آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

هرمنوتیک، ابتدا دانش «فهمیدن متون» بود؛ ولى به‏تدریج به دانش «فهمیدن زندگى» و دانش «فهمیدن وجود» و «شالوده‏شکنى» مبدل شد. دو نظریه درباره «معنا» وجود دارد که در یکى، هدف، رسیدن یا نزدیک شدن به معناى مراد مؤلف است و در دیگرى، روى هم افتادن افق معنایى خواننده با افق معنایى مؤلف است. مسلمانان نیز باید بر مبناى یک هرمنوتیک فلسفى به قرائت متون دینى خود بپردازند؛ کارى که هنوز انجام نگرفته است.

متن

پس از آن‏که کانت بحث‏هاى فلسفى را متوجه نفس «معرفت» کرد و «معرفت‏شناسى» به جاى «وجودشناسى» کلاسیک از اهمیت بسیار بالایى برخوردار شد، براى عده‏اى این سؤال به صورت برجسته‏اى مطرح شد که معرفت حاصل از بررسى متون، چگونه معرفتى است و «فهمیدن متون» چیست؟ آنچه در این بحث مورد سؤال واقع شد، نفس «فهمیدن»(1) بود. در اوایل قرن نوزدهم، «شلایرماخر» فیلسوف دین و متأله مسیحى پروتستان، با استفاده از مباحث هرمنوتیکى پیشینیان خود، کوشش خود را متوجه پاسخ دادن به پرسش «فهمیدن چیست؟» کرد. این پرسش، یک پرسش فلسفى بود و معناى آن براى شلایر ماخر این بود که مقدمات غیر تجربى فهمیدن یک متن چیست.

گرچه پرسش شلایرماخر متوجه فهمیدن متون بود، اما در روند مباحث فلسفى هرمنوتیک، موضوع «فهمیدن»، از «فهمیدن متون» تا «فهمیدن زندگى» و سپس تا «فهمیدن وجود» و «شالوده‏شکنى» تغییر معنا داده است.
پیش از پیدایش هرمنوتیک فلسفى در شاخه‏هاى گوناگون آن، اصول و قواعدى براى تفسیر و تأویل کتاب مقدس در میان متألهان مسیحى مغرب‏زمین وجود داشت که بر اساس آن، شرح‏هاى گوناگون و متفاوتى از آیات کتاب مقدس ارائه شده بود. شکى در این نیست که این شرح‏ها یا تفسیرهاى گوناگون، بر اثر تعدد و تفاوت قواعد و روش‏هاى به کار گرفته‏شده در فهم و تفسیر متون دینى به وجود آمده بودند؛ اما این قواعد و روش‏ها امورى نبودند که با بحث و استدلال به دست آمده باشند؛ بلکه اغلب آنها دستورى بودند و به عبارت دیگر، عالمان دین مى‏گفتند متون دینى را چنان باید تفسیر کرد و دیگران هم مى‏پذیرفتند.
هر گونه فهم و تفسیرى، از یک دیدگاه و با یک پیش‏فرض یا پیش‏فهم صورت مى‏گیرد و چون دیدگاه‏ها و پیش‏فرض‏ها و پیش‏فهم‏هاى انسان‏ها در مقام فهم متون متفاوتند، نظریات آنان درباره معناى متن متفاوت مى‏شود و این تفاوت، اجتناب‏ناپذیر و غیر قابل رفع است.
بنابر نظریه اول درباره معنا، مطلب از این قرار است که کسى که مى‏خواهد یک متن را بفهمد، براى معین کردن این‏که مؤلف متن، کدام معنا از معانى موجود در ساختار زبان متن را منظور کرده و چگونه منظور کرده، متناسب با دیدگاه و پیش‏فرض خود یک فرضیه مى‏دهد و سپس براى صحت آن فرضیه استدلال مى‏کند. اشخاص متعدد، گرچه همه به دنبال تعیین معناى مورد نظر مؤلف هستند که بنا بر فرض، یک معناى واحد معین در ساختار زبان مى‏باشد، ولى هیچ کدام از آنها راهى مستقیم به آن معنا ندارد و نمى‏تواند جز از طریق فرضیه‏پردازى به آن نزدیک شود و چون فرضیه‏ها به دلیل تفاوت دیدگاه‏ها و پیش‏فرض‏ها متفاوتند، در نهایت، معناى معین‏شده از سوى هرکدام از آنها با معناى معین‏شده از سوى دیگرى متفاوت خواهد بود. در این میان، کسى که دلایلش قوى‏تر باشد، نظرش مقبول‏تر خواهد افتاد. پس ماهیت فهم و تفسیر متن، گونه‏اى فرضیه‏پردازى همراه با استدلال است و هیچ‏کس وصول قطعى به معنا پیدا نمى‏کند.
بنابر نظریه دوم که در آن معنا واقعیتى بیش از معناى مورد نظر مؤلف فرض مى‏شود، چون از طرفى افق تاریخى انسان‏ها با یکدیگر متفاوت است، به این معنا که هر شخص، از خود و جهان تجربه‏اى متفاوت با تجربه دیگران جهان دارد و از طرف دیگر، فهم متن با روى هم افتادن افق تاریخى فهمنده و افق تاریخى پدید آمدن متن صورت مى‏گیرد - بنابراین معناى متن براى انسان‏ها متفاوت مى‏شود. در عین حال، راه براى نقد این معناهاى متفاوت باز است.
آنچه مسلمانان امروز فاقد آن هستند، هرمنوتیک فلسفى به منظور ارائه یک تفسیر و یا تأویل قابل قبول و عقلانى و قابل دفاع از کتاب و سنت است. همین فقدان و خلأ موجب شده است که اجتهاد فقیهان مسلمان در ابواب گوناگون فقهى در عصر حاضر، بر نظریه هرمنوتیکى قابل قبول و قابل دفاع مبتنى نباشد. علم اصول، حتى در آن شکل تکامل‏یافته‏اش که محصول کوشش‏هاى اصولیون متأخر شیعه مى‏باشد، گرچه گونه‏اى کوشش هرمنوتیکى است، ولى خلأها و گسست‏هاى فلسفى بسیار عمده‏اى دارد که تنها با توجه به مباحث مطرح در هرمنوتیک فلسفى مى‏توان آنها را پر کرد.
نتیجه بحث این است که شاید نتوان اختلاف مفسران و فقیهان و حتى اختلاف مشرب‏هاى کلامى، فلسفى و عرفانى در یهودیت، مسیحیت و اسلام را تفاوت قرائت‏ها از متون دینى نام‏گذارى کرد. تفاوت قرائت‏هاى یک متن در جایى معنا پیدا مى‏کند که قرائت، محقق شود و قرائت در صورتى محقق مى‏شود که یک نظریه فلسفى هرمنوتیکى براى تفسیر یا تأویل متن وجود داشته باشد و بر مبناى آن قرائت‏هاى متفاوت انجام شود.
امروزه تفسیر و تأویل متون دینى بدون توجه به مباحث هرمنوتیک فلسفى نمى‏تواند قابل قبول باشد. در گذشته، «معنا» عبارت از همان اشیا و ذوات خارجى و احکام و روابط آنها بود؛ اما مباحث هرمنوتیک فلسفى، بر تغییر معناى «معنا» و مطرح شدن چیزى به نام «متن» مبتنى است و این، فلسفه زبان و تاریخ و سمانتیک جدید است که این مباحث را پیش آورده است.
امروزه هرمنوتیک فلسفى به معناى اعم، از اهمیت ویژه‏اى در میان متألهان یهود و مسیحیت برخوردار است. هرمنوتیک فلسفى به معناى اخص (هرمنوتیک گادامر) در نظر عده‏اى از متألهان مسیحى، نجات‏بخش الهیات مسیحى به شمار مى‏آید؛ چون به اعتقاد آنها نظریه «تفسیر همدلانه» و «تفسیر شدن شنونده به وسیله متن» که محصول آراى گادامر مى‏باشد، رویکرد اگزیستانسیالیستى به کتاب مقدس را ممکن ساخته است. از باب مثال، بر اساس سه گونه قرائت از کتاب مقدس در میان متألهان مسیحى، سه نوع الهیات به وجود آمده است: 1. الهیات تاریخى (پانن برگ)؛ 2. الهیات اگزیستانسیالیستى «بولتمان، تیلیخ و...»؛ 3. الهیات رهایى‏بخش.
دعوى امکان قرائت‏هاى کثیر از متون دینى، به معناى تجویز هرج و مرج در کار فهم و تفسیر دین و صحیح دانستن همه قرائت‏ها و تسلیم شدن به نسبیت باطل و دست شستن از استدلال نیست. در واقع، قرائت‏ها مى‏توانند متعدد باشند؛ ولى براى دست یافتن به حقیقت، ما موظفیم هر قرائتى را نقد کنیم و نقطه‏هاى ضعف و قوت معانى و استدلال قرائت‏کننده را آشکار سازیم و میزان اعتبار قرائت او را مشخص نماییم.
این نظریه، پلورالیسم معرفت درون‏دینى را نتیجه مى‏دهد. این پلورالیسم معرفت درون‏دینى، مثلاً در عالم مسیحیت، با توجه به نامطمئن بودن هر گونه معرفت در عصر مدرنیته، موجب رواج مسیحیت گشته؛ نه موجب ضعف آن. پلورالیسم معرفت درون‏دینى مسیحى این امکان را به وجود آورده که جزم‏گرایى‏هاى مزاحم کنار گذاشته شود و راه انسان به سوى خداوند، متعدد و غیر قابل انحصار دیده شود.
فلسفه هرمنوتیکى ذاتاً جدا از تعلق خاطر به سنت نیست. این فلسفه ذاتاً معطوف به سنت است و کسانى که به سنت تعلق خاطر ندارند، سراغ هرمنوتیک نمى‏روند. هرمنوتیک اصلاً تئورى و تعلیمات تفسیر و تأویل سنت است. این کار معنایش این است که ما با استفاده از هرمنوتیک فلسفى در جستجوى حقیقت موجود در کتاب‏هاى مقدس و تعلیمات پیامبران هستیم.
مخالفان پوزیتویست هرمنوتیک فلسفى، مخالفان سنت هم هستند. در جهان معاصر، دو گروه از اهل هرمنوتیک فلسفى - دینى انتقاد مى‏کنند: یک گروه پوزیتویست‏ها هستند و گروه دیگر، معنویت‏گرایان منهاى دین. این دو گروه مى‏گویند دوران دین سپرى شده و اهل هرمنوتیک فلسفى دینى هنوز دنبال متون دینى هستند. اهل فلسفه تاریخ نیز طرفداران هرمنوتیک دینى را از جمله قائلان به فلسفه انحطاط در تاریخ به شمار مى‏آورند و مى‏گویند: طرفداران این هرمنوتیک به این جهت به کتب و متون گذشته مراجعه مى‏کنند که معتقدند حقیقت در بطن این متون «گذشته» قرار دارد؛ نه در «حال» و نه در «آینده» و این اعتقاد مساوى است با قول به انحطاط معنوى فرهنگ در طول تاریخ و این‏که «الفضل لمن سبق».
نظر اهل هرمنوتیک جدید دینى این است که اصول و عقاید و احکام جزمى سنتى موجود در ادیان، ذاتاً تاریخى و زمانى‏اند و چون حجاب‏هاى ضخیمى در عصر حاضر چهره حقیقت دین را پوشانده‏اند. باید آنها را کنار زد تا بتوان آن حقیقت را بار دیگر لمس کرد و در نور و گرماى آن زندگى کرد. در واقع، آن حقیقت دائماً باید «بازیابى»، «بازخوانى» و «بازسازى» شود تا جاودانه بودن آن مخدوش نگردد.
قرائت رسمى از دین اسلام در ایران فعلى دچار بحران است. افرادى این بحران را به‏خوبى درک کرده‏اند و در صدد برآمده‏اند که با استفاده از این مباحث و معارف جدید هرمنوتیکى، راهى براى بازیابى و بازخوانى و بازسازى حقیقت دینى موجود در اسلام بیابند تا هم حق «حقیقت» ادا شود و هم بحران چاره گردد.
در سیستم بازخوانى و بازسازى‏شده نیز سه ساحت «شریعت»، «طریقت» و «حقیقت» در دین اسلام باقى مى‏ماند؛ اما در ساحت شریعت، ترکیب و آرایش جدیدى به وجود مى‏آید. حلال و حرام و امر و نهى خداوند باقى مى‏ماند؛ اما در مصداق‏ها و گستره‏هاى آنها تفاوت‏هایى ایجاد مى‏شود. در این‏جا مى‏توانم به این مطلب اشاره کنم که مثلاً در پرتو آن، بازخوانى و بازسازى حقوق بشر وارد فرهنگ مسلمانان مى‏شود و با پشتوانه دینى مورد قبول قرار مى‏گیرد و محور سازمان‏دهى اجتماعى و سیاسى مسلمانان واقع مى‏شود. واضح است که در این صورت، آرایش شریعت در آنچه به معاملات و سیاسات مربوط مى‏شود، تغییر آشکارى پیدا مى‏کند.
اشاره‏
جناب آقاى شبسترى در گفت‏وگوى دو قسمتى خود و نیز در سخن‏رانى «سه قرائت از سنت در عصر مدرنیته» که در ماهنامه آفتاب منتشر شد،(2) به بحث هرمنوتیک و ارتباط آن با سنت و متون مقدس پرداخته است. در این گفت‏وگو به اصل مسأله «فهم» و معانى مختلف آن اشاره شده است که در ضمن آن به مسلمانان جهت تکثر بخشیدن به قرائت‏هاى خود از متون دینى، رهنمودهایى داده شده است که در میان آنها نکات قابل تأملى وجود دارد. در این‏جا به پاره‏اى از این نکات اشاره مى‏شود:
1. معناى گادامرى فهم، که ظاهراً مورد قبول جناب آقاى شبسترى نیز هست،(3) مربوط به متون عادى بشرى است که رنگ تاریخ دارد. همچنان که خود آقاى شبسترى نیز اذعان دارد،(4) میان اسلام و مسیحیت تفاوت‏هاى زیادى وجود دارد. یکى از آن تفاوت‏ها مربوط به متون مقدس این دو دین است. کتاب‏هاى مقدس مسیحیان، همه نگاشته‏هایى بشرى‏اند. هیچ ادعایى در این‏باره وجود ندارد که کتاب مقدس مسیحیان را نازل شده از آسمان بداند؛ بلکه آن را نوشته‏هاى رسولان عیسى و تابعان آنها مى‏دانند که سال‏ها پس از عروج عیسى به آسمان از روایت‏هاى شفاهى تاریخ زندگانى عیسى و حواریون وى نوشته شده است. دلیل مقدس بودن آن نیز این ادعاست که روح‏القدس از لابه‏لاى کلمات این کتاب‏هاى تاریخى بر قلب مؤمنان تجلى مى‏کند و بدین طریق، انکشاف الهى که از آن به «وحى» تعبیر مى‏کنند، رخ مى‏دهد.
اما قرآن کریم که خود معجزه جاویدان پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله وسلم است، کتابى فراتاریخى است و مستقیماً از آسمان نازل شده و حتى کلمات آن نیز از خداوند است؛ کتابى جاویدان و جهانى است که به یک زمان و مکان محدود نمى‏شود و بدین لحاظ رنگ تاریخ نزولش را به خود نمى‏گیرد. اثبات فراتاریخى بودن قرآن کریم بر مبناى معجزه بودن آن صورت مى‏پذیرد. تحدى قرآن امروز نیز زنده است و مى‏گوید: هرکس گمان مى‏کند این کتاب از جانب بشر است، مانند یکى از سوره‏هاى آن را بیاورد.
با توجه به فراتاریخى بودن قرآن کریم نمى‏توان گفت که فهم قرآن، یعنى پیوند زدن افق تاریخى فهمنده با افق تاریخى پدیدآورنده آن. چنین چیزى، اگر فى حد نفسه درست باشد، در مورد کتاب‏هاى تاریخى و بشرى درست است؛ نه در مورد چیزى مثل قرآن.
2. آقاى شبسترى معتقد است که با پذیرش مدرنیته باید به بازخوانى سنت بپردازیم و فهمى از سنت به دست آوریم که با مدرنیته سازگار باشد. براى نمونه مى‏توان به ادعاى ایشان در مورد حقوق بشر اشاره کرد. ایشان هم در این مقاله و هم در سایر نوشته‏هایشان(5) مى‏گویند که مفهوم «حقوق بشر» مفهوم کاملاً جدیدى است که در منابع دینى ما و دیگران وجود ندارد؛ بنابراین باید این مفهوم را به همین صورت که هست، پذیرفت و سعى کرد قرائتى از دین را با آن منطبق نمود. به نظر نمى‏رسد با این کار بتوان به حقیقت دینى دست یافت. گرچه مدعاى جناب شبسترى این است که در دور هرمنوتیکى میان متن و مفسر مى‏توانیم به‏تدریج به حقیقت متن نیز نزدیک شویم؛ اما اولاً در این فرض، مدرنیته اصل و سنت فرع قرار داده شده و قطعاً مقتضیات مدرنیته بر سنت تحمیل مى‏شود؛ ثانیاً در این روش هیچ تضمینى براى دست‏یابى به حقیقت نهفته در سنت وجود ندارد؛ زیرا هنگامى که مبناى کار را پیش‏فهم‏هاى برگرفته از مدرنیته قرار دهیم، هیچ تفسیر و فهمى مغایر با مدرنیته امکان تحقق ندارد؛ بنابراین، خطاهاى مدرنیته همواره به عنوان امر مفروض، خود را بر فهم تحمیل مى‏کنند.
3. آقاى شبسترى ادعاى خود در ابتداى کتاب نقدى بر قرائت رسمى از دین را در این گفت‏وگو بازگفته‏اند: «دعوى امکان قرائت‏هاى کثیر از متون دینى، به معناى تجویز هرج و مرج در کار فهم و تفسیر دین و صحیح دانستن همه قرائت‏ها و... نیست». باید پرسید ایشان چه راهى براى پرهیز از قرائت خطا معرفى کرده‏اند؟ درست است که در کار فهم، پیش‏فهم وجود دارد، اما چرا باید پیش‏فهم‏هاى مدرنیته را برگزید؟ آیا مدرنیته حامل اندیشه خطاناپذیرى است؟ روشن است که آقاى شبسترى نمى‏خواهند چنین ادعایى بکنند؛ اما گویا چاره‏اى جز تسلیم در برابر مدرنیته نمى‏یابند. به گمان ما مى‏توان و باید خود مدرنیته را نقد کرد؛ سپس با تنقیح پیش‏فهم‏هاى فلسفى و کلامى خود، به قرائتى صحیح‏تر از دین دست یافت. این کارى است دشوار؛ اما شدنى.
پى نوشت:
1) verstehen
2) خلاصه آن را نیز در همین شماره بازتاب اندیشه آورده‏ایم.
3) رک.: خلاصه همین مقاله؛ شبسترى، هرمنوتیک، کتاب و سنت، فصل «فرایند فهم متون»؛ همان، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 46.
4) رک. : «سه قرائت از سنت در عصر مدرنیته»، بازتاب اندیشه، همین شماره.
5) از جمله رک. : نقدى بر قرائت رسمى از دین‏حقوق بشر» (بخش سوم).
نوروز، 8 و 14/9/80

تبلیغات