آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

آقاى جلایى‏پور در این گفت‏وگو تلاش مى‏کند به تحلیل سیر جریان دوم خرداد از دیدگاه اجتماعى بنشیند. وى معتقد است این جریان رشد آرامى داشته و همچنان در حال پیش‏روى است و نمى‏توان آن را خفه کرد؛ زیرا با اندیشه‏هاى جهانى پیوند دارد و استمرار جنبش، به تغییر و اصلاح قانون اساسى مى‏انجامد.

متن

در میان برخى صاحب‏نظران سیاسى این تحلیل وجود دارد که پس از انتخابات 18 خرداد، خصوصاً پس از انتخاب کابینه دوم آقاى خاتمى، یک رکود سیاسى جامعه را فرامى‏گیرد و حتى گرفته است. آیا با این نظریه موافقید؟
از منظر سیاسى این تحلیل وجود دارد که این جنبش به رکود رسیده است و در بن‏بست قرار دارد؛ ولى من از این زاویه مسأله را ارزیابى نمى‏کنم و ترجیح مى‏دهم از زاویه اجتماعى آن را تحلیل کنم.
شما منطق تحلیل سیاسى را بفرمایید.
اگر بخواهیم به ارزیابى سیاسى مسأله بپردازیم، باید بگویم آنها که این ارزیابى را قبول دارند، به دو مؤلفه اشاره مى‏کنند و به دلیل همین دو مؤلفه رکود سیاسى را مطرح مى‏سازند: مؤلفه اول، موانعى است که محافظه‏کاران و خصوصاً افراطیون در چهار سال گذشته در برابر مطالبات جنبش دوم خرداد ایجاد کردند که به چند شکل اجرا شد: اول، با تأسى به دستگاه حکومتى عمل کردند که نظارت حداکثرى استصوابى مصداق آن است. دیگرى، با شخصى کردن دادگاه‏ها سعى کردند جلوى تحقق مطالبات را بگیرند و از اهرم‏هایى چون تکفیر مذهبى نیز استفاده شد و به هر حال این روند مانع‏تراشى طى این چهار سال ادامه داشت و حالا عده‏اى مى‏گویند جریان محافظه‏کار نمى‏گذارد جنبش اصلاحى پیش برود و هدف آن که مردسالارى است، محقق شود و اخیراً پس از رأى اعتماد به کابینه دوم خاتمى، یک مؤلفه دیگر را نیز به آن اضافه کردند، بر این مبنا که به غیر از کارشکنى محافظه‏کاران، دوم خردادى‏ها عرضه ندارند؛ لذا از بى‏کفایتى جبهه دوم خرداد سخن مى‏گویند. مردم 23 میلیون به آقاى خاتمى رأى دادند؛ ولى کابینه‏اى که ایشان معرفى کرد، انتظارات افکار عمومى را برآورده نکرده است و نتیجه‏گیرى مى‏کنند که دوم خرداد بیش از این توانایى ندارد و با توجه به این دو مؤلفه، یعنى کارشکنى محافظه‏کاران و بى‏کفایتى جبهه دوم خرداد، رکود سیاسى را نتیجه مى‏گیرند.
اگر این گونه نیست و شما این تحلیل را قبول ندارید، نظریه دیگرى را که به سطح سیاسى مربوط مى‏شود بفرمایید.
ببینید! من از زاویه و وجه سیاسى بررسى نمى‏کنم که مقوله رکود سیاسى از داخل آن بیرون بیاید. من از سطح اجتماعى بررسى مى‏کنم و به سطح سیاسى آن مى‏رسم؛ به این معنا که جنبش دوم خرداد یک پیشروى آرامى داشته است و این پیشروى آرام ادامه خواهد داشت و به اعتقاد من نمى‏شود جان این جنبش را گرفت و فاتحه آن را خواند.
ما یک انقلاب اسلامى مردمى داشتیم که بعد از انقلاب و بعد از جنگ تلاش کردند انقلاب اسلامى را به جنبش بنیادگراى اسلامى خلاصه کنند؛ در حالى که انقلاب اسلامى یک جنبش انقلابى ضد دیکتاتورى و انقلابى متکى بر یک نواندیشى دینى بود؛ نه مبتنى بر یک تجربه مذهبى. در واقع جنبش دوم خرداد از دل انقلاب اسلامى درآمده و مبتنى بر نواندیشى دینى است؛ نه بنیادگرایى دینى.
شما فکر مى‏کنید در شرایط کنونى از حضور پرنشاط مردم کاسته نشده است و خطر انفعال مردم وجود ندارد؟
من فکر مى‏کنم مردم زندگى‏شان را مى‏کنند و در این چهار سال نشان دادند که تحت تأثیر اقشار تأثیرگذار، یعنى نخبگان هستند. ولى نخبگان دیگر نخبگان حکومتى نیستند؛ نخبگان فکرى، فرهنگى و تخصصى هستند که در جامعه پخشند و در شب‏هاى انتخابات تأثیر خودشان را مى‏گذارند و سر بزنگاه وارد عرصه شده، بر تصمیم‏گیرى مردم اثر مى‏گذارند. این عامل بسیار مهمى است که با آن هیچ کارى نمى‏توانند بکنند.
حاملان و هواداران این گفتمان مردم‏سالارى چه کسانى هستند؟
قشر محروم جامعه این گفتمان را حمل نمى‏کند و قشر متوسط تحصیل‏کرده متولى این گفتمان است. این قشر، ثروتمند نیست؛ ولى گرسنه هم نیست. اگر قشر محروم بود، به دلیل این‏که صبر ندارد، اصلاً وقت ندارد که محاسبه کند؛ اما قشر متوسط حساب و کتاب مى‏کند تا ببیند فلان عمل و حرکت چقدر براى او هزینه و چقدر سود دارد. جنبش‏هاى بنیادگرا با یک عده افراد ناامید و مأیوس طرف هستند.
در واقع گروه‏هاى مرجع جدید شکل گرفته‏اند و جامعه به این گروه‏هاى جدید که متکثر نیز هستند تأسى مى‏کند؟
بله، این ویژگى جامعه است که هر قدر شهرى‏تر، تحصیل‏کرده‏تر و تخصصى‏تر مى‏شود، نمى‏توان با آن کارى کرد. البته من به دلایل عمیقاً اجتماعى آن نمى‏خواهم اشاره کنم. بیشتر مى‏خواهم در سطح یک جنبش اجتماعى بحث کنم. حالا به اعتقاد من جریان‏هایى که با این جنبش برخورد مى‏کنند، بیشتر خودشان را خسته مى‏کنند و بازار آنها را بیشتر داغ مى‏کنند. نکته دیگر این‏که نمى‏توان در این جنبش خفقان ایجاد کرد. اگر جنبشى را بتوان خفه کرد، دیگر اسمش جنبش نیست.
چه دلیلى دارید که مى‏گویید دیگر نمى‏توان خفقان ایجاد کرد؟
من به رسانه‏هاى کوچک، مثل روزنامه‏ها اشاره نمى‏کنم. روزنامه‏اى را مى‏بندند و دوباره باز مى‏شود. عامل دیگرى را مثال مى‏زنم که بسیار مهم است و آن این‏که این جنبش در شرایطى تحقق پیدا مى‏کند و عمل مى‏کند که در آکواریوم قرار گرفته و همه جهان آن را مى‏بینند در چنین آکواریومى هر کس هر کارى مى‏کند، خودش باید هزینه‏اش را بدهد. حالا اگر نظارت استصوابى هم باشد، دیگر جلوى جمهورى را نمى‏توانند بگیرند.
چون نیروهاى جدیدى سر برخواهند آورد؟
نه، چون انتخابات برگزار مى‏شود. اگر نظارت استصوابى حداکثرى هم باشد و همه را رد صلاحیت کنند، خوب طبیعى است که مردم در انتخابات شرکت نمى‏کنند و اگر رد نکنند، مانند دوم خرداد و مجلس ششم مى‏شود و ادامه پیدا مى‏کند. یعنى خود انتخابات یک شاخص است و براى همه مهم است که چقدر در انتخابات شرکت مى‏کنند و چقدر شرکت نمى‏کنند.
مسأله بعدى این است که جنبش اصلاحى مردم‏سالار، متکى بر نواندیشى دینى است؛ نه بنیادگرایى دینى. بنیادگرایى دینى در دنیا یک واهمه ایجاد کرده است و بیشتر به مأیوس‏ها و سرخورده‏ها تعلق دارد که مى‏تواند امنیت جهانى را برهم بزند؛ ولى دیدند که در پایگاه انقلاب اسلامى یک جنبش مردم‏سالار ایجاد شده که امید زیادى به وجود آورده و خصوصاً این‏که به صورت امیدى براى مسلمانان منطقه درآمده است و این جنبش اصلاحى در برابر موج جهانى حرکت نمى‏کند؛ بلکه با موج جهانى همراه است.
یعنى نگاه این جنبش از زاویه اندیشه، بر اندیشه جهانى متکى است؟
نواندیشى دینى، یعنى مسلمانانى که داراى اندیشه باز هستند و دیدگاه دگمى ندارند.
این نواندیشى دینى و محتواى آن برخاسته از چه فلسفه سیاسى است؟
اگر بخواهیم وارد این بحث بشویم، بسیار طولانى خواهد بود؛ اما به نظر من نواندیشى دینى چند ویژگى دارد که یکى از آنها این است که ما در حالى که مسلمان و دین‏داریم، به محصولات فکرى جهان، اعم از فلسفه و علم احترام مى‏گذاریم و براى برخورد با فلسفه و علوم، با ساز و کارهاى خودش وارد مى‏شویم؛ لذا نواندیشى دینى این ویژگى را دارد که نسبت به فرآورده‏هاى فکرى بشرى باز است.
آیا جامعه ایران در شرایط کنونى، از نظر سیاسى پا را از یک حکومت الهى بر یک حکومت متکى بر اندیشه بشرى نگذارده است؟
اندیشه الهى هم که عده‏اى آن را پى‏گیرى مى‏کنند، خودش یک اندیشه سیاسى است. کار مهمى که این جنبش اصلاحى کرده، این است که مى‏خواستند پایه‏هاى این حکومت را به آسمان‏ها ببرند؛ در حالى که این حکومت فوق‏العاده بشرى است؛ زیرا تمام ویژگى‏هایى که در تمام حکومت‏ها وجود دارد و کثافت‏کارى‏هایى که ممکن است در بسیارى از حکومت‏ها اتفاق بیفتد، ممکن است در کشور ما هم اتفاق بیفتد؛ کما این‏که در مورد سعید امامى اتفاق افتاد. فرقى نمى‏کند؛ همان ساز و کارهایى که براى کنترل قدرت سیاسى لازم است، در کشور ما هم لازم است و این مقوله را همه مردم فهمیده‏اند که یکى از دستاوردهاى جنبش دوم خرداد است. حتى مى‏توانم اضافه کنم که من شاید 30 - 40 مسجدى را که براى نماز خواندن رفته‏ام و دقت کرده‏ام، متوجه شدم مساجدى که در آن نوعى اسلام سیاسى بنیادگرا تبلیغ مى‏شود، با مساجدى که فقط مسجد است و موعظه دینى و اخلاقى مى‏شود، بسیار تفاوت دارد. مساجد نوع اول خلوت شده‏اند و مساجد نوع دوم پررونق‏تر است.
آینده دوم خرداد چطور؟ آیا این رونق وجود خواهد داشت؟
قبل از انتخابات نکته‏اى را مطرح کردم مبنى بر این‏که آقاى خاتمى «کاریزما» پیدا کرده است. البته یک کاریزماى مردم‏سالار. حالا اگر آقاى خاتمى در چهار سال آینده بتواند این مطالبات را متحقق سازد، این کاریزما به‏روز مى‏شود؛ زیرا کاریزما همیشه به‏روز نمى‏شود، بلکه پژمرده هم مى‏شود. اگر ایشان با مطالبات مردم مماشات کند و اهداف را به طرف مقوله دیگرى مثل نوسازى صنعتى ببرد و یا به سمت اعتدالى که من نفهمیدم یعنى چه و چیست ببرد، این پژمردگى اتفاق خواهد افتاد.
به اعتقاد شما چرا جریان مخالف و رقیب دوم خرداد به گونه‏اى عمل مى‏کند که به ضررش تمام مى‏شود و آیا بر این نکته واقف نیستند که با چنین عملکردى بیش از پیش پایگاه خود را از بین مى‏برند؟
به طیف وسیعى از آنها نسبت دادن این‏که مى‏دانند یا نمى‏دانند، سخت است؛ اما برداشت من این است که در بخش عاقل آنها باید یک تصمیم بزرگ بگیرند؛ به این شکل که از موضع پایگاه اجتماعى حرف بزنند، عمل کنند و پیش بروند و سرانجام خود را بازسازى کنند. مشکل این‏جاست که نمى‏خواهند کرسى‏ها و مواضع حکومتى خود را از دست بدهند. در واقع آنها با آویزان شدن بر مواضع قدرت حکومتى، مى‏خواهند تکلیف جنبش دوم خرداد را معلوم کنند و همین حرکت، خطاى استراتژیک آنهاست و متوجه نیستند که اگر قرار باشد بخواهند کرسى‏هاى خود را حفظ کنند، با ادبیات پذیرش آرا و حرکت از طریق لایه‏هاى اجتماعى بهتر مى‏توانند خودشان را بازسازى کنند.
در مورد رهبرى جریان اصلاحى، شما به کاریزماى آقاى خاتمى اشاره کردید. به اعتقاد شما آقاى خاتمى در دوره دوم ریاست جمهورى، بین نقش رهبرى جریان اصلاحى و نقش یک رییس جمهورى، کدام یک از نقش‏ها را باید ایفا کند و اصولاً باید چه نوع برخوردى با این مسأله داشته باشد؟
رفتار سیاسى آقاى خاتمى نشان مى‏دهد که ایشان دوست دارد کابینه‏اى داشته باشد که اجرایى‏تر باشد تا بتواند مقدارى از مشکلات مردم بکاهد و به اعتقاد من بیشتر مى‏خواهد رییس جمهورى باشد و به نظر نمى‏رسد که بخواهد رهبرى جنبش اصلاحات را بر عهده داشته باشد، که مسأله‏اى هم نیست.
فکر مى‏کنید آیا ادبیات جنبش اصلاح‏طلبى با افزایش انتظارات و یا یک تعریف جدید از اصلاحات و اصلاح‏طلبى مواجه خواهد بود؟
کسانى که جنبش را در سطح سیاسى تحلیل مى‏کنند، اگر بخواهند فقط در آن چارچوب فکر کنند، حرف جدید، همان اصلاح قانون اساسى است که مثلاً ناهماهنگى‏هاى این قانون حل و فصل شود. اما در چارچوب اجتماعى ممکن است به این شکل فکر نکنید؛ چون این جنبش پیش مى‏رود. در زمانى که اصلاحات قانونى مورد نیاز باشد، طبعاً باید بر یک وفاق عمومى متکى باشد که اصلاح قانون اساسى انجام شود.
این تحلیل شما چه نسبتى با ادبیات اولیه انقلاب دارد؟
تحلیلى که من از جنبش به عمل آوردم، دقیقاً به تحلیلى که ما از انقلاب اسلامى داریم متصل است. در انقلاب اسلامى، امام کار بسیار مهمى کرد. ایشان در همان روزى که به ایران بازگشت، در بهشت زهرا گفت: «آن قانون اساسى که پدران ما به دلایلى درست کردند، ما امروز مى‏خواهیم خودمان قانون اساسى درست کنیم». این حرف را امام گفته است و حرفى همیشگى است و نمى‏توان آن را نپذیرفت. لذا معتقدم کسانى که دفاع از آرمان‏هاى انقلاب اسلامى را به بنیادگرایان واگذار مى‏کنند، دچار خطاى استراتژیک شده‏اند.
در واقع در اندیشه امام پتانسیل استمرار انقلاب وجود دارد؟
به هر حال در ایران جنبشى به راه افتاده است که پشتوانه آن یک انقلاب اسلامى است. چرا شما جنبش را از چنین پشتوانه‏اى محروم مى‏کنید؟ نباید جنبش را از داشتن پشتوانه انقلاب اسلامى محروم کرد.
‏‏اشاره
آقاى جلایى‏پور که «روزگارى گرایش‏هاى چپ داشته است، امروز خود را به عنوان یک اصلاح‏طلب با گرایش به اصالت دادن به ادبیات کاپیتالیستى و راست مدرن نشان مى‏دهد... جلایى پور، انقلابى آوانگارد دیروز است که امروز با ادبیات اصلاح‏طلبانه با ما سخن مى‏گوید و خیلى بعید ندانید که فردا رهبرى یک حزب با اندیشه‏هاى دموکراتیک را بر عهده گیرد».(1) با این اوصاف، جاى تعجب نیست که چگونه آن انقلابى مسلمان شهیدداده دیروز، به روشنفکر خواهان تغییر نظام اسلامى شود.
گفت‏وگوى آقاى جلایى‏پور حاوى مسائل قابل تأمل زیادى است که در این‏جا به همه آنها نمى‏توان پرداخت؛ اما پاره‏اى از آنها را مورد اشارت قرار مى‏دهیم.
1. آقاى جلایى‏پور معتقد است که انقلاب اسلامى، جنبشى مبتنى بر یک تجربه مذهبى نبود؛ بلکه متکى بر یک نواندیشى دینى بود. ابتدا باید پرسید مقصود ایشان از «تجربه مذهبى» و «نواندیشى دینى» چیست؟ مفهوم «تجربه مذهبى» چه ارتباطى با انقلاب دارد؟ ما هیچ معناى روشن و قابل فهمى از تجربه مذهبى که مرتبط با انقلاب اسلامى باشد، به طورى که جناب جلایى‏پور آن را از انقلاب جدا بدانند، نیافتیم. اما مفهوم «نواندیشى دینى» تا حدى روشن‏تر است. اگر مقصود ایشان جریاناتى مشابه اندیشه‏هاى دکتر شریعتى و مهندس بازرگان است، باید گفت شانه‏هاى آن نواندیشان ناتوان‏تر از تحمل کشیدن بار یک انقلاب بود. درست است که در پاره‏اى محافل روشنفکرى و دانشگاهى پایگاهى داشتند و توانسته بودند تعدادى از جوانان را دور خویش جمع کنند، اما مسأله انقلاب اسلامى چیزى بسیار فراتر از کارهایى بود که در چنان محافلى صورت مى‏پذیرفت. رهبرى پرنفوذ و معنوى امام خمینى‏قدس سره مسأله‏اى مقایسه‏ناپذیر است و هیچ بدیلى در ایجاد، گسترش و هدایت موج انقلاب براى آن یافت نمى‏شود. اگر تعبد دینى مردم مسلمان نبود که با یک فتوا و حکم رهبر و مرجع تقلیدشان به خیابان‏ها مى‏ریختند و جلوى توپ و تانک مى‏ایستادند، سخنرانى‏ها و تجمع‏هاى روشنفکرى در محافل شبانه نمى‏توانست هیچ کارى از پیش ببرد؛ سهل است؛ حتى نمى‏توانست خواب خوش حاکمان رژیم شاهنشاهى را پریشان سازد. جاى تردید نیست که برخى روشنفکران مسلمان نیز در این نهضت به‏دنبال رهبرى امام به راه افتادند و با امواج گسترده حرکت مردمى همراه شدند؛ اما کمال بى‏انصافى است که در تحلیل‏هاى جامعه‏شناختى انقلاب، نقش بى‏بدیل رهبرى روحانیت را نادیده بگیریم و به جاى آن به نواندیشى دینى توجه دهیم. مگر آن‏که مراد آقاى جلایى‏پور از نواندیشى دینى چیزى باشد که شامل اندیشه‏هاى امام خمینى، شهید بهشتى و شهید مطهرى و مانند آن، که پایه‏هاى انقلاب بر آن اندیشه‏ها استوار بود، بشود.
2. تعریف‏هاى رایج از نواندیشى دینى و بنیادگرایى دینى مانع از آن است که انقلاب اسلامى ایران را بر اساس یکى از آن قالب‏ها تحلیل کنیم. اندیشه‏هاى امام خمینى و دیگر رهبران این نظام را نه مى‏توان بنیادگرایانه به معناى رایج در ادبیات سیاسى - اجتماعى غرب دانست و نه نواندیشانه به معنایى که متجددان غرب‏گرا مى‏گویند. درست است که انقلاب، خود مفهومى جدید و برخاسته از ادبیات سیاسى غرب جدید است، اما این مفهوم ریشه در فرهنگ سیاسى شیعه دارد و یکى از اساسى‏ترین مفاهیم آن است. نهضت عاشورا همواره به‏عنوان الگوى انقلاب براى مسلمانان، به‏ویژه شیعیان، مطرح بوده است و در طول تاریخ انقلاب‏هاى خونینى از آن الهام گرفته‏اند. قیام‏هاى متعدد علویان در برابر امویان و عباسیان در سراسر بلاد اسلامى، تنها بخشى از انقلاب‏هاى الهام‏گرفته از عاشوراست. عاشورا مهم‏ترین حادثه تاریخ تشیع است که توانسته است به‏دنبال خود امواج اجتماعى کوچک و بزرگى ایجاد کند. نهضت امام خمینى نیز بى‏تردید یکى از همین امواج به حساب مى‏آید. در عین حال باید توجه داشت که این نهضت بنیادگرایانه نیست؛ زیرا به دنبال معکوس کردن جریان تاریخ و بازگرداندن جامعه به اوضاع و احوال صدر اسلام نیست. درست است که انقلاب اسلامى به دنبال احیاى ارزش‏هاى دینى است؛ اما این به معناى ساختن جهان و جامعه بر گونه و مثال تاریخ گذشته نیست. این ارزش‏ها مى‏توانند در قالب‏هایى کاملاً نو بروز و ظهور یابند. جمود بر شکل خاص زندگى همواره رهبران این نظام را انکار کرده‏اند؛ اما بر ارزش‏ها و حفظ کرامت انسان در شکل‏هاى جدید حیات بشر نیز پاى فشرده‏اند.(2)
3. آقاى جلایى‏پور معتقد است که جنبش دوم خرداد با اندیشه‏هاى جهانى همراهى دارد. به نظر مى‏رسد که این مطلب به‏معناى آن است که جنبش دوم خرداد نمى‏تواند خود را پاى‏بند انقلاب اسلامى و اندیشه‏هاى آن بداند؛ زیرا این انقلاب در برابر بخشى از اندیشه‏هاى جهانى ایستاده است و از ابتدا نیز به همین منظور پدید آمد. انقلاب اسلامى خود اندیشه‏هایى جدید به دنیا عرضه داشت که توانست الهام‏بخش بسیارى از مسلمانان و آزادى‏خواهان شود و حتى توانست در میان پیروان سایر ادیان نیز موج احیاى معنویت را بیافریند. نمى‏خواهیم مدعى شویم که موج معنویت‏گرایى وسیعى که در جهان غرب پدید آمده است، یکسره معلول حرکت انقلاب اسلامى است؛ اما نباید نقش انقلاب را در ایجاد این موج نادیده گرفت. این انقلاب در برابر فرایند دنیوى‏سازى(3) قرار گرفت و اینک نیز اندیشه بازگشت به دین و دینى کردن امور و دنیوى‏زدایى(4) رواج یافته است.(5)
4. پیوند رهبران دوم خرداد با اندیشه‏هاى جهانى، تلاش براى تغییر قانون اساسى، تشویق آقاى خاتمى به توجه بیشتر به مطالبات سیاسى به جاى مسائلى همچون بازسازى صنعتى و اعتدال و کاستن از مشکلات مردم، استفاده ابزارى از سخنان امام راحل‏قدس سره در راه مقاصد خود همچون تغییر قانون اساسى، از جمله شواهدى است که همه آنها به نحوى در این گفت‏وگو آمده‏اند و نشان از آن دارد که رهبران جنبش دوم خرداد به سوى نوعى براندازى خاموش و آرام درحرکتند. آقاى جلایى‏پور از رهبر جنبش اصلاحات انتظار دارد که مانند یک رییس جمهور کار نکند و کابینه‏اى اجرایى و کارآمد که در تلاش براى حل مشکلات مردم باشد معرفى ننماید. وى آقاى خاتمى را بر سر دوراهى انتخاب میان ایفاى نقش یک رییس جمهور که مى‏خواهد به نوسازى صنعتى و مسائل اقتصادى و ایجاد اعتدال سیاسى فکر کند و یک رهبر کاریزماتیک براى جنبش اصلاحات که نباید آن مسائل را دنبال کند، مى‏بیند. از نظر آقاى جلایى‏پور، تلاش در حل مشکلات مردم بر خلاف مسیر اصلاح‏طلبان دوم خرداد است؛ زیرا این کار موجب کاهش نارضایتى مردم از نظام مى‏شود و راه را بر تغییر آن مى‏بندد.
این چنین تحلیل‏هایى، پیدا و پنهان، در سخنان دیگر رهبران دوم خرداد نیز یافت مى‏شود؛ کسانى که حتى تحمل اعتدال‏گرایى رییس جمهور منتخب در دوم خرداد را ندارند و پروژه زودرس «عبور از خاتمى» را مطرح ساختند و اینک در پى جانشینى دیگر براى او هستند.
پىنوشت:
1) برگرفته از توضیح روزنامه ایران در ابتداى همین گفت‏وگو.
2) براى دیدن یک نظر در این زمینه ر.ک: «اسلام و نو شدن»، علیرضا شجاعى زند، بازتاب اندیشه، همین شماره.
3) secularization
4) desecularization
5) کافى است در اینترنت به دنبال مقالاتى در موضوع desecularizationبگردید تا میزان اقبال به این مسأله روشن شود.
ایران، 15 و 17/8/80

تبلیغات