آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

روشنفکر کسى است که سنت و قدرت را نقد مى‏کند. روشنفکرى در ایران سه شاخه اصلى داشته است: لائیک؛ مارکسیستى و و روشنفکرى دینى. دو گروه اول هر چند به نقد قدرت پرداختند، ولى چون نقد سنت نکردند، کارشان ناقص و ناتمام ماند. ولى روشنفکران مذهبى نخست به نقد سنت پرداختند و در نقد قدرت هم موفق بودند. روشنفکر مذهبى در مقابل سنت است و نه در مقابل لائیک‏ها یا مارکسیست‏ها یا مدرنیته. ما نقاد مدرنیته هستیم؛ ولى مدرنیته را نفى نمى‏کنیم.

متن

به طور ساده، روشنفکر کسى است که براى زندگى و زیست در جهان، تفکر مى‏کند. هستى در همه اشکالش، فردى یا جمعى، براى او مسأله است. روشنفکر نیز مانند ایدئولوژى خوب و بد دارد. در این بحث ما فرض مى‏کنیم روشنفکر کسى است که مى‏خواهد شکل مثبتى داشته باشد؛ یعنى به آزادى و رهایى تعلق خاطر دارد. او کسى است که سنت و قدرت را نقد مى‏کند. روشنفکر در وهله اول سعى مى‏کند در سنت تغییر به وجود آورد و آن را بازخوانى کند؛ یعنى نگاهش را به هستى، جهان و جامعه عوض کند و در وهله دوم شکل سلطه قدرت را افشا مى‏کند. براى انجام این کارها، روشنفکر باید دو کار بزرگ انجام دهد: یکى این‏که نظریات معطوف به آرمان ارائه کند و فضاى زیستى براى خود، انسان و جامعه‏اش بسازد. هیچ حرکت اجتماعیى صورت نمى‏گیرد مگر آن‏که این سپهر شورانگیز ایجاد شود. براى مثال، رنسانس به اروپاییان و انسان‏هاى بورژوا گفت که جامعه بهتر وجود دارد و مى‏توان به آن رسید. اما نظریات معطوف به آرمان هنگامى کامل مى‏شود که نظریات معطوف به عمل نیز همراه آن باشد.
در تاریخ، دو قوم بیشترین تأثیر را در بنیان‏گذارى تمدن اروپایى داشته‏اند: یهودیان و یونانیان. هر دو قوم این امکان را داشتند که موضع مستقل و نقادانه‏اى در مقابل حاکم بگیرند. این امر، سنتى را براى غرب به وجود آورده است. اما در کشورهاى شرقى، به‏واسطه استبداد شرقى و به علل گوناگون اقتصادى و فرهنگى چنین امکانى وجود نداشته است؛ از این رو منتقدان قدرت در شرق، مثل زرتشت یا جنبش‏هاى شیعه، ناچار بودند که در قدرت دخالت کنند و حتى حکومت را در دست بگیرند. به همین دلیل، مواجهه در شرق از اساس با غرب فرق مى‏کند؛ یعنى دو سنت متفاوت، ولى در یک هدف مشترک هستند. آنچه در غرب به‏عنوان جریان روشنفکرى شناخته شده، به نظر من با سنت غربى سازگار است. وظیفه روشنفکر، معذب کردن و به رخ کشیدن گناهان یک جامعه است. در غرب به دلیل وجود طبقات مستقل و قدرتمندى که قدرت در بین آنها تقسیم مى‏شود، امکان چنین نقادیى وجود دارد. درست است که امروزه روشنفکرى در غرب دچار بحران است، اما آن وجدانى که جامعه را معذب کند و برانگیزاند نمرده است. به نظر من هر بار در غرب چنین شرایطى به وجود بیاید، روشنفکرش هم به‏وجود مى‏آید و رابطه غیبت و ذهنیت تکرار خواهد شد.
اما روشنفکرى در کشور ما به سه شاخه تقسیم مى‏شود: لائیک؛ مارکسیستى و روشنفکرى دینى. البته باید توجه داشت که در جامعه‏اى که در آن تنوع طبقات، تقسیم قدرت، ایدئولوژى غالب و معترض زور و هویت جاافتاده‏اى در اقشار مردم وجود ندارد، روشنگرى و روشنفکرى کردن بسیار سخت است. براى وارد شدن به دنیاى جدید فقط نوگرایى لازم نیست؛ نواندیشى هم لازم است. براى این کار، نقد سنت و نقد قدرت لازم است.
1. روشنفکرى لائیک:
روشنفکرى لائیک نقد قدرت را از موضع تغییر سیاسى متأثر از انقلاب فرانسه شروع کرد. اشکال این جریان این بود که نقد سنت نکرد؛ از روى سنت پرید. سنت جامعه ما یک سنت مذهبى بسیار قوى است. هیچ نظریه‏اى در این جامعه جایگزین نمى‏شد مگر این‏که روان قومى جامعه که به‏شدت با این سنت مذهبى عجین شده بود، دچار تغییر مى‏شد. جریان لائیک در نقد قدرت سیاسى و مطرح ساختن عدالت‏خانه مشروطیت موفق بود - البته من به آنها که نوکر اجنبى بودند کارى ندارم - ولى رضاخان بسیارى از تلاش‏هاى صادقانه این لائیک‏ها را ناکام گذاشت. رضاخان شبه مدرنیستى بود که از مدرن‏گرایى لائیک‏ها بیرون آمد؛ شبه مدرنیستى که به اندیشه لائیک هم خیانت کرد.
مشکل شیخ فضل‏اللَّه با اعدام حل مى‏شد؛ ولى اندیشه‏اى که در جامعه مسلمان وجود داشت با اعدام حل نمى‏شد؛ با قدرت سیاسى و با قانون و مقررات هم حل نمى‏شد. جامعه به تغییر فکرى و فرهنگى نیاز داشت؛ به یک ایدئولوژى و ایده شورانگیز و یا یک برنامه زیست جدید نیاز داشت که لائیک‏ها فاقدش بودند. موج ادبیى که آنها به وجود آوردند، همین نهضت ترجمه و تصحیح متون است و اندیشه نوینى نیاوردند. تمام این نهضت ترجمه هم مغلوب موج دوم روشنفکرى مارکسیستى شد. آنها در زمینه سیاسى هم مدل دموکراسى را آوردند که به دلیل بافت سیاسى و اقتصادى جامعه ایران، باز رأى کدخدا و فئودال‏ها از صندوق بیرون مى‏آید. چون نقد سنت امکان‏پذیر نبود، نقد قدرت نیز ناقص مى‏شد. حتى دارالفنون هم جرأت نداشت رشته فلسفه ایجاد کند.
در حال حاضر هم تفکر لائیک ناخودآگاه جاده‏صاف‏کن سلطنت‏طلب‏هاست؛ زیرا آنها در مردم پایگاه طبقاتى ندارند و نتوانستند به لایه‏هاى پایین اجتماع نفوذ کنند و از طرف دیگر، تفکر لائیک آزادى‏خواه قدرت اقتصادى ندارد و به سلطنت‏طلب‏ها وابسته مى‏شود. به همین خاطر مصدق مى‏گوید: من اعتقاد به اسلامیت و ایرانیت دارم. این‏جا سنت حکومت مى‏کند و هر کس این را تغییر بدهد، جامعه را تغییر داده است؛ ولى تغییر سنت کار هر کسى نیست.
2. روشنفکرى مارکسیستى:
آنها ایدئولوژیى جهانى و ایمانى شورانگیز داشتند و به‏شدت بر اندیشه مذهبى تأثیر گذاشتند و عقیده سپهر شورانگیز را در جریان مذهبى وارد کردند. با این حال، آنها هم از سنت پریدند. کسى مى‏تواند وارد دنیاى مدرن بشود که از سنت جامعه خودش عبور بکند. مارکسیست‏هاى ایران ایدئولوژى را وارد کردند و از خودشان چیزى نداشتند. چون ایدئولوژى وارداتى بود، در نقد قدرت هم نمى‏توانست موفق باشد. در حوزه ادبیات، سینما و تئاتر هم آثار خوبى داشتند؛ ولى این آثار نتوانست به جامعه وارد شود؛ چون سنت مقابلش بود. آنها زبان قومى این مردم را همراه نداشتند.
3. روشنفکرى مذهبى:
روشنفکر مذهبى در ایران نسبت به جریانات دیگر کار مهمى کرد. روشنفکر مذهبى نخست نقد سنت کرد. او اگرچه با قدرت سیاسى هم درگیر شد، ولى روایتى که از آزادى مى‏داد مبتنى بر قرآن و تلفیقى از مدرنیته بود. البته روشنفکر مذهبى براى نقد سنت نیاز داشت نقد مدرنیته کند. نقد مدرنیته هم ساده نیست. نقد بازرگان به مدرنیته اخلاقى است؛ نقد سید جمال‏الدین اسدآبادى یک برخورد سیاسى است؛ برخورد اقبال یک برخورد کاملاً موشکافانه فلسفى است و نقد شریعتى برخورد جامعه‏شناسانه با مضامین فکرى است. البته اینها فرد فرد بودند و جریان نبودند. همراه کردن نقد سنت، نقد قدرت و نقد مدرنیته، ویژگى جریان روشنفکرى مذهبى بوده و این جریان موفق شده در جامعه بسترسازى کند. البته این جریان به واسطه حرکت زودهنگام انقلاب یک مقدار قیچى شد. بعد از انقلاب هم دافعه‏اى ایجاد شد و از سال 68 دوباره در ایران یک تحرکاتى انجام داده است.
روشنفکر مذهبى کارى کرد که معمولاً لائیک‏ها، مارکسیست‏ها و منتقدان نمى‏بینند. این جریان، سنت مذهبى را به میدان کشید و یک رقیب براى آن به وجود آورد. انقلاب ایران یک تیزاب سلطانى بود. این واقعه باید در انقلاب مشروطه رخ مى‏داد و شیخ نورى قدرت مى‏گرفت تا قوانین آن رو مى‏شد. روشنفکر مذهبى توانسته است بخشى از روحانیت را به طرف خودش بکشاند.
به نظر من روشنفکر مذهبى همان کار روشنگران و روشنفکران اروپا را مى‏کند. روشنفکر مذهبى در مقابل سنت است، نه در مقابل لائیک‏ها یا مدرنیته و یا مارکسیست‏ها. ما نقاد مدرنیته هستیم؛ اما نفى مدرنیته نمى‏کنیم. روشنفکر مذهبى مقابل سنت بوده است؛ چه شکل منفى و چه مثبت. همان که آقاى خاتمى با صراحت تمام با آن جملات زیبا مى‏گوید، برنامه 18 سال پیش آقاى مهندس بازرگان است که در دوره انقلاب عملى نبود و الآن در دوره اصلاحات عملى است. آنچه امروز لایه‏هاى نوگراى روحانى مى‏گویند، حرف‏هاى روشنفکران مذهبى است. روشنفکر مذهبى همیشه توانسته است بخشى از روحانیت را به طرف خودش بکشاند. روشنفکر مذهبى کسى است که نقد سنت مى‏کند؛ نه این‏که در سنت رفورم ایجاد مى‏کند. این، قدرت و توان روشنفکرى مذهبى است که حتى توانسته لایه‏هاى فقه را هم به یک موج جدید بیندازد. این تغییر دیگر برگشت‏ناپذیر است.
اما همین جریان، به دلیل مشکلات تاریخى، پس از انقلاب در استراتژى راهبردى خودش یک مقدار دچار مشکل شد: اولاً چهره‏هاى شاخص خود را از دست داد؛ اگرچه الآن یک موج میانه‏اى در جامعه دارد که از این گلزار مى‏توان گل‏هاى زیباترى چید. این جریان به‏خصوص بعد از خطاهاى تاکتیکى گروه‏هاى سیاسى منتسب به آن، یک افتى پیدا کرد. در این میان، موج جهانى سقوط مارکسیسم و موج تعهدزدایى در غرب هم مؤثر بود. باید توجه داشت که تحجر و تعهد دو ایده جدا هستند. اندیشه‏اى که بخواهد گردن هر دو اینها را بزند، در جهان سوم نمى‏تواند راه‏گشایى طولانى داشته باشد. مى‏تواند شما را از یک سرى بندها رها کند؛ ولى آزادى همیشه مقید است. براى حرکت از حالتى به حالت دیگر باید برنامه زیست داشت. این برنامه زیست، وظیفه روشنفکرى است. باید ایده‏هاى معطوف به آرمان با ایده‏هاى معطوف به عمل همراه باشد تا بتواند در آن سپهر شورانگیز برنامه عمل بریزد. دیدگاه‏هاى معطوف به عمل ما را ملزم مى‏کند که از برج‏هاى عاج روشنفکرى پایین‏تر بیاییم؛ نهاد بسازیم؛ حرکت تدریجى براى متشکل کردن طبقات و ارتباط با مردم ایجاد کنیم و از این طریق سلطه اقتصادى را افشا کنیم تا قدرت سیاسى را متکثر کنیم. ما در آغاز انقلاب به‏ندرت مدل‏هاى معطوف به عمل داشتیم و به این خاطر مدل‏هاى سنتى بازسازى شدند. ما هر موقع شروع مى‏کردیم، از بنیان‏هاى اعتقادى آغاز مى‏کردیم؛ حال آن که نقص از بنیان‏هاى اعتقادى نبود؛ نقص از ادامه بنیان بود که همان نظرات معطوف به عمل است. با این وسیله مى‏شود سنت جامعه را نقد کرد و با قدرت هم نقادانه برخورد کرد.
‏اشاره
1. چنان که نویسنده محترم اشاره کرده است، تعریف وى از روشنفکرى (کسى که سنت و قدرت را نقد مى‏کند) ساده و سطحى‏تر از آن است که بتوان بر آن تکیه کرد. همین تعریف عام و مبهم سبب شده است که ایشان در آغاز مقاله، از حرکت پیامبران یهود تا تلاش‏هاى سیاسى سقراط و یونانیان را یک‏جا در زیر چتر مفهوم روشنفکرى گرد آورد. مباحث پایانى مقاله این کاستى را تا حدودى جبران کرده و خواننده را با این مفهوم نوین آشناتر مى‏سازد. روشنفکرى با مفهوم «مدرنیته» در شکل غربى آن همزاد و همراه است. روشنفکران، پیام‏آوران فرهنگ و جامعه مدرن هستند و با طرد، تغییر یا تفسیر مؤلفه‏هاى فرهنگى جامعه خود، سعى در آماده‏سازى مردم و جامعه براى پذیرش پیام‏ها و برنامه‏هاى مدرنیسم دارند. تفاوت روشنفکر مذهبى و غیرمذهبى عمدتاً در این نکته است که روشنفکر مذهبى با تعلق خاطر به فرهنگ دینى سعى مى‏کند حتى‏الامکان از تقابل آشکار با باورها و نهادهاى دینى پرهیز کند. در این راستا نویسنده به‏درستى تصریح مى‏کند که روشنفکر مذهبى در مقابل سنت است؛ نه در مقابل لائیک‏ها و مارکسیست‏ها و مدرنیست‏ها.
2.چنان که آقاى رحمانى نیز اشاره کرده است، روشنفکران یا مدرنیته را به طور کامل مى‏پذیرند و یا اگر به نقادى مدرنیته مى‏پردازند، این نقادى چندان رادیکال و ریشه‏اى نیست. نقد روشنفکرى به بنیادهاى فلسفى غرب راه نمى‏یابد و تنها از پوسته‏ها و پیامدهاى مدرنیته انتقاد مى‏شود؛ از این رو انسان مدرن، خرد مدرن و اخلاق مدرن که سه رکن بنیادین فرهنگ مادى غرب است، از تعرض روشنفکران دینى هم آسیب چندانى نمى‏بیند. در واقع، جریان روشنفکرى در جهان سوم اصولاً به دنبال آمایش زمین و زمینه‏هاى فرهنگ بومى و اصلاح بذر مدرنیته براى رویش انسان جدید و جامعه جدید در کشورهاى خودى بوده است. در این راستا، نویسنده به‏درستى میان جریان روشنفکرى و جریان اصلاح دینى (احیاگرى) فرق مى‏گذارد و تصریح مى‏کند که: «روشنفکر مذهبى کسى است که نقد سنت مى‏کند؛ نه کسى که در سنت رفورم ایجاد مى‏کند». از این‏جا مى‏توان نشان داد که تلاش برخى از روشنفکران دینى براى به کار بردن اصطلاح «روشنفکر دینى» براى عالمانى چون شهید مطهرى سخت بیراهه است. در جاى خود باید شرح داد که راه عالمان و مجتهدان نواندیش که با پذیرش جامعیت اسلام و کارآمدى آن در دنیاى جدید و قبول روش اجتهاد، سعى در به‏سازى روش‏هاى فهم و ارائه دین دارند، با راه متجددانى که مبانى و ارزش‏هاى مدرنیته را معیارى براى درستى و کارآمدى دین تلقى مى‏کنند، به‏کلى از هم جداست. جدال این دو گروه در تاریخ معاصر ایران و اسلام گواه صادقى بر این مدعاست.
3. بازهم باید بر این گفته آقاى رحمانى صحه گذاشت که روشنفکرى مذهبى در ایران رسالتى را بر دوش گرفته است که روشنفکران لائیک و مارکسیست هرگز از عهده آن بر نیامده‏اند. آن‏جا که وجدان دینى و باورهاى عمیق مردم در مقابل تبلیغات ملحدان و سکولارها واکنش نشان داده است، روشنفکران دینى با بهره‏گیرى از واژگان و مفاهیم قرآنى در ترویج همان مبانى سعى بلیغ کرده‏اند و انصافاً در تغییر ذهنیت نخبگان جامعه نیز مؤثر بوده‏اند. به تعبیر ایشان، روشنفکر مذهبى همچون تیزاب سلطانى عمل مى‏کندکه طلاى زرین فرهنگ خودى را در خویش حل کرده و با هر ماده بیگانه‏اى در هم مى‏آمیزد؛ به گونه‏اى که جز زرشناسان از تشخیص ماهیت آن فرومى‏مانند.
4. آقاى رحمانى در نقد روشنفکرى لائیک و مارکسیست به‏نیکى بر ضعف بنیه تئوریک آنها و ناآشنایى‏شان به بن مایه‏هاى فرهنگ خودى انگشت نهاده است؛ ولى در ارزیابى عملکرد روشنفکرى مذهبى لبه انتقاد را متوجه فقدان نظریات معطوف به عمل کرده است. ایشان افزوده است که: «ما هر موقع شروع مى‏کردیم، از بنیان‏هاى اعتقادى آغاز مى‏کردیم. نقص از بنیان‏هاى اعتقادى نبود.» به نظر مى‏رسد که ضعف اصلى تحلیل نویسنده درست از همین غفلت برمى‏خیزد. درست است که روشنفکرى مذهبى در ارائه مدل‏هاى عملى و حتى در آرمان‏سازى براى جامعه شیعى ایران ناتوان و ناکارآمد جلوه کرده است، اما زیربناى این مشکل در حقیقت در بنیان‏هاى فکرى و اعتقادى آنان بوده است و تا این ضعف جبران نگردد، جریان روشنفکرى مذهبى با همین افت و خیزها مواجه خواهد بود. از نویسنده محترم باید پرسید آیا حاصل بحث‏هاى روشنفکران مذهبى در بنیان‏هاى اعتقادى چه بوده است و آیا این جریان امروز مى‏تواند مرامنامه فلسفى، اعتقادى، اجتماعى و اخلاقى خود را ارائه کند، یا آن‏که هنوز هم روشنفکران دینى ما چشم به آخرین آثار و ترجمه‏هاى متون غربى دوخته‏اند؟ باید اندیشید که آیا اگر روزى این مجراى تنفسى روشنفکران مسدود شود، امیدى به ادامه حیات فکرى آنان مى‏توان داشت؟
5. اگر گفت‏وگوى کنونى ما با آقاى رحمانى تا این‏جا به‏خوبى پیش رفته باشد، دست کم یک نتیجه کوتاه مى‏توان گرفت و گمان مى‏کنم استنباط این مطلب از مضمون مقاله حاضر نیز چندان دور نیست: روشنفکران دینى در کشور ما اگر در سایر رسالت‏هاى خویش هم ناکام مانده باشند، در نقد و فرسایش سنت و فرهنگ خودى کامیاب بوده‏اند. در دهه گذشته بسیارى از لائیک‏ها و مارکسیست‏ها هم به این نکته اعتراف کرده‏اند که روشنفکران دینى تنها گروهى هستند که مى‏توانند زمینه‏ساز دولت مدرن و حکومت سکولار در کشور ایران باشند.
طبرستان، ش 17

تبلیغات