معنویت و عقلانیت، نیاز امروز ما
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده پس از تعریف «معنویت» به «تدین متعقلانه» یا «فهم عقلانى از دین»، دوازده مؤلفه یا ویژگى را براى تدین متعقلانه برمىشمارد و به توضیح هر کدام مىپردازد.متن
مراد ما از معنویت، «تدین متعقلانه» است؛ یعنى دیانتى که عقلانى شده است؛ یا به تعبیر بهتر، فهم عقلانى از دین. این فهم عقلانى از دین، به گمان من، هم «حق» است و هم به «مصلحت» ماست. اولاً «حق» است؛ چون منطقاً قابل دفاعترین برداشت و استنباطى است که مىشود از دیانت کرد و هم به «مصلحت» است؛ به دلیل اینکه انسان مدرن امروز، پذیراى سایر روایتهایى که از دیانت مىشود، مثل روایت بنیادگرایانه، سنتگرایانه، دین ایدئولوژیک و... نیست. «حق» بودن هم به این معناست که استدلال، قوت دفاع از این برداشت را دارد؛ یعنى این برداشت از دین، برداشتى منطقى است. نکته مقدماتى دیگرى که باید متذکر آن بشوم، این است که بحث من از دین، تنها دین اسلام نیست؛ یعنى اگر بنابر این بود که در باب مسیحیت یا هر دین دیگرى هم سخن به میان آورم، همین سخنان را بهعینه تکرار مىکردم. این بحث، یک بحث بیروندینى است و بحثى دروندینى نیست؛ بنابراین استناد به آیات و روایات، صرفاً از باب استشهاد است؛ نه از باب استدلال. براى دین عقلانى یا براى تعقل متدینانه، دوازده ویژگى را مىتوان احصا نمود. این ویژگىها البته بسیار کلىاند و چون کلىاند، طبعاً در ذیل هر کدام از آنها، کم و بیش، ویژگىهاى دیگرى را مىتوان مندرج کرد.
1. نخستین ویژگى که دین عقلانى دارد، این است که متدینى که متعقل است، از دین یک «فلسفه حیات» جامع مىطلبد؛ یک فلسفه حیات فراگیر و یک فلسفه زندگى کاملاً دامنگستر؛ یعنى یک فرد متدین نمىخواهد که همه زندگیش مثل زندگى غیر متدینان باشد و فقط یک حجره از حجرههاى زندگیش با دیگران فرق کند. متدین متعقل مىخواهد که دیانتش در تمام زندگیش جارى شده باشد. دیانتهاى غیر عقلانى، دیانتهایى هستند که فقط در آنها یک بخش از زندگى فرد متدین با دیگران فرق مىکند؛ ولى بقیه بخشهاى زندگى وى با غیر متدینان اختلافى ندارد. دیانت، یک فلسفه حیات کامل است و اگر فلسفه حیات کاملى نباشد، عقلانیت نخواهد داشت.
2. ویژگى دوم دیانت عقلانى، آن است که متدینانى که دیانت متعقلانه دارند، دیانت خویش را به معناى «مالک حقیقت» بودن نمىدانند؛ بلکه آن را به معناى «طالب حقیقت» بودن مىشناسند. به معناى شروع یک طلب و شروع یک سیر و سلوک براى یافتن حقیقت مىانگارند. حقیقت، با گفتن یک جمله یا انجام یک عمل خاص به دست نمىآید. غسل تعمید براى یک مسیحى و شهادتین گفتن براى یک مسلمان، آغاز طلب حقیقت اوست و به این معناست که شخص، پا در راه نهاده است؛ نه به این معنا که به مقصد رسیده است.
در واقع وقتى که وارد دین مىشویم، طلب حقیقت را آغاز مىکنیم. آنچه در کتب مقدس ادیان و مذاهب مختلف هم آمده است، دستمایهاى است که به طالب حقیقت دادهاند تا با آن حرکت خویش را آغاز کند و به شکافتن آنها و به غور کردن در معانى ژرف آنها اقدام نماید. ولى ما در واقع فکر مىکنیم که کتب مقدس را در اختیار ما گذاشتهاند و به ما گفتهاند که تا داراى اینها هستید، از آن حیث که اینها را در اختیار دارید و به شکافتن و عمیق شدن در آنها هم اقدام نمىکنید، از هر خطرى مصونید.
این تلقى، یک تلقى عقلانى نیست؛ چون اولاً به لحاظ الهیاتى، با عدل الهى منافات دارد. چطور مىشود که چنین چیزى را در اختیار کسى بگذارند و در اختیار دیگرى نگذارند. ثانیاً همه کسانى که با فلسفه دین آشنا هستند، به این نکته اذعان دارند که استکمال انسان فقط در گرو اعمال (به معناى عام) ارادى و اختیارى اوست و اعمال غیر ارادى و غیر اختیارى، هیچ استکمالى را براى انسان به ارمغان نخواهند آورد. با توجه به این نکته، مطلقاً نمىتوان گفت که دین من برتر از دین دیگران است یا دین من جامعتر از دین دیگران است یا...؛ بلکه باید گفت که «تدین» من از تدین دیگران بهتر است یا بدتر؛ نه «دین» من. «تدین» یعنى کارى که خود من انجام مىدهم. تدین من ممکن است در مقایسه با تدین شما ناقصتر یا کاملتر باشد. در باب تدین مىشود داورى کرد؛ اما در باب دین نمىشود. چون این تو هستى که متناسب با نحوه شنا کردن خود، به مقصد خواهى رسید یا نخواهى رسید.
3. ویژگى سوم آن است که اگر دین نوعى طلب حقیقت است، پس دیانتپیشگى، با نقادى و فهم عمیقى که از نقادى لازم مىآید، کاملاً متناسب است؛ یعنى دیانتپیشگى به معناى تسلیم بودن کورکورانه و تسلیم بودن بلادلیل نیست. همچنین به معناى تسلیمبودن بدون چون و چرا در مقابل یک سلسله از باورها و عبادات و مناسک و شعائر و اخلاقیات نیست. در دیانت باید کاملاً حالت نقادى حفظ بشود و نقادى هم به معناى انتقاد نیست؛ بلکه به این معناست که من باید در این مجموعه دین و مذهبى که تحویل گرفتهام، نظر کنم. باید دقت کنم که اگر در این مجموعه، تعارض ظاهرى مىبینم، بفهمم که باید یک مرحله عمیقترى وجود داشته باشد که در آن مرحله عمیقتر این تعارضات از بین مىرود. رفتن از مرحلههاى رویینتر به مرحلههاى عمیقتر، براى این است که دین عقلانى شود و این عقلانى شدن به واسطه سه عمل صورت مىپذیرد: اولاً تعارضات ظاهرى نباید وجود داشته باشند. ثانیاً بین متون مقدس دینى با یافتههاى بشرى هم نباید ناسازگارى وجود داشته باشد؛ یعنى نمىتوان مانند ابن رشد به نظریه «حقیقت مضاعف» قائل بود. نکته سوم هم یک سازگار نمودن دیگر است و آن این است که تا زمانى که متون مقدس دینى ادعاى حضور دارند، باید بتوانند خودشان را با تمام تطورات معرفتى زمانهاى مختلف بسامان و سازگار کنند؛ یعنى بتوانند برفراز همه امواج معرفتى حرکت کنند و در هر برههاى از زمان، با مجموعه علوم و معارف بشرى آن برهه، دمساز و همخوان باشند. حال براى اینکه این سه غرض حاصل آید، چارهاى نیست جز آنکه به عمق متون مقدس رجوع کنیم. ظاهر متون مقدس هیچ کدام از این سه هنر را ندارند. براى اینکه بتوانیم به عمق رجوع کنیم، باید تفکر نقادانه داشته باشیم.
4. ویژگى چهارمى که در دیانت متعقلانه وجود دارد، این است که دیندار متعقل، ناگزیر باید جهان را داراى نظام اخلاقى بداند. یعنى جهان به گونهاى ساخته شده است که اولاً نسبت به اینکه ما آدمیان کار خوب مىکنیم یا بد، فضیلت داریم یا رذیلت، ادراک دارد. ثانیاً متناسب با همین ادراک واکنش نشان مىدهد. نظام اخلاقى جهان یعنى اینکه عالم هم نسبت به خوبى و بدى اخلاقى شعور دارد و هم واکنش متناسب با خوبى و بدى اخلاقى نشان مىدهد و به تعبیر قرآن: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ». کسى که یک چنین تصویرى از جهان در ذهن خود دارد، در جهان، احساس «امنیت مطلق» مىکند. هر چه ما متعقلانهتر متدین باشیم، احساس امنیت بیشترى مىکنیم.
این چهار ویژگى که برشمردیم، همه به «بینش دینى»، یعنى آنچه که متدین از جهان مىداند و به باورهاى متدین درباره جهان بستگى دارد. بنابراین متدین متعقل داراى چهار باور نسبت به جهان است که به آنها اشاره کردیم. چهار مؤلفه دیگر دیندارى متعقلانه همگى به «کوشش دینى» مربوط هستند.
5. مؤلفه پنجم دیندارى متعقلانه آن است که متدین متعقل، کاملاً به «ضبط نفس»، یا «انضباط شخصى» معتقد است. مراد من از «ضبط نفس»، تسلیم خواستههاى فورى و فوتى نشدن است. این انضباط شخصى هم چیزى جز یک محاسبه کاملاً متعقلانه نیست و آن اینکه «فراوانند لذات کوتاه مدتى که در پى آنها آلام دراز مدتى در راه است و فراوانند آلام کوتاه مدتى که در پى آنها لذات دراز مدتى از راه مىرسد». اگر شخص فکور، فقط همین دو گزاره را بپذیرد، آنگاه خواهد گفت: «پس به صرف اینکه لذتى کوتاه مدت است، نباید به آن چنگ بزنم و صرف اینکه المى کوتاه مدت است، نباید از آن بگریزم». این ضبط نفس باعث مىشود که در زندگى فرد متدین، دو حالت «خلوص» و «ریاضت» به وجود بیاید. کسى که ضبط نفس دارد، اولاً به خلوص فکر مىکند. خلوص، یعنى از سر راه برداشتن هر چیزى که با رشد معنوى انسان متدین ناسازگار است. ریاضت، یعنى قبول کردن اینکه چیزهاى شریف به دشوارى به دست مىآیند و پذیرفتن این واقعیت در جهان که هیچ چیز شریفى بدون «قربانى» به دست نمىآید و اینکه باید زندگى را نه به چشم یک تجمل، که به چشم یک ضرورت دید. هر چیزى را که قربانى مىکنم، باید در راه به دست آوردن چیزى باشد که وجود آن چیز در زندگى درونى من ضرورى است. بنابراین ریاضت، یعنى قبول کردن اینکه چیزهاى شریف را فقط با مرارت مىتوان به دست آورد و در رأس این چیزهاى شریف، «حقیقت» و «خیر» و «جمال» نشستهاند که جز با تلخى و مرارت فراوان به دست نمىآیند. علاوه بر این دو حالتى که در اثر ضبط نفس به متدین متعقل دست مىدهد، سه امتیاز هم عاید انسان معنوى مىشود که نخستین آنها، «صلابت مهربانانه در زندگى» است. این انسانها، نوعى استوارى در زندگى پیدا مىکنند و هیچگاه در مقابل شدائد از هم نمىپاشند. امتیاز دوم آن است که کسانى که به ریاضت تن مىسپرند، یک نوع «تفرد» پیدا مىکنند؛ یعنى با دیگران متفاوت مىشوند و «میانمایگى» از زندگیشان رخت برمىبندد. مرادم از میانمایگى این است که ما همگى «بوى یکدیگر» را مىدهیم و هیچ یک از ما نیست که «بوى خالص» خویش را بدهد. امتیاز سوم هم این است که ریاضت به انسان معنوى یا متدین متعقل، «عمقى» مىدهد که انسانهاى عادى داراى آن عمق نیستند. ریاضت، آدمى را ژرفبین مىکند. هر کس در زندگى رنج بکشد، نسبت به کل عالم فهیمتر و عمیقتر مىشود.
6. مؤلفه ششم دیندارى متعقلانه آن است که متدین متعقل، آهسته آهسته باید به مرحله «خودفرمانروایى» برسد؛ نه به مرحله «دیگرفرمانروایى». در مرحله اول، هر کس که متدین مىشود از کسى به نام خداوند فرمان مىبرد؛ از کسى به نام شارع فرمان مىبرد و... . اما در مراحل بعدى، همین فرد باید بکوشد تا رفته رفته چنان عمق دینى و چنان فهم دینى عمیقى پیدا بکند که آهسته آهسته به این نتیجه برسد که اگر خدا هم این مطالب را نمىگفت، همین درست بود. اثر «دیگرفرمانروایى» به آن تعبیرى که مارکس و هگل بهکار مىبردند، آن است که انسان «از خود بیگانه» مىشود و با خویشتن سر آشتى ندارد؛ چون همیشه خود را مجزا از موجود دیگرى مىداند که به او حکمفرمایى مىکند. اما انسانى که به مرحله autonomyیا خودفرمانروایى برسد، کم کم مىگوید اگر خدا هم نمىگفت، راهى جز این نبود و همین راه درست بود.
7. مؤلفه هفتم آن است که متدین متعقل در «بىیقینى» زندگى مىکند؛ به این معنا که اگر بنا بر این باشد که براى مدعیات دینى و مذهبى، برهان ارائه شود، حتى به سود یک مدعاى دینى و مذهبى، برهان عقلى وجود ندارد.
مدعیات دینى «خردستیز» نیستند؛ بلکه «خردگریز»ند. گزاره «خردپذیر»، گزارهاى است که عقل، به تنهایى، مىتواند درستى آن را اثبات کند. گزاره «خردستیز»، گزارهاى است که عقل، به تنهایى، مىتواند نادرستى آن را اثبات کند. ولى گزاره «خردگریز»، گزارهاى است که عقل، به تنهایى، نمىتواند اثبات کند که این گزاره درست است یا درست نیست. همه گزارههاى دینى از این سنخ هستند؛ یعنى نمىتوان بر درستى یا نادرستى آنها استدلال عقلى اقامه کرد. بنابراین اگر مسأله، فقط مسأله اثبات عقلانى باشد، از لحاظ معرفتشناختى، خود گزارههاى دینى با نقیضهایشان همتراز قرار مىگیرند. حال اگر این طور است، پس متدین در یک حالت «بىاطمینانى» به سر مىبرد. متدین متعقل، «بىاطمینان»، ولى «با طمأنینه» است. در قرآن هم در مورد پیامبر آمده است: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقامًا مَحْمُودًا»(1) در این آیه، «عسى»، به معنى «شاید» به کار رفته است؛ یعنى یقینى در کار نیست. در صحیفه سجادیه آمده است: «الهى لسنا نتکل فى النجاة على اعمالنا بل بفضلک علینا» پروردگارا! ما هیچ اطمینانى نداریم؛ یعنى من در بىاطمینانى هستم؛ ولى طمأنینه خویش را حفظ مىکنم. این حالت به خاطر آن است که متدین متعقل (نه متدین سنتى و نه متدینى که دین خود را به ارث برده است) مىفهمد که براى هیچ کدام از دعاوى دینى، نمىتواند برهان عقلانى ارائه کند و به این امر هم اعتراف مىکند.
خداوند در قرآن مىفرماید: «الَّذینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ»(2): کسانى که گمان مىبرند خدایشان را ملاقات مىکنند. قرآن هر چه را که مربوط به مسائل مابعدالطبیعى است، با الفاظى چون «ظن» (گمان)، «لعل» (شاید)، «عسى» (شاید) و... تعبیر مىکند.
8. مؤلفه هشتم تدین متعقلانه آن است که متدین متعقل، خدمت نوعدوستانه به همنوع را فقط از آن رو که همنوع است و نه از هیچ حیث دیگرى (قومیت، ملیت، دیانت و...) انجام مىدهد؛ به تعبیرى که در احادیث هم آمده است: «الناس عیال اللَّه، انفعهم علیهم احبهم على».
قرآن مىفرماید پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، «رحمتاً للعالمین» است. نفرموده است رحمتاً للمسلمین یا رحمتاً للمؤمنین. این شفقت و این عطوفت نسبت به انسانها، هنگامى در شما حاصل مىشود که بتوانید در مواجهه با هر همنوعى، سه چیز را از ذهن و ضمیر خود بیرون کنید : اولاً وقتى که با انسانى مواجه مىشوید، باید گذشته او را فراموش کنید. ما در اسارت گذشتهایم و تا وقتى در این حالت هستیم، نمىتوانیم همه انسانها را دوست داشته باشیم؛ چون هر گذشتهاى مىتواند چیزهاى نامساعد احوال ما را به همراه داشته باشد. نکته دوم اینکه ما باید بتوانیم از ظواهر هم بگذریم و صرف نظر کنیم. گاهى مىشود که من از گذشته شما هیچ اطلاعى ندارم؛ ولى همین که با شما برخورد مىکنم، نسبت به ظواهر شما شروع به پیشداورى مىکنم و خودم را با شما همساز و همسان نمىکنم. نکته سوم هم اینکه ما باید بتوانیم از اسارت باورهاى خویش نیز رها شویم؛ چون این باورها مىتوانند مانند سدى در برابر محبت متقابل انسان باشند.
متدین متعقل، علاوه بر دارا بودن مؤلفههاى «بینش دینى» و «کوشش دینى»، باید واجد چهار مؤلفه «گرایش دینى» نیز باشد.
9. مؤلفه نهم دیندارى متعقلانه آن است که متدین متعقل مىتواند یک نگاه واقعبینانه به «خود»، داشته باشد. به این معنا که متدین متعقل باید بتواند، بدون هیچ پرده پوشى، با روح عریان خویش مواجه شود و نقاط قوت و ضعف خود را بیابد. اینکه کسى بتواند به خود چنان نگاه کند که به دیگران مىنگرد و حتى سختگیرانهتر از نگاهى که دیگران به او دارند، به خود بنگرد، یک نگرش متعقلانه و یک طرز تلقى درست است.
متدین متعقل، اولاً باید خودش رادر زمان حال ببیند و خود را آنچنان که اکنون است بپذیرد. ثانیاً بپذیرد که هیچ گاه نمىتواند از چنگال تأثیر گذشته خویش فرار کند؛ چون هیچ انسانى نمىتواند از گذشته خویش بگریزد و ثالثاً توانایىهاى خود را بیشتر یا کمتر از آنچه که در واقع است، ارزیابى نکند.
10. مؤلفه دهم تدین متعقلانه آن است که متدین متعقل، نقاط ضعف همه انسانها را مىپذیرد. ما هنگامى نمىتوانیم نقاط ضعف انسانها را تحمل کنیم که آنان را به صورت یک «فراورده» ببینیم؛ نه به صورت یک «فرایند». وقتى شما به هر انسانى، حتى به خودتان، به چشم یک «فراورده» نگاه کنید، دیگر نمىتوانید انسانهایى را که در آنها نقاط ضعف مىبینید، دوست بدارید. اما اگر همه انسانها و از جمله خودتان را به صورت یک «فرایند» ببینید، یعنى انسان را در حال «جریان» ببینید، آنگاه مىتوانید به او محبت داشته باشید. باید همه انسانها را به چشم فرایندى که هنوز به انتهاى مسیر تکاملى خویش نرسیدهاند، بنگریم. آنگاه خواهیم دید که مىتوان همه آدمیان را دوست داشت و به آنان محبت کرد. متدین متعقل همه انسانها را به یک چشم مىبیند و پرونده هیچ کس را مختومه نمىداند.
نتیجه چنین دیدگاهى براى متدین متعقل آن است که بشر را علىرغم همه نواقصى که دارد، دوست مىدارد و به او محبت مىکند. هنر این است که انسان را با نقایصى که دارد، دوست بداریم و نه وقتى که پاک و پیراسته و از هر جهت کامل است. این نوع دوست داشتن که نتیجه «روند» دیدن شخصیت انسان است، سه ویژگى در درون متدین متعقل ایجاد مىکند: اولاً متدین متعقل نسبت به همه انسانها و از جمله خودش، «بردبارى» پیدا مىکند. ثانیاً نسبت به همه انسانها نوعى «بخشایش عام» پیدا مىکند و ثالثاً متدین متعقل با داشتن این حالت، مىتواند آهسته آهسته به درون روح آدمیان نفوذ کند و به یک «ژرفنگرى درونى» نائل آید.
11. مؤلفه یازدهم دیندارى متعقلانه آن است که متدین متعقل، علىرغم مخالفتهایى که در زندگى اجتماعى با قواعد و اصول خاص زندگى او مىشود، این قواعد و اصول را حفظ مىکند.
متدین متعقل هرگز در انتظار نمىنشیند که جامعه به سامان شود تا زندگى او نیز به سامان گردد؛ چون این به انتظار نشستن، معطوف به دو مشکل اساسى است: اولاً یک مشکل منطقى دارد و آن اینکه جامعه چیزى جز مجموع افراد نیست و اگر تک تک افراد جامعه نیز به انتظار پیشروى دیگران، منهاى خود، باشند، این جامعه تا ابد روى سامان به خود نخواهد دید. اما یک مشکل ناظر به واقع هم دارد و آن اینکه هیچ گاه یک جامعه آرمانى بر روى کره زمین پدید نخواهد آمد. هیچ دین و هیچ مذهبى نگفته است که بر روى کره زمین، جامعه آرمانى پدید خواهد آمد. دین گفته است که بکوشید تا جامعه را بهتر کنید؛ ولى هیچ گاه نگفته است که یک جامعه آرمانى بر روى زمین پدید خواهد آمد.
وقتى در قرآن «اهبطوا» آمده است و وقتى که به انسان گفته شد که دیگر از بهشت بیرون برو، معنایش این است که دیگر در زمین، بهشت وجود نخواهد داشت و شما نیز از بهشت بیرون رفتهاید؛ اما مىتوانید در بهتر شدن وضع خود بکوشید. بهشت در زمین تحققپذیر نیست و همه کسانى که مىخواهند در زمین، بهشت را تحقق ببخشند، فقط به جهنم، تحقق مىبخشند و این را تاریخ نشان داده است.
12. دوازدهمین مؤلفه و آخرین ویژگى دیندارى متعقلانه آن است که مؤمن متعقل، مؤمنى است که از هر گونه «بتپرستى» روىگردان است و نگرش بتپرستانه به جهان ندارد. بتپرستى به این معنا که انسان چیزهایى را خدا بداند که در واقع خدا نیستند و به تعبیر فلسفى: «مطلق دانستن امور نسبى». قدرت، ثروت، شهرت، موفقیتهاى اجتماعى، حیثیت اجتماعى، شخصیتها، عقاید و حتى دین، بتهایى هستند که انسان، گاه آنها را به جاى خداوند مىپرستد؛ بنابراین «دین» را هم نباید پرستید. حال ما از کجا باید بدانیم که در واقع مشغول پرستیدن چه چیزى هستیم؟ روانشناسان دین، مخصوصاً «اریک فروم» دو تحلیل را در این باب ذکر کردهاند. اول آنکه آن چیزى که حاضرید همه چیز را فداى او بکنید و حاضر نیستید او را فداى چیز دیگرى بکنید، «بت» شماست. روش دوم آنکه در خود جستوجو کنیم و ببینیم که بدون پرسش و سؤال و کند و کاو، تسلیم چه چیزى هستیم. هرگاه تسلیم بدون چون و چراى چیزى بودید، همان چیز، «بت» شماست.
بنابراین اگر هر کس با عالم دینى یا هر فرد دیگرى، همان رفتارى را کرد که باید با خدا مىکرد، آن شخص را پرستیده است و او «خدا» و «بت» آن فرد شده است. متدین متعقل، فقط تسلیم یک چیز است و آن، «خداوند» یا «جان هستى» مىباشد.
اشاره
مطالب ارائه شده در مقاله «معنویت و عقلانیت، نیاز امروز ما» واجد مطالبى قابل توجه است و در عین حال به پارهاى پرسشها و نقاط ابهام دامن مىزند که به تناسب حوصله نوشتار حاضر، به پارهاى از آنها اشاره مىکنیم.
1. نویسنده محترم در آغاز، معنویت را به «تدین متعقلانه» یا «فهمى از دین که فهمى است عقلانى» تعریف مىکند. چنین مىنماید که این تعریف، اساساً با برداشتهاى رایج از معنویت، متفاوت است؛ زیرا «معنویت» عموماً به گونهاى تعریف مىشود که هر چند نه در مقابل عقلانیت، دست کم در کنار آن و مرتبط با آن قرار مىگیرد. تعریف نویسنده محترم به تحویل «معنویت» به «عقلانیت» مىانجامد. در این صورت، با این پرسش روبهرو خواهیم بود که چه نیازى به طرح مفهوم «معنویت» داریم، آنگاه که این واژه، مضمونى بیش از دین عقلانى (یا دیانت عقلانى) افاده نمىکند.(3)
افزون بر این، تفسیر «تدین متعقلانه» به «فهم عقلانى از دین» قابل تأمل است؛ زیرا چنین مىنماید که در نزد نویسنده محترم، تدین، در جنبه معرفتى مواجهه آدمى با دین (یعنى همان فهم از دین) منحصر مىگردد؛ حال آنکه به احتمال زیاد، ایشان جنبههاى دیگرى را نیز (مانند تجربه دینى) براى دیانت در نظر دارند که چه بسا در نظر گروهى، از بعد معرفتى آن مهمترند.
2. در آغاز مقاله ادعا شده است که «فهم عقلانى» از دین، حق است؛ چون «منطقاً قابل دفاعترین برداشت و استنباطى است که مىشود از دیانت کرد». نویسنده محترم هیچ استدلالى بر این مدعاى قاطع که فهم عقلانى، قابل دفاعترین فهم دینى است، ارائه نمىکند. با توجه به اینکه ایشان در این مقاله به طرح دیدگاه خاص خود در باب مؤلفهها و شاخصههاى تدین عقلانى پرداخته است (دیدگاهى که بىتردید مخالفان فراوانى دارد)، لازم بود تا حدى درباره مبناى ترجیح منطقى این نحوه از دیانت یا فهم دین بر انحاى بدیل توضیح داده شود؛ کارى که البته در مقاله انجام نشده است.
3. نخستین ویژگى ذکر شده براى «تدین متعقلانه» فراگیر بودن آن نسبت به همه ابعاد زندگى فرد متدین است. این ویژگى به معناى آن است که از منظر فرد متدین نه تنها ابعاد فردى زندگى انسان، که ابعاد اجتماعى آن نیز شأن دینى دارند و باید دین را در همه شؤون اجتماع، از سیاست و اقتصاد، تا فرهنگ و اخلاق اجتماعى جریان داد. این دیدگاه نافى سکولاریسم است و دیدگاهى قابل دفاع است. هر چند نمىتوان به طور قطعى به نویسنده محترم نیز چنین دیدگاهى را نسبت داد؛ اما در هر حال لازمه اینکه دین را یک فلسفه حیات جامع مىبینند این است که سیاست، اقتصاد، فرهنگ و اخلاق اجتماعى را نیز دینى ببینند.
4. مؤلفه دومى که براى دیانت عقلانى مطرح شده است، با مباحث مهمى در حوزه فلسفه دین - مانند نیاز آدمى به دین و اهداف دین - پیوند مىخورد که شرح این پیوند در این مجال نمىگنجد. اجمالاً در مطالب این بخش، دو مدعا با هم آمیخته شدهاند که تفکیک دقیق آن دو از یکدیگر ضرورى مىنماید. مدعاى نخست، سخنى صحیح و غیر قابل انکار است: آدمى به صرف پذیرش اسمى و صورى یک دین، نمىتواند و نباید از رستگارى نهایى خویش مطمئن شود و خود را در پایان راه کمال ببیند. در دیدگاه اسلامى، از انسانهاى معصوم که بگذریم، به هیچ انسانى از ابتدا ضمانت قطعى براى دستیابى به رستگارى داده نشده است؛ بلکه همواره خود انسان است که باید در سایه تلاش و کوشش خویش مسیر کمال را هموار سازد.
اما مدعاى دوم که بىدرنگ در پى مدعاى نخست طرح شده، بحثانگیز و قابل تأمل است. نویسنده محترم، پس از تشبیه دین (دیانت) به شناگرى و رد تشبیه آن به کشتىسوارى و بررسى تفاوتهاى این دو،(4) نتیجه مىگیرد که ورود در یک دین، تنها به معناى آغاز طلب حقیقت است؛ نه مالک حقیقت بودن و سپس به این نتیجه قطعى مىرسد که مطلقاً نمىتوان گفت دین من برتر از دین دیگران است... هیچ دینى را نمىتوان کاملتر یا ناقصتر یا بهتر یا بدتر دانست!
به نظر مىرسد که تلازمى میان درستى ادعاى اول و ادعاى دوم وجود ندارد و اگر نویسنده محترم، مدعى وجود چنین تلازمى است، شایسته بود سخنى در تبیین آن مىافزود. از این رو، باید ادعاى دوم را به صورت مستقل مورد بحث قرار داد. این ادعا مبتنى بر نگرش کاملاً حداقلى در باب اهداف و کارکردهاى دین است. اگر کارکرد اصلى دین را در این معنا خلاصه کنیم که انسان را در آغاز راه جستوجوى حقیقت قرار دهد و او را در این مسیر به راه اندازد، آیا در این صورت، دین رقباى دیگرى که در این کارکرد با دین مشترکند، نخواهد داشت و آیا مىتوان نیاز انحصارى انسان را به دین مدلل کرد؟ آیا مىتوان ظهور متوالى پیامبران و نزول کتابهاى آسمانى و ارائه تعالیم و آموزههاى گسترده دینى در حوزههاى گوناگون اعتقادات، شریعت، اخلاق و... را صرفاً در این چارچوب تنگ و محدود تبیین کرد؟
خلاصه آنکه دیدگاه نویسنده محترم در این باب، اولاً تمایز میان انسان متدین و غیر متدین را بسیار کمرنگ مىسازد؛ زیرا تا آنجا که سخن در تحریک آدمى براى طلب کردن حقیقت خلاصه شود، تفاوتى گوهرى میان این دو به چشم نمىخورد. ثانیاً این دیدگاه، با واقعیات تاریخى ادیان (دست کم وقتى سخن از ادیان ابراهیمى در میان است) سازگار نیست. در اینجا مىتوان دیدگاه بدیلى را به عنوان جایگزین دیدگاه نویسنده در نظر گرفت که هم فى حد نفسه معقول است و هم با شواهد تاریخى سازگارى بیشترى دارد. چکیده این دیدگاه آن است که ادیان نه تنها پیروان خود را به جستوجوى حقیقت و کوشش براى دستیابى به رستگارى فرا مىخوانند؛ بلکه هر یک به فراخور خود، براى تسریع حرکت و تصحیح مسیر آدمى، دستمایهاى را از طریق ارائه آموزههایى خاص در اختیار او مىنهند. بر همین اساس، ادیان مختلف، کاملاً قابل مقایسه با یکدیگرند؛ زیرا بر اساس معیارهایى مىتوان غناى هر یک از این دستمایهها را سنجید و با دستمایه سایر ادیان مقایسه کرد. در این دیدگاه، حال انسان متدین، نه حال یک شناگر صرف است و نه حال کسى است که در کشتىاى نشسته که هدایت آن به دست شخص دیگرى است و رسیدن آن به ساحل قطعى است؛ بلکه اگر بخواهیم از همان زمینه تشبیهى مورد استفاده نویسنده بهره گیریم، وضعیت طرفداران ادیان مختلف به سان وضعیت افرادى است که در یک دریاى متلاطم به دنبال ساحل نجاتند و به هر کدام قایقى به همراه تجهیزات داده شده است. هر یک از این افراد باید شخصاً هدایت قایق را در اختیار گیرد و با بهرهگیرى از امکانات آن و در سایه همت و تلاش خود پیش رود. اما این قایقها، از جهت امکانات و تجهیزات، یکسان نیستند و از این رو، بالاترین احتمال موفقیت از آن کسى است که اولاً بهترین و مجهزترین قایق موجود را انتخاب کند و ثانیاً با صرف بیشترین تلاش ممکن، بهترین بهره را از امکانات و تجهیزات قایق مزبور ببرد. در این تشبیه(5) قایقها در حکم ادیان مختلفند و از آنجا که تجهیزات و امکانات آنها در یک سطح نیست، مىتوان آنها را به لحاظ کیفى با یکدیگر مقایسه کرد و در نتیجه، مىتوان به نحو معقولى از بهترین قایق (یا کاملترین دین) سخن گفت.
خلاصه سخن آنکه حکم قاطع نویسنده مبنى بر اینکه هیچ دینى برتر از دین دیگر نیست، تنها بر مبناى نوعى پلورالیسم در باب حقانیت و نجات بخشى ادیان استوار است که در سالیان اخیر، مباحث بسیار پیچیدهاى را در حوزه فلسفه دین برانگیخته است و از این رو نمىتوان این مسأله را صرفاً بر پایه یک تشبیه فیصله داد؛ بهویژه اگر دغدغه اثبات سازگارى آن با مواضع درون دینى را فراموش نکنیم.
5. نویسنده محترم در ویژگى سوم به طلب حقیقت و نقادى اشاره دارد و معتقد است متون دینى «در هر برههاى از زمان، با مجموعه علوم و معارف بشرى آن برهه، دمساز و همخوان باشند.» لازمه این نظریه که مشابه نظریه «قبض و بسط تئوریک شریعت» است، این است که براى دین، یا دستکم براى فهم آن، حقیقتى ثابت قائل نباشیم و آن را تابع علوم ناقص و تغییرپذیر بشرى کنیم. همچنین لازم مىآید که یک متن مقدس در طول زمان خود را با دو گونه نظریه متعارض همساز کند. هنگامى که نظریه زمین مرکزى حاکم بود باید متن مقدس دینى را آن گونه مىفهمیدیم و اینک که خورشید مرکزى حاکم است، متن مقدس را بر این اساس بفهمیم. چگونه مىتوان طلب حقیقت را صرفاً معارف متحول، متعارض و ناقص بشرى مبتنى کرد، در حالىکه دین خود سرچشمه کشف حقیقت است. جاى این سؤال جدى وجود دارد که چرا معارف بشرى همساز با کتاب مقدس نکنیم.
6. نویسنده محترم مؤلفه پنجم تدین متعقلانه را پایبندى به ضبط نفس یا انضباط شخصى مىداند که بر یک محاسبه کاملاً متعقلانه استوار است: «فراوانند لذات کوتاه مدتى که در پى آنها آلام درازمدتى در راهند و...» در ذیل دیدگاه نویسنده، به ذکر این مطلب بسنده مىکنیم که ظاهراً مؤلفه مورد بحث بر یک نظریه اخلاقى سکولار (ترکیبى از نوعى خودگروى و لذتگرایى) استوار است که شأنى را براى دین به عنوان دین، در حوزه اخلاق در نظر نمىگیرد. شاهد این مدعا آن است که «محاسبه متعقلانه» مورد نظر نویسنده مىتواند از طرف هر انسانى، ولو غیر متدین، صورت گیرد. اگر تفسیر بالا از این نظریه، درست باشد، نظریه مذکور با مخالفانى جدى روبهروست که بررسى دیدگاههاى آنان مىتواند وضوح بیشترى به بحث حاضر ببخشد.
7. نویسنده محترم ویژگى ششم تدین متعقلانه (یا همان «معنویت») را حرکت تدریجى از «دیگر فرمانروایى» به «خود فرمانروایى» مىداند و از آنجا که در نظر ایشان، فرمانبردن از خداوند نیز نوعى «دیگر فرمانروایى» است، قاعدتاً توصیه ایشان آن است که از وضعیت «تحت فرمان خداوند بودن» خارج شویم و به جایى برسیم که به آنچه خدا فرمان داده، نه به عنوان آنچه مورد امر الهى است، بلکه چون عقل فردى (یا شاهد جمعى)، به آن دعوت مىکند، عمل کنیم. مبناى این تحلیل و توصیه نویسنده نیز چیزى جز خودبندگى خرد بشرى براى کشف و پیمودن راه سعادت نیست و نیک پیداست که این مبنا نیز به گونه دیگرى به یک دیدگاه کاملاً حداقلى در باب نقش دین در حیات آدمى مىانجامد و حتى در مقایسه با نظریههایى همچون نظریه «راه طى شده» چند گام پیشتر نهاده است. تنها به ذکر این نکته اشاره مىکنیم که مىتوان هم با تمسک به اصول عقلى و هم با توسل به آموزههاى دینى نشان داد که فرمان بردن از خدا هیچ تعارضى با «خودفرمانروایى» - آنجا که مراد از «خود» خود متعالى و علوى باشد - ندارد؛ آنچنان که به درستى گفتهاند: «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة». بندگى خدا گوهرى است که کنه آن نوعى ربوبیت و فرمانروایى است.
8. نویسنده محترم در بیان مؤلفه هفتم، مدعاى سنگین دیگرى را به صورت قاطع، مطرح مىکند: همه گزارههاى دینى خردگریزند؛ یعنى «نه بر درستى آنها و نه بر نادرستى آنها نمىتوان استدلال عقلى اقامه کرد» و لذا یک متدین، هیچ یقینى به درستى اعتقادات دینى خود ندارد؛ با این حال در عین بىاطمینانى، داراى طمأنینه است. ایشان سپس به پارهاى تعابیر دینى و قرآنى استشهاد کرده، اظهار مىدارد که قرآن همه مسائل مابعدالطبیعى را در قالب ظن و گمان و شاید و... مطرح کرده است.
ظاهراً نویسنده محترم در بیان این مؤلفه، از موضع ایمانگرایان (فیدئیستها) سخن مىگوید و نه تنها اثبات عقلانى دعاوى دینى را غیر ضرورى، که آن را غیر ممکن مىداند. آنچه به اختصار مىتوان گفت این است که اولاً بر پایه دیدگاه بسیارى از اندیشمندان گذشته و حال، دست کم پارهاى از آموزههاى دینى (مثلاً اصل وجود خداوند) قابل اثبات عقلانىاند و ثانیاً حداکثر آنچه که منطقاً مىتوان ادعا کرد، آن است که هیچ گزاره دینىاى تا کنون اثبات نشده است؛ ولى گمان نمىرود که نویسنده محترم، مبناى منطقى و معقولى براى این ادعا که «هیچ گزاره دینى قابل اثبات نیست» داشته باشد. (توجه داریم که پارهاى از قضایاى ریاضى، پس از مدتها اثبات شدهاند و چه بسا قضایایى که هنوز به اثبات نرسیدهاند؛ ولى در آینده به درستى یا نادرستى آنها برهان ریاضى اقامه خواهد شد).
ثالثاً استشهاد نویسنده محترم به پارهاى آیات و ادعیه عجیب مىنماید؛ زیرا ظاهراً ربطى به مدعاى ایشان ندارد. آیه «ومن اللیل فتهجد به...» و دعاى منقول از امام سجادعلیه السلام هر دو به حوزه اعمال انسان مربوطند و صرفاً بیان مىکنند که اعمال آدمى، علت تامه نجات و رستگارى نیست؛ بلکه مشروط به ضمیمه شدن فضل و رحمت خاص الهى است. آیه «الذین یظنون...» نیز، حتى اگر مقصود از «ظن»، همان گمان باشد،(6) هیچ دلالتى بر اینکه حصول یقین به معاد یا دیگر آموزههاى دینى اساساً ممکن نیست، ندارد. به هر تقدیر، معلوم نیست نویسنده محترم تا چه حد آمادگى دفاع از این ادعاى کلى را دارد که هیچ گزاره دینىاى خردپذیر نیست - به ویژه در سایه اعمال روشهاى انتقادى که بدان پایبنداست.
در پایان، مناسب است که برداشت کلى خود را از مقاله مورد بحث اعلام کنیم: به نظر مىرسد که نویسنده محترم کوشیده است تا دیدگاه خود را در باب دین و اهداف آن و مواجهه مناسب و مطلوب آدمى با دین، در چند محور ناظر به اعتقاد یا عمل به سامان آورد و شالوده این سامانه را بر مبانى گوناگون و بحثبرانگیزى (همچون پلورالیسم دینى، ایمانگروى، اخلاق سکولار) استوار ساخته است. معقولیت این سامانه و مقبولیت آن براى یک متدین، لااقل در گرو انجام دو کار است: الف) نشان دادن سازگارى درونى آن؛ ب) نشان دادن سازگارى آن با مبانى و آموزههاى دینى آن متدین. به نظر مىرسد که مقاله مورد بحث، توفیقى در انجام این دو وظیفه نیافته است.
پى نوشت:
1) اسراء: 79
2) بقره: 46
3) نویسنده محترم در مقدمه مقاله بر لزوم تلاش براى جمع میان عقلانیت و معنویت و پرهیز از فدا کردن یکى براى دیگرى اشاره کرده است. ناگفته پیداست که بر پایه تفسیر ایشان از معنویت در مقاله مورد بحث، دیگر صورت این مسأله (مسأله سازگارى یا ناسازگارى عقلانیت و معنویت) پاک خواهد شد؛ زیرا در این تفسیر، معنویت چیزى جز تدین عقلانى یا عقلانیت دینى نیست!
4) این بخش از مطالب مقاله، براى رعایت اختصار، در تلخیص مقاله آورده نشده است.
5) خواننده محترم به این نکته توجه دارد که این تشبیه نیز همانند هر تشبیه دیگرى از برخى جهات بىتردید با «مشبَّه» (یعنى نسبت ادیان با آدمى و با یکدیگر) تفاوتهاى اساسى دارد.
6) جمعى از مفسران، مقصود از «ظن» را در این آیه و آیات مشابه، همان یقین و اطمینان مىداند. از سوى دیگر، جاى تعجب است که چگونه نویسنده محترم در تمسک به شواهد دروندینى، به صورت گزینشى عمل کرده و دهها آیه را که در آن به صراحت از «یقین» و مفاهیم مشابه آن سخن گفته شده، نادیده گرفتهاند. بسیار بعید به نظر مىرسد که نویسنده محترم، فى المثل، در آیات ابتدایى سوره بقره تأمل نورزیده باشد: «الم * ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدًى لِلْمُتَّقینَ * الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ * وَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قبْلِکَ وَ بِاْلآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ» همان گونه که ملاحظه مىشود در این آیات به صراحت از بىتردید بودن (حقانیت) قرآن و یقین داشتن پرهیزگاران به جهان آخرت، سخن گفته شده است.
طبرستان سبز، ش 28 ، 29 و 30
1. نخستین ویژگى که دین عقلانى دارد، این است که متدینى که متعقل است، از دین یک «فلسفه حیات» جامع مىطلبد؛ یک فلسفه حیات فراگیر و یک فلسفه زندگى کاملاً دامنگستر؛ یعنى یک فرد متدین نمىخواهد که همه زندگیش مثل زندگى غیر متدینان باشد و فقط یک حجره از حجرههاى زندگیش با دیگران فرق کند. متدین متعقل مىخواهد که دیانتش در تمام زندگیش جارى شده باشد. دیانتهاى غیر عقلانى، دیانتهایى هستند که فقط در آنها یک بخش از زندگى فرد متدین با دیگران فرق مىکند؛ ولى بقیه بخشهاى زندگى وى با غیر متدینان اختلافى ندارد. دیانت، یک فلسفه حیات کامل است و اگر فلسفه حیات کاملى نباشد، عقلانیت نخواهد داشت.
2. ویژگى دوم دیانت عقلانى، آن است که متدینانى که دیانت متعقلانه دارند، دیانت خویش را به معناى «مالک حقیقت» بودن نمىدانند؛ بلکه آن را به معناى «طالب حقیقت» بودن مىشناسند. به معناى شروع یک طلب و شروع یک سیر و سلوک براى یافتن حقیقت مىانگارند. حقیقت، با گفتن یک جمله یا انجام یک عمل خاص به دست نمىآید. غسل تعمید براى یک مسیحى و شهادتین گفتن براى یک مسلمان، آغاز طلب حقیقت اوست و به این معناست که شخص، پا در راه نهاده است؛ نه به این معنا که به مقصد رسیده است.
در واقع وقتى که وارد دین مىشویم، طلب حقیقت را آغاز مىکنیم. آنچه در کتب مقدس ادیان و مذاهب مختلف هم آمده است، دستمایهاى است که به طالب حقیقت دادهاند تا با آن حرکت خویش را آغاز کند و به شکافتن آنها و به غور کردن در معانى ژرف آنها اقدام نماید. ولى ما در واقع فکر مىکنیم که کتب مقدس را در اختیار ما گذاشتهاند و به ما گفتهاند که تا داراى اینها هستید، از آن حیث که اینها را در اختیار دارید و به شکافتن و عمیق شدن در آنها هم اقدام نمىکنید، از هر خطرى مصونید.
این تلقى، یک تلقى عقلانى نیست؛ چون اولاً به لحاظ الهیاتى، با عدل الهى منافات دارد. چطور مىشود که چنین چیزى را در اختیار کسى بگذارند و در اختیار دیگرى نگذارند. ثانیاً همه کسانى که با فلسفه دین آشنا هستند، به این نکته اذعان دارند که استکمال انسان فقط در گرو اعمال (به معناى عام) ارادى و اختیارى اوست و اعمال غیر ارادى و غیر اختیارى، هیچ استکمالى را براى انسان به ارمغان نخواهند آورد. با توجه به این نکته، مطلقاً نمىتوان گفت که دین من برتر از دین دیگران است یا دین من جامعتر از دین دیگران است یا...؛ بلکه باید گفت که «تدین» من از تدین دیگران بهتر است یا بدتر؛ نه «دین» من. «تدین» یعنى کارى که خود من انجام مىدهم. تدین من ممکن است در مقایسه با تدین شما ناقصتر یا کاملتر باشد. در باب تدین مىشود داورى کرد؛ اما در باب دین نمىشود. چون این تو هستى که متناسب با نحوه شنا کردن خود، به مقصد خواهى رسید یا نخواهى رسید.
3. ویژگى سوم آن است که اگر دین نوعى طلب حقیقت است، پس دیانتپیشگى، با نقادى و فهم عمیقى که از نقادى لازم مىآید، کاملاً متناسب است؛ یعنى دیانتپیشگى به معناى تسلیم بودن کورکورانه و تسلیم بودن بلادلیل نیست. همچنین به معناى تسلیمبودن بدون چون و چرا در مقابل یک سلسله از باورها و عبادات و مناسک و شعائر و اخلاقیات نیست. در دیانت باید کاملاً حالت نقادى حفظ بشود و نقادى هم به معناى انتقاد نیست؛ بلکه به این معناست که من باید در این مجموعه دین و مذهبى که تحویل گرفتهام، نظر کنم. باید دقت کنم که اگر در این مجموعه، تعارض ظاهرى مىبینم، بفهمم که باید یک مرحله عمیقترى وجود داشته باشد که در آن مرحله عمیقتر این تعارضات از بین مىرود. رفتن از مرحلههاى رویینتر به مرحلههاى عمیقتر، براى این است که دین عقلانى شود و این عقلانى شدن به واسطه سه عمل صورت مىپذیرد: اولاً تعارضات ظاهرى نباید وجود داشته باشند. ثانیاً بین متون مقدس دینى با یافتههاى بشرى هم نباید ناسازگارى وجود داشته باشد؛ یعنى نمىتوان مانند ابن رشد به نظریه «حقیقت مضاعف» قائل بود. نکته سوم هم یک سازگار نمودن دیگر است و آن این است که تا زمانى که متون مقدس دینى ادعاى حضور دارند، باید بتوانند خودشان را با تمام تطورات معرفتى زمانهاى مختلف بسامان و سازگار کنند؛ یعنى بتوانند برفراز همه امواج معرفتى حرکت کنند و در هر برههاى از زمان، با مجموعه علوم و معارف بشرى آن برهه، دمساز و همخوان باشند. حال براى اینکه این سه غرض حاصل آید، چارهاى نیست جز آنکه به عمق متون مقدس رجوع کنیم. ظاهر متون مقدس هیچ کدام از این سه هنر را ندارند. براى اینکه بتوانیم به عمق رجوع کنیم، باید تفکر نقادانه داشته باشیم.
4. ویژگى چهارمى که در دیانت متعقلانه وجود دارد، این است که دیندار متعقل، ناگزیر باید جهان را داراى نظام اخلاقى بداند. یعنى جهان به گونهاى ساخته شده است که اولاً نسبت به اینکه ما آدمیان کار خوب مىکنیم یا بد، فضیلت داریم یا رذیلت، ادراک دارد. ثانیاً متناسب با همین ادراک واکنش نشان مىدهد. نظام اخلاقى جهان یعنى اینکه عالم هم نسبت به خوبى و بدى اخلاقى شعور دارد و هم واکنش متناسب با خوبى و بدى اخلاقى نشان مىدهد و به تعبیر قرآن: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ». کسى که یک چنین تصویرى از جهان در ذهن خود دارد، در جهان، احساس «امنیت مطلق» مىکند. هر چه ما متعقلانهتر متدین باشیم، احساس امنیت بیشترى مىکنیم.
این چهار ویژگى که برشمردیم، همه به «بینش دینى»، یعنى آنچه که متدین از جهان مىداند و به باورهاى متدین درباره جهان بستگى دارد. بنابراین متدین متعقل داراى چهار باور نسبت به جهان است که به آنها اشاره کردیم. چهار مؤلفه دیگر دیندارى متعقلانه همگى به «کوشش دینى» مربوط هستند.
5. مؤلفه پنجم دیندارى متعقلانه آن است که متدین متعقل، کاملاً به «ضبط نفس»، یا «انضباط شخصى» معتقد است. مراد من از «ضبط نفس»، تسلیم خواستههاى فورى و فوتى نشدن است. این انضباط شخصى هم چیزى جز یک محاسبه کاملاً متعقلانه نیست و آن اینکه «فراوانند لذات کوتاه مدتى که در پى آنها آلام دراز مدتى در راه است و فراوانند آلام کوتاه مدتى که در پى آنها لذات دراز مدتى از راه مىرسد». اگر شخص فکور، فقط همین دو گزاره را بپذیرد، آنگاه خواهد گفت: «پس به صرف اینکه لذتى کوتاه مدت است، نباید به آن چنگ بزنم و صرف اینکه المى کوتاه مدت است، نباید از آن بگریزم». این ضبط نفس باعث مىشود که در زندگى فرد متدین، دو حالت «خلوص» و «ریاضت» به وجود بیاید. کسى که ضبط نفس دارد، اولاً به خلوص فکر مىکند. خلوص، یعنى از سر راه برداشتن هر چیزى که با رشد معنوى انسان متدین ناسازگار است. ریاضت، یعنى قبول کردن اینکه چیزهاى شریف به دشوارى به دست مىآیند و پذیرفتن این واقعیت در جهان که هیچ چیز شریفى بدون «قربانى» به دست نمىآید و اینکه باید زندگى را نه به چشم یک تجمل، که به چشم یک ضرورت دید. هر چیزى را که قربانى مىکنم، باید در راه به دست آوردن چیزى باشد که وجود آن چیز در زندگى درونى من ضرورى است. بنابراین ریاضت، یعنى قبول کردن اینکه چیزهاى شریف را فقط با مرارت مىتوان به دست آورد و در رأس این چیزهاى شریف، «حقیقت» و «خیر» و «جمال» نشستهاند که جز با تلخى و مرارت فراوان به دست نمىآیند. علاوه بر این دو حالتى که در اثر ضبط نفس به متدین متعقل دست مىدهد، سه امتیاز هم عاید انسان معنوى مىشود که نخستین آنها، «صلابت مهربانانه در زندگى» است. این انسانها، نوعى استوارى در زندگى پیدا مىکنند و هیچگاه در مقابل شدائد از هم نمىپاشند. امتیاز دوم آن است که کسانى که به ریاضت تن مىسپرند، یک نوع «تفرد» پیدا مىکنند؛ یعنى با دیگران متفاوت مىشوند و «میانمایگى» از زندگیشان رخت برمىبندد. مرادم از میانمایگى این است که ما همگى «بوى یکدیگر» را مىدهیم و هیچ یک از ما نیست که «بوى خالص» خویش را بدهد. امتیاز سوم هم این است که ریاضت به انسان معنوى یا متدین متعقل، «عمقى» مىدهد که انسانهاى عادى داراى آن عمق نیستند. ریاضت، آدمى را ژرفبین مىکند. هر کس در زندگى رنج بکشد، نسبت به کل عالم فهیمتر و عمیقتر مىشود.
6. مؤلفه ششم دیندارى متعقلانه آن است که متدین متعقل، آهسته آهسته باید به مرحله «خودفرمانروایى» برسد؛ نه به مرحله «دیگرفرمانروایى». در مرحله اول، هر کس که متدین مىشود از کسى به نام خداوند فرمان مىبرد؛ از کسى به نام شارع فرمان مىبرد و... . اما در مراحل بعدى، همین فرد باید بکوشد تا رفته رفته چنان عمق دینى و چنان فهم دینى عمیقى پیدا بکند که آهسته آهسته به این نتیجه برسد که اگر خدا هم این مطالب را نمىگفت، همین درست بود. اثر «دیگرفرمانروایى» به آن تعبیرى که مارکس و هگل بهکار مىبردند، آن است که انسان «از خود بیگانه» مىشود و با خویشتن سر آشتى ندارد؛ چون همیشه خود را مجزا از موجود دیگرى مىداند که به او حکمفرمایى مىکند. اما انسانى که به مرحله autonomyیا خودفرمانروایى برسد، کم کم مىگوید اگر خدا هم نمىگفت، راهى جز این نبود و همین راه درست بود.
7. مؤلفه هفتم آن است که متدین متعقل در «بىیقینى» زندگى مىکند؛ به این معنا که اگر بنا بر این باشد که براى مدعیات دینى و مذهبى، برهان ارائه شود، حتى به سود یک مدعاى دینى و مذهبى، برهان عقلى وجود ندارد.
مدعیات دینى «خردستیز» نیستند؛ بلکه «خردگریز»ند. گزاره «خردپذیر»، گزارهاى است که عقل، به تنهایى، مىتواند درستى آن را اثبات کند. گزاره «خردستیز»، گزارهاى است که عقل، به تنهایى، مىتواند نادرستى آن را اثبات کند. ولى گزاره «خردگریز»، گزارهاى است که عقل، به تنهایى، نمىتواند اثبات کند که این گزاره درست است یا درست نیست. همه گزارههاى دینى از این سنخ هستند؛ یعنى نمىتوان بر درستى یا نادرستى آنها استدلال عقلى اقامه کرد. بنابراین اگر مسأله، فقط مسأله اثبات عقلانى باشد، از لحاظ معرفتشناختى، خود گزارههاى دینى با نقیضهایشان همتراز قرار مىگیرند. حال اگر این طور است، پس متدین در یک حالت «بىاطمینانى» به سر مىبرد. متدین متعقل، «بىاطمینان»، ولى «با طمأنینه» است. در قرآن هم در مورد پیامبر آمده است: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقامًا مَحْمُودًا»(1) در این آیه، «عسى»، به معنى «شاید» به کار رفته است؛ یعنى یقینى در کار نیست. در صحیفه سجادیه آمده است: «الهى لسنا نتکل فى النجاة على اعمالنا بل بفضلک علینا» پروردگارا! ما هیچ اطمینانى نداریم؛ یعنى من در بىاطمینانى هستم؛ ولى طمأنینه خویش را حفظ مىکنم. این حالت به خاطر آن است که متدین متعقل (نه متدین سنتى و نه متدینى که دین خود را به ارث برده است) مىفهمد که براى هیچ کدام از دعاوى دینى، نمىتواند برهان عقلانى ارائه کند و به این امر هم اعتراف مىکند.
خداوند در قرآن مىفرماید: «الَّذینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ»(2): کسانى که گمان مىبرند خدایشان را ملاقات مىکنند. قرآن هر چه را که مربوط به مسائل مابعدالطبیعى است، با الفاظى چون «ظن» (گمان)، «لعل» (شاید)، «عسى» (شاید) و... تعبیر مىکند.
8. مؤلفه هشتم تدین متعقلانه آن است که متدین متعقل، خدمت نوعدوستانه به همنوع را فقط از آن رو که همنوع است و نه از هیچ حیث دیگرى (قومیت، ملیت، دیانت و...) انجام مىدهد؛ به تعبیرى که در احادیث هم آمده است: «الناس عیال اللَّه، انفعهم علیهم احبهم على».
قرآن مىفرماید پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، «رحمتاً للعالمین» است. نفرموده است رحمتاً للمسلمین یا رحمتاً للمؤمنین. این شفقت و این عطوفت نسبت به انسانها، هنگامى در شما حاصل مىشود که بتوانید در مواجهه با هر همنوعى، سه چیز را از ذهن و ضمیر خود بیرون کنید : اولاً وقتى که با انسانى مواجه مىشوید، باید گذشته او را فراموش کنید. ما در اسارت گذشتهایم و تا وقتى در این حالت هستیم، نمىتوانیم همه انسانها را دوست داشته باشیم؛ چون هر گذشتهاى مىتواند چیزهاى نامساعد احوال ما را به همراه داشته باشد. نکته دوم اینکه ما باید بتوانیم از ظواهر هم بگذریم و صرف نظر کنیم. گاهى مىشود که من از گذشته شما هیچ اطلاعى ندارم؛ ولى همین که با شما برخورد مىکنم، نسبت به ظواهر شما شروع به پیشداورى مىکنم و خودم را با شما همساز و همسان نمىکنم. نکته سوم هم اینکه ما باید بتوانیم از اسارت باورهاى خویش نیز رها شویم؛ چون این باورها مىتوانند مانند سدى در برابر محبت متقابل انسان باشند.
متدین متعقل، علاوه بر دارا بودن مؤلفههاى «بینش دینى» و «کوشش دینى»، باید واجد چهار مؤلفه «گرایش دینى» نیز باشد.
9. مؤلفه نهم دیندارى متعقلانه آن است که متدین متعقل مىتواند یک نگاه واقعبینانه به «خود»، داشته باشد. به این معنا که متدین متعقل باید بتواند، بدون هیچ پرده پوشى، با روح عریان خویش مواجه شود و نقاط قوت و ضعف خود را بیابد. اینکه کسى بتواند به خود چنان نگاه کند که به دیگران مىنگرد و حتى سختگیرانهتر از نگاهى که دیگران به او دارند، به خود بنگرد، یک نگرش متعقلانه و یک طرز تلقى درست است.
متدین متعقل، اولاً باید خودش رادر زمان حال ببیند و خود را آنچنان که اکنون است بپذیرد. ثانیاً بپذیرد که هیچ گاه نمىتواند از چنگال تأثیر گذشته خویش فرار کند؛ چون هیچ انسانى نمىتواند از گذشته خویش بگریزد و ثالثاً توانایىهاى خود را بیشتر یا کمتر از آنچه که در واقع است، ارزیابى نکند.
10. مؤلفه دهم تدین متعقلانه آن است که متدین متعقل، نقاط ضعف همه انسانها را مىپذیرد. ما هنگامى نمىتوانیم نقاط ضعف انسانها را تحمل کنیم که آنان را به صورت یک «فراورده» ببینیم؛ نه به صورت یک «فرایند». وقتى شما به هر انسانى، حتى به خودتان، به چشم یک «فراورده» نگاه کنید، دیگر نمىتوانید انسانهایى را که در آنها نقاط ضعف مىبینید، دوست بدارید. اما اگر همه انسانها و از جمله خودتان را به صورت یک «فرایند» ببینید، یعنى انسان را در حال «جریان» ببینید، آنگاه مىتوانید به او محبت داشته باشید. باید همه انسانها را به چشم فرایندى که هنوز به انتهاى مسیر تکاملى خویش نرسیدهاند، بنگریم. آنگاه خواهیم دید که مىتوان همه آدمیان را دوست داشت و به آنان محبت کرد. متدین متعقل همه انسانها را به یک چشم مىبیند و پرونده هیچ کس را مختومه نمىداند.
نتیجه چنین دیدگاهى براى متدین متعقل آن است که بشر را علىرغم همه نواقصى که دارد، دوست مىدارد و به او محبت مىکند. هنر این است که انسان را با نقایصى که دارد، دوست بداریم و نه وقتى که پاک و پیراسته و از هر جهت کامل است. این نوع دوست داشتن که نتیجه «روند» دیدن شخصیت انسان است، سه ویژگى در درون متدین متعقل ایجاد مىکند: اولاً متدین متعقل نسبت به همه انسانها و از جمله خودش، «بردبارى» پیدا مىکند. ثانیاً نسبت به همه انسانها نوعى «بخشایش عام» پیدا مىکند و ثالثاً متدین متعقل با داشتن این حالت، مىتواند آهسته آهسته به درون روح آدمیان نفوذ کند و به یک «ژرفنگرى درونى» نائل آید.
11. مؤلفه یازدهم دیندارى متعقلانه آن است که متدین متعقل، علىرغم مخالفتهایى که در زندگى اجتماعى با قواعد و اصول خاص زندگى او مىشود، این قواعد و اصول را حفظ مىکند.
متدین متعقل هرگز در انتظار نمىنشیند که جامعه به سامان شود تا زندگى او نیز به سامان گردد؛ چون این به انتظار نشستن، معطوف به دو مشکل اساسى است: اولاً یک مشکل منطقى دارد و آن اینکه جامعه چیزى جز مجموع افراد نیست و اگر تک تک افراد جامعه نیز به انتظار پیشروى دیگران، منهاى خود، باشند، این جامعه تا ابد روى سامان به خود نخواهد دید. اما یک مشکل ناظر به واقع هم دارد و آن اینکه هیچ گاه یک جامعه آرمانى بر روى کره زمین پدید نخواهد آمد. هیچ دین و هیچ مذهبى نگفته است که بر روى کره زمین، جامعه آرمانى پدید خواهد آمد. دین گفته است که بکوشید تا جامعه را بهتر کنید؛ ولى هیچ گاه نگفته است که یک جامعه آرمانى بر روى زمین پدید خواهد آمد.
وقتى در قرآن «اهبطوا» آمده است و وقتى که به انسان گفته شد که دیگر از بهشت بیرون برو، معنایش این است که دیگر در زمین، بهشت وجود نخواهد داشت و شما نیز از بهشت بیرون رفتهاید؛ اما مىتوانید در بهتر شدن وضع خود بکوشید. بهشت در زمین تحققپذیر نیست و همه کسانى که مىخواهند در زمین، بهشت را تحقق ببخشند، فقط به جهنم، تحقق مىبخشند و این را تاریخ نشان داده است.
12. دوازدهمین مؤلفه و آخرین ویژگى دیندارى متعقلانه آن است که مؤمن متعقل، مؤمنى است که از هر گونه «بتپرستى» روىگردان است و نگرش بتپرستانه به جهان ندارد. بتپرستى به این معنا که انسان چیزهایى را خدا بداند که در واقع خدا نیستند و به تعبیر فلسفى: «مطلق دانستن امور نسبى». قدرت، ثروت، شهرت، موفقیتهاى اجتماعى، حیثیت اجتماعى، شخصیتها، عقاید و حتى دین، بتهایى هستند که انسان، گاه آنها را به جاى خداوند مىپرستد؛ بنابراین «دین» را هم نباید پرستید. حال ما از کجا باید بدانیم که در واقع مشغول پرستیدن چه چیزى هستیم؟ روانشناسان دین، مخصوصاً «اریک فروم» دو تحلیل را در این باب ذکر کردهاند. اول آنکه آن چیزى که حاضرید همه چیز را فداى او بکنید و حاضر نیستید او را فداى چیز دیگرى بکنید، «بت» شماست. روش دوم آنکه در خود جستوجو کنیم و ببینیم که بدون پرسش و سؤال و کند و کاو، تسلیم چه چیزى هستیم. هرگاه تسلیم بدون چون و چراى چیزى بودید، همان چیز، «بت» شماست.
بنابراین اگر هر کس با عالم دینى یا هر فرد دیگرى، همان رفتارى را کرد که باید با خدا مىکرد، آن شخص را پرستیده است و او «خدا» و «بت» آن فرد شده است. متدین متعقل، فقط تسلیم یک چیز است و آن، «خداوند» یا «جان هستى» مىباشد.
اشاره
مطالب ارائه شده در مقاله «معنویت و عقلانیت، نیاز امروز ما» واجد مطالبى قابل توجه است و در عین حال به پارهاى پرسشها و نقاط ابهام دامن مىزند که به تناسب حوصله نوشتار حاضر، به پارهاى از آنها اشاره مىکنیم.
1. نویسنده محترم در آغاز، معنویت را به «تدین متعقلانه» یا «فهمى از دین که فهمى است عقلانى» تعریف مىکند. چنین مىنماید که این تعریف، اساساً با برداشتهاى رایج از معنویت، متفاوت است؛ زیرا «معنویت» عموماً به گونهاى تعریف مىشود که هر چند نه در مقابل عقلانیت، دست کم در کنار آن و مرتبط با آن قرار مىگیرد. تعریف نویسنده محترم به تحویل «معنویت» به «عقلانیت» مىانجامد. در این صورت، با این پرسش روبهرو خواهیم بود که چه نیازى به طرح مفهوم «معنویت» داریم، آنگاه که این واژه، مضمونى بیش از دین عقلانى (یا دیانت عقلانى) افاده نمىکند.(3)
افزون بر این، تفسیر «تدین متعقلانه» به «فهم عقلانى از دین» قابل تأمل است؛ زیرا چنین مىنماید که در نزد نویسنده محترم، تدین، در جنبه معرفتى مواجهه آدمى با دین (یعنى همان فهم از دین) منحصر مىگردد؛ حال آنکه به احتمال زیاد، ایشان جنبههاى دیگرى را نیز (مانند تجربه دینى) براى دیانت در نظر دارند که چه بسا در نظر گروهى، از بعد معرفتى آن مهمترند.
2. در آغاز مقاله ادعا شده است که «فهم عقلانى» از دین، حق است؛ چون «منطقاً قابل دفاعترین برداشت و استنباطى است که مىشود از دیانت کرد». نویسنده محترم هیچ استدلالى بر این مدعاى قاطع که فهم عقلانى، قابل دفاعترین فهم دینى است، ارائه نمىکند. با توجه به اینکه ایشان در این مقاله به طرح دیدگاه خاص خود در باب مؤلفهها و شاخصههاى تدین عقلانى پرداخته است (دیدگاهى که بىتردید مخالفان فراوانى دارد)، لازم بود تا حدى درباره مبناى ترجیح منطقى این نحوه از دیانت یا فهم دین بر انحاى بدیل توضیح داده شود؛ کارى که البته در مقاله انجام نشده است.
3. نخستین ویژگى ذکر شده براى «تدین متعقلانه» فراگیر بودن آن نسبت به همه ابعاد زندگى فرد متدین است. این ویژگى به معناى آن است که از منظر فرد متدین نه تنها ابعاد فردى زندگى انسان، که ابعاد اجتماعى آن نیز شأن دینى دارند و باید دین را در همه شؤون اجتماع، از سیاست و اقتصاد، تا فرهنگ و اخلاق اجتماعى جریان داد. این دیدگاه نافى سکولاریسم است و دیدگاهى قابل دفاع است. هر چند نمىتوان به طور قطعى به نویسنده محترم نیز چنین دیدگاهى را نسبت داد؛ اما در هر حال لازمه اینکه دین را یک فلسفه حیات جامع مىبینند این است که سیاست، اقتصاد، فرهنگ و اخلاق اجتماعى را نیز دینى ببینند.
4. مؤلفه دومى که براى دیانت عقلانى مطرح شده است، با مباحث مهمى در حوزه فلسفه دین - مانند نیاز آدمى به دین و اهداف دین - پیوند مىخورد که شرح این پیوند در این مجال نمىگنجد. اجمالاً در مطالب این بخش، دو مدعا با هم آمیخته شدهاند که تفکیک دقیق آن دو از یکدیگر ضرورى مىنماید. مدعاى نخست، سخنى صحیح و غیر قابل انکار است: آدمى به صرف پذیرش اسمى و صورى یک دین، نمىتواند و نباید از رستگارى نهایى خویش مطمئن شود و خود را در پایان راه کمال ببیند. در دیدگاه اسلامى، از انسانهاى معصوم که بگذریم، به هیچ انسانى از ابتدا ضمانت قطعى براى دستیابى به رستگارى داده نشده است؛ بلکه همواره خود انسان است که باید در سایه تلاش و کوشش خویش مسیر کمال را هموار سازد.
اما مدعاى دوم که بىدرنگ در پى مدعاى نخست طرح شده، بحثانگیز و قابل تأمل است. نویسنده محترم، پس از تشبیه دین (دیانت) به شناگرى و رد تشبیه آن به کشتىسوارى و بررسى تفاوتهاى این دو،(4) نتیجه مىگیرد که ورود در یک دین، تنها به معناى آغاز طلب حقیقت است؛ نه مالک حقیقت بودن و سپس به این نتیجه قطعى مىرسد که مطلقاً نمىتوان گفت دین من برتر از دین دیگران است... هیچ دینى را نمىتوان کاملتر یا ناقصتر یا بهتر یا بدتر دانست!
به نظر مىرسد که تلازمى میان درستى ادعاى اول و ادعاى دوم وجود ندارد و اگر نویسنده محترم، مدعى وجود چنین تلازمى است، شایسته بود سخنى در تبیین آن مىافزود. از این رو، باید ادعاى دوم را به صورت مستقل مورد بحث قرار داد. این ادعا مبتنى بر نگرش کاملاً حداقلى در باب اهداف و کارکردهاى دین است. اگر کارکرد اصلى دین را در این معنا خلاصه کنیم که انسان را در آغاز راه جستوجوى حقیقت قرار دهد و او را در این مسیر به راه اندازد، آیا در این صورت، دین رقباى دیگرى که در این کارکرد با دین مشترکند، نخواهد داشت و آیا مىتوان نیاز انحصارى انسان را به دین مدلل کرد؟ آیا مىتوان ظهور متوالى پیامبران و نزول کتابهاى آسمانى و ارائه تعالیم و آموزههاى گسترده دینى در حوزههاى گوناگون اعتقادات، شریعت، اخلاق و... را صرفاً در این چارچوب تنگ و محدود تبیین کرد؟
خلاصه آنکه دیدگاه نویسنده محترم در این باب، اولاً تمایز میان انسان متدین و غیر متدین را بسیار کمرنگ مىسازد؛ زیرا تا آنجا که سخن در تحریک آدمى براى طلب کردن حقیقت خلاصه شود، تفاوتى گوهرى میان این دو به چشم نمىخورد. ثانیاً این دیدگاه، با واقعیات تاریخى ادیان (دست کم وقتى سخن از ادیان ابراهیمى در میان است) سازگار نیست. در اینجا مىتوان دیدگاه بدیلى را به عنوان جایگزین دیدگاه نویسنده در نظر گرفت که هم فى حد نفسه معقول است و هم با شواهد تاریخى سازگارى بیشترى دارد. چکیده این دیدگاه آن است که ادیان نه تنها پیروان خود را به جستوجوى حقیقت و کوشش براى دستیابى به رستگارى فرا مىخوانند؛ بلکه هر یک به فراخور خود، براى تسریع حرکت و تصحیح مسیر آدمى، دستمایهاى را از طریق ارائه آموزههایى خاص در اختیار او مىنهند. بر همین اساس، ادیان مختلف، کاملاً قابل مقایسه با یکدیگرند؛ زیرا بر اساس معیارهایى مىتوان غناى هر یک از این دستمایهها را سنجید و با دستمایه سایر ادیان مقایسه کرد. در این دیدگاه، حال انسان متدین، نه حال یک شناگر صرف است و نه حال کسى است که در کشتىاى نشسته که هدایت آن به دست شخص دیگرى است و رسیدن آن به ساحل قطعى است؛ بلکه اگر بخواهیم از همان زمینه تشبیهى مورد استفاده نویسنده بهره گیریم، وضعیت طرفداران ادیان مختلف به سان وضعیت افرادى است که در یک دریاى متلاطم به دنبال ساحل نجاتند و به هر کدام قایقى به همراه تجهیزات داده شده است. هر یک از این افراد باید شخصاً هدایت قایق را در اختیار گیرد و با بهرهگیرى از امکانات آن و در سایه همت و تلاش خود پیش رود. اما این قایقها، از جهت امکانات و تجهیزات، یکسان نیستند و از این رو، بالاترین احتمال موفقیت از آن کسى است که اولاً بهترین و مجهزترین قایق موجود را انتخاب کند و ثانیاً با صرف بیشترین تلاش ممکن، بهترین بهره را از امکانات و تجهیزات قایق مزبور ببرد. در این تشبیه(5) قایقها در حکم ادیان مختلفند و از آنجا که تجهیزات و امکانات آنها در یک سطح نیست، مىتوان آنها را به لحاظ کیفى با یکدیگر مقایسه کرد و در نتیجه، مىتوان به نحو معقولى از بهترین قایق (یا کاملترین دین) سخن گفت.
خلاصه سخن آنکه حکم قاطع نویسنده مبنى بر اینکه هیچ دینى برتر از دین دیگر نیست، تنها بر مبناى نوعى پلورالیسم در باب حقانیت و نجات بخشى ادیان استوار است که در سالیان اخیر، مباحث بسیار پیچیدهاى را در حوزه فلسفه دین برانگیخته است و از این رو نمىتوان این مسأله را صرفاً بر پایه یک تشبیه فیصله داد؛ بهویژه اگر دغدغه اثبات سازگارى آن با مواضع درون دینى را فراموش نکنیم.
5. نویسنده محترم در ویژگى سوم به طلب حقیقت و نقادى اشاره دارد و معتقد است متون دینى «در هر برههاى از زمان، با مجموعه علوم و معارف بشرى آن برهه، دمساز و همخوان باشند.» لازمه این نظریه که مشابه نظریه «قبض و بسط تئوریک شریعت» است، این است که براى دین، یا دستکم براى فهم آن، حقیقتى ثابت قائل نباشیم و آن را تابع علوم ناقص و تغییرپذیر بشرى کنیم. همچنین لازم مىآید که یک متن مقدس در طول زمان خود را با دو گونه نظریه متعارض همساز کند. هنگامى که نظریه زمین مرکزى حاکم بود باید متن مقدس دینى را آن گونه مىفهمیدیم و اینک که خورشید مرکزى حاکم است، متن مقدس را بر این اساس بفهمیم. چگونه مىتوان طلب حقیقت را صرفاً معارف متحول، متعارض و ناقص بشرى مبتنى کرد، در حالىکه دین خود سرچشمه کشف حقیقت است. جاى این سؤال جدى وجود دارد که چرا معارف بشرى همساز با کتاب مقدس نکنیم.
6. نویسنده محترم مؤلفه پنجم تدین متعقلانه را پایبندى به ضبط نفس یا انضباط شخصى مىداند که بر یک محاسبه کاملاً متعقلانه استوار است: «فراوانند لذات کوتاه مدتى که در پى آنها آلام درازمدتى در راهند و...» در ذیل دیدگاه نویسنده، به ذکر این مطلب بسنده مىکنیم که ظاهراً مؤلفه مورد بحث بر یک نظریه اخلاقى سکولار (ترکیبى از نوعى خودگروى و لذتگرایى) استوار است که شأنى را براى دین به عنوان دین، در حوزه اخلاق در نظر نمىگیرد. شاهد این مدعا آن است که «محاسبه متعقلانه» مورد نظر نویسنده مىتواند از طرف هر انسانى، ولو غیر متدین، صورت گیرد. اگر تفسیر بالا از این نظریه، درست باشد، نظریه مذکور با مخالفانى جدى روبهروست که بررسى دیدگاههاى آنان مىتواند وضوح بیشترى به بحث حاضر ببخشد.
7. نویسنده محترم ویژگى ششم تدین متعقلانه (یا همان «معنویت») را حرکت تدریجى از «دیگر فرمانروایى» به «خود فرمانروایى» مىداند و از آنجا که در نظر ایشان، فرمانبردن از خداوند نیز نوعى «دیگر فرمانروایى» است، قاعدتاً توصیه ایشان آن است که از وضعیت «تحت فرمان خداوند بودن» خارج شویم و به جایى برسیم که به آنچه خدا فرمان داده، نه به عنوان آنچه مورد امر الهى است، بلکه چون عقل فردى (یا شاهد جمعى)، به آن دعوت مىکند، عمل کنیم. مبناى این تحلیل و توصیه نویسنده نیز چیزى جز خودبندگى خرد بشرى براى کشف و پیمودن راه سعادت نیست و نیک پیداست که این مبنا نیز به گونه دیگرى به یک دیدگاه کاملاً حداقلى در باب نقش دین در حیات آدمى مىانجامد و حتى در مقایسه با نظریههایى همچون نظریه «راه طى شده» چند گام پیشتر نهاده است. تنها به ذکر این نکته اشاره مىکنیم که مىتوان هم با تمسک به اصول عقلى و هم با توسل به آموزههاى دینى نشان داد که فرمان بردن از خدا هیچ تعارضى با «خودفرمانروایى» - آنجا که مراد از «خود» خود متعالى و علوى باشد - ندارد؛ آنچنان که به درستى گفتهاند: «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة». بندگى خدا گوهرى است که کنه آن نوعى ربوبیت و فرمانروایى است.
8. نویسنده محترم در بیان مؤلفه هفتم، مدعاى سنگین دیگرى را به صورت قاطع، مطرح مىکند: همه گزارههاى دینى خردگریزند؛ یعنى «نه بر درستى آنها و نه بر نادرستى آنها نمىتوان استدلال عقلى اقامه کرد» و لذا یک متدین، هیچ یقینى به درستى اعتقادات دینى خود ندارد؛ با این حال در عین بىاطمینانى، داراى طمأنینه است. ایشان سپس به پارهاى تعابیر دینى و قرآنى استشهاد کرده، اظهار مىدارد که قرآن همه مسائل مابعدالطبیعى را در قالب ظن و گمان و شاید و... مطرح کرده است.
ظاهراً نویسنده محترم در بیان این مؤلفه، از موضع ایمانگرایان (فیدئیستها) سخن مىگوید و نه تنها اثبات عقلانى دعاوى دینى را غیر ضرورى، که آن را غیر ممکن مىداند. آنچه به اختصار مىتوان گفت این است که اولاً بر پایه دیدگاه بسیارى از اندیشمندان گذشته و حال، دست کم پارهاى از آموزههاى دینى (مثلاً اصل وجود خداوند) قابل اثبات عقلانىاند و ثانیاً حداکثر آنچه که منطقاً مىتوان ادعا کرد، آن است که هیچ گزاره دینىاى تا کنون اثبات نشده است؛ ولى گمان نمىرود که نویسنده محترم، مبناى منطقى و معقولى براى این ادعا که «هیچ گزاره دینى قابل اثبات نیست» داشته باشد. (توجه داریم که پارهاى از قضایاى ریاضى، پس از مدتها اثبات شدهاند و چه بسا قضایایى که هنوز به اثبات نرسیدهاند؛ ولى در آینده به درستى یا نادرستى آنها برهان ریاضى اقامه خواهد شد).
ثالثاً استشهاد نویسنده محترم به پارهاى آیات و ادعیه عجیب مىنماید؛ زیرا ظاهراً ربطى به مدعاى ایشان ندارد. آیه «ومن اللیل فتهجد به...» و دعاى منقول از امام سجادعلیه السلام هر دو به حوزه اعمال انسان مربوطند و صرفاً بیان مىکنند که اعمال آدمى، علت تامه نجات و رستگارى نیست؛ بلکه مشروط به ضمیمه شدن فضل و رحمت خاص الهى است. آیه «الذین یظنون...» نیز، حتى اگر مقصود از «ظن»، همان گمان باشد،(6) هیچ دلالتى بر اینکه حصول یقین به معاد یا دیگر آموزههاى دینى اساساً ممکن نیست، ندارد. به هر تقدیر، معلوم نیست نویسنده محترم تا چه حد آمادگى دفاع از این ادعاى کلى را دارد که هیچ گزاره دینىاى خردپذیر نیست - به ویژه در سایه اعمال روشهاى انتقادى که بدان پایبنداست.
در پایان، مناسب است که برداشت کلى خود را از مقاله مورد بحث اعلام کنیم: به نظر مىرسد که نویسنده محترم کوشیده است تا دیدگاه خود را در باب دین و اهداف آن و مواجهه مناسب و مطلوب آدمى با دین، در چند محور ناظر به اعتقاد یا عمل به سامان آورد و شالوده این سامانه را بر مبانى گوناگون و بحثبرانگیزى (همچون پلورالیسم دینى، ایمانگروى، اخلاق سکولار) استوار ساخته است. معقولیت این سامانه و مقبولیت آن براى یک متدین، لااقل در گرو انجام دو کار است: الف) نشان دادن سازگارى درونى آن؛ ب) نشان دادن سازگارى آن با مبانى و آموزههاى دینى آن متدین. به نظر مىرسد که مقاله مورد بحث، توفیقى در انجام این دو وظیفه نیافته است.
پى نوشت:
1) اسراء: 79
2) بقره: 46
3) نویسنده محترم در مقدمه مقاله بر لزوم تلاش براى جمع میان عقلانیت و معنویت و پرهیز از فدا کردن یکى براى دیگرى اشاره کرده است. ناگفته پیداست که بر پایه تفسیر ایشان از معنویت در مقاله مورد بحث، دیگر صورت این مسأله (مسأله سازگارى یا ناسازگارى عقلانیت و معنویت) پاک خواهد شد؛ زیرا در این تفسیر، معنویت چیزى جز تدین عقلانى یا عقلانیت دینى نیست!
4) این بخش از مطالب مقاله، براى رعایت اختصار، در تلخیص مقاله آورده نشده است.
5) خواننده محترم به این نکته توجه دارد که این تشبیه نیز همانند هر تشبیه دیگرى از برخى جهات بىتردید با «مشبَّه» (یعنى نسبت ادیان با آدمى و با یکدیگر) تفاوتهاى اساسى دارد.
6) جمعى از مفسران، مقصود از «ظن» را در این آیه و آیات مشابه، همان یقین و اطمینان مىداند. از سوى دیگر، جاى تعجب است که چگونه نویسنده محترم در تمسک به شواهد دروندینى، به صورت گزینشى عمل کرده و دهها آیه را که در آن به صراحت از «یقین» و مفاهیم مشابه آن سخن گفته شده، نادیده گرفتهاند. بسیار بعید به نظر مىرسد که نویسنده محترم، فى المثل، در آیات ابتدایى سوره بقره تأمل نورزیده باشد: «الم * ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدًى لِلْمُتَّقینَ * الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ * وَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قبْلِکَ وَ بِاْلآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ» همان گونه که ملاحظه مىشود در این آیات به صراحت از بىتردید بودن (حقانیت) قرآن و یقین داشتن پرهیزگاران به جهان آخرت، سخن گفته شده است.
طبرستان سبز، ش 28 ، 29 و 30