نقد و بررسی جریان های روشنفکری ایران
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
روشنفکر کسى است که سنت و قدرت را نقد مىکند. روشنفکرى در ایران سه شاخه اصلى داشته است: لائیک؛ مارکسیستى و و روشنفکرى دینى. دو گروه اول هر چند به نقد قدرت پرداختند، ولى چون نقد سنت نکردند، کارشان ناقص و ناتمام ماند. ولى روشنفکران مذهبى نخست به نقد سنت پرداختند و در نقد قدرت هم موفق بودند. روشنفکر مذهبى در مقابل سنت است و نه در مقابل لائیکها یا مارکسیستها یا مدرنیته. ما نقاد مدرنیته هستیم؛ ولى مدرنیته را نفى نمىکنیم.متن
به طور ساده، روشنفکر کسى است که براى زندگى و زیست در جهان، تفکر مىکند. هستى در همه اشکالش، فردى یا جمعى، براى او مسأله است. روشنفکر نیز مانند ایدئولوژى خوب و بد دارد. در این بحث ما فرض مىکنیم روشنفکر کسى است که مىخواهد شکل مثبتى داشته باشد؛ یعنى به آزادى و رهایى تعلق خاطر دارد. او کسى است که سنت و قدرت را نقد مىکند. روشنفکر در وهله اول سعى مىکند در سنت تغییر به وجود آورد و آن را بازخوانى کند؛ یعنى نگاهش را به هستى، جهان و جامعه عوض کند و در وهله دوم شکل سلطه قدرت را افشا مىکند. براى انجام این کارها، روشنفکر باید دو کار بزرگ انجام دهد: یکى اینکه نظریات معطوف به آرمان ارائه کند و فضاى زیستى براى خود، انسان و جامعهاش بسازد. هیچ حرکت اجتماعیى صورت نمىگیرد مگر آنکه این سپهر شورانگیز ایجاد شود. براى مثال، رنسانس به اروپاییان و انسانهاى بورژوا گفت که جامعه بهتر وجود دارد و مىتوان به آن رسید. اما نظریات معطوف به آرمان هنگامى کامل مىشود که نظریات معطوف به عمل نیز همراه آن باشد.
در تاریخ، دو قوم بیشترین تأثیر را در بنیانگذارى تمدن اروپایى داشتهاند: یهودیان و یونانیان. هر دو قوم این امکان را داشتند که موضع مستقل و نقادانهاى در مقابل حاکم بگیرند. این امر، سنتى را براى غرب به وجود آورده است. اما در کشورهاى شرقى، بهواسطه استبداد شرقى و به علل گوناگون اقتصادى و فرهنگى چنین امکانى وجود نداشته است؛ از این رو منتقدان قدرت در شرق، مثل زرتشت یا جنبشهاى شیعه، ناچار بودند که در قدرت دخالت کنند و حتى حکومت را در دست بگیرند. به همین دلیل، مواجهه در شرق از اساس با غرب فرق مىکند؛ یعنى دو سنت متفاوت، ولى در یک هدف مشترک هستند. آنچه در غرب بهعنوان جریان روشنفکرى شناخته شده، به نظر من با سنت غربى سازگار است. وظیفه روشنفکر، معذب کردن و به رخ کشیدن گناهان یک جامعه است. در غرب به دلیل وجود طبقات مستقل و قدرتمندى که قدرت در بین آنها تقسیم مىشود، امکان چنین نقادیى وجود دارد. درست است که امروزه روشنفکرى در غرب دچار بحران است، اما آن وجدانى که جامعه را معذب کند و برانگیزاند نمرده است. به نظر من هر بار در غرب چنین شرایطى به وجود بیاید، روشنفکرش هم بهوجود مىآید و رابطه غیبت و ذهنیت تکرار خواهد شد.
اما روشنفکرى در کشور ما به سه شاخه تقسیم مىشود: لائیک؛ مارکسیستى و روشنفکرى دینى. البته باید توجه داشت که در جامعهاى که در آن تنوع طبقات، تقسیم قدرت، ایدئولوژى غالب و معترض زور و هویت جاافتادهاى در اقشار مردم وجود ندارد، روشنگرى و روشنفکرى کردن بسیار سخت است. براى وارد شدن به دنیاى جدید فقط نوگرایى لازم نیست؛ نواندیشى هم لازم است. براى این کار، نقد سنت و نقد قدرت لازم است.
1. روشنفکرى لائیک:
روشنفکرى لائیک نقد قدرت را از موضع تغییر سیاسى متأثر از انقلاب فرانسه شروع کرد. اشکال این جریان این بود که نقد سنت نکرد؛ از روى سنت پرید. سنت جامعه ما یک سنت مذهبى بسیار قوى است. هیچ نظریهاى در این جامعه جایگزین نمىشد مگر اینکه روان قومى جامعه که بهشدت با این سنت مذهبى عجین شده بود، دچار تغییر مىشد. جریان لائیک در نقد قدرت سیاسى و مطرح ساختن عدالتخانه مشروطیت موفق بود - البته من به آنها که نوکر اجنبى بودند کارى ندارم - ولى رضاخان بسیارى از تلاشهاى صادقانه این لائیکها را ناکام گذاشت. رضاخان شبه مدرنیستى بود که از مدرنگرایى لائیکها بیرون آمد؛ شبه مدرنیستى که به اندیشه لائیک هم خیانت کرد.
مشکل شیخ فضلاللَّه با اعدام حل مىشد؛ ولى اندیشهاى که در جامعه مسلمان وجود داشت با اعدام حل نمىشد؛ با قدرت سیاسى و با قانون و مقررات هم حل نمىشد. جامعه به تغییر فکرى و فرهنگى نیاز داشت؛ به یک ایدئولوژى و ایده شورانگیز و یا یک برنامه زیست جدید نیاز داشت که لائیکها فاقدش بودند. موج ادبیى که آنها به وجود آوردند، همین نهضت ترجمه و تصحیح متون است و اندیشه نوینى نیاوردند. تمام این نهضت ترجمه هم مغلوب موج دوم روشنفکرى مارکسیستى شد. آنها در زمینه سیاسى هم مدل دموکراسى را آوردند که به دلیل بافت سیاسى و اقتصادى جامعه ایران، باز رأى کدخدا و فئودالها از صندوق بیرون مىآید. چون نقد سنت امکانپذیر نبود، نقد قدرت نیز ناقص مىشد. حتى دارالفنون هم جرأت نداشت رشته فلسفه ایجاد کند.
در حال حاضر هم تفکر لائیک ناخودآگاه جادهصافکن سلطنتطلبهاست؛ زیرا آنها در مردم پایگاه طبقاتى ندارند و نتوانستند به لایههاى پایین اجتماع نفوذ کنند و از طرف دیگر، تفکر لائیک آزادىخواه قدرت اقتصادى ندارد و به سلطنتطلبها وابسته مىشود. به همین خاطر مصدق مىگوید: من اعتقاد به اسلامیت و ایرانیت دارم. اینجا سنت حکومت مىکند و هر کس این را تغییر بدهد، جامعه را تغییر داده است؛ ولى تغییر سنت کار هر کسى نیست.
2. روشنفکرى مارکسیستى:
آنها ایدئولوژیى جهانى و ایمانى شورانگیز داشتند و بهشدت بر اندیشه مذهبى تأثیر گذاشتند و عقیده سپهر شورانگیز را در جریان مذهبى وارد کردند. با این حال، آنها هم از سنت پریدند. کسى مىتواند وارد دنیاى مدرن بشود که از سنت جامعه خودش عبور بکند. مارکسیستهاى ایران ایدئولوژى را وارد کردند و از خودشان چیزى نداشتند. چون ایدئولوژى وارداتى بود، در نقد قدرت هم نمىتوانست موفق باشد. در حوزه ادبیات، سینما و تئاتر هم آثار خوبى داشتند؛ ولى این آثار نتوانست به جامعه وارد شود؛ چون سنت مقابلش بود. آنها زبان قومى این مردم را همراه نداشتند.
3. روشنفکرى مذهبى:
روشنفکر مذهبى در ایران نسبت به جریانات دیگر کار مهمى کرد. روشنفکر مذهبى نخست نقد سنت کرد. او اگرچه با قدرت سیاسى هم درگیر شد، ولى روایتى که از آزادى مىداد مبتنى بر قرآن و تلفیقى از مدرنیته بود. البته روشنفکر مذهبى براى نقد سنت نیاز داشت نقد مدرنیته کند. نقد مدرنیته هم ساده نیست. نقد بازرگان به مدرنیته اخلاقى است؛ نقد سید جمالالدین اسدآبادى یک برخورد سیاسى است؛ برخورد اقبال یک برخورد کاملاً موشکافانه فلسفى است و نقد شریعتى برخورد جامعهشناسانه با مضامین فکرى است. البته اینها فرد فرد بودند و جریان نبودند. همراه کردن نقد سنت، نقد قدرت و نقد مدرنیته، ویژگى جریان روشنفکرى مذهبى بوده و این جریان موفق شده در جامعه بسترسازى کند. البته این جریان به واسطه حرکت زودهنگام انقلاب یک مقدار قیچى شد. بعد از انقلاب هم دافعهاى ایجاد شد و از سال 68 دوباره در ایران یک تحرکاتى انجام داده است.
روشنفکر مذهبى کارى کرد که معمولاً لائیکها، مارکسیستها و منتقدان نمىبینند. این جریان، سنت مذهبى را به میدان کشید و یک رقیب براى آن به وجود آورد. انقلاب ایران یک تیزاب سلطانى بود. این واقعه باید در انقلاب مشروطه رخ مىداد و شیخ نورى قدرت مىگرفت تا قوانین آن رو مىشد. روشنفکر مذهبى توانسته است بخشى از روحانیت را به طرف خودش بکشاند.
به نظر من روشنفکر مذهبى همان کار روشنگران و روشنفکران اروپا را مىکند. روشنفکر مذهبى در مقابل سنت است، نه در مقابل لائیکها یا مدرنیته و یا مارکسیستها. ما نقاد مدرنیته هستیم؛ اما نفى مدرنیته نمىکنیم. روشنفکر مذهبى مقابل سنت بوده است؛ چه شکل منفى و چه مثبت. همان که آقاى خاتمى با صراحت تمام با آن جملات زیبا مىگوید، برنامه 18 سال پیش آقاى مهندس بازرگان است که در دوره انقلاب عملى نبود و الآن در دوره اصلاحات عملى است. آنچه امروز لایههاى نوگراى روحانى مىگویند، حرفهاى روشنفکران مذهبى است. روشنفکر مذهبى همیشه توانسته است بخشى از روحانیت را به طرف خودش بکشاند. روشنفکر مذهبى کسى است که نقد سنت مىکند؛ نه اینکه در سنت رفورم ایجاد مىکند. این، قدرت و توان روشنفکرى مذهبى است که حتى توانسته لایههاى فقه را هم به یک موج جدید بیندازد. این تغییر دیگر برگشتناپذیر است.
اما همین جریان، به دلیل مشکلات تاریخى، پس از انقلاب در استراتژى راهبردى خودش یک مقدار دچار مشکل شد: اولاً چهرههاى شاخص خود را از دست داد؛ اگرچه الآن یک موج میانهاى در جامعه دارد که از این گلزار مىتوان گلهاى زیباترى چید. این جریان بهخصوص بعد از خطاهاى تاکتیکى گروههاى سیاسى منتسب به آن، یک افتى پیدا کرد. در این میان، موج جهانى سقوط مارکسیسم و موج تعهدزدایى در غرب هم مؤثر بود. باید توجه داشت که تحجر و تعهد دو ایده جدا هستند. اندیشهاى که بخواهد گردن هر دو اینها را بزند، در جهان سوم نمىتواند راهگشایى طولانى داشته باشد. مىتواند شما را از یک سرى بندها رها کند؛ ولى آزادى همیشه مقید است. براى حرکت از حالتى به حالت دیگر باید برنامه زیست داشت. این برنامه زیست، وظیفه روشنفکرى است. باید ایدههاى معطوف به آرمان با ایدههاى معطوف به عمل همراه باشد تا بتواند در آن سپهر شورانگیز برنامه عمل بریزد. دیدگاههاى معطوف به عمل ما را ملزم مىکند که از برجهاى عاج روشنفکرى پایینتر بیاییم؛ نهاد بسازیم؛ حرکت تدریجى براى متشکل کردن طبقات و ارتباط با مردم ایجاد کنیم و از این طریق سلطه اقتصادى را افشا کنیم تا قدرت سیاسى را متکثر کنیم. ما در آغاز انقلاب بهندرت مدلهاى معطوف به عمل داشتیم و به این خاطر مدلهاى سنتى بازسازى شدند. ما هر موقع شروع مىکردیم، از بنیانهاى اعتقادى آغاز مىکردیم؛ حال آن که نقص از بنیانهاى اعتقادى نبود؛ نقص از ادامه بنیان بود که همان نظرات معطوف به عمل است. با این وسیله مىشود سنت جامعه را نقد کرد و با قدرت هم نقادانه برخورد کرد.
اشاره
1. چنان که نویسنده محترم اشاره کرده است، تعریف وى از روشنفکرى (کسى که سنت و قدرت را نقد مىکند) ساده و سطحىتر از آن است که بتوان بر آن تکیه کرد. همین تعریف عام و مبهم سبب شده است که ایشان در آغاز مقاله، از حرکت پیامبران یهود تا تلاشهاى سیاسى سقراط و یونانیان را یکجا در زیر چتر مفهوم روشنفکرى گرد آورد. مباحث پایانى مقاله این کاستى را تا حدودى جبران کرده و خواننده را با این مفهوم نوین آشناتر مىسازد. روشنفکرى با مفهوم «مدرنیته» در شکل غربى آن همزاد و همراه است. روشنفکران، پیامآوران فرهنگ و جامعه مدرن هستند و با طرد، تغییر یا تفسیر مؤلفههاى فرهنگى جامعه خود، سعى در آمادهسازى مردم و جامعه براى پذیرش پیامها و برنامههاى مدرنیسم دارند. تفاوت روشنفکر مذهبى و غیرمذهبى عمدتاً در این نکته است که روشنفکر مذهبى با تعلق خاطر به فرهنگ دینى سعى مىکند حتىالامکان از تقابل آشکار با باورها و نهادهاى دینى پرهیز کند. در این راستا نویسنده بهدرستى تصریح مىکند که روشنفکر مذهبى در مقابل سنت است؛ نه در مقابل لائیکها و مارکسیستها و مدرنیستها.
2.چنان که آقاى رحمانى نیز اشاره کرده است، روشنفکران یا مدرنیته را به طور کامل مىپذیرند و یا اگر به نقادى مدرنیته مىپردازند، این نقادى چندان رادیکال و ریشهاى نیست. نقد روشنفکرى به بنیادهاى فلسفى غرب راه نمىیابد و تنها از پوستهها و پیامدهاى مدرنیته انتقاد مىشود؛ از این رو انسان مدرن، خرد مدرن و اخلاق مدرن که سه رکن بنیادین فرهنگ مادى غرب است، از تعرض روشنفکران دینى هم آسیب چندانى نمىبیند. در واقع، جریان روشنفکرى در جهان سوم اصولاً به دنبال آمایش زمین و زمینههاى فرهنگ بومى و اصلاح بذر مدرنیته براى رویش انسان جدید و جامعه جدید در کشورهاى خودى بوده است. در این راستا، نویسنده بهدرستى میان جریان روشنفکرى و جریان اصلاح دینى (احیاگرى) فرق مىگذارد و تصریح مىکند که: «روشنفکر مذهبى کسى است که نقد سنت مىکند؛ نه کسى که در سنت رفورم ایجاد مىکند». از اینجا مىتوان نشان داد که تلاش برخى از روشنفکران دینى براى به کار بردن اصطلاح «روشنفکر دینى» براى عالمانى چون شهید مطهرى سخت بیراهه است. در جاى خود باید شرح داد که راه عالمان و مجتهدان نواندیش که با پذیرش جامعیت اسلام و کارآمدى آن در دنیاى جدید و قبول روش اجتهاد، سعى در بهسازى روشهاى فهم و ارائه دین دارند، با راه متجددانى که مبانى و ارزشهاى مدرنیته را معیارى براى درستى و کارآمدى دین تلقى مىکنند، بهکلى از هم جداست. جدال این دو گروه در تاریخ معاصر ایران و اسلام گواه صادقى بر این مدعاست.
3. بازهم باید بر این گفته آقاى رحمانى صحه گذاشت که روشنفکرى مذهبى در ایران رسالتى را بر دوش گرفته است که روشنفکران لائیک و مارکسیست هرگز از عهده آن بر نیامدهاند. آنجا که وجدان دینى و باورهاى عمیق مردم در مقابل تبلیغات ملحدان و سکولارها واکنش نشان داده است، روشنفکران دینى با بهرهگیرى از واژگان و مفاهیم قرآنى در ترویج همان مبانى سعى بلیغ کردهاند و انصافاً در تغییر ذهنیت نخبگان جامعه نیز مؤثر بودهاند. به تعبیر ایشان، روشنفکر مذهبى همچون تیزاب سلطانى عمل مىکندکه طلاى زرین فرهنگ خودى را در خویش حل کرده و با هر ماده بیگانهاى در هم مىآمیزد؛ به گونهاى که جز زرشناسان از تشخیص ماهیت آن فرومىمانند.
4. آقاى رحمانى در نقد روشنفکرى لائیک و مارکسیست بهنیکى بر ضعف بنیه تئوریک آنها و ناآشنایىشان به بن مایههاى فرهنگ خودى انگشت نهاده است؛ ولى در ارزیابى عملکرد روشنفکرى مذهبى لبه انتقاد را متوجه فقدان نظریات معطوف به عمل کرده است. ایشان افزوده است که: «ما هر موقع شروع مىکردیم، از بنیانهاى اعتقادى آغاز مىکردیم. نقص از بنیانهاى اعتقادى نبود.» به نظر مىرسد که ضعف اصلى تحلیل نویسنده درست از همین غفلت برمىخیزد. درست است که روشنفکرى مذهبى در ارائه مدلهاى عملى و حتى در آرمانسازى براى جامعه شیعى ایران ناتوان و ناکارآمد جلوه کرده است، اما زیربناى این مشکل در حقیقت در بنیانهاى فکرى و اعتقادى آنان بوده است و تا این ضعف جبران نگردد، جریان روشنفکرى مذهبى با همین افت و خیزها مواجه خواهد بود. از نویسنده محترم باید پرسید آیا حاصل بحثهاى روشنفکران مذهبى در بنیانهاى اعتقادى چه بوده است و آیا این جریان امروز مىتواند مرامنامه فلسفى، اعتقادى، اجتماعى و اخلاقى خود را ارائه کند، یا آنکه هنوز هم روشنفکران دینى ما چشم به آخرین آثار و ترجمههاى متون غربى دوختهاند؟ باید اندیشید که آیا اگر روزى این مجراى تنفسى روشنفکران مسدود شود، امیدى به ادامه حیات فکرى آنان مىتوان داشت؟
5. اگر گفتوگوى کنونى ما با آقاى رحمانى تا اینجا بهخوبى پیش رفته باشد، دست کم یک نتیجه کوتاه مىتوان گرفت و گمان مىکنم استنباط این مطلب از مضمون مقاله حاضر نیز چندان دور نیست: روشنفکران دینى در کشور ما اگر در سایر رسالتهاى خویش هم ناکام مانده باشند، در نقد و فرسایش سنت و فرهنگ خودى کامیاب بودهاند. در دهه گذشته بسیارى از لائیکها و مارکسیستها هم به این نکته اعتراف کردهاند که روشنفکران دینى تنها گروهى هستند که مىتوانند زمینهساز دولت مدرن و حکومت سکولار در کشور ایران باشند.
طبرستان، ش 17
در تاریخ، دو قوم بیشترین تأثیر را در بنیانگذارى تمدن اروپایى داشتهاند: یهودیان و یونانیان. هر دو قوم این امکان را داشتند که موضع مستقل و نقادانهاى در مقابل حاکم بگیرند. این امر، سنتى را براى غرب به وجود آورده است. اما در کشورهاى شرقى، بهواسطه استبداد شرقى و به علل گوناگون اقتصادى و فرهنگى چنین امکانى وجود نداشته است؛ از این رو منتقدان قدرت در شرق، مثل زرتشت یا جنبشهاى شیعه، ناچار بودند که در قدرت دخالت کنند و حتى حکومت را در دست بگیرند. به همین دلیل، مواجهه در شرق از اساس با غرب فرق مىکند؛ یعنى دو سنت متفاوت، ولى در یک هدف مشترک هستند. آنچه در غرب بهعنوان جریان روشنفکرى شناخته شده، به نظر من با سنت غربى سازگار است. وظیفه روشنفکر، معذب کردن و به رخ کشیدن گناهان یک جامعه است. در غرب به دلیل وجود طبقات مستقل و قدرتمندى که قدرت در بین آنها تقسیم مىشود، امکان چنین نقادیى وجود دارد. درست است که امروزه روشنفکرى در غرب دچار بحران است، اما آن وجدانى که جامعه را معذب کند و برانگیزاند نمرده است. به نظر من هر بار در غرب چنین شرایطى به وجود بیاید، روشنفکرش هم بهوجود مىآید و رابطه غیبت و ذهنیت تکرار خواهد شد.
اما روشنفکرى در کشور ما به سه شاخه تقسیم مىشود: لائیک؛ مارکسیستى و روشنفکرى دینى. البته باید توجه داشت که در جامعهاى که در آن تنوع طبقات، تقسیم قدرت، ایدئولوژى غالب و معترض زور و هویت جاافتادهاى در اقشار مردم وجود ندارد، روشنگرى و روشنفکرى کردن بسیار سخت است. براى وارد شدن به دنیاى جدید فقط نوگرایى لازم نیست؛ نواندیشى هم لازم است. براى این کار، نقد سنت و نقد قدرت لازم است.
1. روشنفکرى لائیک:
روشنفکرى لائیک نقد قدرت را از موضع تغییر سیاسى متأثر از انقلاب فرانسه شروع کرد. اشکال این جریان این بود که نقد سنت نکرد؛ از روى سنت پرید. سنت جامعه ما یک سنت مذهبى بسیار قوى است. هیچ نظریهاى در این جامعه جایگزین نمىشد مگر اینکه روان قومى جامعه که بهشدت با این سنت مذهبى عجین شده بود، دچار تغییر مىشد. جریان لائیک در نقد قدرت سیاسى و مطرح ساختن عدالتخانه مشروطیت موفق بود - البته من به آنها که نوکر اجنبى بودند کارى ندارم - ولى رضاخان بسیارى از تلاشهاى صادقانه این لائیکها را ناکام گذاشت. رضاخان شبه مدرنیستى بود که از مدرنگرایى لائیکها بیرون آمد؛ شبه مدرنیستى که به اندیشه لائیک هم خیانت کرد.
مشکل شیخ فضلاللَّه با اعدام حل مىشد؛ ولى اندیشهاى که در جامعه مسلمان وجود داشت با اعدام حل نمىشد؛ با قدرت سیاسى و با قانون و مقررات هم حل نمىشد. جامعه به تغییر فکرى و فرهنگى نیاز داشت؛ به یک ایدئولوژى و ایده شورانگیز و یا یک برنامه زیست جدید نیاز داشت که لائیکها فاقدش بودند. موج ادبیى که آنها به وجود آوردند، همین نهضت ترجمه و تصحیح متون است و اندیشه نوینى نیاوردند. تمام این نهضت ترجمه هم مغلوب موج دوم روشنفکرى مارکسیستى شد. آنها در زمینه سیاسى هم مدل دموکراسى را آوردند که به دلیل بافت سیاسى و اقتصادى جامعه ایران، باز رأى کدخدا و فئودالها از صندوق بیرون مىآید. چون نقد سنت امکانپذیر نبود، نقد قدرت نیز ناقص مىشد. حتى دارالفنون هم جرأت نداشت رشته فلسفه ایجاد کند.
در حال حاضر هم تفکر لائیک ناخودآگاه جادهصافکن سلطنتطلبهاست؛ زیرا آنها در مردم پایگاه طبقاتى ندارند و نتوانستند به لایههاى پایین اجتماع نفوذ کنند و از طرف دیگر، تفکر لائیک آزادىخواه قدرت اقتصادى ندارد و به سلطنتطلبها وابسته مىشود. به همین خاطر مصدق مىگوید: من اعتقاد به اسلامیت و ایرانیت دارم. اینجا سنت حکومت مىکند و هر کس این را تغییر بدهد، جامعه را تغییر داده است؛ ولى تغییر سنت کار هر کسى نیست.
2. روشنفکرى مارکسیستى:
آنها ایدئولوژیى جهانى و ایمانى شورانگیز داشتند و بهشدت بر اندیشه مذهبى تأثیر گذاشتند و عقیده سپهر شورانگیز را در جریان مذهبى وارد کردند. با این حال، آنها هم از سنت پریدند. کسى مىتواند وارد دنیاى مدرن بشود که از سنت جامعه خودش عبور بکند. مارکسیستهاى ایران ایدئولوژى را وارد کردند و از خودشان چیزى نداشتند. چون ایدئولوژى وارداتى بود، در نقد قدرت هم نمىتوانست موفق باشد. در حوزه ادبیات، سینما و تئاتر هم آثار خوبى داشتند؛ ولى این آثار نتوانست به جامعه وارد شود؛ چون سنت مقابلش بود. آنها زبان قومى این مردم را همراه نداشتند.
3. روشنفکرى مذهبى:
روشنفکر مذهبى در ایران نسبت به جریانات دیگر کار مهمى کرد. روشنفکر مذهبى نخست نقد سنت کرد. او اگرچه با قدرت سیاسى هم درگیر شد، ولى روایتى که از آزادى مىداد مبتنى بر قرآن و تلفیقى از مدرنیته بود. البته روشنفکر مذهبى براى نقد سنت نیاز داشت نقد مدرنیته کند. نقد مدرنیته هم ساده نیست. نقد بازرگان به مدرنیته اخلاقى است؛ نقد سید جمالالدین اسدآبادى یک برخورد سیاسى است؛ برخورد اقبال یک برخورد کاملاً موشکافانه فلسفى است و نقد شریعتى برخورد جامعهشناسانه با مضامین فکرى است. البته اینها فرد فرد بودند و جریان نبودند. همراه کردن نقد سنت، نقد قدرت و نقد مدرنیته، ویژگى جریان روشنفکرى مذهبى بوده و این جریان موفق شده در جامعه بسترسازى کند. البته این جریان به واسطه حرکت زودهنگام انقلاب یک مقدار قیچى شد. بعد از انقلاب هم دافعهاى ایجاد شد و از سال 68 دوباره در ایران یک تحرکاتى انجام داده است.
روشنفکر مذهبى کارى کرد که معمولاً لائیکها، مارکسیستها و منتقدان نمىبینند. این جریان، سنت مذهبى را به میدان کشید و یک رقیب براى آن به وجود آورد. انقلاب ایران یک تیزاب سلطانى بود. این واقعه باید در انقلاب مشروطه رخ مىداد و شیخ نورى قدرت مىگرفت تا قوانین آن رو مىشد. روشنفکر مذهبى توانسته است بخشى از روحانیت را به طرف خودش بکشاند.
به نظر من روشنفکر مذهبى همان کار روشنگران و روشنفکران اروپا را مىکند. روشنفکر مذهبى در مقابل سنت است، نه در مقابل لائیکها یا مدرنیته و یا مارکسیستها. ما نقاد مدرنیته هستیم؛ اما نفى مدرنیته نمىکنیم. روشنفکر مذهبى مقابل سنت بوده است؛ چه شکل منفى و چه مثبت. همان که آقاى خاتمى با صراحت تمام با آن جملات زیبا مىگوید، برنامه 18 سال پیش آقاى مهندس بازرگان است که در دوره انقلاب عملى نبود و الآن در دوره اصلاحات عملى است. آنچه امروز لایههاى نوگراى روحانى مىگویند، حرفهاى روشنفکران مذهبى است. روشنفکر مذهبى همیشه توانسته است بخشى از روحانیت را به طرف خودش بکشاند. روشنفکر مذهبى کسى است که نقد سنت مىکند؛ نه اینکه در سنت رفورم ایجاد مىکند. این، قدرت و توان روشنفکرى مذهبى است که حتى توانسته لایههاى فقه را هم به یک موج جدید بیندازد. این تغییر دیگر برگشتناپذیر است.
اما همین جریان، به دلیل مشکلات تاریخى، پس از انقلاب در استراتژى راهبردى خودش یک مقدار دچار مشکل شد: اولاً چهرههاى شاخص خود را از دست داد؛ اگرچه الآن یک موج میانهاى در جامعه دارد که از این گلزار مىتوان گلهاى زیباترى چید. این جریان بهخصوص بعد از خطاهاى تاکتیکى گروههاى سیاسى منتسب به آن، یک افتى پیدا کرد. در این میان، موج جهانى سقوط مارکسیسم و موج تعهدزدایى در غرب هم مؤثر بود. باید توجه داشت که تحجر و تعهد دو ایده جدا هستند. اندیشهاى که بخواهد گردن هر دو اینها را بزند، در جهان سوم نمىتواند راهگشایى طولانى داشته باشد. مىتواند شما را از یک سرى بندها رها کند؛ ولى آزادى همیشه مقید است. براى حرکت از حالتى به حالت دیگر باید برنامه زیست داشت. این برنامه زیست، وظیفه روشنفکرى است. باید ایدههاى معطوف به آرمان با ایدههاى معطوف به عمل همراه باشد تا بتواند در آن سپهر شورانگیز برنامه عمل بریزد. دیدگاههاى معطوف به عمل ما را ملزم مىکند که از برجهاى عاج روشنفکرى پایینتر بیاییم؛ نهاد بسازیم؛ حرکت تدریجى براى متشکل کردن طبقات و ارتباط با مردم ایجاد کنیم و از این طریق سلطه اقتصادى را افشا کنیم تا قدرت سیاسى را متکثر کنیم. ما در آغاز انقلاب بهندرت مدلهاى معطوف به عمل داشتیم و به این خاطر مدلهاى سنتى بازسازى شدند. ما هر موقع شروع مىکردیم، از بنیانهاى اعتقادى آغاز مىکردیم؛ حال آن که نقص از بنیانهاى اعتقادى نبود؛ نقص از ادامه بنیان بود که همان نظرات معطوف به عمل است. با این وسیله مىشود سنت جامعه را نقد کرد و با قدرت هم نقادانه برخورد کرد.
اشاره
1. چنان که نویسنده محترم اشاره کرده است، تعریف وى از روشنفکرى (کسى که سنت و قدرت را نقد مىکند) ساده و سطحىتر از آن است که بتوان بر آن تکیه کرد. همین تعریف عام و مبهم سبب شده است که ایشان در آغاز مقاله، از حرکت پیامبران یهود تا تلاشهاى سیاسى سقراط و یونانیان را یکجا در زیر چتر مفهوم روشنفکرى گرد آورد. مباحث پایانى مقاله این کاستى را تا حدودى جبران کرده و خواننده را با این مفهوم نوین آشناتر مىسازد. روشنفکرى با مفهوم «مدرنیته» در شکل غربى آن همزاد و همراه است. روشنفکران، پیامآوران فرهنگ و جامعه مدرن هستند و با طرد، تغییر یا تفسیر مؤلفههاى فرهنگى جامعه خود، سعى در آمادهسازى مردم و جامعه براى پذیرش پیامها و برنامههاى مدرنیسم دارند. تفاوت روشنفکر مذهبى و غیرمذهبى عمدتاً در این نکته است که روشنفکر مذهبى با تعلق خاطر به فرهنگ دینى سعى مىکند حتىالامکان از تقابل آشکار با باورها و نهادهاى دینى پرهیز کند. در این راستا نویسنده بهدرستى تصریح مىکند که روشنفکر مذهبى در مقابل سنت است؛ نه در مقابل لائیکها و مارکسیستها و مدرنیستها.
2.چنان که آقاى رحمانى نیز اشاره کرده است، روشنفکران یا مدرنیته را به طور کامل مىپذیرند و یا اگر به نقادى مدرنیته مىپردازند، این نقادى چندان رادیکال و ریشهاى نیست. نقد روشنفکرى به بنیادهاى فلسفى غرب راه نمىیابد و تنها از پوستهها و پیامدهاى مدرنیته انتقاد مىشود؛ از این رو انسان مدرن، خرد مدرن و اخلاق مدرن که سه رکن بنیادین فرهنگ مادى غرب است، از تعرض روشنفکران دینى هم آسیب چندانى نمىبیند. در واقع، جریان روشنفکرى در جهان سوم اصولاً به دنبال آمایش زمین و زمینههاى فرهنگ بومى و اصلاح بذر مدرنیته براى رویش انسان جدید و جامعه جدید در کشورهاى خودى بوده است. در این راستا، نویسنده بهدرستى میان جریان روشنفکرى و جریان اصلاح دینى (احیاگرى) فرق مىگذارد و تصریح مىکند که: «روشنفکر مذهبى کسى است که نقد سنت مىکند؛ نه کسى که در سنت رفورم ایجاد مىکند». از اینجا مىتوان نشان داد که تلاش برخى از روشنفکران دینى براى به کار بردن اصطلاح «روشنفکر دینى» براى عالمانى چون شهید مطهرى سخت بیراهه است. در جاى خود باید شرح داد که راه عالمان و مجتهدان نواندیش که با پذیرش جامعیت اسلام و کارآمدى آن در دنیاى جدید و قبول روش اجتهاد، سعى در بهسازى روشهاى فهم و ارائه دین دارند، با راه متجددانى که مبانى و ارزشهاى مدرنیته را معیارى براى درستى و کارآمدى دین تلقى مىکنند، بهکلى از هم جداست. جدال این دو گروه در تاریخ معاصر ایران و اسلام گواه صادقى بر این مدعاست.
3. بازهم باید بر این گفته آقاى رحمانى صحه گذاشت که روشنفکرى مذهبى در ایران رسالتى را بر دوش گرفته است که روشنفکران لائیک و مارکسیست هرگز از عهده آن بر نیامدهاند. آنجا که وجدان دینى و باورهاى عمیق مردم در مقابل تبلیغات ملحدان و سکولارها واکنش نشان داده است، روشنفکران دینى با بهرهگیرى از واژگان و مفاهیم قرآنى در ترویج همان مبانى سعى بلیغ کردهاند و انصافاً در تغییر ذهنیت نخبگان جامعه نیز مؤثر بودهاند. به تعبیر ایشان، روشنفکر مذهبى همچون تیزاب سلطانى عمل مىکندکه طلاى زرین فرهنگ خودى را در خویش حل کرده و با هر ماده بیگانهاى در هم مىآمیزد؛ به گونهاى که جز زرشناسان از تشخیص ماهیت آن فرومىمانند.
4. آقاى رحمانى در نقد روشنفکرى لائیک و مارکسیست بهنیکى بر ضعف بنیه تئوریک آنها و ناآشنایىشان به بن مایههاى فرهنگ خودى انگشت نهاده است؛ ولى در ارزیابى عملکرد روشنفکرى مذهبى لبه انتقاد را متوجه فقدان نظریات معطوف به عمل کرده است. ایشان افزوده است که: «ما هر موقع شروع مىکردیم، از بنیانهاى اعتقادى آغاز مىکردیم. نقص از بنیانهاى اعتقادى نبود.» به نظر مىرسد که ضعف اصلى تحلیل نویسنده درست از همین غفلت برمىخیزد. درست است که روشنفکرى مذهبى در ارائه مدلهاى عملى و حتى در آرمانسازى براى جامعه شیعى ایران ناتوان و ناکارآمد جلوه کرده است، اما زیربناى این مشکل در حقیقت در بنیانهاى فکرى و اعتقادى آنان بوده است و تا این ضعف جبران نگردد، جریان روشنفکرى مذهبى با همین افت و خیزها مواجه خواهد بود. از نویسنده محترم باید پرسید آیا حاصل بحثهاى روشنفکران مذهبى در بنیانهاى اعتقادى چه بوده است و آیا این جریان امروز مىتواند مرامنامه فلسفى، اعتقادى، اجتماعى و اخلاقى خود را ارائه کند، یا آنکه هنوز هم روشنفکران دینى ما چشم به آخرین آثار و ترجمههاى متون غربى دوختهاند؟ باید اندیشید که آیا اگر روزى این مجراى تنفسى روشنفکران مسدود شود، امیدى به ادامه حیات فکرى آنان مىتوان داشت؟
5. اگر گفتوگوى کنونى ما با آقاى رحمانى تا اینجا بهخوبى پیش رفته باشد، دست کم یک نتیجه کوتاه مىتوان گرفت و گمان مىکنم استنباط این مطلب از مضمون مقاله حاضر نیز چندان دور نیست: روشنفکران دینى در کشور ما اگر در سایر رسالتهاى خویش هم ناکام مانده باشند، در نقد و فرسایش سنت و فرهنگ خودى کامیاب بودهاند. در دهه گذشته بسیارى از لائیکها و مارکسیستها هم به این نکته اعتراف کردهاند که روشنفکران دینى تنها گروهى هستند که مىتوانند زمینهساز دولت مدرن و حکومت سکولار در کشور ایران باشند.
طبرستان، ش 17