دین داری در ایران کنونی و چشم انداز آن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
عناصر و مؤلفههاى دیندارى را مىتوان به چهار بخش تقسیم کرد: بینشها؛ احساسها؛ ارزشها و رفتارهاى دینى. در سه بخش نخست، وضعیت دیندارى کم و بیش همان شرایطى را دارد که در بیست سال پیش وجود داشت؛ اما در رفتارهاى دینى، فقط بخشى که تحت نظارت و الزام حکومت بوده دچار تنزل شده است. چشمانداز آینده، سمت و سوى گفتمان دینى معنویتگرا، نوگرا و مردمسالار است.متن
1. جناح راست محافظهکار وضع دیندارى در کشور را فاجعهبار دانسته، علتالعلل آن را نیز فاجعه دیگرى به نام «دوم خرداد و اصلاحات» مىداند. اگر علت پیروزى اصلاحطلبان و شکست محافظهکاران همانا دینگریزى و فساد اکثریت جامعه و جوانان بوده است، آن گاه باید به این پرسش پاسخ داد که علت تولید چنین وضعیتى در دوره پیش از دوم خرداد چه بوده و نیروى غیر اصلاحطلب حاکم در آن دوره چه سیاستها و رفتارى را اعمال کرده بود که نتیجه آن ظهور چنان اکثریت دینگریز، مخالف با دیندارى محافظهکارانه یا اقتدارطلبانه و موافق با اصلاحات و اصلاحطلبان شده است؟
2. اگر جناح محافظهکار این وضعیت را فاجعهبار و سیاه توصیف مىکند، جز این نیست که الگوى مطلوب دیندارى و گفتمان دینى در نظر آنان، ایشان را به سمت چنین واقعداورى(1) و قضاوتى در مورد وضع موجود سوق مىدهد. از این روست که شناخت گفتمانهاى دینى موجود و تعیین وضعیت دین و دیندارى مطلوب در جامعه، ضرورتى براى شناخت واقعیت و ارزیابى آن است.
3. واقعیتهاى شهودى و آمارى در جامعه ما نیز نشان مىدهد که شکاف دینى، یکى از چند شکاف بالفعل و نسبتاً فعالى است که جریان دارد و در رأس این دوگانگى، شکاف میان دین رسمى با دین غیر رسمى است. در یک سو، گفتمان دینى و فرهنگیى است که نهادهاى رسمى و حاکمیت، دستاندرکار تولید، توزیع و تبلیغ آن است و در سوى دیگر، نوعى گفتمان و فرهنگ دینى است که در جامعه و میان طبقات و قشرهاى اکثریت و رو بهگسترش آن جارى است. البته هیچ یک از دو عرصه این شکاف در درون خود داراى انسجام و پیوستگى نیست؛ چنان که گفتمان دینى رسمى و حاکم نیز در درون خویش فاقد وحدت منطقى و منطق وحدت است.
4. براى یک مطالعه مقایسهاى میان وضعیت دینى و دیندارى در ایران کنونى با ایران سالهاى اولیه انقلاب اسلامى و صرف نظر از واقعداورى یا ارزشداورى(2)، مىتوان عناصر و مولفههاى دیندارى را به چهار بخش تقسیم کرد و وضعیت هر بخش را در شرایط کنونى با شرایط بیست و سه سال پیش سنجید. این چهار بخش عبارتند از: 1. بینشها و باورهاى دینى؛ 2. احساسها و تجربههاى درونى دینى؛ 3. اخلاق و ارزشهاى دینى؛ 4. رفتارهاى دینى؛ اعم از رفتارهاى فردى و رفتارهاى جمعى.
آمارهاى موجود نشاندهنده این واقعیت است که در بخش اول تغییر محسوس و معنادارى رخ نداده است و بینشها و باورهاى دینى جامعه کم و بیش همانهایى است که در بیست سال گذشته بوده است. در بخش دوم نیز نه تنها در میان توده مردم و حتى جوانان با کاهش و افت روبهرو نیستیم، بلکه با توجه به رشد گفتمان دین معنوى و پیشافتادن اسلام عرفانى از اسلام فقهى در جامعه مىتوان از نوعى پیشرفت سخن گفت. در بخش سوم باید میان اخلاق به معناى «ethics» با اخلاق به معناى «morality» تفکیک کرد. اخلاق به معناى مورالیته و یا به تعبیر دقیقتر، «اخلاقیات»، که شامل نورمها(3) و هنجارهاى اجتماعى - اخلاقى است، بیشتر به بخش چهارم، یعنى رفتارها مربوط مىشود. اخلاق یا اتیک دینى، شامل اصول و آرمانهاى اخلاقى و ارزشهاى عام و جهتدهنده کلى است که با عدالتخواهى، آزادىطلبى، صداقت، اخلاص، وفادارى و بیزارى از ظلم، دروغ، ریاکارى، نفاق و.. مشخص مىشود. این قبیل ارزشهاى دینى که ارزشهاى انسانى هم هستند، نهتنها در میان نسل نو و جوانان کاهش نیافته، بلکه باید گفت مبناى برخى رفتارها و هنجارشکنىهایى که مشاهده مىشود، همین انگیزهها و صفات متعالى است که آثار خود را به صورت واکنشهایى، گرچه بىسابقه یا غیر عرفى، به کنشها و رفتارهاى ظاهراً دینى و باطناً مخالف با اصول حقیقى و روح دیندارى و گوهر و ذات دین آشکار مىسازد.
شاید عمدهترین تغییر و تفاوت محسوس و معنادارى که در الگوى دیندارى جامعه و جوانان دیده مىشود، به بخش چهارم، یعنى حوزه رفتارى تعلق دارد. در این بخش است که آمارها نشاندهنده کاهش فراوانى است؛ به طورى که نه تنها در مقایسه با سالهاى اولیه انقلاب، بلکه در سنجش نسبت به سالهاى پیش از انقلاب نیز سطح پایینترى را به نمایش مىگذارد. اما در اینجا نیز نرخ کاهش در حوزه رفتارهاى اجتماعى بیش از رفتارهاى فردى است. کاهش کسانى که اعمال و مناسک مذهبى، مانند نماز یا روزه را انجام مىدهند، قابلتوجه است؛ اما بیش از آن، کاهش کسانى است که الگوى حکومت دینى را قبول دارند. الگوهاى رفتارى دینى، از قبیل حضور در مساجد، رعایت پوشش حجاب براى زنان و ارتکاب یا اجتناب از اوامر و نواهى فقاهتى و شریعتمدارانه و انجام یا ترک تکالیفى از قبیل دادن خمس و زکات نسبت به سالهاى اولیه انقلاب کاهش یافته است. اما در همینجا نیز شاهد عدم کاهش در آنگونه رفتارهاى دینى هستیم که کمتر دستخوش مداخلات حکومتى شده است. رفتن به زیارت که هنوز با اوامر و نواهى حکومتى درنیامیخته، همچنان از همان الگوى دینى گذشته تبعیت مىکند.
5 . همانگونه که گذشت، در مقایسه با سالهاى اولیه پس از پیروزى انقلاب، از میان چهار بخش دیندارى، بخش رفتارها مشمول نوعى افت و کاهش آمارى در جامعه شده است. براى تحلیل و تبیین چنین کاهشى باید چهار فرایند موازى را مورد بررسى قرار داد. این چهار فرایند عبارتند از: 1. فرایند تحول سیاسى؛ 2. فرایند تحول اجتماعى؛ 3. فرایند تحول گفتمان؛ 4. فرایند تحول جهانى. از میان این چهار فرایند، سه فرایند اول، فرایندهاى داخلى ایران هستند و فرایند چهارم امرى خارجى است. این چهار فرایند تحول، به ایجاد وضعیت کنونى الگوى دیندارى منتهى شده و موقعیت امروزى را در یک رابطه همبسته و متقابل رقم زده است که در صورت تداوم آن مىتوان چشمانداز وضعیت دینى و دیندارى در آینده را رصد کرد. جامعه ما در مرحله قبل از انقلاب، در مقایسه با کشورهاى اسلامى و عربى، از حیث رفتار دینى وضعیت بهترى نداشت. آنچه موج دیندارى و اسلامخواهى را در میان مردم و جوانان به راه انداخت، عرضه الگو و قرائتى از دین بود که منادى عدالتخواهى و ظلمستیزى، و دفاع از آزادى به شمار مىآمد. اسلامى که متفکران و روشنفکران دینى در گفتار، نوشتار و آثار خود به مردم و جوانان معرفى مىکردند و پرچمى که امام خمینى به عنوان دین برافراشت، پرچمى بود که مُهر اسلام آمیخته با کرامت و حقوق انسان، آزادى و عدالت و نفى استعمار و استبداد و استثمار را با خود داشت و با عقلانیت، علم و ترقىخواهى موافق بود. در آغاز پیروزى انقلاب، اسلام حاکم، اسلامى بود که جمهور مردم را مبناى نظام سیاسى مىدانست و تحول از ساختار استبدادى و خودکامه را به سوى ساختار دموکراتیک و مردمسالار رهبرى مىکرد؛ ولى در طول یک فرایند چندین ساله تا پیش از دوم خرداد، تحولات سیاسى در جمهورى اسلامى به سمت و سویى رفت که تا حد زیادى الگوى دولت دینى به دین دولتى استحاله شد و نگرشها و رفتار مردم را نسبت به دین و حکومت دینى تحت تأثیر قرار داد. سخنگویان رسمى دین، با متفکران دهه پنجاه تفاوت معنادارى داشتند. گفتمان سنتگرایى که در فضاى سالهاى دهه پنجاه نمىتوانست جوانان و جامعه را اقناع و به سوى خود جذب کند، اینک با استفاده از قدرت خود را بر مسند مىنشاند و با ذهن و زبان خشونتگرا، تحقیرآمیز نسبت به ملت، خصومتورز نسبت به آزادى و مردمسالارى و... به عنوان نماینده همزمان دین و دولت رسمیت مىیافت. مرد
م، بهویژه جوانان و زنان، روزبهروز از گفتمانهاى دینى سنتگرا، بنیادگرا و شریعتگرا بیشتر فاصله گرفته، به سوى گفتمانهاى دینى نوگرا، معنویتگرا، مضمونگرا و همنوا با آزادى، کثرتگرایى، عدالت و حقوق بشر متمایل شدند.
6 . اگر ما در بخش بینشها، اخلاق و ارزشها، صرف نظر از تفسیرهاى نوى که در هر یک از زمینههاى مذکور وجود دارد، همچنان شاهد تداوم و شباهت نسبى وضعیت کنونى دیندارى در مقایسه با آغاز انقلاب هستیم و تحولات جامعه در حال دگرگونى ایران بدانجا منجر نشده که همزمان با شکست نیروى فکرى - سیاسى محافظهکار و بنیادگرا، دین و دیندارى یکجا از دل و ذهن جوانان و دانشجویان و نسل جدید رخت بربندد، به این دلیل است که گفتمان دینى اصلاحطلب نگذاشته است که سنتگرایى و بنیادگرایى، خود را به عنوان تنها گفتمان دینى به مردم معرفى کند و جامعه همچنان این امکان را داشته و دارد که اشکال گوناگون دیندارى را از یکدیگر تشخیص و تمییز دهد.
برخى آسیبهاى حاصل از تحولات دو دهه اخیر در ایران نشاندهنده این حقیقت است که تضعیف بخشهایى از دین، ارتباط مستقیم و معنادارى با کارنامه و عملکرد دین و دولت دینى حاکم دارد؛ کارنامهاى که از طریق دو مکانیسم موازى مىتواند فرایند سکولاریزه شدن را تقویت کند: نخست قدسىسازى امور واقعاً عرفى و دیگرى اجبارى کردن دیندارى و تبدیل آن از «موضوع هژمونى» به «موضوع سلطه». دین و اسلام موضوع سلطه نیست و به همین سبب، پیامبر نماینده سلطه نیست (لست علیهم بمصیطر). بلکه او «اسوه» است. دین اسوه تنها از طریق کسب هژمونى و نفوذ معنوى و داوطلبانه و آزاد و از طریق دعوت در جامعه مدنى و نهادهاى دینى خودجوش و با اختیار پایدار مىشود. مقایسه ایران با جوامع مسلمانى همچون مصر یا مالزى نشان مىدهد که بسط و گسترش دیندارى اساساً نیازمند انقلاب اجتماعى است؛ نه الزاماً انقلاب سیاسى. انقلاب سیاسى، دولت و سلطه مىآورد؛ اما انقلاب اجتماعى، دین و هژمونى را در پى دارد. این واقعیت، مسؤولیت اصلاحطلبان را مضاعف مىکند. در یک جامعه مسلمان و دینى، زیربناى پایدارى اصلاح سیاسى و دیگر اصلاحات را اصلاح اجتماعى متکى بر اصلاح دینى تشکیل مىدهد. اصلاحات در جامعه و حکومت بیش از هر چیز نیازمند اصلاحات در دین و دیندارى است و از اصلاحطلبان انتظار مىرود که با توجه به الگوى انقلاب اجتماعى و کسب هژمونى در ارتباط با دین به عنوان یک ایمان، فرهنگ و زیست جهان، به تصحیح خطاهاى فاحش حکومت و گفتمان دینى بنیادگرا - شریعتگرا اهتمام ورزند. با توجه به تجربیات گذشته و وضعیت کنونى، چشمانداز آینده، سمت و سوى گفتمان دینى معنویتگرا، نوگرا، مردمسالار و عدالتطلب است؛ گفتمانى که بر پایه جامعه و انتخاب مردم استوار و هژمونى اجتماعى و فکرى را از آن خود مىکند. از هماکنون مىتوان افق فردا را دید که دین دولتى و متکى بر اجبار و اقتدار، دین حداکثرگرا و تمامیتخواه، دین ضد عقلانیت، عدالت، آزادى، حقوق پایه انسان و ارزشهاى عموم بشرى، جایى ندارد.
اشاره
هیچ کس منکر نیست که در دو دهه گذشته، در حوزه فرهنگ دینى و نسبت میان دین و دولت، کاستىها، خطاها و افراطکارىهایى صورت گرفته است که واکنش آن را امروزه مىتوان در بخشى از جامعه در قالب مقاومتها و اعتراضهاى اجتماعى دید. این واقعیت اجتماعى بىشک نیازمند پژوهشهاى جامعهشناختى و بررسىهاى عمیق فرهنگى است تا با شناخت ریشهها و عوامل ناپیداى آن، بتوان زمینههاى لازم را براى اصلاح و بهبود وضعیت موجود فراهم ساخت. با چشمپوشى از مطالب پراکندهاى که در این نوشتار آمده است، مىتوان ملاحظات زیر را نسبت به این مقاله ارائه کرد:
1. نویسنده محترم مسلم گرفته است که همه مخالفان سیاسى ایشان، وضعیت دیندارى در ایران را ناهنجار دانسته، آینده تیره و تارى را براى آن تصویر مىکنند. درست است که برخى افراد، که اتفاقاً از جناحهاى مختلف سیاسى هم هستند، گاه در فضاى ملتهب سیاسى سخنان کلى و غیر مستندى بیان مىکنند که به این گونه برداشتها دامن مىزند، ولى انصافاً هیچ جریان رسمیى را در کشور نمىشناسیم که به صورت عام معتقد به این مطلب باشد و دستاوردهاى بزرگ فرهنگى و دینى انقلاب را اینچنین نادیده بگیرد. البته در سالهاى اخیر برخى از شخصیتهاى جناح راست به منظور نقد جریان اصلاحات و نیز برخى از شخصیتهاى جناح اصلاحطلب براى اثبات عرفى شدن دین (سکولاریزاسیون) و لزوم جدایى دین از دولت، به علائم و نشانههاى دینگریزى و ارزشستیزى استناد کردهاند؛ ولى این گونه اظهارات نه مىتواند بیانگر دیدگاههاى یک جناح باشد و نه باید آنها را مبناى بررسىهاى علمى قرار داد.
2. هر چند در مقاله حاضر بر برخى از ناهنجارىها و ریشههاى آن بهدرستى انگشت گذاشته شده، اما به نظر مىرسد که به جاى تحلیل جامع و عمیق موضوع، مباحث فرهنگى را با جدالها و کینههاى سیاسى در هم آمیخته است.(4) نویسنده محترم به جاى آنکه خود را با بىطرفى علمى به متن حوادث گذشته نزدیک کند و مسائل را با توجه به شرایط همان دوران مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد، از منظر شرایط کنونى و با ادبیات سیاسى موجود به تبیین و ارزیابى گذشته نشسته است. حقیقت آن است که جریانهاى فرهنگى و فکرى در ایران معاصر دقیقاً بر جناحبندىهاى سیاسى منطبق نیست. از آنجا که جناحهاى سیاسى در ایران بیشتر بر اساس مناسبات اجتماعى و پیوندهاى عاطفى شکل گرفته و کمتر از مبانى فکرى و ایدئولوژیک ناشى شده است، از این رو نمىتوان کنش و واکنشهاى فرهنگى گروهها را با مواضع سیاسى آنان مرتبط ساخت. از سوى دیگر، بىبنیادى اندیشه سیاسى در ایران سبب شده است که جناحهاى سیاسى همراه با ظهور امواج تلاطمهاى اجتماعى، بهسرعت مواضع فکرى و فرهنگى خود را جابهجا کنند و گذشته خود را به دست فراموشى بسپرند. براى مثال، بسیارى از برخوردهاى خشن و تنگنظرانهاى که نویسنده محترم آنها را به مخالفان سیاسى خود نسبت مىدهد، محصول نگرشهاى رادیکال و چپگرایانه کسانى است که امروزه در صف مقدم اصلاحطلبى و نوگرایى قرار دارند. بنابراین پیشنهاد مىشود که پژوهش درباره «دیندارى در ایران کنونى» را با نگاهى فرهنگى و اجتماعى و بهدور از جانبدارىهاى سیاسى دنبال کنیم.
3. نویسنده محترم با ارائه یک تقسیم دووجهى از اندیشههاى دینى در جامعه، گفتمان سنتگرا، بنیادگرا، شریعتگرا را در مقابل گفتمان نوگرا، معنویتگرا، مضمونگرا قرار مىدهد. گذشته از ابهامهاى موجود در این واژهها، گرایشهاى فکرى در بین متفکران ما متنوعتر و رنگارنگتر از آن است که بتوان آنها را با یک تصویر سیاه و سفید و با تعابیر مبهم و چندپهلو حکایت کرد. آنچه این دستهبندى را دشوارتر مىسازد، فقدان بحثهاى بنیادین و ایدئولوژیک در ایران است که افراد و گروهها دقیقاً مواضع خویش را با شفافیت و قاطعیت نسبت به پدیدهها و مفاهیم جدید بیان کنند. دست کم مىتوان گفت که ادبیات نویسنده، مولود اندیشههاى گروهى از نخبگان سیاسى در سالهاى اخیر است و به هیچ وجه نمىتواند در تحلیل گذشته فرهنگى کشور به کار آید. تحلیلهاى فرهنگى و اجتماعى، نیازمند یک ادبیات دقیقتر، متنوعتر و پیچیدهتر است.
4. در این مقاله، با تقسیمبندى عناصر و مؤلفههاى دیندارى به چهار بخش (بینشها، احساسها، ارزشها و رفتار) ادعا شده است که در سه بخش نخست، شرایط کنونى دیندارى در ایران نسبت به گذشته چندان تغییرى نکرده است و در بخش چهارم نیز تنها در مواردى که تحت نظارت و الزام حکومت قرار گرفته دچار تنزل شده است. قبل از هر چیز باید گفت که این گونه ادعاهاى قاطع باید مستند به آمار و اطلاعات دقیق و علمى باشد که نه از گذشته چنین آمارهایى در دست است و نه چندان مىتوان به پژوهشهاى پراکندهاى که در سالهاى اخیر صورت گرفته است اعتماد کرد. تفاوتها یا حتى تناقضهاى موجود در این پژوهشهاى میدانى، نشان از ضعف روشها و دادههاى اطلاعاتى دارد. وانگهى، این داورى به صورت کلى و براى اقشار و نسلهاى متفاوتى اظهار شده است که در ایران کنونى از یک بافت و ساخت مشترک فکرى و اجتماعى برخوردار نیستند. در یک پژوهش علمى باید موضوع و مورد مطالعه )case( دقیقاً تعریف و تحریر شود.
از این ملاحظات روششناسانه که بگذریم، به نظر مىرسد که نویسنده محترم تصورى انتزاعى از مؤلفههاى چهارگانه در ذهن داشته و به جنبههاى کیفى و محتوایى باورها، احساسها، ارزشها و رفتارها توجه کافى مبذول نداشته است. بهراستى آیا مىتوان تأثیر عمیق و گسترده انقلاب اسلامى بر شناخت ابعاد گوناگون اسلام و توانمندى آن را در اصلاح و اداره جوامع انسانى نادیده گرفت؟ آیا آشنایى مردم ایران با ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى اسلام در امروز، با گذشته قابل مقایسه است؟ در حوزه رفتارها نیز نظر نویسنده به صورت کامل قابل پذیرش نیست. پدیدههاى جزئى و ظاهرى را به هیچ روى نمىتوان ملاکى براى قضاوتهاى کلى قرار داد. آنچه نویسنده درباره رفتارهاى تحت نظارت حکومت گفته است، هر چند خالى از پارهاى حقایق نیست، ولى تحلیل و نتیجهگیرى احتمالى ایشان (که ظاهراً نظر به جداسازى حوزه دین از حوزه سیاست دارد) نادرست است. این بحث نیاز به بررسىهاى بیشتر دارد.
5. نویسنده با یک تحریف آشکار، ریشههاى انقلاب اسلامى را در اندیشههاى روشنفکران دینى دانسته است و حضور روحانیت اصیل در انقلاب را ناشى از سلطه سیاسى مىداند. این بحث را هر چند باید در یک تحلیل دقیق تاریخى و فرهنگى از انقلاب اسلامى ارائه کرد، ولى به یک نکته مىتوان اشاره نمود و آن اینکه جریانهاى روشنفکرى دینى پیش از انقلاب که در قالب گروههایى چون نهضت آزادى، سازمان مجاهدین خلق و... متمرکز بودند، در آستانه انقلاب 57 بهکلى متلاشى و منزوى شده بودند و در تودههاى مردم نام و نشانى از آنها نبود. انقلاب اسلامى به دست مردمى شکل گرفت که ارزشها و آرمانهاى دینى خود را در امام خمینىقدس سره به عنوان یک مرجع مردمى، روشناندیش و دلسوز مىیافتند. رویارویى روشنفکرى دینى با امام و انقلاب در آستانه پیروزى انقلاب و انزواى کامل این جریان (حتى اندیشههاى دکتر شریعتى) در دهه اول انقلاب، نشان از ناسازگارى و ناهمنوایى این افکار با تفکر انقلاب اسلامى داشت. روشنفکرى دینى تنها در دهه هفتاد با بازسازى فکرى خود و یارگیرى از نیروهاى جوان و انقلابى توانست بخشى از قدرت اجتماعى و سیاسى کشور را نصیب خود سازد.
البته در برابر جریان روشنفکرى، افراد و گروههایى نیز بودند که با نگرشهاى سطحى و واپسگرایانه نتوانستند ذهنیت نسل جوان را در دهه سى و چهل به سوى خود جلب نمایند. بار اصلى اندیشه انقلاب اسلامى در آن دوران بر دوش شخصیتهایى چون شهید مطهرى، شهید بهشتى و سایر شاگردان امام سنگینى مىکرد. تفاوتهاى این دیدگاه با جریان روشنفکرى در سالهاى قبل از انقلاب نیاز به توضیح ندارد.
پى نوشت:
1) fact judjment
2) value judjment
3) norm
4) نویسنده در سراسر مقاله، از ادبیات تند سیاسى و انتقامجویانهاى استفاده کرده است که در تلخیص حاضر حتىالامکان حذف شده است.
عصر ما، ش 232
2. اگر جناح محافظهکار این وضعیت را فاجعهبار و سیاه توصیف مىکند، جز این نیست که الگوى مطلوب دیندارى و گفتمان دینى در نظر آنان، ایشان را به سمت چنین واقعداورى(1) و قضاوتى در مورد وضع موجود سوق مىدهد. از این روست که شناخت گفتمانهاى دینى موجود و تعیین وضعیت دین و دیندارى مطلوب در جامعه، ضرورتى براى شناخت واقعیت و ارزیابى آن است.
3. واقعیتهاى شهودى و آمارى در جامعه ما نیز نشان مىدهد که شکاف دینى، یکى از چند شکاف بالفعل و نسبتاً فعالى است که جریان دارد و در رأس این دوگانگى، شکاف میان دین رسمى با دین غیر رسمى است. در یک سو، گفتمان دینى و فرهنگیى است که نهادهاى رسمى و حاکمیت، دستاندرکار تولید، توزیع و تبلیغ آن است و در سوى دیگر، نوعى گفتمان و فرهنگ دینى است که در جامعه و میان طبقات و قشرهاى اکثریت و رو بهگسترش آن جارى است. البته هیچ یک از دو عرصه این شکاف در درون خود داراى انسجام و پیوستگى نیست؛ چنان که گفتمان دینى رسمى و حاکم نیز در درون خویش فاقد وحدت منطقى و منطق وحدت است.
4. براى یک مطالعه مقایسهاى میان وضعیت دینى و دیندارى در ایران کنونى با ایران سالهاى اولیه انقلاب اسلامى و صرف نظر از واقعداورى یا ارزشداورى(2)، مىتوان عناصر و مولفههاى دیندارى را به چهار بخش تقسیم کرد و وضعیت هر بخش را در شرایط کنونى با شرایط بیست و سه سال پیش سنجید. این چهار بخش عبارتند از: 1. بینشها و باورهاى دینى؛ 2. احساسها و تجربههاى درونى دینى؛ 3. اخلاق و ارزشهاى دینى؛ 4. رفتارهاى دینى؛ اعم از رفتارهاى فردى و رفتارهاى جمعى.
آمارهاى موجود نشاندهنده این واقعیت است که در بخش اول تغییر محسوس و معنادارى رخ نداده است و بینشها و باورهاى دینى جامعه کم و بیش همانهایى است که در بیست سال گذشته بوده است. در بخش دوم نیز نه تنها در میان توده مردم و حتى جوانان با کاهش و افت روبهرو نیستیم، بلکه با توجه به رشد گفتمان دین معنوى و پیشافتادن اسلام عرفانى از اسلام فقهى در جامعه مىتوان از نوعى پیشرفت سخن گفت. در بخش سوم باید میان اخلاق به معناى «ethics» با اخلاق به معناى «morality» تفکیک کرد. اخلاق به معناى مورالیته و یا به تعبیر دقیقتر، «اخلاقیات»، که شامل نورمها(3) و هنجارهاى اجتماعى - اخلاقى است، بیشتر به بخش چهارم، یعنى رفتارها مربوط مىشود. اخلاق یا اتیک دینى، شامل اصول و آرمانهاى اخلاقى و ارزشهاى عام و جهتدهنده کلى است که با عدالتخواهى، آزادىطلبى، صداقت، اخلاص، وفادارى و بیزارى از ظلم، دروغ، ریاکارى، نفاق و.. مشخص مىشود. این قبیل ارزشهاى دینى که ارزشهاى انسانى هم هستند، نهتنها در میان نسل نو و جوانان کاهش نیافته، بلکه باید گفت مبناى برخى رفتارها و هنجارشکنىهایى که مشاهده مىشود، همین انگیزهها و صفات متعالى است که آثار خود را به صورت واکنشهایى، گرچه بىسابقه یا غیر عرفى، به کنشها و رفتارهاى ظاهراً دینى و باطناً مخالف با اصول حقیقى و روح دیندارى و گوهر و ذات دین آشکار مىسازد.
شاید عمدهترین تغییر و تفاوت محسوس و معنادارى که در الگوى دیندارى جامعه و جوانان دیده مىشود، به بخش چهارم، یعنى حوزه رفتارى تعلق دارد. در این بخش است که آمارها نشاندهنده کاهش فراوانى است؛ به طورى که نه تنها در مقایسه با سالهاى اولیه انقلاب، بلکه در سنجش نسبت به سالهاى پیش از انقلاب نیز سطح پایینترى را به نمایش مىگذارد. اما در اینجا نیز نرخ کاهش در حوزه رفتارهاى اجتماعى بیش از رفتارهاى فردى است. کاهش کسانى که اعمال و مناسک مذهبى، مانند نماز یا روزه را انجام مىدهند، قابلتوجه است؛ اما بیش از آن، کاهش کسانى است که الگوى حکومت دینى را قبول دارند. الگوهاى رفتارى دینى، از قبیل حضور در مساجد، رعایت پوشش حجاب براى زنان و ارتکاب یا اجتناب از اوامر و نواهى فقاهتى و شریعتمدارانه و انجام یا ترک تکالیفى از قبیل دادن خمس و زکات نسبت به سالهاى اولیه انقلاب کاهش یافته است. اما در همینجا نیز شاهد عدم کاهش در آنگونه رفتارهاى دینى هستیم که کمتر دستخوش مداخلات حکومتى شده است. رفتن به زیارت که هنوز با اوامر و نواهى حکومتى درنیامیخته، همچنان از همان الگوى دینى گذشته تبعیت مىکند.
5 . همانگونه که گذشت، در مقایسه با سالهاى اولیه پس از پیروزى انقلاب، از میان چهار بخش دیندارى، بخش رفتارها مشمول نوعى افت و کاهش آمارى در جامعه شده است. براى تحلیل و تبیین چنین کاهشى باید چهار فرایند موازى را مورد بررسى قرار داد. این چهار فرایند عبارتند از: 1. فرایند تحول سیاسى؛ 2. فرایند تحول اجتماعى؛ 3. فرایند تحول گفتمان؛ 4. فرایند تحول جهانى. از میان این چهار فرایند، سه فرایند اول، فرایندهاى داخلى ایران هستند و فرایند چهارم امرى خارجى است. این چهار فرایند تحول، به ایجاد وضعیت کنونى الگوى دیندارى منتهى شده و موقعیت امروزى را در یک رابطه همبسته و متقابل رقم زده است که در صورت تداوم آن مىتوان چشمانداز وضعیت دینى و دیندارى در آینده را رصد کرد. جامعه ما در مرحله قبل از انقلاب، در مقایسه با کشورهاى اسلامى و عربى، از حیث رفتار دینى وضعیت بهترى نداشت. آنچه موج دیندارى و اسلامخواهى را در میان مردم و جوانان به راه انداخت، عرضه الگو و قرائتى از دین بود که منادى عدالتخواهى و ظلمستیزى، و دفاع از آزادى به شمار مىآمد. اسلامى که متفکران و روشنفکران دینى در گفتار، نوشتار و آثار خود به مردم و جوانان معرفى مىکردند و پرچمى که امام خمینى به عنوان دین برافراشت، پرچمى بود که مُهر اسلام آمیخته با کرامت و حقوق انسان، آزادى و عدالت و نفى استعمار و استبداد و استثمار را با خود داشت و با عقلانیت، علم و ترقىخواهى موافق بود. در آغاز پیروزى انقلاب، اسلام حاکم، اسلامى بود که جمهور مردم را مبناى نظام سیاسى مىدانست و تحول از ساختار استبدادى و خودکامه را به سوى ساختار دموکراتیک و مردمسالار رهبرى مىکرد؛ ولى در طول یک فرایند چندین ساله تا پیش از دوم خرداد، تحولات سیاسى در جمهورى اسلامى به سمت و سویى رفت که تا حد زیادى الگوى دولت دینى به دین دولتى استحاله شد و نگرشها و رفتار مردم را نسبت به دین و حکومت دینى تحت تأثیر قرار داد. سخنگویان رسمى دین، با متفکران دهه پنجاه تفاوت معنادارى داشتند. گفتمان سنتگرایى که در فضاى سالهاى دهه پنجاه نمىتوانست جوانان و جامعه را اقناع و به سوى خود جذب کند، اینک با استفاده از قدرت خود را بر مسند مىنشاند و با ذهن و زبان خشونتگرا، تحقیرآمیز نسبت به ملت، خصومتورز نسبت به آزادى و مردمسالارى و... به عنوان نماینده همزمان دین و دولت رسمیت مىیافت. مرد
م، بهویژه جوانان و زنان، روزبهروز از گفتمانهاى دینى سنتگرا، بنیادگرا و شریعتگرا بیشتر فاصله گرفته، به سوى گفتمانهاى دینى نوگرا، معنویتگرا، مضمونگرا و همنوا با آزادى، کثرتگرایى، عدالت و حقوق بشر متمایل شدند.
6 . اگر ما در بخش بینشها، اخلاق و ارزشها، صرف نظر از تفسیرهاى نوى که در هر یک از زمینههاى مذکور وجود دارد، همچنان شاهد تداوم و شباهت نسبى وضعیت کنونى دیندارى در مقایسه با آغاز انقلاب هستیم و تحولات جامعه در حال دگرگونى ایران بدانجا منجر نشده که همزمان با شکست نیروى فکرى - سیاسى محافظهکار و بنیادگرا، دین و دیندارى یکجا از دل و ذهن جوانان و دانشجویان و نسل جدید رخت بربندد، به این دلیل است که گفتمان دینى اصلاحطلب نگذاشته است که سنتگرایى و بنیادگرایى، خود را به عنوان تنها گفتمان دینى به مردم معرفى کند و جامعه همچنان این امکان را داشته و دارد که اشکال گوناگون دیندارى را از یکدیگر تشخیص و تمییز دهد.
برخى آسیبهاى حاصل از تحولات دو دهه اخیر در ایران نشاندهنده این حقیقت است که تضعیف بخشهایى از دین، ارتباط مستقیم و معنادارى با کارنامه و عملکرد دین و دولت دینى حاکم دارد؛ کارنامهاى که از طریق دو مکانیسم موازى مىتواند فرایند سکولاریزه شدن را تقویت کند: نخست قدسىسازى امور واقعاً عرفى و دیگرى اجبارى کردن دیندارى و تبدیل آن از «موضوع هژمونى» به «موضوع سلطه». دین و اسلام موضوع سلطه نیست و به همین سبب، پیامبر نماینده سلطه نیست (لست علیهم بمصیطر). بلکه او «اسوه» است. دین اسوه تنها از طریق کسب هژمونى و نفوذ معنوى و داوطلبانه و آزاد و از طریق دعوت در جامعه مدنى و نهادهاى دینى خودجوش و با اختیار پایدار مىشود. مقایسه ایران با جوامع مسلمانى همچون مصر یا مالزى نشان مىدهد که بسط و گسترش دیندارى اساساً نیازمند انقلاب اجتماعى است؛ نه الزاماً انقلاب سیاسى. انقلاب سیاسى، دولت و سلطه مىآورد؛ اما انقلاب اجتماعى، دین و هژمونى را در پى دارد. این واقعیت، مسؤولیت اصلاحطلبان را مضاعف مىکند. در یک جامعه مسلمان و دینى، زیربناى پایدارى اصلاح سیاسى و دیگر اصلاحات را اصلاح اجتماعى متکى بر اصلاح دینى تشکیل مىدهد. اصلاحات در جامعه و حکومت بیش از هر چیز نیازمند اصلاحات در دین و دیندارى است و از اصلاحطلبان انتظار مىرود که با توجه به الگوى انقلاب اجتماعى و کسب هژمونى در ارتباط با دین به عنوان یک ایمان، فرهنگ و زیست جهان، به تصحیح خطاهاى فاحش حکومت و گفتمان دینى بنیادگرا - شریعتگرا اهتمام ورزند. با توجه به تجربیات گذشته و وضعیت کنونى، چشمانداز آینده، سمت و سوى گفتمان دینى معنویتگرا، نوگرا، مردمسالار و عدالتطلب است؛ گفتمانى که بر پایه جامعه و انتخاب مردم استوار و هژمونى اجتماعى و فکرى را از آن خود مىکند. از هماکنون مىتوان افق فردا را دید که دین دولتى و متکى بر اجبار و اقتدار، دین حداکثرگرا و تمامیتخواه، دین ضد عقلانیت، عدالت، آزادى، حقوق پایه انسان و ارزشهاى عموم بشرى، جایى ندارد.
اشاره
هیچ کس منکر نیست که در دو دهه گذشته، در حوزه فرهنگ دینى و نسبت میان دین و دولت، کاستىها، خطاها و افراطکارىهایى صورت گرفته است که واکنش آن را امروزه مىتوان در بخشى از جامعه در قالب مقاومتها و اعتراضهاى اجتماعى دید. این واقعیت اجتماعى بىشک نیازمند پژوهشهاى جامعهشناختى و بررسىهاى عمیق فرهنگى است تا با شناخت ریشهها و عوامل ناپیداى آن، بتوان زمینههاى لازم را براى اصلاح و بهبود وضعیت موجود فراهم ساخت. با چشمپوشى از مطالب پراکندهاى که در این نوشتار آمده است، مىتوان ملاحظات زیر را نسبت به این مقاله ارائه کرد:
1. نویسنده محترم مسلم گرفته است که همه مخالفان سیاسى ایشان، وضعیت دیندارى در ایران را ناهنجار دانسته، آینده تیره و تارى را براى آن تصویر مىکنند. درست است که برخى افراد، که اتفاقاً از جناحهاى مختلف سیاسى هم هستند، گاه در فضاى ملتهب سیاسى سخنان کلى و غیر مستندى بیان مىکنند که به این گونه برداشتها دامن مىزند، ولى انصافاً هیچ جریان رسمیى را در کشور نمىشناسیم که به صورت عام معتقد به این مطلب باشد و دستاوردهاى بزرگ فرهنگى و دینى انقلاب را اینچنین نادیده بگیرد. البته در سالهاى اخیر برخى از شخصیتهاى جناح راست به منظور نقد جریان اصلاحات و نیز برخى از شخصیتهاى جناح اصلاحطلب براى اثبات عرفى شدن دین (سکولاریزاسیون) و لزوم جدایى دین از دولت، به علائم و نشانههاى دینگریزى و ارزشستیزى استناد کردهاند؛ ولى این گونه اظهارات نه مىتواند بیانگر دیدگاههاى یک جناح باشد و نه باید آنها را مبناى بررسىهاى علمى قرار داد.
2. هر چند در مقاله حاضر بر برخى از ناهنجارىها و ریشههاى آن بهدرستى انگشت گذاشته شده، اما به نظر مىرسد که به جاى تحلیل جامع و عمیق موضوع، مباحث فرهنگى را با جدالها و کینههاى سیاسى در هم آمیخته است.(4) نویسنده محترم به جاى آنکه خود را با بىطرفى علمى به متن حوادث گذشته نزدیک کند و مسائل را با توجه به شرایط همان دوران مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد، از منظر شرایط کنونى و با ادبیات سیاسى موجود به تبیین و ارزیابى گذشته نشسته است. حقیقت آن است که جریانهاى فرهنگى و فکرى در ایران معاصر دقیقاً بر جناحبندىهاى سیاسى منطبق نیست. از آنجا که جناحهاى سیاسى در ایران بیشتر بر اساس مناسبات اجتماعى و پیوندهاى عاطفى شکل گرفته و کمتر از مبانى فکرى و ایدئولوژیک ناشى شده است، از این رو نمىتوان کنش و واکنشهاى فرهنگى گروهها را با مواضع سیاسى آنان مرتبط ساخت. از سوى دیگر، بىبنیادى اندیشه سیاسى در ایران سبب شده است که جناحهاى سیاسى همراه با ظهور امواج تلاطمهاى اجتماعى، بهسرعت مواضع فکرى و فرهنگى خود را جابهجا کنند و گذشته خود را به دست فراموشى بسپرند. براى مثال، بسیارى از برخوردهاى خشن و تنگنظرانهاى که نویسنده محترم آنها را به مخالفان سیاسى خود نسبت مىدهد، محصول نگرشهاى رادیکال و چپگرایانه کسانى است که امروزه در صف مقدم اصلاحطلبى و نوگرایى قرار دارند. بنابراین پیشنهاد مىشود که پژوهش درباره «دیندارى در ایران کنونى» را با نگاهى فرهنگى و اجتماعى و بهدور از جانبدارىهاى سیاسى دنبال کنیم.
3. نویسنده محترم با ارائه یک تقسیم دووجهى از اندیشههاى دینى در جامعه، گفتمان سنتگرا، بنیادگرا، شریعتگرا را در مقابل گفتمان نوگرا، معنویتگرا، مضمونگرا قرار مىدهد. گذشته از ابهامهاى موجود در این واژهها، گرایشهاى فکرى در بین متفکران ما متنوعتر و رنگارنگتر از آن است که بتوان آنها را با یک تصویر سیاه و سفید و با تعابیر مبهم و چندپهلو حکایت کرد. آنچه این دستهبندى را دشوارتر مىسازد، فقدان بحثهاى بنیادین و ایدئولوژیک در ایران است که افراد و گروهها دقیقاً مواضع خویش را با شفافیت و قاطعیت نسبت به پدیدهها و مفاهیم جدید بیان کنند. دست کم مىتوان گفت که ادبیات نویسنده، مولود اندیشههاى گروهى از نخبگان سیاسى در سالهاى اخیر است و به هیچ وجه نمىتواند در تحلیل گذشته فرهنگى کشور به کار آید. تحلیلهاى فرهنگى و اجتماعى، نیازمند یک ادبیات دقیقتر، متنوعتر و پیچیدهتر است.
4. در این مقاله، با تقسیمبندى عناصر و مؤلفههاى دیندارى به چهار بخش (بینشها، احساسها، ارزشها و رفتار) ادعا شده است که در سه بخش نخست، شرایط کنونى دیندارى در ایران نسبت به گذشته چندان تغییرى نکرده است و در بخش چهارم نیز تنها در مواردى که تحت نظارت و الزام حکومت قرار گرفته دچار تنزل شده است. قبل از هر چیز باید گفت که این گونه ادعاهاى قاطع باید مستند به آمار و اطلاعات دقیق و علمى باشد که نه از گذشته چنین آمارهایى در دست است و نه چندان مىتوان به پژوهشهاى پراکندهاى که در سالهاى اخیر صورت گرفته است اعتماد کرد. تفاوتها یا حتى تناقضهاى موجود در این پژوهشهاى میدانى، نشان از ضعف روشها و دادههاى اطلاعاتى دارد. وانگهى، این داورى به صورت کلى و براى اقشار و نسلهاى متفاوتى اظهار شده است که در ایران کنونى از یک بافت و ساخت مشترک فکرى و اجتماعى برخوردار نیستند. در یک پژوهش علمى باید موضوع و مورد مطالعه )case( دقیقاً تعریف و تحریر شود.
از این ملاحظات روششناسانه که بگذریم، به نظر مىرسد که نویسنده محترم تصورى انتزاعى از مؤلفههاى چهارگانه در ذهن داشته و به جنبههاى کیفى و محتوایى باورها، احساسها، ارزشها و رفتارها توجه کافى مبذول نداشته است. بهراستى آیا مىتوان تأثیر عمیق و گسترده انقلاب اسلامى بر شناخت ابعاد گوناگون اسلام و توانمندى آن را در اصلاح و اداره جوامع انسانى نادیده گرفت؟ آیا آشنایى مردم ایران با ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى اسلام در امروز، با گذشته قابل مقایسه است؟ در حوزه رفتارها نیز نظر نویسنده به صورت کامل قابل پذیرش نیست. پدیدههاى جزئى و ظاهرى را به هیچ روى نمىتوان ملاکى براى قضاوتهاى کلى قرار داد. آنچه نویسنده درباره رفتارهاى تحت نظارت حکومت گفته است، هر چند خالى از پارهاى حقایق نیست، ولى تحلیل و نتیجهگیرى احتمالى ایشان (که ظاهراً نظر به جداسازى حوزه دین از حوزه سیاست دارد) نادرست است. این بحث نیاز به بررسىهاى بیشتر دارد.
5. نویسنده با یک تحریف آشکار، ریشههاى انقلاب اسلامى را در اندیشههاى روشنفکران دینى دانسته است و حضور روحانیت اصیل در انقلاب را ناشى از سلطه سیاسى مىداند. این بحث را هر چند باید در یک تحلیل دقیق تاریخى و فرهنگى از انقلاب اسلامى ارائه کرد، ولى به یک نکته مىتوان اشاره نمود و آن اینکه جریانهاى روشنفکرى دینى پیش از انقلاب که در قالب گروههایى چون نهضت آزادى، سازمان مجاهدین خلق و... متمرکز بودند، در آستانه انقلاب 57 بهکلى متلاشى و منزوى شده بودند و در تودههاى مردم نام و نشانى از آنها نبود. انقلاب اسلامى به دست مردمى شکل گرفت که ارزشها و آرمانهاى دینى خود را در امام خمینىقدس سره به عنوان یک مرجع مردمى، روشناندیش و دلسوز مىیافتند. رویارویى روشنفکرى دینى با امام و انقلاب در آستانه پیروزى انقلاب و انزواى کامل این جریان (حتى اندیشههاى دکتر شریعتى) در دهه اول انقلاب، نشان از ناسازگارى و ناهمنوایى این افکار با تفکر انقلاب اسلامى داشت. روشنفکرى دینى تنها در دهه هفتاد با بازسازى فکرى خود و یارگیرى از نیروهاى جوان و انقلابى توانست بخشى از قدرت اجتماعى و سیاسى کشور را نصیب خود سازد.
البته در برابر جریان روشنفکرى، افراد و گروههایى نیز بودند که با نگرشهاى سطحى و واپسگرایانه نتوانستند ذهنیت نسل جوان را در دهه سى و چهل به سوى خود جلب نمایند. بار اصلى اندیشه انقلاب اسلامى در آن دوران بر دوش شخصیتهایى چون شهید مطهرى، شهید بهشتى و سایر شاگردان امام سنگینى مىکرد. تفاوتهاى این دیدگاه با جریان روشنفکرى در سالهاى قبل از انقلاب نیاز به توضیح ندارد.
پى نوشت:
1) fact judjment
2) value judjment
3) norm
4) نویسنده در سراسر مقاله، از ادبیات تند سیاسى و انتقامجویانهاى استفاده کرده است که در تلخیص حاضر حتىالامکان حذف شده است.
عصر ما، ش 232