غربت علم
آرشیو
چکیده
علمپرستى (ساینتیسم) در غرب سبب شد که گروهى از دانشمندان غربى در مقابل آن به ستیز و دشمنى با علم تجربى و دستاوردهاى آن برخیزند. اما هم علمپرستان و هم علمستیزان طریق باطل مىپویند. هر چند علمگرایى به حذف بنیادهاى دینى و طغیانها و پریشانىهاى کنونى انجامیده است، ولى علم در جایگاه خود تأثیرى شگرف در کمال و تعالى انسان دارد.متن
موضع ثناگویان علم:
طلوع افق دستاوردهاى تجربى بشر در قرون جدید، این توهم آشکار را در میان جمعى از اندیشمندان مغربزمین به وجود آورد که دادههاى علمى قادر است تمامى مجهولات عالم تکوین را معلوم کند و هدایتکننده بشر جستوجوگر در تمامى امور عالم باشد؛ از این رو تنها علم تجربى است که متعلق امید بشر و مطلوب نظر او واقع مىشود. صاحبان چنین بینشى، در حفاظت و تقویت آن، باب افراط را گشودند و بلندپروازى را در عرصه علم تا سرحد خرابى پایههاى استوار وحیانى روا داشتند و علم و دین را در میدان رقابتى خصومتآمیز وارد کردند. آنچه داورى برخى از ایشان را معلوم مىکرد، فربهى علم و ناتوانى و ضعفى بود که به مفاهیم دینى و آسمانى تعلق مىگرفت؛ از این رو این سودى غلط را در سر پروراندند که اینها نقیض یکدیگرند و با به میدان آمدن یکى، جایى براى دیگرى باقى نمىماند.
بدین وسیله «ساینتیسم» سر برآورد و حقیقت از قله رفیع خود فرو افتاد و در دنیاى آزمایشگاه و حس محصور گشت. شناخت حقایق آسمانى و غیر آزمایشگاهى از حوزه اشتغالات فکرى رخت بربست و «علم» با «اصالت تجربه» یکسان گرفته شد. از سوى دیگر، در این ذهنیت جدید که از رهگذر پیشرفتهاى یکباره دانش تجربى حاصل گردید، مسؤولیت تمامى ناهنجارىهاى عالم بشرى به عهده حوزه دین گذارده شد و علم، ضامن بهروزى، کامیابى و رستگارى بشر جدید به شمار آمد؛ تا آنجا که گرایشهاى دینى و تمایلهاى آسمانى منسوخ خوانده شد. بدین ترتیب اگر در گذشته، دین در غرب با انحراف در تفسیر از سوى حافظان خود، در برابر علم، قوه قهریه به کار برد و چهرهاى بدمنظر از علم به تصویر کشاند، این بار حوزه علم نیز از سوى مدعیان دانشستایى و علمپرستى زبان به ملامت گشود و تا حذف نهایى رقیب پیشین، قدرت بلامنازع یافت و در برترین سطح تفکر جاى گرفت. اما از آنجا که در پس خوشبینى بىحد و حصر، بدبینى افسارگسیختهاى نهفته است، موضع افراطى اصحاب علم در برابر اثرات زیانبار علمگرایى تاب نیاورد و جاى خود را به مواضع خصمانه دستهاى دیگر از نامآوران علم و حتى مصرفکنندگان محصولات صنعتى داد.
موضع معارضان علم:
علمگرایى افراطى در مغرب زمین، به پیدایش موضع مخالف، یعنى علمستیزى انجامید. طولى نکشید که علم از جناحهاى مختلف مورد نکوهش قرار گرفت و گاه تمامى مزیتهاى آن از سوى برخى اندیشمندان غربى زیر سؤال رفت.
البته متفکرانى که در این حوزه قرار مىگیرند، در اعلام موضع نسبت به علم در یک سطح نیستند؛ به طورى که برخى در داورى جانب احتیاط و انصاف را گرفته، حقگویى را نسبتاً شیوه خود قرار مىدهند و جماعتى نیز در این عرصه به شتابزدگى متمایلند و در برابر علم و محصولات آن زبان به اعتراض مىگشایند و آن را مایه ضلالت و فرومایگى بشر به شمار مىآورند.
نگاهى اجمالى به مجموعه نظرات ابرازشده در این بخش از سوى برخى اندیشمندان غربى تا آنجا که به غربت علم اشاره دارد، لازم و محل اعتناست. برتولت برشت که تمامى نابسامانىهاى اجتماعات بشرى را معلول علم و فرآوردههاى دانش تجربى مىداند، در نسبت دادن بیدادگرىهاى عصر جدید به این دستاورد بشرى چنین اظهار مىدارد:
علم، فاشیسم را در اروپا به وجود آورد. ما محتاج بودیم که علم در تمدن اروپایى، از بازگشت روح انسان متمدن به جاهلیت قومى و نژادپرستى که پلیدترین طرز تفکر بشرى است، جلوگیرى کند. نه تنها علم چنین کارى نکرد، بلکه خود، فاشیسم را به وجود آورد و تربیت کرد و آلت قتالهاى در دست فاشیسم گردید. بنابراین من به علم ایمان ندارم.
آلبرت انیشتین دانشمند برجسته علم فیزیک مىگوید:
امروز من اگر جوان بودم و مىخواستم براى زندگى تصمیمى اتخاذ کنم، هیچ وقت آرزو نمىکردم دانشمند یا استاد دانشگاه شوم؛ بلکه شغلى از قبیل طوّافى و یا مأمور گاز براى خود انتخاب مىکردم؛ بدین امید که شاید بتوانم استقلال ناچیزى براى خود داشته باشم.
از سوى دیگر، فوداستیه اظهار مىدارد که تنها وظیفه و رسالت علم براى آنکه خود را از این چارچوب تنگ که در آن گرفتار آمده است، نجات دهد، این است که اعلام کند: «قلمرو بررسىها و شناختهاى من، بسى کوچکتر از قلمرو نیازهاى بىحد و حصر آدمى است». لوکنت دونویى در کتاب سرنوشت بشر ترقى حقیقى انسان را عبارت از تکمیل و اعتلاى خود انسان مىداند. به اعتقاد او تمدن باید در درون برپا شود؛ نه در بیرون. هر تمدنى که مبنى بر تکمیل مکانیکى و راهحلهاى فنى است، رو به زوال است. میشل دومونتنى، نویسنده فرانسوى، در مقام طرفدارى از دین و محکوم نمودن اصول علمى چنین تقریر مىکند:
انسان به حسب طبیعت، متکبر و خودبین است؛ در صورتى که امتیازى بر حیوانات ندارد... انسان به علم خود مغرور است و خود را به همه چیز عالم مىداند؛ در صورتى که علم او حقیقت و ارزشى ندارد؛ زیرا آراى علما و فلاسفه متناقض و متضاد با یکدیگر است؛ بنابراین آنهایى که با اصول علمى خود دین و اهل دین را انکار مىکنند، از جهل و نادانى آنها مىباشد.
پناه آوردن به طبیعت از گرفتارىهاى ناشى از تکنولوژى و ساینتیسم، توصیه دیگرى است که برخى منتقدین علم ذکر کردهاند. هنرى دیوید تورو، نویسنده شاعرپیشه و فیلسوف ناتورالیست آمریکایى، در کتاب والدن یا زندگى در جنگل آدمیان را براى گریز از بلایاى عصر ماشین به دامان جنگلها و بیشهها فرامىخواند و شگفت آنکه خود عملاً چنین کرد و دیرزمانى را در جنگلى عارى از هرگونه وسایل زندگى، یکتنه زیست و کتابى که در این باره به رشته تحریر درآورد، شرح زندگى جنگلنشینى و اندیشههاى یک انسان آزاده و وارسته از قید و بندهاى تمدن امروزى است.
جدال با دستاوردهاى علم و حمله به تکنولوژى از سوى طبیعتگرایان، موضع دیگرى است که به صورت عملى در مغرب زمین دنبال مىشود. «لودیتها» نام نهضتى است که در سال 1811 و 1812 در انگلستان شکل گرفت و در مخالفت با صنایع و پیامدهاى آن و با این بینش که ابزار مکانیکى و زیانهاى آن قلب بشریت را هدف گرفته است، آشکارا شروع به فعالیت نمود و در صنایع آن روز انگلستان دست به خرابکارى زد. «نئولودیتها» نیز به پیروى از این گروه به جدال با مظاهر علم همت مىگمارند. کرک پاتریک سیل، یکى از رهبران نهضت نئولودیت در آمریکا، اخیراً در اتاق جهانى کردن اقتصاد، نطقى ایراد کرد که با نظریهها و شعارهاى امروزى که عمدتاً بر توسعه اقتصادى، صنعت، تکنولوژى و زندگى مدرن متمرکز است، نه تنها تفاوت فاحش داشت، بلکه این عناصر را زیر تازیانه تند انتقاد گرفت. کامپیوتر، تکنولوژى و تمدن امروز هدفهاى اصلى حملات او بودند. مخاطبان نیز موافقت خود را با نظریات او در این مورد که تکنولوژى، بشریت را در آستانه مخاطراتى عظیم قرار داده است، نشان دادند.
البته معارضان تکنولوژى امروزه به لودیتها و نئولودیتها محدود نمىشوند. گروههایى به نام «زارعان آمیش» در پنسیلوانیا زندگى مىکنند که ترجیح مىدهند به جاى اتومبیل و تراکتور، از اسب استفاده کنند. این گروه اخیراً تجربیات خود را در یک گزارش 62 صفحهاى که مطالب آن در مخالفت با انقلاب صنعتى است، براى استادان دانشگاههاى آمریکا فرستادهاند. در این رابطه مىتوان به گروههاى دیگرى نیز اشاره کرد که هر یک به نسبتهاى مختلف در مخالفت با دستاوردهاى علم و تمدن سهمى دارند. «نخست زمین» عنوان دیگرى از گروههاى موجود در غرب است که طرفدار خشونت محدود علیه تکنولوژى هستند و بر این اعتقادند که باید چرخهاى عظیم صنایع را از طریق خرابکارى از کار انداخت. گروهى دیگر در مریلند زندگى مىکنند که به خود عنوان «خارج از شبکه» دادهاند. این گروه وابستگى خویش را به شبکههاى موجود آب و برق قطع کرده و روشنایى و حرارت مورد نیاز خود را از شمع و نفت تأمین مىکنند؛ سبزیجات مصرفى خود را مىکارند و به قول خودشان با استفاده از حداقل تکنولوژى، حداکثر لذت را از زندگى و فرهنگ زیستن در طبیعت مىبرند. گروههاى بسیار دیگرى هم هستند که ضمن محکوم کردن کامپیوتر، طرفداران خود را به ایجاد «باشگاههاى قلم» و ترویج فرهنگ نوشتارى تشویق مىکنند.
بىتردید هم علمپرستان و هم علمستیزان طریق باطل مىپویند. بحرانهاى فرهنگى که از جریان علمپرستى حاصل آمده است، مؤید این معنا است که آدمى نیازمند تفکر مابعدالطبیعى و اصول است. تردیدى نیست که علمگرایى به همراه حذف بنیادهاى دینى و اعتقادات آسمانى، طغیانها و پریشانىهاى کنونى بشر را به دنبال داشته؛ اما علم در جایگاه خود واجد شأنى رفیع بوده و تأثیرى شگرف در کمال و تعالى انسان دارد. قوانین علمى، ترجمان و مبیّن همین عالم عینى هستند که مخلوق ذات اقدس الهى مىباشد. علمدوستى و دانشطلبى از فطرت انسانى مایه مىگیرد و بعدى از ابعاد فطرت آدمى را به خود اختصاص مىدهد. مقابله با این بخش از سرشت آدمى، ریاضتى است غیر عقلانى که ریشه در جهل و غرضورزى دارد.
ساینتیسم در قرون جدید نشان از انحراف در مسیر علمدوستى دارد. فرایند این انحراف زیانبار، مسخ و از خودبیگانگى، سرگشتگى و پریشانى، عصیانها و طغیانهاى مهلکى است که بشر کنونى را به خود مشغول کرده است. مىتوان از بهرههاى دانش تجربى به گونهاى بهرهمند شد که تنها اثرات مثبت آن را شاهد بود. علم در صورتى قادر است از طریق دستاوردهاى خود، سطحى از نیاز آدمى را پوشش دهد که همواره در پرتو منطق الهى فعالیت کند و در شعاع وحى توان خود را به خدمت گیرد. هدایت علم در مسیر درست و جهتدار زمینهساز سعادت بشرى است. در این شرایط دیگر نیازى نیست که موضع نفى را در طریق اثبات حقایق و یا تضمین حیات بشرى برگزید و بىاعتنا به حقیقت وجودى علم، جبهه مقابله را در برابر آموزههاى علمى گشود.
اشاره
سخن گفتن از افراط و تفریطهایى که در دنیاى جدید غرب رخ داده است، پایانى ندارد و البته توجه به این پیشینه مىتواند براى کشور ما که هنوز کاملاً در ورطه مدرنیته نیفتاده است و بىتردید چنین خطراتى را پیش روى دارد، حائز اهمیت و اولویت باشد. اما توقف در این جایگاه و جستوجو نکردن در ریشههاى این افراط و تفریطها، در نهایت ما را تنها به یک تحلیل ساده و سطحى راهنما مىشود و در عمل هیچ راهکار روشنى نشان نمىدهد. ملاحظات زیر شاید گامى در جهت روشن کردن برخى از این ریشهها و پیشینهها باشد:
1. نویسنده محترم معتقد است که این گونه رویارویىها با علم، ریاضتى غیر عقلانى است که ریشه در جهل و غرضورزىها دارد. این داورى دست کم با مراجعه به سابقه علمى و اخلاقى این دانشمندان، اندکى شتابزده و غیر منصفانه مىنماید. براى مثال، نمىتوان شخصیتها و گروههایى را که خود ایشان نام برده است، چشمبسته به جهالت و غرضورزى متهم کرد؛ بلکه نیت خیرخواهانه و انگیزههاى مصلحانه اکثر آنها را مىتوان اثبات کرد. بنابر این براى پىبردن به سرّ این ستیزها بهتر است به کاوش بیشتر در این مسأله بپردازیم.
2. نویسنده محترم اشاراتى کوتاه به اسباب و ریشههاى علمگرایى یا علمستیزى دارد؛ ولى این اندازه براى یک تحلیل عالمانه و موشکافانه کافى نیست. بهاختصار مىتوان گفت که این دو برخورد با علم، در واقع دو روش یک حقیقت تاریخى و فرهنگى است و هر دو ریشه در همان تعریف مدرنیته از علم و دانش دارد. دانش در این تعریف، منحصر در علم حسى و تجربى )science( است که بر مبناى طبیعتگرایى و سکولاریسم بنا شده و کارکردى جز تسلط و تصرف در طبیعت بر پایه تمایلات بىمهار انسانى ندارد. با این نگاه، بدیهى است که علم در آغاز به دلیل دستاوردهاى معرفتى و تکنولوژیک، در ظاهر بدرخشد و چشمان بسیارى را خیره سازد و پس از برآمدن آثار و نتایج و آشکار شدن ماهیت آن، گروهى را به واکنش منفى و خصمانه بکشاند. بنابراین براى حل معضل کنونى باید نگاهى دوباره به هویت و کارکرد علم جدید انداخت.
3. تصور نویسنده محترم از ماهیت و کارکرد علم را مىتوان از این عبارت دریافت: «علم در جایگاه خود واجد شأنى رفیع بوده و تأثیرى بسیار شگرف در کمال و تعالى انسان دارد. قوانین علمى، ترجمان و مبیّن همین عالم عینى است که مخلوق ذات اقدس الهى است». چنانکه پیداست، علمشناسى نویسنده اندکى بوى کهنگى و گذشت زمان مىدهد و به انگارههاى قرن هجدهمى از علم بیشتر شبیه است تا آنچه در دهههاى اخیر در فلسفه علم به طور جدى مطرح است. امروزه دیگر کمتر کسى است که علم تجربى را آیینه عینیت خارجى و بیانگر جهان واقعى بداند؛ بلکه سخن از حدسهاى جسورانه (کارل پوپر) یا پارادایمهاى معرفتى (توماس کوهن) و یا برنامههاى پژوهشى (ایمره لاکاتوش) است.(1) در حالى که هم اکنون در دنیاى غرب نداى علم فمینیستى، علم پستمدرن یا علم مقدس برخاسته است و تلقى مدرنیته از علم در زادگاه خویش بهسختى مورد شک و تردید قرار گرفته است، مرثیهسرایى بر غربت علم، در کشورى که فقط مصرفکننده محصولات فرعى علم جدید است، چندان مناسب و شایسته نمىنماید.
4. راهکار ایشان در حل تعارض میان علم و دین نیز طبعاً بر پایه همان تعریف از علم بنا شده است. وى معتقد است: «مىتوان از نتایج دانش تجربى به گونهاى بهره برد که تنها اثرات مثبت آن را شاهد بود. علم در صورتى قادر است از طریق دستاوردهاى خود، سطحى از نیاز آدمى را پوشش دهد که همواره در پرتو منطق الهى فعالیت کند و در شعاع وحى توان خود را به خدمت گیرد». به عبارت دیگر، ایشان معضل علم جدید و تکنولوژى در عصر کنونى را تنها در کاربردها و نحوه بهرهبردارى انسان از آنها مىداند؛ حال آنکه بر طبق تحقیقات جدید، این نابسامانى و پریشانى ریشه در پیشفرضها و بنیادهاى علم مدرن دارد و تلفیق دین و اخلاق با دستاوردهاى علمى و تکنولوژیک، جز در لایههاى زیرین معرفت علمى ممکن نیست. براى خروج از بحران علم در غرب، گذشته از توجه به سایر منابع معرفت (عقل، فطرت و وجدان) و سایر ابعاد حیات انسانى (حیات دینى، اخلاقى و فلسفى) و ضمن تأکید بر اهداف و جهتگیرىهاى انسانى در کاربردهاى علم، باید مبانى مابعدالطبیعى و پیشفرضهاى ناسنجیده و روششناسى تکساحتى علم تجربى مورد بازنگرى و بازاندیشى قرار گیرد. بررسى بیشتر این موضوع نیاز به مجال وسیعترى دارد.
پى نوشت:
1) براى اطلاع بیشتر ر.ک: لازى، جان، درآمدى تاریخى بر فلسفه علم، نشر دانشگاهى؛ چالمرز، آلن، چیستى علم، انتشارات علمى و فرهنگى؛ علمشناسى فلسفى (مقالات دائرة المعارف پل ادواردز)، ترجمه عبدالکریم سروش، مؤسسه تحقیقات علمى و فرهنگى.
حیات نو، 17/8/80
بدین وسیله «ساینتیسم» سر برآورد و حقیقت از قله رفیع خود فرو افتاد و در دنیاى آزمایشگاه و حس محصور گشت. شناخت حقایق آسمانى و غیر آزمایشگاهى از حوزه اشتغالات فکرى رخت بربست و «علم» با «اصالت تجربه» یکسان گرفته شد. از سوى دیگر، در این ذهنیت جدید که از رهگذر پیشرفتهاى یکباره دانش تجربى حاصل گردید، مسؤولیت تمامى ناهنجارىهاى عالم بشرى به عهده حوزه دین گذارده شد و علم، ضامن بهروزى، کامیابى و رستگارى بشر جدید به شمار آمد؛ تا آنجا که گرایشهاى دینى و تمایلهاى آسمانى منسوخ خوانده شد. بدین ترتیب اگر در گذشته، دین در غرب با انحراف در تفسیر از سوى حافظان خود، در برابر علم، قوه قهریه به کار برد و چهرهاى بدمنظر از علم به تصویر کشاند، این بار حوزه علم نیز از سوى مدعیان دانشستایى و علمپرستى زبان به ملامت گشود و تا حذف نهایى رقیب پیشین، قدرت بلامنازع یافت و در برترین سطح تفکر جاى گرفت. اما از آنجا که در پس خوشبینى بىحد و حصر، بدبینى افسارگسیختهاى نهفته است، موضع افراطى اصحاب علم در برابر اثرات زیانبار علمگرایى تاب نیاورد و جاى خود را به مواضع خصمانه دستهاى دیگر از نامآوران علم و حتى مصرفکنندگان محصولات صنعتى داد.
موضع معارضان علم:
علمگرایى افراطى در مغرب زمین، به پیدایش موضع مخالف، یعنى علمستیزى انجامید. طولى نکشید که علم از جناحهاى مختلف مورد نکوهش قرار گرفت و گاه تمامى مزیتهاى آن از سوى برخى اندیشمندان غربى زیر سؤال رفت.
البته متفکرانى که در این حوزه قرار مىگیرند، در اعلام موضع نسبت به علم در یک سطح نیستند؛ به طورى که برخى در داورى جانب احتیاط و انصاف را گرفته، حقگویى را نسبتاً شیوه خود قرار مىدهند و جماعتى نیز در این عرصه به شتابزدگى متمایلند و در برابر علم و محصولات آن زبان به اعتراض مىگشایند و آن را مایه ضلالت و فرومایگى بشر به شمار مىآورند.
نگاهى اجمالى به مجموعه نظرات ابرازشده در این بخش از سوى برخى اندیشمندان غربى تا آنجا که به غربت علم اشاره دارد، لازم و محل اعتناست. برتولت برشت که تمامى نابسامانىهاى اجتماعات بشرى را معلول علم و فرآوردههاى دانش تجربى مىداند، در نسبت دادن بیدادگرىهاى عصر جدید به این دستاورد بشرى چنین اظهار مىدارد:
علم، فاشیسم را در اروپا به وجود آورد. ما محتاج بودیم که علم در تمدن اروپایى، از بازگشت روح انسان متمدن به جاهلیت قومى و نژادپرستى که پلیدترین طرز تفکر بشرى است، جلوگیرى کند. نه تنها علم چنین کارى نکرد، بلکه خود، فاشیسم را به وجود آورد و تربیت کرد و آلت قتالهاى در دست فاشیسم گردید. بنابراین من به علم ایمان ندارم.
آلبرت انیشتین دانشمند برجسته علم فیزیک مىگوید:
امروز من اگر جوان بودم و مىخواستم براى زندگى تصمیمى اتخاذ کنم، هیچ وقت آرزو نمىکردم دانشمند یا استاد دانشگاه شوم؛ بلکه شغلى از قبیل طوّافى و یا مأمور گاز براى خود انتخاب مىکردم؛ بدین امید که شاید بتوانم استقلال ناچیزى براى خود داشته باشم.
از سوى دیگر، فوداستیه اظهار مىدارد که تنها وظیفه و رسالت علم براى آنکه خود را از این چارچوب تنگ که در آن گرفتار آمده است، نجات دهد، این است که اعلام کند: «قلمرو بررسىها و شناختهاى من، بسى کوچکتر از قلمرو نیازهاى بىحد و حصر آدمى است». لوکنت دونویى در کتاب سرنوشت بشر ترقى حقیقى انسان را عبارت از تکمیل و اعتلاى خود انسان مىداند. به اعتقاد او تمدن باید در درون برپا شود؛ نه در بیرون. هر تمدنى که مبنى بر تکمیل مکانیکى و راهحلهاى فنى است، رو به زوال است. میشل دومونتنى، نویسنده فرانسوى، در مقام طرفدارى از دین و محکوم نمودن اصول علمى چنین تقریر مىکند:
انسان به حسب طبیعت، متکبر و خودبین است؛ در صورتى که امتیازى بر حیوانات ندارد... انسان به علم خود مغرور است و خود را به همه چیز عالم مىداند؛ در صورتى که علم او حقیقت و ارزشى ندارد؛ زیرا آراى علما و فلاسفه متناقض و متضاد با یکدیگر است؛ بنابراین آنهایى که با اصول علمى خود دین و اهل دین را انکار مىکنند، از جهل و نادانى آنها مىباشد.
پناه آوردن به طبیعت از گرفتارىهاى ناشى از تکنولوژى و ساینتیسم، توصیه دیگرى است که برخى منتقدین علم ذکر کردهاند. هنرى دیوید تورو، نویسنده شاعرپیشه و فیلسوف ناتورالیست آمریکایى، در کتاب والدن یا زندگى در جنگل آدمیان را براى گریز از بلایاى عصر ماشین به دامان جنگلها و بیشهها فرامىخواند و شگفت آنکه خود عملاً چنین کرد و دیرزمانى را در جنگلى عارى از هرگونه وسایل زندگى، یکتنه زیست و کتابى که در این باره به رشته تحریر درآورد، شرح زندگى جنگلنشینى و اندیشههاى یک انسان آزاده و وارسته از قید و بندهاى تمدن امروزى است.
جدال با دستاوردهاى علم و حمله به تکنولوژى از سوى طبیعتگرایان، موضع دیگرى است که به صورت عملى در مغرب زمین دنبال مىشود. «لودیتها» نام نهضتى است که در سال 1811 و 1812 در انگلستان شکل گرفت و در مخالفت با صنایع و پیامدهاى آن و با این بینش که ابزار مکانیکى و زیانهاى آن قلب بشریت را هدف گرفته است، آشکارا شروع به فعالیت نمود و در صنایع آن روز انگلستان دست به خرابکارى زد. «نئولودیتها» نیز به پیروى از این گروه به جدال با مظاهر علم همت مىگمارند. کرک پاتریک سیل، یکى از رهبران نهضت نئولودیت در آمریکا، اخیراً در اتاق جهانى کردن اقتصاد، نطقى ایراد کرد که با نظریهها و شعارهاى امروزى که عمدتاً بر توسعه اقتصادى، صنعت، تکنولوژى و زندگى مدرن متمرکز است، نه تنها تفاوت فاحش داشت، بلکه این عناصر را زیر تازیانه تند انتقاد گرفت. کامپیوتر، تکنولوژى و تمدن امروز هدفهاى اصلى حملات او بودند. مخاطبان نیز موافقت خود را با نظریات او در این مورد که تکنولوژى، بشریت را در آستانه مخاطراتى عظیم قرار داده است، نشان دادند.
البته معارضان تکنولوژى امروزه به لودیتها و نئولودیتها محدود نمىشوند. گروههایى به نام «زارعان آمیش» در پنسیلوانیا زندگى مىکنند که ترجیح مىدهند به جاى اتومبیل و تراکتور، از اسب استفاده کنند. این گروه اخیراً تجربیات خود را در یک گزارش 62 صفحهاى که مطالب آن در مخالفت با انقلاب صنعتى است، براى استادان دانشگاههاى آمریکا فرستادهاند. در این رابطه مىتوان به گروههاى دیگرى نیز اشاره کرد که هر یک به نسبتهاى مختلف در مخالفت با دستاوردهاى علم و تمدن سهمى دارند. «نخست زمین» عنوان دیگرى از گروههاى موجود در غرب است که طرفدار خشونت محدود علیه تکنولوژى هستند و بر این اعتقادند که باید چرخهاى عظیم صنایع را از طریق خرابکارى از کار انداخت. گروهى دیگر در مریلند زندگى مىکنند که به خود عنوان «خارج از شبکه» دادهاند. این گروه وابستگى خویش را به شبکههاى موجود آب و برق قطع کرده و روشنایى و حرارت مورد نیاز خود را از شمع و نفت تأمین مىکنند؛ سبزیجات مصرفى خود را مىکارند و به قول خودشان با استفاده از حداقل تکنولوژى، حداکثر لذت را از زندگى و فرهنگ زیستن در طبیعت مىبرند. گروههاى بسیار دیگرى هم هستند که ضمن محکوم کردن کامپیوتر، طرفداران خود را به ایجاد «باشگاههاى قلم» و ترویج فرهنگ نوشتارى تشویق مىکنند.
بىتردید هم علمپرستان و هم علمستیزان طریق باطل مىپویند. بحرانهاى فرهنگى که از جریان علمپرستى حاصل آمده است، مؤید این معنا است که آدمى نیازمند تفکر مابعدالطبیعى و اصول است. تردیدى نیست که علمگرایى به همراه حذف بنیادهاى دینى و اعتقادات آسمانى، طغیانها و پریشانىهاى کنونى بشر را به دنبال داشته؛ اما علم در جایگاه خود واجد شأنى رفیع بوده و تأثیرى شگرف در کمال و تعالى انسان دارد. قوانین علمى، ترجمان و مبیّن همین عالم عینى هستند که مخلوق ذات اقدس الهى مىباشد. علمدوستى و دانشطلبى از فطرت انسانى مایه مىگیرد و بعدى از ابعاد فطرت آدمى را به خود اختصاص مىدهد. مقابله با این بخش از سرشت آدمى، ریاضتى است غیر عقلانى که ریشه در جهل و غرضورزى دارد.
ساینتیسم در قرون جدید نشان از انحراف در مسیر علمدوستى دارد. فرایند این انحراف زیانبار، مسخ و از خودبیگانگى، سرگشتگى و پریشانى، عصیانها و طغیانهاى مهلکى است که بشر کنونى را به خود مشغول کرده است. مىتوان از بهرههاى دانش تجربى به گونهاى بهرهمند شد که تنها اثرات مثبت آن را شاهد بود. علم در صورتى قادر است از طریق دستاوردهاى خود، سطحى از نیاز آدمى را پوشش دهد که همواره در پرتو منطق الهى فعالیت کند و در شعاع وحى توان خود را به خدمت گیرد. هدایت علم در مسیر درست و جهتدار زمینهساز سعادت بشرى است. در این شرایط دیگر نیازى نیست که موضع نفى را در طریق اثبات حقایق و یا تضمین حیات بشرى برگزید و بىاعتنا به حقیقت وجودى علم، جبهه مقابله را در برابر آموزههاى علمى گشود.
اشاره
سخن گفتن از افراط و تفریطهایى که در دنیاى جدید غرب رخ داده است، پایانى ندارد و البته توجه به این پیشینه مىتواند براى کشور ما که هنوز کاملاً در ورطه مدرنیته نیفتاده است و بىتردید چنین خطراتى را پیش روى دارد، حائز اهمیت و اولویت باشد. اما توقف در این جایگاه و جستوجو نکردن در ریشههاى این افراط و تفریطها، در نهایت ما را تنها به یک تحلیل ساده و سطحى راهنما مىشود و در عمل هیچ راهکار روشنى نشان نمىدهد. ملاحظات زیر شاید گامى در جهت روشن کردن برخى از این ریشهها و پیشینهها باشد:
1. نویسنده محترم معتقد است که این گونه رویارویىها با علم، ریاضتى غیر عقلانى است که ریشه در جهل و غرضورزىها دارد. این داورى دست کم با مراجعه به سابقه علمى و اخلاقى این دانشمندان، اندکى شتابزده و غیر منصفانه مىنماید. براى مثال، نمىتوان شخصیتها و گروههایى را که خود ایشان نام برده است، چشمبسته به جهالت و غرضورزى متهم کرد؛ بلکه نیت خیرخواهانه و انگیزههاى مصلحانه اکثر آنها را مىتوان اثبات کرد. بنابر این براى پىبردن به سرّ این ستیزها بهتر است به کاوش بیشتر در این مسأله بپردازیم.
2. نویسنده محترم اشاراتى کوتاه به اسباب و ریشههاى علمگرایى یا علمستیزى دارد؛ ولى این اندازه براى یک تحلیل عالمانه و موشکافانه کافى نیست. بهاختصار مىتوان گفت که این دو برخورد با علم، در واقع دو روش یک حقیقت تاریخى و فرهنگى است و هر دو ریشه در همان تعریف مدرنیته از علم و دانش دارد. دانش در این تعریف، منحصر در علم حسى و تجربى )science( است که بر مبناى طبیعتگرایى و سکولاریسم بنا شده و کارکردى جز تسلط و تصرف در طبیعت بر پایه تمایلات بىمهار انسانى ندارد. با این نگاه، بدیهى است که علم در آغاز به دلیل دستاوردهاى معرفتى و تکنولوژیک، در ظاهر بدرخشد و چشمان بسیارى را خیره سازد و پس از برآمدن آثار و نتایج و آشکار شدن ماهیت آن، گروهى را به واکنش منفى و خصمانه بکشاند. بنابراین براى حل معضل کنونى باید نگاهى دوباره به هویت و کارکرد علم جدید انداخت.
3. تصور نویسنده محترم از ماهیت و کارکرد علم را مىتوان از این عبارت دریافت: «علم در جایگاه خود واجد شأنى رفیع بوده و تأثیرى بسیار شگرف در کمال و تعالى انسان دارد. قوانین علمى، ترجمان و مبیّن همین عالم عینى است که مخلوق ذات اقدس الهى است». چنانکه پیداست، علمشناسى نویسنده اندکى بوى کهنگى و گذشت زمان مىدهد و به انگارههاى قرن هجدهمى از علم بیشتر شبیه است تا آنچه در دهههاى اخیر در فلسفه علم به طور جدى مطرح است. امروزه دیگر کمتر کسى است که علم تجربى را آیینه عینیت خارجى و بیانگر جهان واقعى بداند؛ بلکه سخن از حدسهاى جسورانه (کارل پوپر) یا پارادایمهاى معرفتى (توماس کوهن) و یا برنامههاى پژوهشى (ایمره لاکاتوش) است.(1) در حالى که هم اکنون در دنیاى غرب نداى علم فمینیستى، علم پستمدرن یا علم مقدس برخاسته است و تلقى مدرنیته از علم در زادگاه خویش بهسختى مورد شک و تردید قرار گرفته است، مرثیهسرایى بر غربت علم، در کشورى که فقط مصرفکننده محصولات فرعى علم جدید است، چندان مناسب و شایسته نمىنماید.
4. راهکار ایشان در حل تعارض میان علم و دین نیز طبعاً بر پایه همان تعریف از علم بنا شده است. وى معتقد است: «مىتوان از نتایج دانش تجربى به گونهاى بهره برد که تنها اثرات مثبت آن را شاهد بود. علم در صورتى قادر است از طریق دستاوردهاى خود، سطحى از نیاز آدمى را پوشش دهد که همواره در پرتو منطق الهى فعالیت کند و در شعاع وحى توان خود را به خدمت گیرد». به عبارت دیگر، ایشان معضل علم جدید و تکنولوژى در عصر کنونى را تنها در کاربردها و نحوه بهرهبردارى انسان از آنها مىداند؛ حال آنکه بر طبق تحقیقات جدید، این نابسامانى و پریشانى ریشه در پیشفرضها و بنیادهاى علم مدرن دارد و تلفیق دین و اخلاق با دستاوردهاى علمى و تکنولوژیک، جز در لایههاى زیرین معرفت علمى ممکن نیست. براى خروج از بحران علم در غرب، گذشته از توجه به سایر منابع معرفت (عقل، فطرت و وجدان) و سایر ابعاد حیات انسانى (حیات دینى، اخلاقى و فلسفى) و ضمن تأکید بر اهداف و جهتگیرىهاى انسانى در کاربردهاى علم، باید مبانى مابعدالطبیعى و پیشفرضهاى ناسنجیده و روششناسى تکساحتى علم تجربى مورد بازنگرى و بازاندیشى قرار گیرد. بررسى بیشتر این موضوع نیاز به مجال وسیعترى دارد.
پى نوشت:
1) براى اطلاع بیشتر ر.ک: لازى، جان، درآمدى تاریخى بر فلسفه علم، نشر دانشگاهى؛ چالمرز، آلن، چیستى علم، انتشارات علمى و فرهنگى؛ علمشناسى فلسفى (مقالات دائرة المعارف پل ادواردز)، ترجمه عبدالکریم سروش، مؤسسه تحقیقات علمى و فرهنگى.
حیات نو، 17/8/80