تجدد، ناسیونالیسم و مذهب
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این مقاله بر این نکته تأکید شده است که تکیه بر ناسیونالیزم در جهت ایجاد هویت ملى، از آنجا که بر محوریت ضدیت با دین بود، عاملى براى تجدید یک هویت دینى - سنتى گردید که منشأ انقلاب و تحولات بعدى شد. با وجود این، چالش سنت و مدرنیسم همچنان باقى است.متن
قبل از ورود مدرنیته به ایران، عقیده حاکم بر جامعه ایران همچنان اسلام بود و احساس تهدیدى از جانب ادیان و ایدئولوژىهاى دیگر وجود نداشت. علما نیز از دوره صفویه به بعد به یکى از گروههاى بانفوذ عمده بدل شده بودند. در این عصر، رابطه عمیقى میان علما و دولتمردان برقرار بود. در اواخر عصر قاجار در واکنش به نفوذ رو به گسترش تمدن غرب و گرایش قاجار به نوسازى، نوعى واکنش در بین روحانیان پیدا شد و آنان در چند مورد، از جمله جنبش تنباکو، در مقابل حکومت قدرتنمایى کردند.
با وجود این، ورود اندیشههاى جدید، چون پارلمانتاریسم و قانونگذارى و مشکل ارتباط قوانین موضوعه با قانون شرع، مشاجرات و کشمکشهایى را به همراه آورد. در این دوره ایران وارد عصر جدیدى شد و بهتدریج مقدمات چالش گستردهاى فراهم آمد. در این زمان روحانیت خود را با سؤالات متنوعى مواجه مىبیند. این سؤالات، چنددستگى زیادى میان روحانیت و نیز بین آنها و روشنفکران ایجاد کرد. بهویژه تضاد میان اندیشههاى ناسیونالیستى با مذهب در این دوران بسیار اساسى بود و تأثیر عمیقى بر بحران هویت نهاد. شکلگیرى گفتمان ناسیونالیستى، با غیر دینى شدن و مدرن شدن واژگان سیاسى ملازم بود. ظهور ناسیونالیسم به معناى تعریف مجدد مبانى هویت، ایدئولوژى نوین ملى را به همراه داشت و بر آن بود که بتواند بر ارزشهاى خاص خود تکیه کند و از احساس محرومیت و تحقیر ناشى از سلطه خارجى بکاهد و به این وسیله نگاهش را متوجه گذشته پیش از اسلام مىکرد. نخبگانى که با احساس تجددخواهانه به جنب و جوش درآمده بودند، بىاعتنا به قواعد و روشهاى پارلمانى، تمام آمال و آرزوهایشان را در باب دموکراسى از دست داده و خاستگاه گرایشى بودند که مىتوان آن را «ناسیونالیسم متمدنساز» نامید. از این رو آنان در تشکیل دولت پهلوى تمام تلاش خود را بهکار گرفتند. مدرنیسم پهلوى بر دو پایه استوار بود: نخست، نفى همه سنتها و ارزشهاى ایرانى که عقبمانده و سرچشمه حقارت ملى تلقى مىشدند و دوم، اشتیاق سطحى و رو به گسترش جامعه شهرى. این شبه غربگرایى، متکى بر نهاد کهنسال استبداد ایرانى بود و همین، بیش از هر چیز دیگرى برملاکننده محتواى مدرنیسم پهلوى بود. در گفتمان پهلوى، به اسلام بهمثابه پدیدهاى تحمیلى بر سرزمین کورش و داریوش و سرزمین هخامنشیان و ساسانیان نگریسته مىشد که هدفى جز آلوده کردن اصالت و هویت این مرز و بوم نداشت. بدین ترتیب، جامعه به دو سلسله متضاد تقسیم شد: در یک طرف، ایرانیان اصیل که خودى شناخته مىشدند و در سوى دیگر، اسلامگرایان، ارتجاع سیاه و مردان غافل که اعضاى نامطلوب خانواده و تهدیدى براى خودىها محسوب مىشدند و لذا یا باید حذف مىشدند و یا به جرگه خودىها درمىآمدند و فرایند شبیه شدن را طى مىکردند.
به هر روى، پهلوى و تجددگرایان آن عصر، در جستوجوى هویتى جدید به جریان اسلامستیزى پیوستند و در پى حل معماى خویش، به نفى اسلام به عنوان هویتى دیگر که نتیجه حمله عربها به ایران است پرداختند. از این رو با توجه به تعصب مذهبى ایرانیان به اسلام و تشیع، گرایش جدیدى ایجاد شد که خود را در تقابل با سلسله همسان پهلوى مىدید و در تقابل با ناسیونالیسم متمدنساز پهلوى که بر سه عنصر غربگرایى، دینزدایى و گرایش به تمرکز قدرت سیاسى و فرهنگ اتکا داشت، بهتدریج ایدئولوژى جدیدى شکل گرفت که حرکتى به سمت بازگشت به خویش را آغاز مىکرد. این ایدئولوژى که قرائتى شالودهشکنانه از اسلام داشت و به اسلام در عرصه مسائل اجتماعى اعتقاد داشت، با خارج کردن گفتمان مدرنیته از حصار غربمدارى سعى مىکرد آن را دوباره تعریف کند و به گونهاى دیگر به آشتى سنت و مدرنیسم بپردازد.
در فرایند انقلاب اسلامى، چنین گفتمانى بهمثابه ایدئولوژى راهنماى عمل و رهایىساز جلوهگر شد. در پى ورود مدرنیسم و تحمیل یکسویه آن بر جامعه ایران، از همان ابتدا گروهها و گرایشهاى مخالف مختلفى شکل گرفت. عدهاى چون فداییان اسلام، حزب ملل اسلامى، هیأتهاى مؤتلفه و... در ستیز با مدرنیته به اسلام سیاسى روى آوردند و در پى احیاى الگوى حکومت اسلامى در عصر مدرن برآمدند؛ در حالىکه برخى گروهها، مانند نهضت آزادى، در صدد تلفیق جوهره اسلام و تجدد برآمدند و تفسیر نوینى از اسلام ارائه کردند و برخى دیگر نیز دست به تلفیق اسلام و سوسیالیزم زدند. گذشته از تفاوت ساختارى میان این گروهها، همگى در جهت مخالفت با جریان مدرنیزاسیون در ایران بودند که با هدف پاسخگویى اسلام به مسائل زمان صورت مىگرفت. آنچه از میان همه اینها عملاً غلبه یافت، جنبش تجددستیز سنتگرا بود که تحولات عمیقى را پس از انقلاب سبب گردید. غلبه سنتگرایان که خود نشان از عمق سنت در جامعه دارد و از سوى دیگر به عملکرد نخبگان سیاسى و فکرى رژیم گذشته در مذهبستیزى باز مىگردد، رفته رفته در تمام عرصههاى اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و اقتصادى کشور هویدا شد و دیگر جریانات را به انزوا کشید.
از مظاهر این تجددستیزى که بیشتر در بعد فرهنگى بوده است مىتوان به کنترل و تهذیب اخلاقى و فرهنگى بر حسب معیارهاى سنتى، تأکید بر اصالت خانواده، جمعگرایى، اعمال نظام گزینشى در دستگاههاى مختلف کشور، حمله به روشنفکرى مدرن، نظارت همهجانبه بر شیوه زندگى خصوصى، کوشش در یکسانسازى و بهنجارسازى شیوههاى فکر و زندگى اجتماعى، مبارزه با مظاهر مختلف لیبرالیسم، تعبیه نوعى پدرسالارى سیاسى در نهادهاى مختلف، تقبیح اندیشه ناسیونالیسم مدرن، سلطه ایدئولوژیک بر رسانهها و آموزش عمومى، کوشش در راه احیاى فرهنگ دینى، مبارزه با مظاهر فرهنگى تجدد،اصالت رهبرى و پیشوایى و بسط ایدئولوژى فراگیر و کلگرا اشاره کرد.
به طور کلى اگر جوهره تجدد را بتوان در مفاهیم بنیادینى چون فردگرایى، عقلگرایى، نسبیت ارزشها، کثرتگرایى لیبرالیسم، تساهل، اومانیسم و اصالت حاکمیت مردمى یافت، در آن صورت جنبش سنتگرا حامى انضباط اجتماعى، ضدیت با عقل به شیوههاى رمانتیک، مطلقگرایى ارزشى، حصر فرهنگى، نخبهگرایى و اقتدارطلبى است.
از همان ابتدا گرایشهاى مختلفى در جهت ارتباط میان مذهب و مدرنیته در مقابل سنتگراها ایستادند. برخى از آنها به نفى یکسویه مذهب و سنت پرداختند و خواهان غلبه تجدد بودند و برخى نیز قائل به تلفیق مذهب و تجدد شدند. امروزه بر تعداد و تأثیر این گروه افزوده شده و چالش اصلى نیز میان سنتگرایان با این گروه است.
در مجموع بر اساس تحولاتى که پس از پیروزى انقلاب اسلامى اتفاق افتاده است، دو نظریه عمده و غالب وجود دارد که در صدد حل نسبت میان دین و تجدد است. صاحبان طرز تفکر اول معتقدند که اسلام خود داراى یک نظام سیاسى، اقتصادى و حقوقى ثابت و جاودان است و در هر عصرى بر مسلمانان واجب است که با آن نظام زندگى کنند. از منظر این گروه، مفاهیم جدیدى چون حاکمیت ملت، توسعه آزادى، عقلانیت، حقوق فردى و... تنها بر اساس کتاب و سنت سنجیده مىشود. صاحبان نظریه دوم معتقدند درست است که در کتاب و سنت مفاهیمى چون عدالت دستور داده شده است، ولى تعیین معناى عدالت، بهخصوص آنجا که به نظام سیاسى ارتباط پیدا مىکند، بر عهده خود انسانها گذاشته شده است. در مجموع، تفکر غالب در ایران، این دو گرایش است. جامعه ایران در حال حاضر مرحله دشوارى از چالش سنت و تجدد را پشت سر مىگذارد که وقوع هر حادثهاى در آن محتمل است.
اشاره
مىتوان گفت از دو گفتمان موجود، یکى بر تطبیق سنت در عین اصالت آن تأکید دارد و دیگرى محوریت را بر تجدد قرار مىدهد. در عین حال، اوصافى که در این مقاله براى سنتگراها برشمرده شده است نیاز به بحث و بررسى بیشتر دارد. در این مقاله بهخوبى تبیین نشده است که شاخصه اصلى فکر سنتى چیست. بىتردید در میان کسانى که به سنت فکر اسلامى پاىبند هستند و تجدد و نوگرایى را تنها در سایه سنت اسلامى طلب مىکنند، افکار متنوعى وجود دارد. خوب بود نویسنده محترم توضیح مىدادند که چگونه سنتگرایى دینى در دنیاى مدرن انقلاب مىآفریند و در همان اوان پیروزى، قانون اساسىاى را پیشنهاد مىکند و به تصویب مىرساند که در دنیاى مدرن حرفى براى گفتن دارد و محکوم به انزوا نیست. آیا صرف وازدگى از مدرنیسم منحط پهلوى مىتواند عامل اصلى ورود به مرحله انقلاب و مهمتر از آن سازندگى پس از آن باشد؟ این نگاه جامعهشناسانه به حرکت سنتگرایى دینى زمانى مىتواند همهجانبه باشد که علاوه بر تکیه بر وزن سیاسى و اجتماعى علما در صحنه جامعه، به نظام فکرى و معرفتى و سلسله مفاهیمى نیز که توانست در ذهن مردم رسوخ کند و حرکتآفرین باشد، توجه داشته باشد.
البته این نکته قابل قبول است که جریان سنتى، که البته به صورت طیف است، در تطبیق خود با شرایط و پرسشهاى مختلف، با چالشهایى روبهرو بوده است و این خصلت هر نظام معرفتىاى است که مىخواهد در صحنه عمل اجتماعى فعال باشد.
انتخاب، 12 و 13/8/80
با وجود این، ورود اندیشههاى جدید، چون پارلمانتاریسم و قانونگذارى و مشکل ارتباط قوانین موضوعه با قانون شرع، مشاجرات و کشمکشهایى را به همراه آورد. در این دوره ایران وارد عصر جدیدى شد و بهتدریج مقدمات چالش گستردهاى فراهم آمد. در این زمان روحانیت خود را با سؤالات متنوعى مواجه مىبیند. این سؤالات، چنددستگى زیادى میان روحانیت و نیز بین آنها و روشنفکران ایجاد کرد. بهویژه تضاد میان اندیشههاى ناسیونالیستى با مذهب در این دوران بسیار اساسى بود و تأثیر عمیقى بر بحران هویت نهاد. شکلگیرى گفتمان ناسیونالیستى، با غیر دینى شدن و مدرن شدن واژگان سیاسى ملازم بود. ظهور ناسیونالیسم به معناى تعریف مجدد مبانى هویت، ایدئولوژى نوین ملى را به همراه داشت و بر آن بود که بتواند بر ارزشهاى خاص خود تکیه کند و از احساس محرومیت و تحقیر ناشى از سلطه خارجى بکاهد و به این وسیله نگاهش را متوجه گذشته پیش از اسلام مىکرد. نخبگانى که با احساس تجددخواهانه به جنب و جوش درآمده بودند، بىاعتنا به قواعد و روشهاى پارلمانى، تمام آمال و آرزوهایشان را در باب دموکراسى از دست داده و خاستگاه گرایشى بودند که مىتوان آن را «ناسیونالیسم متمدنساز» نامید. از این رو آنان در تشکیل دولت پهلوى تمام تلاش خود را بهکار گرفتند. مدرنیسم پهلوى بر دو پایه استوار بود: نخست، نفى همه سنتها و ارزشهاى ایرانى که عقبمانده و سرچشمه حقارت ملى تلقى مىشدند و دوم، اشتیاق سطحى و رو به گسترش جامعه شهرى. این شبه غربگرایى، متکى بر نهاد کهنسال استبداد ایرانى بود و همین، بیش از هر چیز دیگرى برملاکننده محتواى مدرنیسم پهلوى بود. در گفتمان پهلوى، به اسلام بهمثابه پدیدهاى تحمیلى بر سرزمین کورش و داریوش و سرزمین هخامنشیان و ساسانیان نگریسته مىشد که هدفى جز آلوده کردن اصالت و هویت این مرز و بوم نداشت. بدین ترتیب، جامعه به دو سلسله متضاد تقسیم شد: در یک طرف، ایرانیان اصیل که خودى شناخته مىشدند و در سوى دیگر، اسلامگرایان، ارتجاع سیاه و مردان غافل که اعضاى نامطلوب خانواده و تهدیدى براى خودىها محسوب مىشدند و لذا یا باید حذف مىشدند و یا به جرگه خودىها درمىآمدند و فرایند شبیه شدن را طى مىکردند.
به هر روى، پهلوى و تجددگرایان آن عصر، در جستوجوى هویتى جدید به جریان اسلامستیزى پیوستند و در پى حل معماى خویش، به نفى اسلام به عنوان هویتى دیگر که نتیجه حمله عربها به ایران است پرداختند. از این رو با توجه به تعصب مذهبى ایرانیان به اسلام و تشیع، گرایش جدیدى ایجاد شد که خود را در تقابل با سلسله همسان پهلوى مىدید و در تقابل با ناسیونالیسم متمدنساز پهلوى که بر سه عنصر غربگرایى، دینزدایى و گرایش به تمرکز قدرت سیاسى و فرهنگ اتکا داشت، بهتدریج ایدئولوژى جدیدى شکل گرفت که حرکتى به سمت بازگشت به خویش را آغاز مىکرد. این ایدئولوژى که قرائتى شالودهشکنانه از اسلام داشت و به اسلام در عرصه مسائل اجتماعى اعتقاد داشت، با خارج کردن گفتمان مدرنیته از حصار غربمدارى سعى مىکرد آن را دوباره تعریف کند و به گونهاى دیگر به آشتى سنت و مدرنیسم بپردازد.
در فرایند انقلاب اسلامى، چنین گفتمانى بهمثابه ایدئولوژى راهنماى عمل و رهایىساز جلوهگر شد. در پى ورود مدرنیسم و تحمیل یکسویه آن بر جامعه ایران، از همان ابتدا گروهها و گرایشهاى مخالف مختلفى شکل گرفت. عدهاى چون فداییان اسلام، حزب ملل اسلامى، هیأتهاى مؤتلفه و... در ستیز با مدرنیته به اسلام سیاسى روى آوردند و در پى احیاى الگوى حکومت اسلامى در عصر مدرن برآمدند؛ در حالىکه برخى گروهها، مانند نهضت آزادى، در صدد تلفیق جوهره اسلام و تجدد برآمدند و تفسیر نوینى از اسلام ارائه کردند و برخى دیگر نیز دست به تلفیق اسلام و سوسیالیزم زدند. گذشته از تفاوت ساختارى میان این گروهها، همگى در جهت مخالفت با جریان مدرنیزاسیون در ایران بودند که با هدف پاسخگویى اسلام به مسائل زمان صورت مىگرفت. آنچه از میان همه اینها عملاً غلبه یافت، جنبش تجددستیز سنتگرا بود که تحولات عمیقى را پس از انقلاب سبب گردید. غلبه سنتگرایان که خود نشان از عمق سنت در جامعه دارد و از سوى دیگر به عملکرد نخبگان سیاسى و فکرى رژیم گذشته در مذهبستیزى باز مىگردد، رفته رفته در تمام عرصههاى اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و اقتصادى کشور هویدا شد و دیگر جریانات را به انزوا کشید.
از مظاهر این تجددستیزى که بیشتر در بعد فرهنگى بوده است مىتوان به کنترل و تهذیب اخلاقى و فرهنگى بر حسب معیارهاى سنتى، تأکید بر اصالت خانواده، جمعگرایى، اعمال نظام گزینشى در دستگاههاى مختلف کشور، حمله به روشنفکرى مدرن، نظارت همهجانبه بر شیوه زندگى خصوصى، کوشش در یکسانسازى و بهنجارسازى شیوههاى فکر و زندگى اجتماعى، مبارزه با مظاهر مختلف لیبرالیسم، تعبیه نوعى پدرسالارى سیاسى در نهادهاى مختلف، تقبیح اندیشه ناسیونالیسم مدرن، سلطه ایدئولوژیک بر رسانهها و آموزش عمومى، کوشش در راه احیاى فرهنگ دینى، مبارزه با مظاهر فرهنگى تجدد،اصالت رهبرى و پیشوایى و بسط ایدئولوژى فراگیر و کلگرا اشاره کرد.
به طور کلى اگر جوهره تجدد را بتوان در مفاهیم بنیادینى چون فردگرایى، عقلگرایى، نسبیت ارزشها، کثرتگرایى لیبرالیسم، تساهل، اومانیسم و اصالت حاکمیت مردمى یافت، در آن صورت جنبش سنتگرا حامى انضباط اجتماعى، ضدیت با عقل به شیوههاى رمانتیک، مطلقگرایى ارزشى، حصر فرهنگى، نخبهگرایى و اقتدارطلبى است.
از همان ابتدا گرایشهاى مختلفى در جهت ارتباط میان مذهب و مدرنیته در مقابل سنتگراها ایستادند. برخى از آنها به نفى یکسویه مذهب و سنت پرداختند و خواهان غلبه تجدد بودند و برخى نیز قائل به تلفیق مذهب و تجدد شدند. امروزه بر تعداد و تأثیر این گروه افزوده شده و چالش اصلى نیز میان سنتگرایان با این گروه است.
در مجموع بر اساس تحولاتى که پس از پیروزى انقلاب اسلامى اتفاق افتاده است، دو نظریه عمده و غالب وجود دارد که در صدد حل نسبت میان دین و تجدد است. صاحبان طرز تفکر اول معتقدند که اسلام خود داراى یک نظام سیاسى، اقتصادى و حقوقى ثابت و جاودان است و در هر عصرى بر مسلمانان واجب است که با آن نظام زندگى کنند. از منظر این گروه، مفاهیم جدیدى چون حاکمیت ملت، توسعه آزادى، عقلانیت، حقوق فردى و... تنها بر اساس کتاب و سنت سنجیده مىشود. صاحبان نظریه دوم معتقدند درست است که در کتاب و سنت مفاهیمى چون عدالت دستور داده شده است، ولى تعیین معناى عدالت، بهخصوص آنجا که به نظام سیاسى ارتباط پیدا مىکند، بر عهده خود انسانها گذاشته شده است. در مجموع، تفکر غالب در ایران، این دو گرایش است. جامعه ایران در حال حاضر مرحله دشوارى از چالش سنت و تجدد را پشت سر مىگذارد که وقوع هر حادثهاى در آن محتمل است.
اشاره
مىتوان گفت از دو گفتمان موجود، یکى بر تطبیق سنت در عین اصالت آن تأکید دارد و دیگرى محوریت را بر تجدد قرار مىدهد. در عین حال، اوصافى که در این مقاله براى سنتگراها برشمرده شده است نیاز به بحث و بررسى بیشتر دارد. در این مقاله بهخوبى تبیین نشده است که شاخصه اصلى فکر سنتى چیست. بىتردید در میان کسانى که به سنت فکر اسلامى پاىبند هستند و تجدد و نوگرایى را تنها در سایه سنت اسلامى طلب مىکنند، افکار متنوعى وجود دارد. خوب بود نویسنده محترم توضیح مىدادند که چگونه سنتگرایى دینى در دنیاى مدرن انقلاب مىآفریند و در همان اوان پیروزى، قانون اساسىاى را پیشنهاد مىکند و به تصویب مىرساند که در دنیاى مدرن حرفى براى گفتن دارد و محکوم به انزوا نیست. آیا صرف وازدگى از مدرنیسم منحط پهلوى مىتواند عامل اصلى ورود به مرحله انقلاب و مهمتر از آن سازندگى پس از آن باشد؟ این نگاه جامعهشناسانه به حرکت سنتگرایى دینى زمانى مىتواند همهجانبه باشد که علاوه بر تکیه بر وزن سیاسى و اجتماعى علما در صحنه جامعه، به نظام فکرى و معرفتى و سلسله مفاهیمى نیز که توانست در ذهن مردم رسوخ کند و حرکتآفرین باشد، توجه داشته باشد.
البته این نکته قابل قبول است که جریان سنتى، که البته به صورت طیف است، در تطبیق خود با شرایط و پرسشهاى مختلف، با چالشهایى روبهرو بوده است و این خصلت هر نظام معرفتىاى است که مىخواهد در صحنه عمل اجتماعى فعال باشد.
انتخاب، 12 و 13/8/80