مبانی رفتار سیاسی عالمان شیعی امامی در سده چهارم تا هفتم هجری
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده سعى مىکند تفاوت رفتار سیاسى عالمان شیعه امامى را نسبت به زیدى و اسماعیلى ریشهیابى کند. وى بر خلاف کسانى که ریشه این تفاوت را به عوامل خارجى و بیرونى نسبت مىدهند و نیز آنان که این رفتار را نقشهاى حسابشده از ناحیه عالمان امامى مىدانند، سرّ اصلى این تفاوت را در نوع برداشت از نظریه امامت مىداند.متن
تشیع در جریان تحول تاریخى خویش انشعابهاى گوناگونى را به خود دیده است؛ اما از سده سوم به بعد، فرایند تحول و انشعاب سرانجام با تثبیت سه شاخه اصلى تشیع شکل نهایى به خود گرفت و هر یک از سه فرقه بزرگ شیعى، یعنى تشیع زیدى، تشیع اسماعیلى و تشیع امامى، نمایندگى بخشى از جهان نظرى و اجتماعى شیعى را به خود اختصاص داد.
پرسشى که این مقاله پیش روى مىنهد، گوناگونى رفتار سیاسى امامیان با زیدیان و اسماعیلیان است؛ به گونهاى که برخى از پژوهشگران، تشیع امامى را به عنوان نماینده جناح اعتدالى و تشیع زیدى و اسماعیلى را سخنگویان جناح انقلابى و تندرو مىدانند.
درباره میانهروى تشیع امامى مىتوان به دو پاسخ مفروض که از سوى برخى نویسندگان نیز طرح شده است اشاره کرد: پاسخ نخست، وجود شرایط سخت سیاسى و سیاستهاى سرکوبگرانه ضد شیعى زمانه است که به گمان برخى، امکان عمل کنشگرانه و تحرک سیاسى - نظامى معطوف به سیاست دولت را از تشیع امامى سلب مىکرد؛ اما پاسخ دوم با تلقى و برداشتى استراتژیک از فرایند تاریخى حیات تشیع امامى مىکوشد با نوعى فازبندى، طرح اندیشیده و آگاهانه از پیش تعیینشدهاى را در رفتار شیعیان و عالمان و فقیهان آن جستوجو کند. بر اساس این تلقى، از آنجا که هر کار سیاسى - نظامى نیازمند دورانى از تدارک ایدئولوژیک است، عالمان امامى نیز آگاهانه سدههاى چهارم تا هفتم را که اوان دوران عصر غیبت به شمار مىرود، به عنوان فرصت و مرحلهاى براى پایهریزى مبانى کلامى - فقهى و صورتبندى فکرى - فرهنگى تشیع امامى برگزیدند. بر اساس این دیدگاه، دوران شکوفایى فعالیتهاى سیاسى و انقلابى سده هشتم و نهم را باید نتیجه درونزا و تاریخى همین دوران دانست که سرانجام پس از گذار از مرحله تدارک سیاسى - نظامى، به تکوین و تأسیس نخستین دولت شیعى امامى، یعنى دولت صفوى منجر شد و پس از آن از طریق رشد تزهاى ولایت فقیه سرانجام فرایند چهارصدسالهاى را پشت سر گذاشت و به شکلگیرى انقلاب اسلامى و تأسیس نظام سیاسى جمهورى اسلامى انجامید.
پاسخ نخست، ریشه میانهروى را به شرایط بیرونى ارجاع مىدهد و آن را به نتوانستن برخاسته از اختناق پیوند مىزند و به هیچ وجه به نخواستن منبعث از وضع درونى عالمان و فقیهان امامى توجه نمىکند. در پاسخ دوم نیز میانهروى، سیاستى اندیشیده تلقى شده که به عنوان مقدمهاى آگاهانه بر کنشهاى سیاسى - نظامى سده هفتم به بعد به شمار مىرود.
اما واقعیت تاریخى، هیچ یک از این دو پاسخ مفروض را برنمىتابد. دست کم یکسانى شرایط سرکوب و فشار سیاسى براى همه فرقهها، اعم از زیدى، اسماعیلى و امامى و تفاوت رفتار سیاسى جریان امامى با دو جریان دیگر نشان مىدهد که فرضیه شرایط خارجى قادر به تبیین و توضیح رفتار امامیان نیست. در پاسخ دوم نیز گونهاى تئوریزه کردن واقعیتهاى تاریخى با نگاه امروز وجود دارد. رفتار و سمتگیرى امامیان در برهههاى مختلف و با وجود شرایط کاملاً متفاوت به گونهاى است که به پژوهشگر تاریخ اجازه نمىدهد توالى و ترتیب آنان را با یک استراتژى آگاهانه از سوى عالمان سده چهارم تا هفتم تبیین کند.
براى یافتن پاسخى قانعکننده و واقعگرایانه به پرسش مطروحه شایسته است وضعیت درونى تشیع امامى از دیدگاه اندیشهاى و اجتماعى مورد مداقه قرار گیرد.
با رحلت امام عسگرىعلیه السلام در سال 260 هجرى، جامعه شیعى با بحرانهاى سختى روبهرو گردید. امام غایب از طریق نواب اربعه با جامعه شیعى ارتباط داشت. به رغم تلاشهاى فراوان نواب در زمان غیبت صغرا براى ایجاد آمادگى در میان امامیان، با آغاز غیبت کبرا و قطع ارتباط شیعیان با امامت معصوم، اکثریت شیعیان را حیرت و سرگشتگى فراگرفت. امام در اندیشه شیعى داراى دو شأن بود و در دسترس نبودن وى جامعه شیعى را با خلأ روبهرو مىساخت. انتقال کارکردهاى حقوقى، مذهبى و مالى امام معصوم به فقیهان، مسأله غیبت امام را در این زمینه حل و فصل کرد. اما در عرصه سیاسى و در ربط با مسأله اقتدار و با طولانى شدن بازگشت و ظهور امام، بدیل و آلترناتیوى که بتواند رهبرى سیاسى امامیان را در عرصه عمل سیاسى یا نظامى در دست گیرد ظهور نکرد. برخلاف تئورى امامت در نزد زیدیان یا اسماعیلیان، که اولى با تلقى عامى که از موضوع داشت و هر فاطمى قائم به سیفى را به امامت مىپذیرفت و دومى در غیبت «امامت مستتر»، نقش و وظیفه او را به «امامت مستودع» منتقل مىکرد، فقیهان امامیه در آن دوران به هیچ گونه قرائت نوینى که بتواند بنبست تئوریک رهبرى سیاسى را بشکند و میان نظریه و عمل ارتباط برقرار کند، دست نیافته بودند. به همین سبب، نظریه امامت شیعى بهتدریج از بافت و زمینه سیاسى اجتماعى خارج شده، به مقولهاى صرفاً کلامى تبدیل شد و این غیرسیاسى شدن امامت و تبدیل آن به ذیلى از کلام شیعى، مفهوم امامت را به یک اصل هستىشناسانه تصعید بخشید و ارتباط آن را با واقعیت روزمره حیات سیاسى قطع کرد که نتیجه منطقى آن، همسازگرى با سلطنتهاى عرفى و یا در بهترین حالت، اتخاذ موضعى انزواگرایانه از دستگاههاى قدرت و سیاست بود؛ هرچند که سرانجام وجه همسازگرایانه در گفتمان سیاسى و رفتار اجتماعى فقیهان و عالمان غلبه یافت. بنابراین، در یک جمعبندى کوتاه و سریع مىتوان گفت علت میانهروى و محافظهکارى سیاسى تشیع امامى در سدههاى نخستین پس از آغاز غیبت کبرى را مىتوان در مبانى نظرى - تئوریک ویژه عالمان شیعى جستوجو کرد.
اشاره
سخن نویسنده محترم مبتنى بر این ادعا است که شیعه در سدههاى نخستین دوران غیبت کبرا در وضعیت انفعال و انعزال سیاسى به سر مىبرد و از پویایى لازم برخوردار نبود و این انفعال ریشه در بینش اعتقادى علماى امامیه در باب امامت دارد. لازمه و مفهوم این ادعا آن است که بپذیریم اندیشه امامت در سدههاى اولیه دوران غیبت در میان علماى امامیه کاملاً متفاوت از دوران میانه و سدههاى اخیر است. خوب بود نویسنده محترم به نقاط جدى این تفاوت اشاره مىکرد و به طور مثال معلوم مىشد که اندیشه سید مرتضى و شیخ طوسى و شیخ مفید در باب امامت در سدههاى اولیه، نسبت به اندیشه علامه حلى در دوره میانه و نیز اندیشه کلامى علامه مجلسى، محقق کرکى و علامه نراقى در دورههاى بعد چه تفاوتى دارد.
اندک مراجعهاى به مبانى کلامى اندیشه امامت در میان علماى امامیه نشان مىدهد که در مورد جایگاه امام معصوم و کارکرد آن در میان علماى امامیه تفاوت قابل ذکرى نیست و تفاوتهایى که در نوع و نحوه استدلال به چشم مىخورد، به لحاظ دورههاى مختلف تاریخ تفکر شیعه قابل طبقهبندى نمىباشد؛ بلکه این تفاوتها در هر عصرى به گونهاى وجود داشته است. با وجود این، اصرار نویسنده محترم بر اینکه تفکر سدههاى اولیه در باب امامت به گونهاى بود که انفعال سیاسى را به همراه داشت، مبنایى علمى ندارد.
بهعلاوه، پذیرش این ادعا که در سدههاى اولیه دوران غیبت حرکتهاى انقلابى در سطح قابل ذکر در میان علما مشاهده نمىشود، مسلماً به معناى قبول انفعال نیست. بر آشنایان با سیر تدوین منابع معتبر روایى شیعه امامیه این نکته پوشیده نیست که تلاش گسترده عالمان امامیه در قرن چهارم، معطوف به تدوین منابع روایى و انضباط بخشیدن به تفکر شیعى است و از آنجا که این غرض کاملاً محورى و بااهمیت بوده، رفتار سیاسى - اجتماعى خاصى را طلب مىکرد و نوع تعامل با دولتهاى وقت نیز در همین چارچوب قابل توجیه است؛ کما اینکه در سدههاى بعدى نیز حفظ جامعه شیعى و حفظ مذهب اصلىترین هدف عالمان شیعه است. کاش نویسنده محترم همین بررسى را در مورد دورههاى مختلف تاریخ امامان انجام مىدادند و معلوم مىشد از دیدگاه ایشان تفاوت رفتار سیاسى امامان اولیه با امامان بعدى در چه بوده و آیا تفاوت رفتار سیاسى امامان حکایت از تفاوت تلقى آن بزرگواران در نوع کارکرد امامت دارد؟
همه مذاهب اسلامى مىدانند که غصب حاکمیت و جایز بودن حاکمیت غیر مأذون، اصلىترین ایده شیعه است و تمامى عالمان امامیه در دورههاى مختلف بر این مطلب متفق بودهاند و اتفاقاً سرّ انقلابى بودن جامعه شیعى همین است. اگر عده اندکى از غصبى بودن حاکمیت غیر معصوم این گونه برداشت کرده باشند که تا زمان حضور قائم هیچ حکومتى نباید شکل بگیرد، جریان عمومى اندیشه سیاسى شیعه این نکته را تأیید نمىکند و تعبیر به «حاکم شرع» و «نایب امام» و «حاکم مأذون» در سراسر متون فقهى امامیه در دورههاى مختلف وجود دارد و مخصوص دوره خاص نیست.
اساساً سرّ ماندگارى جامعه شیعى در طول قرون، علىرغم وجود مخالفان بسیار قوى، در آن است که اولاً، اندیشه شیعى توسط عالمان بزرگى همواره هم پالایش و هم تقویت شده است و ثانیاً، نوع رفتار رهبران دینى در جامعه شیعى به گونهاى بوده که شیعه علىرغم مشکلات فراوان، همواره امکان تخلص و رهایى را یافته است.
عصرما، ش 233
پرسشى که این مقاله پیش روى مىنهد، گوناگونى رفتار سیاسى امامیان با زیدیان و اسماعیلیان است؛ به گونهاى که برخى از پژوهشگران، تشیع امامى را به عنوان نماینده جناح اعتدالى و تشیع زیدى و اسماعیلى را سخنگویان جناح انقلابى و تندرو مىدانند.
درباره میانهروى تشیع امامى مىتوان به دو پاسخ مفروض که از سوى برخى نویسندگان نیز طرح شده است اشاره کرد: پاسخ نخست، وجود شرایط سخت سیاسى و سیاستهاى سرکوبگرانه ضد شیعى زمانه است که به گمان برخى، امکان عمل کنشگرانه و تحرک سیاسى - نظامى معطوف به سیاست دولت را از تشیع امامى سلب مىکرد؛ اما پاسخ دوم با تلقى و برداشتى استراتژیک از فرایند تاریخى حیات تشیع امامى مىکوشد با نوعى فازبندى، طرح اندیشیده و آگاهانه از پیش تعیینشدهاى را در رفتار شیعیان و عالمان و فقیهان آن جستوجو کند. بر اساس این تلقى، از آنجا که هر کار سیاسى - نظامى نیازمند دورانى از تدارک ایدئولوژیک است، عالمان امامى نیز آگاهانه سدههاى چهارم تا هفتم را که اوان دوران عصر غیبت به شمار مىرود، به عنوان فرصت و مرحلهاى براى پایهریزى مبانى کلامى - فقهى و صورتبندى فکرى - فرهنگى تشیع امامى برگزیدند. بر اساس این دیدگاه، دوران شکوفایى فعالیتهاى سیاسى و انقلابى سده هشتم و نهم را باید نتیجه درونزا و تاریخى همین دوران دانست که سرانجام پس از گذار از مرحله تدارک سیاسى - نظامى، به تکوین و تأسیس نخستین دولت شیعى امامى، یعنى دولت صفوى منجر شد و پس از آن از طریق رشد تزهاى ولایت فقیه سرانجام فرایند چهارصدسالهاى را پشت سر گذاشت و به شکلگیرى انقلاب اسلامى و تأسیس نظام سیاسى جمهورى اسلامى انجامید.
پاسخ نخست، ریشه میانهروى را به شرایط بیرونى ارجاع مىدهد و آن را به نتوانستن برخاسته از اختناق پیوند مىزند و به هیچ وجه به نخواستن منبعث از وضع درونى عالمان و فقیهان امامى توجه نمىکند. در پاسخ دوم نیز میانهروى، سیاستى اندیشیده تلقى شده که به عنوان مقدمهاى آگاهانه بر کنشهاى سیاسى - نظامى سده هفتم به بعد به شمار مىرود.
اما واقعیت تاریخى، هیچ یک از این دو پاسخ مفروض را برنمىتابد. دست کم یکسانى شرایط سرکوب و فشار سیاسى براى همه فرقهها، اعم از زیدى، اسماعیلى و امامى و تفاوت رفتار سیاسى جریان امامى با دو جریان دیگر نشان مىدهد که فرضیه شرایط خارجى قادر به تبیین و توضیح رفتار امامیان نیست. در پاسخ دوم نیز گونهاى تئوریزه کردن واقعیتهاى تاریخى با نگاه امروز وجود دارد. رفتار و سمتگیرى امامیان در برهههاى مختلف و با وجود شرایط کاملاً متفاوت به گونهاى است که به پژوهشگر تاریخ اجازه نمىدهد توالى و ترتیب آنان را با یک استراتژى آگاهانه از سوى عالمان سده چهارم تا هفتم تبیین کند.
براى یافتن پاسخى قانعکننده و واقعگرایانه به پرسش مطروحه شایسته است وضعیت درونى تشیع امامى از دیدگاه اندیشهاى و اجتماعى مورد مداقه قرار گیرد.
با رحلت امام عسگرىعلیه السلام در سال 260 هجرى، جامعه شیعى با بحرانهاى سختى روبهرو گردید. امام غایب از طریق نواب اربعه با جامعه شیعى ارتباط داشت. به رغم تلاشهاى فراوان نواب در زمان غیبت صغرا براى ایجاد آمادگى در میان امامیان، با آغاز غیبت کبرا و قطع ارتباط شیعیان با امامت معصوم، اکثریت شیعیان را حیرت و سرگشتگى فراگرفت. امام در اندیشه شیعى داراى دو شأن بود و در دسترس نبودن وى جامعه شیعى را با خلأ روبهرو مىساخت. انتقال کارکردهاى حقوقى، مذهبى و مالى امام معصوم به فقیهان، مسأله غیبت امام را در این زمینه حل و فصل کرد. اما در عرصه سیاسى و در ربط با مسأله اقتدار و با طولانى شدن بازگشت و ظهور امام، بدیل و آلترناتیوى که بتواند رهبرى سیاسى امامیان را در عرصه عمل سیاسى یا نظامى در دست گیرد ظهور نکرد. برخلاف تئورى امامت در نزد زیدیان یا اسماعیلیان، که اولى با تلقى عامى که از موضوع داشت و هر فاطمى قائم به سیفى را به امامت مىپذیرفت و دومى در غیبت «امامت مستتر»، نقش و وظیفه او را به «امامت مستودع» منتقل مىکرد، فقیهان امامیه در آن دوران به هیچ گونه قرائت نوینى که بتواند بنبست تئوریک رهبرى سیاسى را بشکند و میان نظریه و عمل ارتباط برقرار کند، دست نیافته بودند. به همین سبب، نظریه امامت شیعى بهتدریج از بافت و زمینه سیاسى اجتماعى خارج شده، به مقولهاى صرفاً کلامى تبدیل شد و این غیرسیاسى شدن امامت و تبدیل آن به ذیلى از کلام شیعى، مفهوم امامت را به یک اصل هستىشناسانه تصعید بخشید و ارتباط آن را با واقعیت روزمره حیات سیاسى قطع کرد که نتیجه منطقى آن، همسازگرى با سلطنتهاى عرفى و یا در بهترین حالت، اتخاذ موضعى انزواگرایانه از دستگاههاى قدرت و سیاست بود؛ هرچند که سرانجام وجه همسازگرایانه در گفتمان سیاسى و رفتار اجتماعى فقیهان و عالمان غلبه یافت. بنابراین، در یک جمعبندى کوتاه و سریع مىتوان گفت علت میانهروى و محافظهکارى سیاسى تشیع امامى در سدههاى نخستین پس از آغاز غیبت کبرى را مىتوان در مبانى نظرى - تئوریک ویژه عالمان شیعى جستوجو کرد.
اشاره
سخن نویسنده محترم مبتنى بر این ادعا است که شیعه در سدههاى نخستین دوران غیبت کبرا در وضعیت انفعال و انعزال سیاسى به سر مىبرد و از پویایى لازم برخوردار نبود و این انفعال ریشه در بینش اعتقادى علماى امامیه در باب امامت دارد. لازمه و مفهوم این ادعا آن است که بپذیریم اندیشه امامت در سدههاى اولیه دوران غیبت در میان علماى امامیه کاملاً متفاوت از دوران میانه و سدههاى اخیر است. خوب بود نویسنده محترم به نقاط جدى این تفاوت اشاره مىکرد و به طور مثال معلوم مىشد که اندیشه سید مرتضى و شیخ طوسى و شیخ مفید در باب امامت در سدههاى اولیه، نسبت به اندیشه علامه حلى در دوره میانه و نیز اندیشه کلامى علامه مجلسى، محقق کرکى و علامه نراقى در دورههاى بعد چه تفاوتى دارد.
اندک مراجعهاى به مبانى کلامى اندیشه امامت در میان علماى امامیه نشان مىدهد که در مورد جایگاه امام معصوم و کارکرد آن در میان علماى امامیه تفاوت قابل ذکرى نیست و تفاوتهایى که در نوع و نحوه استدلال به چشم مىخورد، به لحاظ دورههاى مختلف تاریخ تفکر شیعه قابل طبقهبندى نمىباشد؛ بلکه این تفاوتها در هر عصرى به گونهاى وجود داشته است. با وجود این، اصرار نویسنده محترم بر اینکه تفکر سدههاى اولیه در باب امامت به گونهاى بود که انفعال سیاسى را به همراه داشت، مبنایى علمى ندارد.
بهعلاوه، پذیرش این ادعا که در سدههاى اولیه دوران غیبت حرکتهاى انقلابى در سطح قابل ذکر در میان علما مشاهده نمىشود، مسلماً به معناى قبول انفعال نیست. بر آشنایان با سیر تدوین منابع معتبر روایى شیعه امامیه این نکته پوشیده نیست که تلاش گسترده عالمان امامیه در قرن چهارم، معطوف به تدوین منابع روایى و انضباط بخشیدن به تفکر شیعى است و از آنجا که این غرض کاملاً محورى و بااهمیت بوده، رفتار سیاسى - اجتماعى خاصى را طلب مىکرد و نوع تعامل با دولتهاى وقت نیز در همین چارچوب قابل توجیه است؛ کما اینکه در سدههاى بعدى نیز حفظ جامعه شیعى و حفظ مذهب اصلىترین هدف عالمان شیعه است. کاش نویسنده محترم همین بررسى را در مورد دورههاى مختلف تاریخ امامان انجام مىدادند و معلوم مىشد از دیدگاه ایشان تفاوت رفتار سیاسى امامان اولیه با امامان بعدى در چه بوده و آیا تفاوت رفتار سیاسى امامان حکایت از تفاوت تلقى آن بزرگواران در نوع کارکرد امامت دارد؟
همه مذاهب اسلامى مىدانند که غصب حاکمیت و جایز بودن حاکمیت غیر مأذون، اصلىترین ایده شیعه است و تمامى عالمان امامیه در دورههاى مختلف بر این مطلب متفق بودهاند و اتفاقاً سرّ انقلابى بودن جامعه شیعى همین است. اگر عده اندکى از غصبى بودن حاکمیت غیر معصوم این گونه برداشت کرده باشند که تا زمان حضور قائم هیچ حکومتى نباید شکل بگیرد، جریان عمومى اندیشه سیاسى شیعه این نکته را تأیید نمىکند و تعبیر به «حاکم شرع» و «نایب امام» و «حاکم مأذون» در سراسر متون فقهى امامیه در دورههاى مختلف وجود دارد و مخصوص دوره خاص نیست.
اساساً سرّ ماندگارى جامعه شیعى در طول قرون، علىرغم وجود مخالفان بسیار قوى، در آن است که اولاً، اندیشه شیعى توسط عالمان بزرگى همواره هم پالایش و هم تقویت شده است و ثانیاً، نوع رفتار رهبران دینى در جامعه شیعى به گونهاى بوده که شیعه علىرغم مشکلات فراوان، همواره امکان تخلص و رهایى را یافته است.
عصرما، ش 233