چند پرسش درباره عرفی شدن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
مقاله حاضر گزارش و تحلیلى از پژوهشهاى جدید جامعهشناختى درباره جریانهاى ضد سکولار و پدیدههاى مخالف با عرفى شدن است. نویسنده با استناد به تحقیقات گلنر نشان مىدهد که اسلام و تمدن اسلامى بر خلاف سه تمدن معروف دیگر، یعنى تمدنهاى مسیحى، چینى و هندى، تن به جریان غالب عرفى شدن نسپرده است. در پایان مقاله، محورها و پرسشهاى جدیدى درباره نظریه عرفى شدن مطرح شده است که پاسخ به آنها مىتواند تحول جدیدى در این حوزه ایجاد کند.متن
اوضاع و احوال کنونى جوامع بشرى، در نگاه نخست مبین آن است که فرایند عرفى شدن، پدیدهاى که وقوع آن از سه قرن قبل پیشبینى مىشد، امروزه به اوج خود رسیده است و سپاه پیروز عرف، در حال تصرف آخرین سنگرهاى بازمانده از سنت است.
همراه شدن این پدیده جدید با هدایاى ارزشمندى چون دانش جدید، تکنولوژى و ابزار کارآمد، اقتصاد شکوفا و مدیریتهاى توانمند و سازوکارهاى عقلانى موجب شد تا در سرزمینهاى تصرفشده جدید، حتى با استقبال و خوشرویى ملل مغلوب مواجه گردد و لذا با استفاده از اسب ترواى توسعه و بدون مواجهه با کمترین مقاومت و پرداخت کمترین هزینه، به قلب این مناطق نفوذ کرد و حتى مأمورانى را از میان مردم همان سرزمین و با هزینه خود آنان به کار گرفت تا ضمن پاسدارى از موقعیتهاى متصرفه و سرکوب مقاومتهاى احتمالى، به بسط و تعمیق عرف و تبلیغ ایدئولوژى عرفگرایى همت گمارند.
گلنر در گزارشى از این شرایط مىگوید: در واقعیت بیرونى، بخش عظیمى از دولتها با ایدئولوژىهاى عرفى یا ضد دینى اداره مىشوند؛ بخش دیگر از یک عرفگرایى عملى(1) تبعیت مىکنند. دولتهایى هم که ظاهر دینى دارند، انطباق و اخذشان از دین، بسیار کم است و به معناى دقیق کلمه، دینى نیستند.
تا چند دهه پیش که منازعات شرق و غرب (دنیاى کمونیست و سرمایهدارى) تمامى توجهات را به خود معطوف کرده بود و موجب نوعى غفلت از فرایندهاى لایههاى زیرین اجتماع شده بود، کسى متوجه بسط و رسوخ تدریجى پدیده عرفى شدن در جوامع تابع که به کشورهاى جنوبى (جهان سوم) توسعه نیافته و در حال توسعه ملقب بودند، نگردید.این غفلت عمومى بر ذهن و باور مردم، بلکه اندیشمندان و نخبگان نیز غلبه داشت؛ تا وقتى که دو اتفاق مهم با ابعاد و آثار جهانى در این سوى عالم رخ نمود: یکى به وقوع پیوستن انقلاب در ایران و دیگرى فروپاشى شوروى.
واقعه نخست، توجهات را به زنده و پویا بودن عنصر دین و معنویت در بخشى از جوامع جلب کرد و واقعه دوم، موانع مشاهده اتفاقات در حال وقوع در لایههاى پنهانتر اجتماعى را از میان برداشت و باعث شد انگارههاى جدیدى به جاى پارادایم نظام دوقطبى، به منظور توجیه و تحلیل روند تحولات جهانى پا به عرصه وجود بگذارند؛ انگارههایى که از قدرت تبیینکنندگى بیشتر و دامنه و شمول فراگیرترى برخوردار بودند.
نظریه «شمال - جنوب»، نظریه «نظام جهانى»، نظریه «برخورد تمدنها» و نظریات «عرفى شدن» از جمله مفاهیمى بودند که با عبور از پارادایم کهنهشده شرق و غرب، در چارچوب انگارههاى جدید شکل گرفتند. یک خصلت مشترک، نظریات کلان این دوره را در کنار هم و در زیر چتر واحد قرار داده است و آن، غربمحور(2) بودن تمامى آنهاست.
ادبیات نظرى دو دهه اخیر، درباره عرفى شدن، بیش از واگویى نظریات کلاسیک عرفى شدن که آن را فرایندى خطى، جبرى، جهانشمول و بىوقفه مىدانست، مشحون از نقدها و ایرادهاى نظرى و تجربى حادى است که بر نظریات خام گذشته وارد شده است و لزوم برخى تعدیلهاى اساسى در آن را مطرح مىکند.مطرح شدن این مباحث موجب گردیده عرفى شدن از یک موضوع تکرارى و غیرقابل مناقشه، به یک بحث زنده، پیچیده و جذاب بدل گردد. روى آوردن مجدد به تعلقات شبه دینى و انواع دینسازىهاى جدید در غرب و احیا و رونق دوباره الهیات ارتدکس و غیرنوگرا و سر برآوردن جریانات بنیادگرا و اصولى در میان پیروان ادیان تاریخى که تظاهرات و تجلیات متفاوتى در جوامع مختلف داشته است، از موارد فراوان نقضى است که توجه تئوریسینهاى عرفى شدن را بیش از پیش به خود جلب کرده است و حتى موجب برخى عقبنشینىهاى مهم در آراى نخست ایشان گردیده است.
گلنر یکى از متفکران آشنا با جوامع غیرغربى و ادیان غیر مسیحى است که با تأمل عالمانه در وضع و جایگاه دین در جوامع دیگر، از تلقى اسطورهاى از نظریه عرفى شدن، دست شسته است. او مىگوید: با اینکه روند روبهگسترش عرفى شدن در جهان، یک واقعیت محرز و غیرقابل تردید است، اما یک استثناى بزرگ وجود دارد که همان اسلام است. اسلام مثل یک قرن پیش خود، همچنان پرنفوذ و قدرتمند است و حتى قوىتر نیز شده است.گلنر معتقد است از چهار تمدنى که پس از قرون وسطا از خاکستر دنیاى قدیم برخاستند، سه تاى آنها، یعنى تمدن غربى - مسیحى، تمدن چینى و تمدن هندى، به میزان زیادى عرفى شدهاند و در این میان تنها تمدن اسلامى است که همچنان به شکل متفاوتى باقى مانده است و تن به جریان غالب عرفى شدن نسپرده است.
شاید مدعاى گلنر براى کسى که در بستر یکى از دینىترین جوامع اسلامى مىزید و در عین حال نشانههاى فراوانى از تمایلات عرفى و دامنگستر شدن نوع زیست و معیشت و هنجارهاى غربى را در آن به چشم مىبیند، سخن گزافى به نظر برسد؛ لیکن با عبور از لایههاى رویین که با سهولت بیشترى تحت تاثیر فرهنگ مسلط و الگوهاى غالب جهانى قرار مىگیرند و با مداقه در عناصرى که در اعماق این جوامع و در ذات و جوهر این دین جارى است و استعداد و ظرفیتهاى شگرفى را براى تداوم دینباورى و دیندارى زنده نگه مىدارد، اذعان خواهد کرد که مدعاى گلنر چندان هم سطحى و ناشیانه عنوان نشده است و برخاسته از تفاوتهاى بارزى است که این مردمشناس غربى آشنا با جوامع شرق، میان این دو بستر اجتماعى و این دو آیین بزرگ تاریخى مشاهده کرده و به شکلى ابراز داشته است.
برنارد لوییس مىگوید:از وقتى که بشر جدید غربى، نقش و جایگاه واقعى دین در حیات اجتماعى خویش را انکار نمود، در درک و شناخت درست جوامعى که دین در آنها وزن و اعتبار ویژهاى دارند، قاصر گشت.او مىگوید: تا قبل از وقوع انقلاب اسلامى در ایران، در بین رسانههاى غربى نوعى انکار و ناباورى درباره دین که هنوز یک نیروى مهم و حیاتى در دنیاىاسلام به شمار مىرفت، وجود داشت.این واقعه کمک کرد تا آنان درک بهتر و هوشیارى بیشترى نسبت به این امر پیدا کنند؛ هر چند هنوزهم به یک باور و نظریه درست و همدلانه در این باب دست پیدا نکردهاند. دین در این سوى عالم یک واقعیتحیاتى است و اهمیتش بهعنوان یک عنصر سیاسى، زائدالوصف است.بهگفته وى، شعارها، برنامهها و رهبرى تمامى حرکتها و جریاناتى که تأثیر ماندگارى از خود در سرزمینهاى اسلامى برجاى مىگذارند، دینى است و جنبشهاى نوگرایى و اصلاحى نیز هنوز صبغه و بار کلامى دارند.
بنابراین، بهجاى گام نهادن در راههاى رفته و واگو کردن اقوال و آراى پیشگفته، باید به پرسشهاى جدىترى در این موضوع پرداخت و به حرف جدیدى در این باب دست یافت. سؤالات زیر مىتواند زمینهاى براى این اندیشههاى تازه باشد:
- فرایند «عرفى شدن» چیست؟ آیا یک قانون قطعى و ابدى است؟ یا تجربه بىنظیرى است که در یک بستر اجتماعى و یک برهه تاریخى خاص اتفاق افتاده و تکرار آن با همان نتایج و آثار و در زمان و زمینى دیگر محل تردید و انکار جدى است؟
- آیا عرفى شدن قابل تحویل و تجزیه به عناصر و اجزاى بنیادىترى است؟ اگر چنین است، این عناصر و اجزاى بنیادى چیست؟ عوامل مساعد و آسانکننده این فرایند و عناصرى که مىتوانند احیاناً در روند آن خلل پدید آورده، باعث تغییراتى در مسیر و سرعت آن گردند، کدامند؟ آیا با تصرف در این عناصر مىتوان جهت و مسیر این فرایند را در آینده دگرگون ساخت؟ آیا فرض وجود همین عناصر مخل و اذعان به امکان دستکارى آگاهانه توسط بشر مختار، صورتهاى محتمل و متفاوتى را براى این فرایند رقم نخواهد زد؟
- آیا مواجهه متفاوت فرهنگهاى مختلف با فرایند عرفى شدن که امروزه در پهنه جهان شاهد آنیم، ناشى از «تمایز میان ساختهاى شرقى و غربى» (مونتسکیو، مارکس، وبر) است یا به «سطح توسعهنیافتگى آنان در مناسبات مرکز - پیرامون» (والرشتین) برمىگردد یا از «موقعیت تمدنىشان» (تافلر) نشأت مىگیرد و یا اینکه «جوهر و قابلیتهاى متفاوت ادیان» (وبر) چنین مواجهههاى گوناگونى را دیکته کرده است؟
- آیا عرفى شدن، یک فرایند تحمیلشده بر مسیحیت بوده، یا سازگار با مشى و طبیعت آن است؟ آیا آنچه به عنوان ریشههاى مستعد عرفى شدن جوامع مسیحى در جوهره مسیحیت وجود داشت، ذاتى دین بما هو دین است و در تمامى ادیان الهى کم و بیش وجود دارد و عرفى شدن به معنایى که در غرب واقع شده است، سرنوشت گریزناپذیر تمامى جوامع و اجتماعات دینى است یا این که پاسخ و واکنش ادیان مختلف به این فرایند از جوهر آموزهاى آن دین و سیره تاریخى همان پیروان متابعت مىکند؟ اگر رویکرد دنیا گریز و مشرب عقلستیز و آموزههاى منجر به تشدید منازعه میان انسان و خدا در مسیحیت، عامل انفصال میان دین و دنیا، ایمان و عقل و خدا و انسان بوده و به غیر دینى شدن جامعه و فرد مسیحى انجامیده است، تلائم و تفاهم این اجناس بهظاهر متضاد در فرهنگهاى دینى دیگر، چه سرنوشتى را براى این فرایند رقم خواهد زد؟
- آیا عرفى شدن، پیامد ناگزیر تجربه مدرنیسم در غرب مسیحى است یا عناصر موافق و عوامل مساعد دیگرى، این سرنوشت را براى آن رقم زده اند؟ به عبارت دیگر، آیا تجدد، نوگرایى و توسعه انسانى و اجتماعى، از جاده عرفى شدن مىگذرد و براى دستیابى به آن هیچ مفرّى جز فروگذاردن تعلقات دینى وجود ندارد؟ آیا نمىتوان از دینى سراغ گرفت که لزوماً در چالش با تجدد و توسعه قرار نگیرد و یا الگویى را براى توسعه برگزیند که به عرفى شدن جامعه، فرد و دین نینجامد؟
- آیا اسلام بهعنوان یک دین اتم و اکمل که مواجهه مثبتى با دنیا دارد و انسان را داراى فطرتى پاک، صاحب اختیار و مسؤول مىشناسد و جایگاه مهم و معتبرى براى عقل بشرى قائل است و تشکیل جامعه سالم و به دور از هر گونه جهل و نابرابرى و تحمیل را وجهه همت پیروان خویش قرار داده است،همان راهى را خواهد رفت که مسیحیت رفته است و به همان سرنوشت مسیحیت، یعنى بدل شدن به تعلق خاطر فردى و حاشیهنشینى اجتماعى دچار خواهد شد یا به سبب دارا بودن جوهرى متفاوت، واکنشهاى دیگرى از خود بروز خواهد داد؟
پى نوشت:
همراه شدن این پدیده جدید با هدایاى ارزشمندى چون دانش جدید، تکنولوژى و ابزار کارآمد، اقتصاد شکوفا و مدیریتهاى توانمند و سازوکارهاى عقلانى موجب شد تا در سرزمینهاى تصرفشده جدید، حتى با استقبال و خوشرویى ملل مغلوب مواجه گردد و لذا با استفاده از اسب ترواى توسعه و بدون مواجهه با کمترین مقاومت و پرداخت کمترین هزینه، به قلب این مناطق نفوذ کرد و حتى مأمورانى را از میان مردم همان سرزمین و با هزینه خود آنان به کار گرفت تا ضمن پاسدارى از موقعیتهاى متصرفه و سرکوب مقاومتهاى احتمالى، به بسط و تعمیق عرف و تبلیغ ایدئولوژى عرفگرایى همت گمارند.
گلنر در گزارشى از این شرایط مىگوید: در واقعیت بیرونى، بخش عظیمى از دولتها با ایدئولوژىهاى عرفى یا ضد دینى اداره مىشوند؛ بخش دیگر از یک عرفگرایى عملى(1) تبعیت مىکنند. دولتهایى هم که ظاهر دینى دارند، انطباق و اخذشان از دین، بسیار کم است و به معناى دقیق کلمه، دینى نیستند.
تا چند دهه پیش که منازعات شرق و غرب (دنیاى کمونیست و سرمایهدارى) تمامى توجهات را به خود معطوف کرده بود و موجب نوعى غفلت از فرایندهاى لایههاى زیرین اجتماع شده بود، کسى متوجه بسط و رسوخ تدریجى پدیده عرفى شدن در جوامع تابع که به کشورهاى جنوبى (جهان سوم) توسعه نیافته و در حال توسعه ملقب بودند، نگردید.این غفلت عمومى بر ذهن و باور مردم، بلکه اندیشمندان و نخبگان نیز غلبه داشت؛ تا وقتى که دو اتفاق مهم با ابعاد و آثار جهانى در این سوى عالم رخ نمود: یکى به وقوع پیوستن انقلاب در ایران و دیگرى فروپاشى شوروى.
واقعه نخست، توجهات را به زنده و پویا بودن عنصر دین و معنویت در بخشى از جوامع جلب کرد و واقعه دوم، موانع مشاهده اتفاقات در حال وقوع در لایههاى پنهانتر اجتماعى را از میان برداشت و باعث شد انگارههاى جدیدى به جاى پارادایم نظام دوقطبى، به منظور توجیه و تحلیل روند تحولات جهانى پا به عرصه وجود بگذارند؛ انگارههایى که از قدرت تبیینکنندگى بیشتر و دامنه و شمول فراگیرترى برخوردار بودند.
نظریه «شمال - جنوب»، نظریه «نظام جهانى»، نظریه «برخورد تمدنها» و نظریات «عرفى شدن» از جمله مفاهیمى بودند که با عبور از پارادایم کهنهشده شرق و غرب، در چارچوب انگارههاى جدید شکل گرفتند. یک خصلت مشترک، نظریات کلان این دوره را در کنار هم و در زیر چتر واحد قرار داده است و آن، غربمحور(2) بودن تمامى آنهاست.
ادبیات نظرى دو دهه اخیر، درباره عرفى شدن، بیش از واگویى نظریات کلاسیک عرفى شدن که آن را فرایندى خطى، جبرى، جهانشمول و بىوقفه مىدانست، مشحون از نقدها و ایرادهاى نظرى و تجربى حادى است که بر نظریات خام گذشته وارد شده است و لزوم برخى تعدیلهاى اساسى در آن را مطرح مىکند.مطرح شدن این مباحث موجب گردیده عرفى شدن از یک موضوع تکرارى و غیرقابل مناقشه، به یک بحث زنده، پیچیده و جذاب بدل گردد. روى آوردن مجدد به تعلقات شبه دینى و انواع دینسازىهاى جدید در غرب و احیا و رونق دوباره الهیات ارتدکس و غیرنوگرا و سر برآوردن جریانات بنیادگرا و اصولى در میان پیروان ادیان تاریخى که تظاهرات و تجلیات متفاوتى در جوامع مختلف داشته است، از موارد فراوان نقضى است که توجه تئوریسینهاى عرفى شدن را بیش از پیش به خود جلب کرده است و حتى موجب برخى عقبنشینىهاى مهم در آراى نخست ایشان گردیده است.
گلنر یکى از متفکران آشنا با جوامع غیرغربى و ادیان غیر مسیحى است که با تأمل عالمانه در وضع و جایگاه دین در جوامع دیگر، از تلقى اسطورهاى از نظریه عرفى شدن، دست شسته است. او مىگوید: با اینکه روند روبهگسترش عرفى شدن در جهان، یک واقعیت محرز و غیرقابل تردید است، اما یک استثناى بزرگ وجود دارد که همان اسلام است. اسلام مثل یک قرن پیش خود، همچنان پرنفوذ و قدرتمند است و حتى قوىتر نیز شده است.گلنر معتقد است از چهار تمدنى که پس از قرون وسطا از خاکستر دنیاى قدیم برخاستند، سه تاى آنها، یعنى تمدن غربى - مسیحى، تمدن چینى و تمدن هندى، به میزان زیادى عرفى شدهاند و در این میان تنها تمدن اسلامى است که همچنان به شکل متفاوتى باقى مانده است و تن به جریان غالب عرفى شدن نسپرده است.
شاید مدعاى گلنر براى کسى که در بستر یکى از دینىترین جوامع اسلامى مىزید و در عین حال نشانههاى فراوانى از تمایلات عرفى و دامنگستر شدن نوع زیست و معیشت و هنجارهاى غربى را در آن به چشم مىبیند، سخن گزافى به نظر برسد؛ لیکن با عبور از لایههاى رویین که با سهولت بیشترى تحت تاثیر فرهنگ مسلط و الگوهاى غالب جهانى قرار مىگیرند و با مداقه در عناصرى که در اعماق این جوامع و در ذات و جوهر این دین جارى است و استعداد و ظرفیتهاى شگرفى را براى تداوم دینباورى و دیندارى زنده نگه مىدارد، اذعان خواهد کرد که مدعاى گلنر چندان هم سطحى و ناشیانه عنوان نشده است و برخاسته از تفاوتهاى بارزى است که این مردمشناس غربى آشنا با جوامع شرق، میان این دو بستر اجتماعى و این دو آیین بزرگ تاریخى مشاهده کرده و به شکلى ابراز داشته است.
برنارد لوییس مىگوید:از وقتى که بشر جدید غربى، نقش و جایگاه واقعى دین در حیات اجتماعى خویش را انکار نمود، در درک و شناخت درست جوامعى که دین در آنها وزن و اعتبار ویژهاى دارند، قاصر گشت.او مىگوید: تا قبل از وقوع انقلاب اسلامى در ایران، در بین رسانههاى غربى نوعى انکار و ناباورى درباره دین که هنوز یک نیروى مهم و حیاتى در دنیاىاسلام به شمار مىرفت، وجود داشت.این واقعه کمک کرد تا آنان درک بهتر و هوشیارى بیشترى نسبت به این امر پیدا کنند؛ هر چند هنوزهم به یک باور و نظریه درست و همدلانه در این باب دست پیدا نکردهاند. دین در این سوى عالم یک واقعیتحیاتى است و اهمیتش بهعنوان یک عنصر سیاسى، زائدالوصف است.بهگفته وى، شعارها، برنامهها و رهبرى تمامى حرکتها و جریاناتى که تأثیر ماندگارى از خود در سرزمینهاى اسلامى برجاى مىگذارند، دینى است و جنبشهاى نوگرایى و اصلاحى نیز هنوز صبغه و بار کلامى دارند.
بنابراین، بهجاى گام نهادن در راههاى رفته و واگو کردن اقوال و آراى پیشگفته، باید به پرسشهاى جدىترى در این موضوع پرداخت و به حرف جدیدى در این باب دست یافت. سؤالات زیر مىتواند زمینهاى براى این اندیشههاى تازه باشد:
- فرایند «عرفى شدن» چیست؟ آیا یک قانون قطعى و ابدى است؟ یا تجربه بىنظیرى است که در یک بستر اجتماعى و یک برهه تاریخى خاص اتفاق افتاده و تکرار آن با همان نتایج و آثار و در زمان و زمینى دیگر محل تردید و انکار جدى است؟
- آیا عرفى شدن قابل تحویل و تجزیه به عناصر و اجزاى بنیادىترى است؟ اگر چنین است، این عناصر و اجزاى بنیادى چیست؟ عوامل مساعد و آسانکننده این فرایند و عناصرى که مىتوانند احیاناً در روند آن خلل پدید آورده، باعث تغییراتى در مسیر و سرعت آن گردند، کدامند؟ آیا با تصرف در این عناصر مىتوان جهت و مسیر این فرایند را در آینده دگرگون ساخت؟ آیا فرض وجود همین عناصر مخل و اذعان به امکان دستکارى آگاهانه توسط بشر مختار، صورتهاى محتمل و متفاوتى را براى این فرایند رقم نخواهد زد؟
- آیا مواجهه متفاوت فرهنگهاى مختلف با فرایند عرفى شدن که امروزه در پهنه جهان شاهد آنیم، ناشى از «تمایز میان ساختهاى شرقى و غربى» (مونتسکیو، مارکس، وبر) است یا به «سطح توسعهنیافتگى آنان در مناسبات مرکز - پیرامون» (والرشتین) برمىگردد یا از «موقعیت تمدنىشان» (تافلر) نشأت مىگیرد و یا اینکه «جوهر و قابلیتهاى متفاوت ادیان» (وبر) چنین مواجهههاى گوناگونى را دیکته کرده است؟
- آیا عرفى شدن، یک فرایند تحمیلشده بر مسیحیت بوده، یا سازگار با مشى و طبیعت آن است؟ آیا آنچه به عنوان ریشههاى مستعد عرفى شدن جوامع مسیحى در جوهره مسیحیت وجود داشت، ذاتى دین بما هو دین است و در تمامى ادیان الهى کم و بیش وجود دارد و عرفى شدن به معنایى که در غرب واقع شده است، سرنوشت گریزناپذیر تمامى جوامع و اجتماعات دینى است یا این که پاسخ و واکنش ادیان مختلف به این فرایند از جوهر آموزهاى آن دین و سیره تاریخى همان پیروان متابعت مىکند؟ اگر رویکرد دنیا گریز و مشرب عقلستیز و آموزههاى منجر به تشدید منازعه میان انسان و خدا در مسیحیت، عامل انفصال میان دین و دنیا، ایمان و عقل و خدا و انسان بوده و به غیر دینى شدن جامعه و فرد مسیحى انجامیده است، تلائم و تفاهم این اجناس بهظاهر متضاد در فرهنگهاى دینى دیگر، چه سرنوشتى را براى این فرایند رقم خواهد زد؟
- آیا عرفى شدن، پیامد ناگزیر تجربه مدرنیسم در غرب مسیحى است یا عناصر موافق و عوامل مساعد دیگرى، این سرنوشت را براى آن رقم زده اند؟ به عبارت دیگر، آیا تجدد، نوگرایى و توسعه انسانى و اجتماعى، از جاده عرفى شدن مىگذرد و براى دستیابى به آن هیچ مفرّى جز فروگذاردن تعلقات دینى وجود ندارد؟ آیا نمىتوان از دینى سراغ گرفت که لزوماً در چالش با تجدد و توسعه قرار نگیرد و یا الگویى را براى توسعه برگزیند که به عرفى شدن جامعه، فرد و دین نینجامد؟
- آیا اسلام بهعنوان یک دین اتم و اکمل که مواجهه مثبتى با دنیا دارد و انسان را داراى فطرتى پاک، صاحب اختیار و مسؤول مىشناسد و جایگاه مهم و معتبرى براى عقل بشرى قائل است و تشکیل جامعه سالم و به دور از هر گونه جهل و نابرابرى و تحمیل را وجهه همت پیروان خویش قرار داده است،همان راهى را خواهد رفت که مسیحیت رفته است و به همان سرنوشت مسیحیت، یعنى بدل شدن به تعلق خاطر فردى و حاشیهنشینى اجتماعى دچار خواهد شد یا به سبب دارا بودن جوهرى متفاوت، واکنشهاى دیگرى از خود بروز خواهد داد؟
پى نوشت:
1) practise secularism
2) westcentric
همشهرى، 7/8/802) westcentric