظریهپردازى و مدیریت اجتماعى: روشنفکران مسلمان تا پیش از انقلاب اسلامى، همانند عالمان مسلمان، خواستهها و اصول خویش را صرفاً در ارائه طرح و تئورىهاى کلى محدود مىساختند و به دلیل نداشتن میدان عمل، از ورود به متن مشکلات و برنامههاى اصلاح اجتماعى خوددارى مىکردند؛ اما این ضرورت، بهویژه در سالهاى اخیر براى روشنفکران دینى به عنوان یک معضل جدى مطرح شده است که گذشته از الگوهاى رایج غربى، حقیقتاً چه طرح و برنامه کاربردىاى براى رفع مشکلات و رشد و توسعه اجتماعى مىتوان داشت.
4. چالش میان نیازهاى تودهها و مطالبات نخبگان: روشنفکرى از آغاز یک برنامه نخبهگرایانه(7) بوده که بازتابدهنده خواستهها و حساسیتهاى طبقه نخبگان(8) بوده است. در جهان غرب به دلیل آنکه روشنفکران از همان آغاز در بناسازى جامعه مدرن مشارکت و مناسبت داشتهاند، به صورت طبیعى تا حدودى میان خواستههاى آنان با نیازهاى واقعى مردم هماهنگى و همسویى به وجود آمده است. اما مدرنیزاسیون در جهان سوم، توسط سیاستمداران و دولتهاى اقتدارگرا و وابسته به غرب ایجاد شده و جریان روشنفکرى به عنوان یک زائده فرهنگى تنها در سطوح آکادمیک ظهور یافته است. از این رو، فاصله میان مردم و روشنفکران، از گذشتههاى دور یکى از چالشهاى فراروى روشنفکران به شمار مىآمده است. اما هماکنون با حضور روشنفکران مسلمان در صحنه مدیریت کشور، این چالش فرهنگى و روانى به یک مسأله جدى اجتماعى تبدیل شده و این گروه نتوانسته است برنامهاى روشن براى همسویى میان این دو دسته از مطالبات ارائه کند.
5. چالش میان نگرش فرهنگى و کار سیاسى: به دلیل تنگناها و اقتضائات خاص سیاست، بهویژه در شرایطى مثل کشور ما، روشنفکران معمولاً با ورود در عرصه اجتماعى، به شرایط و شیوههایى پیوند مىخورند که با اقتضائات فعالیت فرهنگى مغایرت دارد. تعلیق و بندبازى میان نگرش فرهنگى و کار سیاسى، آفتى است که امروزه بسیارى از روشنفکران مسلمان را درگیر خود کرده است.
حال باید دید آیا برنامه یا طرح پیشنهادى جناب آقاى علوىتبار تا چه اندازه این گونه چالشها را تحلیل کرده و چه راهکارى براى برونرفت از این معضلات ارائه مىکند. به نظر ما آنچه ایشان در پایان مقاله درباره مسائل اساسى روشنفکرى مطرح کرده است، عوارض چالشهاى جدىترى است که به بعضى از آنها اشاره کردیم. به دلایلى که در زیر اشاره مىشود، مطالب یادشده نمىتواند دریچهاى نو فرا روى روشنفکران دینى بگشاید و آنچه در اینجا آمده است، در ادامه همان تجربههاى گذشته روشنفکران مسلمان است که چندان توفیقى هم نداشته است. در اینجا فهرستوار به شواهد و قرائن یادشده اشاره مىکنیم:
1. آقاى علوىتبار (به پیروى از آقاى سروش) میان «ایمان» و «دین» تفکیک کرده و ایمان را به یک اعتماد شخصى میان انسان و خدا فروکاهیده و دین را به معرفت دینى تفسیر کرده است و تصریح مىکند که: هیچ تدوین و تنسیقى از اصول و فروع دین را نباید تغییرناپذیر دانست. وى حتى فراتر رفته و وحى را به «تجربه نبوى» که «بشرى» و «تاریخى» است، تعریف مىکند. به این ترتیب، پیشاپیش مىتوان حدس زد که آنچه از اسلام و دین در پروژه روشنفکرى رخ مىنماید، آنقدر سیال و تعریفناپذیر است که عملاً هر اعتقاد و آیینى را مىتوان به نام دین ثبت کرد. این نگرش به دین، گاه سبب مىشود که فاصلهاى میان روشنفکران دینى و لائیک جز در رفتار و خصوصیات شخصى دیده نشود. ظاهراً ایشان چندان دغدغهاى از این جهت ندارند؛ زیرا بلافاصله نگاشتهاند: «خداوند است که محل وثوق و اعتماد ماست؛ نه دستگاههاى فکرىاى که پروردهایم».
آقاى علوىتبار ظاهراً بدین نکته تفطن نیافتهاند که وصف «روشنفکرى دینى» زمانى راست مىآید که اسلام در متن منطق روشنفکرى جاى گیرد و برنامه روشنفکرى را مقید به چارچوبهاى دینى و شرعى سازد. ایشان در سراسر مقاله خود هیچ مکانیزمى را براى این منظور ارائه نکرده است.
2. ایشان سه محور را براى برنامه روشنفکرى ارائه کرده است (عصرى کردن دین، نوسازى درونزاى جامعه و دینى کردن عصر) که هر سه توأم با ابهامها و پرسشهاى اساسى است. در عصرى کردن دین باید پرسید که منظور از «عصر» دقیقاً چیست؟ آنچه معمولاً به «شرایط عصرى» تعبیر مىشود، دادهها، دانشها و واقعیتهایى است که محصول مدرنیته و برخاسته از ارزشهاى اومانیستى غرب است. عصرى کردن بدین معنا نه تنها حقیقت دین را به مسلخ ارزشهاى مادى خواهد برد، بلکه با آنچه خود نویسنده درباره ضرورت نقد مدرنیته بازگفته است، منافات دارد. البته اگر عصرى کردن دین به معناى کارآمدى دین و کاربردى کردن معارف دینى براى ایجاد توسعه هدفمند دینى است، سخنى درست و دقیق است؛ ولى نویسنده هیچ راهى براى آن نشان نمىدهد.
از اینجا معلوم مىشود که دو محور دیگر، یعنى «نوسازى درونزاى جامعه» و «دینى کردن عصر» نیز هیچ پشتوانه نظرى و عملىاى در گفتههاى ایشان ندارد. کسى که مدعى توسعه درونزاست، باید روشن کند که در مقابل مدلهاى توسعه غربى که همگى به تجربه نشان داده است که چیزى جز وابستگى و استحاله هویتى ملتها را در بر ندارد، چه الگو و روشى را که برخاسته از فرهنگ اسلامى و ایرانى باشد، پیشنهاد مىکند. سخن گفتن از «دینى کردن عصر» بهظاهر ساده مىنماید؛ ولى آن کس که دین را صرفاً در احساس و اعتماد مىجوید، چگونه مىخواهد مدیریت و نهادهاى اجتماعى را در چارچوب و اهداف با دین هماهنگ و همسو کند؟
3. این ادعاها، بهویژه با آنچه ایشان در پذیرش «عقل خودبنیاد» و «تفکیک نهاد دین از نهاد قدرت» بازگفته است، غریبتر و شگفتتر مىنماید. در صورتى که عقل و دین از بنیاد با یکدیگر در یک منطق هماهنگ گره نخورند و پیوند نیابند، هیچگاه نمىتوان از دینى کردن عصر سخن گفت. ظاهراً منظور ایشان از این تعبیر، صرفاً وجود نوعى معنویت کلى و ایمان شخصى در بین مردم است؛ نه حضور دین در صحنه حیات اجتماعى.
4. آنچه آقاى علوىتبار در بند پنجم درباره نقش و کارکرد روشنفکر دینى گفته است، چیزى جز نقش روشنفکرى در معناى عام نیست و معلوم نیست که رسالت دینى روشنفکر در این راستا چگونه ایفا مىگردد.
5. در پایان، از ضرورت بازنگرى در مفهوم عقلانیت سخن گفته شده و از ضرورت اندیشیدن به صورت دیگرى از عقلانیت یاد شده است. این نکته، به خودى خود، نکتهاى درست است که بارها از سوى منتقدان مدرنیته مطرح شده است؛ اما اینکه گفته شده: «نگرش انتقادى، با مفروض گرفتن صورت دیگرى از عقلانیت (عقلانیت جوهرى) به تحلیل انتقادى گرایشها و نهادهایى که در جامعه معاصر بیانگر سلطه عقل ابزارى است، پرداخته است» چندان روشن نیست؛ بهویژه آنکه بلافاصله پستمدرنیسم را به عنوان بسترى براى این اندیشه معرفى کرده است. بهاختصار مىتوان گفت که پستمدرنیسم در اصل هیچ گونه عقلانیت جوهرىاى را معرفى نمىکند؛ بلکه بر پایههاى فلسفى و معرفتشناختى مدرن، از کلیتجویى و تمامیتطلبىهاى مدرنیته انتقاد و نسبىاندیشى را ترویج مىکند. به عبارت دیگر، پستمدرنیسم بیش از آنکه ادعاى مثبت و سازندهاى را پیشنهاد کند، به دنبال تخریب و شالودهشکنى مفاهیم و ارزشهاى مدرن و فرار از عقلانیت است. آرى، در دنیاى غرب گروههایى بودهاند که با انتقاد از سیطره عقل ابزارى، بازگشت به عقل جوهرى را تبلیغ کردهاند؛ اما آنان از اساس به نقد مدرنیته پرداختهاند که با دیدگاهى که نویسنده در این مقاله ارائه کرده است، ناهمگون و ناسازگار است.
پى نوشت:
2. براى پاسخ دادن به این پرسش که آیا روشنفکرى دینى مفهومى متنافى الاجزاء است یا خیر، نخست باید بر سر مفهوم مشخصى از «روشنفکرى» و «دین» به توافق رسید (بحث پیشین). تکرار برخى از گفتههاى پیشین ممکن است به روشن شدن بحث کمک کند.
1 - 2. در بحث از دین، هر قدر بر تمایز میان سه مفهوم «ایمان»، «دین» و «معرفت دینى» تأکید کنیم، خطا نکردهایم. ایمان، نوعى «اعتماد ناظر به شخص» است؛ یعنى اولاً نوعى «اعتماد» است و بنابراین در ساحت اراده تحقق مىپذیرد، نه در ساحت معرفت؛ ثانیاً متعلَّق آن یک شخص است؛ نه یک گزاره. ایمان، اعتمادى توأم با خطرپذیرى است؛ اما دین مجموعهاى از باورها، اعمال و احساسات فردى و جمعى است که حول محور خداوند و رابطه ایمانى انسان با او سامان مىپذیرد.
واقعباورى به ما مىآموزد که میان دین (تجربه نبوى) و معرفت دینى (فهم روشمند و مضبوط آدمیان از دین) تمایز قائل شویم. اگرچه مىتوان اصل تجربه نبوى را نیز بشرى (تجربهاى که براى بشر حاصل شد و در داد و ستد با سایر انسانها و در مقام پاسخگویى به پرسشها و نیازهاى آنان شکل گرفت) و تاریخى (تجربهاى که در یک مقطع تاریخى خاص و در بطن تاریخ واقع شد و تجربهاى بود که در بستر تاریخى بسط یافت) دانست، اما معرفت ما از تجربه نبوى (معرفت دینى) را به طریق اولى مىتوان بشرى، تاریخى و جمعى دانست.
2 - 2. به نظر مىرسد روشنفکرىاى که در جوامع توسعهیافته و در حال توسعه تحقق یافته است، با چهار ویژگى از سایر جریانهاى اجتماعى متمایز مىگردد: التزام به عقلانیت مدرن؛ ایفاى نقش منتقد در سطح اندیشهها و جامعه؛ انسانگرایى و تعهد اجتماعى. آنچه ممکن است بیشتر در تناقض با دیندارى به نظر آید، «التزام به عقلانیت مدرن» است. عقلانیت مدرن در چارچوب دو دیدگاه مختلف قابل تعریف است: عقلگرایى حداکثرى(1) و عقلگرایى انتقادى.(2) از دیدگاه عقلگرایى حداکثرى، یک باور زمانى عقلانى است که بتوان آن را با کمک عقل اثبات کرد؛ آن هم به گونهاى که براى همگان یقینآور باشد؛ اما در عقلگرایى انتقادى، همین که باورى با عقل مغایرت نداشته باشد، کافى است. عقلگرایى انتقادى به جاى آنکه طالب اثبات قطعى صدق باورها باشد، بر نقش عقل در نقد یا سنجش باورها تأکید مىکند. تلاش براى جمع میان تعهد دینى و عقلانیت انتقادى اگرچه تنشآفرین است، اما ضرورى و لازم است و زندگى بسیارى از دینداران اندیشهورز بر امکان، خلاقیت و ثمربخشى آن دلالت مىکند.
با توضیحاتى که قبلاً آوردیم، ایمان، با شک روشى که خمیرمایه همه پژوهشهاست، قابل جمع است. در مورد معرفت دینى نیز نباید هیچ تدوین و تنسیقى از اصول و فروع دین را تغییرناپذیر دانست. خداوند است که محل وثوق و اعتماد ماست؛ نه دستگاههاى فکرىاى که پروردهایم. به این ترتیب، دین حداقلى با عقل حداقلى جمع شده، در یک مجموعه در کنار هم قرار مىگیرند.
3 - 2. بسیارى از نواندیشان دینى، روشنفکرى دینى را ممکن مىدانند؛ چون به معقولیت نظام باورهاى دینى اعتقاد دارند. نظام باورهاى دینى، هم داراى معقولیت نظرى است و هم معقولیت عملى. معقولیت نظرى یک مجموعه از باورها، در گرو تناسب مدعیات با ادله و قرائن است. معقولیت عملى نظام باورهاى دینى در گرو تناسب هدف با وسیلهاى است که پیشنهاد مىکند.
3. به دو اعتبار مىتوان به طور پسین در مورد روشنفکرى دینى سخن گفت:
1 - 3. روشنفکرى دینى به عنوان ویژگىهاى متمایزکننده یک فرد یا جمع: در اینجا روشنفکرى دینى بر هویت روشنفکر دیندار دلالت مىکند؛ یعنى روشنفکرى که شخصاً تعلقات دینى دارد و عرف اهل دین او را به عنوان دیندار مىشناسند.
2 - 3. روشنفکرى دینى به عنوان یک برنامه فکرى اجتماعى: روشنفکرى دینى در اینجا به صورت یک برنامه پژوهشى و یک جنبش اجتماعى مطرح مىگردد.
به طور خلاصه مىتوان برنامه روشنفکرى دینى را در سه محور خلاصه کرد: «عصرى کردن دین»، «نوسازى درونزاى جامعه» و «دینى کردن عصر». «عصرى کردن دین»، روشنفکرى دینى را در تقابل با بنیادگرایان و سنتگرایان از یک سو و دینگریزان و حامیان گسست از سنت از سوى دیگر قرار مىدهد. «نوسازى جامعه»، روشنفکرى دینى را در تقابل با مناسبات کهن در عرصههاى مختلف (سیاست، اقتصاد، فرهنگ و خانواده و...) قرار مىدهد. مخالفت روشنفکرى دینى با استبداد کهن و سلطانیسم در همین رابطه باید تفسیر شود. «دینى کردن عصر»، روشنفکر دینى را در تقابل با مادىگرایان، دینگریزان و معنویتستیزان قرار مىدهد.
4. یکى از پرسشهاى پسین در مورد روشنفکرى دینى، نسبت روشنفکرى دینى با دینگریزى(3) و دینجدایى(4) است. به طور مشخص مىتوان گفت روشنفکرى دینى با دینگریزى مخالف است؛ اما دینجدایى حداقلى را همراه با احیاگرى دینى مىپذیرد.
در بررسى فرایند دینجدایى (سکولاریزاسیون) سه جنبه مختلف را مىتوان از یکدیگر متمایز ساخت: یک جنبه به سطح عضویت در مجامع و سازمانهاى دینى و اجراى دستهجمعى مناسک و شعایر دینى مربوط مىشود. بعد دوم دینجدایى به این مربوط مىشود که نهادهاى دینى تا چه اندازه نفوذ اجتماعى، ثروت و حیثیت خود را حفظ کردهاند. بعد سوم دینجدایى نیز به باورها و ارزشها مربوط است و مىتوان از آن به عنوان بعد «تعصب دینى»(5) نام برد. دینجدایى حداکثرى به معناى حرکت از جامعه مقدس به جامعه دنیوى است. به بیان دیگر، دینجدایى حداکثرى به معناى زوال دین در هر سه بعدى است که براى آن برشمردیم. دینجدایى حداقلى به معناى فرایند تفکیک و تمایز ساحتهاى قدسى و عرفى از یکدیگر و تحدید حدود و تبیین مناسبات میان آنهاست. روشنفکرى دینى با دینجدایى حداقلى سازگار است. اولاً در سطح ایدهها، «عقل خودبنیاد» را به رسمیت مىشناسد و مىکوشد تا نسبت آن را با دین تبیین نماید. ثانیاً در سطح جامعه نیز تفکیک نهاد دین از نهاد قدرت (نهادى که کارکرد اصلى آن تولید و توزیع قدرت است) را مىپذیرد. استقلال نهاد دین از قدرت حاکم، از محورهاى اصلى تلاش روشنفکران دینى بوده است. اما دینگریزى (سکولاریسم) یک ایدئولوژى است که آگاهانه صدق تجربیات و اعتقادات دینى را انکار مىکند. دینگریزى، ایدئولوژى الحاد است.
فرایند احیاگرى دینى نزد روشنفکران دینى، به معناى برنامه و طرح حفظ دین در جهان مدرن است. این فرایند از طریق مجموعهاى از فعالیتهاى کلامى - الهیاتى صورت مىگیرد که هدف آن، بازخوانى و بازسازى دین براى محفوظ نگه داشتن گوهر دین در جهان جدید است.
5. روشنفکرى دینى در ایران دو کارکرد متفاوت داشته است: یک وجه اندیشگى (تولید و توزیع مفاهیم و چارچوبهاى تازه و به کارگیرى آنها در ارائه طرحهایى براى تحلیل و تدبیر زندگى فردى و جمع) و یک وجه اجتماعى - سیاسى (ایفاى نقش به عنوان رهبر و بسیج کننده منابع براى جنبشهاى اجتماعى).
6. روشنفکرى دینى اینک با چه مسائلى روبهروست؟ به گمان من، روشنفکرى دینى اینک با چند مسأله اساسى مواجه است. اهم این مسائل به شرح زیر است:
1 - 6. ضعف نگرش انتقادى نسبت به مدرنیته واقعاً موجود: اگر برنامه فکرى مدرنیته را در معناى کلى و فلسفى آن، آرمان حاکمیت عقل بر زندگى فردى و اجتماعى بگیریم، این سؤال مطرح است که آیا تنها صورت عقلانیت، همین عقلانیتى است که در جوامع صنعتى امروز تحقق یافته است (عقلانیت ابزارى)؟ روشنفکرى دینى تا کنون کمتر به صورت دیگرى از عقلانیت اندیشیده است؛ اما نگرش انتقادى، با مفروض گرفتن صورت دیگرى از عقلانیت (عقلانیت جوهرى) به تحلیل انتقادى گرایشها و نهادهایى که در جامعه معاصر بیانگر سلطه عقل ابزارى است، پرداخته است. اندیشههاى پستمدرن مىتواند نگرش ما را به مدرنیته عمق بخشیده و از پذیرش سطح باورهاى مدرن ممانعت به عمل آورد.
2 - 6. تدوین برنامهاى واقعبینانه بر مبناى سیاستهاى رهایىبخش: سیاست رهایىبخش،(6) نوعى نگرش عام است که قبل از هر چیز، معطوف به آزادسازى افراد و گروهها از قید و بندهایى است که آنها را از دستیابى به فرصتهاى موجود در زندگىشان بازمىدارد. روشنفکرى دینى اگرچه در طول حیات خود با سیاست رهایىبخش پیوندى عمیق داشته است، اما در دوران چهارم حیات خویش هنوز برنامه و طرحى فراگیر براى این نگرش پیشنهاد نکرده است.
3 - 6. فقدان نهادهاى مدنى مستقل معطوف به دلبستگىهاى روشنفکران دینى: اگرچه آنها در نهادهاى مختلف (برخى احزاب و سازمانهاى سیاسى، انجمنهاى دانشجویى و...) حضور دارند، اما هیچ یک از این نهادها به طور مستقل به آنها تعلق ندارند و دلبستگىهاى آنها را دنبال نمىکنند.
اشاره
مىتوان گفت این مقاله تقریباً هیچ نکته تازهاى را در بر ندارد و برگى نو بر ادبیات روشنفکرى ایران نیفزوده است؛ اما نویسنده محترم تلاش کرده است که از مطالب جسته و گریختهاى که تا کنون بارها تکرار شده است، برنامه روشن و جامعترى براى فرداى جنبش روشنفکرى ایران پیشنهاد کند. چنان که در شمارههاى گذشته بازتاب اندیشه نیز یادآور شدیم، رواج این گونه مقالات که به بازخوانى مقوله روشنفکر دینى مىپردازد، خود نشان از وجود چالش و نابهنجارىهاى درونى این جریان دارد؛ چالشهایى که اگر بهدرستى بازشناسى و مهار نشود، مىتوان پیشبینى کرد که جریان روشنفکرى در ایران یک بار دیگر نیز با رکود و ناکامى مواجه خواهد شد. چالشهاى بنیادین روشنفکران مسلمان در وضعیت کنونى کشور را مىتوان به قرار زیر برشمرد:
1. چالش میان اسلام سیاسى و مدرنیته: هر چند تعارض میان دین (یا سنت) با مدرنیته از نخستین مسائل روشنفکرى در غرب بوده است و اساساً مىتوان بستر ظهور روشنفکرى را همین تعارض برشمرد، اما تعارض اسلام سیاسى که مدعى نظام اجتماعى دینى است، با مدرنیته، بسیار ژرفتر و بنیادىتر است. این پدیده که بهویژه پس از ظهور انقلاب اسلامى ایران برجستهتر شده است، هنوز براى روشنفکران ما که علىالاصول از چشمانداز مدرن به دین مىنگرند، تبیین روشن و قاطعى نیافته است.
2. چالش میان انقلاب اسلامى و منطق لیبرالیسم: انقلاب اسلامى در ضلع بینالمللى خود، در مواجهه با منطق سرمایهدارى و فرهنگ لیبرالیسم (و سوسیالیسم) ظهور یافت و اصول و ارزشهاى اخلاقى و فرهنگى غرب مدرن را از اساس مورد تردید قرار داد. براى جریان روشنفکرى که همواره مسائل را «از برون به درون» مىنگرد و سعى در اصلاح انگارهها و ساختارهاى بومى بر اساس الگوهاى مقبول جهانى دارد، چالش میان آرمانها و ارزشهاى انقلاب با برنامهها و مدلهاى لیبرال - دموکراسى همچنان لاینحل باقى مانده است.
3. چالش میان نظریهپردازى و مدیریت اجتماعى: روشنفکران مسلمان تا پیش از انقلاب اسلامى، همانند عالمان مسلمان، خواستهها و اصول خویش را صرفاً در ارائه طرح و تئورىهاى کلى محدود مىساختند و به دلیل نداشتن میدان عمل، از ورود به متن مشکلات و برنامههاى اصلاح اجتماعى خوددارى مىکردند؛ اما این ضرورت، بهویژه در سالهاى اخیر براى روشنفکران دینى به عنوان یک معضل جدى مطرح شده است که گذشته از الگوهاى رایج غربى، حقیقتاً چه طرح و برنامه کاربردىاى براى رفع مشکلات و رشد و توسعه اجتماعى مىتوان داشت.
4. چالش میان نیازهاى تودهها و مطالبات نخبگان: روشنفکرى از آغاز یک برنامه نخبهگرایانه(7) بوده که بازتابدهنده خواستهها و حساسیتهاى طبقه نخبگان(8) بوده است. در جهان غرب به دلیل آنکه روشنفکران از همان آغاز در بناسازى جامعه مدرن مشارکت و مناسبت داشتهاند، به صورت طبیعى تا حدودى میان خواستههاى آنان با نیازهاى واقعى مردم هماهنگى و همسویى به وجود آمده است. اما مدرنیزاسیون در جهان سوم، توسط سیاستمداران و دولتهاى اقتدارگرا و وابسته به غرب ایجاد شده و جریان روشنفکرى به عنوان یک زائده فرهنگى تنها در سطوح آکادمیک ظهور یافته است. از این رو، فاصله میان مردم و روشنفکران، از گذشتههاى دور یکى از چالشهاى فراروى روشنفکران به شمار مىآمده است. اما هماکنون با حضور روشنفکران مسلمان در صحنه مدیریت کشور، این چالش فرهنگى و روانى به یک مسأله جدى اجتماعى تبدیل شده و این گروه نتوانسته است برنامهاى روشن براى همسویى میان این دو دسته از مطالبات ارائه کند.
5. چالش میان نگرش فرهنگى و کار سیاسى: به دلیل تنگناها و اقتضائات خاص سیاست، بهویژه در شرایطى مثل کشور ما، روشنفکران معمولاً با ورود در عرصه اجتماعى، به شرایط و شیوههایى پیوند مىخورند که با اقتضائات فعالیت فرهنگى مغایرت دارد. تعلیق و بندبازى میان نگرش فرهنگى و کار سیاسى، آفتى است که امروزه بسیارى از روشنفکران مسلمان را درگیر خود کرده است.
حال باید دید آیا برنامه یا طرح پیشنهادى جناب آقاى علوىتبار تا چه اندازه این گونه چالشها را تحلیل کرده و چه راهکارى براى برونرفت از این معضلات ارائه مىکند. به نظر ما آنچه ایشان در پایان مقاله درباره مسائل اساسى روشنفکرى مطرح کرده است، عوارض چالشهاى جدىترى است که به بعضى از آنها اشاره کردیم. به دلایلى که در زیر اشاره مىشود، مطالب یادشده نمىتواند دریچهاى نو فرا روى روشنفکران دینى بگشاید و آنچه در اینجا آمده است، در ادامه همان تجربههاى گذشته روشنفکران مسلمان است که چندان توفیقى هم نداشته است. در اینجا فهرستوار به شواهد و قرائن یادشده اشاره مىکنیم:
1. آقاى علوىتبار (به پیروى از آقاى سروش) میان «ایمان» و «دین» تفکیک کرده و ایمان را به یک اعتماد شخصى میان انسان و خدا فروکاهیده و دین را به معرفت دینى تفسیر کرده است و تصریح مىکند که: هیچ تدوین و تنسیقى از اصول و فروع دین را نباید تغییرناپذیر دانست. وى حتى فراتر رفته و وحى را به «تجربه نبوى» که «بشرى» و «تاریخى» است، تعریف مىکند. به این ترتیب، پیشاپیش مىتوان حدس زد که آنچه از اسلام و دین در پروژه روشنفکرى رخ مىنماید، آنقدر سیال و تعریفناپذیر است که عملاً هر اعتقاد و آیینى را مىتوان به نام دین ثبت کرد. این نگرش به دین، گاه سبب مىشود که فاصلهاى میان روشنفکران دینى و لائیک جز در رفتار و خصوصیات شخصى دیده نشود. ظاهراً ایشان چندان دغدغهاى از این جهت ندارند؛ زیرا بلافاصله نگاشتهاند: «خداوند است که محل وثوق و اعتماد ماست؛ نه دستگاههاى فکرىاى که پروردهایم».
آقاى علوىتبار ظاهراً بدین نکته تفطن نیافتهاند که وصف «روشنفکرى دینى» زمانى راست مىآید که اسلام در متن منطق روشنفکرى جاى گیرد و برنامه روشنفکرى را مقید به چارچوبهاى دینى و شرعى سازد. ایشان در سراسر مقاله خود هیچ مکانیزمى را براى این منظور ارائه نکرده است.
2. ایشان سه محور را براى برنامه روشنفکرى ارائه کرده است (عصرى کردن دین، نوسازى درونزاى جامعه و دینى کردن عصر) که هر سه توأم با ابهامها و پرسشهاى اساسى است. در عصرى کردن دین باید پرسید که منظور از «عصر» دقیقاً چیست؟ آنچه معمولاً به «شرایط عصرى» تعبیر مىشود، دادهها، دانشها و واقعیتهایى است که محصول مدرنیته و برخاسته از ارزشهاى اومانیستى غرب است. عصرى کردن بدین معنا نه تنها حقیقت دین را به مسلخ ارزشهاى مادى خواهد برد، بلکه با آنچه خود نویسنده درباره ضرورت نقد مدرنیته بازگفته است، منافات دارد. البته اگر عصرى کردن دین به معناى کارآمدى دین و کاربردى کردن معارف دینى براى ایجاد توسعه هدفمند دینى است، سخنى درست و دقیق است؛ ولى نویسنده هیچ راهى براى آن نشان نمىدهد.
از اینجا معلوم مىشود که دو محور دیگر، یعنى «نوسازى درونزاى جامعه» و «دینى کردن عصر» نیز هیچ پشتوانه نظرى و عملىاى در گفتههاى ایشان ندارد. کسى که مدعى توسعه درونزاست، باید روشن کند که در مقابل مدلهاى توسعه غربى که همگى به تجربه نشان داده است که چیزى جز وابستگى و استحاله هویتى ملتها را در بر ندارد، چه الگو و روشى را که برخاسته از فرهنگ اسلامى و ایرانى باشد، پیشنهاد مىکند. سخن گفتن از «دینى کردن عصر» بهظاهر ساده مىنماید؛ ولى آن کس که دین را صرفاً در احساس و اعتماد مىجوید، چگونه مىخواهد مدیریت و نهادهاى اجتماعى را در چارچوب و اهداف با دین هماهنگ و همسو کند؟
3. این ادعاها، بهویژه با آنچه ایشان در پذیرش «عقل خودبنیاد» و «تفکیک نهاد دین از نهاد قدرت» بازگفته است، غریبتر و شگفتتر مىنماید. در صورتى که عقل و دین از بنیاد با یکدیگر در یک منطق هماهنگ گره نخورند و پیوند نیابند، هیچگاه نمىتوان از دینى کردن عصر سخن گفت. ظاهراً منظور ایشان از این تعبیر، صرفاً وجود نوعى معنویت کلى و ایمان شخصى در بین مردم است؛ نه حضور دین در صحنه حیات اجتماعى.
4. آنچه آقاى علوىتبار در بند پنجم درباره نقش و کارکرد روشنفکر دینى گفته است، چیزى جز نقش روشنفکرى در معناى عام نیست و معلوم نیست که رسالت دینى روشنفکر در این راستا چگونه ایفا مىگردد.
5. در پایان، از ضرورت بازنگرى در مفهوم عقلانیت سخن گفته شده و از ضرورت اندیشیدن به صورت دیگرى از عقلانیت یاد شده است. این نکته، به خودى خود، نکتهاى درست است که بارها از سوى منتقدان مدرنیته مطرح شده است؛ اما اینکه گفته شده: «نگرش انتقادى، با مفروض گرفتن صورت دیگرى از عقلانیت (عقلانیت جوهرى) به تحلیل انتقادى گرایشها و نهادهایى که در جامعه معاصر بیانگر سلطه عقل ابزارى است، پرداخته است» چندان روشن نیست؛ بهویژه آنکه بلافاصله پستمدرنیسم را به عنوان بسترى براى این اندیشه معرفى کرده است. بهاختصار مىتوان گفت که پستمدرنیسم در اصل هیچ گونه عقلانیت جوهرىاى را معرفى نمىکند؛ بلکه بر پایههاى فلسفى و معرفتشناختى مدرن، از کلیتجویى و تمامیتطلبىهاى مدرنیته انتقاد و نسبىاندیشى را ترویج مىکند. به عبارت دیگر، پستمدرنیسم بیش از آنکه ادعاى مثبت و سازندهاى را پیشنهاد کند، به دنبال تخریب و شالودهشکنى مفاهیم و ارزشهاى مدرن و فرار از عقلانیت است. آرى، در دنیاى غرب گروههایى بودهاند که با انتقاد از سیطره عقل ابزارى، بازگشت به عقل جوهرى را تبلیغ کردهاند؛ اما آنان از اساس به نقد مدرنیته پرداختهاند که با دیدگاهى که نویسنده در این مقاله ارائه کرده است، ناهمگون و ناسازگار است.
پى نوشت:
1) strong rationalism
2) critical rationalism
3) secularism
4) secularization
5) religiosity
6) emancipatory politics
7) elitism
8) elite
آفتاب، ش 102) critical rationalism
3) secularism
4) secularization
5) religiosity
6) emancipatory politics
7) elitism
8) elite