آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

در این مقاله بر این نکته تأکید شده است که تکیه بر ناسیونالیزم در جهت ایجاد هویت ملى، از آنجا که بر محوریت ضدیت با دین بود، عاملى براى تجدید یک هویت دینى - سنتى گردید که منشأ انقلاب و تحولات بعدى شد. با وجود این، چالش سنت و مدرنیسم همچنان باقى است.

متن

قبل از ورود مدرنیته به ایران، عقیده حاکم بر جامعه ایران همچنان اسلام بود و احساس تهدیدى از جانب ادیان و ایدئولوژى‏هاى دیگر وجود نداشت. علما نیز از دوره صفویه به بعد به یکى از گروه‏هاى بانفوذ عمده بدل شده بودند. در این عصر، رابطه عمیقى میان علما و دولت‏مردان برقرار بود. در اواخر عصر قاجار در واکنش به نفوذ رو به گسترش تمدن غرب و گرایش قاجار به نوسازى، نوعى واکنش در بین روحانیان پیدا شد و آنان در چند مورد، از جمله جنبش تنباکو، در مقابل حکومت قدرت‏نمایى کردند.
با وجود این، ورود اندیشه‏هاى جدید، چون پارلمانتاریسم و قانون‏گذارى و مشکل ارتباط قوانین موضوعه با قانون شرع، مشاجرات و کشمکش‏هایى را به همراه آورد. در این دوره ایران وارد عصر جدیدى شد و به‏تدریج مقدمات چالش گسترده‏اى فراهم آمد. در این زمان روحانیت خود را با سؤالات متنوعى مواجه مى‏بیند. این سؤالات، چنددستگى زیادى میان روحانیت و نیز بین آنها و روشنفکران ایجاد کرد. به‏ویژه تضاد میان اندیشه‏هاى ناسیونالیستى با مذهب در این دوران بسیار اساسى بود و تأثیر عمیقى بر بحران هویت نهاد. شکل‏گیرى گفتمان ناسیونالیستى، با غیر دینى شدن و مدرن شدن واژگان سیاسى ملازم بود. ظهور ناسیونالیسم به معناى تعریف مجدد مبانى هویت، ایدئولوژى نوین ملى را به همراه داشت و بر آن بود که بتواند بر ارزش‏هاى خاص خود تکیه کند و از احساس محرومیت و تحقیر ناشى از سلطه خارجى بکاهد و به این وسیله نگاهش را متوجه گذشته پیش از اسلام مى‏کرد. نخبگانى که با احساس تجددخواهانه به جنب و جوش درآمده بودند، بى‏اعتنا به قواعد و روش‏هاى پارلمانى، تمام آمال و آرزوهایشان را در باب دموکراسى از دست داده و خاستگاه گرایشى بودند که مى‏توان آن را «ناسیونالیسم متمدن‏ساز» نامید. از این رو آنان در تشکیل دولت پهلوى تمام تلاش خود را به‏کار گرفتند. مدرنیسم پهلوى بر دو پایه استوار بود: نخست، نفى همه سنت‏ها و ارزش‏هاى ایرانى که عقب‏مانده و سرچشمه حقارت ملى تلقى مى‏شدند و دوم، اشتیاق سطحى و رو به گسترش جامعه شهرى. این شبه غرب‏گرایى، متکى بر نهاد کهنسال استبداد ایرانى بود و همین، بیش از هر چیز دیگرى برملاکننده محتواى مدرنیسم پهلوى بود. در گفتمان پهلوى، به اسلام به‏مثابه پدیده‏اى تحمیلى بر سرزمین کورش و داریوش و سرزمین هخامنشیان و ساسانیان نگریسته مى‏شد که هدفى جز آلوده کردن اصالت و هویت این مرز و بوم نداشت. بدین ترتیب، جامعه به دو سلسله متضاد تقسیم شد: در یک طرف، ایرانیان اصیل که خودى شناخته مى‏شدند و در سوى دیگر، اسلام‏گرایان، ارتجاع سیاه و مردان غافل که اعضاى نامطلوب خانواده و تهدیدى براى خودى‏ها محسوب مى‏شدند و لذا یا باید حذف مى‏شدند و یا به جرگه خودى‏ها درمى‏آمدند و فرایند شبیه شدن را طى مى‏کردند.
به هر روى، پهلوى و تجددگرایان آن عصر، در جست‏وجوى هویتى جدید به جریان اسلام‏ستیزى پیوستند و در پى حل معماى خویش، به نفى اسلام به عنوان هویتى دیگر که نتیجه حمله عرب‏ها به ایران است پرداختند. از این رو با توجه به تعصب مذهبى ایرانیان به اسلام و تشیع، گرایش جدیدى ایجاد شد که خود را در تقابل با سلسله همسان پهلوى مى‏دید و در تقابل با ناسیونالیسم متمدن‏ساز پهلوى که بر سه عنصر غرب‏گرایى، دین‏زدایى و گرایش به تمرکز قدرت سیاسى و فرهنگ اتکا داشت، به‏تدریج ایدئولوژى جدیدى شکل گرفت که حرکتى به سمت بازگشت به خویش را آغاز مى‏کرد. این ایدئولوژى که قرائتى شالوده‏شکنانه از اسلام داشت و به اسلام در عرصه مسائل اجتماعى اعتقاد داشت، با خارج کردن گفتمان مدرنیته از حصار غرب‏مدارى سعى مى‏کرد آن را دوباره تعریف کند و به گونه‏اى دیگر به آشتى سنت و مدرنیسم بپردازد.
در فرایند انقلاب اسلامى، چنین گفتمانى به‏مثابه ایدئولوژى راهنماى عمل و رهایى‏ساز جلوه‏گر شد. در پى ورود مدرنیسم و تحمیل یک‏سویه آن بر جامعه ایران، از همان ابتدا گروه‏ها و گرایش‏هاى مخالف مختلفى شکل گرفت. عده‏اى چون فداییان اسلام، حزب ملل اسلامى، هیأت‏هاى مؤتلفه و... در ستیز با مدرنیته به اسلام سیاسى روى آوردند و در پى احیاى الگوى حکومت اسلامى در عصر مدرن برآمدند؛ در حالى‏که برخى گروه‏ها، مانند نهضت آزادى، در صدد تلفیق جوهره اسلام و تجدد برآمدند و تفسیر نوینى از اسلام ارائه کردند و برخى دیگر نیز دست به تلفیق اسلام و سوسیالیزم زدند. گذشته از تفاوت ساختارى میان این گروه‏ها، همگى در جهت مخالفت با جریان مدرنیزاسیون در ایران بودند که با هدف پاسخ‏گویى اسلام به مسائل زمان صورت مى‏گرفت. آنچه از میان همه اینها عملاً غلبه یافت، جنبش تجددستیز سنت‏گرا بود که تحولات عمیقى را پس از انقلاب سبب گردید. غلبه سنت‏گرایان که خود نشان از عمق سنت در جامعه دارد و از سوى دیگر به عملکرد نخبگان سیاسى و فکرى رژیم گذشته در مذهب‏ستیزى باز مى‏گردد، رفته رفته در تمام عرصه‏هاى اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و اقتصادى کشور هویدا شد و دیگر جریانات را به انزوا کشید.
از مظاهر این تجددستیزى که بیشتر در بعد فرهنگى بوده است مى‏توان به کنترل و تهذیب اخلاقى و فرهنگى بر حسب معیارهاى سنتى، تأکید بر اصالت خانواده، جمع‏گرایى، اعمال نظام گزینشى در دستگاه‏هاى مختلف کشور، حمله به روشنفکرى مدرن، نظارت همه‏جانبه بر شیوه زندگى خصوصى، کوشش در یکسان‏سازى و بهنجارسازى شیوه‏هاى فکر و زندگى اجتماعى، مبارزه با مظاهر مختلف لیبرالیسم، تعبیه نوعى پدرسالارى سیاسى در نهادهاى مختلف، تقبیح اندیشه ناسیونالیسم مدرن، سلطه ایدئولوژیک بر رسانه‏ها و آموزش عمومى، کوشش در راه احیاى فرهنگ دینى، مبارزه با مظاهر فرهنگى تجدد،اصالت رهبرى و پیشوایى و بسط ایدئولوژى فراگیر و کل‏گرا اشاره کرد.
به طور کلى اگر جوهره تجدد را بتوان در مفاهیم بنیادینى چون فردگرایى، عقل‏گرایى، نسبیت ارزش‏ها، کثرت‏گرایى لیبرالیسم، تساهل، اومانیسم و اصالت حاکمیت مردمى یافت، در آن صورت جنبش سنت‏گرا حامى انضباط اجتماعى، ضدیت با عقل به شیوه‏هاى رمانتیک، مطلق‏گرایى ارزشى، حصر فرهنگى، نخبه‏گرایى و اقتدارطلبى است.
از همان ابتدا گرایش‏هاى مختلفى در جهت ارتباط میان مذهب و مدرنیته در مقابل سنت‏گراها ایستادند. برخى از آنها به نفى یک‏سویه مذهب و سنت پرداختند و خواهان غلبه تجدد بودند و برخى نیز قائل به تلفیق مذهب و تجدد شدند. امروزه بر تعداد و تأثیر این گروه افزوده شده و چالش اصلى نیز میان سنت‏گرایان با این گروه است.
در مجموع بر اساس تحولاتى که پس از پیروزى انقلاب اسلامى اتفاق افتاده است، دو نظریه عمده و غالب وجود دارد که در صدد حل نسبت میان دین و تجدد است. صاحبان طرز تفکر اول معتقدند که اسلام خود داراى یک نظام سیاسى، اقتصادى و حقوقى ثابت و جاودان است و در هر عصرى بر مسلمانان واجب است که با آن نظام زندگى کنند. از منظر این گروه، مفاهیم جدیدى چون حاکمیت ملت، توسعه آزادى، عقلانیت، حقوق فردى و... تنها بر اساس کتاب و سنت سنجیده مى‏شود. صاحبان نظریه دوم معتقدند درست است که در کتاب و سنت مفاهیمى چون عدالت دستور داده شده است، ولى تعیین معناى عدالت، به‏خصوص آنجا که به نظام سیاسى ارتباط پیدا مى‏کند، بر عهده خود انسان‏ها گذاشته شده است. در مجموع، تفکر غالب در ایران، این دو گرایش است. جامعه ایران در حال حاضر مرحله دشوارى از چالش سنت و تجدد را پشت سر مى‏گذارد که وقوع هر حادثه‏اى در آن محتمل است.
‏اشاره‏
مى‏توان گفت از دو گفتمان موجود، یکى بر تطبیق سنت در عین اصالت آن تأکید دارد و دیگرى محوریت را بر تجدد قرار مى‏دهد. در عین حال، اوصافى که در این مقاله براى سنت‏گراها برشمرده شده است نیاز به بحث و بررسى بیشتر دارد. در این مقاله به‏خوبى تبیین نشده است که شاخصه اصلى فکر سنتى چیست. بى‏تردید در میان کسانى که به سنت فکر اسلامى پاى‏بند هستند و تجدد و نوگرایى را تنها در سایه سنت اسلامى طلب مى‏کنند، افکار متنوعى وجود دارد. خوب بود نویسنده محترم توضیح مى‏دادند که چگونه سنت‏گرایى دینى در دنیاى مدرن انقلاب مى‏آفریند و در همان اوان پیروزى، قانون اساسى‏اى را پیشنهاد مى‏کند و به تصویب مى‏رساند که در دنیاى مدرن حرفى براى گفتن دارد و محکوم به انزوا نیست. آیا صرف وازدگى از مدرنیسم منحط پهلوى مى‏تواند عامل اصلى ورود به مرحله انقلاب و مهم‏تر از آن سازندگى پس از آن باشد؟ این نگاه جامعه‏شناسانه به حرکت سنت‏گرایى دینى زمانى مى‏تواند همه‏جانبه باشد که علاوه بر تکیه بر وزن سیاسى و اجتماعى علما در صحنه جامعه، به نظام فکرى و معرفتى و سلسله مفاهیمى نیز که توانست در ذهن مردم رسوخ کند و حرکت‏آفرین باشد، توجه داشته باشد.
البته این نکته قابل قبول است که جریان سنتى، که البته به صورت طیف است، در تطبیق خود با شرایط و پرسش‏هاى مختلف، با چالش‏هایى روبه‏رو بوده است و این خصلت هر نظام معرفتى‏اى است که مى‏خواهد در صحنه عمل اجتماعى فعال باشد.
انتخاب، 12 و 13/8/80

تبلیغات