دین و عقلانیت؛ بررسی دیدگاه های ماکس وبر
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این مقاله تفاوتهاى جادوگران و قانونگذاران و مصلحان با پیامبران ذکر شده؛ همچنین «پیامبر اخلاقى» و «پیامبر سرمشق» از یکدیگر بازشناخته شدهاند و پیامبران بنىاسراییل از قسم اول شمرده شدهاند.متن
نقطه شروع کار وبر، جهان شمولى اعتقاد به پدیدههاى فوق طبیعى و توجهش به راههاى ممکن گسترش این جهان شمولى است. وبر میان جاودگر و کاهن یا جادو و دین به عنوان نظامهایى از باورها تفکیک قائل مىشود. به نظر او، هر دوى اینها واسطه میان پدیدههاى انسانى و فوق طبیعىاند؛ اما به طریقى متفاوت از هم. جادو متضمن تقاضاهاى زندگى روزمره و مستلزم بهکارگیرى افسون یا چیزى شبیه آن است تا پدیدههاى فوق طبیعى را وادار کند به طریق خاصى که جادوگر یا مریدانش مىخواهند عمل نماید. اما دین چنین کارى انجام نمىدهد. دین به طور منظم سازمان مىیابد و خداوند را نمىتوان وادار به انجام عملى نمود. اگر من یک مسیحى باشم، بیشترین کارى که مىتوانم بکنم این است که از خدا درخواست کنم تا به من صبر برخورد کردن با رییس جبارمنشم را اعطا نماید.
پیامبر فردى است که ممکن است بنیانگذار مذهبى جدید یا کسى باشد که به مذهب قدیم حیات جدیدى مىبخشد. وبر مىافزاید: مهم نیست که مردم جذب شخص یا آموزهاى شوند. وجه جامعهشناختى قضیه این است که پیامبر، وحى و الهام را اعلان مىکند. به همین دلیل، پیامبران در شمایل کاهنان سازمانیافته و معمولى نیستند. کاهن تحت تأثیر دین قرار مىگیرد؛ اما پیامبر تحت تأثیر خداوند قرار مىگیرد. پیامبر، برخلاف جادوگر، در ارتباط با الهامها و آموزههاى خاصى است؛ اما اعمال معجزهآسایى را چون زنده کردن مرده و نظایر آن انجام مىدهد.
پیامبر را باید از قانونگذار نیز تمیز داد؛ اگرچه پیامبران بنىاسراییل، برخلاف پیامبران بودیسم و هندوییسم، به اصلاح اجتماعى مىپرداختند و این امر گاهى اوقات این تمایز را کمرنگ مىکند. با این همه، هر چه آنها به اصلاح اجتماعى بپردازند، کمتر رفتارى پیامبرانه خواهند داشت.
بنیانگذاران مکاتب فلسفى را نمىتوان به عنوان پیامبر تلقى کرد. آنها معمولاً درگیر اندرزگویى عاطفى - حیاتى هستند؛ در حالى که پیامبر بیشتر به یک سخنور مردمى نزدیک است. وبر دو نوع پیامبر را از هم تفکیک مىکند: «پیامبر اخلاقى»(1) که معتقد به آموختن و تعلیم سخنان خدا بهمثابه یک تکلیف اخلاقى است و «پیامبر سرمشق»(2) که راه رستگارى را سرمشق شخصى مىداند. تصور پیامبر سرمشق از خدا این است که وى به نحوى در همه جاى این جهان حضور دارد و این موضوع در ارتباط است با اینکه چطور خدا را تجربه کند و روشنگرى شخصى کسب نماید. روشنگرى در اینجا با معنى روشنگرى در فلسفه غرب فرق مىکند. از طرف دیگر، خداى اخلاقى، برین و متعالى است. او خارج از این جهان است و از ما مىخواهد تا فرمانبردار او باشیم. یقیناً مسیحیت یک مذهب اخلاقى است؛ اما یک مذهب کامل و مطلق نیست. براى مثال، سنت طولانى از عرفان مسیحى وجود دارد که به نظر نمىرسد چندان متفاوت با بودیسم باشد. در حالى که پیامبران سرمشق تمایل به ایجاد یک نخبه روشنبین و توده نسبتاً نامشخصى از پیروان دارند، پیامبران اخلاقى تمایل دارند که یک کلیساى سازمانیافته ایجاد کنند. پیامبران اخلاقى مشوق توسعه روند عقلانى شدن مىباشند؛ بهویژه اگر یک سنت نوشتارى نیز پدید آید.
فرایند عقلانى شدن، فرایند کسب معنا در جهان است. به نظر وبر، انسانها اساساً موجوداتى هستند که به دنبال کسب معنا یا بیشتر شکار معنا هستند و این امر، افراد را علیه فهم ظاهراً بىمعنا آماده مىکند.
کوشش براى توضیح چنین چیزهایى در مقایسه با زندگى روزمره، انتزاعى و کلى مىباشد. در مذاهب درونى اساساً به این جهان بىتوجهند؛ در حالى که در مذاهب استعلایى کوشش براى ساختن جهانى است که نزدیک به چیزى است که انتظار مىرود. وبر این امر را «مشکل رستگارى» مىنامد؛ عرصهاى از تنش میان واقعیت و آرمان یا سازش دنیوى و کمال.
تأکید وبر در مطالعهاش درباره یهودیت، بر عامل تمایزدهنده مذهب غربى از مذهب شرقى است. عامل اصلى، اندیشه عمل اخلاقى مثبت است؛ یعنى تغییر این جهان براى بهتر نمودن آن تحت هدایت خداوند. اما در نهایت، تأثیرات ناخواسته اعتقاد دینى از همه مهمتر است. اشارات مهمى در یهودیت و مسیحیت وجود دارد که افراد باید خودشان را ابزارهایى براى خدا بدانند؛ وسایلى که خدا بهوسیله آنها اهدافش را در این جهان دنبال مىکند. این جهان مایه وسوسه دائمى و تهدیدى براى دور کردن مردم از اهداف خداوند است. در پس آن نیز خطر ویژهاى وجود دارد و آن، انتظار انجام مناسک است. این جریان توسط مسیحیت عرفانى قرون وسطا آشکار گشت. این موضوع براى ما مهم است و براى وبر، بىهمتایى غرب در سنت پیامبرانه یهود قرار دارد. تجربه دینى یهودى از ریشه با تجربه هندى متفاوت بود. در تجربه دینى یهودى، رعایت مناسک مهم نبود؛ بلکه مهم تغییر ریشهاى و بنیادى بود. نگرش کلى نسبت به زندگى یهودیان باستان این بود که انقلاب سیاسى و اجتماعیى در آینده توسط خداوند هدایت مىگردد.
پیامبران خودشان را ابزارهاى خدا تلقى مىکردند؛ اما نه بهعنوان انسانهاى اختصاصاً ممتازى که از گناه آزاد هستند. پیامبر پیام شخصى خودش را از خدا مىگیرد و به مردم عرضه مىکند؛ اما راهحلى جادویى یا نشانهاى براى اثبات ارتباط با یهوه ارائه نمىکند. تأکید بر قانون اخلاقى در برابر همه قدرتهاى دنیوى که پیامبران را مورد آزار خود قرار مىدادند، دستاورد بزرگ این پیامبران بود و این دستاورد،کنشهاى اخلاقى مناسب زندگى روزانه را وظیفه افرادى مىدانست که توسط نیرومندترین خدا برگزیده شدهاند. اگر بدبختى براى مردم حاصل مىشد، آن را نتیجه اراده الهى مىدانستند و اگر خدا اراده مىکرد که آنها بدبخت باشند، به دلیل نافرمانى آنها بوده است. وبر این واقعیت را که آنها مىتوانستند تبیینهاى دیگرى ارائه کنند، اما آن تبیینها بىمنطق و عقلستیز مىشدند، مهم مىداند. استثمار بیچارگان، بتپرستى، بىتوجهى به مناسک و - شگفتانگیزتر اینکه - توقیف پیامبرى و... همه از نشانههاى نافرمانى است. اما رستگارى همواره امکانپذیر بوده و مؤمن پاداش خواهد یافت. این مسأله، ما را در تبیین دگرگونى یهوه به خدایى جهانى، نه خدایى که در رقابت با دیگران است، قادر مىسازد. او بهتنهایى مسؤول خوشبختى و بدبختى افراد زیر نفوذ خود است. بدتر اینکه هر قدر پیشگویىها محقق مىشد، سرسپردگى اسراییلیان به خدا بیشتر مىشد. این اعتقادات، راه ظهور مسیحاى نجاتبخش را در قرنهاى بعد فراهم ساخت.
اشاره
1. تمایز درستى که ماکس وبر میان پیامبر و جادوگر مىگذارد و جادوگر را، برخلاف پیامبر، در پى تغییر اوضاع طبیعى از طریق بهکارگیرى افسون و مانند آن معرفى مىکند، یکى از وجوه جامعهشناختى تفاوت پیامبران و جادوگران است و مسأله قابل توجهى است. این وجه جامعهشناختى، با جنبه کلامى و دینى مسأله نیز سازگار است. از جنبه دینى، پیامبران نیامدهاند تا با بهکارگیرى قواى فوق طبیعى، مسائل طبیعى زندگى اینجهانى را حل و فصل کنند. آنان آمدهاند تا با هدایت قواى طبیعى بشر در بسترى مناسب و اخلاقى، توانایىهاى نهفته بشر را به بار نشانند و وى را در حل مسائل و مشکلاتش به نحوى انسانى توانمند سازند. آنان نمىخواهند با قدرتنمایى و استفاده از زور (مافوق طبیعى) دیگران را تسلیم خود سازند. آنچه به نام «معجزه» از پیامبران نقل شده است بیش از آنکه سزاوار نام «معجزه» باشد، شایسته نام «آیه و برهان» است. در قرآن کریم نیز همواره از کارهاى خارقالعاده پیامبران به عنوان «نشانه و آیه» یاد شده است که براى برداشتن حجابهاى ضخیم جهل و تعصب و شکستن سنتهاى غلط و برداشتن موانع فهم حقیقت بوده است.
2. بنابر آنچه ذکر شد، قسمت دوم این سخن نویسنده که: «پیامبر پیام شخصى خودش را از خدا مىگیرد و به مردم عرضه مىکند؛ اما راه حلى جادویى یا نشانهاى براى اثبات ارتباط با یهوه ارائه نمىکند» چندان وجهى ندارد. بله، پیامبر نمىخواهد راهحلى جادویى عرضه کند؛ اما در پى این هست که نشانهاى براى اثبات ارتباط با خداوند ارائه کند. معجزاتى که از پیامبران نقل شده است به همین منظور بودهاند. اگر این معجزات نشانهاى براى ارتباط پیامبران با خدا بهحساب نمىآیند، چگونه مىتوان گرایش مردم را به پیامبران تبیین کرد؟
3. تمایزى که وبر میان پیامبران و قانونگذاران مىگذارد چندان واضح و پذیرفتنى نیست. خود وى معترف است که پیامبران بنىاسراییل به اصلاح اجتماعى مىپرداختند؛ اما بلافاصله مىگوید: «هر چه آنها به اصلاح اجتماعى بپردازند، کمتر رفتارى پیامبرانه خواهند داشت». یک جامعهشناس دین وظیفه ندارد ابتدا مفهومى خودساخته از پیامبرى را در ذهن داشته باشد، سپس به ارزیابى فعالیتهاى پیامبران بنشیند. به لحاظ روششناختى، کار ماکس وبر در این قسمت نوعى مغالطه است. تعیین اینکه پیامبران چه کارى را انجام مىدهند و چه کارى را انجام نمىدهند، تنها پس از مطالعه رفتار آنان و نتیجهگیرى از آنچه اتفاق افتاده امکانپذیر است؛ بنابر این وجهى ندارد مثلاً با دیدن اعمال بخشى از پیامبران هندویى و بودایى (اگر اطلاق این عنوان براى کسانى در آیین هندو صحیح باشد) حکمى کلى براى همه پیامبران از آن استنتاج کنیم و سپس بگوییم که چون پیامبران بنىاسراییل برخلاف پیامبران هندویى و بودایى به اصلاح اجتماعى مىپرداختند، پس رفتار آنان کمتر پیامبرانه است.
اما علاوه بر این اشکال روش شناختى، باید در دادههاى اطلاعاتى ماکس وبر نیز تردید کرد. درست است که پیامبران بنىاسراییل به اصلاح اجتماعى مىپرداختند، اما نه آنان در این کار تنها بودند و نه تنها کارشان این بود. هم پیامبران ملل دیگر به اصلاح اجتماعى دست مىزدند و هم پیامبران بنىاسراییل اهل کشف و شهود و تجربههاى بلند عرفانى بودند و جمع بین این دو امر از شأن پیامبرى آنان چیزى نمىکاست. زرتشت، پیامبر ایرانى ، قواعدى در اصلاح امور اجتماع وضع کرد. کنفوسیوس، حکیم چینى که مىتوان او را «پیامبر آیین دولتمردى» نامید، بیشترین کارش اصلاح شیوههاى رفتار حاکمان و شهروندان و وضع قوانین اجتماعى و اخلاقى بود. آیین شینتو در ژاپن تا پایان جنگ جهانى دوم در سال 1945 م. آیین کشوردارى و حکومت بود. در این سال بود که امپراطور ژاپن از خدایى استعفا داد و تنها به حکومت پرداخت و امر دین از امر دنیا جدا انگاشته شد. تا این زمان، آیین شینتو، آیینى کاملاً قانونمدار و حکومتى بود و پیامبر یا پیامبران این آیین، در وضع این قوانین دخالت داشتند. بنابراین نمىتوان پذیرفت که تنها پیامبران اسراییل قانونگذارى کردهاند و پیامبران ملل دیگر به این کار مبادرت نکردهاند. همچنین قانونگذارى را نمىتوان از حیطه کار پیامبران خارج کرد. این مطلب هم به لحاظ جامعهشناختى و تاریخى ثابت است و هم به لحاظ دینى و کلامى.
پىنوشت:
پیامبر فردى است که ممکن است بنیانگذار مذهبى جدید یا کسى باشد که به مذهب قدیم حیات جدیدى مىبخشد. وبر مىافزاید: مهم نیست که مردم جذب شخص یا آموزهاى شوند. وجه جامعهشناختى قضیه این است که پیامبر، وحى و الهام را اعلان مىکند. به همین دلیل، پیامبران در شمایل کاهنان سازمانیافته و معمولى نیستند. کاهن تحت تأثیر دین قرار مىگیرد؛ اما پیامبر تحت تأثیر خداوند قرار مىگیرد. پیامبر، برخلاف جادوگر، در ارتباط با الهامها و آموزههاى خاصى است؛ اما اعمال معجزهآسایى را چون زنده کردن مرده و نظایر آن انجام مىدهد.
پیامبر را باید از قانونگذار نیز تمیز داد؛ اگرچه پیامبران بنىاسراییل، برخلاف پیامبران بودیسم و هندوییسم، به اصلاح اجتماعى مىپرداختند و این امر گاهى اوقات این تمایز را کمرنگ مىکند. با این همه، هر چه آنها به اصلاح اجتماعى بپردازند، کمتر رفتارى پیامبرانه خواهند داشت.
بنیانگذاران مکاتب فلسفى را نمىتوان به عنوان پیامبر تلقى کرد. آنها معمولاً درگیر اندرزگویى عاطفى - حیاتى هستند؛ در حالى که پیامبر بیشتر به یک سخنور مردمى نزدیک است. وبر دو نوع پیامبر را از هم تفکیک مىکند: «پیامبر اخلاقى»(1) که معتقد به آموختن و تعلیم سخنان خدا بهمثابه یک تکلیف اخلاقى است و «پیامبر سرمشق»(2) که راه رستگارى را سرمشق شخصى مىداند. تصور پیامبر سرمشق از خدا این است که وى به نحوى در همه جاى این جهان حضور دارد و این موضوع در ارتباط است با اینکه چطور خدا را تجربه کند و روشنگرى شخصى کسب نماید. روشنگرى در اینجا با معنى روشنگرى در فلسفه غرب فرق مىکند. از طرف دیگر، خداى اخلاقى، برین و متعالى است. او خارج از این جهان است و از ما مىخواهد تا فرمانبردار او باشیم. یقیناً مسیحیت یک مذهب اخلاقى است؛ اما یک مذهب کامل و مطلق نیست. براى مثال، سنت طولانى از عرفان مسیحى وجود دارد که به نظر نمىرسد چندان متفاوت با بودیسم باشد. در حالى که پیامبران سرمشق تمایل به ایجاد یک نخبه روشنبین و توده نسبتاً نامشخصى از پیروان دارند، پیامبران اخلاقى تمایل دارند که یک کلیساى سازمانیافته ایجاد کنند. پیامبران اخلاقى مشوق توسعه روند عقلانى شدن مىباشند؛ بهویژه اگر یک سنت نوشتارى نیز پدید آید.
فرایند عقلانى شدن، فرایند کسب معنا در جهان است. به نظر وبر، انسانها اساساً موجوداتى هستند که به دنبال کسب معنا یا بیشتر شکار معنا هستند و این امر، افراد را علیه فهم ظاهراً بىمعنا آماده مىکند.
کوشش براى توضیح چنین چیزهایى در مقایسه با زندگى روزمره، انتزاعى و کلى مىباشد. در مذاهب درونى اساساً به این جهان بىتوجهند؛ در حالى که در مذاهب استعلایى کوشش براى ساختن جهانى است که نزدیک به چیزى است که انتظار مىرود. وبر این امر را «مشکل رستگارى» مىنامد؛ عرصهاى از تنش میان واقعیت و آرمان یا سازش دنیوى و کمال.
تأکید وبر در مطالعهاش درباره یهودیت، بر عامل تمایزدهنده مذهب غربى از مذهب شرقى است. عامل اصلى، اندیشه عمل اخلاقى مثبت است؛ یعنى تغییر این جهان براى بهتر نمودن آن تحت هدایت خداوند. اما در نهایت، تأثیرات ناخواسته اعتقاد دینى از همه مهمتر است. اشارات مهمى در یهودیت و مسیحیت وجود دارد که افراد باید خودشان را ابزارهایى براى خدا بدانند؛ وسایلى که خدا بهوسیله آنها اهدافش را در این جهان دنبال مىکند. این جهان مایه وسوسه دائمى و تهدیدى براى دور کردن مردم از اهداف خداوند است. در پس آن نیز خطر ویژهاى وجود دارد و آن، انتظار انجام مناسک است. این جریان توسط مسیحیت عرفانى قرون وسطا آشکار گشت. این موضوع براى ما مهم است و براى وبر، بىهمتایى غرب در سنت پیامبرانه یهود قرار دارد. تجربه دینى یهودى از ریشه با تجربه هندى متفاوت بود. در تجربه دینى یهودى، رعایت مناسک مهم نبود؛ بلکه مهم تغییر ریشهاى و بنیادى بود. نگرش کلى نسبت به زندگى یهودیان باستان این بود که انقلاب سیاسى و اجتماعیى در آینده توسط خداوند هدایت مىگردد.
پیامبران خودشان را ابزارهاى خدا تلقى مىکردند؛ اما نه بهعنوان انسانهاى اختصاصاً ممتازى که از گناه آزاد هستند. پیامبر پیام شخصى خودش را از خدا مىگیرد و به مردم عرضه مىکند؛ اما راهحلى جادویى یا نشانهاى براى اثبات ارتباط با یهوه ارائه نمىکند. تأکید بر قانون اخلاقى در برابر همه قدرتهاى دنیوى که پیامبران را مورد آزار خود قرار مىدادند، دستاورد بزرگ این پیامبران بود و این دستاورد،کنشهاى اخلاقى مناسب زندگى روزانه را وظیفه افرادى مىدانست که توسط نیرومندترین خدا برگزیده شدهاند. اگر بدبختى براى مردم حاصل مىشد، آن را نتیجه اراده الهى مىدانستند و اگر خدا اراده مىکرد که آنها بدبخت باشند، به دلیل نافرمانى آنها بوده است. وبر این واقعیت را که آنها مىتوانستند تبیینهاى دیگرى ارائه کنند، اما آن تبیینها بىمنطق و عقلستیز مىشدند، مهم مىداند. استثمار بیچارگان، بتپرستى، بىتوجهى به مناسک و - شگفتانگیزتر اینکه - توقیف پیامبرى و... همه از نشانههاى نافرمانى است. اما رستگارى همواره امکانپذیر بوده و مؤمن پاداش خواهد یافت. این مسأله، ما را در تبیین دگرگونى یهوه به خدایى جهانى، نه خدایى که در رقابت با دیگران است، قادر مىسازد. او بهتنهایى مسؤول خوشبختى و بدبختى افراد زیر نفوذ خود است. بدتر اینکه هر قدر پیشگویىها محقق مىشد، سرسپردگى اسراییلیان به خدا بیشتر مىشد. این اعتقادات، راه ظهور مسیحاى نجاتبخش را در قرنهاى بعد فراهم ساخت.
اشاره
1. تمایز درستى که ماکس وبر میان پیامبر و جادوگر مىگذارد و جادوگر را، برخلاف پیامبر، در پى تغییر اوضاع طبیعى از طریق بهکارگیرى افسون و مانند آن معرفى مىکند، یکى از وجوه جامعهشناختى تفاوت پیامبران و جادوگران است و مسأله قابل توجهى است. این وجه جامعهشناختى، با جنبه کلامى و دینى مسأله نیز سازگار است. از جنبه دینى، پیامبران نیامدهاند تا با بهکارگیرى قواى فوق طبیعى، مسائل طبیعى زندگى اینجهانى را حل و فصل کنند. آنان آمدهاند تا با هدایت قواى طبیعى بشر در بسترى مناسب و اخلاقى، توانایىهاى نهفته بشر را به بار نشانند و وى را در حل مسائل و مشکلاتش به نحوى انسانى توانمند سازند. آنان نمىخواهند با قدرتنمایى و استفاده از زور (مافوق طبیعى) دیگران را تسلیم خود سازند. آنچه به نام «معجزه» از پیامبران نقل شده است بیش از آنکه سزاوار نام «معجزه» باشد، شایسته نام «آیه و برهان» است. در قرآن کریم نیز همواره از کارهاى خارقالعاده پیامبران به عنوان «نشانه و آیه» یاد شده است که براى برداشتن حجابهاى ضخیم جهل و تعصب و شکستن سنتهاى غلط و برداشتن موانع فهم حقیقت بوده است.
2. بنابر آنچه ذکر شد، قسمت دوم این سخن نویسنده که: «پیامبر پیام شخصى خودش را از خدا مىگیرد و به مردم عرضه مىکند؛ اما راه حلى جادویى یا نشانهاى براى اثبات ارتباط با یهوه ارائه نمىکند» چندان وجهى ندارد. بله، پیامبر نمىخواهد راهحلى جادویى عرضه کند؛ اما در پى این هست که نشانهاى براى اثبات ارتباط با خداوند ارائه کند. معجزاتى که از پیامبران نقل شده است به همین منظور بودهاند. اگر این معجزات نشانهاى براى ارتباط پیامبران با خدا بهحساب نمىآیند، چگونه مىتوان گرایش مردم را به پیامبران تبیین کرد؟
3. تمایزى که وبر میان پیامبران و قانونگذاران مىگذارد چندان واضح و پذیرفتنى نیست. خود وى معترف است که پیامبران بنىاسراییل به اصلاح اجتماعى مىپرداختند؛ اما بلافاصله مىگوید: «هر چه آنها به اصلاح اجتماعى بپردازند، کمتر رفتارى پیامبرانه خواهند داشت». یک جامعهشناس دین وظیفه ندارد ابتدا مفهومى خودساخته از پیامبرى را در ذهن داشته باشد، سپس به ارزیابى فعالیتهاى پیامبران بنشیند. به لحاظ روششناختى، کار ماکس وبر در این قسمت نوعى مغالطه است. تعیین اینکه پیامبران چه کارى را انجام مىدهند و چه کارى را انجام نمىدهند، تنها پس از مطالعه رفتار آنان و نتیجهگیرى از آنچه اتفاق افتاده امکانپذیر است؛ بنابر این وجهى ندارد مثلاً با دیدن اعمال بخشى از پیامبران هندویى و بودایى (اگر اطلاق این عنوان براى کسانى در آیین هندو صحیح باشد) حکمى کلى براى همه پیامبران از آن استنتاج کنیم و سپس بگوییم که چون پیامبران بنىاسراییل برخلاف پیامبران هندویى و بودایى به اصلاح اجتماعى مىپرداختند، پس رفتار آنان کمتر پیامبرانه است.
اما علاوه بر این اشکال روش شناختى، باید در دادههاى اطلاعاتى ماکس وبر نیز تردید کرد. درست است که پیامبران بنىاسراییل به اصلاح اجتماعى مىپرداختند، اما نه آنان در این کار تنها بودند و نه تنها کارشان این بود. هم پیامبران ملل دیگر به اصلاح اجتماعى دست مىزدند و هم پیامبران بنىاسراییل اهل کشف و شهود و تجربههاى بلند عرفانى بودند و جمع بین این دو امر از شأن پیامبرى آنان چیزى نمىکاست. زرتشت، پیامبر ایرانى ، قواعدى در اصلاح امور اجتماع وضع کرد. کنفوسیوس، حکیم چینى که مىتوان او را «پیامبر آیین دولتمردى» نامید، بیشترین کارش اصلاح شیوههاى رفتار حاکمان و شهروندان و وضع قوانین اجتماعى و اخلاقى بود. آیین شینتو در ژاپن تا پایان جنگ جهانى دوم در سال 1945 م. آیین کشوردارى و حکومت بود. در این سال بود که امپراطور ژاپن از خدایى استعفا داد و تنها به حکومت پرداخت و امر دین از امر دنیا جدا انگاشته شد. تا این زمان، آیین شینتو، آیینى کاملاً قانونمدار و حکومتى بود و پیامبر یا پیامبران این آیین، در وضع این قوانین دخالت داشتند. بنابراین نمىتوان پذیرفت که تنها پیامبران اسراییل قانونگذارى کردهاند و پیامبران ملل دیگر به این کار مبادرت نکردهاند. همچنین قانونگذارى را نمىتوان از حیطه کار پیامبران خارج کرد. این مطلب هم به لحاظ جامعهشناختى و تاریخى ثابت است و هم به لحاظ دینى و کلامى.
پىنوشت:
1) ethical prophet
2) exemplary prophet
همشهرى، 16 و 17/7/802) exemplary prophet