موج نوین سکولار زدایی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
سکولاریزاسیون (عرفى شدن) به عنوان یک پدیده اجتماعى، معمولاً همزاد مدرنیسم یا نوگرایى شمرده مىشود و بسیارى از دانشمندان غربى و غربگرا اظهار داشتهاند که سرنوشت کلیه جوامع بشرى با افول و زوال دین همراه خواهد بود. اما این نظریه در چند دهه اخیر تا حدود زیادى با شکست مواجه شده و تحقیقات فراوان نشان مىدهد که جوامع اروپایى و غیر اروپایى، رویکرد جدیدى را به دین یا نهادهاى دینى تجربه مىکنند و به اصطلاح پدیده «سکولارزدایى» در حال رخ نمودن است. مقاله حاضر، که توسط یکى از نظریهپردازان جامعهشناسى دین به رشته تحریر درآمده است، یکى از تازهترین آثار در این زمینه است.متن
چند سال پیش، اولین جلد از مجموعه بهاصطلاح «پروژه بنیادگرایى»(1) را روى میز کار خود دیدم. پروژه بنیادگرایى تحت سرپرستى و ریاست مارتین مارتى،(2) مورخ مشهور تاریخ کلیسا در دانشگاه شیکاگو به مرحله اجرا درآمد و بودجه آن را بنیاد مک آرتور(3) تأمین مىکرد. روزى این سؤال را از خود پرسیدم که بنیاد مک آرتور چه توجیهى براى تخصیص بودجهاى چند میلیون دلارى به مطالعه و بررسى بنیادگرایان دینى دارد؟ دو جواب به ذهن متبادر شد. جواب اول: بنیاد مک آرتور داراى تشکیلاتى پیشرو است و بنیادگرایان را افرادى ضد پیشرفت تلقى مىکند؛ لذا این بنیاد، با انجام این پروژه، به شناخت دشمنان خود مىپرداخت. اما جواب جالب توجه دیگرى نیز وجود داشت: «بنیادگرایى» پدیدهاى عجیب است که درک آن مشکل است و هدف از انجام این پروژه، تعمق در این دنیاى بیگانه و درک هر چه بیشتر آن بود. اما بنیادگرایى براى چه کسانى دنیاى عجیبى تلقى مىشود؟ آنچه سبب شد «پروژه بنیادگرایى» اجرا شود، ناشى از درک وارونه جهان بود که بر طبق آن بنیادگرایى پدیدهاى نادر و غامض تلقى مىشد. اما اگر با دقت به تاریخ و یا به جهان معاصر نظر بیفکنیم، درخواهیم یافت که آنچه نادر است، پدیده بنیادگرایى نیست؛ بلکه آگاهى و علم ناقص و ناکافى ماست. پدیدهاى که درک آن مشکل است، آخوندهاى ایران نیستند؛ بلکه اساتید دانشگاههاى آمریکا هستند که در این زمینه منفعل عمل کردهاند. شرح و توضیح این مطلب مىتواند پروژهاى چند میلیون دلارى را طلب کند.
نقایص نظریه سکولاریزاسیون:
در اینجا باید اذعان کرد که نمىتوان گفت ما در جهانى سکولار زندگى مىکنیم. به جز چند مورد استثنایى، جهان که همانند گذشته آکنده از احساسات دینى است و در برخى مناطق، این احساسات بسى بیشتر از گذشته است و این بدان معناست که کل ادبیاتى که مورخان و جامعهشناسان نام «نظریه سکولاریزاسیون» را بر آن نهادهاند، داراى نقایص عدیدهاى است. با وجودى که اصطلاح «نظریه سکولاریزاسیون» مىتواند دربرگیرنده آرا، افکار و مطالبى باشد که در خلال دهههاى 1950 و 1960 منتشر شدهاند، ولى عمدتاً مىتوان ریشه اصلى این نظریه را در عصر روشنگرى جستوجو کرد. ایده سادهاى است: نوگرایى لزوماً به افول دین، هم در جامعه و هم در نظر افراد، منجر خواهد شد. ولى همین ایده بسیار ساده، غلط از آب در آمد.
البته نمىتوان انکار کرد که نوگرایى در برخى مناطق تأثیر بیشترى بر جاى گذاشته است؛ اما باید به این نکته نیز توجه داشت که نوگرایى در بسیارى از مناطق، حرکتهاى قدرتمند ضد سکولار را به دنبال داشته است. علاوه بر این، سکولاریزاسیون در سطح اجتماعى، لزوماً با سکولاریزاسیون در سطح تفکر فردى ارتباط ندارد. برخى نهادهاى دینى، قدرت و نفوذ خود را در بسیارى از جوامع از دست دادهاند؛ اما عقاید و روشهاى دینى کهنه و نو همچنان در زندگى افراد تأثیرگذار هستند. این عقاید گاهى منجر به شکلگیرى نهادهاى جدید مىشوند و گاهى نیز انفجار عظیم احساسات دینى را به دنبال دارند. بر عکس، نهادهاى شناختهشده دینى نیز مىتوانند نقشهاى اجتماعى و سیاسى در جامعه ایفا کنند؛ در حالى که افراد انگشتشمارى به دین و روش دینى مورد حمایت این نهادها اعتقاد دارند. نهایت اینکه رابطه بین دین و نوگرایى تا حدودى پیچیده است.
اصولاً این موضوع که نوگرایى لزوماً به افول دین مىانجامد، فاقد ارزش است. در عین حال، «طرد»(4) یا «تطابق»(5) دو راهبردى هستند که جوامع دینى مىتوانند در جهان سکولار اتخاذ کنند. البته از لحاظ نظرى مىتوان بسیارى از افکار و ارزشهاى جدید را رد کرد؛ اما مشکل مىتوان رد کردن آنها را با زندگى مردم مرتبط دانست. براى نیل به این هدف باید یکى از دو راهبرد زیر را دنبال کرد: راهبرد اول، «انقلاب دینى»(6) است؛ یعنى فرد تلاش کند تا کلیت جامعه را تحت سیطره خود درآورد و دین ضد تجدد خود را بر همه تحمیل کند. راهبرد دیگرى که مىتواند مردم را وادار به رد تفکرات و ارزشهاى جدید در زندگى خود کند، ایجاد خردهفرهنگهاى دینى(7) است که هدف از ایجاد آنها جلوگیرى از تأثیر جوامع خارجى مىباشد. این راهبرد تا حدودى کارآمدتر از راهبرد انقلاب دینى به نظر مىرسد؛ اما با مشکلات عدیدهاى رو در رو است. فرهنگ جدید از قدرت فراوانى برخوردار است و تلاش مضاعفى لازم است تا بتوان نظام دفاعى مستحکمى در برابر آن ایجاد کرد. جالب توجه آنکه نهادهاى دینى با توسل به راهبرد تطابق، بر نظریه سکولاریزاسیون خط بطلان کشیدهاند. اگر ما واقعاً در دنیایى سکولار زندگى مىکنیم، پس در آن صورت انتظار مىرود که نهادهاى دینى براى بقاى خود هر چه بیشتر با سکولاریسم سازگارى یابند. این، همان نمود تجربى راهبرد تطابق است.
حقیقت آن است که جوامع دینى، علىرغم عدم تطابق و سازگارى با الزامات جهان سکولار، همچنان باقى مانده و حتى گسترش یافتهاند. به بیان سادهتر، تجربه دین سکولاریزهشده، عموماً با شکست مواجه شده است؛ اما حرکتهاى دینى به همراه اعتقادات و روشهایى که از گرایشات مافوق طبیعى منبعث مىشدند، با موفقیتهاى چشمگیرى مواجه بودهاند.
کلیساى کاتولیک در مقابل نوگرایى:
کشمکش بین نوگرایى و کلیساى کاتولیک رم، مشکلات ناشى از اتخاذ راهبردهاى گوناگون را بهخوبى نشان مىدهد. در آستانه عصر روشنگرى و تحولات متعدد ناشى از آن، عکسالعمل اولیه کلیسا نسبت به این پدیده در ابتدا ستیزهجویانه و سپس رد اعتراضآمیز آن بود. شاید بتوان گفت که مهمترین رخداد اعتراضآمیز کلیسا در این زمینه، در سال 1870 اتفاق افتاد. حدود یکصد سال بعد، شوراى دوم واتیکان، این موضع طردآمیز را تا حد زیادى تعدیل کرد و سعى نمود تا کلیسا را با مسائل روز هماهنگ و همآوا ساخته، آن را با جهان جدید منطبق و سازگار نماید. انتظار مىرفت که شوراى دوم واتیکان دریچههاى جدیدى بر خردهفرهنگ کاتولیک بگشاید. این خردهفرهنگ هنگامى شکل گرفت که مشخص گردید کل جامعه را نمىتوان تحت سیطره خود درآورد. مشکل گشایش دریچههاى جدید این است که نمىتوان نظارت کاملى بر ورود مطالب به داخل داشت و در واقع ورود دنیاى متلاطم فرهنگ جدید، مشکلات قابل توجهى را فرا راه کلیسا قرار داده است. در قلمرو کنونى پاپ، کلیسا دورههاى مختلف توجه به راهبردهاى دوگانه «طرد» یا «تطابق» را تجربه کرده است؛ راهبردهایى که در کشورهاى مختلف نتایج متناقضى را به دنبال داشته است. به عنوان یک جامعهشناس دین احتمال مىدهم که کلیساى رم، در آستانه تحولات و دگرگونىهاى بعد از شوراى دوم واتیکان، مجبور بوده است اصول و روش خود را تجدید نماید.
عرصه جهانى دین:
مىتوان گفت که در عرصه جهانى دین، حرکتهاى محافظهکارانه، ارتدکس یا سنتى هستند که تقریباً در همه جا روندى رو به رشد داشتهاند. این حرکتها دقیقاً همان حرکتهایى هستند که سازگارى کلیسا یا نوگرایى را به نحوى که روشنفکران پیشرو تعریف مىکنند، مردود مىشمارند. بر عکس، حرکتها و نهادهاى دینى که تلاش بسیارى جهت تطابق دین با نوگرایى مصروف داشتهاند، تقریباً در همه جا سیرى نزولى را دنبال نمودهاند. در ایالات متحده در مورد این پدیده بسیار سخن گفته شده و تفاسیر فراوانى ارائه گردیده است که نمونه بارز آن را مىتوان در افول مشرب اصلى پروتستانیسم و ظهور مسیحیون انجیلى در آنجا مشاهده کرد. در این زمینه نمىتوان ایالات متحده را یک استثنا دانست. حرکت محافظهکارانه کلیساى کاتولیک رم تحت سرپرستى پاپ ژانپل دوم، هم منجر به روىگردانى مردم از کاتولیسیسم گردیده است و هم احساسات کاتولیکى ژرفى را در میان جوامع کاتولیک، بهویژه جوامع کاتولیک کشورهاى غیر غربى، در پى داشته است. پس از فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى، کلیساى ارتدکس در روسیه جان تازهاى گرفت. گروههاى رو به رشد یهودى در اسراییل و خارج از سرزمین فلسطین، همگى ارتدکس هستند. به همین ترتیب، خیزشهاى چشمگیر محافظهکارى دینى در بسیارى از جوامع مهم دینى، نظیر اسلام، هندوییسم و بوداییسم مشاهده شده و این گونه حرکتها در جوامع کوچکتر، نظیر شینتو در ژاپن و سیکیسم در هند به چشم مىخورد. وجه مشترک این حرکتها، همانا الهام پذیرى آنان از دین مىباشد. روى هم رفته، این حرکتها بر این اندیشه که نوگرایى و سکولاریسم پدیدههاى همریشه و مرتبطى هستند، خط بطلان مىکشد. آنچه مىتوان گفت این است که حرکتهاى فوقالذکر نشان مىدهد به همان میزان که سکولاریسم پدیده مهمى در جهان معاصر محسوب مىشود، حرکتهاى ضد سکولار نیز از چنین اهمیتى برخوردارند.
بنا به دلایل کاملاً قابل درک، نوگرایى، بسیارى از قطعیات قدیمى موجود در جامعه را دچار تزلزل نموده است. عدم قطعیت، وضعیتى است که تحمل آن براى بسیارى از مردم مشکل است؛ لذا هر حرکتى (حتى حرکتهاى غیر دینى) که مبشر تجدید قطعیات گذشته و یا ارائه قطعیات جدید باشد، از اقبال خوبى برخوردار است.
تفاوتهاى موجود میان نهضتهاى مترقى:
اهمیت این موضوع (تفاوت میان نهضتها) هنگامى روشن مىشود که به دو نمونه مهم خیزش دینى در جهان امروز، یعنى خیزش اسلامى و خیزش مسیحیت انجیلى اشاره کنیم. مقایسه آنها مىتواند نمایانگر نامناسب بودن اطلاق صفت «بنیادگرا» به هر دوى این خیزشها باشد.
خیزش اسلامى، به واسطه پیامدهاى مشهود و بلافصل سیاسى، بیشتر شناخته شده است. با این حال، اگر تنها از بعد سیاسى به مسأله بنگریم، مرتکب اشتباه بزرگى خواهیم شد. این خیزش در واقع احیاى مؤثر و مؤکد تعهدات دینى است و پهنه جغرافیایى گستردهاى را در بر گرفته و کلّیه کشورهاى اسلامى از شمال آفریقا تا جنوب شرق آسیا را تحت تأثیر قرار مىدهد. تجدید حیات اسلامى، چنان که برخى روشنفکران پیشرو اعتقاد دارند، محدود به بخشهاى عقبافتاده اجتماع که کمتر با پدیده نوگرایى آشنا شدهاند، نیست. بر عکس، این حرکت در شهرهایى گسترش یافته که پدیده نوگرایى به میزان قابل توجهى در آنها رسوخ کرده است و در برخى کشورها این حرکت در میان افرادى مشاهده شده است که از آموزش عالى به سبک غربى برخوردار بودهاند.
در عین حال، در درون حرکت تفاوتهایى به چشم مىخورد. حتى در خاستگاه اسلام، یعنى خاورمیانه، تفاوتهاى دینى و سیاسى عمدهاى بین حرکتهاى شیعه و سنى به چشم مىخورد. مثلاً محافظهکارى اسلامى در کشورهایى نظیر ایران و عربستان سعودى، تفاوتهاى ماهوى با یکدیگر دارند. هر چه از خاورمیانه دورتر مىشویم، تفاوتها بیشتر و چشمگیرتر مىشوند؛ و لذا در اندونزى که پرجمعیتترین کشور اسلامى است، نهضت دینى قدرتمندى نظیر «نهضتالعلما» طرفدار مردمسالارى و کثرتگرایى بوده و با آنچه که معمولاً بنیادگرایى اسلامى نامیده مىشود، کاملاً متفاوت است.
بنا به دلایلى که ریشه در درون سنت دارد، مىتوان گفت اسلام در تطبیق خود با مفاهیم جدیدى نظیر مردمسالارى، تکثرگرایى و اقتصاد بازار، دوران سختى را پشت سر گذاشته است.
خیزش مسیحیت انجیلى نیز به همان اندازه حیرتآور بوده است. در جوامع چینى، (علىرغم مجازاتهاى سنگین در سرزمین اصلى چین)، کره جنوبى، فیلیپین، جنوب اقیانوس آرام، صحراى آفریقا و در برخى مناطق اروپا که سابقاً تحت سیطره کمونیسم بودهاند، این حرکت نمود چشمگیرى دارد؛ اما حرکت فوقالذکر در آمریکاى لاتین از موفقیت بسیارى برخوردار بوده است.
قدر مسلم آنکه مفهوم و محتواى دینى حرکتهاى اسلامى و پروتستانیسم انجیلى با یکدیگر کاملاً متفاوت است. این تفاوت، در تبعات سیاسى و اجتماعى آنها نیز مشهود است. اما این دو حرکت از یک جنبه بسیار مهم دیگر نیزبا یکدیگر تفاوت دارند: نهضت اسلامى عمدتاً در کشورهاى اسلامى و در میان مهاجران مسلمان، نظیر مهاجران مسلمان در اروپا نضج گرفته؛ در حالى که حرکت پروتستانیسم انجیلى در کشورهایى در حال رشد و گسترش است که قبلاً با این مسلک بیگانه بودهاند و یا پیروان آن، اقلیت ناچیزى از جمعیت آن مناطق را تشکیل مىدادهاند.
استثناهایى در فرضیه سکولارزدایى:
اروپا اولین استثنا در این زمینه است؛ مخصوصاً آن قسمت از اروپا که در غرب دیوار برلین قرار دارد. اما برخى از آثارى که اخیراً در زمینه جامعهشناسى دینى در فرانسه، بریتانیا و منطقه اسکاندیناوى به رشته تحریر درآمدهاند، اطلاق واژه «سکولاریسم» بر این تحولات را زیر سؤال بردهاند. مجموعه اطلاعات موجود، بقا و حضور قدرتمند دین را علىرغم بیگانگى گسترده مردم از تعالیم سازمانیافته کلیسا نشان مىدهد. «تغییر جایگاه نهادى دین» مىتواند بهتر از «سکولاریسم» وضعیت اروپا را توصیف کند؛ لذا اروپا با سایر نقاط جهان، از جمله با ایالات متحده، تفاوت دارد. یکى از جالب توجهترین معماهاى جامعهشناسى دین این است که چرا آمریکاییان بیش از اروپاییان، دینگرا و مذهبى هستند؟
استثناى دیگرى که در زمینه نظریه سکولارزدایى وجود دارد، از ابهام کمترى برخوردار است. این استثنا، همانا وجود یک خردهفرهنگ بینالمللى است که افراد آن از نوعى آموزش عالى کاملاً سکولار به سبک غربى، بهویژه در ادبیات، علوم تجربى، علوم انسانى و علوم اجتماعى بهرهمند هستند. این خردهفرهنگ، در واقع عمدهترین حامل ارزشها و اعتقادات پیشرو و روشنگر مىباشد. پیروان این خردهفرهنگ جهانى از نفوذ فراوانى برخوردارند و بر نهادهایى که تعریف رسمى پدیدههایى نظیر نظام آموزشى، وسایل ارتباط جمعى، و حدود نظام حقوقى را ارائه مىدهند، احاطه دارند.
آنچه در اینجا مىتوانم بدان اشاره نمایم، این است که ما از یک فرهنگ نخبه جهانى برخورداریم؛ لذا خیزشهاى دینى در کشورهاى مختلف داراى ویژگى کثرتگرایانه هستند. این حرکتها بیش از آنکه از انگیزههاى دینى صرف نشأت گرفته باشد، اعتراض و مقاومت در برابر نخبگان سکولار را نشان مىدهد. جنگ به اصطلاح فرهنگى در ایالات متحده نیز از این ویژگى برخوردار است. مىتوانم به این نکته اشاره کنم که صحت و اعتبار نظریه سکولاریسم، به میزان فراوانى مدیون این خردهفرهنگ بینالمللى است. روشنفکران به هر جا سفر مىکنند، در محافل روشنفکرى داخل شده، با افرادى نشست و برخاست مىکنند که شباهت بیشترى با آنها دارند. به همین دلیل، روشنفکران ممکن است دچار این اشتباه فاحش شوند که این محافل، منعکسکننده افکار کلیه افراد جامعه هستند.
دین خیزشگر؛ خاستگاهها ودورنماها:
در اینجا به برخى سؤالات مطرحشده در مقالات گردآمده در این کتاب مىپردازم.
سؤال اول: خاستگاه خیزش دینى در جهان چیست؟ در جواب این پرسش مىتوان به دو پاسخ احتمالى اشاره کرد. پاسخ اول: نوگرایى سعى مىکند در قطعیاتى که مردم در طول تاریخ با آن زیسته و خو گرفتهاند شبهه و شک ایجاد نماید. شک و شبهه در مورد قطعیات، وضعیتى ناراحتکننده ایجاد مىکند که بسیارى آن را غیر قابل تحمل مىدانند و لذا حرکتهاى دینى که ادعاى ارائه قطعیات به مردم را دارند، مقبولیت عام مىیابند. پاسخ دوم: جایگاه اجتماعى دیدگاههاى صرفاً سکولار، در میان نخبگان فرهنگى است. بخش عمدهاى از مردم که با این فرهنگ بیگانه بوده ولى نفوذ آن را احساس مىکنند، این دیدگاهها را مردود مىشمارند. این مشکل آنجا صورت حادترى به خود مىگیرد که فرزندانشان با آن نظام آموزشى تربیت مىشوند که حتى مستقیماً عقاید و ارزشهاى آنها را مورد هجمه قرار مىدهد.
سؤال دوم: روند آتى خیزش دینى چگونه خواهد بود؟ با توجه به تنوع حرکتهاى دینى در جهان معاصر، نمىتوان یک پیشبینى جهانى در این زمینه ارائه کرد. با این حال، پیشبینى زیر در اینجا مىتواند تا حدودى صحیح باشد: هیچ دلیلى وجود ندارد که گمان کنیم جهان در قرن 21 کمتر از جهان امروز به دین توجه دارد. گروه قلیلى از جامعهشناسان دین تلاش کردهاند تا نظریه قدیمى سکولاریسم را با آنچه که من آن را تز «آخرین خاکریز» نام نهادهام، نجات دهند: نوگرایى، سکولاریسم را رواج مىدهد و نهضتهاى دینى، نظیر حرکت اسلامى و حرکت پروتستانیسم انجیلى، نماد آخرین دفاع و خاکریز دین در برابر سکولاریسم هستند که پایدار نخواهند ماند و در نهایت این سکولاریسم است که پیروز خواهد شد. به بیان دیگر، نهایتاً روحانیان ایرانى، واعظین مسیحى و لاماهاى(8) تبتى همگى همچون اساتید ادبیات در دانشگاههاى آمریکا رفتار کرده، چون آنان خواهند اندیشید. اما من این تز و فرضیه را قانعکننده و قابل قبول نمىدانم.
با ارائه این پیشبینى که در قرن آینده، جهان کمتر از امروز به دنبال دین و مسائل دینى نیست، باید در مورد عرصههاى مختلف حرکتهاى دینى نیز تأمل کرد. بهعنوان نمونه، من گمان مىکنم ستیزهجوترین نهضتهاى اسلامى درخواهند یافت که بعد از به دست گرفتن قدرت در کشور، اتخاذ سیاستها و مواضع کنونى در برابر نوگرایى مشکل است (به نظر مىرسد این امر در ایران روى داده است). افزون بر این در عرصه دین نیز همچون سایر عرصههاى تلاش انسان، برخى افراد نقشهاى عمدهاى ایفا مىکنند که مورخان و جامعهشناسان تمایلى به پذیرش آنها ندارند. به عنوان مثال، در ایران بدون وجود آیتاللَّه خمینى نیز امکان وقوع انقلاب اسلامى وجود داشت؛ اما در آن صورت مطمئناً ماهیت آن متفاوت از اکنون بود. هیچ کس نمىتواند ظهور شخصیتهاى کاریزماتیک را که آغازگر حرکتهاى قدرتمند دینى در جوامع و مناطق دور از انتظار هستند، پیشبینى کند. چه کسى مىداند؛ شاید حرکت و خیزش دینى بعدى، در آمریکا، در میان دانشگاهیان پسانوگراى(9) سرخورده و مأیوس به وقوع بپیوندد!
سؤال سوم: آیا خیزشهاى دینى در انتقاد خود از نظام سکولاریسم با یکدیگر تفاوت دارند؟ بله، تفاوت دارند و این تفاوت بستگى تام به نظامهاى اعتقادى آنها دارد. با این حال، آنچه آنان در مورد آن اتفاق نظر دارند، بىمحتوا بودن فرهنگى است که تلاش مىکند بدون هیچ گونه پایگاه متعالى، همهگیر و فراگستر شود. میل به دین و تلاش براى یافتن معنایى که وراى فضاى محدود دانش و علم تجربى بشر باشد، یکى از ویژگىهاى بشر بوده است. این گفته نه تنها در چارچوب علم الهیات، بلکه در قالب علم انسانشناسى نیز مصداق دارد و یک فیلسوف «ندانمگرا»(10) و حتى مشرک نیز آن را مىپذیرد.
سکولاریسم هر اندازه شکل و حالتى نو را اقتباس کند، نقد سکولاریسم مىتواند حداقل نقد برخى از جوانب نوگرایى را نیز به دنبال داشته باشد؛ اما باید توجه داشت که حرکتهاى دینى مختلف، روابط مختلفى را با نوگرایى ایجاد کردهاند. همان گونه که قبلاً اشاره شد، از یک جهت مىتوان گفت که خیزش اسلامى، دیدگاهى منفى نسبت به نوگرایى دارد و در برخى موارد، نظیر نقش زنان، دیدگاههاى این حرکت کاملاً مخالف دیدگاههاى نوگرایانه در قبال زنان مىباشد. همچنین به گمان من مىتوان گفت که خیزش پروتستانیسم انجیلى در بسیارى از مناطق، مخصوصاً آمریکاى لاتین، دیدگاههاى مثبتترى نسبت به پدیده نوگرایى داشته است.
اشاره
نکته جالب توجه در این مقاله، رویکرد نویسنده به جایگاه دین در حیات اجتماعى بشر است. وى تأکید مىکند که آنچه از نظر جامعهشناسى به عنوان یک پدیده خلاف عادت باید مورد مطالعه قرار گیرد، سکولاریسم یا سکولاریزاسیون است؛ نه دینگروى یا بنیادگرایى؛ چرا که دین همواره در حیات انسانى حضور داشته و نقشآفرین بوده است. توجه به نکات زیر در کنار مباحث نویسنده، شاید به روشنتر شدن موضوع کمک کند:
1. چنان که مىدانیم، نظریه سکولاریزاسیون که به «عرفى شدن» یا «دنیوى شدن» ترجمه مىشود، معمولاً در سه محور مورد مطالعه قرار مىگیرد: عرفى شدن دین، عرفى شدن جامعه و عرفى شدن فرد. به عبارت دیگر، گاه سخن از تقدسزدایى از مفاهیم یا آداب دینى و حضور آنها به صورت یک امر عرفى و دنیوى است و گاه سخن از فاصله گرفتن قوانین، نهادها و مناسبات اجتماعى از شریعت و فرامین الهى است و گاه بحث درباره دور شدن افراد از آداب و عقاید دینى است. بدیهى است که عرفى شدن در این سه حوزه لزوماً به یک معنا نیست و ملازمه قطعى میان آنها وجود ندارد. براى مثال، ممکن است با عرفى شدن جامعه و تفکیک نهاد دین از سایر نهادهاى اجتماعى، مفاهیم و شعائر دینى به سمت قدسیت و تعالى گرایش پیدا کند؛ یا از سوى دیگر، گاهى با حضور دین و معنویت در افراد، جامعه به سمت سکولار شدن پیش رود. اگرچه نویسنده اشارهاى کوتاه به این مسأله دارد و اجمالاً پدیده سکولارزدایى را در هر سه حوزه مد نظر دارد، اما روشن نمىکند که این فرایند در هر یک از نهضتهاى دینى دقیقاً در کدام یک از حوزههاى سهگانه رخ داده است. واضح است که مشخص شدن این موضوع در بحث حاضر اهمیت زیادى دارد.
2. نویسنده همچنین میان سکولاریسم به عنوان یک ایدئولوژى و سکولاریزاسیون به عنوان یک فرایند اجتماعى تمایز چندانى قائل نشده است و گویا در نظر ایشان پیوند تنگاتنگى میان این دو مقوله وجود دارد. هر چند این ادعا - اگر درست برداشت کرده باشیم - چندان دور از واقع نیست، اما به هر حال این دو مسأله را باید به طور جداگانه نیز مورد بررسى قرار داد؛ چرا که در عمل، هر کدام شرایط و پیامدهاى خاص خود را داراست.
3. ارتباط میان مدرنیسم (نوگرایى) با سکولاریسم و سکولاریزاسیون که نویسنده نیز اشارهاى به آن کرده است، نکته بسیار مهم و حساسى است و چنان که باید در این مقاله بدان توجه نشده است و موضع نویسنده آشکار نیست. ایشان از یک سو نوگرایى شوراى دوم واتیکان را موجب عرفى شدن مىداند و از سوى دیگر، نهضتهاى اسلامى را به دلیل مقابله با نوگرایى سرزنش مىکند. در هر حال باید گفت اگر منظور از نوگرایى، همان مدرنیسم به سبک غربى است، نه تنها با پدیده سکولاریزاسیون، بلکه با ایدئولوژى سکولاریسم همراهى و ملازمه دارد؛ ولى اگر نوگرایى به معناى مطلق توسعه و تکامل اجتماعى است مىتوان نشان داد که دست کم در ادیان الهى، دینگرایى با نوگرایى هیچ گونه تضاد و ستیزى ندارد.
4. این نکته درست است که نهادها و حرکتهاى دینى غالباً در برخورد با نوگرایى به یکى از دو شیوه «طرد» یا «تطابق» روى آوردهاند، اما این امر را نمىتوان به عنوان یک قاعده کلى تلقى کرد. برخى از خیزشهاى دینى، از جمله انقلاب اسلامى ایران، روش دیگرى را در پیش گرفتهاند و دست کم سعى داشتهاند که در چارچوب آرمانها و ساختار اندیشه دینى، از عناصرو مؤلفههاى مدرن نیز حتى الامکان بهرهبردارى کنند. اینکه نویسنده همسو با کسانى مانند میشل فوکو، انقلاب اسلامى ایران را یک انقلاب ضد مدرن مىخواند، نشان از آشنایى ناقص نویسنده با اهداف و مضامین برنامههاى انقلاب دارد. انقلاب اسلامى ضمن ارائه یک گفتمان انتقادى نسبت به مدرنیته، از منطق طرد و نفى سخت پرهیز کرده است.
5. ایشان دینگرایى در دنیاى جدید را با یکى از دو راهبرد زیر ممکن مىداند: راهبرد انقلاب دینى و راهبرد ایجاد خردهفرهنگهاى دینى. هر چند وى معتقد است که هر دو راهبرد با دشوارىهایى مواجه است، ولى در مجموع شیوه دوم را کارسازتر ارزیابى مىکند. به نظر مىرسد که این داورى دست کم به صورت یک قاعده کلى چندان درست نیست. اشتباه نویسنده از دو عامل مایه مىگیرد: اولاً برداشت ایشان از انقلاب دینى، تصورى ناقص و سطحى است. وى انقلاب دینى را که بر اقدامات ژنرال فرانکو در اسپانیا و انقلاب اسلامى در ایران قابل انطباق مىداند، چنین تعریف مىکند: «یعنى فرد تلاش کند تا کلیت جامعه را تحت سیطره خود درآورده، دین ضد تجدد خود را بر همه تحمیل کند». این تعریف دست کم بر انقلابى که با امواج میلیونى انسانها به وقوع پیوسته و در قانون اساسى خود بسیارى از عناصر تجدد را نهادینه کرده، اصلاً صادق نیست. ثانیاً نظر ایشان در مورد تأثیر خردهفرهنگهاى دینى بر جریان عام و پرشتاب مدرنیسم و سکولاریسم، اندکى خوشباورانه است. کسى که دینگرایى را جزء جدایىناپذیر حیات انسانى مىداند و بازگشت به این حقیقت وجودى را حق انسان معاصر مىشمارد، چگونه اظهار مىدارد که در برابر موج عظیم دینستیزى که بر پایه تمدنسازى و تولید دانش سکولار استوار است، صرفاً مىتوان با ایجاد جریانهاى جزئى و فرهنگى مقاومت کرد. بهاجمال مىتوان گفت که دینگرایى در جهان معاصر دقیقاً از همان راههایى ممکن مىشود که مدرنیته در دو قرن اخیر سعى در سکولار کردن جامعه داشته است. اگر امروز سکولاریسم در شالودههاى تمدن بشرى لانه کرده است و در نتیجه همه مظاهر فردى و اجتماعى را به دورى از دین فرامىخواند، جهتگیرى نهضتهاى دینى باید به سمت ایجاد تمدن نوین دینى باشد و آرمانها و ارزشهاى دینى و اخلاقى را در بنمایههاى تمدن و جامعه پىریزى کنند. بدیهى است که این امر نه به معناى تجددستیزى است و نه موجب تحمیل و سیطره افراد بر جامعه مىشود. براى رسیدن به این هدف، بسته به شرایط اجتماعى و فرهنگى، گاه نیاز به انقلاب دینى است و گاه مىتوان از راههاى دیگر اقدام کرد.
پى نوشت:
نقایص نظریه سکولاریزاسیون:
در اینجا باید اذعان کرد که نمىتوان گفت ما در جهانى سکولار زندگى مىکنیم. به جز چند مورد استثنایى، جهان که همانند گذشته آکنده از احساسات دینى است و در برخى مناطق، این احساسات بسى بیشتر از گذشته است و این بدان معناست که کل ادبیاتى که مورخان و جامعهشناسان نام «نظریه سکولاریزاسیون» را بر آن نهادهاند، داراى نقایص عدیدهاى است. با وجودى که اصطلاح «نظریه سکولاریزاسیون» مىتواند دربرگیرنده آرا، افکار و مطالبى باشد که در خلال دهههاى 1950 و 1960 منتشر شدهاند، ولى عمدتاً مىتوان ریشه اصلى این نظریه را در عصر روشنگرى جستوجو کرد. ایده سادهاى است: نوگرایى لزوماً به افول دین، هم در جامعه و هم در نظر افراد، منجر خواهد شد. ولى همین ایده بسیار ساده، غلط از آب در آمد.
البته نمىتوان انکار کرد که نوگرایى در برخى مناطق تأثیر بیشترى بر جاى گذاشته است؛ اما باید به این نکته نیز توجه داشت که نوگرایى در بسیارى از مناطق، حرکتهاى قدرتمند ضد سکولار را به دنبال داشته است. علاوه بر این، سکولاریزاسیون در سطح اجتماعى، لزوماً با سکولاریزاسیون در سطح تفکر فردى ارتباط ندارد. برخى نهادهاى دینى، قدرت و نفوذ خود را در بسیارى از جوامع از دست دادهاند؛ اما عقاید و روشهاى دینى کهنه و نو همچنان در زندگى افراد تأثیرگذار هستند. این عقاید گاهى منجر به شکلگیرى نهادهاى جدید مىشوند و گاهى نیز انفجار عظیم احساسات دینى را به دنبال دارند. بر عکس، نهادهاى شناختهشده دینى نیز مىتوانند نقشهاى اجتماعى و سیاسى در جامعه ایفا کنند؛ در حالى که افراد انگشتشمارى به دین و روش دینى مورد حمایت این نهادها اعتقاد دارند. نهایت اینکه رابطه بین دین و نوگرایى تا حدودى پیچیده است.
اصولاً این موضوع که نوگرایى لزوماً به افول دین مىانجامد، فاقد ارزش است. در عین حال، «طرد»(4) یا «تطابق»(5) دو راهبردى هستند که جوامع دینى مىتوانند در جهان سکولار اتخاذ کنند. البته از لحاظ نظرى مىتوان بسیارى از افکار و ارزشهاى جدید را رد کرد؛ اما مشکل مىتوان رد کردن آنها را با زندگى مردم مرتبط دانست. براى نیل به این هدف باید یکى از دو راهبرد زیر را دنبال کرد: راهبرد اول، «انقلاب دینى»(6) است؛ یعنى فرد تلاش کند تا کلیت جامعه را تحت سیطره خود درآورد و دین ضد تجدد خود را بر همه تحمیل کند. راهبرد دیگرى که مىتواند مردم را وادار به رد تفکرات و ارزشهاى جدید در زندگى خود کند، ایجاد خردهفرهنگهاى دینى(7) است که هدف از ایجاد آنها جلوگیرى از تأثیر جوامع خارجى مىباشد. این راهبرد تا حدودى کارآمدتر از راهبرد انقلاب دینى به نظر مىرسد؛ اما با مشکلات عدیدهاى رو در رو است. فرهنگ جدید از قدرت فراوانى برخوردار است و تلاش مضاعفى لازم است تا بتوان نظام دفاعى مستحکمى در برابر آن ایجاد کرد. جالب توجه آنکه نهادهاى دینى با توسل به راهبرد تطابق، بر نظریه سکولاریزاسیون خط بطلان کشیدهاند. اگر ما واقعاً در دنیایى سکولار زندگى مىکنیم، پس در آن صورت انتظار مىرود که نهادهاى دینى براى بقاى خود هر چه بیشتر با سکولاریسم سازگارى یابند. این، همان نمود تجربى راهبرد تطابق است.
حقیقت آن است که جوامع دینى، علىرغم عدم تطابق و سازگارى با الزامات جهان سکولار، همچنان باقى مانده و حتى گسترش یافتهاند. به بیان سادهتر، تجربه دین سکولاریزهشده، عموماً با شکست مواجه شده است؛ اما حرکتهاى دینى به همراه اعتقادات و روشهایى که از گرایشات مافوق طبیعى منبعث مىشدند، با موفقیتهاى چشمگیرى مواجه بودهاند.
کلیساى کاتولیک در مقابل نوگرایى:
کشمکش بین نوگرایى و کلیساى کاتولیک رم، مشکلات ناشى از اتخاذ راهبردهاى گوناگون را بهخوبى نشان مىدهد. در آستانه عصر روشنگرى و تحولات متعدد ناشى از آن، عکسالعمل اولیه کلیسا نسبت به این پدیده در ابتدا ستیزهجویانه و سپس رد اعتراضآمیز آن بود. شاید بتوان گفت که مهمترین رخداد اعتراضآمیز کلیسا در این زمینه، در سال 1870 اتفاق افتاد. حدود یکصد سال بعد، شوراى دوم واتیکان، این موضع طردآمیز را تا حد زیادى تعدیل کرد و سعى نمود تا کلیسا را با مسائل روز هماهنگ و همآوا ساخته، آن را با جهان جدید منطبق و سازگار نماید. انتظار مىرفت که شوراى دوم واتیکان دریچههاى جدیدى بر خردهفرهنگ کاتولیک بگشاید. این خردهفرهنگ هنگامى شکل گرفت که مشخص گردید کل جامعه را نمىتوان تحت سیطره خود درآورد. مشکل گشایش دریچههاى جدید این است که نمىتوان نظارت کاملى بر ورود مطالب به داخل داشت و در واقع ورود دنیاى متلاطم فرهنگ جدید، مشکلات قابل توجهى را فرا راه کلیسا قرار داده است. در قلمرو کنونى پاپ، کلیسا دورههاى مختلف توجه به راهبردهاى دوگانه «طرد» یا «تطابق» را تجربه کرده است؛ راهبردهایى که در کشورهاى مختلف نتایج متناقضى را به دنبال داشته است. به عنوان یک جامعهشناس دین احتمال مىدهم که کلیساى رم، در آستانه تحولات و دگرگونىهاى بعد از شوراى دوم واتیکان، مجبور بوده است اصول و روش خود را تجدید نماید.
عرصه جهانى دین:
مىتوان گفت که در عرصه جهانى دین، حرکتهاى محافظهکارانه، ارتدکس یا سنتى هستند که تقریباً در همه جا روندى رو به رشد داشتهاند. این حرکتها دقیقاً همان حرکتهایى هستند که سازگارى کلیسا یا نوگرایى را به نحوى که روشنفکران پیشرو تعریف مىکنند، مردود مىشمارند. بر عکس، حرکتها و نهادهاى دینى که تلاش بسیارى جهت تطابق دین با نوگرایى مصروف داشتهاند، تقریباً در همه جا سیرى نزولى را دنبال نمودهاند. در ایالات متحده در مورد این پدیده بسیار سخن گفته شده و تفاسیر فراوانى ارائه گردیده است که نمونه بارز آن را مىتوان در افول مشرب اصلى پروتستانیسم و ظهور مسیحیون انجیلى در آنجا مشاهده کرد. در این زمینه نمىتوان ایالات متحده را یک استثنا دانست. حرکت محافظهکارانه کلیساى کاتولیک رم تحت سرپرستى پاپ ژانپل دوم، هم منجر به روىگردانى مردم از کاتولیسیسم گردیده است و هم احساسات کاتولیکى ژرفى را در میان جوامع کاتولیک، بهویژه جوامع کاتولیک کشورهاى غیر غربى، در پى داشته است. پس از فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى، کلیساى ارتدکس در روسیه جان تازهاى گرفت. گروههاى رو به رشد یهودى در اسراییل و خارج از سرزمین فلسطین، همگى ارتدکس هستند. به همین ترتیب، خیزشهاى چشمگیر محافظهکارى دینى در بسیارى از جوامع مهم دینى، نظیر اسلام، هندوییسم و بوداییسم مشاهده شده و این گونه حرکتها در جوامع کوچکتر، نظیر شینتو در ژاپن و سیکیسم در هند به چشم مىخورد. وجه مشترک این حرکتها، همانا الهام پذیرى آنان از دین مىباشد. روى هم رفته، این حرکتها بر این اندیشه که نوگرایى و سکولاریسم پدیدههاى همریشه و مرتبطى هستند، خط بطلان مىکشد. آنچه مىتوان گفت این است که حرکتهاى فوقالذکر نشان مىدهد به همان میزان که سکولاریسم پدیده مهمى در جهان معاصر محسوب مىشود، حرکتهاى ضد سکولار نیز از چنین اهمیتى برخوردارند.
بنا به دلایل کاملاً قابل درک، نوگرایى، بسیارى از قطعیات قدیمى موجود در جامعه را دچار تزلزل نموده است. عدم قطعیت، وضعیتى است که تحمل آن براى بسیارى از مردم مشکل است؛ لذا هر حرکتى (حتى حرکتهاى غیر دینى) که مبشر تجدید قطعیات گذشته و یا ارائه قطعیات جدید باشد، از اقبال خوبى برخوردار است.
تفاوتهاى موجود میان نهضتهاى مترقى:
اهمیت این موضوع (تفاوت میان نهضتها) هنگامى روشن مىشود که به دو نمونه مهم خیزش دینى در جهان امروز، یعنى خیزش اسلامى و خیزش مسیحیت انجیلى اشاره کنیم. مقایسه آنها مىتواند نمایانگر نامناسب بودن اطلاق صفت «بنیادگرا» به هر دوى این خیزشها باشد.
خیزش اسلامى، به واسطه پیامدهاى مشهود و بلافصل سیاسى، بیشتر شناخته شده است. با این حال، اگر تنها از بعد سیاسى به مسأله بنگریم، مرتکب اشتباه بزرگى خواهیم شد. این خیزش در واقع احیاى مؤثر و مؤکد تعهدات دینى است و پهنه جغرافیایى گستردهاى را در بر گرفته و کلّیه کشورهاى اسلامى از شمال آفریقا تا جنوب شرق آسیا را تحت تأثیر قرار مىدهد. تجدید حیات اسلامى، چنان که برخى روشنفکران پیشرو اعتقاد دارند، محدود به بخشهاى عقبافتاده اجتماع که کمتر با پدیده نوگرایى آشنا شدهاند، نیست. بر عکس، این حرکت در شهرهایى گسترش یافته که پدیده نوگرایى به میزان قابل توجهى در آنها رسوخ کرده است و در برخى کشورها این حرکت در میان افرادى مشاهده شده است که از آموزش عالى به سبک غربى برخوردار بودهاند.
در عین حال، در درون حرکت تفاوتهایى به چشم مىخورد. حتى در خاستگاه اسلام، یعنى خاورمیانه، تفاوتهاى دینى و سیاسى عمدهاى بین حرکتهاى شیعه و سنى به چشم مىخورد. مثلاً محافظهکارى اسلامى در کشورهایى نظیر ایران و عربستان سعودى، تفاوتهاى ماهوى با یکدیگر دارند. هر چه از خاورمیانه دورتر مىشویم، تفاوتها بیشتر و چشمگیرتر مىشوند؛ و لذا در اندونزى که پرجمعیتترین کشور اسلامى است، نهضت دینى قدرتمندى نظیر «نهضتالعلما» طرفدار مردمسالارى و کثرتگرایى بوده و با آنچه که معمولاً بنیادگرایى اسلامى نامیده مىشود، کاملاً متفاوت است.
بنا به دلایلى که ریشه در درون سنت دارد، مىتوان گفت اسلام در تطبیق خود با مفاهیم جدیدى نظیر مردمسالارى، تکثرگرایى و اقتصاد بازار، دوران سختى را پشت سر گذاشته است.
خیزش مسیحیت انجیلى نیز به همان اندازه حیرتآور بوده است. در جوامع چینى، (علىرغم مجازاتهاى سنگین در سرزمین اصلى چین)، کره جنوبى، فیلیپین، جنوب اقیانوس آرام، صحراى آفریقا و در برخى مناطق اروپا که سابقاً تحت سیطره کمونیسم بودهاند، این حرکت نمود چشمگیرى دارد؛ اما حرکت فوقالذکر در آمریکاى لاتین از موفقیت بسیارى برخوردار بوده است.
قدر مسلم آنکه مفهوم و محتواى دینى حرکتهاى اسلامى و پروتستانیسم انجیلى با یکدیگر کاملاً متفاوت است. این تفاوت، در تبعات سیاسى و اجتماعى آنها نیز مشهود است. اما این دو حرکت از یک جنبه بسیار مهم دیگر نیزبا یکدیگر تفاوت دارند: نهضت اسلامى عمدتاً در کشورهاى اسلامى و در میان مهاجران مسلمان، نظیر مهاجران مسلمان در اروپا نضج گرفته؛ در حالى که حرکت پروتستانیسم انجیلى در کشورهایى در حال رشد و گسترش است که قبلاً با این مسلک بیگانه بودهاند و یا پیروان آن، اقلیت ناچیزى از جمعیت آن مناطق را تشکیل مىدادهاند.
استثناهایى در فرضیه سکولارزدایى:
اروپا اولین استثنا در این زمینه است؛ مخصوصاً آن قسمت از اروپا که در غرب دیوار برلین قرار دارد. اما برخى از آثارى که اخیراً در زمینه جامعهشناسى دینى در فرانسه، بریتانیا و منطقه اسکاندیناوى به رشته تحریر درآمدهاند، اطلاق واژه «سکولاریسم» بر این تحولات را زیر سؤال بردهاند. مجموعه اطلاعات موجود، بقا و حضور قدرتمند دین را علىرغم بیگانگى گسترده مردم از تعالیم سازمانیافته کلیسا نشان مىدهد. «تغییر جایگاه نهادى دین» مىتواند بهتر از «سکولاریسم» وضعیت اروپا را توصیف کند؛ لذا اروپا با سایر نقاط جهان، از جمله با ایالات متحده، تفاوت دارد. یکى از جالب توجهترین معماهاى جامعهشناسى دین این است که چرا آمریکاییان بیش از اروپاییان، دینگرا و مذهبى هستند؟
استثناى دیگرى که در زمینه نظریه سکولارزدایى وجود دارد، از ابهام کمترى برخوردار است. این استثنا، همانا وجود یک خردهفرهنگ بینالمللى است که افراد آن از نوعى آموزش عالى کاملاً سکولار به سبک غربى، بهویژه در ادبیات، علوم تجربى، علوم انسانى و علوم اجتماعى بهرهمند هستند. این خردهفرهنگ، در واقع عمدهترین حامل ارزشها و اعتقادات پیشرو و روشنگر مىباشد. پیروان این خردهفرهنگ جهانى از نفوذ فراوانى برخوردارند و بر نهادهایى که تعریف رسمى پدیدههایى نظیر نظام آموزشى، وسایل ارتباط جمعى، و حدود نظام حقوقى را ارائه مىدهند، احاطه دارند.
آنچه در اینجا مىتوانم بدان اشاره نمایم، این است که ما از یک فرهنگ نخبه جهانى برخورداریم؛ لذا خیزشهاى دینى در کشورهاى مختلف داراى ویژگى کثرتگرایانه هستند. این حرکتها بیش از آنکه از انگیزههاى دینى صرف نشأت گرفته باشد، اعتراض و مقاومت در برابر نخبگان سکولار را نشان مىدهد. جنگ به اصطلاح فرهنگى در ایالات متحده نیز از این ویژگى برخوردار است. مىتوانم به این نکته اشاره کنم که صحت و اعتبار نظریه سکولاریسم، به میزان فراوانى مدیون این خردهفرهنگ بینالمللى است. روشنفکران به هر جا سفر مىکنند، در محافل روشنفکرى داخل شده، با افرادى نشست و برخاست مىکنند که شباهت بیشترى با آنها دارند. به همین دلیل، روشنفکران ممکن است دچار این اشتباه فاحش شوند که این محافل، منعکسکننده افکار کلیه افراد جامعه هستند.
دین خیزشگر؛ خاستگاهها ودورنماها:
در اینجا به برخى سؤالات مطرحشده در مقالات گردآمده در این کتاب مىپردازم.
سؤال اول: خاستگاه خیزش دینى در جهان چیست؟ در جواب این پرسش مىتوان به دو پاسخ احتمالى اشاره کرد. پاسخ اول: نوگرایى سعى مىکند در قطعیاتى که مردم در طول تاریخ با آن زیسته و خو گرفتهاند شبهه و شک ایجاد نماید. شک و شبهه در مورد قطعیات، وضعیتى ناراحتکننده ایجاد مىکند که بسیارى آن را غیر قابل تحمل مىدانند و لذا حرکتهاى دینى که ادعاى ارائه قطعیات به مردم را دارند، مقبولیت عام مىیابند. پاسخ دوم: جایگاه اجتماعى دیدگاههاى صرفاً سکولار، در میان نخبگان فرهنگى است. بخش عمدهاى از مردم که با این فرهنگ بیگانه بوده ولى نفوذ آن را احساس مىکنند، این دیدگاهها را مردود مىشمارند. این مشکل آنجا صورت حادترى به خود مىگیرد که فرزندانشان با آن نظام آموزشى تربیت مىشوند که حتى مستقیماً عقاید و ارزشهاى آنها را مورد هجمه قرار مىدهد.
سؤال دوم: روند آتى خیزش دینى چگونه خواهد بود؟ با توجه به تنوع حرکتهاى دینى در جهان معاصر، نمىتوان یک پیشبینى جهانى در این زمینه ارائه کرد. با این حال، پیشبینى زیر در اینجا مىتواند تا حدودى صحیح باشد: هیچ دلیلى وجود ندارد که گمان کنیم جهان در قرن 21 کمتر از جهان امروز به دین توجه دارد. گروه قلیلى از جامعهشناسان دین تلاش کردهاند تا نظریه قدیمى سکولاریسم را با آنچه که من آن را تز «آخرین خاکریز» نام نهادهام، نجات دهند: نوگرایى، سکولاریسم را رواج مىدهد و نهضتهاى دینى، نظیر حرکت اسلامى و حرکت پروتستانیسم انجیلى، نماد آخرین دفاع و خاکریز دین در برابر سکولاریسم هستند که پایدار نخواهند ماند و در نهایت این سکولاریسم است که پیروز خواهد شد. به بیان دیگر، نهایتاً روحانیان ایرانى، واعظین مسیحى و لاماهاى(8) تبتى همگى همچون اساتید ادبیات در دانشگاههاى آمریکا رفتار کرده، چون آنان خواهند اندیشید. اما من این تز و فرضیه را قانعکننده و قابل قبول نمىدانم.
با ارائه این پیشبینى که در قرن آینده، جهان کمتر از امروز به دنبال دین و مسائل دینى نیست، باید در مورد عرصههاى مختلف حرکتهاى دینى نیز تأمل کرد. بهعنوان نمونه، من گمان مىکنم ستیزهجوترین نهضتهاى اسلامى درخواهند یافت که بعد از به دست گرفتن قدرت در کشور، اتخاذ سیاستها و مواضع کنونى در برابر نوگرایى مشکل است (به نظر مىرسد این امر در ایران روى داده است). افزون بر این در عرصه دین نیز همچون سایر عرصههاى تلاش انسان، برخى افراد نقشهاى عمدهاى ایفا مىکنند که مورخان و جامعهشناسان تمایلى به پذیرش آنها ندارند. به عنوان مثال، در ایران بدون وجود آیتاللَّه خمینى نیز امکان وقوع انقلاب اسلامى وجود داشت؛ اما در آن صورت مطمئناً ماهیت آن متفاوت از اکنون بود. هیچ کس نمىتواند ظهور شخصیتهاى کاریزماتیک را که آغازگر حرکتهاى قدرتمند دینى در جوامع و مناطق دور از انتظار هستند، پیشبینى کند. چه کسى مىداند؛ شاید حرکت و خیزش دینى بعدى، در آمریکا، در میان دانشگاهیان پسانوگراى(9) سرخورده و مأیوس به وقوع بپیوندد!
سؤال سوم: آیا خیزشهاى دینى در انتقاد خود از نظام سکولاریسم با یکدیگر تفاوت دارند؟ بله، تفاوت دارند و این تفاوت بستگى تام به نظامهاى اعتقادى آنها دارد. با این حال، آنچه آنان در مورد آن اتفاق نظر دارند، بىمحتوا بودن فرهنگى است که تلاش مىکند بدون هیچ گونه پایگاه متعالى، همهگیر و فراگستر شود. میل به دین و تلاش براى یافتن معنایى که وراى فضاى محدود دانش و علم تجربى بشر باشد، یکى از ویژگىهاى بشر بوده است. این گفته نه تنها در چارچوب علم الهیات، بلکه در قالب علم انسانشناسى نیز مصداق دارد و یک فیلسوف «ندانمگرا»(10) و حتى مشرک نیز آن را مىپذیرد.
سکولاریسم هر اندازه شکل و حالتى نو را اقتباس کند، نقد سکولاریسم مىتواند حداقل نقد برخى از جوانب نوگرایى را نیز به دنبال داشته باشد؛ اما باید توجه داشت که حرکتهاى دینى مختلف، روابط مختلفى را با نوگرایى ایجاد کردهاند. همان گونه که قبلاً اشاره شد، از یک جهت مىتوان گفت که خیزش اسلامى، دیدگاهى منفى نسبت به نوگرایى دارد و در برخى موارد، نظیر نقش زنان، دیدگاههاى این حرکت کاملاً مخالف دیدگاههاى نوگرایانه در قبال زنان مىباشد. همچنین به گمان من مىتوان گفت که خیزش پروتستانیسم انجیلى در بسیارى از مناطق، مخصوصاً آمریکاى لاتین، دیدگاههاى مثبتترى نسبت به پدیده نوگرایى داشته است.
اشاره
نکته جالب توجه در این مقاله، رویکرد نویسنده به جایگاه دین در حیات اجتماعى بشر است. وى تأکید مىکند که آنچه از نظر جامعهشناسى به عنوان یک پدیده خلاف عادت باید مورد مطالعه قرار گیرد، سکولاریسم یا سکولاریزاسیون است؛ نه دینگروى یا بنیادگرایى؛ چرا که دین همواره در حیات انسانى حضور داشته و نقشآفرین بوده است. توجه به نکات زیر در کنار مباحث نویسنده، شاید به روشنتر شدن موضوع کمک کند:
1. چنان که مىدانیم، نظریه سکولاریزاسیون که به «عرفى شدن» یا «دنیوى شدن» ترجمه مىشود، معمولاً در سه محور مورد مطالعه قرار مىگیرد: عرفى شدن دین، عرفى شدن جامعه و عرفى شدن فرد. به عبارت دیگر، گاه سخن از تقدسزدایى از مفاهیم یا آداب دینى و حضور آنها به صورت یک امر عرفى و دنیوى است و گاه سخن از فاصله گرفتن قوانین، نهادها و مناسبات اجتماعى از شریعت و فرامین الهى است و گاه بحث درباره دور شدن افراد از آداب و عقاید دینى است. بدیهى است که عرفى شدن در این سه حوزه لزوماً به یک معنا نیست و ملازمه قطعى میان آنها وجود ندارد. براى مثال، ممکن است با عرفى شدن جامعه و تفکیک نهاد دین از سایر نهادهاى اجتماعى، مفاهیم و شعائر دینى به سمت قدسیت و تعالى گرایش پیدا کند؛ یا از سوى دیگر، گاهى با حضور دین و معنویت در افراد، جامعه به سمت سکولار شدن پیش رود. اگرچه نویسنده اشارهاى کوتاه به این مسأله دارد و اجمالاً پدیده سکولارزدایى را در هر سه حوزه مد نظر دارد، اما روشن نمىکند که این فرایند در هر یک از نهضتهاى دینى دقیقاً در کدام یک از حوزههاى سهگانه رخ داده است. واضح است که مشخص شدن این موضوع در بحث حاضر اهمیت زیادى دارد.
2. نویسنده همچنین میان سکولاریسم به عنوان یک ایدئولوژى و سکولاریزاسیون به عنوان یک فرایند اجتماعى تمایز چندانى قائل نشده است و گویا در نظر ایشان پیوند تنگاتنگى میان این دو مقوله وجود دارد. هر چند این ادعا - اگر درست برداشت کرده باشیم - چندان دور از واقع نیست، اما به هر حال این دو مسأله را باید به طور جداگانه نیز مورد بررسى قرار داد؛ چرا که در عمل، هر کدام شرایط و پیامدهاى خاص خود را داراست.
3. ارتباط میان مدرنیسم (نوگرایى) با سکولاریسم و سکولاریزاسیون که نویسنده نیز اشارهاى به آن کرده است، نکته بسیار مهم و حساسى است و چنان که باید در این مقاله بدان توجه نشده است و موضع نویسنده آشکار نیست. ایشان از یک سو نوگرایى شوراى دوم واتیکان را موجب عرفى شدن مىداند و از سوى دیگر، نهضتهاى اسلامى را به دلیل مقابله با نوگرایى سرزنش مىکند. در هر حال باید گفت اگر منظور از نوگرایى، همان مدرنیسم به سبک غربى است، نه تنها با پدیده سکولاریزاسیون، بلکه با ایدئولوژى سکولاریسم همراهى و ملازمه دارد؛ ولى اگر نوگرایى به معناى مطلق توسعه و تکامل اجتماعى است مىتوان نشان داد که دست کم در ادیان الهى، دینگرایى با نوگرایى هیچ گونه تضاد و ستیزى ندارد.
4. این نکته درست است که نهادها و حرکتهاى دینى غالباً در برخورد با نوگرایى به یکى از دو شیوه «طرد» یا «تطابق» روى آوردهاند، اما این امر را نمىتوان به عنوان یک قاعده کلى تلقى کرد. برخى از خیزشهاى دینى، از جمله انقلاب اسلامى ایران، روش دیگرى را در پیش گرفتهاند و دست کم سعى داشتهاند که در چارچوب آرمانها و ساختار اندیشه دینى، از عناصرو مؤلفههاى مدرن نیز حتى الامکان بهرهبردارى کنند. اینکه نویسنده همسو با کسانى مانند میشل فوکو، انقلاب اسلامى ایران را یک انقلاب ضد مدرن مىخواند، نشان از آشنایى ناقص نویسنده با اهداف و مضامین برنامههاى انقلاب دارد. انقلاب اسلامى ضمن ارائه یک گفتمان انتقادى نسبت به مدرنیته، از منطق طرد و نفى سخت پرهیز کرده است.
5. ایشان دینگرایى در دنیاى جدید را با یکى از دو راهبرد زیر ممکن مىداند: راهبرد انقلاب دینى و راهبرد ایجاد خردهفرهنگهاى دینى. هر چند وى معتقد است که هر دو راهبرد با دشوارىهایى مواجه است، ولى در مجموع شیوه دوم را کارسازتر ارزیابى مىکند. به نظر مىرسد که این داورى دست کم به صورت یک قاعده کلى چندان درست نیست. اشتباه نویسنده از دو عامل مایه مىگیرد: اولاً برداشت ایشان از انقلاب دینى، تصورى ناقص و سطحى است. وى انقلاب دینى را که بر اقدامات ژنرال فرانکو در اسپانیا و انقلاب اسلامى در ایران قابل انطباق مىداند، چنین تعریف مىکند: «یعنى فرد تلاش کند تا کلیت جامعه را تحت سیطره خود درآورده، دین ضد تجدد خود را بر همه تحمیل کند». این تعریف دست کم بر انقلابى که با امواج میلیونى انسانها به وقوع پیوسته و در قانون اساسى خود بسیارى از عناصر تجدد را نهادینه کرده، اصلاً صادق نیست. ثانیاً نظر ایشان در مورد تأثیر خردهفرهنگهاى دینى بر جریان عام و پرشتاب مدرنیسم و سکولاریسم، اندکى خوشباورانه است. کسى که دینگرایى را جزء جدایىناپذیر حیات انسانى مىداند و بازگشت به این حقیقت وجودى را حق انسان معاصر مىشمارد، چگونه اظهار مىدارد که در برابر موج عظیم دینستیزى که بر پایه تمدنسازى و تولید دانش سکولار استوار است، صرفاً مىتوان با ایجاد جریانهاى جزئى و فرهنگى مقاومت کرد. بهاجمال مىتوان گفت که دینگرایى در جهان معاصر دقیقاً از همان راههایى ممکن مىشود که مدرنیته در دو قرن اخیر سعى در سکولار کردن جامعه داشته است. اگر امروز سکولاریسم در شالودههاى تمدن بشرى لانه کرده است و در نتیجه همه مظاهر فردى و اجتماعى را به دورى از دین فرامىخواند، جهتگیرى نهضتهاى دینى باید به سمت ایجاد تمدن نوین دینى باشد و آرمانها و ارزشهاى دینى و اخلاقى را در بنمایههاى تمدن و جامعه پىریزى کنند. بدیهى است که این امر نه به معناى تجددستیزى است و نه موجب تحمیل و سیطره افراد بر جامعه مىشود. براى رسیدن به این هدف، بسته به شرایط اجتماعى و فرهنگى، گاه نیاز به انقلاب دینى است و گاه مىتوان از راههاى دیگر اقدام کرد.
پى نوشت:
1) fundamentalism project
2) Martin Marty
3) Mac Arthur Foundation
4) rejection
5) adaptation
6) religious revolution
7) religious subcultures
8) lama )ىیادوب ىناحور(
9) post - modernist
10) agnostic
راهبرد، ش 202) Martin Marty
3) Mac Arthur Foundation
4) rejection
5) adaptation
6) religious revolution
7) religious subcultures
8) lama )ىیادوب ىناحور(
9) post - modernist
10) agnostic