هرمنوتیک فلسفی و تعدد قرائت ها از دین
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
هرمنوتیک، ابتدا دانش «فهمیدن متون» بود؛ ولى بهتدریج به دانش «فهمیدن زندگى» و دانش «فهمیدن وجود» و «شالودهشکنى» مبدل شد. دو نظریه درباره «معنا» وجود دارد که در یکى، هدف، رسیدن یا نزدیک شدن به معناى مراد مؤلف است و در دیگرى، روى هم افتادن افق معنایى خواننده با افق معنایى مؤلف است. مسلمانان نیز باید بر مبناى یک هرمنوتیک فلسفى به قرائت متون دینى خود بپردازند؛ کارى که هنوز انجام نگرفته است.متن
پس از آنکه کانت بحثهاى فلسفى را متوجه نفس «معرفت» کرد و «معرفتشناسى» به جاى «وجودشناسى» کلاسیک از اهمیت بسیار بالایى برخوردار شد، براى عدهاى این سؤال به صورت برجستهاى مطرح شد که معرفت حاصل از بررسى متون، چگونه معرفتى است و «فهمیدن متون» چیست؟ آنچه در این بحث مورد سؤال واقع شد، نفس «فهمیدن»(1) بود. در اوایل قرن نوزدهم، «شلایرماخر» فیلسوف دین و متأله مسیحى پروتستان، با استفاده از مباحث هرمنوتیکى پیشینیان خود، کوشش خود را متوجه پاسخ دادن به پرسش «فهمیدن چیست؟» کرد. این پرسش، یک پرسش فلسفى بود و معناى آن براى شلایر ماخر این بود که مقدمات غیر تجربى فهمیدن یک متن چیست.
گرچه پرسش شلایرماخر متوجه فهمیدن متون بود، اما در روند مباحث فلسفى هرمنوتیک، موضوع «فهمیدن»، از «فهمیدن متون» تا «فهمیدن زندگى» و سپس تا «فهمیدن وجود» و «شالودهشکنى» تغییر معنا داده است.
پیش از پیدایش هرمنوتیک فلسفى در شاخههاى گوناگون آن، اصول و قواعدى براى تفسیر و تأویل کتاب مقدس در میان متألهان مسیحى مغربزمین وجود داشت که بر اساس آن، شرحهاى گوناگون و متفاوتى از آیات کتاب مقدس ارائه شده بود. شکى در این نیست که این شرحها یا تفسیرهاى گوناگون، بر اثر تعدد و تفاوت قواعد و روشهاى به کار گرفتهشده در فهم و تفسیر متون دینى به وجود آمده بودند؛ اما این قواعد و روشها امورى نبودند که با بحث و استدلال به دست آمده باشند؛ بلکه اغلب آنها دستورى بودند و به عبارت دیگر، عالمان دین مىگفتند متون دینى را چنان باید تفسیر کرد و دیگران هم مىپذیرفتند.
هر گونه فهم و تفسیرى، از یک دیدگاه و با یک پیشفرض یا پیشفهم صورت مىگیرد و چون دیدگاهها و پیشفرضها و پیشفهمهاى انسانها در مقام فهم متون متفاوتند، نظریات آنان درباره معناى متن متفاوت مىشود و این تفاوت، اجتنابناپذیر و غیر قابل رفع است.
بنابر نظریه اول درباره معنا، مطلب از این قرار است که کسى که مىخواهد یک متن را بفهمد، براى معین کردن اینکه مؤلف متن، کدام معنا از معانى موجود در ساختار زبان متن را منظور کرده و چگونه منظور کرده، متناسب با دیدگاه و پیشفرض خود یک فرضیه مىدهد و سپس براى صحت آن فرضیه استدلال مىکند. اشخاص متعدد، گرچه همه به دنبال تعیین معناى مورد نظر مؤلف هستند که بنا بر فرض، یک معناى واحد معین در ساختار زبان مىباشد، ولى هیچ کدام از آنها راهى مستقیم به آن معنا ندارد و نمىتواند جز از طریق فرضیهپردازى به آن نزدیک شود و چون فرضیهها به دلیل تفاوت دیدگاهها و پیشفرضها متفاوتند، در نهایت، معناى معینشده از سوى هرکدام از آنها با معناى معینشده از سوى دیگرى متفاوت خواهد بود. در این میان، کسى که دلایلش قوىتر باشد، نظرش مقبولتر خواهد افتاد. پس ماهیت فهم و تفسیر متن، گونهاى فرضیهپردازى همراه با استدلال است و هیچکس وصول قطعى به معنا پیدا نمىکند.
بنابر نظریه دوم که در آن معنا واقعیتى بیش از معناى مورد نظر مؤلف فرض مىشود، چون از طرفى افق تاریخى انسانها با یکدیگر متفاوت است، به این معنا که هر شخص، از خود و جهان تجربهاى متفاوت با تجربه دیگران جهان دارد و از طرف دیگر، فهم متن با روى هم افتادن افق تاریخى فهمنده و افق تاریخى پدید آمدن متن صورت مىگیرد - بنابراین معناى متن براى انسانها متفاوت مىشود. در عین حال، راه براى نقد این معناهاى متفاوت باز است.
آنچه مسلمانان امروز فاقد آن هستند، هرمنوتیک فلسفى به منظور ارائه یک تفسیر و یا تأویل قابل قبول و عقلانى و قابل دفاع از کتاب و سنت است. همین فقدان و خلأ موجب شده است که اجتهاد فقیهان مسلمان در ابواب گوناگون فقهى در عصر حاضر، بر نظریه هرمنوتیکى قابل قبول و قابل دفاع مبتنى نباشد. علم اصول، حتى در آن شکل تکاملیافتهاش که محصول کوششهاى اصولیون متأخر شیعه مىباشد، گرچه گونهاى کوشش هرمنوتیکى است، ولى خلأها و گسستهاى فلسفى بسیار عمدهاى دارد که تنها با توجه به مباحث مطرح در هرمنوتیک فلسفى مىتوان آنها را پر کرد.
نتیجه بحث این است که شاید نتوان اختلاف مفسران و فقیهان و حتى اختلاف مشربهاى کلامى، فلسفى و عرفانى در یهودیت، مسیحیت و اسلام را تفاوت قرائتها از متون دینى نامگذارى کرد. تفاوت قرائتهاى یک متن در جایى معنا پیدا مىکند که قرائت، محقق شود و قرائت در صورتى محقق مىشود که یک نظریه فلسفى هرمنوتیکى براى تفسیر یا تأویل متن وجود داشته باشد و بر مبناى آن قرائتهاى متفاوت انجام شود.
امروزه تفسیر و تأویل متون دینى بدون توجه به مباحث هرمنوتیک فلسفى نمىتواند قابل قبول باشد. در گذشته، «معنا» عبارت از همان اشیا و ذوات خارجى و احکام و روابط آنها بود؛ اما مباحث هرمنوتیک فلسفى، بر تغییر معناى «معنا» و مطرح شدن چیزى به نام «متن» مبتنى است و این، فلسفه زبان و تاریخ و سمانتیک جدید است که این مباحث را پیش آورده است.
امروزه هرمنوتیک فلسفى به معناى اعم، از اهمیت ویژهاى در میان متألهان یهود و مسیحیت برخوردار است. هرمنوتیک فلسفى به معناى اخص (هرمنوتیک گادامر) در نظر عدهاى از متألهان مسیحى، نجاتبخش الهیات مسیحى به شمار مىآید؛ چون به اعتقاد آنها نظریه «تفسیر همدلانه» و «تفسیر شدن شنونده به وسیله متن» که محصول آراى گادامر مىباشد، رویکرد اگزیستانسیالیستى به کتاب مقدس را ممکن ساخته است. از باب مثال، بر اساس سه گونه قرائت از کتاب مقدس در میان متألهان مسیحى، سه نوع الهیات به وجود آمده است: 1. الهیات تاریخى (پانن برگ)؛ 2. الهیات اگزیستانسیالیستى «بولتمان، تیلیخ و...»؛ 3. الهیات رهایىبخش.
دعوى امکان قرائتهاى کثیر از متون دینى، به معناى تجویز هرج و مرج در کار فهم و تفسیر دین و صحیح دانستن همه قرائتها و تسلیم شدن به نسبیت باطل و دست شستن از استدلال نیست. در واقع، قرائتها مىتوانند متعدد باشند؛ ولى براى دست یافتن به حقیقت، ما موظفیم هر قرائتى را نقد کنیم و نقطههاى ضعف و قوت معانى و استدلال قرائتکننده را آشکار سازیم و میزان اعتبار قرائت او را مشخص نماییم.
این نظریه، پلورالیسم معرفت دروندینى را نتیجه مىدهد. این پلورالیسم معرفت دروندینى، مثلاً در عالم مسیحیت، با توجه به نامطمئن بودن هر گونه معرفت در عصر مدرنیته، موجب رواج مسیحیت گشته؛ نه موجب ضعف آن. پلورالیسم معرفت دروندینى مسیحى این امکان را به وجود آورده که جزمگرایىهاى مزاحم کنار گذاشته شود و راه انسان به سوى خداوند، متعدد و غیر قابل انحصار دیده شود.
فلسفه هرمنوتیکى ذاتاً جدا از تعلق خاطر به سنت نیست. این فلسفه ذاتاً معطوف به سنت است و کسانى که به سنت تعلق خاطر ندارند، سراغ هرمنوتیک نمىروند. هرمنوتیک اصلاً تئورى و تعلیمات تفسیر و تأویل سنت است. این کار معنایش این است که ما با استفاده از هرمنوتیک فلسفى در جستجوى حقیقت موجود در کتابهاى مقدس و تعلیمات پیامبران هستیم.
مخالفان پوزیتویست هرمنوتیک فلسفى، مخالفان سنت هم هستند. در جهان معاصر، دو گروه از اهل هرمنوتیک فلسفى - دینى انتقاد مىکنند: یک گروه پوزیتویستها هستند و گروه دیگر، معنویتگرایان منهاى دین. این دو گروه مىگویند دوران دین سپرى شده و اهل هرمنوتیک فلسفى دینى هنوز دنبال متون دینى هستند. اهل فلسفه تاریخ نیز طرفداران هرمنوتیک دینى را از جمله قائلان به فلسفه انحطاط در تاریخ به شمار مىآورند و مىگویند: طرفداران این هرمنوتیک به این جهت به کتب و متون گذشته مراجعه مىکنند که معتقدند حقیقت در بطن این متون «گذشته» قرار دارد؛ نه در «حال» و نه در «آینده» و این اعتقاد مساوى است با قول به انحطاط معنوى فرهنگ در طول تاریخ و اینکه «الفضل لمن سبق».
نظر اهل هرمنوتیک جدید دینى این است که اصول و عقاید و احکام جزمى سنتى موجود در ادیان، ذاتاً تاریخى و زمانىاند و چون حجابهاى ضخیمى در عصر حاضر چهره حقیقت دین را پوشاندهاند. باید آنها را کنار زد تا بتوان آن حقیقت را بار دیگر لمس کرد و در نور و گرماى آن زندگى کرد. در واقع، آن حقیقت دائماً باید «بازیابى»، «بازخوانى» و «بازسازى» شود تا جاودانه بودن آن مخدوش نگردد.
قرائت رسمى از دین اسلام در ایران فعلى دچار بحران است. افرادى این بحران را بهخوبى درک کردهاند و در صدد برآمدهاند که با استفاده از این مباحث و معارف جدید هرمنوتیکى، راهى براى بازیابى و بازخوانى و بازسازى حقیقت دینى موجود در اسلام بیابند تا هم حق «حقیقت» ادا شود و هم بحران چاره گردد.
در سیستم بازخوانى و بازسازىشده نیز سه ساحت «شریعت»، «طریقت» و «حقیقت» در دین اسلام باقى مىماند؛ اما در ساحت شریعت، ترکیب و آرایش جدیدى به وجود مىآید. حلال و حرام و امر و نهى خداوند باقى مىماند؛ اما در مصداقها و گسترههاى آنها تفاوتهایى ایجاد مىشود. در اینجا مىتوانم به این مطلب اشاره کنم که مثلاً در پرتو آن، بازخوانى و بازسازى حقوق بشر وارد فرهنگ مسلمانان مىشود و با پشتوانه دینى مورد قبول قرار مىگیرد و محور سازماندهى اجتماعى و سیاسى مسلمانان واقع مىشود. واضح است که در این صورت، آرایش شریعت در آنچه به معاملات و سیاسات مربوط مىشود، تغییر آشکارى پیدا مىکند.
اشاره
جناب آقاى شبسترى در گفتوگوى دو قسمتى خود و نیز در سخنرانى «سه قرائت از سنت در عصر مدرنیته» که در ماهنامه آفتاب منتشر شد،(2) به بحث هرمنوتیک و ارتباط آن با سنت و متون مقدس پرداخته است. در این گفتوگو به اصل مسأله «فهم» و معانى مختلف آن اشاره شده است که در ضمن آن به مسلمانان جهت تکثر بخشیدن به قرائتهاى خود از متون دینى، رهنمودهایى داده شده است که در میان آنها نکات قابل تأملى وجود دارد. در اینجا به پارهاى از این نکات اشاره مىشود:
1. معناى گادامرى فهم، که ظاهراً مورد قبول جناب آقاى شبسترى نیز هست،(3) مربوط به متون عادى بشرى است که رنگ تاریخ دارد. همچنان که خود آقاى شبسترى نیز اذعان دارد،(4) میان اسلام و مسیحیت تفاوتهاى زیادى وجود دارد. یکى از آن تفاوتها مربوط به متون مقدس این دو دین است. کتابهاى مقدس مسیحیان، همه نگاشتههایى بشرىاند. هیچ ادعایى در اینباره وجود ندارد که کتاب مقدس مسیحیان را نازل شده از آسمان بداند؛ بلکه آن را نوشتههاى رسولان عیسى و تابعان آنها مىدانند که سالها پس از عروج عیسى به آسمان از روایتهاى شفاهى تاریخ زندگانى عیسى و حواریون وى نوشته شده است. دلیل مقدس بودن آن نیز این ادعاست که روحالقدس از لابهلاى کلمات این کتابهاى تاریخى بر قلب مؤمنان تجلى مىکند و بدین طریق، انکشاف الهى که از آن به «وحى» تعبیر مىکنند، رخ مىدهد.
اما قرآن کریم که خود معجزه جاویدان پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم است، کتابى فراتاریخى است و مستقیماً از آسمان نازل شده و حتى کلمات آن نیز از خداوند است؛ کتابى جاویدان و جهانى است که به یک زمان و مکان محدود نمىشود و بدین لحاظ رنگ تاریخ نزولش را به خود نمىگیرد. اثبات فراتاریخى بودن قرآن کریم بر مبناى معجزه بودن آن صورت مىپذیرد. تحدى قرآن امروز نیز زنده است و مىگوید: هرکس گمان مىکند این کتاب از جانب بشر است، مانند یکى از سورههاى آن را بیاورد.
با توجه به فراتاریخى بودن قرآن کریم نمىتوان گفت که فهم قرآن، یعنى پیوند زدن افق تاریخى فهمنده با افق تاریخى پدیدآورنده آن. چنین چیزى، اگر فى حد نفسه درست باشد، در مورد کتابهاى تاریخى و بشرى درست است؛ نه در مورد چیزى مثل قرآن.
2. آقاى شبسترى معتقد است که با پذیرش مدرنیته باید به بازخوانى سنت بپردازیم و فهمى از سنت به دست آوریم که با مدرنیته سازگار باشد. براى نمونه مىتوان به ادعاى ایشان در مورد حقوق بشر اشاره کرد. ایشان هم در این مقاله و هم در سایر نوشتههایشان(5) مىگویند که مفهوم «حقوق بشر» مفهوم کاملاً جدیدى است که در منابع دینى ما و دیگران وجود ندارد؛ بنابراین باید این مفهوم را به همین صورت که هست، پذیرفت و سعى کرد قرائتى از دین را با آن منطبق نمود. به نظر نمىرسد با این کار بتوان به حقیقت دینى دست یافت. گرچه مدعاى جناب شبسترى این است که در دور هرمنوتیکى میان متن و مفسر مىتوانیم بهتدریج به حقیقت متن نیز نزدیک شویم؛ اما اولاً در این فرض، مدرنیته اصل و سنت فرع قرار داده شده و قطعاً مقتضیات مدرنیته بر سنت تحمیل مىشود؛ ثانیاً در این روش هیچ تضمینى براى دستیابى به حقیقت نهفته در سنت وجود ندارد؛ زیرا هنگامى که مبناى کار را پیشفهمهاى برگرفته از مدرنیته قرار دهیم، هیچ تفسیر و فهمى مغایر با مدرنیته امکان تحقق ندارد؛ بنابراین، خطاهاى مدرنیته همواره به عنوان امر مفروض، خود را بر فهم تحمیل مىکنند.
3. آقاى شبسترى ادعاى خود در ابتداى کتاب نقدى بر قرائت رسمى از دین را در این گفتوگو بازگفتهاند: «دعوى امکان قرائتهاى کثیر از متون دینى، به معناى تجویز هرج و مرج در کار فهم و تفسیر دین و صحیح دانستن همه قرائتها و... نیست». باید پرسید ایشان چه راهى براى پرهیز از قرائت خطا معرفى کردهاند؟ درست است که در کار فهم، پیشفهم وجود دارد، اما چرا باید پیشفهمهاى مدرنیته را برگزید؟ آیا مدرنیته حامل اندیشه خطاناپذیرى است؟ روشن است که آقاى شبسترى نمىخواهند چنین ادعایى بکنند؛ اما گویا چارهاى جز تسلیم در برابر مدرنیته نمىیابند. به گمان ما مىتوان و باید خود مدرنیته را نقد کرد؛ سپس با تنقیح پیشفهمهاى فلسفى و کلامى خود، به قرائتى صحیحتر از دین دست یافت. این کارى است دشوار؛ اما شدنى.
پى نوشت:
1) verstehen
2) خلاصه آن را نیز در همین شماره بازتاب اندیشه آوردهایم.
3) رک.: خلاصه همین مقاله؛ شبسترى، هرمنوتیک، کتاب و سنت، فصل «فرایند فهم متون»؛ همان، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 46.
4) رک. : «سه قرائت از سنت در عصر مدرنیته»، بازتاب اندیشه، همین شماره.
5) از جمله رک. : نقدى بر قرائت رسمى از دینحقوق بشر» (بخش سوم).
نوروز، 8 و 14/9/80
پیش از پیدایش هرمنوتیک فلسفى در شاخههاى گوناگون آن، اصول و قواعدى براى تفسیر و تأویل کتاب مقدس در میان متألهان مسیحى مغربزمین وجود داشت که بر اساس آن، شرحهاى گوناگون و متفاوتى از آیات کتاب مقدس ارائه شده بود. شکى در این نیست که این شرحها یا تفسیرهاى گوناگون، بر اثر تعدد و تفاوت قواعد و روشهاى به کار گرفتهشده در فهم و تفسیر متون دینى به وجود آمده بودند؛ اما این قواعد و روشها امورى نبودند که با بحث و استدلال به دست آمده باشند؛ بلکه اغلب آنها دستورى بودند و به عبارت دیگر، عالمان دین مىگفتند متون دینى را چنان باید تفسیر کرد و دیگران هم مىپذیرفتند.
هر گونه فهم و تفسیرى، از یک دیدگاه و با یک پیشفرض یا پیشفهم صورت مىگیرد و چون دیدگاهها و پیشفرضها و پیشفهمهاى انسانها در مقام فهم متون متفاوتند، نظریات آنان درباره معناى متن متفاوت مىشود و این تفاوت، اجتنابناپذیر و غیر قابل رفع است.
بنابر نظریه اول درباره معنا، مطلب از این قرار است که کسى که مىخواهد یک متن را بفهمد، براى معین کردن اینکه مؤلف متن، کدام معنا از معانى موجود در ساختار زبان متن را منظور کرده و چگونه منظور کرده، متناسب با دیدگاه و پیشفرض خود یک فرضیه مىدهد و سپس براى صحت آن فرضیه استدلال مىکند. اشخاص متعدد، گرچه همه به دنبال تعیین معناى مورد نظر مؤلف هستند که بنا بر فرض، یک معناى واحد معین در ساختار زبان مىباشد، ولى هیچ کدام از آنها راهى مستقیم به آن معنا ندارد و نمىتواند جز از طریق فرضیهپردازى به آن نزدیک شود و چون فرضیهها به دلیل تفاوت دیدگاهها و پیشفرضها متفاوتند، در نهایت، معناى معینشده از سوى هرکدام از آنها با معناى معینشده از سوى دیگرى متفاوت خواهد بود. در این میان، کسى که دلایلش قوىتر باشد، نظرش مقبولتر خواهد افتاد. پس ماهیت فهم و تفسیر متن، گونهاى فرضیهپردازى همراه با استدلال است و هیچکس وصول قطعى به معنا پیدا نمىکند.
بنابر نظریه دوم که در آن معنا واقعیتى بیش از معناى مورد نظر مؤلف فرض مىشود، چون از طرفى افق تاریخى انسانها با یکدیگر متفاوت است، به این معنا که هر شخص، از خود و جهان تجربهاى متفاوت با تجربه دیگران جهان دارد و از طرف دیگر، فهم متن با روى هم افتادن افق تاریخى فهمنده و افق تاریخى پدید آمدن متن صورت مىگیرد - بنابراین معناى متن براى انسانها متفاوت مىشود. در عین حال، راه براى نقد این معناهاى متفاوت باز است.
آنچه مسلمانان امروز فاقد آن هستند، هرمنوتیک فلسفى به منظور ارائه یک تفسیر و یا تأویل قابل قبول و عقلانى و قابل دفاع از کتاب و سنت است. همین فقدان و خلأ موجب شده است که اجتهاد فقیهان مسلمان در ابواب گوناگون فقهى در عصر حاضر، بر نظریه هرمنوتیکى قابل قبول و قابل دفاع مبتنى نباشد. علم اصول، حتى در آن شکل تکاملیافتهاش که محصول کوششهاى اصولیون متأخر شیعه مىباشد، گرچه گونهاى کوشش هرمنوتیکى است، ولى خلأها و گسستهاى فلسفى بسیار عمدهاى دارد که تنها با توجه به مباحث مطرح در هرمنوتیک فلسفى مىتوان آنها را پر کرد.
نتیجه بحث این است که شاید نتوان اختلاف مفسران و فقیهان و حتى اختلاف مشربهاى کلامى، فلسفى و عرفانى در یهودیت، مسیحیت و اسلام را تفاوت قرائتها از متون دینى نامگذارى کرد. تفاوت قرائتهاى یک متن در جایى معنا پیدا مىکند که قرائت، محقق شود و قرائت در صورتى محقق مىشود که یک نظریه فلسفى هرمنوتیکى براى تفسیر یا تأویل متن وجود داشته باشد و بر مبناى آن قرائتهاى متفاوت انجام شود.
امروزه تفسیر و تأویل متون دینى بدون توجه به مباحث هرمنوتیک فلسفى نمىتواند قابل قبول باشد. در گذشته، «معنا» عبارت از همان اشیا و ذوات خارجى و احکام و روابط آنها بود؛ اما مباحث هرمنوتیک فلسفى، بر تغییر معناى «معنا» و مطرح شدن چیزى به نام «متن» مبتنى است و این، فلسفه زبان و تاریخ و سمانتیک جدید است که این مباحث را پیش آورده است.
امروزه هرمنوتیک فلسفى به معناى اعم، از اهمیت ویژهاى در میان متألهان یهود و مسیحیت برخوردار است. هرمنوتیک فلسفى به معناى اخص (هرمنوتیک گادامر) در نظر عدهاى از متألهان مسیحى، نجاتبخش الهیات مسیحى به شمار مىآید؛ چون به اعتقاد آنها نظریه «تفسیر همدلانه» و «تفسیر شدن شنونده به وسیله متن» که محصول آراى گادامر مىباشد، رویکرد اگزیستانسیالیستى به کتاب مقدس را ممکن ساخته است. از باب مثال، بر اساس سه گونه قرائت از کتاب مقدس در میان متألهان مسیحى، سه نوع الهیات به وجود آمده است: 1. الهیات تاریخى (پانن برگ)؛ 2. الهیات اگزیستانسیالیستى «بولتمان، تیلیخ و...»؛ 3. الهیات رهایىبخش.
دعوى امکان قرائتهاى کثیر از متون دینى، به معناى تجویز هرج و مرج در کار فهم و تفسیر دین و صحیح دانستن همه قرائتها و تسلیم شدن به نسبیت باطل و دست شستن از استدلال نیست. در واقع، قرائتها مىتوانند متعدد باشند؛ ولى براى دست یافتن به حقیقت، ما موظفیم هر قرائتى را نقد کنیم و نقطههاى ضعف و قوت معانى و استدلال قرائتکننده را آشکار سازیم و میزان اعتبار قرائت او را مشخص نماییم.
این نظریه، پلورالیسم معرفت دروندینى را نتیجه مىدهد. این پلورالیسم معرفت دروندینى، مثلاً در عالم مسیحیت، با توجه به نامطمئن بودن هر گونه معرفت در عصر مدرنیته، موجب رواج مسیحیت گشته؛ نه موجب ضعف آن. پلورالیسم معرفت دروندینى مسیحى این امکان را به وجود آورده که جزمگرایىهاى مزاحم کنار گذاشته شود و راه انسان به سوى خداوند، متعدد و غیر قابل انحصار دیده شود.
فلسفه هرمنوتیکى ذاتاً جدا از تعلق خاطر به سنت نیست. این فلسفه ذاتاً معطوف به سنت است و کسانى که به سنت تعلق خاطر ندارند، سراغ هرمنوتیک نمىروند. هرمنوتیک اصلاً تئورى و تعلیمات تفسیر و تأویل سنت است. این کار معنایش این است که ما با استفاده از هرمنوتیک فلسفى در جستجوى حقیقت موجود در کتابهاى مقدس و تعلیمات پیامبران هستیم.
مخالفان پوزیتویست هرمنوتیک فلسفى، مخالفان سنت هم هستند. در جهان معاصر، دو گروه از اهل هرمنوتیک فلسفى - دینى انتقاد مىکنند: یک گروه پوزیتویستها هستند و گروه دیگر، معنویتگرایان منهاى دین. این دو گروه مىگویند دوران دین سپرى شده و اهل هرمنوتیک فلسفى دینى هنوز دنبال متون دینى هستند. اهل فلسفه تاریخ نیز طرفداران هرمنوتیک دینى را از جمله قائلان به فلسفه انحطاط در تاریخ به شمار مىآورند و مىگویند: طرفداران این هرمنوتیک به این جهت به کتب و متون گذشته مراجعه مىکنند که معتقدند حقیقت در بطن این متون «گذشته» قرار دارد؛ نه در «حال» و نه در «آینده» و این اعتقاد مساوى است با قول به انحطاط معنوى فرهنگ در طول تاریخ و اینکه «الفضل لمن سبق».
نظر اهل هرمنوتیک جدید دینى این است که اصول و عقاید و احکام جزمى سنتى موجود در ادیان، ذاتاً تاریخى و زمانىاند و چون حجابهاى ضخیمى در عصر حاضر چهره حقیقت دین را پوشاندهاند. باید آنها را کنار زد تا بتوان آن حقیقت را بار دیگر لمس کرد و در نور و گرماى آن زندگى کرد. در واقع، آن حقیقت دائماً باید «بازیابى»، «بازخوانى» و «بازسازى» شود تا جاودانه بودن آن مخدوش نگردد.
قرائت رسمى از دین اسلام در ایران فعلى دچار بحران است. افرادى این بحران را بهخوبى درک کردهاند و در صدد برآمدهاند که با استفاده از این مباحث و معارف جدید هرمنوتیکى، راهى براى بازیابى و بازخوانى و بازسازى حقیقت دینى موجود در اسلام بیابند تا هم حق «حقیقت» ادا شود و هم بحران چاره گردد.
در سیستم بازخوانى و بازسازىشده نیز سه ساحت «شریعت»، «طریقت» و «حقیقت» در دین اسلام باقى مىماند؛ اما در ساحت شریعت، ترکیب و آرایش جدیدى به وجود مىآید. حلال و حرام و امر و نهى خداوند باقى مىماند؛ اما در مصداقها و گسترههاى آنها تفاوتهایى ایجاد مىشود. در اینجا مىتوانم به این مطلب اشاره کنم که مثلاً در پرتو آن، بازخوانى و بازسازى حقوق بشر وارد فرهنگ مسلمانان مىشود و با پشتوانه دینى مورد قبول قرار مىگیرد و محور سازماندهى اجتماعى و سیاسى مسلمانان واقع مىشود. واضح است که در این صورت، آرایش شریعت در آنچه به معاملات و سیاسات مربوط مىشود، تغییر آشکارى پیدا مىکند.
اشاره
جناب آقاى شبسترى در گفتوگوى دو قسمتى خود و نیز در سخنرانى «سه قرائت از سنت در عصر مدرنیته» که در ماهنامه آفتاب منتشر شد،(2) به بحث هرمنوتیک و ارتباط آن با سنت و متون مقدس پرداخته است. در این گفتوگو به اصل مسأله «فهم» و معانى مختلف آن اشاره شده است که در ضمن آن به مسلمانان جهت تکثر بخشیدن به قرائتهاى خود از متون دینى، رهنمودهایى داده شده است که در میان آنها نکات قابل تأملى وجود دارد. در اینجا به پارهاى از این نکات اشاره مىشود:
1. معناى گادامرى فهم، که ظاهراً مورد قبول جناب آقاى شبسترى نیز هست،(3) مربوط به متون عادى بشرى است که رنگ تاریخ دارد. همچنان که خود آقاى شبسترى نیز اذعان دارد،(4) میان اسلام و مسیحیت تفاوتهاى زیادى وجود دارد. یکى از آن تفاوتها مربوط به متون مقدس این دو دین است. کتابهاى مقدس مسیحیان، همه نگاشتههایى بشرىاند. هیچ ادعایى در اینباره وجود ندارد که کتاب مقدس مسیحیان را نازل شده از آسمان بداند؛ بلکه آن را نوشتههاى رسولان عیسى و تابعان آنها مىدانند که سالها پس از عروج عیسى به آسمان از روایتهاى شفاهى تاریخ زندگانى عیسى و حواریون وى نوشته شده است. دلیل مقدس بودن آن نیز این ادعاست که روحالقدس از لابهلاى کلمات این کتابهاى تاریخى بر قلب مؤمنان تجلى مىکند و بدین طریق، انکشاف الهى که از آن به «وحى» تعبیر مىکنند، رخ مىدهد.
اما قرآن کریم که خود معجزه جاویدان پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم است، کتابى فراتاریخى است و مستقیماً از آسمان نازل شده و حتى کلمات آن نیز از خداوند است؛ کتابى جاویدان و جهانى است که به یک زمان و مکان محدود نمىشود و بدین لحاظ رنگ تاریخ نزولش را به خود نمىگیرد. اثبات فراتاریخى بودن قرآن کریم بر مبناى معجزه بودن آن صورت مىپذیرد. تحدى قرآن امروز نیز زنده است و مىگوید: هرکس گمان مىکند این کتاب از جانب بشر است، مانند یکى از سورههاى آن را بیاورد.
با توجه به فراتاریخى بودن قرآن کریم نمىتوان گفت که فهم قرآن، یعنى پیوند زدن افق تاریخى فهمنده با افق تاریخى پدیدآورنده آن. چنین چیزى، اگر فى حد نفسه درست باشد، در مورد کتابهاى تاریخى و بشرى درست است؛ نه در مورد چیزى مثل قرآن.
2. آقاى شبسترى معتقد است که با پذیرش مدرنیته باید به بازخوانى سنت بپردازیم و فهمى از سنت به دست آوریم که با مدرنیته سازگار باشد. براى نمونه مىتوان به ادعاى ایشان در مورد حقوق بشر اشاره کرد. ایشان هم در این مقاله و هم در سایر نوشتههایشان(5) مىگویند که مفهوم «حقوق بشر» مفهوم کاملاً جدیدى است که در منابع دینى ما و دیگران وجود ندارد؛ بنابراین باید این مفهوم را به همین صورت که هست، پذیرفت و سعى کرد قرائتى از دین را با آن منطبق نمود. به نظر نمىرسد با این کار بتوان به حقیقت دینى دست یافت. گرچه مدعاى جناب شبسترى این است که در دور هرمنوتیکى میان متن و مفسر مىتوانیم بهتدریج به حقیقت متن نیز نزدیک شویم؛ اما اولاً در این فرض، مدرنیته اصل و سنت فرع قرار داده شده و قطعاً مقتضیات مدرنیته بر سنت تحمیل مىشود؛ ثانیاً در این روش هیچ تضمینى براى دستیابى به حقیقت نهفته در سنت وجود ندارد؛ زیرا هنگامى که مبناى کار را پیشفهمهاى برگرفته از مدرنیته قرار دهیم، هیچ تفسیر و فهمى مغایر با مدرنیته امکان تحقق ندارد؛ بنابراین، خطاهاى مدرنیته همواره به عنوان امر مفروض، خود را بر فهم تحمیل مىکنند.
3. آقاى شبسترى ادعاى خود در ابتداى کتاب نقدى بر قرائت رسمى از دین را در این گفتوگو بازگفتهاند: «دعوى امکان قرائتهاى کثیر از متون دینى، به معناى تجویز هرج و مرج در کار فهم و تفسیر دین و صحیح دانستن همه قرائتها و... نیست». باید پرسید ایشان چه راهى براى پرهیز از قرائت خطا معرفى کردهاند؟ درست است که در کار فهم، پیشفهم وجود دارد، اما چرا باید پیشفهمهاى مدرنیته را برگزید؟ آیا مدرنیته حامل اندیشه خطاناپذیرى است؟ روشن است که آقاى شبسترى نمىخواهند چنین ادعایى بکنند؛ اما گویا چارهاى جز تسلیم در برابر مدرنیته نمىیابند. به گمان ما مىتوان و باید خود مدرنیته را نقد کرد؛ سپس با تنقیح پیشفهمهاى فلسفى و کلامى خود، به قرائتى صحیحتر از دین دست یافت. این کارى است دشوار؛ اما شدنى.
پى نوشت:
1) verstehen
2) خلاصه آن را نیز در همین شماره بازتاب اندیشه آوردهایم.
3) رک.: خلاصه همین مقاله؛ شبسترى، هرمنوتیک، کتاب و سنت، فصل «فرایند فهم متون»؛ همان، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 46.
4) رک. : «سه قرائت از سنت در عصر مدرنیته»، بازتاب اندیشه، همین شماره.
5) از جمله رک. : نقدى بر قرائت رسمى از دینحقوق بشر» (بخش سوم).
نوروز، 8 و 14/9/80