مبنای حقوق بشر
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقاى على فیضى حقوق بشر را مانیفست مدرنیسم مىداند و آن را یگانه معیار تنظیم روابط اجتماعى انسانها و ملتها با یکدیگر به حساب مىآورد. متفکران پستمدرن دستاوردهاى دنیاى مدرن را زیر سؤال مىبرند. اغلب کشورها، حتى آنها که زادگاه مدرنیته بودهاند، به مفاد اعلامیه حقوق بشر عمل نکردهاند؛ مگر در جایى که منافع آنها اقتضا کرده است و این نشانه بحران است.متن
حقوق بشر، مانیفست مدرنیسم
حقوق بشر یکى از دستاوردهاى حقوقى و سیاسى دوره مدرن است و پیوندى ناگسستنى با عناصر و مفردات آن دارد. این واژه در واقع ترجمه «rights human» است و حقوق بنیادین و طبیعى انسان را در بر مىگیرد. حقوق بشر مجموعهاى حقوقى است که بر اساس نظریه «حقوق طبیعى» و به موجب «قانون طبیعى»، یکسان به افراد بشر داده شده و جزء ذاتى و جدایىناپذیر موجودیت انسانى آنها به شمار مىرود و نهادهاى حقوقى و قضایى (داخلى و بینالمللى) باید از آن دفاع کنند.
حقوق بشر معیار نخستین و اصلى براى تنظیم رابطه اجتماعى انسانها و ملتها با یکدیگر در جهان است. سخن گفتن از حقوق بشر، بر این که انسانها تابع کدام فرهنگ یا دین هستند، چه نژاد و ملیتى دارند و یا در شرق عالم زندگى مىکنند یا در غرب عالم، مقدم است. بحث از حقوق بشر، بر بحث از ادیان، فرهنگها و قومیتهاى مختلف و مانند اینها تقدم دارد. در گذشته نیز از کرامت انسان و حقوق وى، بهویژه در ادیانى مانند اسلام، بحث شده است؛ ولى معنا و مفهوم آن غیر از حقوق بشرى است که اکنون اراده مىشود. اصول مواد اعلامیه حقوق بشر در سه اصل کلى و عمومى «آزادى فکر و عقیده و بیان آن»، «مساوات همه انسانها در حقوق و تکالیف» و «مشارکت همه انسانها در ساختن زندگى اجتماعى» خلاصه مىشود.
بحران مدرنیته
در دهه شصت قرن بیستم، با بازگشت نیچه به متن مباحث فلسفى اروپا، بهویژه در فرانسه، نگرشى فلسفى به وجود آمد که مبانى و مبادى و دستاوردهاى دوره مدرن را زیر سؤال برد. این نگرش فلسفى که با نام «پستمدرن» از آن یاد مىشود، یک گفتمان منسجم نیست؛ بلکه ترکیبى از خردهگفتمانهاى مختلف است که وقتى آنها را کنار هم مىگذاریم، تصویرى از این اندیشه به دست مىآید. این تصویر، روشن و یکپارچه نیست؛ بلکه پراکندگى، تفرّد و تنوع و عدم تجانس، عدم مرکزیت و بنیان واحد و غیریت، همگى با هم در یک چارچوب قرار دارد.
از آنجا که حقوق بشر دستاورد دنیاى مدرن است، بحرانى که در مبانى و مبادى آن به وجود آمده، به این دستاورد نیز سرایت کرده است؛ چنان که لیوتار علناً به نمایندگان مجلس فرانسه که اعلامیه سال 1789 را تصویب کردند، مىگوید: «نمایندگان ملت فرانسه چه حقى داشتند که در مورد نوع بشر تصمیم بگیرند؟!».
چون و چرا کردن در اعلامیه حقوق بشر توسط متفکران پستمدرن نباید ما را به آنجا بکشاند که بگوییم اینان طرفدار استبداد هستند. اینان نه تنها در حقوق بشر، بلکه به طور کلى با هیچ یک از فراروایتها سر خوشى ندارند و دوران آن را پایانیافته مىدانند. وحدت، قطعیت، جهانشمولى و مرکزیت واحد نیز از جمله مواردى هستند که توسط این متفکران به چالش فراخوانده شده است.
اندیشه پستمدرن جایگزینى براى مبانى و مبادى روزگار مدرن ندارد. پستمدرنها نمىگویند ما با این اصول مخالفیم؛ بلکه مىگویند این اصول آن گونه که مورد نظر بنیانگذاران تاریخ جدید غرب بود، متحقق نشده؛ یا اگر متحقق شده، آن گونه که انتظار مىرفت نبوده است. اینان از تمدن غرب اعراض نکرده و انزوا اختیار نکردهاند. حتى کسانى مانند لیوتار کم و بیش از آن دفاع هم مىکنند. بعضى از فلاسفه پستمدرن مىخواهند بگویند ما داریم اخطار مىکنیم یا اعلام مىکنیم که چیزى در حال متزلزل شدن و حتى شاید در حال شکست و انحلال است. بحران و تزلزل مورد ادعا، وضعیتى فکرى و روحى است؛ نه تمدنى. آنان مىگویند سستى و فترتى وجود دارد. در مورد اینکه بحران تزلزل، به احتضار و انحطاط روزگار مدرن و تفکر حاکم بر آن، یعنى مدرنیته مىانجامد یا باز هم راه گریزى از این وضعیت پیدا مىشود، باید به انتظار نشست.
از جمله علائم و نشانههایى که از وجود این بحران در مفهوم حقوق بشر خبر مىدهد، عمل نکردن کشورهایى است که به مفاد این اعلامیه رأى مثبت دادهاند. کشورهایى که زادگاه مدرنیته و مفهوم حقوق بشر هستند، این مفاد را اغلب تا جایى که ممکن است در محدوده کشور خود و در وضعیت بهتر، در منطقه و قاره خود و براى شهروندان خویش قابل اجرا مىدانند و براى سایر انسانها که در جاى دیگرى زندگى مىکنند، این سیاست را ندارند. آنان براى کسب منافع اقتصادى و ملى خود، حتى در سایر مناطق جنگافروزى مىکنند و رفتارهاى دوگانهاى با کشورهاى در حال توسعه (گذار) دارند. علت این رفتارها چیزى جز منافع اقتصادى نیست. زمانى ارتش عراق را براى حمله به ایران تجهیز مىکنند و زمانى دیگر، هنگامى که همین کشور کویت را تسخیر مىکند، دم از نقض حقوق بشر مىزنند.
اما توجه و اعتناى کشورهاى در حال توسعه (گذار) به حقوق بشر نیز از آن روست که مىخواهند در روابط بینالملل به نوعى از حقوق خود دفاع کنند. اینان فقط به صورت کلى و در روابط خارجى خواستار اجراى مفاد این اعلامیه هستند و در حالى که در کشور خود دست به سرکوب اندیشه و دگراندیشان مىزنند، در سطح بینالمللى از آزادى بیان و عقیده و برابرى در حقوق طبیعى دفاع مىکنند.
آیا این وضعیت نشانه بحران نیست؟ آیا اینکه در نظر و گفتار چیزى بگوییم و در عمل حتى اعتنایى به عهد و پیمانى که خود در مجمع عمومى به تصویب رساندهایم نکنیم، خبر از وجود بحران نمىدهد؟
اشاره
آقاى فیضىخواه در این مقاله نگاهى بسیار گذرا به جهان مدرن و تاریخ آن و یک عنصر جدى و اصلى آن، یعنى حقوق بشر دارد. هدف کلى مقاله، نشان دادن وضع بحرانزده غرب است؛ هر چند در این زمینه کاستىهایى دارد که به پارهاى از آنها اشاره مىشود:
1. معمولاً ادعا مىشود که دنیاى مدرن، داراى مبانى و مفاهیمى است که آن را از دنیاى ماقبل مدرن جدا مىکند. از جمله مفاهیمى که گستره جهانشمولى نیز یافته و خود را بر تمام سنتهاى غیر غربى و غیر مدرن یا شبه مدرن تحمیل مىکند، مفهوم «حقوق بشر» است. این مفهوم از دل مفاهیم مبنایىترى چون اومانیسم، سکولاریسم، خودبنیادى و مانند آن درمىآید؛ بنابراین اگر بحرانى در این زمینه وجود دارد، باید آن را در لایههاى زیرین و مبنایىتر جستوجو کرد. در واقع، بحران در مبانى است که به لایهها و سطوح بالاتر که مربوط به زندگى روزمره است، سرایت مىکند و آنها را متزلزل مىنماید. مدرنیته و ارزشهاى آن از جهات مختلف مورد نقد قرار گرفته است. این مقاله تنها به نقد مدرنیته از نگاه دانشمندان پستمدرن، آن هم به شکلى بسیار کلى و مبهم پرداخته است؛ به طورى که مسؤولان روزنامه نیز بهناچار این نکته را متذکر شدهاند.
2. اینکه مرتب مىگویند مدرنیته واجد مفاهیمى است که در دنیاى ماقبل مدرن وجود ندارد، سخنى است که مىتوان آن را در بعضى وجوه پذیرفت؛ اما برخى ترجیح مىدهند این سخن را به تمام مفاهیم و مبانى مدرنیته سرایت دهند. به نظر مىرسد این توسعه قابل دفاع نیست؛ زیرا مىتوان رد پاى بسیارى از این مفاهیم را در پارهاى سنتها پیدا کرد؛ بلکه مىتوان گفت مدرنیته این مفاهیم را از آن سنتها گرفته است. به عنوان نمونه مىتوان به شرقزدگى غربیان در اواخر قرون وسطا اشاره کرد و اینکه بسیارى از مسائل و مبانى فلسفى و علمى از شرق به غرب سرایت کرد و تحول عصر رنسانس را در پى داشت و به دنبال آن دنیاى مدرن متولد شد. مدرنیته براى غرب و غربیان پدیدهاى تازه بود؛ اما بخشهاى زیادى از آن براى مسلمانان کهنگى داشت. از جمله این بخشها، حقوق فردى انسانها بود و اینکه همه انسانها از حقوق اجتماعى برابرى برخوردارند. اصل این مفهوم، با اختلافاتى در مصادیق آن، در فرهنگ اسلامى وجود داشت و بر آن تأکید شده بود. صرف اینکه حقوق بشرى که در اسلام بر آن تأکید شده، از دین اخذ شده است، موجب تفاوت ماهوى با حقوق بشرى که از دین اخذ نشده، نمىشود. روشن است که در حقوق بشر اسلامى باید به منابع دینى مراجعه کرد. در این بحث، سؤال مهم این است که آیا ماهیت حقوق بشر دینى، با حقوق بشر طبیعى متفاوت است یا نه و اهمیتى ندارد که از چه منبعى آمده است. البته نمىتوان تردید کرد که برخى مسائل حقوق بشر در نگاه دینى و نگاه غیر دینى متفاوتند؛ اما باید اذعان داشت که در نگاههاى غیر دینى نیز اختلافهاى بىشمارى در مسائل حقوق بشر در مکتبهاى مختلف وجود دارد؛ چنان که در نگاههاى دینى نیز همین اختلاف به چشم مىخورد. پس همان طور که به صرف وجود اختلاف در نگاههاى غیر دینى، به تفاوت ماهوى و اختلاف دو جهان حکم نمىکنیم، در میان نگاه دینى و غیر دینى هم همین حکم جارى است.
به نظر مىرسد یکى از مسائلى که جهان غرب از جهان اسلام آموخته است، مسأله حقوق بشر در ابعاد مختلف آن است. رعایت حقوق اقلیتها، رعایت حقوق زنان و کودکان، فردیت و کرامت شخص انسان و بسیارى دیگر از مسائل حقوق بشر، از امورى هستند که در جهان اسلام نه تنها در موضع نظر، که تا حد زیادى در موضع عمل نیز لااقل در قرنهاى اولیه وجود داشته است.(1)
3. بحرانى که نسبت به مفهوم حقوق بشر در کل جهان وجود دارد، رفع شدنى نیست؛ مگر آنکه از خودبسندگى بشر دست شوییم؛ زیرا با پذیرش خودبسندگى، تضمین حقوق بشر را به کسى واگذاردهایم که خود محتاج تضمین دیگرى است و این دَوْر باطل پایانپذیر نیست. بر اساس نگرش اسلامى که به اعتراف بسیارى فیلسوفان پستمدرن و غیر پستمدرن درستى آن به اثبات رسیده و نویسنده نیز در این مقاله آن را بیان کرده است، انسان همین که احساس بىنیازى و استقلال کند، سر به طغیان مىگذارد: «إنّ الإنسان لیطغى * أن رَاه استغنى» (علق: 6 و 7) و چارهاى جز بازگشت به سوى پروردگار متعال و بندگى او نیست: «إنّ إلى ربک الرُّجعى» (علق: 8).
پى نوشت:
1) براى دیدن نمونهاى از این امور، رک.: زرینکوب، عبدالحسین، کارنامه اسلام، تهران: امیرکبیر.
صداى عدالت، 11/9/80
حقوق بشر یکى از دستاوردهاى حقوقى و سیاسى دوره مدرن است و پیوندى ناگسستنى با عناصر و مفردات آن دارد. این واژه در واقع ترجمه «rights human» است و حقوق بنیادین و طبیعى انسان را در بر مىگیرد. حقوق بشر مجموعهاى حقوقى است که بر اساس نظریه «حقوق طبیعى» و به موجب «قانون طبیعى»، یکسان به افراد بشر داده شده و جزء ذاتى و جدایىناپذیر موجودیت انسانى آنها به شمار مىرود و نهادهاى حقوقى و قضایى (داخلى و بینالمللى) باید از آن دفاع کنند.
حقوق بشر معیار نخستین و اصلى براى تنظیم رابطه اجتماعى انسانها و ملتها با یکدیگر در جهان است. سخن گفتن از حقوق بشر، بر این که انسانها تابع کدام فرهنگ یا دین هستند، چه نژاد و ملیتى دارند و یا در شرق عالم زندگى مىکنند یا در غرب عالم، مقدم است. بحث از حقوق بشر، بر بحث از ادیان، فرهنگها و قومیتهاى مختلف و مانند اینها تقدم دارد. در گذشته نیز از کرامت انسان و حقوق وى، بهویژه در ادیانى مانند اسلام، بحث شده است؛ ولى معنا و مفهوم آن غیر از حقوق بشرى است که اکنون اراده مىشود. اصول مواد اعلامیه حقوق بشر در سه اصل کلى و عمومى «آزادى فکر و عقیده و بیان آن»، «مساوات همه انسانها در حقوق و تکالیف» و «مشارکت همه انسانها در ساختن زندگى اجتماعى» خلاصه مىشود.
بحران مدرنیته
در دهه شصت قرن بیستم، با بازگشت نیچه به متن مباحث فلسفى اروپا، بهویژه در فرانسه، نگرشى فلسفى به وجود آمد که مبانى و مبادى و دستاوردهاى دوره مدرن را زیر سؤال برد. این نگرش فلسفى که با نام «پستمدرن» از آن یاد مىشود، یک گفتمان منسجم نیست؛ بلکه ترکیبى از خردهگفتمانهاى مختلف است که وقتى آنها را کنار هم مىگذاریم، تصویرى از این اندیشه به دست مىآید. این تصویر، روشن و یکپارچه نیست؛ بلکه پراکندگى، تفرّد و تنوع و عدم تجانس، عدم مرکزیت و بنیان واحد و غیریت، همگى با هم در یک چارچوب قرار دارد.
از آنجا که حقوق بشر دستاورد دنیاى مدرن است، بحرانى که در مبانى و مبادى آن به وجود آمده، به این دستاورد نیز سرایت کرده است؛ چنان که لیوتار علناً به نمایندگان مجلس فرانسه که اعلامیه سال 1789 را تصویب کردند، مىگوید: «نمایندگان ملت فرانسه چه حقى داشتند که در مورد نوع بشر تصمیم بگیرند؟!».
چون و چرا کردن در اعلامیه حقوق بشر توسط متفکران پستمدرن نباید ما را به آنجا بکشاند که بگوییم اینان طرفدار استبداد هستند. اینان نه تنها در حقوق بشر، بلکه به طور کلى با هیچ یک از فراروایتها سر خوشى ندارند و دوران آن را پایانیافته مىدانند. وحدت، قطعیت، جهانشمولى و مرکزیت واحد نیز از جمله مواردى هستند که توسط این متفکران به چالش فراخوانده شده است.
اندیشه پستمدرن جایگزینى براى مبانى و مبادى روزگار مدرن ندارد. پستمدرنها نمىگویند ما با این اصول مخالفیم؛ بلکه مىگویند این اصول آن گونه که مورد نظر بنیانگذاران تاریخ جدید غرب بود، متحقق نشده؛ یا اگر متحقق شده، آن گونه که انتظار مىرفت نبوده است. اینان از تمدن غرب اعراض نکرده و انزوا اختیار نکردهاند. حتى کسانى مانند لیوتار کم و بیش از آن دفاع هم مىکنند. بعضى از فلاسفه پستمدرن مىخواهند بگویند ما داریم اخطار مىکنیم یا اعلام مىکنیم که چیزى در حال متزلزل شدن و حتى شاید در حال شکست و انحلال است. بحران و تزلزل مورد ادعا، وضعیتى فکرى و روحى است؛ نه تمدنى. آنان مىگویند سستى و فترتى وجود دارد. در مورد اینکه بحران تزلزل، به احتضار و انحطاط روزگار مدرن و تفکر حاکم بر آن، یعنى مدرنیته مىانجامد یا باز هم راه گریزى از این وضعیت پیدا مىشود، باید به انتظار نشست.
از جمله علائم و نشانههایى که از وجود این بحران در مفهوم حقوق بشر خبر مىدهد، عمل نکردن کشورهایى است که به مفاد این اعلامیه رأى مثبت دادهاند. کشورهایى که زادگاه مدرنیته و مفهوم حقوق بشر هستند، این مفاد را اغلب تا جایى که ممکن است در محدوده کشور خود و در وضعیت بهتر، در منطقه و قاره خود و براى شهروندان خویش قابل اجرا مىدانند و براى سایر انسانها که در جاى دیگرى زندگى مىکنند، این سیاست را ندارند. آنان براى کسب منافع اقتصادى و ملى خود، حتى در سایر مناطق جنگافروزى مىکنند و رفتارهاى دوگانهاى با کشورهاى در حال توسعه (گذار) دارند. علت این رفتارها چیزى جز منافع اقتصادى نیست. زمانى ارتش عراق را براى حمله به ایران تجهیز مىکنند و زمانى دیگر، هنگامى که همین کشور کویت را تسخیر مىکند، دم از نقض حقوق بشر مىزنند.
اما توجه و اعتناى کشورهاى در حال توسعه (گذار) به حقوق بشر نیز از آن روست که مىخواهند در روابط بینالملل به نوعى از حقوق خود دفاع کنند. اینان فقط به صورت کلى و در روابط خارجى خواستار اجراى مفاد این اعلامیه هستند و در حالى که در کشور خود دست به سرکوب اندیشه و دگراندیشان مىزنند، در سطح بینالمللى از آزادى بیان و عقیده و برابرى در حقوق طبیعى دفاع مىکنند.
آیا این وضعیت نشانه بحران نیست؟ آیا اینکه در نظر و گفتار چیزى بگوییم و در عمل حتى اعتنایى به عهد و پیمانى که خود در مجمع عمومى به تصویب رساندهایم نکنیم، خبر از وجود بحران نمىدهد؟
اشاره
آقاى فیضىخواه در این مقاله نگاهى بسیار گذرا به جهان مدرن و تاریخ آن و یک عنصر جدى و اصلى آن، یعنى حقوق بشر دارد. هدف کلى مقاله، نشان دادن وضع بحرانزده غرب است؛ هر چند در این زمینه کاستىهایى دارد که به پارهاى از آنها اشاره مىشود:
1. معمولاً ادعا مىشود که دنیاى مدرن، داراى مبانى و مفاهیمى است که آن را از دنیاى ماقبل مدرن جدا مىکند. از جمله مفاهیمى که گستره جهانشمولى نیز یافته و خود را بر تمام سنتهاى غیر غربى و غیر مدرن یا شبه مدرن تحمیل مىکند، مفهوم «حقوق بشر» است. این مفهوم از دل مفاهیم مبنایىترى چون اومانیسم، سکولاریسم، خودبنیادى و مانند آن درمىآید؛ بنابراین اگر بحرانى در این زمینه وجود دارد، باید آن را در لایههاى زیرین و مبنایىتر جستوجو کرد. در واقع، بحران در مبانى است که به لایهها و سطوح بالاتر که مربوط به زندگى روزمره است، سرایت مىکند و آنها را متزلزل مىنماید. مدرنیته و ارزشهاى آن از جهات مختلف مورد نقد قرار گرفته است. این مقاله تنها به نقد مدرنیته از نگاه دانشمندان پستمدرن، آن هم به شکلى بسیار کلى و مبهم پرداخته است؛ به طورى که مسؤولان روزنامه نیز بهناچار این نکته را متذکر شدهاند.
2. اینکه مرتب مىگویند مدرنیته واجد مفاهیمى است که در دنیاى ماقبل مدرن وجود ندارد، سخنى است که مىتوان آن را در بعضى وجوه پذیرفت؛ اما برخى ترجیح مىدهند این سخن را به تمام مفاهیم و مبانى مدرنیته سرایت دهند. به نظر مىرسد این توسعه قابل دفاع نیست؛ زیرا مىتوان رد پاى بسیارى از این مفاهیم را در پارهاى سنتها پیدا کرد؛ بلکه مىتوان گفت مدرنیته این مفاهیم را از آن سنتها گرفته است. به عنوان نمونه مىتوان به شرقزدگى غربیان در اواخر قرون وسطا اشاره کرد و اینکه بسیارى از مسائل و مبانى فلسفى و علمى از شرق به غرب سرایت کرد و تحول عصر رنسانس را در پى داشت و به دنبال آن دنیاى مدرن متولد شد. مدرنیته براى غرب و غربیان پدیدهاى تازه بود؛ اما بخشهاى زیادى از آن براى مسلمانان کهنگى داشت. از جمله این بخشها، حقوق فردى انسانها بود و اینکه همه انسانها از حقوق اجتماعى برابرى برخوردارند. اصل این مفهوم، با اختلافاتى در مصادیق آن، در فرهنگ اسلامى وجود داشت و بر آن تأکید شده بود. صرف اینکه حقوق بشرى که در اسلام بر آن تأکید شده، از دین اخذ شده است، موجب تفاوت ماهوى با حقوق بشرى که از دین اخذ نشده، نمىشود. روشن است که در حقوق بشر اسلامى باید به منابع دینى مراجعه کرد. در این بحث، سؤال مهم این است که آیا ماهیت حقوق بشر دینى، با حقوق بشر طبیعى متفاوت است یا نه و اهمیتى ندارد که از چه منبعى آمده است. البته نمىتوان تردید کرد که برخى مسائل حقوق بشر در نگاه دینى و نگاه غیر دینى متفاوتند؛ اما باید اذعان داشت که در نگاههاى غیر دینى نیز اختلافهاى بىشمارى در مسائل حقوق بشر در مکتبهاى مختلف وجود دارد؛ چنان که در نگاههاى دینى نیز همین اختلاف به چشم مىخورد. پس همان طور که به صرف وجود اختلاف در نگاههاى غیر دینى، به تفاوت ماهوى و اختلاف دو جهان حکم نمىکنیم، در میان نگاه دینى و غیر دینى هم همین حکم جارى است.
به نظر مىرسد یکى از مسائلى که جهان غرب از جهان اسلام آموخته است، مسأله حقوق بشر در ابعاد مختلف آن است. رعایت حقوق اقلیتها، رعایت حقوق زنان و کودکان، فردیت و کرامت شخص انسان و بسیارى دیگر از مسائل حقوق بشر، از امورى هستند که در جهان اسلام نه تنها در موضع نظر، که تا حد زیادى در موضع عمل نیز لااقل در قرنهاى اولیه وجود داشته است.(1)
3. بحرانى که نسبت به مفهوم حقوق بشر در کل جهان وجود دارد، رفع شدنى نیست؛ مگر آنکه از خودبسندگى بشر دست شوییم؛ زیرا با پذیرش خودبسندگى، تضمین حقوق بشر را به کسى واگذاردهایم که خود محتاج تضمین دیگرى است و این دَوْر باطل پایانپذیر نیست. بر اساس نگرش اسلامى که به اعتراف بسیارى فیلسوفان پستمدرن و غیر پستمدرن درستى آن به اثبات رسیده و نویسنده نیز در این مقاله آن را بیان کرده است، انسان همین که احساس بىنیازى و استقلال کند، سر به طغیان مىگذارد: «إنّ الإنسان لیطغى * أن رَاه استغنى» (علق: 6 و 7) و چارهاى جز بازگشت به سوى پروردگار متعال و بندگى او نیست: «إنّ إلى ربک الرُّجعى» (علق: 8).
پى نوشت:
1) براى دیدن نمونهاى از این امور، رک.: زرینکوب، عبدالحسین، کارنامه اسلام، تهران: امیرکبیر.
صداى عدالت، 11/9/80